بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان

موضوعات

دسته بندی: توحید و اسماء الهی

تعداد نمایش
کتاب
جزوه
یادداشت ویژه
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
14824
متن پرسش
با عرض سلام: می خواستم نظر استاد راجع به متن ذیل درباره تلقی از خداوند نامتشخص را جویا شوم و تفاوتش را با وحدت وجود مورد قبول شما. ممنون پاسخي که خواهم داد پاسخ شخص من است نه اين که همه معنويان به چنين چيزي قايل‌اند. من غالباً در زمان توضيح اين مساله اين مثال را تکرار مي‌کنم. فرض کنيد کسي يک سرشماري و آمار از موجودات جهان هستي تهيه کند. بعد به او بگوييد خدا را فعلاً در آن سرشماري راه ندهيد و کنار بگذاريد و به بقيه بپردازيد. فرض کنيم آن شخص سرشماري را انجام داد و آمد و گفت: تعداد موجودات جهان هستي n عدد بودند. بعد به او بگوييد: خدا را هم اضافه کن. اگر گفت حالا که خدا را هم اضافه مي‌کنم تعداد موجودات هستيn + 1 مي‌شود، در اين صورت معلوم مي‌شود او خدا را هم يکي از موجودات جهان هستي مي‌داند چرا که وقتي او را به حساب نياورديم تعداد موجودات n تا بودند و با محاسبه خدا شدند n + 1. اين يعني خداي متشخص؛ اما چنان‌چه او بگويد اگر خدا را هم به حساب بياوريم تعداد موجودات هستي همان عددn است، به خداي غير متشخص قائل است. اگر به خداي متشخص هم قايل باشيم، موضوع شباهت خدا به انسان پيش مي‌آيد و پرسش‌هايي از اين قبيل که آيا همان طور که ما خشم و خشنودي و اراده و کراهت داريم او هم دارد؟ آيا حالات انساني در او ولو به نحو کامل‌تري وجود دارد يا ندارد؟ کما اين‌که بشقاب هم موجود من الموجودات است، اما انسان‌وار نيست. در اينجا ممکن است به دو قول قايل باشيد. اگر بگوييد شبيه انسان است، آن‌گاه خداي شما هم متشخص است و هم انسان‌وار است. اما چنان‌چه بگوييد مثل انسان نيست آن‌گاه خداي شما متشخص هست، اما انسان‌وار نيست. پس سه تصور از خدا مي‌توان داشت. اين که امري غير متشخص باشد يا متشخص باشد و بعد آن امر متشخص، متشخص ناانسان‌وار باشد يا انسان‌وار. البته درباره وصف انسان‌واري عده‌اي آنقدر افراط مي‌کردند که اعتقاد داشتند خدا مي‌تواند مثل مجسمه باشد. در فرهنگ اسلامي عده‌اي معتقد بودند که خدا جسم دارد و ريش دارد و حتي رنگ ريش خدا را هم تعيين مي‌کردند يا فاصله دو چشم او را هم تخمين مي‌زدند. منظور من اين مقدار خام انديشي نيست يعني همان طور که ما رضا و غضب داريم. او هم رضا و غضب دارد. ما لطف و قهر داريم او هم دارد. بنده به شخصه راي بسياري از عرفا را مي‌پذيرم، که مي‌گفتند خدا موجودي غير متشخص است. خدا يکي از موجودات هستي نيست. پس چيست؟ اين‌جاست که کساني که به خداي غيرمتشخص قائلند، حدس‌هاي مختلفي مي‌زنند. راي من اين است که خدا نفس وجود است. موجود نيست وجود است. از باب تشبيه بگويم که در خيلي از غذاها آب است اما هيچ کدام از غذاها آب نيست. خدا خود هستي است، نه داراي هستي. موجود يعني داراي هستي، به تعبيري گويا همه ما حسه‌هايي از او داريم. بهره‌هايي از او داريم. فرض کنيد دريا پر از آب است و غير از آب هم چيزي در دريا نيست. بعد هر کدام از ما به اندازه ظرفمان آب از دريا برمي‌داريم. ما آب نيستيم، صاحب آب هستيم. موجوديم؛ خدا هم خود وجود است. اگر چنين باشد مورد سوال شما يعني رابطه انسان و خدا به اين صورت تفسير مي‌شود که ما حسه‌اي از خداييم. ما غير خدا نيستيم. خدا هم غير ما نيست. ولي خدا منحصر در ما نيست. چون اگر خدا منحصر در من بود، شما حسه‌اي از او نداشتيد. اما من گفتم همه ما حسه‌اي از خداييم. من براي اين که اين رابطه را نشان بدهم، معمولاً از مثال استفاده مي‌کنم که البته فقط مثال است و در اديان شرقي هم گاهي به کار رفته و به نظر من مثال بسيار خوبي است. شما يک درخت را در نظر بگيريد با اين فرض که از بيرون هيچ چيز دريافت نمي‌کند. نه نور و نه حرارت، نه آب، نه خاک، نه هوا و .... از طرفي چيزي هم به بيرون از او پرتاب نمي‌شود. يعني اگر از او شکوفه‌اي پرپر شد يا ميوه‌اي از او پلاسيد و افتاد، باز در پاي ريشه مي‌افتد و بلافاصله از ريشه جذب درخت مي‌شود. اين درخت فرضي را تصور کنيد که هيچ گونه داد و ستدي با بيرون ندارد. اگر من به شما گفتم درخت را به من نشان بدهيد، شما با انگشت خود به سوي او اشاره مي‌کنيد. ولي اگر من دقيقاً امتداد انگشت شما را ادامه دهم، به يک شاخه‌اي از اين درخت يا به يک گل يا به قسمتي از ساقه يا ميوه مي‌رسم. با اين همه شما براي نشان دادن درخت چاره‌اي جز اشاره کردن نداريد ولو اشاره شما نمي‌تواند کل درخت را در بر بگيرد. اگر شما به من بگوييد آن چه نشان دادي تکه‌هايي از درخت بوده و مثلاً گل و شکوفه و ساقه آن بوده، حالا خود درخت را به من نشان بده. آن‌گاه من به شما مي‌گويم درخت چيزي غير از اين مجموعه نيست. کسي نمي‌تواند جايي از درخت را نشان بدهد که نه ساقه باشد، نه برگ، نه جوانه و .... پس غير از اين مجموعه چيز ديگري به نام درخت وجود ندارد. اين هم يک نکته که از تمام اين‌ها مي‌خواهم درباره خدا استفاده کنم. نکته ديگر اين‌که اگر در هنگام نشان دادن درخت به شکوفه اشاره کنم و شکوفه سر بلند کند و بگويد: من درخت هستم و بقيه اجزا درخت نيستند، چون ملکيان به من اشاره کرد، او هم اشتباه کرده. چرا که او درخت نيست. اگر او درخت بود، بقيه اجزا درخت نبودند. با اين که به کل بايد به او گفت: تو درختي. يعني از درخت بودن در تو چيزي هست. اما نه اين که باقي اجزا درخت نيستند. نکته ديگر، حجم اين درخت مقدار ثابتي است. چون اگر يک قسمت از آن مثلاً يک گل به بيرون افتاد درست است که مقداري از حجم آن کم مي‌شود، اما در عوض مجدداً جذب خودش مي‌شود. نکته ديگري که البته ممکن است نتوانم در زبان فارسي آن را درست بيان کنم، اين است که شما وقتي ربط و نسبت درخت را با يکي از اجزايش مي‌خواهيد بيان کنيد، چه مي‌گوييد؟ از سويي شکوفه که درخت نيست، از سويي هم درخت جز مجموع اين اجزا نيست. پس آيا بايد گفت درخت شکوفه را آفريد؟ نمي‌شود گفت. چرا که اين به معناي آن است که قبلاً درخت وجود داشت و شکوفه نبود و اکنون درخت شکوفه را به وجود آورد. اين‌طور نيست. درخت خود را اين چنين جلوه داد و شد شکوفه. خود را طور ديگري جلوه مي‌دهد و مي‌شود برگ. جايي ديگر خود را به صورت ساقه و ... جلوه مي‌دهد. هيچ‌کدام را به‌وجود نمي‌آورد. مثل اين که آب رطوبت خود را به وجود نمي‌آورد. رطوبت يک جلوه از آب است. کما اين‌که مايع بودن هم جلوه ديگري از آب است و قس الي هذا. اينها جلوه‌هاي آب هستند نه پديدآمدگان توسط آب. در زبان فارسي وقتي درخت شکوفه مي‌کند مي‌گوييم: «درخت شکفت يا شکوفيد» وقتي هم درخت گل مي‌کند بايد گفت: «درخت گليد» اين است که مي‌گوييم در زبان فارسي بيان آن مشکل است. يا در زماني که ساقه مي‌کند بايد گفت: «درخت ساقيد» درخت مي‌گلد و مي‌جواند و مي‌ساقد. و امثال ذلک. ما به ازاي هر جلوه از درخت نامي ‌مي‌گذاريم. اين تصور من درباره خداست. من مي‌گويم جهان هستي يک موجود است؛ اين خداست. و چون برون از جهان هستي وجود ندارد (يعني نيست) او ديگر نمي‌تواند با بيرون از خود داد و ستد داشته باشد، چون بروني وجود ندارد. هيچ موجودي با نيستي نمي‌تواند داد و ستد کند. اين جهان است. يکي شکوفه اين درخت است، ديگري گل، يکي ساقه و ديگري ميوه‌ی اين درختند. وقتي آب پديد مي‌آيد، خدا به صورت آب جلو مي‌کند. اين‌جا بايد بگوييم: خدا آبيد. و وقتي يک انسان پديد مي‌آيد مي‌گوييم: خدا انسانيد. کما اين‌که وقتي خرگوشي پديد مي‌آيد مي‌گوييم: خدا خرگوشيد. پس انسان، خرگوش، آب و ... جلوه‌هايي از خدا هستند. برگرديم به همان بحث «اشاره» که گفتيم. من اگر اشاره را جدي بگيرم و امتداد بدهم به يک قسمت از درخت مي‌رسم. اکنون اگر به من بگوييد خدا را نشان بده، من اشاره مي‌کنم، نمي‌توانم به جايي اشاره نکنم و بگويم اين خداست. منظورم تنها اشاره انگشت نيست. اشاره ذهني هم هست. اما از سوي ديگر همان‌طور که گفتم به محض اشاره، شکوفه نبايد به خود غره شود که درخت است. به همين ترتيب به محض اشاره من به يک شخص، نبايد چنين شود؛ در عين اين‌که همه خدا هستند و جلوه‌هايي از خدا هستند. با تمام اين مثال‌ها معلوم مي‌شود که انسان نسبت به خدا مثل گلي است بر يک درخت. يا جوانه و شکوفه‌اي بر يک درخت. اين شکوفه اما يک فرق با شکوفه قبلي دارد و آن اين که اگر شکوفه مثالي من خبر داشته باشد که جزيي از درخت است يا خبر نداشته باشد، در وضعش تاثيري ندارد. اما شکوفه دوم (انسان) استثنائاً اين فرق را دارد که اگر خبر داشته باشد که جزيي از خداست، آرامش مي‌يابد و براي او رضايت و ابتهاجي پديد مي‌آيد که وقتي خبر ندارد اين چيزها برايش پديد نمي‌آيد. اگر اين درست باشد، خدا را دوست داشتن يعني هستي را دوست داشتن. بنابراين، براي دانستن اين‌که کسي خداپرست و خداگرا هست يا نيست بايد ديد آيا به کل اين نظام راضي است يا نه. هرکه به کل اين نظام رضايت دهد (که رضايت دادن به يک قسمت از آن بسيار مشکل است) خدادوست است. قسمت مشکلي که نمي‌توان به آن رضايت داد، شرور هستي است. بنابراين، به نظر من انسان معنوي به شرور هم رضايت مي‌دهد. يعني تمام بدي‌هاي طبيعي چه بدي‌هاي اخلاقي، چه بدي‌هاي عاطفي (و اگر به بدي‌هاي مابعدالطبيعي هم قايل باشيم) به تمام اين بدي‌ها رضايت مي‌دهد. يعني در عين اين‌که مي‌بيند فراوان بيگناهاني هستند که رنج مي‌برند و بسا نيکوکاراني هستند که به حسب ظاهر پاداشي نمي‌گيرند، در عين اين‌که مي‌بيند ظلم و فريبکاري و خشونت و بيماري و زلزله و رعد و برق و همه شرور طبيعي و عاطفي (مثل دندان درد و ...) هست، همه‌ی آن‌ها را روي‌هم‌رفته دوست مي‌دارد، اما روي‌هم‌رفته رضایت می‌دهد یا دوست می‌دارد به معناي آن نيست که با اين شرور مقابله نمي‌کند. چون يکي از چيزهايي که بايد به آن رضا بدهد، اختياردار بودن انسان است وآن را اعمال مي‌کند. پس انسان معنوي در عين اين‌که هم در بيرون و هم در درون خود مشغول مقابله با پلشتي‌ها و بدکاري‌هاست، به کل نظام رضا داده و تسليم کل نظام است. اين تلقي من از رابطه انسان و خداست.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده این نوع نگاه را به خدا، رویهم‌رفته مغایر وحدت وجودی که بدان معتقدم، نمی‌بینم. می‌ماند که با فکر و فرهنگ دیگری بیان شده که معلوم نیست برای مخاطب شیعه‌ی ایرانی با آن سابقه‌ی فرهنگیِ خاص خودش قابل درک باشد. زیرا زمین و زمینه‌ی ما با رشد تفکر صدرایی بیشتر همخوانی دارد. به همین جهت در حین خواندن این نوشته فکر می‌کردم آیا از طریق معرفت نفس و عرفان اسلامی، ما به صورتی روشن‌تر و کامل‌تر به چنین دریافتی نمی‌رسیم که خطراتی که نتیجه‌گیری‌های بعضاً خطا در آن نباشد؟ موفق باشید

