بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان

موضوعات

دسته بندی: توحید و اسماء الهی

تعداد نمایش
کتاب
جزوه
یادداشت ویژه
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
2177
متن پرسش
علامه طباطبایی در تفسیر خود بخش فلسفی را از اصل تفسیر خود جدا کرده است اما به نظر می‌رسد ایشان در تفسیر خود از نگاه حکمی ملاصدرا متأثر است آیا علامه بدون نگاه فلسفی ملاصدرا توانایی ارائه‌ی چنین تفسیری را داشتند؟
متن پاسخ
قرآن ما را به تفکر دعوت فرموده و می‌فرماید در قرآن تدبّر کنید، لازمه‌ی آن‌که انسان بخواهد در قرآن تدبّر کند خوب‌فکرکردن است و طبیعی است وقتی شما خوب فکر کنید با سایر متفکران تاریخ یک نحوه همفکری پیدا می‌کنید و با فکر منظمی که آن‌ها دارند احساس قرابت می‌نمایید و از افکار آن‌ها استفاده می‌نمایید، این ربطی به تفکر فلسفی ندارد که یک نوع از انواع تفکر است بلکه همین‌که اهل فکر باشید می‌فهمید حقایق مجرد دارای جامعیت‌اند و اگر کسی این فهم خود را به این صورت ارائه داد که «بسیط الحقیقه کُلُّ الأشیاء و لیس بشیء منها» می‌فهمید که چه می‌گوید. آری علامه‌ی طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» از این جهت با متفکر بزرگی مثل ملاصدرا هم‌فکر است و علامه با این فکر وارد قرآن می‌شود و بهره‌های فراوانی از قرآن می‌گیرد ولی از آن‌جایی که فلسفه را می‌شناسد و محدودیت‌های آن را نسبت به حقیقت اشراقیِ وحی می‌داند مواظب است با نگاه فلسفی به قرآن و روایات ننگرد هرچند در بعضی موارد شواهدی فلسفی در رابطه با آیات و روایات می‌آورد تا معلوم شود آن موضوع در نگاه فلسفی که - برای افراد قابل لمس‌تر است- نیز مطرح بوده است.
2178
متن پرسش
برخی از اهل تفکیک جدایی بحث روایی از بحث فلسفی را که علامه در تفسیر مطرح کرده‌اند دلیل بر اعتقاد ایشان به تفکیک می‌دانند، نظر شما در این امر چیست؟
متن پاسخ
اگر تفکیک به این معنا است که مواظب باشیم حقیقت اشراقی و وجودی قرآن و روایات در محدوده‌ی تفکر انتزاعی و مفهومیِ فلسفی تقلیل نیابد، بسیار چیز خوبی است ولی متأسفانه آن‌هایی که تحت عنوان مکتب تفکیک اصرار دارند قرآن و فلسفه مخلوط نشود هیچ‌گونه تفکری را بر نمی‌تابند و مخاطبان خود را به یک نوع اخباری‌گری و تحجر گرفتار می‌کنند که علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» هرگز این‌گونه نبودند. اینان به اسم آن‌که قرآن و اهل بیت عصمت و طهارت(ع) در مقام عقل کل هستند، هرگونه خردورزی در قرآن و روایت را به اسم تفکر فلسفی مردود می‌دانند و عملاً نظریه‌پردازی بر مبنای قرآن و روایت را از جوامع علمی سلب می‌نمایند در حالی‌که سراسر آثار مرحوم علامه‌ی طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» تجلی خردورزی آن مرد فرزانه است در کتاب و سنت و المیزان صورت نظریه‌پردازی‌های او است مبتنی بر قرآن و روایات مربوطه.
2179
متن پرسش
باتوجه به مباحث سلوک ذیل شخصیت امام خمینی«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» این‌گونه می‌فهمیم که باید در رجوع‌مان به معارف اسلامی با توجه به منظر حضرت امام به آن معارف نظر کنیم و باید نگاهی که نسل امروز مثلاً در تفسیر قرآن داشته باشد همان منظری باشد که حضرت امام در تفسیر حمدشان نشان دادند که ظاهراً با رویکردی که علامه در تفسیرشان داشتند متفاوت است. ما چگونه این دو را با هم جمع کنیم؟
متن پاسخ
تفسیر شریف المیزان با آن نحوه استحکامی که در خود دارد عقل شما را آماده می‌کند تا بتوانید در قرآن تدبّر کنید و نگاه عرفانی خود را مبتنی بر نگاهی قرار دهید که در تفسیر المیزان به‌دست آورده‌اید. مسلّم ما در نگاه وجودی به قرآن باید تعقل را در صحنه داشته باشیم وگرنه به اسم تفسیر عرفانی حرف‌هایی به میان می‌آید که صرفاً ذوقی است در حالی‌که شما در تفسیر سوره‌ی حمدِ حضرت امام با نگاهی روبه‌رو هستید که در عین تعمق عقلی در قرآن متوجه تجلیات انوار و اسماء الهی نیز هست.
2180
متن پرسش
در کتاب «سلوک ذیل شخصیت امام خمینی«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه»» شما تقابل مکتب امام و غرب را نشان داده‌اید در این راستا تفکر علامه را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
متن پاسخ
همان‌طور که قبلاً ملاحظه فرمودید علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» به‌خوبی روح اعتباری و سوبژکتیویته‌ی غرب را می‌شناسند و با نظر به آن روح، نور قرآن را به صحنه می‌آورند تا با نور قرآن شما را از ظلمات دوران عبور دهند به همین جهت وقتی شما مدتی با تفسیر المیزان مأنوس شدید به‌خوبی در خودتان احساس عبور از غرب ظهور می‌کند.
