متن پرسش
بنده یک زمانی به عقایدم شک کردم و خواستم به تحقیق بپردازم در کنار مباحث اسلامی خیلی مختصر به برخی مباحث در تاریخ فلسفه غرب سری زدم البته وقت زیادی نگذاشتم، در کتاب مقدمات فلسفه نوشته واربرتون توحید و برخی شبهات مربوطه را مطرح کرده بود و اونجا گفته شده که آوردن برهان فلسفی برای یگانگی خداوند کار ساده ای نیست و
ولی من هیچ وقت به اینکه خدا یکی نیست فکر هم نمی کردم، حتی بعد از آن که این مطلب رو خوندم، پس از مدتی هم کتاب از برهان تا عرفان شما رو خوندم که باز در آنجا به یگانگی خداوند شکی نداشتم و این دو برهان خیلی از سوالاتم درباره خداوند و نحوه حضورش در عالم حل شد، حالا بعد از گذشت حدود 3 سال سوال احساس می کنم موضوع توحید برایم حل نشده و آن بحثی که در کتاب واربرتون آمده با اینکه کامل هم نخوندمش به ذهنم میاد که ممکنه که خدا یکی نباشه؟ 90 درصد اوقات بهش اهمیت ندادم و به عنوان یک فکر احمقانه بهش نگاه کردم اما الان طی یه جریانی این سوال دوباره به ذهنم اومده. ذهنیاتم رو آوردم رو کاغذ بیشترشون مغلطه بودن است و تونستم ردشون کنم جز یکی از آنها. اینکه عالم ساخته پرداخته صانعی با علم و قدرت فوق بشری است، امری است قطعی تا حد بداهت، اما اینکه این صانع واحد باشد چه؟
قطعا این موجود موجود مرکبی نیست اینکه فرض کنیم صانع یا صانعان بر اساس کار فکری عالم را اداره می کنند فکری است غلط اما اگر این فکر به ذهن خطور کند که شاید صانعانی باشند که اتحادشان ذاتی است و نیازی به کار فکری برای اداره عالم ندارند و منجر به اختلاف بینشان نمی شود چه؟ این فکر من را آزار می دهد و باید بتوانم زمینش بزنم.
سوال مهم و کلیدی دیگر: البته به نظرم این ها جزء سوالات کلامی باشند راه تصدیق قرآن و اصول دین به طریق برون دینی چیست؟
من وقتی که نیاز به استدلال آوردن برای این امور پیدا می کنم قفل می کنم،
طوری که جدیداً به خاطر اینکه سوالات ذهنیم پاسخ داده نشده موقع نماز خوندن وقتی می خوام شهادت بدم نمی تونم، برام سنگینه، طوری که حس می کنم اگه هم به زبان بیارم دارم دروغ می گم، چیز دیگری هم که وجود داره استدلالهای درون دینی و خصوصاً کلامی را من قانع نمی کند یا حال بدی بهم دست میده، شاید به خاطر اینکه خیلی غلط اینها را در مدرسه و دانشگاه به ما یاد داده اند طوری که زدگی ایجاد شده، یعنی من از علم کلام بدم میاد!
این اواخر فکر می کردم علامه طباطبایی گزینه خوبی باشند، چند روز پیش یه کتابشون رو گرفتم اون هم حال ما را عوض نکرد، نمی دونم بقیه کتاباشون چطور باشه، به نظر می رسه بهترین و کاملترین گزینه تفسیر المیزان باشه، که نیاز به زمان خیلی زیادی داره.