14783
متن پرسش
با سلام: این قسمت از کتاب از برهان تا عرفان شما را نمی فهمم اگر امکان دارد توضیح بفرمایید: «خاصیت اشیا به تبع وجود اشیا است. پس وقتی وجود اشیا از خداست به تبع آن خاصیت اشیا هم از خداست. خاصیت اشیا مستقیما از خدا صادر نمی شود خدا اگر خواست خاصیتی ایجاد کند یا معدوم کند در وجودی که مربوط به آن خاصیت است تصرف می کند.» یعنی چی خداوند فقط وجود را می دهد شوری نمک را اینجا نفهمیدم. آیا ربطی با اینکه خداوند امور مربوط به هر آسمان را در آن اسمان ایجاد کرده دارد؟ این امور مربط به هر آسمان چیست؟ این که خداوند آسمان را چند روز و زمین را هم در چند روز خلق کردند به چه معناست؟ ممنون.
متن پاسخ

 باسمه تعالی: سلام علیکم: تأثیر هر موجودی به جهت وجود آن است ولی محدودیت و نقص آن مربوط به خودش می‌باشد. این‌که آتشِ بیرونی و نمکِ خارج از ذهن، می‌سوزاند و شور می‌کند به جهت وجود آن‌ها در خارج است و به همین جهت آتش و نمکِ ذهنی، آن تأثیر را ندارد زیرا آن نحوه وجود خارجی را ندارد. البته مباحث «اصالت وجود» اگر دنبال شود این موضوعات بهتر روشن می‌گردد. علامه طباطبایی در ابتدای «بدایة‌الحکمه» نکات ارزنده‌ای را طرح کرده‌اند. موفق باشید  نقش «وجود» در تأثیر اشیاء

14773
متن پرسش
با سلام: حضرت استاد فرمودید که یک مقام واسطه ای در عالم هست که بالاتر از عقول است و عین الانسان است. سوال1. خب نفس ناطقه ائمه (ع) و پیامبر (ص) هم باید از عین الانسان انسانیت خودشون رو بگیرن چون ظاهرا از بدو تولد تمام فعلیت ها رو ندارن آیا اینطوره؟ سوال 2. با فرض قبول عین الانسان میتونیم اینطور بگیم که این حقیقت همون مثل افلاطون یا ارباب انواع شیخ اشراق باشه نه بالاتر. سوال 3. علامه طباطبایی ارباب انواع رو در نهایه الحکمه رد میکنه و میگه عقول برای پرورش انسان کافیست و چون تمام کمالات رو هم چون داره میتونه افاضه کنه و احتیاج به وجود عین الانسان به اون شکل خاص نیست. سوال 4. آیا عین الانسان که می فرمایید فقط تجلیات معرفتی میکنه یا وجود دادن و ایجاد هم از اوست؟ و اگر هر دو مورد رو انجام میده که ظاهر حرفتون اینه خب همه انسان ها تجلیات عین الانسان باید باشن هم وجودا و هم معرفتا. و تفاوت نبی با فرد امی فقط در تشکیک تجلیات معرفتی هست. آیا اینطوره؟ سوال 5. فرمودید کل عالم ماده که ما می بینیم تجلی حرکت هست یا تجلی همون جوهر که عین حرکته اما در برهان صدیقین فرمودین که عالم ماده چون پایین ترین عوالم هست نمیتونه تجلی وجودی داشته باشه این 2 چطور قابل جمعه؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- ائمه«علیهم‌السلام» در همان ابتدای امر با مقام عین‌الانسان متحدند و تلاش‌ها و عبادات آن‌ها برای حفظ آن اتحاد است 2- اشکال ندارد که به یک معنا بگوییم عین‌الانسان به معنای مُثُل باشد، ولی در آن‌جا مباحث، ابهامات زیادی دارد که کار را با مشکل روبه‌رو می‌کند 3- در هرحال اگر انسانیت را یک امر اعتباری قلمداد نکنیم، چون یک امر تشکیکی است ما را متوجه‌ی عین‌الانسان می‌کند 4- مسلّم عین‌الانسان واسطه‌ی فیض است ولی به اعتبار عین‌الانسان‌بودنش در انسانیت ما به ما مدد می‌نماید 5- عین حرکت در پایین‌ترین از مرتبه‌ی وجود است و پایین‌تر از آن، مرتبه‌ای نیست که تجلی معنا داشته باشد. موفق باشید

14772
متن پرسش
به نام خدا سلام خدمت شما، متاسفانه من کتابی با عنوان آغاز بی علت جهان که نگارنده آن کوئینتین اسمیت است را خوانده ام و الان دلیلی نمی بینم که خدایی وجود داشته باشد و باز متاسفانه قرآن را سندی بر وجود خدا نمی بینم و این موارد روی من تاثیر گذاشته، مواردی مانند: نظریه های تکنیگی، بیگ بنگ، نظریه داروین، نظریه هاوگینک نظریه پنروز و .... حال از شما خواهش می کنم فقط یک دلیل علمی و عقلی مبنی بر وجود خدا ارائه دهید. با سپاس بی کران
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: خوب است که در مقابل آن مباحثی که دنبال کرده‌اید، با همان حوصله روی مباحث این‌طرفی‌ها هم وقت بگذارید. مثل بحث «ده نکته در معرفت نفس» همراه با شرح صوتی آن و بحث «برهان صدیقین» با شرح صوتی آن، که هر دو بر روی سایت هست. بنده در مقایسه با نظریاتی که می‌فرمایید به‌خوبی به این نتیجه رسیده‌ام که آن افراد آن‌طور که باید از عقل خود برای رسیدن به حقیقت استفاده نمی‌کنند و بیشتر گرفتار گمان‌ها و توهّمات هستند. این گوی و این میدان؛ خودتان تجربه کنید.

14758
متن پرسش
سلام استاد وقت بخیر: در مقاله جناب شرف الدین خراسانی از دایره المعارف بزرگ اسلامی آمده که ابن عربی از طرفی می گوید عدم ها در شیئیت ثبوتشان دوست دارند در حال عدم بمانند و از اینکه به کسوت وجود دربیایند خوششان نمی آید اما در جایی دیگر می گوید عدم ها چون در حال معدوم دچار تنگنا و اندوه هستند تنفس رحمان آنها را بسوی امکان می خواند و شوق وجودی آنها را از اندوه دور می کند و می خواهند که به صورت ممکن ظاهر شوند. پس بالاخره عدم ها میل به ظهور دارند یا کمون؟ از نظر عقلی بنظر می رسد که میل به همون حالتی که در آن هستند یعنی کمون داشته باشند ولی از طرفی جناب محی الدین آنان را مشتاق به ظهور می داند.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: این همان میل بقاء بر اصل از یک جهت و میل کمال و از خوددرآمدن از جهت دیگر است که در همه‌ی موجودات به اعتبار امکانِ ذاتی‌شان و روحی که دارند، هست. و لذا اگر به خود واگذار شوند همان‌که هستند را می‌خواهند و میلی برای ازخوددرآمدن ندارند. ولی اگر در معرضِ کمال خود قرار گیرند، طلبِ آن کمال را نیز در خود احساس می‌کنند و دوست دارند که از آن ثبوت و یا عدم وجود به «وجود» سیر کنند. موفق باشید