2181
متن پرسش
تفاوت تفسیر المیزان با سایر تفاسیر شیعه چیست و چرا شما از میان تفاسیر معتبر شیعه این تفسیر را غذای روح بشر امروز می دانید؟
متن پاسخ
کافی است شما در این رابطه به نظر شهید آیت‌الله مطهری«رحمة‌الله‌علیه» به‌عنوان یک قرآن‌شناس رجوع کنید که می‌فرمایند: «کتاب تفسیر المیزان ایشان، یکی از بهترین تفاسیری است که برای قرآن مجید نوشته شده است... من می‌توانم ادعا کنم که بهترین تفسیر است که در میان شیعه و سنی از صدر اسلام تا امروز نوشته شده است... ». ملاحظه می‌کنید که شخصیت علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» و تفسیر المیزان ایشان در ارتباط با ظلماتی که ما باید از آن عبور کنیم با هیچ‌یک از تفاسیر موجود قابل مقایسه نیست. زیرا تفسیر قرآن باید روشن کند از چه عالَمی باید عبور کرد و به چه عالمی باید نظر نمود. به اندازه‌ای که نگاه ما به قرآن درست باشد، به همان اندازه می‌توانیم با قرآن رابطه برقرارکنیم. اولین نکته‌ای که باید نسبت به قرآن بدانیم، جایگاه وجودی یا اشراقی قرآن است که فوق الفاظ، در عالم غیب موجود است و از آن مقام نوری بر قلب رسول خدا(ص) نازل می‌شود. قرآن در توصیف آن مقام می‌فرماید: «وَ إِنَّهُ لَتَنْزیلُ رَبِّ الْعالَمینَ، نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ، عَلى‏ قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرینَ» (سوره‌ی شعراء، آیات 192تا 194) همان حقیقت نوری، در مقام ذهن رسول خدا(ص) ظهور می‌کند و حضرت صوت جبرائیل را می‌شنوند و رسول خدا(ص) در این رابطه فرمودند: «رَأَیْتُ جَبْرَئِیلَ فِی صُورَةٍ لَهُ سِتُّمِائَةِ جَنَاح‏» جبرئیل را دیدم در صورتى که ششصد بال داشت. و همان حقیقت نوری با نزول بیشتر به صورت صوت در می‌آید و رسول خدا(ص) آن را می‌شنوند و در نتیجه‌ی آن الفاظ قرآن شکل می‌گیرد. در راستای قوس صعود و نظر به مقام باطنی قرآن، خداوند می‌فرماید: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ، فِی کِتَابٍ مَّکْنُونٍ، لَّا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ» آن قرآن، قرآنِ بلندمرتبه‌ای است، در کتابی پنهان، آن را مسّ نمی‌کند و کسی نمی‌تواند با آن تماس بگیرد مگر مطهرون. که البته مطهرون - به اعتبار آیه‌ی 33 سوره‌ی احزاب- بالإصاله اهل بیت هستند و بالتّبع هرکس به همان اندازه‌ای که از طهارت بهره‌مند است می‌تواند با حقیقت قرآن مأنوس باشد. آنچه در آیات مذکور باید مورد توجه قرار گیرد نظر به جنبه‌ی وجودی قرآن است که قلب‌های آماده و پاک از اعتباریات و منور به رعایت حرام و حلال الهی، می‌توانند از طریق جنبه‌ی وجودی و ملکوتی خود با جنبه‌ی وجودی قرآن تماس داشته باشند و بنا به گفته‌ی حضرت آیت‌الله جوادی«حفظه‌الله» که عمری است با المیزان به‌سر می‌برند : عین الیقین علامه سند علم الیقین ایشان است و علم یقینی که در المیزان ظهور کرده پشتوانه‌ای عین الیقینی دارد و ابتدا با چشم قلبی و شهودی و وجودی درک شده، همچنان که آن عین الیقین پشتوانه‌ای حق الیقینی دارد و صاحب آن به مقام فنا رسیده و با آن رویکرد المیزان نگاشته شده است.
2184
متن پرسش
چرا به جای امام خمینی«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» شخصیت اشراقی علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» را مبادی تفکر در دنیای معاصر ندانیم؟
متن پاسخ
رویکرد علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» به عالم معنا بر مبنای کشف راه‌کاری است که بتواند موانع فرهنگی فرهنگ مدرنیته را دفع کنند و مانع حاکمیت اندیشه‌های دیویدهیوم و امثال او باشد و خداوند نیز ایشان را مفتخر و منوّر به آن راه‌کارها می‌کند تا بشریت از طریق شخصیت و آثار ایشان خود را از موانع حاکمیت آن فرهنگ آزاد نماید ولی رویکرد حضرت امام رویکرد به عالم معنا است بر اساس تحقق نظامی که نفی نظام مدرنیته بکند و امروزه تنها با نظر به شخصیت اشراقی حضرت روح الله«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» می‌توان در نظامی قرار گرفت که در عین تفکر و تفاهم و وحدت ، بتوانیم از نظام سوبژکتیویته‌ی غربی عبور کنیم و این همه ی هویت اسلامی امروذین ماست همان طور که اگر قرآن و نبوت را بپذیریم ولی امام زمان خود را نشناسیم به مرگ جاهلیت مرده ایم و از هویت اسلامی بی بهره ایم.
2185
متن پرسش
از مباحث شما این‌گونه استنباط می‌شود که زعمای دین دارای شخصیت اشراقی هستند و خداوند راه‌کار هدایت تاریخی جامعه را بر قلب آن‌ها اشراق می‌کند، با توجه به این‌که علامه به آن معنا از زعمای دین نیستند ،موضوع شخصیت اشراقی ایشان چگونه خواهد بود و چه جایگاهی دارد؟
متن پاسخ
علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» از آن جهت در زمره‌ی زعمای دین هستند که در مقابل فرهنگ غربی و به‌خصوص فرهنگ مارکسیسم احساس مسئولیت کردند و زعامت فرهنگی دفع مادی‌گرایی را به‌عهده گرفتند و خداوند نیز بر همان مبنا اشراقی که باید به ایشان مدد برساند را برایشان مقدر فرمود.
2186
متن پرسش
برای آن‌که با روح غربی به تفسیر المیزان رجوع نشود چه مقدماتی نیاز است؟ آیا تفسیر المیزان به خودی خود توان تشخیص ظلمات غرب را و عزم عبور از آن را به خوانندگان خود می‌دهد؟
متن پاسخ
با توجه به نکاتی که عرض کردم روح المیزان به خودی خود از یک طرف آمادگی اُنس با حقیقت را در مخاطبان خود ایجاد می‌کند – هرچند در ابتدای امر جنبه‌ی حصولی آن بر جنبه‌ی حضوری آن غلبه دارد- و از طرف دیگر انسان با گوشت و استخوان خود ظلمانی‌بودن فرهنگ غربی را احساس می‌کند.
2155
متن پرسش
سلام.1.ذات چیست؟2.آیا می توان به ذات چیزی پی برد؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: ذات هرچیز همان وجود آن چیز است و با نگاه وجودبینی می‌توان نظر به ذات هرچیز کرد. ولی همان‌طور که فلاسفه فرموده‌اند «وجود» قابل تعریف نیست. موفق باشید
2156
متن پرسش
داستان موسی و چوپان را شنیده اید؟من هم یک خدایی داشتم که شما زدید و خرابش کردید.در یکی از سخنرانی هاتان گفتید که خداوند به هیچ چیز جز خودش توجه ندارد و هیچ جیز جز خودش را دوست ندارد.هر چقدر کسی بالاتر رفت بیشتر آینه صفات خداوند می شود و به طبع خداوند بیشتر او را می بیند.از آن موقع من به کلی از خدا دور شده ام.خدایی که شما گفتید یک غریبه از ما جداست که ما باید دست و پا بزنیم و دیده بشویم.او مشغول خودش است و ما هم مشغول خودمان.پس بهتر است با او کاری نداشته باشیم.ما که نه چیزی داریم نه کمالی نه علمی،بالاخره آخرش نفهمیدم هستیم؟نیستیم؟ واقعیت داریم؟توهم هستیم؟به چه دردی می خوریم؟اصلا ارزشی داریم؟پرستش و با این خدا بودن به چه دردی می خورد؟خدایی که هیچ جیز او مثل انسان نیست؟و کاری به کار ما ندارد؟و کار ما فقط بالا و پایین پریدن است؟اصلا می شود با خدا ارتباط برقرار کرد؟این به چه درد می خورد که ما فقط باید تلاش کنیم تا شبیه او شویم و از این طریق او ما را ببیند نه مستقلا.ارتباط با انسان ها خیلی لذت بخش تر است!خدای این چوپان خراب شد!