متن پاسخ
- باسمه تعالی: سلام علیکم: آری یک وقت سؤالمان عقلی و کلامی است که در این صورت باید به صورت عقلی و کلامی جواب عقل خود را بدهیم مثل شبههای که در یگانگی خدا پیدا کردهاید. ولی یک وقت سؤالمان روحی است و روح ما نیاز دارد که از آنچه میداند تغذیه شود، در این موارد باید با سیر قلبی مطلب را احساس کنید. علامه طباطبایی«رضواناللّهتعالیعلیه» سعی میکنند هر دو وجه را جواب دهند. قرآن در ابتدا در یک نگاهِ بروندینی با ما سخن میگوید. بنده مطالبی که در دو مورد فوق دارم را خدمتتان میفرستم، ولی در عین حال توصیه میکنم سعی کنید با سلوک قلبی مسائل خود را حلّ کنید که دیگر جای اینگونه شبهات در میان نباشد. موفق باشید. برهان وحدت خداوند: علاوه بر اثبات وجود خداوند، باید متوجه بود که خدای واحدی در جهان هستی هست، چون میبینیم نظم جهان نظمی است ارگانیکی و یک آهنگی و انداموار. یعنی همة اجزاء آن در خدمت همة اجزاء است، مثل بدن که هر عضوی در خدمت همة بدن است، فرض چند تدبیری در چنین نظام یک آهنگی، محال است. زیرا از چند ذات متفاوت آثار و برنامههای متفاوت ظاهر و تدبیر میشود که در جهان چنین چیزی وجود ندارد.
اشکال: مگر حالا جهان ناهماهنگ نیست که آب تر میکند و آتش میسوزاند؟
جواب: اینکه اجزاء جهان همدیگر را محدود میکنند را نباید ناهماهنگی نامید، ناهماهنگی آن است که قانونی، قانونی را در نظام عالم نقض کند و دیگر آن قانون در جای خود مؤثر نباشد، در حالی که با همین محدودکردنها طبیعت به مقصد میرسد. مثل دوکفة ترازو که در عین جهت متفاوتی که دارند کار توزین را عملی میسازند.
اشکال: چرا فرض نکنیم که دو یا چند خدا در امر تدبیر جهان به توافق رسیدهاند که به خاطر مصلحت با هم اختلاف نکنند و مانع تدبیر یکدیگر نشوند؟
جواب: توافق در نظام معنی میدهد برای رسیدن به هدفی مشخص، در حالی که خدا یعنی آن کس که خالق نظام است و فعل او همان نظام است و توافق یعنی پیروی چند نفر از قواعد عقلی موجود در نظام. مثل دو مهندس که توافق میکنند در این قسمت که استحکام بیشتری دارد پایههای پل را قرار دهند چون هیچکدام از این مهندسین خالق نیستند، بلکه برروی استفاده از مخلوقی که خدا آفریده است توافق میکنند. در حالیکه خدا خالق پدیدههاست، و بههمین جهت توافق برای خدا معنی ندارد.
دریچههاى اعجاز قرآن: قرآن مىفرماید: «وَ انْ کُنْتُمْ فی رَیْبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلی عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِه» اگر در معجزهبودن آنچه بر بندهى ما نازل شده شک دارید، سورهاى مانند آن بیاورید. مبناى برهان این است که او یا بهواقع پیامبر است و این آیات از طرف خدا بر او نازل شده، و یا پیامبر نیست و با استعدادهاى بشرىاش این آیات را تنظیم کرده است. در حالت دوم از آن جهت که بشر است این آیات را آورده، پس شما هم که بشر هستید، مسلم اگر همهى شما جمع شوید مىتوانید یک سوره مثل سورههاى این قرآن بیاورید و اگر نمىتوانید، معلوم مىشود که او از جنبهى بشرىاش به چنین توانایى نرسیده، پس او پیامبر خدا است.
در رابطه با معجزهبودن قرآن نمونههایى در ذیل؛ مورد اشاره قرار مىگیرد:
1- از نظر فصاحت و بلاغت: قرآن از نظر هندسهى کلمات و نظم خاصى که کلمات دارند، نه سابقه دارد و نه لاحقه، به طورىکه نه تا آن زمان بشریت با این ترکیب و نظم سخن گفته و نه بعد از آن انسانها توانستند از آن تقلید کنند و با آن نظم و هندسه سخن بگویند. قرآن داراى آهنگ خاصى است که در عین دارا بودن مفاهیم معنوى، بدون تکلف و تصنع، عالىترین معانى را در عالىترین قالبهاى لفظى اظهار مىکند به طورىکه معلوم نیست الفاظ تابع معانىاند و یا معانى تابع الفاظ.
