بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان

موضوعات

دسته بندی: عقل ، قلب ،عشق، خیال و وهم

تعداد نمایش
کتاب
جزوه
یادداشت ویژه
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
15430
متن پرسش
سلام علیکم استاد گرامی: بحثی داشتیم با بعضی از دوستان در باب حقیقت ایمان. بنده آنجا استدلال کردم که ایمان حقیقی ذات بینی است چه این ذات بینی خودآگاهانه باشد و صورت علم حصولی داشته باشد چه به علم حضوری و بدون آگاهی تفصیلی به علم حصولی. می خواستم آنچه می دانم و نوشتم را به نظر حضرت عالی برسانم تا مطمئن شوم در فهم بنده از حقیقت ایمان خللی وارد نیست! تمام اون چه ما نشانه های ایمان می دانیم مثل عقیده، نماز، روزه و ... علت حقیقی ایمان (به معنای حقیقی اش) نیستند! بلکه علل معد هستند! معنای این حرف این است که کسی می تواند نماز و روزه بگیرد اما به ایمان حقیقی نرسد. برای همین هم در اسلام می خواهیم که عبادات ما مقبول درگاه حق شود. لذا است که در قیامت بسیاری از کسانی که در عمرشان عبادت کرده اند و به زعم خودشان به خدا اعتقاد داشته اند کر و کور و کافر محشور می شوند و ... البته آنچه که از معنای حقیقی ایمان گفتم اخص از سعادت است! چون انسان می تواند ایمان حقیقی نیز داشته باشد اما به خاطر گناه های بزرگ ایمانش حبط شود و در نهایت به شقاوت دچار شود. یعنی غیر از ایمان قلبی اعمال و اخلاق نیز مهم است. یعنی حکم ایمان باید به اخلاق و اعمال سرایت کند. اما بر عکس، اگر کسی اخلاق و اعمال خوبی داشته باشد ضرورتا مؤمن نیست و ضرورتا به حقیقت ایمان نمی رسد. این فرد در قیامت از مواهب اخلاق و اعمال خوب خود برخودار می شود اما چون حقیقت ایمان را درک نکرده به بهشت ایمان که بالاترین بهشت است وارد نمی شود. بهشت ایمان نیز بسته به مقداری از حقیقت که فرد از ذات پدیده ها ادراک کرده مراتب مختلف دارد. عرفا می گویند که مثلا ادراک عقلی و قلبی حقیقت توحید و معاد چه از طریق برهان و چه از طریق عرفان خود درهای خاصی از بهشت را به روی انسان باز می کند. لذا کسانی که حقیقت و ذات بعضی از اشیاء را نشناخته اند به همان میزان از نعمات خاص آن حقیقت محروم می شوند!
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همان‌طور که متوجه‌اید ایمان حقیقی یعنی آن‌که قلب، متوجه‌ی حقیقت یعنی ذاتِ اسماء الهی شود، به همان معنایی که قرآن به اعراب به جهت آن‌که فقط تسلیم احکام الهی شده‌اند، می‌فرماید: «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في‏ قُلُوبِكُمْ وَ إِنْ تُطيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (14)/ حجرات) ملاحظه می‌کنید که بحث ایمان را به قلبْ مرتبط می‌کند، یعنی به محلی که انسان با حقیقت اُنس وجودی می‌گیرد. آری! آخر آیه می‌فرماید که اگر از خدا و رسول تبعیت کنید، اعمال‌تان بی‌جواب نمی‌ماند ولی موضوعِ ایمان که با اُنسِ قلبی پیش می‌آید، چیز دیگری است. موفق باشید

15428
متن پرسش
سلام استاد: برای قوی تر شدن اراده و هدر ندادن وقت اسلام چه پیشنهادهایی داره؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: کتاب «ادب خیال و عقل و قلب» که بر روی سایت هست، إن‌شاءاللّه در این امر می‌تواند کمک‌تان کند. موفق باشید

15353
متن پرسش
سلام علیکم: نوروز مبارک. شما تفکر را چگونه تعریف می کنید؟ اندیشیدن چگونه ممکن است؟ ما چگونه می توانیم فکر کنیم؟ آیا بدون گذراندن مباحث منطق فکر کردن ممکن است؟ فلسفه به چه دردی می خورد؟ دکتر داوری می گوید مردم چون فلسفه را به درد نخور می دانند جزو لاطالئات می دانند آیا این حرف صحیح است؟ لب حرفهای شهید آوینی چه می باشد؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: انسان دارای عقل است و آن عقل، در مقابل شرایط مختلف، صورت‌های مختلفی دارد مثل عقل ریاضی یا عقل فلسفی و یا عقل قدسی. فلسفه، ما را متوجه‌ی کلیّات عالم به صورت مفهومی می‌کند و عقل قدسی ما را متوجه‌ی حقایق جامع عالم می‌نماید. این مباحث را می‌توانید در چند جلسه‌ی اول کتاب «سلوک ذیل شخصیت امام خمینی«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» دنبال کنید. موفق باشید