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: نفی ما را فهمیدید ولی اثبات ما را دنبال نکردید، اگر دنبال می‌کردید همه‌ی این سؤالاتتان حل می‌شد. از خود نپرسیدید خدایی که با یک سخنرانی خراب شد چه خدایی بود؟! اگر کتاب «آن‌گاه که فعالیت‌های فرهنگی پوچ می‌شود» را با 76 جلسه شرح آن دنبال کنید با توجه به روایات توحیدی إن‌شاءالله به خدایی می‌رسید که دیگر خراب نمی‌شود. موفق باشید
2150
متن پرسش
به نام خدا سلام علیکم خواهشمند است نکات کلیدی و راهکارهای دینی در درمان تسویف به صورت کامل را بفرمایید.
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: انسانی که به جنبة مجرد خود توجه نکند و سیر به توحید صمدی نداشته باشد، همواره در زمان فانی به‌سر می‌برد و زمان هم که عبارت است از بَعدِ بعد از بعد. چنین انسانی در تصمیم‌های اساسی گرفتار بَعد و بعد می‌شود که به آن «تسویف» می‌گویند و لذا رسول خدا(ص) می‌فرمایند:«یَا أَبَاذَرٍّ إِیَّاکَ وَ التَّسْوِیفَ بِأَمَلِکَ فَإِنَّکَ بِیَوْمِکَ وَ لَسْتَ بِمَا بَعْدَه»، ای اباذر: بر حذر باش از «تسویف» و بَعدگفتن در رابطه با آرزوهایی که داری، زیرا که تو در امروز هستی، و نه در بعد از امروز.حضرت امام باقر(ع) در رابطه با حذر از «تسویف» می‌فرمایند: «إِیَّاکَ وَ التَّسْوِیفَ فَإِنَّهُ بَحْرٌ یَغْرَقُ فِیهِ الْهَلْکَى» ،‏ بپرهیز از «تسویف»، و به تأخیرانداختن، که آن دریایی است که بسیاری از افراد را هلاک کرده است. به بحث «وفت » صفحه 340 از کتاب آنگاه فعالیت های فرهنگی پوچ می شود رجوع بفرمائید. موفق باشید
2131
متن پرسش
با عرض سلام و خدا قوت خدمت جنابعالی در خصوص جوهر بنده به این نتیجه رسیده ام که جوهر کلا غیر مادیست یعنی در عالم ماده عوارض مادی سوارند بر جوهر های غیر مادی . و همانطور که بیان میکنند جوهر فقط از طریق عقل قابل کشف است و در فیزیک نظری هم عده ای معتقدند حقیقت ماده غیر مادیست و چون منظور انها از موجودات مادی همان عوارض است پس طبق حرف انها جوهر غیر مادی میشود؟ با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: آن‌چه در عالم وجود دارد، تنها «وجود» است بامراتب مختلف،‌که یکی از مراتب وجود، عالم ماده است. وجود در مرتبه‌ی مادی‌اش عین حرکت است که عقل متوجه آن می‌شود منتها آن وجود در آن مرتبه به اعتبار انتزاع ذهن جوهری است عین حرکت، نه این‌که جوهر خودش یک واقعیتی داشته‌باشد غیر مادی، بلکه جوهر انتزاع عقل است از وجودی که در پایین ترین درجه‌اش عین حرکت است. پس نمی‌توان نتیجه گرفت اگر چیزی به کمک عقل درک شد حتما آن چیز باید غیر مادی باشد بلکه ممکن است انتزاع ذهن باشد. موفق باشید
2097
متن پرسش
سلام علیکم . هفته پیش یک نکته ای رو مطرح کردید که که بنده اینطور متوجه شدم که : از جزئیات به کل نمی توان رسید و لذا اینکه مثلا یک پزشک میگوید من بدن انسان را کالبد شکافی کردم و به خدا رسیدم این اشتباه است و یک نوری توحیدی است که موجب می شود انسان از جزئیات به کل برسد حال سوال من این است که اولا این کل و جزئی که فرمودید منظور کل و جزء منطقی است ؟ چون در این صورت کل باید مجموعه ی اجزا باشد و لذا اصلا نمیتوان گفت وجود خدا در مقابل مخلوقات کل است در مقابل جزء ... و اگر منظور چیز دیگریست طلب توضیح دارم . سوال دیگر در همین رابطه این است که آیا "کل"ی که مد نظر حضرت عالی است انتزاعی است یا مجرد یا غیر این دو ؟ و اینکه با احتساب حرف جنابعالی برهان نظم چطور توجیه میشود ؟ و آیا خود نظم یک امر کلی بر آمده از نگاه توحیدی به اجزا است ؟ و اگر اینطور است چطور مادی گراها نظم را می فهمند ؟ و اگر نظمی که آنها میفهمند یک نظم قراردادی و غیر توحیدی است چطور بعض آنها از همین نظم فهمیده شده پی به ناظم یگانه میبرند. با تشکر و التماس دعا
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: کلّی منطقی عبارت است از مفهومی که فرض آن بر مصادیق مختلف ممتنع نیست که جایگاه آن ظرف ذهن است بدون آن‌که در خارج وجود داشته باشد ولی یک وقت عقل متوجه حقیقتی در عالم می‌شود که دارای مظاهر گوناگون است مثل سنّت نابودی ظالم که یک حقیقت کلّی است با مظاهر گوناگون مثل نابودی شاه و صدام و امثالهم. اگر کسی متوجه سنّت نابودی ظالمان نباشد نابودی شاه و صدام را اتّفاقاتی می‌داند جدای از همدیگر. مولوی در همین رابطه مثال فیل را می‌زند که هر کس در اطاق تاریک به جزئی از بدن آن دست می‌کشید و چون کلّ فیل را نمی‌شناختند، فهم جزئی آن‌ها هیچ گونه اشاره‌ای به فیل واقعی نداشت. کلّی سِعی یعنی حقیقتی وجودی که مظاهر آن جلوه‌ای از آن است و حضرت حق ازین جهت کلّی است که تمام عالم مظاهر وجودی او هستند و این، غیر از کلّی مفهومی است. این کلیّ انتزاعی نیست بلکه انسان با سلوک به آن کلیّ می‌رسد و حکیم واقعی آن است که با حقایق کلی که کلّی سِعی هستند مرتبط می‌شود و حکم کثرات را بر اساس آن کلی معلوم می‌کند وجای آن‌ها را در آن کلی می‌یابد و آن‌ها را ارزیابی می‌‌کند و در همین رابطه فرموده‌ا ند برهان نظم یک تذکر است و اگر کسی متوجه حقیقت باشد مصداق ظهور آن حقیقت را در عالم می‌یابد و اگر متوجه آن حقیقت یگانه نباشد، کنار هم آمدنِ پدیده‌ها را یک اتفاق می‌داند که در طول تاریخ و بر اساس آزمون وخطا پیش آمده. موفق باشید.
