بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان

موضوعات

دسته بندی: فلسفه

تعداد نمایش
کتاب
جزوه
یادداشت ویژه
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
10873
متن پرسش
سلام 1- نهیلیسم را چند نوع می دانند: فعال و منفعل لطفا هر کدام را توضیح دهید. 2- برخی قایلند ما از نهیلیسم ارزشی هم عبور کرده ایم و به نهیلیسم وجودی رسیدیم نظر شما چیست؟ 3- اخیرا در اصفهان عده ای که با مباحث شما هم آشنا هستند (ولی منتقدتان) شبکه های اجتماعیی راه اندازی کردند و در باب نهیلیسم صحبت هایی می کنند که موجب تشتت و گیجی شده است ایشان سعی دارند تناقضات را مطرح کنند و مخاطب را در یک ضد و نقیضی رها کنند و پوچی را به او نشان دهند و شاید گاها مخاطب را به فکر فرو برند نظرتون چیه؟ 4- پدیده انقلاب اسلامی را در مصداق چه طور می شود دید. تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1 و 2 و 3- در سیر تطور معنای سوبژکتیویته و به تبع آن نیهیلیسم، باید تاریخ تفکر غرب را از دکارت به بعد با دقت دنبال کرد. جناب آقای معظم زحمت کشیدند و سؤالاتی را در رابطه با نیهیلیسم طی مصاحبه‌ای با بنده داشته‌اند که در آینده‌ی نزدیک متن کامل آن در اختیار کاربران عزیز قرار می‌گیرد. قسمتی از آن مصاحبه که در رابطه با نیهیلیسم است را خدمتتان عرضه می‌کنم. (نیهیلیسم، بزرگترین فاجعه ی جهان ماست. معظّم: یعنی انسان نیست انگار یک سوژه ی فروبسته است؟ استاد: بله، حالا می خواهم بگویم که ما چه موقع می توانیم به عمق فاجعه ی نیهیلیسم پی ببریم؟ وقتی که بفهمیم در نیهیلیسم، ما از وجودی که عین اتّصال به وجود بی کرانه ی حق است (در زبان ملاصدرا) و یا وجودی که دائماً در حال انکشافِ خود است و خودش، خودش را منکشف می کند (در زبان هایدگر)، محروم می شویم. اگر انسان از این نحوه ی وجودی محروم بشود، چه چیز باقی می ماند؟ معظّم: هیچی! استاد: این هیچی، خیلی هیچ است! ارسطو اگر چیز دیگری گفت که از هستی دور نبود، ولی فلسفه ی غربی از آن چیزی فهمید که بکلّی مفهومی بود. من این را در مباحث فلسفه ی اسلامی خود آورده ام. ارسطو یک چیزی گفت که از هستی دور نبود ولی غرب یا بگویید ابن رشد، از آن چیزی گرفت که منتج به مدرنیته شد. یعنی کلّیِ مفهومی، سیطره پیدا کرد. معظّم: پس یک تفسیر از هستی شناسی ارسطویی به مدرنیته منجر شده است؟ استاد: بله، امّا همین میراث ارسطو به فارابی و ابن سینا رسید و اینها به آن شدّت که غرب، کلّی را فقط در مفهوم گرفت و وجود را یک مفهوم کلّی در نظر آورد و دیگر هیچ ارتباطی نتوانست با حقیقت برقرار کند، نبودند. این شدت در فلسفه ی اسلامی وجود ندارد. حتّی این سیطره ی وجود مفهومی در همه ی فیلسوفان غرب هم نیست. اینکه هایدگر می گوید که فیلسوفان بزرگ را باید با وجود بی ارتباط ندانست، بسیار درست است. وقتی تاریخ غرب به گفته ی مارتین هایدگر، تاریخِ خاموشی و فروبستگی تدریجی نور وجود است، تاریخ غرب همان تاریخ نیست انگاری است. ببینید، هایدگر دستگاه بسیار خوبی به ما داده است و می گوید که نیست انگاری، امری تاریخی است. انسان حکیم هیچ زاویه ای از یک امر را نادیده نمی گیرد. هایدگر با تاریخ فلسفه زندگی می کند و تمام زوایای تاریخ متافیزیک را لحاظ می کند و از تفسیرهای مختلف از فیلسوفان بزرگ، غافل نمی ماند. شما، وجوه زیادی از اندیشه ی هایدگر را با هگل می توانید تفسیر کنید، به نظر بنده بدون هگل، هایدگر ظهوری ندارد. پس هایدگر گفت: تاریخ غرب، تاریخ خاموشی و فروبستگی تدریجی نور وجود است. دقّت کنید که تمام تعابیر به کار رفته در این عبارت، دقیق و حکیمانه است. می گوید نور وجود. شیخ اشراق هم به جای وجود، نور را به کار می برد. پس تاریخ غرب، همان تاریخ نیست انگاری است، منتها با تمام احتیاط هایی که باید لحاظ کنیم. معظّم: پس نیهیلیسم یا نیست انگاری، امری تاریخی است؛ یک تاریخ است و نه مقوله ای روان شناختی که بر روان فردریش نیچه عارض شده باشد. تاریخ نیهیلیسم هم یک سیر تدریجی داشته است؛ تاریخ متافیزیک هم تاریخی کاملاً همگون و یک دست نیست. در این زمینه، هایدگر در کتاب "مسائل اساسی پدیدارشناسی" ، برای پدیدارشناسیِ خود، سه گام قائل است که گام سوم آن Destruction یا واگشایی است. هایدگر می گوید که اوّلاً هر فیلسوف در دلِ فرادهش و سنّت تاریخی خود که در آن پرتاب شده است، می اندیشد و معنای Destruction، ویران سازی و نفی سنّت نیست، معنایش نیل به یک خوانش اصیل از سنّت فلسفی است که با رجوع به سرچشمه های بنیادین سنّت، حاصل می آید. یعنی هایدگر دائماً به سرچشمه های بنیادین تفکّر هر فیلسوف رجوع می کند و هر فلسفه را دوباره به گفت می آورد و به تعبیر دیگر به بازاندیشیِ فلسفه ها می پردازد. استاد: این یعنی بازخوانی. معظّم: بله، بازاندیشی سنّت تاریخی. معظّم: پس بر اساس آنچه تاکنون بحث شد می توان این نتیجه را بدست آورد که با توجه به جهانی شدن مدرنیته، جهانی که در آن به سر می بریم، جهانی نیست انگار است؟ استاد: بله، ما اگر واقعاً بخواهیم تفکّر را به جامعه ی خود باز گردانیم، باید نیهیلیسم را به نحوی عمیق و دقیق بفهمیم و تبیین کنیم. معظّم: چون تفکّر، تفکّرِ وجود است؟ استاد: بله. معظّم: و در واقع در نیست انگاری، وجود به خفا رفته است. استاد: بله، ما باید در این باب به تفکّر در مظاهر بپردازیم، نه تفکّر انتزاعی و تجریدی. ما وقتی می گوییم تفکّر، تفکّرِ وجود است و وجود عین انکشاف و مستوری است؛ وجود، خودش، خودش را می نمایاند و خودش هم خود را مستور می سازد. حواسمان باشد که باید مظاهر وجود رادر صحنه های تاریخی بیابیم و به حضورِ تاریخی خاصِّ وجود، تذکّر پیدا کنیم. هگل خیلی درست می گوید که ما اصلاً باید تفکّر را در تاریخ، پیدا کنیم. هایدگر هم همین را می گوید، یعنی نگاه هگل از هایدگر جدا نیست. خوب حالا اوّل بحث است. ما خاموشی تدریجی نورِ وجود را در نیهیلیسم می بینیم. اینجا چند کار باید انجام دهیم. برای رجوع به وجود باید به مصادیق رجوع کنیم. رجوع به وجود، یعنی رجوع به حقیقتِ خود. معظّم: دقیقاً مسأله همین جاست. باید از قائلان به خوانش ها و تفاسیر مفهومی از وجود – مثل خوانش های حصولی از حکمت متعالیه – پرسید که وقتی شما از وجود سخن می گویید، معنایش چیست؟ افق آشکارگی و ظهورش کجاست؟ وجود که موجود نیست که شما این پرسش را بی معنا بدانید. شما کجا می توانید به انکشاف وجود و ظهوراتش برسید؟ این افق آشکارگیِ وجود، جایی جز ساحت حضور نحوه ی خاص هستی انسان است؟ استاد: بله، همین طور است. افق انکشافِ وجود، همان ساحت حضور است. نزدیک ترین و ملموس ترین پدیده برای ارتباط شما با وجودِ حق، خودتان هستید؛ برای همین است که معرفت النفس، مقدّم است. هایدگر بسیار اندیشیده است که دازاین (Da - sein) را پیش می کشد. به نظر من وقتی ما بتوانیم تفکّر هایدگر را تبیین کنیم، تازه معرفت النفسی که منظور بحث ماست، خوب طرح خواهد شد. ما با زبان هایدگر، مجبوریم معرفت النفس را تبیین کنیم و گرنه معرفت النفس در حجاب متافیزیک خواهد رفت. به بحث نیهیلیسم بازگردیم. نیهیلیسم چیست که ما خواهان عبور از آن هستیم؟ ما باید اوّل خاستگاه تاریخی هر پدیده را بشناسیم و برای درست دیدن آن، نباید آن را از تاریخ خودش بیرون بکشیم و سپس به آن بپردازیم. اگر ما پدیده ای را از تاریخش بیرون بکشیم، هیچ چیز از آن را نخواهیم دید. این چیزی است که شما می توانید در علم هرمنوتیک بیاموزید و به نظر من این مواضع عجیب در برابر هرمنوتیک هم مَکرِ تاریخ است! اینکه مثلاً هانس گئورگ گادامر در جایی چیزی گفته که شما نمی پسندید، دلیل نمی شود که از روح هرمنوتیک غفلت کنید. خوب برگردیم، شما باید بسیار وقت صرف کنید تا ذات نیهیلیسم را بیابید. ما آینده را با فهمِ عمیقِ نیهیلیسم می توانیم بفهمیم. باید تاریخ متافیزیک و تاریخ دین را خوب درک کنید. ببیند باید تاریخ سوبژه را خوب بنگرید. مثلاً کانت، علیّت و وحدت را صرف خارج نمی داند، و برای سوبژه در آنچه که از خارج در یافت می کند، نقش قائل است. سوبژه ی کانت معنابخش و صورت بخش به همه چیز است و به خارج رجوعی ندارد. تولّد این سوبژه ی خاص، آنگاه است که تاریخ غربی می خواست از الهیّات مسیحی آزاد شود. این سوبژه امروز به جایی رسیده است که برای فرار از خیلی چیزها که دیگر نمی تواند تحمّلشان کند، به هر آنچه که می پسندد پناه می برد. بشر امروز دیگر جرأت نمی کند که نیهیلیست نباشد! چون دیگر هیچ چیزی نیست که بشر به آن نظر کند و سیر کند. هیچ افق فروغ بخشی برایش وجود ندارد، هیچ خدایی نیست که بشر بتواند به او رجوع کند و با او مأنوس گردد و به او تکیه کند؛ پس می گوید: هیچی نیست، من هم نیستم، پس بگذار به هر آنچه می پسندم، پناه ببرم و به امیال و خواست هایم رجوع کنم. در این وضع هیچ چیز نیست تا بشر به آن نظر کند و حتّی اگر به خودش هم نظر می کند و خودش را می پذیرد علّتش این است که چاره ای ندارد و الّا دلش می خواهد که هیچ چیز را نپذیرد و این خودکشیِ بدون تیغ و چاقو است. بشر در این سرگشتگی به هر چیزی، پناه می برد. البتّه باید بگویم که بنده غرب را تذکّرپذیر می دانم و تلاش هایی زیادی هم در خود غرب در این باره صورت گرفته هر چند که ثمره ی لازم را نداشته است، مثلاً یونگر – نویسنده ی کتاب عبور از خط – بسیار امید داشت تا با طرح نیهیلیسم، واقعاً بشر را نجات دهد، ولی نتوانست. البتّه این بدین معنا نیست که کارش نادرست بود؛ ولی نتوانست. نظر بنده این است که اوّلاً باید مشخص شود که راهی جز عبور از نیهیلیسم وجود ندارد، بعد می پردازیم به اینکه چقدر از چه کسی می توانیم بهره ببریم. تنها راه نجات بشر امروز، فهماندن نیهیلیسم به اوست. بشر در حال نابود کردن خویش است و علّتش هم حس بی فروغی اوست. بشر حیات واقعی اش را گم کرده است. وقتی ما می گوییم که بشر حیات را گم کرده است، برخی می پندارند منظور ما این است که آدمی دیگر نمی تواند تنفّسِ بیولوژیک کند! ولی بشرِ امروز می فهمد که این گم کردن حیات، چیست. معظّم: یعنی بشر مُرده است. استاد: بله همین طور است. بشر در نیهیلیسم یا پوچ انگاری، کارد به استخوانش رسیده است. معظّم: بی معناییِ همه چیز؟ استاد: بله، امّا چرا چنین شده است؟ برای اینکه آدمی به وجود رجوع نکرده است و نپرسیده که معنای وجود چیست؟ نیهیلیسم، یعنی عدم رجوع به وجود. معظّم: انسان هم از معنای وجود نپرسیده است و هم اینکه چگونه می توان رجوع به وجود داشت. استاد: وجود چیست؟ وجود، مفهوم نیست و چیزی غیر از مفهوم است. شما کتاب "آنگاه که فعالیِت های فرهنگی پوچ می شود" را ببینید، هفتاد درصد کتاب، جنگ با مفهوم است، که این مفهوم ما را بیچاره کرده است. در این جنگ، به هر چیزی که می توانستیم چنگ زدیم، از مولوی تا نیچه و سایرین. وقتی من هایدگر را می خوانم، می بینم که چقدر زبان هایدگر، زبان حال کسی است که می خواهد از نیهیلیسم عبور کند. ما در این قضیه، حرف ها داریم. شما برای تبیین نیهیلیسم چاره ای ندارید، جز اینکه زبان هایدگر را بکار ببرید. هر زبان دیگری را بکار ببرید با دو مشکل بزرگ مواجه می شوید: اوّلاً زبان حال انسانی که کارد به استخوانش رسیده، نیستید و ثانیاً حقیقت مسأله را در حجاب متافیزیک برده اید. ما در این زمینه، مشکلاتی اساسی داریم. شما ببینید خدا در قرآن می فرماید: ولله عزّت جمیعاً الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه. یعنی خدا عین عزّت است و گویش و زبان پاک به سویش صعود می کند. یعنی رجوع به حق، با زبانِ پاک میسّر است. مفسّران الکلم را "عقیده" ترجمه کرده اند، امّا عقیده، متافیزیکی است. الکلم الطیّب، زبان پاکی است که گرفتار حجاب مفاهیم و انتزاعیات نیست، زبانی است که به رجوع های نیست انگارانه آلوده نیست. با این زبان می توان به حق، که عین عزّت است رجوع کرد و نسبت شما با حقیقت عزّت، با گویش پاک برقرار می شود. این گویشِ پاک، همان تفکّر است، البتّه نه تفکّر انتزاعی و متافیزیکی؛ چرا که قرآن, اللهِ متافیزیکی و انتزاعی را طرد و رد می کند. در قسمت دوّم آیه می فرماید که: و العمل الصالح یرفعه. یعنی عمل صالح، قدرت گویش و زبان پاک را زیادتر می کند و این یعنی اینکه عمل اخلاقی، نسبت شما را با حق ایجاد نمی کند، بلکه آن را شدید تر می کند. ببینید، من با درک تفکّر هایدگر و الهام از زبان او، به خوانشی عمیق تر و دقیق تر از این آیه از قرآن رسیدم؛ خوانشی که متافیزیکی و نیست انگارانه نیست. معظّم: و این یعنی نیاز اساسی ما به زبان مارتین هایدگر؟ استاد: بله، ببینید! شما منبر می روید، سخنرانی می کنید، در تلویزیون سخنرانی می کنید، امّا زبانتان زبان حال انسانی که کارد پوچ انگاری به استخوانش رسیده، نیست؛ فلذا شما با او هم سخن نمی شوید و نمی توانید او و دردش را بفهمید. خطرات بزرگی پیش رو داریم. حوزه ها و دانشگاه ها زبان این بشری را که کارد به استخوانش رسیده را نمی فهمند. بشر امروز به سخنی رجوع می کند که گم گشته اش را در آن زبان بیابد و این زبان، زبانی است که توان فهم پوچ انگاری را داشته باشد. در این مورد ما زبانی را که با نیچه متولّد شد و به کیرکگارد و هایدگر منتقل شد را مناسب و آشنا می بینیم. پس ما با دو مشکل مواجهیم: یکی تبیین نیست انگاری با زبان مارتین هایدگر و دیگری اینکه با نظر به افق تفکّر هایدگر سخن خودمان را بگوییم. ببینید، من اخیراً یک سخنرانی با موضوع روزه داشتم که زبانش، زبان هایدگر است. باورتان نمی شود؟! شما حتماً به آن سخنرانی رجوع کنید. در آن سخنرانی تذکّری خاص نهفته است و شما خیلی خوب می توانید زبان آن تذکّر را بفهمید و دریابید که آن تذکّر، چگونه تذکّری است. در آن سخنرانی راجع به آیه ای از قرآن کریم سخن می گویم و بعدش هم، باز همان آیه را می گویم؛ ولی در پرتو تفکّر هایدگر. یعنی با نظر به افق زبان هایدگر، سخن خودم را می گویم. به نظر من خلیفه ی الله، همان دازاین است. دازاین، یعنی اینکه همه ی وجود در خود توست، علّم الآدم الاسماء کلّها. مگر هایدگر نمی گوید که همه ی وجود در انکشاف تو، پیشِ تو می آید. در بستر تفکّر هایدگر، آیات قرآن برایم بسیار شیرین شده است. معظّم: جالب است که جان مک کواری (فیلسوف دین و استاد الهیّات در دانشگاه های گلاسکو و آکسفورد و مترجم هستی و زمانِ هایدگر به زبان انگلیسی) هم معتقد است که بدون قدری آشنایی با تفکّر هایدگر، بعید است کسی بتواند امیدوار به پیشرفت در فهمِ خداشناسی و الهیّات معاصر باشد. معظّم: پس ساحت حضورِ انسان، افق آشکارگیِ وجود است؟ استاد: بله، این آشکارگی، معنای خلیفه ی الهی است. اصلاً چه شد که ما هبوط کردیم؟ با رجوع به کثرت، با رجوع به موجود. شجره یعنی کثرت. با رجوع به موجود، هبوط آغاز شد. حالا ما باید نسبت های خود را با کثرات (موجودات) تغییر دهیم تا به وحدت خودمان بازگردیم و با رجوع به وحدت به مقام خلیفه ی الهی باز خواهیم گشت. مقام خلیفه ی الهی، در حضور حق حاضر شدن است و به همین دلیل است که به نظر من، خلیفه ی الله، همان دازاین است. معظّم: این بیان جناب عالی مرا به یاد متکلّم بزرگ مسیحی معاصر، رودلف بولتمان (1884-1976میلادی) می اندازد. او دوست نزدیک هایدگر بود و قبل از اینکه با هایدگر آشنا شود متکلّمِ بزرگی بود؛ لیکن در مراوده ی با هایدگر و آشنایی و اُنس با تفکّرِ او، دوباره به همه ی مسائل کلامِ مسیحی اندیشد و جانی دوباره به جسد رو به احتضار کلام مسیحی بخشید و کلام جدید مسیحی را بر اساس "وجود و زمان" هایدگر بازخوانی کرد. شما وقتی کلام بولتمان را به عنوان یک متکلّم بزرگ مسیحی می بینید، در واقع با صورت کلامیِ تفکّر هایدگر، مواجه شده اید. در اینجا در می یابیم که وقتی که فلسفه نشاط پیدا می کند، کلام، جانی دوباره می یابد و زبان از فروبستگی رها می شود. استاد: هایدگر، زبان می گشاید؛ این را بنده در تجربه ی خودم دارم. بارها متون هایدگر را پیش روی خود نهاده ام ولی سخن خود را گفته ام. من دقیقاً همین کار را با علامه طباطبایی و تفسیر المیزان، رنه گنون و دکتر سید احمد فردید و دکتر داوری اردکانی کرده ام. مقصودم این است که به شما بگویم که باید بتوانید نیهیلیسم را با زبانی که توانایی ها و ظرفیّت های لازم را دارد، بشناسید و بشناسانید. ما باید برای بشر امروز روشن کنیم که هیچ رجوع وجودی ندارد. برای تبیین این معنا در کتاب "سلوک ذیل شخصیّت امام خمینی" مثال مُد! را زده ام؛ ممکن است که کسی به سادگی از مُد بگذرد ولی این نمودِ یک روحِ تاریخی است که بشر دیگر نمی تواند با هیچ چیزی اُنس طبیعی بگیرد. انسِ بشر امروز، انسِ خیالی و سوبژکتیو است. مُد یعنی چه؟ یعنی اینکه روان من دیگر این چیز را نمی پذیرد، نه اینکه روح حقیقت جویی من این را نمی پذیرد. معظّم: این بشر مُدزده هم در جستجوی اُنس است؟ استاد: بله، امّا حقیقت را نمی شناسد لذا طالب آن هم نیست و در این حالت، همواره می خواهد با خیالات خودش زندگی کند و با آنها مأنوس باشد. ما باید برای این انسان توصیف کنیم، تبیین کنیم که نسبت نیهیلیسم و جهان معاصر به نحوی است که نیهیلیسم، همه ی زندگی اش را فراگرفته است. پرسیده بودید که در صورتیکه نیهیلیسم وصف ذاتی جهان معاصر باشد، چه بر سر دین می آید؟ خوب دین هم نیهیلیستی می شود، دینِ نیست انگار! یعنی فرد به مجالس مذهبی می رود برای اینکه روانش آرامش پیدا کند، لذّت ببرد! این خودش یک نوع مُد است. در این کنش شبه دینی، فرد هیچ رجوعی به حق نداشته است. این فرد به خطورات ذهنی و اوهام خودش رجوع کرده است نه به حق. معظّم: پس در چنین جهانی، دین هم نیهیلیستیک می شود؟ استاد: بله، اینها باید تبیین بشود. باید پرسید که چرا تو نمی توانی مثل عرفای بزرگ باشی؟ تو اگر هزار برابر اویس قرنی سجده بگزاری، یک میلیاردمِ! آنچه اویس به واسطه ی آن عمل به دست می آورد را هم به دست نمی آوری، چرا؟ چون تو اصلاً به خدا رجوع نداری، تو به خدایی که حیّ و قیّوم و سمیع و بصیر است هیچ رجوعی نداری. رجوع به خدای حیّ و حاضر به تو تجلّی می دهد ولی تو به خودت که نمی توانی تجلّی بدهی! آن هم کدام خود؟ خودِ متافیزیکی، نه خودی که عین اتّصال به حق است. اینها باید حل بشود، آن وقت بشر خواهد فهمید که چرا دینش هم متافیزیکی و نیهیلیستی شده است. معظّم: پس وقتی غولِ نیهیلیسم از آن چراغ بیرون جست، دین می میرد؟ استاد: بله، حتماً همین طور است. دینی که نیهیلیسم را نشناسد، نیهیلیسم تصاحبش می کند و بشر امروز، نیهیلیسم را نمی شناسد؛ بنابراین هیچ قدمی ماوراء نیهیلیسم بر نمی دارد. بشر در جهان معاصر دائم در جادّه ی نیهیلیسم است. شما ببینید امثال آقای یونگر با امیدها آمدند و می دانستند که درمان بشر امروز، عبور از نیهیلیسم است؛ امّا نتوانستند کاری کنند. غلبه ی متافیزیک و نیهیلیسم اینها را بلعید! معظّم: یعنی عبور از نیهیلیسم به نیهیلیسم. یعنی افقی ماوراءِ نیهیلیسم، پدیدار نشد. استاد: بله، نشد. شما در کشور خودمان شخصیّت هایی نظیر جلال آل احمد و شهید آوینی را نگاه کنید. شهید آوینی چون در ذیل امام خمینی بود، قوّتی داد و انصافاً هم اندیشه ی او جوانان را از نیهیلیسم نجات می دهد؛ امّا آل احمد نتوانست. مرحوم آل احمد چه کار توانست بکند؟ هیچی! فقط ما از ایشان خوشمان آمد! معظّم: ولی شهید آوینی همچنان الهام بخش است. استاد: بله معظّم: حداقل در تجربه ی زیسته ی خود من، آوینی این گونه بوده است. فکر می کنم این تمایز آوینی به نسبت او با حقیقت دین در جهان نیست انگار کنونی باز می گردد. باید پرسید که این نسبت چه بوده است که سخن او همچنان در چنین جهانی، الهام بخش است؟ استاد: می توانید این طور بگویید که نسبت امام خمینی با دین در جهان معاصر چه حیاتی را متذکّر می شود که امثال شهید آوینی در ذیل او چنین شدند. حیات امام، بسیار عجیب است! معظّم: این حیات، همان "وقت حضور" است که جنابعالی بارها و بارها بر آن تأکید کرده اید؟ استاد: بله همین طور است. معظّم: من در حدود فهم و دریافت خود، به هر روی که نظر می کنم، مظاهر نیست انگاری را می بینم: در تلویزیون، در مصرف گرایی، در مواعظ شبه دینی و شبه اخلاقی، در سیاست، در خانواده ها و روابط زناشویی، در نهاد های سیاسی– اجتماعی، در کنش های شبه اخلاقی، در پارک ها و اماکن تفریحی، در کنش ها و سخنان شبه دینی و شبه فرهنگی. چه بگویم! که جهانی است نیهیلیست و نیهیلیستیک، این جهانِ ما ! استاد: تشخیص نیهیلیسم، شعور برتر می آورد امّا عبور از نیهیلیسم یک شعور دیگری می خواهد. فردریش نیچه شعور برتری داشت که توانست نیهیلیسم را کشف کند، زبان او غلیانِ فکر است، اوج تفکّر است، تعالی فکر است و این اوج و تعالی و جوشش و غلیان تفکّر، به شعورِ تشخیصِ نیهیلیسم بر می گردد، از آنجاست. من با نیچه زندگی کرده ام و این در آثاری مثل "آشتی با خدا از طریق آشتی با خود راستین" و "آنگاه که فعالیّت های فرهنگی پوچ می شود" و "کربلا مبارزه با پوچی ها" آشکار است. شما تکرار واژه ی پوچی را در این کتاب ها ببینید! ما دیدیم که نیست انگاری چه فاجعه ای است و درک این فاجعه برای بنده بسیار خوب بود و از این جهت لطفی به من شد و درک این پوچی خیلی برایم خوب بود. فهمیدم که این نیست انگاری و پوچی، تنبلی و بی عاری و سرشکستگی نیست و چیز دیگری است؛ دریافتم که نیهیلیسم، روح زمانه ی ماست. ما پس از درک عمیق و درست نیست انگاری، کربلا را به صحنه آوردیم. اینجاست که من می گویم، باید امام خمینی (ره) را به حوزه های علمیّه و به جامعه باز گرداند. حضرت امام خمینی (ره) یک شخص نیست بلکه حضور تاریخی دینی است که انسان را به حقیقت وصل می کند، در مقابل نیهیلیسم که هیچ رجوعی به هیچ حقیقتی ندارد. باید به خدای خمینی رجوع کرد، خدایی که او برای ما آورد