15342
متن پرسش
با سلام حضرت استاد در جواب سوال 15321 با عنوان این که مراقب باشیم بین مبانی فلسفی و عرفانی خلط نشود فلاسفه هم وقتی واژه وجود رو استعمال میکنن منظورشون حقیقت عینی وجود و مصداق وجود هست نه مفهوم وجود و باز اعتقاد دارن که مصداق وجود مطلق خداست و باز قائل هستن که اسماء و صفات خداوند که در الهیات اخص اثبات میشه تجلی میکنه و عالم خلق ایجاد میشه باز من سوالم اینجاست که فلاسفه که معتقد هستن صفات الهی تجلی میابد چطور این اسماء و صفات رو که اسم وجود روش میگذارن قائل به مادی بودنش در مرتبه مادون میشن، یعنی فلاسفه دچار یک نوع «تناقض گویی» هستن از طرفی قائل به وجود مادی هستن و از طرفی در بحث احکام سلبی مادیت رو از وجود نفی میکنن و از طرفی هم قائل به تجلی صفات و اسماء اون وجود مطلق هستن، مگه میشه اسماء و صفات الهی مادی بشه یا مثلا علم و حیات از شوون وجود هست به عبارتی عین وجوده چطور در مرتبه ماده وجود فاقد علم و حیات و ... میشه این یعنی وجود بخشی از خودش رو از دست بده در حالی که وجود متکثر نیست که بخشی از خودش رو از دست بده این ها رو من در کلام فلاسفه تناقض می بینم البته میدونم که اطلاعات من ضعیفه و سوء برداشت از منه ان شاءالله راهنمایی می فرمایید. اگر برداشت من از حرف فلاسفه درسته این تناقضات که بنده می بینم رو چطور جواب میدن چون بالاخره وقتی صحبت از وجود میکنن وجود خارجی منظورشون هست با تمام احکام خارجیت نه صرف مفهوم وجود...
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: اساسا به کار بردن واژه‌ی «مادی» در مقابل واژه‌ی «مجرد» کاربرد دارد و این در فضای مقایسه‌ی دو ساحت از عالم وجود است ولی واژه‌ی «تجلی»، در ساحت دیگری مطرح است که بخواهیم ظاهر و مظهر را در رابطه با اسماء الهی به میان بکشیم و اگر هم در فلسفه به کار می‌رود، از آن جهت است که فیلسوف با نگاه عرفانی سخن می‌گوید مثل حکمت متعالیه که جمع بین عقل و قلب است. موفق باشد

15314
متن پرسش
سلام: آیا عقل فلسفی مرتبه ای از نفس انسان است؟ آیا عقل فلسفی همان متافیزیک است؟ رابطه فکر کردن، تخیل و ... و مغز انسان چیست که وقتی می خواهند فکر کردن را نشان دهند از مغز صحبت می شود؟ صحت این که دانشمندان می گویند نیم کره سمت راست مثلا مربوط به کارهای هنری است و سمت چپ مربوط به تفکر است چقدر است؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: قسمت‌های آخر سوال را با دنبال کردن مباحث ده نکته در معرفت نفس جستجو کنید. آری عقل فلسفی که نظر به کلیّات دارد، یکی از ابعاد نفس ناطقه است و وقتی حالت متافیزیکی به خود می‌گیرد که از نظر به وجود به نظر به مفهوم عدول کند. موفق باشید

15280
متن پرسش
سلام بر استاد گرامی: 1. بهترین راه برای از بین بردن افکار و توهمات بد که باعث گناه می شود چیست؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: إن‌شاءاللّه کتاب «ادب خیال و عقل و قلب» که بر روی سایت هست، در این مورد کمک می‌کند. موفق باشید

15272
متن پرسش
بسم الله الرحمن الرحیم سلام علیکم: در دوران ما داشتن سیر مطالعات اعتقادی برای جوانان لازم است؟ چرا و تا چه حدی؟
متن پاسخ

 باسمه تعالی: سلام علیکم: دوران، دورانی است که محسوسات بر ذهن‌‌ها غلبه دارد و اگر با رشد عقلی، عقل‌ها متوجه‌ی حقایق ماوراء محسوسات نشود، عملاً در انتخاب‌های خود، سعادت خود را دنبال نمی‌کند. موفق باشید