1934
متن پرسش
بسمه تعالی با عرض سلام خدمت استاد گرامی در خصوص علت تفاوت ماهیتها در عالم ماده ایا می توان گفت این تفاوتها ریشه در تفاوت در اسماء دارد چون عالم ماده هم تعین مادی اسم الله می باشد و چون بین اسماء جلالیه و جمالیه فرق است این تفاوت در عالم ماده هم جلوه گر است مثلا کوه که نماد عظمت است فرق دارد با گل که نماد جمال است. چون سوال جدی در اینجا هست که در عالم ماده که وجود از لحاظ شدت یکسان است پس این تفاوتها از کجا نشات میگیرد؟ و ایا در عوالم بالا مثلا عالم مثال بین موجودات از لحاظ وجودی شدت و ضعف وجود دارد یا اینکه در هر مرتبهای موجودات از لحاظ وجودی در یک مرتبه هستند. مثلا ایا وجود کوه در عالم مثال شدیدتر از وجود گل در همان عالم می باشد؟ باتشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: علت تفاوت ممکن‌الوجودها در ذات خودشان است که در علم خدا به عنوان عین ثابته‌ی آن پدیده، موجود است و خداوند هر ممکن‌الوجودی را با تجلی اسماء، موجودیت می‌دهد و لذا ممکن‌الوجودها به واجب بالغیر تبدیل می‌شوند در حالی‌که ذات امکانی آن‌ها نسبت به وجود و عدم، لا اقتضا بود و خداوند است که به آن‌ها وجود می‌دهد و تفاوت پدیده‌های مادی به جهت امکانی است که در ذات آن‌ها است که در عین این‌که همه‌ی آن‌ها در یک مرتبه از وجود قرار دارند چون در مقام مادی‌بودن دارای ذاتی هستند که عین حرکت است و حرکت در مراحل مختلف صورت‌های متفاوتی از قوه و فعل دارد، متفاوت می‌باشند. در این مورد به مباحث «اعیان ثابته» و «حرکت جوهری» رجوع فرمایید. موفق باشید
1899
متن پرسش
با سلام خدمت استاد عزیز از مباحثی که این مدت در سوالات کم وبیش در مورد اعیان ثابته شده کمی گیج شدیم. آیا اعیان ثابته همان خزائن غیبی هر شیئی هستند که در قرآن آمده؟ آیا کل عالم یک عین ثابته دارد ویا هر جزئی از هر عالمی یک عین ثابته خاص دارد؟ آیا عین ثابته همان وجود اشیاء قبل الخلق در علم الهی هستند یعنی همان علم اجمالی حق به مخلوقات قبل الخلق است وبعد خلق به علم تفصیلی می آید؟ اگر هر کسی عین ثابته خاص خود را دارد آیا با انس با آن حقیقت می تواند به اسرار عالم غیب راه پیدا کند؟ اگر این عین ثابت است پس تغییرات 180 درجه ای در شخصیت بعضی افراد از چیست؟ آیا قائل شدن به وجود این اعیان مستلزم جبر نیست یا اینکه جوابش همان علم خداوند به مختار بودن ما در افعال است؟ آیا منبعی هست از آثار خودتان یا حضرت امام یا دیگر بزرگان تا در این مورد مطالعه درستی داشته باشیم؟ از توجه شما بسیار ممنونم
متن پاسخ
تعالی؛ علیک السلام: 1- اعیان ثابته جنبه‌ی امکانی مخلوقات است در علم الهی 2- ظاهراً اولیاء الهی متوجه عین ثابته‌ی خود و بقیه می‌شوند 3- درجواب سؤال شماره‌ی1364 دلایل آن‌که عین ثابته منجر به جبر نمی‌شود آورده شده است. در کتاب‌های عرفانی که بر مشرب ابن‌عربی بحث کرده است به عین ثابته پرداخته شده. ولی کتاب مستقلی سراغ ندارم. موفق باشید
1864
متن پرسش
باسلام وعرض ادب در خدمت استاد گرامی در کتاب شما (آشتی با خدا) در جواب سوال این که چرا خدا ما را خلق کرد؟ فرمودید که خدا فیاض مطلق است پس باید همواره خلق کند. سوال بنده این است که آیا وقتی خداوند می داند که انسان ولو با اختیار خود به جهنم می روند آیا باز هم باید خلق کند؟ وقتی می داند که انسان بعد از خلقت می گوید که من نمی خواستم باز هم باید خدا او را باید خلق کند؟ چرا خدا بندگان را خلق کرد؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیک السلام: در همان کتاب روشن شد فلسفه‌ی خلقت، فیاض‌بودن خداوند است تا از هر موجودی که استعداد موجودشدن دارد فیض خود را دریغ نکند. آری خداوند می‌داند صدام وقتی به دنیا بیاید با سوء اختیار خود دست به اعمالی می‌زند که جهنمی می‌شود حال باید صدام را خلق کند تا صدام آنچه می‌خواهد بشود، بشود و مطابق عملی که انجام می‌دهد استحقاق رفتن به جهنم را پیدا کند، آیا می‌شود صدام را قبل از آن‌که اعمالی مطابق انسان جهنمی انجام دهد، به جهنم برد؟ علم خدا علم به فعلی است که بنده انجام می‌دهد، منتها قبل از آن‌که آن فعل انجام گیرد او می‌داند ولی نمی‌شود که قبل از انجام فعل، طرف را به جرم فعل انجام نداده عذاب کرد. موفق باشید
1832
متن پرسش
سلام علیکم با احترام استاد بزرگوار قدری از کتاب هدف حیات زمینی را مطالعه کردم سوال ذیل پیش آمد : شما به استناد آیات فرمودید هدف از خلقت ظهور اسماء در قلب می باشد با این وجود این سوال پیش می آید که اگر صرفا برای ظهور اسماء است و اینکه خداوند خود را در آینه خلیفه ببیند که خلق یک خلیفه به عنوان نمونه پیامبر(ص) کفایت می کرد و مواردی چون جهنم و غیره قدری مبهم می شود مگراینکه دو هدف از خلقت مطرح شود در کنار آن نفع رساندن به انسان نیز فرض شود ، یادم می آید کتاب انسان کامل شهید مطهری را خواندم در آخر هدف را پیوند ادراکی با حقیقت بیان نمودند. اگر نظر شهید مطهری و علامه حسن زاده و رهبری ا در این مورد (هدف خلقت ) نیز بفرمایید ممنون می شوم .تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیک السلام ملاحظه کنید که چقدر انسان باید خلق شود تا حضرت محمد«صلواة‌الله‌علیه‌وآله» ظهور کند و چقدر باید بعد از حضرت محمد«صلواة‌الله‌علیه‌وآله» خلق شوند تا حضرت مهدی«عجل‌الله‌تعالی‌فرجه» ظهور کنند و آینه‌ی فعلیت‌یافته‌ی حضرت محمد«صلواة‌الله‌علیه‌وآله» در عالم و آدم گردد. آری هرکس به اندازه‌ی نزدیکی به حضرت محمد«صلواة‌الله‌علیه‌وآله» مدّ نظر خدا قرار می‌گیرد ولی همه‌ی عالم باید خلق شود تا در نهایی‌ترین مرحله، با تقابل جبهه‌ی حق و باطل در حاکمیت حضرت مهدی«عجل‌الله‌تعالی‌فرجه» ، همه‌ی اسماء الهی به صحنه آید. در این راستا جهنم چیزی نیست جز حاصل محرومیت انسان‌ها از قرب الهی و محرومیت از انوار اسماء. در رابطه با جایگاه نفع‌رساندن به بقیه در همین راستا به جواب سؤال شماره‌ی 1822 نظر بفرمایید. نظر همه‌ی بزرگان دین را تعبیرات متفاوت همین مطلب بدانید. موفق باشید
1820
متن پرسش
بسمه تعالی،سلام خدمت استاد گرامی بنده دو سوال مربوط به بحث حرکت جوهری داشتم، اول اینکه در مباحث فیزیکی چرا جسمی که سرعت بیشتری می گیرد، قدرت بیشتری هم پیدا می کند،مگر نه آنکه خداوند قدرت مطلق است و تقرب به او سبب افزایش قدرت می شود نه ذات ماده؟ دوم اینکه نظرتان درمورد دویدن چیست،چون دویدن یعنی همان پیاده روی منتها با سرعت زیاد که خود یک نوع نزدیکی به ذات عالم ماده است و اگر ملاحظه بفرمائید در ورزشهای هم که از طرف معصوم سفارش شده ثبات دیده می شود تا تحرک زیاد و دویدن مثل تیراندازی، شنا و اسب سواری.با تشکر.