و در حرکات و سکنات او ظاهر شد. خدایی که در طبس حاضر بود و خونین شهر را آزاد کرد. این خدا را با اصالتِ وجود ملاصدرا می توان یافت. اصالتِ وجود ملاصدرا غیر از آن چیز هایی است که در مدرسه ها درس می دهند. اینجا به یاد سخن کیرکگارد می افتم که گفت استادها می آیند و پدرِ سخنان مرا در می آورند!!! همین بلا را بر سر تفکّر ملاصدرا هم آوردند!!! وظیفه ی ما این است که با تکیه بر سرمایه ی حضوری خودمان و اصالت وجود - اصالت وجودی که در شخصیّت امام خمینی (ره) تحقّق داشت، نه اصالت وجودی که درکتاب هاست - به تبیین نیهیلیسم و عبور از آن بپردازیم. ما توان عبور از نیهیلیسم را با اتکاء به آنچه گفتم، داریم. شما در نظر بگیرید که جوانانی را در آتش ریخته اند و آنها در حال سوختن هستند، وظیفه ی ماست که با تبیین نیهیلیسم و رجوع به امام روح الله اینها را یکی یکی از آتشِ نیست انگاری بیرون بیاوریم. من امروز چنین موقعیّتِ تاریخی و چنین وظیفه ای را برای خود قائل هستم. نگاه کنید این نسل جوان در حال استغاثه اند!!!!! ما بعد از دفاع مقدّس، با نسلی روبرو شدیم که باید آنها را به حقیقتی رجوع می دادیم ولی ما آنها را رها کردیم به حال خودشان. ما خیلی مقصّر هستیم. این نشان می دهد که ما تاریخِ خودمان را به روز نکرده ایم و در گذشته جا مانده ایم. البتّه باید بدانیم که تاریخِ این هوشیاری هنوز فرا نرسیده است، سعی ما باید این باشد که تاریخ این تفکّر را برسانیم، ما باید به تعبیر سقراط، قابله باشیم، بِزایمانیم ( فعلی از زائیدن)!!!) . 4- در مورد پدیده‌ی انقلاب اسلامی باید با توجه به جایگاه تاریخی آن و تقابلی که از نظر تمدنی با غرب دارد آن را در نظر گرفت، نه این‌که گمان کنیم انقلاب اسلامی از فردای ظهور خود می‌تواند از غرب عبور کند. موفق باشید
10849
متن پرسش
با سلام خدمت حضرت استاد: نظر جنابعالی در مورد مرحوم استاد سید منیر الدین حسینی موسس فرهنگستان علوم قم چیست؟ آیا ایشان فلسفه را شیعه (مستند به وحی) نموده؟ آیا فلسفه فاعلیت جامع مقام نظر و عمل است؟ ممنون از لطف شما
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: بحث آن طولانی است، بنده در جلسه‌ی اول کتاب «تمدن‌زایی شیعه» در عین احترام به عزیزان فرهنگستان عرایضی داشته‌ام. موفق باشید
10815
متن پرسش
سلام استاد در سوال ( 10807 ) مطالبی فرمودید. نظرتان در مورد مطالب زیر در نقد مباحث شما چیست؟ خداوند شما را برای انقلاب حفظ نماید. 1- اندیشه ای به نام توتالیتاریسم نداریم عزیز دل. اگر داریم شما بفرما مدافعان این اندیشه و تئوریسین هایش چه کسانی هستند؟ یک کتاب از کتب معروف این نظریه و مکتب را معرفی بفرمایید تا ما هم «مطالعاتمان را بیشتر کنیم». به ما بی مطالعه ها گفتند توتالیتر نوعی حکومت است که البته مخالفانش این صفت را به عنوان نوعی فحش به آن منتسب می کنند. هم به بعض حکومت هایی راستگرا مانند فاشیسم آلمان و ایتالیا و هم به حکومت های چپگرا مانند کمونیسم شوروی می گفته اند. توتالیتر مرادف دیکتاتوری هم که گرفته اید نیست. اینجا هم کلاس نظریه سیاسی نیست، ضمن اینکه حتی اگر نظریه سیاسی باشد که شما فرموده اید، آیا فرق نظریه سیاسی با منطق را هم نمی دانید؟ 2- بازی با کلمات چیزی به صحت سخن شما نخواهد افزود. پازل فکری دقیقا یعنی چه؟! اصلا شما فرق یک تئوریسین را با یک آکادمیسین و یک روشنفکر می دانید؟ همین جوری می فرمایید پوپر و جین شارپ در علوم انسانی سکولار چه و چه اند. اصلا مگر علوم انسانی غیرسکولار هم در غرب داریم؟ مارکس و انگلس هم سکولارند. و پوپر دشمنشان است. هایدگر هم سکولار است و دشمن هر دو. یک کلمه فهمیدید که علوم انسانی سکولار و فکر کردید جریانش تک خطی است و همه در ادامه هم و ... در مورد کنار هم گذاشتن پوپر و جین شارپ. اصلا مگر شما اصلا با نظام ارجاع علمی آشنایی دارید که بخواهم بگویم برای مقایسه تاثیرگذاری و بزرگی دو اندیشمند تعداد ارجاعات این دو را مقایسه کنید؟ کنار هم گذاشتن پوپر و جین شارپ مانند کنار هم گذاشتن علامه طباطبایی با حجت الاسلام دانشمند است. بنده شک ندارم شما تا به حال یک کتاب از پوپر دست نگرفته اید که هیچ، یک مقاله هم درباره پوپر نخوانده اید. پوپر در جریان تاریخ علم و فلسفه علم فردی صاحب سبک و مرجع همگان است و جین شارپ یک جزوه نویس روشهای شورش خیابانی. 3- فردگرایی را هم روحیه خوانده اید و برآن مجددا اصرار ورزیده اید. لطفا یک رفرنس ارائه بدهید که فردگرایی را نوعی روحیه معرفی کند. اصلا ببینم اهل رفرنس هستید یا کلا آخوندی منبر می روید. اجمالا از بنده داشته باشید که ایندیویدوالیسم یک نظریه در فلسفه سیاست و اجتماع و اخلاق و اقتصاد است. نه یک روحیه. برای مجادلات کامنتی بعدیتان با دیگران به دردتان می خورد. مبنای مدرنیته هم بر فردگرایی نیست. که اندیشه های هولیستی مدرن و جریانات اجتماعی متناسبشان هم کم نداریم. مگر اینکه شما کنت و اسپنسر و دورکیم و مارکس و لوکاچ و آلتوسر و لاکان و فوکو و بودریار و ... را مدرن ندانید.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- در فرهنگ‌های سیاسی توتالیتر را این‌طور معنا کرده‌اند: « توتالیتر «TOTALITAIRE» از واژه فرانسوى «توتال» به معناى جامع و کامل گرفته شده است و به آن دسته از رژیم‏هاى استبدادى گفته مى‏شود که کلیه شئون جامعه را -از سیاست و اقتصاد گرفته تا مذهب، فرهنگ و هنر تحت کنترل و نظارت خود دارند و در جهت ایدئولوژى سیاسى خویش، هدایت مى‏کنند. از این نوع رژیم‏ها در تاریخ معاصر، مى‏توان حکومت‏هاى فاشیستى هیتلر و موسولینى و نظام‏هاى حاکم بر کشورهاى کمونیستى را نام برد.(ر.ک: طلوعى، محمود، فرهنگ جامع سیاسى، ص 359.)». حتماً عنایت دارید این معنا محقق نمی‌شود مگر با یک نظام میلیتاریستی، و به همین جهت هم نظام حاکم بر کره‌ی شمالی را یک نظام توتالیتر می‌نامند که حزب حاکم از طریق ارتش محوریت یک شخص یعنی رئیس جمهور را بر همه‌ی شئونات جامعه حاکم کرده. همین‌طور که می‌فرمایید اطلاع بنده در این مورد در حدّ اصطلاحات سیاسی است. فقط می‌دانم آقای محسن ثلاثی کتاب «هانا آرنت» را تحت عنوان توتالیتاریسم ترجمه کرده 2- آیا پوپر و جین‌شارپ را از آن جهت که هر دو اصالت را به تمدن غربی می‌دهند و مقابل با هر امر قدسی هستند در کنار هم آوردن و جین شارپ را که مدعی مبارزه‌ی بدون خشونت است انعکاس نگاه پوپر دانست که بحث جامعه باز و دشمنانش را مطرح می‌کند ممکن نیست؟ البته این‌ها به این معنا نیست که بنده در این موارد صاحب‌نظر هستم، همان‌طور که در جزوات «تاریخ فلسفه‌ی غرب» ملاحظه می‌کنید بنده سیر اندیشه‌ی غربی را از جهت فلسفی دنبال کرده و تدریس کرده‌ام و نظر به عقلی داشته‌ام که از یونان شروع شد و به هگل ختم شد و سپس جنبش پدیدارشناسان پیش آمد و از این جهت می‌توان برای انقلاب اسلامی که عزم عبور از غرب‌زدگی را دارد تذکر باشد تا به سرمایه‌ی اصلی فرهنگ خودی بپردازیم. در سیر اندیشه رابطه‌ای بین تفکر و روحیه‌ای مطرح است که چگونه ابتدا گرایشی در یک جامعه پیش می‌آید و سپس متفکران آن گرایش را تئوریزه می‌کنند و عقل‌ها را مطابق آن گرایش شکل می‌دهند تا در نهایت تمدنی مطابق آن گرایش ظهور کند و ملتی را با روحیه‌ای خاص شکل دهد. بحث بر سر واژه‌ها نیست، نظر به سیر یک اندیشه است، حال عنوان مراحل این سیر را هرچه می‌خواهیم بگذاریم. سعی بنده آن است که جایگاه تفکر را بشناسم، نه آن‌که تفاوت‌های جزئی فکر هر متفکر را بدانم. بالاخره باید نسبت بین دکارت با کانت روشن شود حال تفاوت مالبرانش با لایب نیتس و اسپینوزا که هر سه کانتی هستند چقدر است و چه اندازه در عین کانتی‌بودن افلاطونی فکر می‌کنند، این چیزی نیست که بنده دنبال می‌کنم. نمی‌دانم چرا فکر کردید بنده پوپر و جین شارپ را در عرض هم پذیرفته‌ام! بنده تنها سعی کردم به طور کلی جواب سؤال را بدون آن‌که وارد جزئیات بحث شوم بدهم و فکر می‌کنم در همین اندازه می‌توان در یک سؤال و جواب ورود پیدا کرد. موفق باشید