15214
متن پرسش
سلام علیکم استاد: این متن را در یکی از شبکه های مجازی دیدم آیا درست است ؟ لطفا توضیح دهید؟ صوفیان معتقدند عشق به صورت ها و مظاهر و مخلوقات زیبا، به خصوص پسران امرد و نوجوانان، همچون پل و صراطی برای رسیدن به خدا می باشد و اصطلاحا می گویند: #المجاز_قنطرة_الحقیقة یعنی عشق مجازی (عشق به مخلوقات زیبا) پلی به عشق حقیقی ( خدا) است. جلال الدین همائی در این رابطه می گوید: حقير معتقد است كه عشق صورتى، در صورتى آبستن عشق حقيقى الهى است كه حالت مرآتيت و بقول علما جنبه «ما به ينظر» داشته باشد نه جنبه «ما فيه ينظر»؛ و شايد آنچه به شيخ اوحد الدين ابو حامد احمد كرمانى متوفى 635 ه- ق و اصحاب و پيروان او نسبت مى‏ دهند كه خداپرستى و كمال انسانى را در جمال‏پرستى و شاهدبازى و عشق‏ورزى با خوب‏رويان مى ‏دانستند، محمول بر همين نظر «ما به ينظر» باشد كه بدان اشاره كرديم؛ يعنى جمال جميل حق را در آينه حسن صنع مى‏ ديدند. مولوى نامه ؛ مولوى چه مى گويد؟، ج‏2، ص: 824 اکنون به بعضی از شاهدان اقطاب و بزرگان صوفیه اشاره می شود: ابن عربی عاشق صدرالدین قونوی بود. بایزید بسطامی، عاشق احمد بن خضرویه بود. حسین بن منصور حلاج عاشق پسر معتضد خلیفه بود. ابوالحسن خرقانی عاشق جوانی خوش سیما بوده که ابریق وضوی او را مهیا می داشت. ابوسعید ابوالخیر عاشق شاگرد امردش شده بود. خواجه عبدالله انصاری در زمانی که مشغول تحصیل علوم بود به جوانی زیباروی به نام ابواحمد دلبسته شد و جهت او اشعار بسیاری گفت. احمد جام یا ژنده پیل به پسر امیر نیشابوری تعلق خاطر داشت. اوحدی مراغه ای عاشق جوانی از دراویش حیدری بود که معرکه می گرفت و شعر عرفانی می خواند. شهاب الدین یحیی سهروردی (شیخ اشراق) عاشق پسر شهاب الدین عمر سهروردی صاحب کتاب عوارف المعارف و رئیس طریقت سهروردیه شده بود. سعدالدین حموی شیفه و دلباخته عین الزمان گیلانی بود . عطار نیشابوری صاحب کتاب مشهور تذکرة الاولیاء، شیفته پسر کلانتر نیشابور بود. نجم الدین رازی صاحب مرصاد العباد در همدان به جوان زرگری دلداده بود. سیف باخرزی عاشق پادشاه زیبای بخارا گردده بود. عزیز نسفی دلداده پسر یکی از امرای سلطان جلال الدین شده بود. جلال الدین محمد بلخی (مولوی) عاشق صلاح الدین زرکوب بود. شمس تبریزی عاشق سلطان ولد، فرزند مولوی شده بود و صریحاً او را از پدرش درخواست کرد! محمود شبستری را عاشق ابراهیم منظور نامی می دانند. سعدی به جوانی قصاب وابسته شده بود. سید علی همدانی (قطب کبرویه و ذهبیه) را عاشق صاحب جمالی و بهاءالدین نقشبند را دلباخته ترک تندخویی و حافظ شیرازی را عاشق پسر مفتی شهر دانسته اند. احمد غزالی علاوه بر عین القضات همدانی، به نوجوانان ترک و امرد علاقه بسیار داشت. عین القضات همدانی عاشق جوانی زرگر بود و در کتاب تمهیدات ص74می گوید: جانم فدای کسی باد که پرستنده شاهد مجازی باشد که پرستنده شاهد حقیقی، خود نادر است. شارح شطح یعنی روزبهان بقلی شیرازی در کهن سالی عاشق کودکی امرد شده بود که به او خدمت می کرد و عراقی در این رابطه می گوید: پیر شیراز شیخ روزبهان / آن به صدق و صفا فرید جهان داشت او دلبری فرشته نهاد / که رخش دیده را جلا می داد دیوان عراقی ص 366 منبع : مجالس العشاق/سلطان حسین بایقرا شاهد بازی در ادبیات فارسی/ شمیسا
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: عنایت داشته باشید که اولاً: علاقه‌مندی به انسان‌های وارسته و جوانان با ادب و طالب حقیقت، غیر از عشقی است که در این دوران مورد نظر است. ثانیاً: فرهنگ خاص عرفان، فرهنگ خاصی است، نه آن‌طوری که ذهن انسان‌های معمولی از زیبایی‌ها، تنها زیبایی‌های جسمانی را می‌یابند و فرشتگانِ مدبّر آن زیبایی‌ها را نمی‌نگرند. به هر صورت به قول مولوی: «کارِ نیکان را قیاس از خود مگیر». موفق باشید