14748
متن پرسش
با سلام و احترام: 1. آیا هایدگر اگزیستانسیالیست بود؟! اگر پاسخ منفی است، لطفا علت را بیان کنید؟ 2. حقیر در کنه نگاه مرحوم صدرا، نوعی گذار از متافیزیک ارسطویی می بینم و موید بنده مباحث عالیه ایشان در تجلیات وجود در کتاب شواهدالربوبیه است، آیا حضرت عالی موافقید؟ 3. بر خلاف عده ای که هگل را ایده آلیست می دانند، بنده معتقدم ایشان با توجه به اقتضائات زمانه خویش، و بی توجهی ای که به مابعد الطبیعه ایجاد شده بود، با بیان «جهان عینی» سعی در سوق دادن مردم از متافیزیک آن زمان به نوعی وجودگرایی داشت، آیا حضرت عالی موافقید؟ 4. آیا هایدگر به صورت مستقیم با مباحث ملاصدرا آشنایی داشت؟ باتشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- با توجه به این‌که هایدگر به دنبال «هستی» است چه در «زمان» و چه در «تاریخ». از این جهت اگزیستانسیالیست است ولی به سبک کی یر‌کگوریِ آن و نه به سبک سارتری 2- همین‌طور است ولی چون در بستر مفاهیم مشّایی کار را جلو برد، مکتبِ صدرایی آن‌طور که حقّ آن بود در تاریخ ما درخشش لازم را نیافت و از این جهت می‌توان گفت ملاصدرا تازه در حالِ تولد است 3- به نظر بنده هگل نمی‌تواند از چنبره‌ی ایده‌آلیستی که پارمنیدس شروع کرد و به کانت و مفاهیم استعلایی رسید، بیرون آید و از این جهت هنوز با تقلای بسیار عمیق و عالمانه‌ای که هگل به بشریت هدیه کرده است، از متافیزیک بیرون نمی‌آید هرچند اگر کسی بخواهد در تفکر زمانه‌ی خود جایی برای رجوع به «وجود» بیابد نمی‌تواند از ملکوتِ هگل غفلت کند 4- کتاب «شواهد الربوبیه» در کتاب‌خانه‌ی هایدگر موجود بوده ولی معلوم است که هایدگر به جای دیگری می‌نگرد که آن‌جا از کلافی که ملاصدرا با حاکمیت تفکر مفهومیِ مشّایی، بدان گرفتار است آزاد می‌باشد. نهایتاً می‌توانست اگر کتاب آن کتاب را مطالعه کرده بود به ما توصیه کند در بستر تفکرِ صدرایی آن‌چه هایدگر به آن اشاره دارد به نحوی قابل فهم است کی را به نفع دیگری مصادره نماییم.  موفق باشید.

14745
متن پرسش
با سلام: 1. حضرت استاد در باب وجود ذهنی میتونیم بگیم که ما در اثر مواجهه با اعیان خارجی موجودات که مظاهر وجودند و دارای مراتب عالی تری در ملکوت و جبروت دارند ما در اثر ارتباط فیزیکی با اشیاء صورت آن حقیقت ملکوتی یا جبروتی اشیاء بر ذهن ما تجلی میکنه و از این طریق در ما وجود ذهنی این شی خارجی متجلی میشه. یعنی یک حقیقت ثابت هست در غیب عالم که در خارج از ذهن به نحوی ظاهر میشه و در ذهن به نحوی و اینطوری ماهیت شی به انفسها در ذهن میاد با تفاوت در نحوه ظهور در خارج و ذهن. 2. فرمودین در کتاب مبانی مهدویت که حضور و وجود امام مهدی طبق این قاعده که شی نمیتونه به سمت غایت معدوم حرکت کنه اثبات میشه سوال: از آغاز خلق جهان داشت به سمت ظهور حضرت می کرد در حالی که نفس ناطقه حضرت جسمانیه الحدوث هست یعنی تا قبل از تولد خب نبودن و معدوم بودن. سوال بعد: اگه بفرمایید در عالم غیب حقیقت ایشون بود و منظور حضور و وجود اون حقیقته خب اینو که شیعه مد نظرش نیست از بیان اینکه قائل به وجود داشتن امام مهدی هست. بلکه منظور شیعه وجود نفس ناطقه همراه با بدن حضرت هست ازین که میگیم اکنون امام زنده هستن. سوال بعد: در یک دوره ای هم هند داشت به طرف رهایی از استکبار توسط گاندی می رفت خب نفس ناطقه گاندی که قبل از تولد وجود نداشته عین همین حرف در مورد امام مهدی میتونیم بگیم اگه بفرمایید منظورتون اون روح کلی هست که واسطه خلقته که حقیقت امام مهدی هست خب شما می خوایید عقیده شیعه رو اثبات کنید در حالی که میشه گفت نفس ناطقه امام مهدی در آینده توسط اون حقیقت ایجاد یا ظاهر میشه از پدر یا مادری خاص که عقیده اهل سنته، کما اینکه ما میگیم قبلا این اتفاق افتاده.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- همین‌طور است و جناب ملاصدرا در جلد 8 و 9 اسفار، به‌خوبی به آن پرداخته است 2- حجت الهی همیشه در عالَم با مظهریت خاص بوده است، حال یا با مظهریت انبیاء و یا با مظهریت اولیاء؛ تا این‌که با رسول خدا«صلوات‌اللّه‌علیه» مظهریت تامّ آن حقیقت به صحنه آمد و با ائمه«علیهم‌السلام» تا غیبت امام زمان«عجل‌اللّه‌تعالی‌فرجه‌الشریف» ادامه یافت و با به صحنه‌آمدن حضرت حجت«عجل‌اللّه‌تعالی‌فرجه» به کس دیگری منتقل نشد، ولی در غیبت رفت. از این جهت حجت، همیشه در عالم بوده است و اگر بگوییم بعد متولد می‌شود، از تحقق تامّ و تمام آن تا مرحله‌ی مظهریت غفلت شده. مظهریتِ حجت الهی یک بحث است، غیبت آن بحث دیگر. ولی غیبت غیر از عدم خلقت است. موفق باشید 

14738
متن پرسش
با سلام: در سوال ۱۴۷۱۰ با توجه به جوابتان سوال داشتم که فرق صادر اول و تعین اول و تعین دوم چیست؟ و با توجه به اینکه فرمودید روح جامع احدی اسماء است آیا اسماء احدی تعین یافته؟ آیا اینکه همه انسانها از نفس واحدی آفریده شده اند نسبت روح و آن نفس واحد چیست؟ ممنون.
متن پاسخ

 باسمه تعالی: سلام علیکم: عنایت داشته باشید تقسیم‌بندی‌های عرفانی همیشه منطبق با تقسیم‌بندی‌های دینی نیست. روایات ما، روح را اعظم مخلوقات معرفی می‌کند و در این رابطه می‌توان به زبان عرفانی گفت روح در مقام جامع احدی اسماء قرار دارد. موفق باشید

14723
متن پرسش
با سلام: حضرت استاد با توجه به این مبنا که فرمودین که عین ثابت حضرت رسول به اعتبار اتحاد با اسم جامع الله حقیقت محمدیه نامیده میشه که این در حضرت واحدیت هست البته. حالا تصور من اینه که در مقام تجلیات خلقی و برون صقعی هم موضوع اینطور باید باشه که اولین تجلی خلقی خداوند باید روح باشه با این تعریف که روحی هست که تجلی عین ثابت رسول الله هست که در این مقام همه اهل بیت و همه عالم مادون به وجود جمعی موجود هست و از این حقیقت عقول و بعد مثال و بعد ماده ایجاد میشه. اینو من به صورت بحث مستقلی نخوندم ولی از برخی کدهایی که در کتبی که خوندم دادید اینو فهمیدم آیا درست گفتم؟ و اینکه این روح همان بحثی هست که در کتاب مبانی مهدویت در جلسه اول طرح کردین؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: حرف بسیار خوبی است بعداً هم إن‌شاءاللّه روی آن بحث می‌شود. موفق باشید