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیک السلام در مورد قسمت دوم سؤال‌تان عنایت داشته باشید که انسان در نفس ناطقه‌ی خود دارای قوه‌هایی است که باید در زندگی دنیایی آن‌ها را به فعلیت برساند و از آن‌جایی که جوهر و ذات ماده عین تبدیل قوه به فعل است با ارتباط انسان با عالم ماده مسیر تبدیل قوه به فعل در انسان به انتها می‌رسد و به فعلیت لازم می‌رسد و اما در قسمت اول؛ ما در عالم ماده با ذاتی روبه‌روییم که عین حرکت است ولی در هر شرایطی آن را نمی‌تواند ظاهر کند حال اگر شرایطی فراهم شود که بتواند آن را ظاهر کند ما با حرکتی سریع‌تر و شدیدتر روبه‌رو می‌شویم و این ربطی به قدرت به معنای واقعی ندارد، بلکه با ظهورِ بیشتر حرکت روبه‌روییم که به نحوی ظهور تبدیل قوه به فعل است این غیر از آن قدرتی است که برای خداوند قائل می‌باشیم که عین فعلیت است. موفق باشید
1817
متن پرسش
با عرض سلام و خدا قوت خدمت جنابعالی در قران می فرماید مپندارید انان که شهید شده اند مرده اند بلکه زنده اند ولی شما درک نمیکنید به نظر می رسد منظور ایه این است که انان که در راه خدا کشته می شوند مانند وقتی که زنده اند در بین شما هستند فقط تفاوتش در این است که شما انها را نمبینید. یعنی علاوه بر اینکه در نزد خدا روزی میخورند و دارای ان مقام غیبی شامخ هستند مانند وقتی که زنده بودند در بین شما هستند بر خلاف انان که به مرگ طبیعی از دنیا می روند و دستشان از دنیا کوتاه است.
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیک السلام در آیه‌ی 169 سوره‌ی آل عمران آنچه مدّ نظر است «عند ربِّهم یُرزقون» است که شهدا پس از شهادت در مقام «عند رب» مفتخر به رزق الهی هستند. در حالی‌که سایر مردم پس از مرگ میهمان سفره‌ی اعمال خودشان می‌باشند ولی شهداء با رسیدن به مقام فنای فی‌الله میهمان سفره‌ی خداوند می‌باشند. موفق باشید
1818
متن پرسش
با عرض سلام و خدا قوت خدمت جنابعالی در مورد ذات خدا میفرمایند دست انسان اعم از انبیاء و اولیاء و غیره از شناخت ان کوتاه است و در تعریف اسم میگویند ظهور ذات خداست به صفت خاص یعنی همان ذات که دست ما از شناختش کوتاه است ظهور پیدا میکند و خود را نشان میدهد ایا همین معرفت به ذات نیست همین که ما مییابیم ان ذات کریم است مگر این خود معرفت به ذات باری تعالی نیست؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیک السلام آری با نظر به «اسم» به ذات نظر می‌شود ولی در محدوده‌ی اسم خاص، ولی ذات در مقام خودش اجازه‌ی حضور به غیر نمی‌دهد که «عنقا را بلند است آشیانه». موفق باشید
1774
متن پرسش
سلام علیکم باتوجه به کمبود وقت ارزشمند حضرت عالی اگرمقاله زیر را اصلا نخوانید هیچ ناراحت نمی شوم در مقاله زیر حاصل چندین سال شاگردی محضرتان را به قلم اورده ام. دعایمان کنید ابتدا باید دانست که این سطور به قلم یک طلبه¬ی علوم دینی نگارش یافته است. ذکر این نکته از آن روی ضروری می-نمود که انسان¬ها عمدتاً از چنین فرصت¬هایی استفاده می¬کنند تا دغدغه¬های شخصی خود را بروز دهند و حاصل تأملات خود را به محک عقل جمعی بگذارند و شاید بازخوانی دغدغه¬های شخصی یک طلبه برای عموم ملال¬آور باشد. طهارت خون و روح مطهری (رض) باعث شده است که هر سال در این ایام عرصه¬ای فراخ مهیا شود تا بعضی چون نویسنده همین سطور از خواب خرگوشی خود بیدار شوند و ذهن خسته خود را متوجه آرمانی کنند که امثال حضرت ایشان تمام حیات خود را صرف اندیشیدن حول مسائل آن کرد و آن چگونگی اجرای دین و به ظهور رساندن آن در جامعه بود. به راستی چگونه باید در مقابل قدسی زدایی امروز قد علم کرد و آرمان¬های الهی را در قلوب مسکن داد این بزرگترین دغدغه¬ی یک مبلغ دینی است و سؤال بعدی اینکه جواب این سؤال را باید از چه کسی پرسید. اعتقاد نگارنده این است که بهترین مرجع برای پاسخ به سؤالات فوق همان است که ما طلبه¬ها همواره مردم را به التزام به آن سفارش می¬کنیم و عجیب است که تا به حال کمتر به کار خودمان آمده است یعنی سلوک رفتاری و شیوه پیامبران الهی. اگر بپذیریم که بزرگترین دغدغه طلبه چگونگی تبلیغ معارف پیامبران الهی است بیشترین کوشش او نیز باید مصروف التزام به شیوه تبلیغی این بزرگواران شود. کوشش قلمی نگارنده در این مقال مصروف بیان دو مطلب شده است. ابتدا کوشیده¬ام شیوه تبلیغی مورد نظر خود را با استناد به آیات قرآن ارائه دهم و در گام بعدی طبعاً باید به انتقاداتی که در بادی امر به نظر می¬رسد پاسخ گفت. اما در بیان مطلب اول به نظر می¬رسد سلوک تبلیغی انبیاء الهی حداقل بر پنج رکن اساسی استوار است: 1. توجه دادن مردمان به اعیان خارجی و پرهیز از مفهوم-گرایی 2. مخاطب قرار دادن قلوب مؤمنین به جای ذهن و عقل جزئی آن¬ها 3. تأکید مکرر بر داشته¬های فطری 4. دل ¬بستن و عزیز داشتن مؤمنان و ترک جدال با کفار 5. دلسوزی فوق¬العاده و ایثار مثال زدنی بدون هیچ¬گونه چشم داشت مالی آنچه در سراسر دعوت برگزیدگان الهی به صورتی نمایان مشخص است توجه دادن مردمان به اعیانی است که به صورت «بی-واسطه» و «حضوری» درک می¬شوند، در