15168
متن پرسش
سلام و ارادت: استاد فاضل و ارجمند آیا این مطلب صحیح است، حس، خیال، عقل و قلب انسان باید درست تغذیه شوند. اگرحس و خیال درست تغذیه نشود عقل و قلب نمی توانند درست تغذیه شوند. لذا انسان در زندگی نیاز به لذت حلال دنیوی دارد، غذای حس و خیال چیست؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: حرف خوبی است و در ضمن «حس»، با نظر به آیات الهی تغذیه می‌شود و «خیال»، با صداقت و حُسنِ ظن، فربه می‌گردد و نورانی می‌شود. موفق باشید

15095
متن پرسش
سلام استاد خسته نباشید: می خواستم در یک زمینه ای ازتون مشاوره بگیرم. می خواستم بدونم عشق مجازی باعث سقوط نفس میشه یا اعتلای نفس؟ میشه توصیه هایی برای رهایی دل از لیلی های مجازی برای بنده بکنید. ممنونم.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: شوق به حقّ از طریق معرفت نفس، عشق مجازی را در مسیر عشق حقیقی قرار می‌دهد و روح را با محبوب حقیقی مرتبط می‌کند. به گفته‌ی مولوی اگر جهت درست باشد: «عاشقی گر زین سر و گر زان سرست / عاقبت ما را بدان سر رهبر است. موفق باشید  

15052
متن پرسش
سلام و ارادت: استاد فاضل و گرانقدر لطفا بفرمایید آیا صحیح است بگوییم که انسانی که هنوز در درجات کمال نرسده و هنوز در ابتدای سلوک است، همانطور که به معنویت نیاز دارد به برخی از موسیقی های مجاز نیاز دارد؟ شنیده ام برخی از عرفا موسیقی مجاز را گوش می دادند، اگر صحیح است، علت آن چیست؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: سیره‌ی اهل‌البیت در هر صورت نظر به موسیقی ندارد و انسان را در نهایت متوقف می‌کند زیرا سالک از یک مرحله‌ای باید از صور ذهنی عبور کند، در حالی‌که حوزه‌ی موسیقی صور ذهنی است. موفق باشید

15019
متن پرسش
با عرض سلام: ظاهرا داعش مبانی معرفتی قوی برای خود دارند و از همان ابتدا، دیگران را به کشتن و تجاوز و ... دعوت نمی کنند. بلکه با معنویات آنها را جذب خود می کنند. یکی از کانال های همسرداری داعش را دیدم از همسرداری ماها معنوی تر بود... سوالم این است که اگر جوانی به خاطر فطرتش جذب داعش شود و به خاطر تجربیات معنوی به آن ایمان قلبی پیدا کند، آن وقت به کشت و کشتارها و تجاوزهای داعش که می رسد دچار یک تناقضی در خودش بشود ولی اینقدر تجربیات معنوی اش غلبه داشته باشد که نتواند داعش را کنار بگذارد، آن وقت در قیامت چه معامله ای با وی می شود؟ سوال دوم این است که اگر کسی به مواردی داعش گونه در دینی که به آن معتقد است و سالها معنویت آن را چشیده برخورد کند که آن مواردِ داعش گونه از محکمات دینش باشند به این معنی که اکثریت مؤمنان و غالب بزرگان و علمای دینش آن را تأیید کنند و قائل به شک در آن نباشند، آن شخص چه برخوردی باید با دینش داشته باشد؟ باتشکر.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در هر دو حال که می‌فرمایید، این افراد چون عقل و فطرت را تا آخر برای خود اصل نگرفته‌اند؛ عملاً به دین خدا پشت کرده‌اند و در قیامت به سخت‌ترین بلاها دچار می‌شوند. به فرمایش آیت اللّه جوادی بنا است با همان عقل و فطرتی که حقّانیت دین را پذیرفتیم، تا آخر به حکم عقل و فطرت وفادار باشیم. و لذا آن‌جایی که چیزی از شریعت برداشت شود که با عقل و فطرت نخواند، آن را نباید سخن شریعت الهی بدانیم. موفق باشید