14710
متن پرسش
با سلام: اینکه گویند روح مخلوق بی واسطه است به چه معناست؟ روح را می دانم اما این بی واسطه بودن را نفهمیدم. آیا مقام اسماء بالاتر از مقام عقل است؟ آیا مقام فرشتگان است و نسبت آن با روح؟ آیا روح جمیع اسماء است؟ و سوال آخر در مورد مقام محمود پیامبر (ص) است که خداوند قول اعطای آن را به پیامبر دادند. می خواستم جایگاه این سخن را نسبت به «الحمدلله رب العالمین» بدانم که مقام محمود بودن پیامبر (ص) در چه درجه ای است؟ ممنون.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- با توجه به بی‌واسطه‌بودنِ مخلوقیت روح، باید مقام روح را مقام جامعِ احدی اسماء دانست که واسطه‌ی بین تعیّن اول و تعیّن ثانی است 2- مقام محمود یعنی مقامی که کاملاً مورد پسند حق است. موفق باشید

14708
متن پرسش
سلام خدمت استاد گرامی: در مورد حقیقت محمدیه من از مصباح الهدایه اینطور فهمیدم که این حقیقت همون عین ثابت حضرت رسول هست به اعتبار اینکه متحد با اسم جامع الله هست و سایر اعیان ممکنات از این عین ثابت ظهور پیدا میکنن همینطوره آیا؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همین‌طور است که می‌فرمایید. موفق باشید

14706
متن پرسش
با سلام: حضرت استاد ما تماما با موجودات محدود در عالم ماده سر کار داشتیم و عقل ما هم محدود هست پس مفهوم بی نهایت رو از کجا انتزاع یا درک می کنیم؟ که خداوند رو یک موجود بی نهایت و لایتناهی می گیریم. آیا لایتناهی بودن رو فقط به صورت سلبی می فهمیم؟ یعنی همین قدر می فهمیم که محدود نیست؟
متن پاسخ

 باسمه تعالی: سلام علیکم: مفهوم بی‌نهایت یک مفهوم انتزاعی است و همین‌طور که می‌فرمایید با نفیِ محدویت‌ها آن را می‌فهمیم. ولی عقل می‌تواند با دلایل لازم، مصداقی برای آن بیابد. موفق باشید

14700
متن پرسش
با سلام استاد رسیدن بخیر: 1. آیا در بحث وجود ذهنی منظور از وجود ذهنی شی که همون ماهیت شی در ذهن هست و حاکی از وجود خارجی هست؟ آیا منظور از وجود ذهنی مثلا انسان همین تصویری هست که دارای 2 دست و 2 پا و رنگ و شکل و حجم و... هست؟ یا منظور از وجود ذهنی صرفا مفهوم عقلی حیوان ناطق هست؟ 2. میتونیم بگیم ذهن یک وجود اعمی هست نسبت به خیال و عقل و وجود ذهنی که میگیم یک صورت خیالی از شی خارجی در خیال تشکیل میشه و یک مفهوم عقلی در عقل که هر دو مصداق وجود ذهنی هستن؟ به این لحاظ که حاکی از خارج هستن. در پایان این که معتقد هستین که خداوند در موطن درخت به شکل درخت با همین تنه و برگ و ماده تجلی کرده فهمش شاید سخت نیست اما آدم مدام سوال واسش پیش میاد و این که فرمودین سوال نکنیم بلکه با دل جلو بریم خیلی سخته.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- در وجود ذهنی، موضوعِ تطبیق علم ما با خارج مطرح است به همان شکلی که معلومِ ما در خارج موجود است 2- چون صورت شیئ در ذهن است و نفس ناطقه، علمِ به ذهن خود دارد وجود خارجی برای انسان با همه‌ی ابعادش معلوم است چه شکل آن و چه معنای آن. موفق باشید.

14687
متن پرسش
سلام استاد ببخشید مزاحم شدم. معنی این جمله علامه حسن زاده را می فرمایید: الهی، از من برهان توحید خواهند و من دلیل تکثیر. التماس دعا
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: یک دنیا حرف در این جمله خوابیده است. او می‌خواهد به جایی برسد که همه‌ی این کثرت‌ها در آن وحدت حقه‌ی حقیقیه محو شوند، زیرا واقعیت توحید جز این نیست. موفق باشید

14682
متن پرسش
سلام: 1. آیا وقتی ما با چشم سر به اطراف نگاه می کنیم وجود اشیاء رو نگاه می کنیم یا ماهیتشون رو؟ البته اساتید گفتن با چشم سر به ماهیات داریم نگاه می کنیم من این طور برداشت کردم که منظورشون اینه که وجود های خاص و مقید نگاه می کنیم و ماهیت یعنی وجود خاص و مقید درسته؟ طبق نظر تشکیک ذات مراتب 2. حالا ما که این اشیاء اطراف رو می بینیم تو بحث وجود ذهنی می خوان بگن که ما همین درخت رو که به شکل ساقه و برگ و ریشه و... مشاهده می کنیم اینها رو به واسطه صوری که انشاء ذهن به قیام صدوری هست مشاهده می کنیم.. درسته؟ منظورم اینه که وجود ذهنی فقط مربوط به معقولات یا متخیلات هست یا کیفیت ابصار و دیدن ما اشیاء خارجی رو هم به همین منوال توجیه میکنن؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- بستگی به نوعِ رویکرد ما دارد که اشیاء را به عنوان ماهیات بنگریم یا مظاهر وجود در محدودیت‌های اعیان ثابته‌ی به ظهورآمده 2- بحث وجود ذهنی در مقابل اشکالی است که می‌گوید، چه نسبتی بین وجود خارجی و وجود ذهنی است که با «حمل اولیِ ذاتی» مشکل را حل می‌کند. ولی بحث ما آن است که چه نسبتی بین ما به عنوان نفس ناطقه و موجودات از آن جهت که مظاهر وجودند در میان است که عرفان نظری متکفّل جواب‌دادن به این سؤال است. موفق باشید