قرآن در زمانى به صحنه آمد و مبارز طلبید که اوج تکامل فصاحت عرب بود. از آن عجیبتر بعد از آمدن قرآن نیز سخن رسول خدا (ص) و حضرت على (ع) در عین فصاحت زیادى که دارد، اصلًا شکل و هندسهى قرآن را ندارد. و این مبارزه طلبى هنوز هم به قوت خود باقى است، مضافاً اینکه تا حال کسى نیامده بگوید قبل از قرآن چنین کلماتى به این شکل در فلان کتاب بوده است. همچنانکه کسى نیامده بگوید من مثل آن را آوردهام و اتفاقاً هر قدر انسان فصیحتر باشد بیشتر متوجه مىشود که فصاحت قرآن از نوع فصاحت بشر نیست. همچنانکه جادوگران متوجه شدند کار حضرتموسى (ع) از نوع سحر نیست.
2- از نظر عُلوّ معنى و محتوى: بىگمان مطمئنترین راه براى شناخت حقیقت قرآن، رجوع به متن قرآن و تأمل در توصیفها و تعبیرهاى آن در بارهى خود مىباشد، توصیفهایى از قبیل «هُدى للنّاس»، «هُدى للمتّقین»، «تبیاناً لکلّ شَیئ»، «حکیم» و «فرقان» که همه حکایت از آن دارد که وقتى مىفرماید: اگر مىتوانید مثل آن را بیاورید، یعنى آن چیز مثل قرآن از حیث هدایتگرى و آوردن معارف هدایتگر و از حیث مطالب حکمتآمیز، همسنگ دانشهاى قرآن باشد و از این زاویه بشر را به آوردن چنین اندیشههایى در حد قرآن دعوت مىکند.
جامعیت و کمال قرآن بدین معنى است که قرآن مجید تمامى مواد و مصالح علمى جهت رسیدن انسان به سعادت فردى و اجتماعى را دارا است و با معارف خود رابطهى انسان با «خدا»، «خود»، «انسانهاى دیگر» و با «جهان» را تبیین مىکند و همهى این معارف داراى سطوح و لایههاى متکثر هستند و در آن براى هرموضوعى بطنها وجود دارد. در پایینترین سطح با مردم عادى صحبت مىکند و هرچه مخاطب خود را دقیق بیابد، بطنى از بطون خود را براى او مىگشاید و آوردن سورههایى با این حدّ از علوّ در معانى به هیچوجه در حدّ بشر نیست.
انسانى که قرآن طرح مىکند وسعتى از قبل از تولد تا بعد از مرگ دارد و دستورات قرآن همهى ابعاد این انسان را با همهى دقایق روحىاش فرا گرفته است، در حالى که انسان معرفى شده از راه حس و اندیشهى بشرى در میان دو پرانتز (تولد) تا (مرگ) قرار دارد.
در قرآن همهى اصولِ معارف قرآن از توحید استنتاج شده و سپس گسترش یافته و به صورت اخلاق و عقاید و احکام در آمده به این معنى که هر حکمِ فرعى آن اگر تحلیل شود به «توحید»
مىفرماید: «کِتابٌ احْکِمَتْ ایاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ خَبیر» قرآن کتابى است با آیات محکم که سپس به صورت تفصیل درآمده، یعنى این کتاب با آیات متعدد داراى غرض واحدى است که وقتى به تفصیل در آید، در یک مورد به صورت «اصول دین» و در مورد دیگر به صورت موضوعات «اخلاقى» در مىآید و در جاى خود به صورت احکام شرعى ظاهر مىشود، به این معنى که هرچه نزول کند و از اصل به فرع برسد از آن غرض اصلى خارج نمىشود و از مسیر توحیدى خود عدول نمىکند. به عنوان مثال: توحید خدا در مقام اعتقاد عبارت است از اثبات «اسماء حسنى» و «صفات علیاى» الهى و در مقام اخلاق عبارت است از دارا شدن اخلاق کریمه مثل رضا، شجاعت و دورى از رذایل و همان توحید در مقام اعمال عبارت است از به جاآوردن اعمال شایسته و پرهیز از محرمات و رعایت حلال و حرام. همهى اینها به توحید برمىگردد و انسان را به توحید مىرساند زیرا آیات قرآن یک جهت وحدت دارند و یک جهت کثرت، از جهت صدور از طرف خدا به سوى بشر، سیرى از وحدت به سوى کثرت را دارا مىباشند ولى از جهت سیر از طرف انسان به سوى خدا، سیر از کثرت به وحدت را دارا هستند.