مقابلِ توسل به الفاظ و مفاهیمی که پل ورود مخاطب به دنیای انتزاعیات کمتر واقعی و مشوش به اوهام است. این اعیان البته می¬توانند افاقی یا انفسی باشند اما صفت «درک بی¬واسطه» و «حضوری بودن» در همه آن¬ها ثابت است. احصای تمام آیات متذکر این معنا در مقاله¬ای اینچنینی دشوار است از این رو در زیر تنها اندکی از آن همه آمده است (رعد/4-2، انعام/12و99، بقره/164، واقعه/72-63، شعرا/29-23) اگر به دیده انصاف در مضمون این آیات نظر بیفکنیم ناگزیر اذعان می¬کنیم که گویی پیامبران اعیان خارجی را آینه¬ای برای تجلی توحید در قلوب مردمان قرار داده¬اند و همواره از بازی با الفاظ انتزاعی که حداقل تا دو مرتبه از وجود عینی دورند اجتناب می¬کرده¬اند. خوب است همین¬جا به اشکالی معروف پاسخ دهیم و آن اینکه این شیوه تبلیغ برای اکثریت عامی کاربرد دارد و انکار نمی¬توان کرد که در بافت طبیعی یک جامعه کم نیستند افرادی که عقولی کلی نگر و روان¬های شکاک¬تر دارند. بهترین تقریر این اشکال را نویسنده¬ای کاردان در کتاب بسیار پرفروش خود اینگونه آورده است: «از یک نظر می¬توان راه¬های خداشناسی را به راه¬هایی تشبیه کرد که برای عبور از رودخانه¬ای وجود دارند بعضی از آن¬ها مانند پل چوبی ساده-ای است که روی رودخانه کشیده شده است و عابر سبک¬بار می¬تواند به آسانی از آن بگذرد و به آسانی به منزل مقصودش برسد. بعضی دیگر مانند پل¬های سنگی طولانی، از استحکام بیشتری برخوردار است ولی راه را طولانی¬تر می-کند و بالاخره بعضی مانند راه¬های پر پیچ و خم و دارای فراز و نشیب¬ها و تونل¬های عظیم است که برای عبور قطارهای سنگین ساخته شده است . انسان-هایی که ذهن سبک¬باری دارند می¬توانند به صورت خیلی ساده خدا را بشناسند و به بندگی او بپردازند. اما کسی که بار سنگینی از شبهات را به دوش می¬کشد باید از پل سنگی عبور کند و بالاخره کسی که خروارها بار شبهه و وسواس را با خود حمل می¬کند باید راهی را طی کند که دارای زیرساخت¬های محکم و استوار است.» ایشان سپس برهان نظم را جز راه¬های ساده شناخت خدا منظور می¬دارند و کلام و فلسفه را راه¬های رویارویی با گروه دوم و سوم می¬شمارند. فارغ از نگاه ارزشی متن فوق، باید گفت تمسک به قرآن جای هیچ شبهه¬ای را باقی نمی¬گذارد که به تحقیق رویکرد حضوری و رجوع متفکرانه به آثار صنع حضرت باری تعالی بر شیوه تذکر اولی¬الالباب یا صاحبان عقول متعالی (ترجمه مورد پسند نگارنده برای این واژه) سیطره¬ای تام دارد. برای نمونه بنگرید به (آل عمران/191-190، زمر/21). به سخن دیگر اولی¬الالباب واقعی به جای تفکر در رابطه میان الفاظ و اعتبارات ذهنی، در متن واقع نظر کرده و به جای مشغولیت-های کسل کننده¬ی انتزاعی، روح و جان خود را از شراب وجود عینی سیراب می¬کنند. حافظ که خود از جمله¬ی اولی¬الالباب است در تأکید نگاه اول و خارداشت منظر دوم فراوان سخن گفته است. بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت کنار آب رکن¬آباد و گلگشت مصلی را *** سبز است در و دشت بیا تا نگذاریم دست از سر آبی که جهان جمله سراب است *** بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گیر چه وقت مدرسه و بحث کشف و کشاف است حال وقت آن است که دلیل این شیوه تبلیغی را پیگیری کنیم. حقیقت این است که پیامبران به درستی متوجه بودند که خدای ذهنی که از پس استدلالات پیچیده منطقی سربرآورده است هیچ¬گاه نمی¬تواند به شور بندگی که هدف آفرینش بندگان است (ذاریات/56) بینجامد. واجب الوجود فیلسوفان حتی اگر واجب الوجود در جمیع جهات باشد به سختی می¬تواند به مناجات¬های قلبی شکسته گوش فرا دهد و همنشین قائمین و ذاکرین شبانگاه باشد. در حقیقت استدلالات ذهنی خدایی ذهنی را تصویر می¬کند که هنوز «قائم به من» است و با کمترین بی-توجهی «من» گویی که اصلاً نبوده است حال آنکه هم موجودات خارجی فریاد می¬زنند که ما قائم به اوئیم ولا حول ولا قوّة الّا بالله. از همین روست که جلال¬الدین بلخی بزرگ، در ادبیات زیر ما را از گرفتار آمدن در نام و نام¬گرایی برحذر می-دارد. هیچ نامی بی مسمّی دیده¬ای یا ز گاف و لام گل گل چیده¬ای نام بردی رو مسمی را بجو مـه به بالا بیـن نه انـدر آب جو تا قیامت گر کسی می¬می ¬کند تا نـنوشد بــاده مستی کی کنــد نام فروردین نیارد گل به باغ شب نگردد روشن از نــام چراغ مبلغین امروزی ما بعضاً توفیق خود را در این می¬بینند تا با حفظ الفاظ و اصطلاحات پر طمطراق در هر جدال فکری، شبهه¬های ذهنی مخاطبان خود را به کلی حل کنند- اگر نگوئیم شخصیت مخاطب را منحل کنند- تا او راهی جز پذیرش بی قید و شرط واجب الوجود نداشته باشد در حالی که با نظر به آیات قرآن متوجه می¬شویم که همه¬ی پیغامبران حتی در برخورد با دهری¬ترین افراد به جای توسل به مفاهیم ذهنی، تأکید بر داشته¬های فطری آنان را در نظر داشته¬اند. پیامبران الهی هوشیارانه متوجه بودند که انسان¬ها حتی اگر بنا بر شرایط پیرامونی به دهری بودن سوق یافته¬اند اما هنوز انسانند و با خصوصیت «فطرت» هویت می¬یابند. سعی می¬کنم در تحلیل آیه زیر منظورم را روشن کنم. در آیه 24 سوره