14665
متن پرسش
سلام علیکم: حقیر صنعت گر هستم و از دانش آکادمیک و دینی برخوردار هستم اما سعی خودم را کرده ام. درباره الله شناسی و امام شناسی برداشتهایی دارم که نمی دانم درست است یا خیر خواستم با شما مطرح کنم و شما تصحیح بفرمایید و بینش مرا در این موضوع بالا ببرید ان شا الله. مطالب زیر در بر دارنده برداشت حقیراست که به حضرت عالی اراییه می دهم لطفا تصحیح بفرمایید ذات: قابل تصور نیست نه اسم دارد و نه صفت دارد. ذات باید بوسیله تجلی اش شناخته شود الله: تجلی ذات است و مخلوق است منتهی حسب آنکه تجلی ذات است مشخصات ذات را دارد و الله مانند جسم و صورت است برای روح انسان. یعنی همانطور که ما برای سخن گفتن با برادران و خواهرانمان رو به سوی صورت و چهره ی آنها می کنیم حال آن که می دانیم این سیما و صورت ظاهری یک وسیله ای است برای ارتباط با آن روح نادیدنی لذا ذات نیز برای آنکه شناخته شود نیاز به تجلیگاه دارد لذا اگرچه الله که جمع صفات و اسما است مخلوق است منتهی ما گریزی نداریم جز آن که رو به سوی صورت و تجلی ذات کنیم اگرچه الله خود ذات نیست همانطور که عکس ما در آیینه خود ما نیست! و نام این تجلی و صورت که قبله ما را به سوی ذات مشخص می کند الله است. و از آنجا که الله تجلی ذات است قاعدتا باید مشخصات صاحب تجلی در تجلیگاه یافت شود همانطور که اگر من فردی نامرعی باشم وقتی جلوی آیینه که تجلیگاه من است بایستم انوار نامرعی من در آیینه منعکس می شود اگرچه با چشم دیده نشود یعنی تجلی من در آیینه قطعا با مشخصات خود من مناسبت دارد اگرچه آن تصویر داخل آیینه خود من نیستم! پس به تبع ذات؛ در الله نیز هیچ اسمی و صفتی به طور مشخص و مجزا قابل رویت و تحقیق نیست اگرچه الله جمع اسما و صفت است اما اسما و صفات در الله در وحدت هستند و واحدند و به طور مجزا خلقیت ندارند (همانطور که در نور سفید نه نارنجی دیده می شود و نه سبز و نه قرمز و نه هیچ رنگ دیگری اما وقتی متکثر شوند تازه خلق می شوند) صفات: یک مرتبه نازل تر از الله (وحدت صفات) ما با تکثر صفات و مخلوق روبرو هستیم. الله هم مخلوق ذات است هم خالق صفات؛ و صفات نیز حسب شدت و قوتشان مخلوقات و نفوس فردی را خلق می کنند پس هم خالقند هم مخلوق. و انسان از میان همه مخلوقات مستعد است که به جمع صفات (الله و یا انسان کامل) نائل آید. و الله، نفس کل و نفس واحد است و انسانهای کامل که به معرفت به الله رسیده اند به نفس واحده معرفت یافته اند یعنی وصل به الله (نفس واحده) هستند ضمن آنکه هر نفس، فردیت خود را هم حسب صفت و یا صفاتی که در خود به فعلیت رسانده اند در عین فنای فی الله حفظ می کند یعنی انسان کامل از یک سو به نفس کل وصل است و فانی در آن است و از یک سو فردیت خود را هم دارد و بسته به آنکه چه صفاتی در او شدت بیشتری یافته و فعلیت یافته است در عالم تصرف دارد و شفاعت می کند. در واقع نوفس فردی تکامل یافته مانند انشعابات نفس کل و دست و بازوی او عمل می کنند یعنی فعل و قول این نوفس مقدسه فعل و قول نفس کل (الله جل وجلاله) است. پس اگرچه از یک سو اولیای الهی به یک نفس واحد متصلند از دیگر سو دارای صفات و فعلیت های مختلفند (کما اینکه توسل به علی (ع) با توسل به امام حسین (ع) کیفیات و شرایط متفاوت در سالک ایجاب می کند و انوار این نفوس مقدسه متفاوت است. در هر حال هر یک از نفوس مقدسه یک ریسمان و بازو و دریچه برای رسیدن به الله محسوب می شوند چه از طریق توسل چه از طریق پیروی از خلق و خوی و صفات اولیای الهی و استاد کامل! و هر کس بنا بر استعدادش باید اول از صفاتی که مستعدش است شروع کند و در هر صفتی که قوت بگیرد باب معرفت و اتصال به نفس کل بر او گشوده شود زیرا هر صفتی از صفات الله دیگر صفات را نیز در خود دارد منتهی یکی از آن صفات شدت و قوت بیشتری گرفته و تظاهر یافته است پس با تکامل فرد در یکی از صفات به جمع صفات و اسماء معرفت حاصل کند و فانی در الله شود اگرچه فردیت او را همان صفاتی تعریف می شود که در دنیا در خود پرورش داده است و در او شدت و قوت و تظاهر بیشتری یافته است (و یا آن صفات و اسمایی که ممکن است خداوند بعد از دنیا به او عنایت کرده باشد ) در پایان از طولانی شدن این متن عذر می خواهم البته خیلی سوالات نیز باقی مانده است امیدوارم این درک ضعیف و دست و پا شکسته حقیر باعث خنده شما نشده باشد واقعا نیاز دارم کسانی مثل شما کمکم کنند. منتظر پاسخ شما خواهم بود با تشکر/ سید مهدی میری/
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بحمداللّه معارف خوبی در منظر خود دارید. در ضمن عنایت فرماید که موضوع نبون نبیّ به معنای بشیر و نذیربودن در کنار انسانِ کامل‌بودن ایشان باید مدّ نظر باشد. موفق باشید

14672
متن پرسش
باسمه تعالی سلام علیکم : آیا شیطان از جاه و جلال خدا نترسید که نافرمانی کرد و با کمال پرویی سوگند خورد که آدم و فرزندان آدم را وسوسه و گمراه کنه وقتی خداوند سوگند یاد می کنه او و پیروانش رو در جهنم ابدی بیندازد. جالب اینجاست که او قبول دارد که خداوند رب اوست لطفا برای بنده شرح دهید.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: وقتی شیطان نظر به خود دارد و خود را مهم می‌داند عظمت حضرت حق برایش جلوه نمی‌کند تا خود را پیرو حضرت حق قرار دهد. موفق باشید

14662
متن پرسش
با سلام: 1. حضرت استاد ما قبل از عالم ماده در عوالم مثال و عقل دارای نوعی موجودیت بودیم طبق این قاعده که معطی شی نمیتونه فاقد شی باشه، پس دارای نوعی وجود در اون عوالم بودیم. از مساله تشکیک وجود هم میشه به این رسید. حالا سوال من اینه که این حضور در عوالم سابق به نحو کثرت نبوده که من باشم و شما و دیگران متکثرا خب پس به نحو وحدت بوده یعنی همه یک حقیقت بودیم اما حالا آیا یک حقیقت بودیم یعنی بنده در عالم عقل مثلا فانی و مستغرق در اون عالم بودم به این معنا که هیچ علمی نداشتم نه به خدا نه به مجردات و معدوم محض بودم به تعبیری؟ یا اینکه فانی و مندمج و مستغرق در اون عالم بودم به این معنا که عین علم و درک و شناخت بودم به قدر وسعت عالم عقل و دیگران هم عالم و مدرک بودن اما خب همه یک حقیقت بودیم و در واقع دوئیتی وجود نداشت همه به یک علم به یک درک عالم بودیم و عین عقل بودیم؟ 2. عالم عقل دارای کثرت و اجزاء نیست پس به تمامه تجلی میکنه در ماده و نفس ناطقه من از ماده حادث میشه. یعنی تمام کمالات من بطور کامل آن در عالم عقل هست و چون تباین مطرح نیست پس عالم عقل وجود برتر من هست یعنی من برتر هست، پس من همون عقل کل هستم اما به نازله. پس باید در عالم عقل هم بنده به علم و ادراک و قدرت عقل عالم و قادر و عاقل بوده باشم آیا میتونیم اینطور استدلال کنیم؟ در واقع من در موطنی عقل به اعتباری روح و به اعتباری نفس و در موطنی هم محمد و حسین هستم. 3. آیا فرقه حروفیه که حروف رو واسط خلقت میدونن جایگاهی بین اهل ذوق و عقل داره و نظر شما در موردشون چیه؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: موضوع مفصلی است که با مقدمات خودش حلّ می‌شود 1- همین اندازه بدانید که ما در مقامِ علمی خدا، وجودِ علمی داریم به این معنا که خدا به امکانِ ما علم دارد و هیچ شخص خاصی نیستیم که کثرت در میان باشد 2- ما به عنوان شخص خاص از رحم مادر شروع می‌شویم و در نسبت با کثرات، انتخاب‌های خود را شکل می‌دهیم و از فطرتِ بالقوه در حدّ انتخاب‌های سالم، بالفعل می‌گردیم. بنابراین نمی‌توان گفت همه‌ی ما عقلِ نازله هستیم، بلکه ما هرکدام شخصی هستیم که اگر مطابق فطرت خود عمل کنیم به همان اندازه به آن مقام عقلی نزدیک می‌شویم 3- از فرقه‌ی حروفیه چیزی نمی‌دانم. موفق باشید