قرآن کتاب انسان شناسى است، اما آنگونه که خدا انسان را آفریده و در همان راستا انسان را تفسیر مىکند تا انسان از خود بیگانه نشود، به طورىکه در تمام فرهنگ بشر و نه در فرهنگ انبیاء انسان در حدّ سورهى والعصر مطرح نیست، و اندیشهى بشر نسبت به انسان به اندازهى تبیینى که
یک سورهى کوچک قرآن در مورد انسان دارد گسترش ندارد. قرآن پیوند با خدا را در همهى شئون زندگى جریان مى دهد و انسان را در حد یک باور تئوریک متوقف نمى کند، بلکه خداى حاضر و محبوب را معرفى مىنماید که مىتوان به او نزدیک شد و با او انس گرفت. مرز ایمان و شرک در آن است که انسانِ موحّد توانسته است حقیقت وَحدانى عالم را در هر مخلوقى بیابد و انسان مشرک پدیدههاى عالم را مستقل از حقیقت وحدانى مىنگرد.
3- اعجاز قرآن از جهت نبودن اختلاف در آن: قرآن در طول 23 سال بر پیامبر خدا (ص) نازل شد، آن هم در شرایط اجتماعى و روحى متفاوتى که براى رسول خدا (ص) پیش مىآمد، بدون آن که رسول خدا پیشنویسى داشته باشد و یا پس از نزول آن به و حکّ و اصلاح آن بپردازند با این همه هیچگونه تناقض و اختلافى در میان مطالب آن نیست. هرگز کسى ندید که مثلًا پیامبر (ص) یادداشتى داشته باشند و مطابق آن یادداشت آیات را قرائت کنند و یا طورى آیات را بخوانند که بعداً معلوم شود یک کلمه را اشتباه گفتهاند و بخواهند آن را تصحیح کنند، آن هم آیاتى که قبلًا هیچکس چنین کلماتى در هیچ کتابى نگفته بود و بعداً هم کسى نیامد بگوید شبیه آن کلمات در کتابهاى رومىها و یا ایرانىهاى متمدن آن زمان دیده شده است.
قرآن طورى است که آیهاى مفسّر آیهاى دیگر و مجموعهى آن شاهد بر مجموع آن است و در عین تنوع- حتى در یک موضوع وحدت نگاه
کاملًا درآن حاکم است. مثلًا در مورد عبادت و یا تقوا هزاران نکتهى متنوع دارد ولى همه با یک بینش و یک جهت و یک نگاه.
خودِ قرآن مىفرماید: «أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فیهِ اخْتِلافاً کَثیراً» آیا این منکران قرآن در قرآن تدبّر و تفکر نمىکنند تا متوجه شوند اگر از طرف غیرخداوند صادر شده بود، حتماً در آن اختلاف و تضاد مىیافتند زیرا: اولًا: فکر انسان دستخوش تحول و تکامل است، و در آخر عمر عموماً اشتباهات اول را ندارد. ثانیاً: افکار انسان در طول زندگى تحت تأثیر حالات متفاوت روحىاش قرار دارد و سخنانش هماهنگ آن حالات، و گاهى متفاوت و بعضاً متضاد خواهد بود. ثالثاً: کسى که کارش بر دروغ باشد در طول عمر حتماً به تناقض و اختلاف مىافتد، در حالىکه هیچکدام از موارد بالا در قرآن نیست و یگانگى و وحدت کاملى بر آن حاکم است.