10774
متن پرسش
سلام علیکم: استاد راستش کتاب علل گرایش به مادیگری شهید مطهری رو خوندم در اون فصلی که راجع به نارسایی مفاهیم فلسفی غرب هست خیلی برام سنگین بود و سوالات زیادی برام پیش اومد. استاد عزیر لطفا راهنمایی کنید برای فهمیدن این مطالب فلسفی چکار باید بکنم؟ یعنی باید از کجا شروع کنم با چه کتاب و سیری لطفا راهنمایی کنید.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: فکر می‌کنم اگر با سیر مطالعاتی که روی سایت هست کار را شروع کنید، آرام‌آرام زبان تفکر فلسفی برایتان روشن می‌شود. موفق باشید
10775
متن پرسش
سلام علیکم: استاد لطفا سیر مطالعاتی در خصوص آموزش فلسفه معرفی کنید؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: در جواب سؤال شماره‌ی 10774 عرض شد. موفق باشید
10691
متن پرسش
با سلام: در بحث های معرفه النفس جملاتی از دکارت در اثبات «من» انسان آوردید که برای ما خیلی جالب بود، ولی استاد مطهری در کتاب توحید صفحه ی 200 این حرف را که «من فکر می کنم پس وجود دارم» را یکی از مزخرف ترین حرف های دنیا می دانند و این پایه را می شکنند و البته خیلی از اثبات های دیگر دکارت هم می ریزد. آیا این حرف دکارت برای استفاده در معرفه النفس مضر نیست؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: همین‌طور که آن استاد شهید«رضوان‌اللّه‌علیه» می‌فرماید این حرف دکارت به عنوان یک قضیه‌ی منطقی هیچ ارزش علمی ندارد و حتی پایه‌ی انانیت فرهنگ غربی شد، ولی از جهت فضای شکاکیتی که منجر به این جمله می‌شود و می‌رسد به این‌که پس یک چیز غیر قابل شکی در من هست که نمی‌توانم به آن شک کنم، می‌توان مورد توجه قرار داد. موفق باشید
10698
متن پرسش
با سلام خدمت استاد گرانقدر و قبولی طاعات و عبادات. لطفآ دلایل (قاطعیت) رهبری عزیز (مدظله العالی) در ارتباط با نمایان شدن انوار تمدن بزرگ اسلامی ذیل اندیشه ملاصدرا (ره) را عرض بفرمایید. (و من الله التوفیق)
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: بحمداللّه در کتاب «سلوک ذیل شخصیت امام خمینی«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» در این مورد بحث شده. موفق باشید
10699
متن پرسش
سلام علیکم: می خواستم نظر جناب عالی را در مورد این مطلب و صحت گزاره های بیان شده از نگاه ملاصدرا و تفکر نویسنده آن بدانم. با تشکر «تقدم روح بر جسم یا جسم بر روح؟ یکی از شایع ترین سوالات درباره زندگی مادی، وجود روح و در صورت وحود آن تقدم روح بر جسم یا جسم بر روح می باشد. ملاصدرا یکی از فلاسفه اسلامی بود که در این باره جمله معروفی دارد که به قاعده «جسمانیه الحدوث و روحانیه البقا» مشهور شده است و یکی از مشخصه های حکمت صدرایی هم هست. ملاصدرا می گوید: نفس در ابتدا موجودی بالقوه و عاری از هر کمالی است و شباهت زیادی به جسم دارد. به عبارتی دیگر، آخرین مرحله جسمانی و اوّلین مرحله روحانی است که در این مرحله نه جسم محض و نه روح محض است، بلکه کمال جسم و قوه روح بوده و نهایتاً به تجرد محض رسیده و از جسم بی نیاز می‌گردد. در این نظریه برخلاف عقیده حکما و فلاسفه پیشین اشراقی، که معتقد بودند نفس انسانی غیرمادی است و پیش از بدن در ملکوت زندگی می کند و پس از شکل یافتن بدن کودک به کالبد او وارد می شود و زندگی را با جسم مادی آغاز می کند، گفته می شود که نفس در مراحل نخستین آفرینش خود مادی است و از ماده تراوش می کند، ولی به تدریج راه جداگانه ای در پیش می گیرد و رو به تجرد از ماده می نهد و به اوج تجرد خود (از ماده) می رسد. ملاصدرا در همه آثار و کتب خود مانند فلاسفه دیگر مسلمان، نام این موجود را «نفس» می گذارد، ولی از آنجا که در منابع فلسفی و مذهبی گاهی کلمه «روح» نیز به همین معنا (یا نزدیک به آن) به کار رفته است و گاهی در تعبیرات، جای این دو کلمه با هم عوض می شود و آنها را به جای یکدیگر به کار می برند، این پرسش پیش می آید که آیا روح، همان نفس است یا معنای دیگری دارد و اگر روح اشاره به مفهوم غیرمادی دیگری است آن مفهوم چیست و با نفس چه رابطه ای دارد. در آثار و کتب ملاصدرا علاوه بر کلمه نفس، گاهی روح نیز با معانی گوناگون بکار رفته و می توان آن را به چهار معنی محدود کرد. اول، همان که در میان فلاسفه مشائی و پزشکان، به «روح بخاری» معروف بوده است. ملاصدرا در این باره در بیشتر کتب خود آن را جرمی لطیف و شاید امری غیرمادی در مرتبه بین جسم و نفس و واسطه و رابط میان آن دو دانسته و در یکی از کتب خود پس از ذکر اقسام قوای ذهنی و ادراکی انسان، چنین می گوید: آنچه به آن روح حیوانی می گوئید، این روح ملکوتی نیست، بلکه مربوط به این جهان است و زود از بین می رود و به جهان آخرت نمی رسد. دوم فرشته بزرگ و توانایی که رابط میان اراده الهی و مخلوقات و موجودات است و به آن «روح القدس» هم گفته می شود و در قرآن و حدیث نیز آمده و گاهی به همین معنا به کار رفته است. ملاصدرا گاهی آن را تعبیری از مجموعه «عقول» یا فرشتگان دانسته و می گوید: عقول به سبب کمال و فعالیت خود همچون شی واحدی می باشند و از این شیء واحد که در واقع اشاره به همه عقول بی شمار است، گاهی با کلمه روح تعبیر می شود. سوم، به همان معنای نفس و به صورت دو کلمه مترادف نیز به کار رفته است و ملاصدرا نیز «روح» و «نفس» را به یک معنا به کار برده و گاهی روح را ادامه نفس و مرحله ای از کمال و تجرد کامل آن دانسته است. چهارم، روح به معنای موجودی از نفس؛ که برخلاف نفس، آن حقیقت غیرمادی فعلیت یافته ای است که از مرتبه ملکوتی خود به عالم ماده فرود می آید و در جسم انسان اقامت می کند و پس از مرگ و جداشدن از بدن، اگر شایستگی خود را حفظ کرده باشد دوباره به جایگاه خود می رود یا در صورت ناشایستگی و گناه، به جایی دیگر فرستاده می شود. این همان روح مصطلح نزد حکمای اشراقی و معروف تر از همه، سقراط و افلاطون است و موضوع بحث ما در این نوشته نیز همین نظر ملاصدرا است. اعتقاد به این روح آسمانی، از نظر فلسفی، به ظاهر نقطه مقابل نظریه معروف ملاصدرا و اعتقاد وی به «جسمانیه الحدوث» بودن نفس است. اگر نفس همان روح باشد و روح را موجودی مجرد بدانیم که با وجود کمال خود از آسمان به زمین می آید و به تن داخل می شود، دیگر معنی ندارد که آن را زاییده تن بدانیم که با حرکت جوهری ماده بوجود آمده است و با همان حرکت ذاتی پیوسته به اوج تجرد می رسد و با مرگ از تن جدا و رها می شود.»