14616
متن پرسش
سلام علیکم: خسته نباشید: قبل از هر چیز خواستم بگم نگران نباشید ما حواسمان به دروسهایمان هست. فایلهای شما را هم زمان استراحت گوش می دهیم که از درسهایمان چیزی ذبح نشود. سوالی داشتم، درس مکارم اخلاق جلسه ی دوم در خصوص یقین صحبت کردید. بحث کمی برای بنده نامفهوم بود اول اینکه یقین در سه مرتبه ی ( علم الیقین – عین الیقین - حق الیقین ) مطرح می شود. در ثانی اینکه ما (خودم را عرض می کنم) خیلی وقت ها مرتبه ی ظنّ و یقین را خلط می کنیم. گاهی احساس می کنیم که فلان کار انجام نمیشه یا اینکه فلان خطر ما را تهدید نمی کند یا . . . قلب امان هم گویی رضایت می دهد و سپس به آن ادراکمان هم جامه ی عمل می پوشیم و گاهی می بینیم واقعا همینطوری شد اما گاهی هم آن طوری که قلب رضایت داده بود نمی شود. اما استاد به نظر می رسد که بیشتر این حالات هایی که ما فکر می کنیم یقین است و در آن مرتبه نیز قوه ی تعقل را تعطیل می کنیم، ظنّ است. گاهی این حالات قلبی تصدیقاتی هستند که ناشی از تصورات و ادراکات اشتباه و کج و معوج ما نسبت به عالم هستی است که آن هم ریشه در ضعف علوم حصولی به ویژه مباحث عقلی دارد. گاهی این حالات ناشی از معتدل شدن مزاج و مسائل طبیعیات می باشد که به قول یکی از اساتید شاید شخص رطوبت بدنش هم بالا بزند و چیزی از عالم غیب را هم مشاهده کند و به خیال خود فکر کند به یقین رسیده است در حالی که به تجلیات نفسانی خود نظاره گر بوده است و درگیر عالم خیال و وهم بوده است و این را خود شما هم قبول دارید که کشف و شهود گاهی وقت ها شیطانی است نه رحمانی. با تمام این ها حتی به کشف و شهود هم نمی توان اعتماد کرد و باید برهان بر آن اقامه کرد حال چطور می شود که انسان به یک رضایت قلبی خویش بگوید یقین پیدا کردم. واسه همین هر چی فکر کردم که یک ملاکی باشد شبیه به دستگاه عیار سنج تا میزان یقین ما را به ما بگوید. با توجه به اینکه قلب و دل هم خیلی جاها اشتباه می کند و (آن اشتباه ریشه اش در ضعف علوم برهانی و عقلی و مباحث عرفان نظری است) باید چگونه یقین خود را بسنجیم؟ از طرفی نه می توان به قلب و دل اعتماد کرد و از طرف دیگر هم می خواهیم بدانیم یقین ما چقدر است و از طرفی هم یقین را به سه دسته تقسیم کرده اند. اگر این را کمی توضیح برایم بفرمایید متشکر می شوم. من الله توفیق
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: این حالت خوف و رجاء؛ حالا حالاها در ما هست، منتها در نسبت خود با خدا در حالت هرچه‌بیشتر احساس بندگی‌کردن، می‌توانیم امیدوار باشیم که راهْ تا حدّی گشوده شده تا آن‌جایی که إن‌شاءاللّه نقشی برای غیر خدا قائل نباشیم و معنای توحید به مزاق‌مان برسد. موفق باشید

14623
متن پرسش
با سلام: حضرت استاد آیا آیه سوره نمل که ماجرای گفتگوی درخت با حضرت موسی (ع) هست رو میتونیم این طور معنا کنیم که: حضرت امام نظرشون اینه که چون مخلوقات فانی در الله هستن هر مخلوقی در واقع خود الله است به تجلی، پس درخت هم خودالله بود به واقع که گفت «انه انا الله العزیز الحکیم» و البته از آیه بر میاد که این آیه نظر به تشکیک وجود هم نداره که درخت رو وجود نازله الله بدونیم بلکه خود درخت میگه من الله هستم نه به نازله بلکه به شدت و به حقیقت الوهیت... اینجا دیگه درخت خود الله هست به کامله.. که البته خب این در مورد هر مخلوقی صادقه میتونیم از این آیه این برداشتو داشته باشیم؟ 2. کمالات ما تجلی الله هست ذات ما چی آیا تجلی ذات حقه؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- حضرت حق در مظهریت درخت فرمودند «من اللّه هستم» نه آن‌که درخت بگوید من اللّه‌ام. 2- ذات ما و هر مخلوقی در مقام امکان است و هیچ وجودی ندارد إلا این‌که به قول محی‌الدین، اعیان ثابته‌ی مخلوقات در ذات خود و در محدودیت خود موجب می‌شوند که حق را به شکل محدود ظاهر کنند و سالک باید در عین نظر به آن مظاهر، به باطن آن‌ها نظر کند تا حق را محدود ننگرد. موفق باشید

14622
متن پرسش
با سلام: در آنجا که حضرت موسی (ع) در صحرای طور آتشی را دیدند و نزدیک رفتند و ندا آمد آیا از آتش صدا آمد؟ چرا آتش در اینجا مطرح می شود؟ و اینکه می گویند درختی بود که آتش داشت در قرآن صحبت از درخت نشده. و در جریان درخواست حضرت موسی (ع) برای رویت (قلبی) خدا بعد از لن ترانی ولکن آمده، این ولکن به چه معناست؟ و اینکه من یک دانشجو هستم و از نوجوانی نسبت به هم سن و سالهایم یه کم گرایشهای بیشتری به دین و مذهب داشتم ولی زیاد متوجه و پیگیر نبودم ولی بطور محیرالعقولی و شاید هم بیشتر از پارسال که برای اولین بار برنامه ی معرفت دکتر دینانی را دیدم به الهیات و عرفان و فلسفه و.... علاقه پیدا کردم و این در اوایل کمتر برام قابل درک بود الان که خودم رو با پارسال مقایسه می کنم با توجه به مطالعاتم یک تغییر بسیار زیادی کردم و اصلا نحوه فکر کردنم تفاوت کرده و در تک تک موقعیت های زندگی این تفاوت را احساس می کنم خواهش می کنم این تفاوت و حالات را برایم روشن کنید که چه ربطی با مضمون آیه شب قدر و اینکه اگر خدا بخواهد ما می خواهیم دارد؟ من در ادامه راه باید چکار کنم. ممنون
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: صوت الهی برای کلیم اللّه در مظهریت آتش در جان آن حضرت ایجاد شد و در جواب رؤیت حق، چون حضرت در مقام شنیدن کلام الهی بودند و نه در مقام رؤیت حق، برای رؤیت حق جواب «لن ترانی» شنیدند. با این شرح که به جبل بنگرند که اگر حق در او جلوه کند و حضرت موسی«علیه‌السلام» بخواهد آن را بنگرند، کوهی در هویت خود باقی نمی‌ماند و در این رابطه حضرت موسی«علیه‌السلام» مدهوش شدند و چون به هوش آمدند عرضه داشتند: پروردگارا از این تقاضای خود توبه کردم. 2- این نوع رجوع احوالات عموماً برای افراد پیش می‌آید. آن‌هایی موفق‌اند که از آن نگهبانی کنند. إن‌شاءاللّه سیر مطالعاتی روی سایت جواب طلبِ شما را خواهد داد. موفق باشید