4- اعجاز قرآن از نظر جاذبه: قرآن در معرفى معنى حیات و آزادشدن از اسارت نفس و خرافات آنچنان سخن مىراند که انسان به هیچوجه آن را از جان خود جدا نمىبیند و بهخوبى جذب آن مىشود. قرآن انسان را بر عقدههاى درونىاش پیروز مىکند، مرگ را برایش معنى مىنماید، او را دعوت به تدبر در آیاتش مىکند، مىگوید:
«افَلا یَتَدَبَّروُنَ الْقُرانَ امْ عَلی قُلُوبٍ اقْفالُها»
آیا تدبّر در قرآن نمىکنند و یا بر قلبهاشان قفل زده شده است که حقایق آن را نمىفهمند؟ به همین جهت عقل انسان در حین تدبّر در قرآن از عمق جان، حقانیت آن را تصدیق مى کند و خودِ قرآن شرط
تشخیص حقانیت خود را تدبّر در خودش قرار داده است. آیا تا حال دیدهشده کسى در قرآن تدبّرِ لازم را کرده باشد و براى او در حقانیت آن ذرهاى شک باقى بماند؟ و یا بیشتر کسانى گرفتار شک نسبت به قرآن هستند که از دور و بدون تدبّر در آن نظر مىدهند؟
5- اعجاز قرآن از نظر اخبار غیبى: آن واقعههایى که در حین نزول قرآن با فکر بشرى درستى و نادرستى آن معلوم نبود در قرآن مطرح شده به طورىکه بشر پس از سالها به درستى آن پىبرده است مثل: پیشبینى غلبهى روم بر ایران در شرایطى که در آن زمان چنین غلبهاى به ذهنها هم خطور نمىکرد. حفریات باستانشناسان، که پس از سالها داستان حضرت یوسف و طوفان حضرت نوح و قوم سبأ را تأیید کرد. و یا اینکه قرآن براى فلک، مدار قائل است، برعکسِ پیشینیان که فلک را جسم مدورى مى دانستند که ستارگان در آن میخکوب شدهاند ولى بعدها معلوم شد که ستارهها داراى مدار هستند و در مدار خود در گردشاند.
6- اعجاز قرآن از نظر وسعت معارف و پهناورى مطلب: از طریق کسى که برترى فوق العادهاى از نظر اطلاعات نسبت به دیگران نداشت و در محیطى آنچنان محدود زندگى
این وسعتِ علمى و دقت روحى مطرح شود حکایت از آن دارد که از طرف خداى حکیم و علیم بر او نازل شده است.
دکتر واگلیرى مىگوید:
«کتاب آسمانى اسلام نمونه اى از اعجاز است ... قرآن کتابى است که نمىتوان از آن تقلید کرد ... چطور ممکن است این کتابِ اعجاز آمیز کار محمد باشد؟ در صورتى که او یک نفر عرب درس ناخوانده بوده است ... ما در این کتاب مخزنها و ذخایرى از دانش مىبینیم که مافوق استعداد و ظرفیت با هوشترین اشخاص و بزرگترین فیلسوفان و قوىترین رجال سیاست است».( استاد دانشگاه ناپل، کتا ب«پیشرفت سریع اسلام»، ترجمهى سعیدى، ص 49.)
قرائنى که اندیشه را بر صدق گفتار نبى مى کشاند:
علاوه برمطالب فوق در مورد خود قرآن که دلیل است برمعجزه بودن آن، توجه به شخصیت پیامبر (ص) نیز اندیشه را به حقانیت شخص نبى مىکشاند که موارد زیر از این نوع مىباشد:
1- محیط دعوت: اندیشه نمىپذیرد که انسانى درس نخوانده در محیطى چنان عقب افتاده از تمدن و آلوده به پائینترین خرافات جاهلى، بدون ارتباط با خالقِ علیمِ هستى، چنین معارفى را ارائه دهد.