15033
متن پرسش
سلام: استاد سوالی جدی خدمتتان داشتم و پس از بررسی های بسیاری این مطلب را خدممتان عرض می کنم. بنده چند وقتی است که فکر کردنم زیاد شده است. یعنی می توانم بگویم مدام در حال فکر کردن هستم و انگار فکر کردن با جانم یکی شده است. بعضی وقت ها همینطور افکاری می آید (همه اش هم بحمدلله در مورد دین و خدا قرآن و پاسخ به شبهات و... است) و می گذرد و بنده سریع یادداشتش می کنم. بعضی وقت ها که نمی توانم یادداشت کنم دیگر به یاد نمی آورم. ولی در بسیاری موارد این افکارم یک چیز نو می باشد از وجه دین. و این خیلی جالب است برایم. ولی خودم احساس می کنم شدتش کم است. یعنی. این اقل قضیه است که برایم پیش آمده. حال سوالاتی در این مورد داشتم: ۱. این حالت طبیعی است یا خیر؟ ۲. می توانیم این قضیه را یک نحوه ضعیف و نازل اشراق علمی بدانیم و به این قضیه خوشحال باشیم؟ ۳. برای تقویت همین قضیه چه کنیم؟ تدبر در قرآن بهتر معنا می دهد؟ ممنونم استاد. التماس دعا
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در این مسیر، این حالت یک موضوع طبیعی است و باید از آن استقبال کرد و اگر هم آن حالات را یادداشت کنید، بد نیست. برای تقویتش کارِ خاصی نباید انجام دهید. عمده آن است که با دوری از کینه به افراد و پرحرفی و آرزوهای بلند، نگهبان این حالت باشیم. موفق باشید

15020
متن پرسش
با عرض سلام: اگر کسی پس از بررسی نتواند حقانیت شریعت امروزی را درک کند لذا به احکام اسلام عمل نکند، اما حقانیت امام و انقلاب و رهبری برای او روشن ترین و بدیهی ترین امر باشد لذا پای امام و رهبری بایستد، و در همین حالت بمیرد، مرگ او به چه کیفیت است؟ در برزخ و قیامت چه حالی دارد؟ و چگونه محشور می شود؟ ممنون از وقتی که می گذارید.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: ظاهراً این فرد ذهنیتی از شریعت دارد وگرنه حتماً پایِ دین هم می‌ایستاد. مشکل از ما است که دینی را به این افراد نشان داده‌ایم که جوابگویِ عقل و فطرتشان‌ نیست. موفق باشید

14934
متن پرسش
سلام علیکم: تو جلسه دوشنبه فرمودید بی باکی در جایی بی عقلی و در جایی عقل محسوب میشه از کجا میشه فهمید کاری که کسی انجام داده بی عقلی بوده یا نه و آیا ممکنه کاری برای کسی بی عقلی و برای کسی عین عقل باشه؟ ممنون.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بی‌باکی وقتی مطابق شرع باشد و عقل، انتهای آن را درست بررسی کرده باشد شجاعت محسوب می‌شود. ولی وقتی برای خودنمایی باشد و به انتهای آن فکر نشود، «جُربزه» نامیده می‌شود و یک عملِ غیر عقلانی است. موفق باشید

14933
متن پرسش
سلام علیکم: می بخشید می خواستم بپرسم اگه کسی تو یه برهه از زندگیش متوجه این موضوع نباشه که استخاره کردن در مورد مسائل زندگی و چه بسا مسائل مهم زندگی نسبت به عقل و مشورت تقدم نداره و شاید گاهی اوقات به ضد عقل هم هست با این وجود استخاره رو یه جور حرف زدن خدا با خودش بدونه که قرآن رو باز کنه و در مورد مسئله ای به اصطلاح نظر خدا رو بپرسه و به این نظر عمیقا اعتماد داشته باشه و عمل کنه آیا این وسط خدا چنین کسی رو حتی اگه کارش احمقانه باشه وقتی از خدا در مورد چیزی استخاره میکنه به شیطان واگذار میکنه یعنی اینجا شیطان داره عمل میکنه یا خدا طرفو راهنمایی میکنه؟ یعنی خدا براش مهم نیست بنده اش ازش یاری خواسته و حتی اگه بنده اش احمق باشه اجازه میده سر این حماقت بنده اش بزرگترین سرمایه های زندگیش رو از دست بده. یه سوال دیگه اینکه در ساحت عقل که حضور ما با حقایق غائبانه هست در ساحت قلب هم که نیاز به میزانی به عقل داره و این دو در دو ساحت جدای از هم هستند پس چطوری در عین بودن در ساحت قلب از ابزار عقل میشه استفاده کرد؟ چطوری توأمان از هر دو میشه بهره برد؟ ممنون.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- در هرحال خداوند به ما عقل و شرع داده تا مطابق آن دو نور الهی انتخاب‌های خود را شکل دهیم و استخاره در مرحله‌ی بعد است. به همین جهت علمای بزرگ چندان در امور خود استخاره نمی‌کردند 2- عنایت داشته باشید که عقل و قلب هر دو در ساحت انسانیت شما حضور دارند و در همین رابطه عقل، متوجه‌ی حقایق می‌شود و قلب، با رفعِ حجاب با آن حقایق مأنوس می‌گردد. موفق باشید