14608
متن پرسش
با سلام: استاد ببخشید من زیاد وقتتون رو می گیرم. چند سوال: 1. آیا همان طور که در مقام مفهوم، حضور خدا با ظهور او متفاوت هست. در مصداق و واقعیت هم حضور حق در ممکنات با ظهور حق در ممکنات دو تاست؟ یا حضور عین ظهوره به نظر خودم میاد که عین هم باشه. 2. یکی از دوستان که صوت تدریس شما رو گوش گرفته بود برداشتش اینطور بود که شما اگه می فرمایید گل، دست، انسان و مخلوقات در واقع اسم الله هستن و خود الله هستن در واقع خود الله هستن «به نازله» اما نظر من اینه که از اونجایی که مخلوق فانی در خالق هست پس مخلوق خود الله هست به تجلی و به همان شدتی که الله در مقام واحدیت داره اما محدودیت و امکان مخلوق باعث شده به این شکل خاص جلوه کنه و این شکل خاص که جلوه الله هست ظهور تام و کامل الله به همون شدتی هست که الله در واحدیت داره.. من فکر می کنم این بنده خدا حرفش حرف تشکیک صدراست و بالاتر نیومده و بنده حرفم مربوط به عرفاست. حق با کدوممونه؟ 3. من گمان می کردم حق یک مقام هویت غیبیه داره و بعد احدیت و بعد واحدیت در حالی که شما هویت غیبیه رو همون احدیت گرفتید مگه احدیت تجلی هویت غیبیه لا اسم و لا رسم نیست؟ 4. تقریر دوم امام که در جلسه هفتم مطرح شد آیا منظورتون این بود که مقام واحدیت که مقام الله هست مقام واحدیت و احدیت رو حمد میکنه؟ 5. آیا مبنای شما در تفسیر حمد وحدت ذات مظاهر هست یا ذات مراتب؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- آن‌چه شما می‌فرمایید در نهایت برای سالک پیش می‌آید 2- در این موارد با همدیگر بحث نکنید بگذارید هر دو جلو بروید تا آن‌چه باید برایتان پیش آید، پیش آید 3- بهتر آن است که احدیت را مظهر هویت غیبیه بگیریم ولی این یک تقسیم‌بندی استانداردی نیست 4- مطلب را روشن‌تر بفرمایید. یادم نیست که در آن جلسه چه گفته شده؟ 5- مبنای ما «وحدت وجود» است پس تنها مظاهر، ظهور یک حقیقت‌اند بدون آن‌که به خودی خود اصالت داشته باشند. موفق باشید

14600
متن پرسش
با سلام: راسخان در علم چه کسانی هستند؟ آن روحی که در مقابل حضرت مریم تمثل یافت آیا همان روح نفخت فیه من روحی است؟ چرا حضرت عیسی کلمه الله و روح الله نامیده می شوند؟ این آیه قرآن که تا خدا نخواهد ما نمی خواهیم به چه معنی است؟ ممنون.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- راسخان علم مطابق روایت، اهل‌البیت هستند 2- آن روحی که برای حضرت مریم«سلام‌اللّه‌علیها» متمثل شد، جناب جبرائیل«علیه‌السلام» بود و شاید به همین جهت که روح الأمین بر حضرت متمثل شد، فرزند ایشان یعنی حضرت عیسی«علیه‌السلام» را «روح‌اللّه» می‌نامند. 3- قلب‏هاى ما ظرف اراده و خواست خداوند است، چون او بخواهد، ما مى ‏خواهيم. و لذا خداوند فرمود: «وَمَا تَشَاؤُونَ إِلَّا أَن‏ يَشَاء اللَّهُ»؛[1] شما نمى‏ خواهيد مگر آنچه را خدا بخواهد. بدین معنا که خداوند بر اساس شخصیت ما، اراده‌های خاصی را در ما ایجاد می‌کند هرچند ما را مجبور به عملی نمی‌کند. موفق باشید

 


[1] ( 2)- سوره‏ى انسان، آيه‏ى 30.

14583
متن پرسش
سلام: آیا با توجه به برهان صدیقین می توانیم نتیجه بگیریم که عالم هستی لایه لایه است. لایه های وجودی مختلفه در هستی وجود دارد. لایه اصلی این عالم هستی مطلق است و لایه دیگر انسان و ...؟ التماس دعا.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: ولی همه‌ی لایه‌هایی که ذیل وجود مطلق‌اند، هیچ استقلالی ندارند و هویت آن‌ها نسبت به وجودِ مطلق، تعلقی است. موفق باشید

14581
متن پرسش
با سلام: حضرت استاد بنده تا صوت 6 حمد امام رو گوش گرفتم. 1. در موضوع جعل شما جعل رو به وجود زدین مگ این مربوط به تشکیک در وجود نیست؟ یعنی عرفان جعل رو به وجود نمیزنه درسته؟ به همین خاطر اینجا واسم سوال پیش اومد که امام دارن بر اساس تشکیک وجود جلو میرن یا عرفان؟ 2. فرمودن زبان شما اسم الله هست دست شما اسم الله هست و... بعد گفتید اسم الله هست یعنی خود الله هست .. از آنجایی که این مخلوقات فانی در الله هستند پس زبان و دست و... خود الله است .. اینجا برداشت من این بود که منظورتون اینه که اینها تجلی الله هستند که الله به تمام شدیت در اینها ظهور و حضور داره و اینها هم چون ممکن الوجود هستن هیچ ذاتیتی ندارن و فانی در او هستن پس او در صحنه است .. نه این که الله در این دست ضعیف ظهور کرده و در عقول شدیدتر ظهور کرده بلکه این شدت و ضعف مربوط به ظرفیت مخلوقات هست که متعلق به خودشونه و الله به تمام شدت در اینها ظهور داره ازین بابت هست که میگیم الله در صحنه هست و مخلوق خود الله هست آیا درست گفتم؟ چون در خویشتن پنهان فرمودین من که به صورت بینایی ظهور می کنم تمام من به شدیت و کمال خودم در بینایی ظهور میکنه و محدودیت مال بینایی هست نه مال ظهور من در بینایی اگه درست یادم باشه.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- جعلِ وجود در این‌جا یعنی ممکن‌الوجود را وجود‌دادن، نه آن‌که نظر به جعلِ مطلق وجود باشد که آن معنا نمی‌دهد 2- تا این‌جا خوب آمده‌اید، بدون عجله ادامه دهید. موفق باشید

نمایش چاپی