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: در هر صورت ما قبول داریم که نفسِ یک عالم عامل، در ذات خود غیر از نفس یک انسان معمولی است نه این‌که این دو در مقام نفس یکسان‌اند و تنها کمالات آن عالم عامل عارض نفس شده زیرا در این صورت ذات عالم که حقیقت آن شخص است در حدّ یک انسان عامی است و هیچ‌کس این را در خود وجدان نمی‌کند و حرکت جوهری نیز روشن می‌کند که از آن‌جایی که نفس به جسم تعلق دارد حالات جسم که حرکت ذاتی آن است بر نفس سرایت می‌کند و مابالقوه‌ی آن به فعلیت می‌رسد. حال آیا واژه‌ی نفس و روح همیشه به‌جای هم به‌کار می‌رود آری در بسیاری موارد این طور است و از خود جمله می‌توان فهمید آیا منظور از روح همان نفس ناطقه است یا مقام متعالی‌تر آن مدّ نظر است. موفق باشید
10679
متن پرسش
سلام: حضرت استاد همانطورکه واقفید پارادایم سازی نقش محوری در جهت دهی افکار دارد به عنوان مثال افلاطون برای تعریف و تفکر در انسان از تمثیل پرنده و قفس استفاده کرده و سوالاتی را بر اساس آن طرح و پاسخ گفته. و بعد ارسطو این تمثیل را اشتباه و ناقص دانسته و تمثیل انگشتری و طلا را مطرح کرده و... همان طور که مشخص است با تغییر پارادایم ها سوال ها تغییر می کنند و به تبع آن پاسخ ها و تصویر نوینی در هر کدام از دو تمثیل در رابطه به انسان می دهد و به نوعی هر کدام انسان شناسی را بر اساس آن طراحی و جهت دهی می کنند. حال پرسش اینجاست برای این که تمثیلی بیاوریم تا انسان شناسی را بر اساس دیدگاه وجودبینی دنبال کنیم تا رابطه بین حق و خلق و نقش محوری انسان که اشرف خلق می باشد را نشان دهد کدام است؟ در متون دینی و عرفانی و فلسفی تمثیل هایی نظیر خورشید و اشعه و یا آینه و تصویر و یا موج و دریا و... آورده شده است. حال کدام یک از این تمثیلها جامع تر می باشد و باید به چه نحوی تقریر شوند؟ اگر هم منبع مفصلی در این رابطه دارید لطفا معرفی کنید. یا علی
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: وقتی ما باید تمثیل را به میان آوریم که موضوع در پیش ما نباشد در حالی‌که در مورد انسان، نفس ناطقه در پیش انسان است کافی است به روش حضوری خود انسان را به خود انسان نشان دهیم و در همین رابطه تعلق وجودی او را به خداوند در فطرت او متذکر شویم به همان روشی که قرآن فرمود: «فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ ‏»(عنکبوت/65). هنگامى که سوار بر کشتى شوند، خدا را با اخلاص مى‏خوانند. موفق باشید
10644
متن پرسش
سلام علیکم: 1- طلبه ی پایه ی 3 هستم با کلی سوالات فلسفی و معرفت شناسی، برای حل اینها چه کنم؟ آیا به دنبال فلسفه بروم (در صورتی که فعلا مشغول کتاب المنطق هستم)؟ و اگر فلسفه را پیشنهاد می کنید خب عده ای در برابر این جریان مخالف خواندن فلسفه هستند در این صورت حد وسط این دو جریان چیست؟ 2- برای حل این سوالات فلسفی آیا با رفتن به سراغ روایات قابل حل نیست همانطور که عده ای مدعی چنین چیزی هستند؟ 3- فلسفه را با چه سیری پیشنهاد می کنید؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: عنایت داشته باشید در روزگاری زندگی می‌کنیم که عمده اشکالاتی که بشر امروز نسبت به مباحث دینی می‌گیرد با عقل فلسفی همراه است و شما چاره‌ای ندارید که با عقل فلسفی جواب دهید، حتی متدینین ما شبهاتی و یا سؤالاتی دارند که تنها با عقل فلسفی قانع می‌شوند 2- فیلسوفان برزگ اسلامی مثل صدرالمتألهین و علامه طباطبایی بر اساس تدبّر در آیات و روایات مباحث فلسفی خود را تنظیم کرده‌اند، لذا همان‌طور که در علم اصول شما با اصولِ تفکر فقهی روبه‌رو می‌شوید که حاصل تدبّر در سخنان معصوم است. فلسفه‌ی اسلامیِ ما حاصل تدبّر عالمان است در اصول عقاید و لذا می‌بینید برهان صدیقین ملاصدرا حاصل صدها روایت توحیدی است. 3- در نهایت بعد از چندسال درس‌ خارج خواندن با رجوع به اسفار وارد فلسفه می‌شوید ولی فعلاً در مرحله‌ی اول، سیری که روی سایت هست قسمت معرفت نفس و کتاب «از برهان تا عرفان» و «معاد» همراه با سی‌دی شروع خوبی است، در مرحله‌ی بعد به طوری که به دروس رسمی لطمه نخورد بدایة و نهایة شروع خوبی است. موفق باشید
10647
متن پرسش
می خواستم نقدی در مورد چارچوب کلی اندیشه های آقای ملکیان برایم بنویسید. ساختارهای اندیشه ایشان چیست و را ه رهایی و تسلط بر این نوع اندیشه ها چیست؟ سخنرانی های ایشان انسان را به بن بستی می برد که راه رهایی گویا وجود ندارد. چرا این نوع اندیشه ها در کشور ترویج می شود که انسان را از زندگی متعادل خود خارج کنند و افقی از تاریکی را جلوی چشم خود ببینی. 2. آیا فلسفه تحلیلی در همان ساختار سوپژکتیویته طرح ریزی شده و چرا دغدغه ای برای متعالی شدن در این نوع فیلسوفان دیده نمی شود؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- به نظرم اگر با مطالعه‌ی کتاب‌هایی مثل «مدرنیته و توهّم» و یا «علل تزلزل تمدن غرب»، غرب را بشناسید جایگاه اندیشه‌ی آقای ملکیان را که سعی می‌کنند یک غرب بهداشتی را به ملت ما توصیه کنند، می‌شناسید. باید مردم با سطح فکریِ رشد یافته‌ی خودشان این تفکرات را بشناسند 2- قسمت دوم سوال برایم مبهم است. موفق باشید
10648
متن پرسش
سلام: می خواستم در مورد مکتب تفکیک و آنهایی که موافق عرفان و فلسفه هستند بیشتر بدانم. لطفا کتابی معرفی کنید می خواستم ببینم کدام راه درست است؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: کتاب‌های زیادی هست. کتاب «رویای خلوص» از سید حسن اسلامی و کتاب «جدال با مدعی.» از آقای دکتر حسین غفاری خوب است. سایت حجت‌الاسلام آقای وکیلی در مورد تفکیک نکات خوبی دارد. موفق باشید
10649
متن پرسش
سلام علیکم: نظر شما درباره ی آقای دکتر کریم مجتهدی چیست؟ و چرا با وجود درج ایمیل، جواب سوالات به آن ارسال نمی شود و فقط بر روی سایت قرار می گیرد؟ لازم به ذکر است که جواب سوالات قبلم را از طریق همین ایمیل از شما دریافت نمودم. با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- جناب آقای دکتر کریم مجتهدی یکی از ذخیره‌های ارزشمند تفکر فلسفی هستند 2- اگر ایمیل را در سوال خود بگذارید بنابر آن است که آن سؤال به ایمیل شما فرستاده شود و اگر برای دیگر کاربران محترم هم مفید بود، در معرض دید آن‌ها قرار می‌گیرد. موفق باشید
10657
متن پرسش
سلام: استاد اگر ممکنه سوال بنده را کمی با تفصیل شرح دهید: در گزاره «اسان موجود است» آیا اصلا وجود می تواند بر محمول حمل شود؟ اصلا گزاره محمول دارد؟ ارکان قضیه کدام است؟ اگر ممکن است منبعی را هم برای فهم بیشتر معرفی بفرمایید. ممنون. یاعلی
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظرم اگر بحث اصالت وجود بدایة الحکمة را دنبال کنید این مباحث برایتان روشن می‌شود. در آن‌جا بحث می‌شود که قضیه‌ی انسان موجود است، در ذهن است و در خارج، وجود است که به صورت انسان در آمده و لذا ملاهادی سبزواری می‌گوید: «إنَّ الوجود عارضاً مَهِیّاً.... تصوراً واتحدا هویة» یعنی در ذهن و تصور وجود بر ماهیت عارض می‌شود، ولی در خارج وجود است که به صورت ماهیت در آمده. موفق باشید