14851
متن پرسش
سلام علیکم: بنده در خصوص رابطه ی عقل و دل کار می کنم. دو سوال پیش آمده بود و سوال اول به جایگاه عقل در نظام معرفت دینی مخصوصا مباحث فقهی مربوط می شود. بعضی از مباحث فقهی هست که انجام آنها یا جائز نیست یا مکروه است و یا اینکه مباح است و بی تاثیر. بعضی از این اعمال به ظاهر فساد و فحشاء و یا حق الناس و ... در برندارد ولی باعث بطلان می شود. مثلا با کفش نماز خواندن باطل است، یا مثلا آب که با گرمای خورشید گرم شود مکروه است و ... با توجه به اینکه شریعت ظاهری دارد و باطنی دارد، تشریعی داریم و تکوینی داریم، بحث نفس الامر داریم و ... آیا عارفی که تسلط کامل بر علوم عقلی داشته باشد می تواند بر چرایی این اعمال برهان فلسفی صدرایی اقامه کند؟ و ظاهر شریعت را تا نفس الامر مستدل کند؟ و سوال دوم اینکه بزرگان می فرمایند که برهان و عرفان و قرآن از هم جدایی ندارند. حال اگر عارفی کوچکترین دستور سلوکی به یکی از شاگردان اش می دهد آیا آن دستور قابلیت این را دارد که توسط همان شخص عارف با مبانی حکمت متعالیه برهانی شود و بصورت یک استدلال محض فلسفی برای همان شاگرد عرضه شود؟ (البته این سوالات پیش فرض بود چون بنده تا به حال چنین چیزی ندیدم که شاگرد از استاد تقاضای برهان کند. ولی من باب مستحکم کردن بنای عقل فلسفی صدرایی در سلوک بود.) سوال سوم هم این بود که در تعبیری که بزرگان نسبت به عدم جدایی برهان و قرآن وجود دارد سوالی پیش می آید و اینکه منظور از برهان کدام عقل است؟ همین عقل فلسفی صدرایی است یا عقلی فرای از حکمت متعالیه؟ اگر بگوییم که منظور عقلی است فراتر از حکمت متعالیه باید به این معتقد شویم که خیلی از مباحث در سلوک هست که قابلیت برهان پذیری ندارد و جدایی برهان و عرفان لازم می آید، چونکه عرفان و سلوک فضای عقلی فراتر از حکمت متعالیه را می طلبد و از طرفی هم کسی بعد از ملاصدرا فضای عقلانیت را آن طور که باید و شاید تغییر نداده است لذا خیلی از مباحث در سلوک ممکن است به برهان در نیاید. آیا این قیاس و نتیجه ای که گرفتم صحیح است؟ با تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بواطنِ احکام الهی بسیار عمیق‌تر از آن است که تفکر فلسفی بتواند بدان دست یابد. شاید شعور عرفانی با نگاه همه‌جانبه‌ی خود، کلّیتی از جایگاه آن احکام درک کند و حکم شریعت را تصدیق نماید. آن‌چه که منجر می‌شود گفته شود قرآن و برهان و عرفان از هم جدایی ندارند، بدان‌ معنا است که هراندازه عقل، اوج بگیرد بهتر حکم خدا را تصدیق می‌کند و هر اندازه قلب، مصفّا شود، بهتر جایگاه احکام الهی را احساس می‌کند و با کوچک‌ترین عمل، بیشترین بهره را می‌گیرد. موفق باشید   

14850
متن پرسش
سلام: احساس می کنم در مواجهه با دیگران تعادل ذهنی خودم رو از دست دادم و برای درس خواندن تمرکز کافی را ندارم ممنون میشم نظرتونو ببینم.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: إن‌شاءاللّه کتاب «ادب خیال و عقل و قلب» کمک می‌کند. کتاب بر روی سایت است. موفق باشید