جاثیه پیامبر با افرادی روبه¬روست که به ظاهر اصولاً مبدأ و معادی را باور ندارند و از آیات بعدی به دست می¬آید که در مقابل تذکر پیامبر به زنده شدن آن¬ها پس از مرگ، زنده شدن پدران مرده خود را درخواست می¬کنند. اما آنچه در این مکالمه جالب است اینکه پیامبر با علم به موضع آن¬ها در مقابل معاد در مقام محاجه هنوز بر معاد تأکید دارد درحالی که به ظاهر ابتدا باید معاد را برای آن¬ها اثبات کند اما در بدو امر و بدون هیچ استدلالی بیان می¬دارد که: «خداوند شما را زنده می¬کند سپس بمیراندتان سپس گرد آورد شما را به سوی روز رستاخیز که نیست شکی در آن». این رویکرد تا آیه 28 همچنان ادامه دارد. در برخورد اولیه شاید اعتراض کنیم که این شیوه درستی نیست و یک مکالمه علمی و درست هنگامی شکل می¬گیرد که دو طرف با درک موضع طرف مقابل، او را به شیوه¬ی درست اندیشه رهنمود کنند اما می¬بینیم که پیامبر با علم به عدم باور آن¬ها به معاد، در مقام محاجه همچنان بر معاد تأکید دارد و این نکته باعث سردرگمی می¬شود. اما به نظر می¬رسد کلید رهایی از این سردرگمی همان است که در بالا آمد و آن اینکه پیامبرِ حکیم به خوبی بر همه زوایای روح آدمی تسلط دارد و می¬داند که توجه بر معاد با سرشت هر انسان گره خورده است و از آنجا که او تنها یک مذکر است، تنها باید توجه آن افراد را از امور پیرامونی مزاحم که باعث این نتیجه باطل شده است منصرف کرده و به حقیقت و فطرت خود که ذات هر یک از آن¬ها به آن قائم است متوجه کند. این شیوه تبلیغی پیامبران را می¬توانید در جای جای قرآن و در برخورد آن¬ها با کافران امور فطری دنبال کنید. و لذا پیشنهاد می¬شود در حوزه¬های علوم دینی در کنار جد و جهدی که برای فراگیری علوم مفهومی به عمل می¬آید عرصه¬ای برای مطالعه روح آدمی و قوانین البته پیچیده آن نیز فراهم شود. زیرا مطالعه و تسلط بر صرف و نحو و بلاغت یا اصول و فقه و تفسیر را از رشته¬های دانشگاهی نیز می¬توان انتظار داشت، اما روح¬شناسی اسلامی یا معرفت النفس الهی شاید تنها در انحصار مدرسه¬های علوم دینی باشد. اما دومین منشاء به ظهور رسیدن اشکال مذکور اشتباه تحلیلی مستشکل در گزینش مخاطب تبلیغ دینی است. به راستی یک مبلغ انرژی و وقت خود را باید مصروف چه مخاطبی کند؟ آیا می¬توان انتظار داشت که پس از چندین سال تبلیغ مستمر معارف الهی قلوب همه انسان¬ها مؤمن شود و رذالت و ناپاکی به کلی از هستی رخت بربندد؟ آیا هدف خداوند از ارسال رسولان خود همین بوده است یا آنکه سنت الهی به گونه دیگری رقم خورده است. از آیات قرآن برداشت می¬شود که گروهی از آدمیان در مقابل هیچ نشانه¬ای خاضع نیستند و ایمان نمی¬آورند (انعام/111و112) پیامبران همواره آن¬ها را تذکر می¬دهند و آن¬ها مغرورانه به همه تذکرات پشت می¬کنند گویی که آن را نشنیده¬اند اما شیوه برخورد انبیاء برای مبلغین امروزی مملو از عبرت است. آن¬ها پس از تحمل مرارت¬های فوق طاقت خطاب می¬شوند: «ما کتاب را بر تو نازل نکردیم تا به سختی بیفتی»(طه/2) و یا: «نزدیک است از غم آن¬ها خود را هلاک کنی» (کهف/6) و در نهایت: «ذرهم فی خوضهم یلعبون، آری آن¬ها را رها کن بگذار با فرورفتگی خود بازی کنند» (انعام/91) در آیات دیگر اصرار بر مؤمن کردن آن¬ها را از جهالت می¬داند (انعام/35). جان کلام این است که این قرآن همانگونه خود متذکر است تنها متقین مؤمن به غیب را هدایت می¬کند (بقره/2و3) و ذاکرین و خاشعین در غیب را انذار می¬دهد (یس/11) و شفای قلوب مؤمنین است. و البته غیر اینان را مساوی است که اندرز دهی یا ندهی (بقره/6). حال اگر آخوند مسلمان که وظیفه¬اش بسط معارف قرآنی در قلوب مؤمنین است وقت خود را صرف جدال با کافرانِ گریز پای از خشوع کند آیا راه را به درستی پیموده است؟ سعی بلیغ نگارنده تا بدین جا بر آن بود که از استعمال صریح واژه «فلسفه» اجتناب کند اما برای گریز از پیش¬داوری های جمعی که هر گرایش ایمان¬گرا را عقل¬گریز و ضد فلسفه خطاب می¬کنند ناچارم به دیدگاه خود در این مورد اشاره کنم. صراحتاً اعلام می¬کنم که با توسل به فلسفه برای تبلیغ دین مخالفم اما اعتقاد جازم دارم که پس از پذیرش و خضوع در مقابل دین الهی، در مقام سیر نفس در مقامات عالیه وجود، فلسفه کارایی تام دارد. توضیح آنکه از آنجا که تکامل نفس آدمی در گرو تکامل تمام قوای آن است پس قوه¬ی عاقله نیز با فلسفه به تکامل خود دست می¬یابد و لذا کسب فلسفه نه برای رویارویی با خصم که برای اشتداد وجودی خود طالب آن بکار می¬آید و از این رو رویکرد ابزاری کنونی به فلسفه خار داشت این علم شریف است که علوم بالذات مطلوبند. والسلام 14/1/90
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیک السلام 1- حقیقتاً بنده وقتی مقاله‌ی شما را خواندم بسیار به شعف آمدم و چندین بار در حین مطالعه‌ی آن بی اختیار گفتم «اَحسنت» به‌خصوص آن‌که متوجه‌اید با نظر به جنبه‌ی حضوری عالَم و آدم ، اعیان ثابته‌ی آن‌ها مظهر اُنس با خدا هستند، و از این طریق تحولی در مسیر تبلیغی ما از دین پیش می‌آید و علاوه بر آن چقدر خوب متوجه‌اید نباید با نگاه وجودی از تفکر فلسفی غافل شد و از جمع بین عقل و قلب خود را محروم نمود. 2- در قسمت سلوک تبلیغی انبیاء«علیهم‌السلام» در قسمت چهار موضوع ترک جدال با کفار را مطرح نموده‌اید، منظور شما را نفهمیدم در حالی‌که ما مأموریم به جدال اَحسن با کفار، تا ثابت کنیم سخنان آن‌ها مبنای عقلی و علمی ندارد و از این طریق تأثیر فرهنگی آن‌ها را از بین ببریم. 3- بنده توصیه می‌کنم رفقا این مقاله را مطالعه و مباحثه کنند. موفق باشید