10630
متن پرسش
سلام: شما در مباحث معرفت النفس گفتید چیزی که اعتباری باشد شدت و ضعف بر نمی دارد، اما تجرد شدت و ضعف بر می دارد. حال آیا این درست هست که بگوییم ماده شدت و ضعف بر نمی دارد پس ماده یک چیزی اعتباری است پس حالا چی بوده، بگویم پایین ترین شدت تجرد را ما به آن اعتبار ماده دادیم. در واقع سوال من این است که آیا ماده پایین ترین درجه تجرد است؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: ماده پایین‌ترین درجه‌ی وجود است و آن وجود است که شدت و ضعف برمی‌دارد و از آن‌جایی که مجردات دارای طیف وجودی‌اند، شدت و ضعف برمی‌دارند. موفق باشید
10601
متن پرسش
سلام: چرا در هیچ یک از مباحث دینی مطلبی از خودشناسی گفته نمی شود؟ چرا در حوزه های علمیه درسی به نام روانشناسی نیست؟ در صورتی که علمای ما اولین سخنانشان باید از خودشناسی باشد اما کمتر کسی من دیدم که خودشناسی مطالعه کرده باشند.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: روانشناسی یک علم تجربی است که عکس‌العمل‌های روان را در رابطه با بدن بررسی می‌کند، ولی خودشناسی مربوط به ابعاد مجرد نفس است که در فلسفه و عرفان اسلامی مورد بررسی قرار می‌گیرد. موفق باشید
10603
متن پرسش
سلام خدمت استاد گرانقدر: چرا حضرت عالی آینده را در فلسفه‌ی صدرا (ره) می‌بینید اما نه در عرفان محی الدین(رضی الله عنه). مگر قرار نیست ما از حجاب حصولی فلسفه رها شویم؟ سوال دوم اینکه چرا دکتر داوری اردکانی که چهره ماندگار فلسفه هستند بر خلاف شما آینده را در فلسفه نمی‌بینند، تفاوت نگاه شما و ایشان در چیست؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: (1- فلسفه‌ی صدرایی با تأکید بر اصالت وجود، به قول خود ملاصدرا؛ یک نحوه شرح و تبیین عرفانی محی‌الدین است و فلسفه‌ی حکمت متعالیه از علم حصولی نردبانی جهت رجوع به حقیقت، با رویکردی وجودی دارد 2- به‌راحتی نمی‌توان این را پای آقای دکتر داوری گذاشت، یا حدّاقل بنده چنین برداشتی از آقای دکتر داوری ندارم. موفق باشید
10582
متن پرسش
با عرض سلام خدمت جنابعالی: آنچه در مورد فصل اخیر فرموده اید را نمی توان قبول کرد چون وقتی انسان به عنوان نوع مطرح است و برای او جنس و فصل در نظر گرفته می شود و همان جنس و فصل را به شرط لا می گیرند و به عنوان ماده و صورت مطرح می کنند دیگر نمی توان آنها را جداگانه در نظر گرفت. آنچه در بدایه و شرح آقای شیروانی آمده بدن را به عنوان ماده و نفس ناطقه را به عنوان صورت مطرح کرده است برای همین آن مطلب خدمتتان عرض شد.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: این یک موضوع روشنی است که بدن و روح دو جوهر متفاوت‌اند و هرکدام جنس و فصل خود را دارند و تدبیر بدن توسط روح موجب می‌شود که بدن برزخیِ روح به کمال مربوط به خود برسد. موفق باشید
10567
متن پرسش
سلام علیکم: در جواب یکی از سولات نوشته بودید از قول ابن سینا که خدا زردآلو را زردآلو نکرد. اگر این مساله برای من باز شود و حل شود یکی از مهم ترین سوالات زندگیم حل می شود. لطفا اگر فایل صوتی یا کتابی در این زمینه دارید معرفی نمایید. اجرکم عند الله
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: عرض کردم فایل‌های صوتی کتاب «از برهان تا عرفان» قسمت «برهان صدیقین» را دوستان دنبال بفرمایند. موفق باشید
10532
متن پرسش
با سلام خدمت استاد عزیز: در بحث برهان صدیقین علامه معروف به برهان واقعیت و برهان صدرا بر اساس فقز ذاتی معلول آنگاه که روشن شد که تنها یک وجود و یک واقعیت می تواند در عالم باشد و موجودات متکثر اصلا وجود نیستند بلکه ظواهر وجودند چراکه تشکیک در اصل وجود نیست بلکه در ظواهر آن است چند سوال پیش می آید که مرا مشغول کرده و نتوانستم از زاویه نگاه اصاله الوجود آن را حل کنم. 1- اگر تنها خدا در عالم است پس دلیل علم حضوری ما به خود و اینکه یقیین داریم که هستیم چیست؟ بر اساس برهان اگر بگوییم این ظهور علم الهی است و در حقیقت علم خدا به خودش است آیا به این نتیجه نمی رسیم که ما همان خدا هستیم به نازله؟ و آیا این منجر به شرک نمی شود؟ 2 - ما اگر وجود بین باشیم و همه چیز را تنها ظواهر وجود ببینیم موارد بسیاری وجود دارد که شریعت نظر ما را به ماهیت می اندازد مانند تفاوت بین رفتار با پدر و مادر و استاد با غیر یا تفاوت رفتار کافر با مومن آنجا که می فرماید و «بالوالدین احسانا» یا می فرماید «اشداء علی الکفار رحماء بینهم». آنگاه با این تفاوت ها چکار کنیم؟ 3- چگونه بپذیریم که تنها خدا در صحنه است (اگرچه از نظر برهانی کاملا پذیرفته ایم) درحالی که قرآن می فرماید جن و انس را خلق نکردیم الا لیعبدون و می دانیم که عبادت امری دو طرفه است و یک عبد می خواهد و یک معبود. آیا این خود خداست که خود را ستایش و عبادت می کند؟ پس آنگاه دلیل پاداش و عقوبت اعمال را چکار کنیم؟ 4- همانطور که اگر بگوییم اختیار ما ظهور اسم مختار خداست پس عبادت ما چرا به پای ما نوشته می شود؟ 5- بسیاری از دستورات شریعت برپایه روابط اجتماعی است و نظر به ماهیت موجودات دارد و حیثیت های اعتباری را برای آنها قائل می شود و در این صورت چگونه بازهم تنها خدا را در عالم ببینیم. 6- اگر که تنها خدا در صحنه است و براساس توحید افعالی فعل ما ظهور فعل الهی است چرا به پای ما نوشته می شود؟ مگر نه اینکه رسول گرامی اسلام (ص) فرمودند آیا می پنداری که انسانی خود توانسته 40 سال خود را چنین امین و درستکار نگاه دارد؟ (الاحتجاج طبرسی) و تاکید می کنند که خداوند مرا حفظ کرده. این مشابه فرمایش قرآن در مورد حضرت یوسف است. پس من هم اگر خطایی دارم آیا خدا نخواسته درستکار باشم؟ چراکه جز خداوند در صحنه نیست. 7- چگونه ممکن است که بودن و شدن یک چیز متفاوت باشد؟ وقتی که عالم تنها مظهر اسماء الله است و وجود در هر رتبه ای بود خود را می یابد؟ 8- اگر رابطه فعل و اختیار ما با خدا رابطه ی طولی است چگونه ممکن است اراده ما با اراده الهی دوگانه شود تا ما بخواهیم اراده خود را با اراده الهی یگانه کنیم؟ 9- وقتی پذیرفتیم ظهور مختار، مختار است و فهمیدیم که آن مختار باید در همه مراتب هستی دارای ظهور اختیارش باشد و نیز پذیرفتیم در همه مراتب عالم حضور دارد پس چرا در یک مرتبه قوه است و در یک مرتبه فعلیت محض. او که اکنون در همه مراتب عالم حضور و ظهور دارد چه نیازی به بازگشت و معاد دارد؟ 10- استاد عزیز از زمانی که به قطع رسیدم که تنها خدا در صحنه است در اینکه کیستم و اینجا چکار می کنم؟ اصلا هستم یا نیستم؟ چرا شریعت؟ چرا عبادت؟ در چگونگی ارتباط با جامعه و طبیعت دچار یک سردرگمی شدم. از یک سو از دیدی که به جهان خلقت پیدا کردم شگفت زده شدم و لذت می برم که می بینم هیچ جا نیست که تنها باشم و خدا نباشد چرا که حالا خدایی که همیشه می پرسیدم کجاست را از طریق ظهوراتش دائما می بینم و از یک سو سوالات بالا دائما در ذهنم مرور می شود. لطفا راهنمایی فرمایید.