14816
متن پرسش
سلام استاد عزیز: استاد دستور العمل حضرتعالی برای ممانعت از تفکرات و پندارهای پوچ و عبث چیه؟ خسته شدیم دیگه! شما فرمودید که این تفکرات رو دنبال نکنیم که عمدتا مراد از چنین دستوری ناظر بر گناهان خیلی محسوسی هست. ولی استاد با تفکراتی که شاید گناه هم نداشته باشن و ذهن انسان رو مشغول خود می کنند چکار کنیم؟ مثلا فکر می کنیم که فلانی شخصیتی این گونه دارد با این ها چکار کنیم. واقعا خسته شدیم !
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: کتاب «ادب خیال و عقل و قلب» در همین رابطه نوشته شده است. این یک کار اساسی است که باید بر روی آن وقت گذاشت. موفق باشید

14799
متن پرسش
با سلام: من در مباحث اعتقادی با عقل و احساس به توحید و معاد و نبوت رسیدم، ولی پس از مدتی به وجود عقل و احساس و درستی تشخیصشان در مورد هر مسیله من جمله همین مباحث اعتقادی شک کردم لطفا در این زمینه راهنمایی کنید. و بفرمایید اگر بخواهم اصول دین را از پایه درست کنم چه راهی را پیشنهاد می کنید؟ با تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: شک نکرده‌اید. این لازمه‌ی سیر عقلی به سیر قلبی است. شما حکم عقل را در این موارد در جان خود کافی نمی‌دانید. زیرا در نسبت با عقاید، باید قلب به یقین برسد و لذا انسان در این مسیر وقتی هنوز به حیات قبلی نرسیده است خود را نسبت به باورهای عقلی قانع نمی‌یابد ولی با صبر و تقوا، باورهای عقلی به قلبی تبدیل می‌شود. موفق باشید

14737
متن پرسش
سلام استاد عزیز: خسته نباشید و خدا قوت اینکه در احوالات بزرگان و بعض عرفا داریم: از دین درآمدیم و با تحقیق دوباره بر دین شدیم. ما هم آیا باید چنین کنیم؟ یا اینکه همین تشیع، را که هستیم محکم کنیم با عقل و استدلال؟ آیا بنا بر این قاعده که (استدلال عقلی استثناء بر نمی دارد)، اگر ما بنا را بر این قاعده بگذاریم و تشیع خود را تثبیت کنیم و عقایدمان را محکم کنیم دیگر دینمان تقلیدی نیست؟ کمی راهنمایی بفرمایید. چون چند وقتی است مشغولیت ذهنی برایم ایجاد کرده این مساله که بالاخره من برای عقایدم باید از اول شروع کنم و یا همین که دارم را محکم کنم؟ (از معرفت النفس شروع کردم تحکیم عقایدم را). التماس دعا
متن پاسخ

 باسمه تعالی: سلام علیکم: معنای سخن عرفا آن است که در مسیر شریعت الهی از تقلید به خودآگاهی رسیده‌اند. اگر انسان بر اساس عقل و قلب به دین خدا رجوع کند، دینْ به‌خوبی حقّانیت خود را می‌نمایاند. موفق باشید

14706
متن پرسش
با سلام: حضرت استاد ما تماما با موجودات محدود در عالم ماده سر کار داشتیم و عقل ما هم محدود هست پس مفهوم بی نهایت رو از کجا انتزاع یا درک می کنیم؟ که خداوند رو یک موجود بی نهایت و لایتناهی می گیریم. آیا لایتناهی بودن رو فقط به صورت سلبی می فهمیم؟ یعنی همین قدر می فهمیم که محدود نیست؟
متن پاسخ

 باسمه تعالی: سلام علیکم: مفهوم بی‌نهایت یک مفهوم انتزاعی است و همین‌طور که می‌فرمایید با نفیِ محدویت‌ها آن را می‌فهمیم. ولی عقل می‌تواند با دلایل لازم، مصداقی برای آن بیابد. موفق باشید