2- سابقهى تاریخى و خصوصیات اخلاقى: 40 سال در محیطى زندگىکردن که کوچکترین خطاى اخلاقى نمایان مىشود و در عین حال هیچ نقطه ضعفى نداشتن، به طورى که او را «امین» لقب دادند و حتى
در اتهاماتِ بعد از بعثت او را «ساحر» و «شاعر» و «مجنون» خواندند، ولى به جهت نوع عملکردش هرگز جامعه اتهام اخلاقى را نسبت به شخصیت او نمىپذیرفت، چگونه اندیشه مىپذیرد چنین انسان پاکى یک مرتبه دروغى به این بزرگى بگوید و 23 سال هم همهى زندگیش را بر سر این دروغ بگذارد و با آن همه مشکلات یک لحظه هم عقبنشینى نکند؟
3- محتواى مکتب و دعوت: مکتبى که محور فکرى خود را «توحید» قرار داده و آن را چون خونى در رگ جامعه جارى ساخته و مدعى است هیچکس جز خدا نجاتدهندهى انسانها نیست و آورندهى آن مکتب براى خود هیچ ادعایى جز بندگى خداى واحد ندارد و اجازهى هیچ غلوّى را در مورد خود نمىدهد و مردم را به سوى خدا دعوت مىکند و بندگى غیر خدا را بدترین گناه مىداند و در جامعهى طبقاتى آن روز شعار برادرى مىدهد و محیط کینه و جهل را به محیط برادرى و دانش تبدیل مىکند، چگونه اندیشه مىپذیرد چنین مکتبى آورندهاش یک دروغ پرداز نابغه باشد و بدون ارتباط با غیب مطلق چنین مکتبى را ارائه دهد، باید یا او پیامبر باشد و یا دغلکار، و چنین حرکات و کلماتى هرگز از یک انسان دغلکار صادر نمىشود که براى خود در دینى که آورده هیچ سهمى نخواهد و تماماً خود را نفى کند.
4- تأثیر دعوت پیامبر در محیط: رسول خدا (ص) در طى 23 سال از قومى متروک که ارزش استعمارشدن توسط دو قدرت ایران و روم را هم نداشت تمدنى شگرف بهوجود آورد به طورى که جهانِ آن روز در قبضهى مستقیم یا غیر مستقیم آن دعوت قرار گرفت و به این دلیل انسان
اندیشمند نمىپذیرد بدون تأثیر خالق هستى بر قلب ملت ها چنین تأثیرى ممکن باشد، به این معنى که باید همان خالق روح و قلب انسان، آورندهى اصلى این مکتب باشد که بین محتواى کتاب الهى و قلب انسانها اینچنین هماهنگى حاکم است. یکى از دانشمندان هندى مىگوید: کشور هندوستان با اینهمه پندهاى حکیمانه که از بزرگان دین هندو به ما داده شده، هنوز دچار شرابخوارى و استعمال مسکرات است، اما محمد همین که شراب را حرام کرد پیروان او هرکجا خُم شراب را دیدند شکستند و همه از شرابخوارى دست برداشتند.
5- وسایل نیل به هدف: رسول خدا (ص) از طریق دستورات اخلاقى که در آن دستورات هیچ انسانى بىدلیل تحقیر نشود هدفش را پیش مىبرد، قرآن مىفرماید: «وَلَا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلَّا تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى» کارهاى ناشایستِ هیچ قومى، شما را به مقابلهاى ناشایست وا ندارد، عدالت پیشه کنید که این به تقوى نزدیکتر است. و لذا پیامبر اسلام هرگز براى اهداف خود از وسایل نامشروع و یا جهل مردم استفاده نکرد، حتى در مرگ فرزندشان که مصادف با خورشیدگرفتگى شد و مردم مدینه آن را به مرگ فرزند پیامبر (ص) مربوط دانستند، حضرت آن را نفى فرمودند. به این دلایل است که انسان اندیشمند نمىپذیرد چنین کسى با این طرز رفتار، یک سیاست باز حرفهاى و یا یک مدعى دروغین و یا یک شهرتطلب باشد زیرا رفتارش تأییدکنندهى این حقیقت است که او
مأمور و فرستادهى خداوند است و در افقى ماوراء دنیا زندگى مىکند و متذکر حقیقتى است بسیار متعالى.