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- بحث وحدت شخصی وجود که روشن می‌کند اصالتاً خدا است که دارای حضور مطلق است و بقیه‌ی مخلوقات مظاهر انوار الهی هستند، منکر امکان ذاتی مخلوقات نیست زیرا ممکن‌الوجود در ذات خود ممکن‌الوجود است و حضرت حق به ممکن‌الوجود وجود می‌دهد و آن ممکن‌الوجود از جهت وجود مظهر کمالات وجود مطلق است، ولی محدودیت ممکن الوجود از خودش می‌باشد. آری وقتی ما در علم حضوری به خودمان علم داریم به اعتبار تجلی وجود مطلق در وجود امکانی ما، متوجه حضور تجلیات آن وجود مطلق در محدوده‌‌ای که ما هستیم می‌شویم نه آن‌که آن وجود در آن محدوده خدا باشد، بلکه خدا وجود مطلق است و وجود ما تجلیات آن وجود مطلق می‌باشد. 2- بنابراین ماهیّات به معنای موجوداتی که هرکدام وجود مستقل داشته باشند معنا ندارند ولی از این جهت که هرکدام امکان خاص خود را دارند معنا دارد و به همین جهت در قرآن داریم «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُون‏» امر خدا آن است که اگر خواست چیزی را ایجاد کند مانند آن است که به آن بگوید بشو و می‌شود. پس در علم خدا ماهیت آن شیئ و امکان خاص‌اش بود ولی وجود نداشت و خدا به آن وجود داد و در این رابطه ما با کثرت مخلوقات روبه‌رو هستیم. 3- عبادت جنّ و انس جهت به فعلیت‌رساندن جنبه‌ی امکانی‌شان است، آری شما زمینه‌ و استعداد آن را دارید که محل تجلیات انوار بیشتر الهی شوید با عبادات زمینه‌ی طلب تکوینی خود را فراهم می‌کنید و نور الهی به جان شما می‌تابد. 4 و 5 – اختیار به عنوان یکی از لوازم وجود امکانی ما ذاتی ما است. ممکن‌الوجودی که جهت به فعلیت‌رساندن خود وجوه مختلف‌اش در صحنه است و مثل سنگ و درخت نیست که یک وجه داشته باشد، در معرض ترجیحِ به فعلیت‌رساندن این وجه یا آن وجه قرار می‌گیرد و انتخاب او ظهور می‌کند و لذا هر وجهی را انتخاب کرد چون امکان انتخاب وجه دیگری هم برای او بود آن انتخاب مربوط به خودش می‌شود. 6- وقتی ما آماده شدیم که حضرت حق انوار هدایت و تربیت خود را بر ما متجلّی کند، آیا اَدب و واقع‌بینی این نیست که متوجه لطف الهی شویم؟ ولی این بدین معنا نیست که نظر به اختیار خود جهت آماده‌کردن زمینه‌ی آن تربیت نداشته باشیم. 7- در علم کلام بحث می‌کنند که خداوند اختیار ما را اراده کرده و نه فعل ما را و روشن می‌کنند چون اختیار عین انجام فعل و ترک آن است، پس آن فعل مربوط به انسان می‌شود زیرا امکان ترک آن را نیز خداوند به او داده بود. 9- فکر می‌کنم با مرورِ نکاتی که عرض شد این مسئله هم حل می‌شود. 10- عظمت تفکر توحیدی آن است که بتوانیم بین حق و نحوه‌ی حضور او در عالم جمع کنیم که به آن وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت می‌گویند که إن‌شاءاللّه به مرور برایتان روشن می‌شود. موفق باشید
10537
متن پرسش
با عرض سلام: حاج آقا مجتبی تهرانی در کتاب رسائل بندگی، دفتر دل، می گویند که «نفس پایین ترین مرتبه روح است و موجودی است ذاتا مجرد، که در هستی اش احتیاجی به ماده ندارد. ولی در اعمالش محتاج به ماده بوده و با ابزار مادی کار می کند.» به نظر می رسد تعریف ایشان از نفس با تعریف شما تفاوت دارد. مخصوصا که شما با توجه به بحث خواب دیدن، قائل به این هستید که نفس در همین عالم هم بدون کمک ابزار مادی قادر به ادراک است. لطفا در این مورد توضیح بدهید. با تشکر فراوان
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: دست حاج آقا مجتبی تهرانی عزیز«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» درد نکند که چنین سخن متینی را گوشزد کی‌کنند، ولی عنایت داشته باشید نباید شما بین مباحث اخلاقی و مباحث فلسفی خلط کنید. بحث معرفت نفس یک بحث فلسفی است و نفس ناطقه را از آن جهت که هست بحث می‌کند نه از آن جهت که خوب است و یا بد است. در این رابطه می‌توانید به کتاب «فلسفه‌ی اخلاق» از آیت‌اللّه مصباح رجوع فرمایید. موفق باشید
10516
متن پرسش
با عرض سلام خدمت جنابعالی: در فلسفه بیان می شود فصل اخیر همان نوع است و تحصل دهنده نوع، از طرفی بیان می شود فعلیت مربوط به صورت است. در مورد بدن انسان که فعلیت دارد اگر ما بخواهیم فصل اخیر آن را مشخص کنیم یا به عبارت دیگر صورت آن را ،دو حالت دارد یا باید معتقد باشیم بدن به عنوان یک شی که فعلیت دارد فصلی غیر از نفس ناطقه دارد که در آن صورت باید گفت فصل اخیر آن چیست؟ یا باید قبول کنیم فصل اخیر یا صورت آن همان نفس ناطقه است اگر این را قبول کنیم باید معتقد شویم بدن همان تحصل و تعین نفس ناطقه در دنیاست یعنی نفس ناطقه که یک حقیقت مجرد است تعینش در عالم دنیا می شود بدن انسان؟ آیا این نتیجه گیری درست است؟ با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: هرچیزی فصل اخیر و صورت خود را دارد. نفس ناطقه به عنوان موجودی مجرد فصل اخیرش، آخرین کمالاتی است که در خود شکل داده و صورت آن همان فصل اخیرش است که در بدن برزخی‌اش هم اکنون ظهور دارد و در مورد بدن مادی به عنوان یک پدیده دارای حرکت فصل اخیرش همان فعلیت‌هایی است که با تبدیل قوه به فعل محقق شده که همان آخرین صورت آن است. موفق باشید
10503
متن پرسش
سلام علیکم: این جمله بوعلی سینا یعنی چی استاد لطفا توضیح دهید: خدا زردآلو را زردآلو نکرده است بلکه به زردآلو وجود داده است.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: در مباحث «برهان صدیقین» می‌خوانید که خداوند عین وجود است و تنها از او وجود پدیده‌ها صادر می‌شود، حال هر موجودی در هر مرتبه‌ای خواص خود را دارد. پس خداوند زردآلو را زردآلو نکرد، بلکه وجودی داد که آن وجود در آن مرتبه زردآلو است. لازم است مباحث برهان صدیقین را با شرح صوتی آن دنبال کنید. موفق باشید
10489
متن پرسش
سلام علیکم: چرا محال است که نظام هستی از بی نهایت ممکن الوجود ها تشکیل شده باشد؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: در جزوه‌ی معارف اسلامی یک یا کلام 1 بحمداللّه به طور مفصل در مورد ابطال تسلسل و محال‌بودن بی‌نهایت ممکن‌الوجود بحث شده. جزوه بر روی سایت هست، در ضمن در دی‌وی‌دی اصول عقاید نیز بحثی تحت عنوان «برهان امکان و وجود» هست که این مسائل را بحث کرده. سعی کنید با دنبال‌کردن این مباحث این مسائل را برای خود حل کنید وگرنه دائماً مزاحم سیر شما به سوی حقیقت می‌شود. موفق باشید
10480
متن پرسش
سلام علیکم: استاد برای اجتهاد در فلسفه و عرفان و همچنین در فقه نیز خواندن ادبیات تا چقدر لازم است؟ آیا علامه طباطبائی و علامه حسن زاده و آیت الله جوادی آملی ادیب هستند (یعنی بر 12 علم ادبیات تسلط دارند یا خیر؟)
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: چون زبان معارف اسلامی و فقه، به عربی ارائه شده و از آن مهم‌تر استنادهای این علوم، آیات و روایاتی است که تنها با زبان عربی می‌توان ارتباط درستی با آن‌ها برقرار کرد. باید ادبیات را خوب خواند و بزرگانی که نام بردید در ادبیات عرب سرآمدند حتی از اساتید ادبیات عرب در ادبیات عرب بالاترند. موفق باشید
نمایش چاپی
متأسفانه هیچ نتیجه ای در رسانه ها پیدا نشد!