1701
متن پرسش
سلام استاد عزیز!در کتاب گرانقدر فرزندم این چنین بایدبود در بحث یقین وخلوص ایجادمطلوب بحث جمله زیبای امیرمومنان رافرمودید(فرزندم ازخدا بخواه!) ولی جناب استاد من واقعا مانده ام امیرمومنان اطمینان که به خدا داشته اند چگونه دقیقا خودرا میدیدند؟این راحواسمان باشد او انسان کامل است وبه راحتی میتواند به خدا اطمینان کند!!! بنده که ناقصم وگرد پای ایشان هم نیستم باید چه کنم؟استاد گرامی!برای امام علی ع کاری ندارد که با اطمینان به خدا درخیبر را ازجا بکند! او انسان کامل است وبه راحتی به قول شما بایک سوره اخلاص این کاررامیکند،به قول بزرگی امیرمومنان فکرنمیکند،امیرمومنان نظر میکند!من چگونه نظرکنم وآیا مانند امام میتوانم نظر کنم؟lمن هرگاه بخواهم نظر کنم این سوال رانفسم دروجودم میپرسد ازکجا معلوم خدا کمکت کند؟وته دلم نامیدی کوچکی فرامیگیرد!باید چه کنم؟ممنون میشوم دراسرع وقت پاسخ دهید
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیک السلام بنده فکر می‌کنم اگر به جواب سؤال 1700 توجه فرمایید راه‌کار خود را می‌یابید. باید نسبت به خدا و معاد معرفت حضوری پیدا کرد و معرفت‌النفس در این مسیر کمک کار خوبی است. آیا این‌همه کمکی که خداوند در امور مختلف به شما کرده است کافی نیست که به خدا اعتماد کنید؟ موفق باشید
1700
متن پرسش
باسلام واحترام. استاد محترم چندی پیش در ارتباط با چگونگی داشتن اراده ای مصمم برای سیر الی الله درخواست کمک نمودم فرمودید معرفتم را نسبت به توحید و معاد و مقام نبی و امام افزایش دهم. اما نفرمودید چگونه. من کلی کتابهای مذهبی خریدم حتی کتاب جهاد با نفس شیخ حر عاملی را مطالعه کردم و سخنرانی های مذهبی منجمله فایلهای صوتی خودتان را گوش دادم، ولی این مطالب بنده را اغنا ننمود و از گذشته بی خیال‌تر شدم. به هر حال قرار گرفتن در محیط مذهبی همیشه برای انسان مهیا نیست، امکان دارد لطفاً بفرمایید چه کار کنم. بنده یک زمانی توفیق داشتم در برخی اردوها تألیفات جنابعالی را که مطابق فطرت تشنه‌ام بود مرور کنم و احساس رضایت شدیدی از زندگی داشتم. خوب الآن که غلظت اینگونه تزریقات مذهبی به وجودم کم شده و رنگ ایمانم هم به تبع آن و به دلیل مشغله‌های کاری و تحصیلی کمتر شده چکار کنم. فرد که نمیتواند همیشه امیدوار باشد دائم به لحاظ ایمانی از محیط خارج تغذیه شود (متأسفانه بنده از نوعی احساس پوچی و سرخوردگی و شاید بی‌انگیزگی رنج میبرم و کام تشنه‌ام هر روز تشنه‌تر از قبل است). والسلام، تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیک السلام گفت: «اول قدم آن است که او را یابی.... آخر قدم آن است که با او باشی» وقتی انسان نسبت به خدا و معاد، معرفتی حضوری پیدا نمود پس از آن باید سعی کند از طریق عبادات با خدایی که پیدا کرده است زندگی کند و خود را در ابدیت خود بیابد. مشغله‌هایتان را کم کنید تا بتوانید از معارف خود راهی به سوی مبدء و معاد پیدا کنید. موفق باشید
1686
متن پرسش
بسمه تعالی- شرط ورود به حوزه های مختلف علمی چیست و در چه صورت یک عالم می تواند در زمینه های مختلف صاحب تالیف باشد؟
متن پاسخ
وقتی «سیر من الخلق الی الحق» و عبور از کثرت به وحدت در او محقق شد و عالم کثرت را در آینه وحدت نگریست و سپس با آن مبنا به خلق و عالم کثرت نظر کرده می تواند حکم هر چیزی را بر مبنای حقیقت آن چیز که در مقام عالَم وحدت، موجود است اظهار نظر کند که در عین داشتن تالیفات مختلف در زمینه های متفاوت، همه بر یک سیاق باشد و به یک چیز اشاره کند و تفاوت علم و عالِم در غرب با علم و عالِم در دین در همین نکته است زیرا علم غربی علم رجوع به پدیده های کثیر است بدون آن که به مبنای وحدانی پدیده ها اشاره شود.
630
متن پرسش
به نام خدا با عرض سلام و ادب خدمت استاد طاهر زاده آیا ارتباط رب مقید و رب مطلق و اینکه نیازهایی که هر انسانی دارد توسط رب مقید انجام می شود که توسط حضرت استاد علامه حسن زاده (روحی فدا) بیان می فرمایند همان ارتباط خودِ انسان با پروردگار متعال است که جنابعالی در دروس خود اشاره می فرمائید ؟ از اینکه مزاحم وقت شریف شما پوزش می خواهم . با تشکر و تقدیم احترام
متن پاسخ
علیکم السلام باسمه تعالی مسلّم در همه‌ی این موارد موضوعِ ارتباط با رب‌العالمین در میان است منتها حضرت استاد«مدّ‌ظله‌العالی» نظر به تجلیات خاص دارند که حضرت حق بر اساس سِعه‌ی عبد با او برخورد می‌کند، مثل آن‌که خداوند با طالب رزق به اقتضای ربوبیت در جلوه‌ی رزّاق برخورد می‌کند که می‌گوییم رزّاق‌بودن خداوند جلوه‌ی ربّ است در قید رزّاق‌بودن او. موفق باشید
نمایش چاپی