6- میزان ایمان پیامبر به هدف: رسول خدا (ص) آنچنان به هدف خود ایمان داشتند که طاقتفرساترین مشکلات، ایشان را از راهشان منصرف نمىکرد، حتى در جنگ احد که همه فرار کردند یک تنه ایستادند. حال چگونه اندیشه مىپذیرد که ایشان یک مصلح ساده و یا یک شهرتطلب باشد؟ زیرا آنگاه که همهى تحلیلها به این نتیجه مىرسید که کار اسلام تمام است و هیچ شاهد عقلى هم دلیل بر وقوع پیروزى نبود باز امیدوارانه مقاومت مىکردند. اگر باور و اعتماد به خدا در آن صحنهها نداشتند هرگز اینچنین پایمردى نمىکردند و خیلى زود مأیوس مىشدند.
7- سرعت تأثیر و دوام اثر: به طور طبیعى مىتوان اقرار کرد که باید این دعوت از جان انسان ها و نوع آفرینش آنها خبر داشته باشد که این چنین تأثیرى عمیق و دراز مدت در روان فرد و اجتماع گذاشته و این نشان مىدهد که دعوت اسلام، عامل اتصال تکوین عالم و آدم با تشریع است، و انتخابانسانها نه تحمیلى زورمدارانه و نه تبلیغى پرغوغا و بدون محتوى بوده وگرنه وقتى زور مىرفت و غوغا فرو مىنشست باید اثرش خنثى مىگردید، بهخصوص که چنین دعوتى در جامعهاى پر از کینه نسبت به همدیگر پاى گرفت و ادامه یافت، و بقیهى تمدنها را نیز تحت تأثیر خود قرار داد. آرى این نشانهى آن است که در این دین تکوین با تشریع متصل است، یعنى همان که خالق هستى و خالق قلب انسانها است، آورنده این دین است و انسانها بر اساس خلقت خود با آن آشنا هستند و آن را از
خود مىدانند. به همین جهت اگر کسى با اسلام آشنا شد و آن را پذیرفت و بدان عمل کرد و جانش حقیقت آن را چشید، جدایى از آن را مساوى جدایى از وجدان خود مىداند. اینها همه نشان مىدهد که این دعوت باید از جان انسانها خبر داشته باشد که اینچنین عمیق و پایدار در طول تاریخ مانده است و ادامه مىیابد.
8- ایمان آورندگان: ارزش هر مکتبى به اطرافیان آن مکتب است، همچنانکه افراد ناصالح افرادى مثل خود را جذب مىکنند. حال آیا اندیشه مى پذیرد با توجه به اطرافیان صالح و صادقى چون على (ع) و سلمان و مقداد و بلال و ابوذر و ... که همه الگوهاى صداقت و حکمت بودند این مکتب انگیزههاى دنیاطلبانه داشته باشد؟ در تاریخ داریم که مغروران قریش خدمت رسولالله (ص) آمدند، آنگاه که سلمان و صهیب و خَباب و ابوذر و عمار و ... حاضر بودند. جهت تحقیر آنها گفتند: اگر بوى عرق این بىسر و پاها را از ما دور کنى ما با تو خواهیم نشست و حرفت را خواهیم پذیرفت، آنچه مانع پذیرش شده افرادى هستند که اطرافت را گرفته اند. پس آیه نازل شد: «وَاصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَیْنَاکَ عَنْهُمْ» اى پیامبر روزگار خود را با کسانى بگذران که همواره پروردگار خود را مى خوانند و از آنها چشم بر مدار. در حالى که اگر پیامبر (ص) اهل قدرت و معاملهى