14700
متن پرسش
با سلام استاد رسیدن بخیر: 1. آیا در بحث وجود ذهنی منظور از وجود ذهنی شی که همون ماهیت شی در ذهن هست و حاکی از وجود خارجی هست؟ آیا منظور از وجود ذهنی مثلا انسان همین تصویری هست که دارای 2 دست و 2 پا و رنگ و شکل و حجم و... هست؟ یا منظور از وجود ذهنی صرفا مفهوم عقلی حیوان ناطق هست؟ 2. میتونیم بگیم ذهن یک وجود اعمی هست نسبت به خیال و عقل و وجود ذهنی که میگیم یک صورت خیالی از شی خارجی در خیال تشکیل میشه و یک مفهوم عقلی در عقل که هر دو مصداق وجود ذهنی هستن؟ به این لحاظ که حاکی از خارج هستن. در پایان این که معتقد هستین که خداوند در موطن درخت به شکل درخت با همین تنه و برگ و ماده تجلی کرده فهمش شاید سخت نیست اما آدم مدام سوال واسش پیش میاد و این که فرمودین سوال نکنیم بلکه با دل جلو بریم خیلی سخته.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- در وجود ذهنی، موضوعِ تطبیق علم ما با خارج مطرح است به همان شکلی که معلومِ ما در خارج موجود است 2- چون صورت شیئ در ذهن است و نفس ناطقه، علمِ به ذهن خود دارد وجود خارجی برای انسان با همه‌ی ابعادش معلوم است چه شکل آن و چه معنای آن. موفق باشید.

14662
متن پرسش
با سلام: 1. حضرت استاد ما قبل از عالم ماده در عوالم مثال و عقل دارای نوعی موجودیت بودیم طبق این قاعده که معطی شی نمیتونه فاقد شی باشه، پس دارای نوعی وجود در اون عوالم بودیم. از مساله تشکیک وجود هم میشه به این رسید. حالا سوال من اینه که این حضور در عوالم سابق به نحو کثرت نبوده که من باشم و شما و دیگران متکثرا خب پس به نحو وحدت بوده یعنی همه یک حقیقت بودیم اما حالا آیا یک حقیقت بودیم یعنی بنده در عالم عقل مثلا فانی و مستغرق در اون عالم بودم به این معنا که هیچ علمی نداشتم نه به خدا نه به مجردات و معدوم محض بودم به تعبیری؟ یا اینکه فانی و مندمج و مستغرق در اون عالم بودم به این معنا که عین علم و درک و شناخت بودم به قدر وسعت عالم عقل و دیگران هم عالم و مدرک بودن اما خب همه یک حقیقت بودیم و در واقع دوئیتی وجود نداشت همه به یک علم به یک درک عالم بودیم و عین عقل بودیم؟ 2. عالم عقل دارای کثرت و اجزاء نیست پس به تمامه تجلی میکنه در ماده و نفس ناطقه من از ماده حادث میشه. یعنی تمام کمالات من بطور کامل آن در عالم عقل هست و چون تباین مطرح نیست پس عالم عقل وجود برتر من هست یعنی من برتر هست، پس من همون عقل کل هستم اما به نازله. پس باید در عالم عقل هم بنده به علم و ادراک و قدرت عقل عالم و قادر و عاقل بوده باشم آیا میتونیم اینطور استدلال کنیم؟ در واقع من در موطنی عقل به اعتباری روح و به اعتباری نفس و در موطنی هم محمد و حسین هستم. 3. آیا فرقه حروفیه که حروف رو واسط خلقت میدونن جایگاهی بین اهل ذوق و عقل داره و نظر شما در موردشون چیه؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: موضوع مفصلی است که با مقدمات خودش حلّ می‌شود 1- همین اندازه بدانید که ما در مقامِ علمی خدا، وجودِ علمی داریم به این معنا که خدا به امکانِ ما علم دارد و هیچ شخص خاصی نیستیم که کثرت در میان باشد 2- ما به عنوان شخص خاص از رحم مادر شروع می‌شویم و در نسبت با کثرات، انتخاب‌های خود را شکل می‌دهیم و از فطرتِ بالقوه در حدّ انتخاب‌های سالم، بالفعل می‌گردیم. بنابراین نمی‌توان گفت همه‌ی ما عقلِ نازله هستیم، بلکه ما هرکدام شخصی هستیم که اگر مطابق فطرت خود عمل کنیم به همان اندازه به آن مقام عقلی نزدیک می‌شویم 3- از فرقه‌ی حروفیه چیزی نمی‌دانم. موفق باشید

14616
متن پرسش
سلام علیکم: خسته نباشید: قبل از هر چیز خواستم بگم نگران نباشید ما حواسمان به دروسهایمان هست. فایلهای شما را هم زمان استراحت گوش می دهیم که از درسهایمان چیزی ذبح نشود. سوالی داشتم، درس مکارم اخلاق جلسه ی دوم در خصوص یقین صحبت کردید. بحث کمی برای بنده نامفهوم بود اول اینکه یقین در سه مرتبه ی ( علم الیقین – عین الیقین - حق الیقین ) مطرح می شود. در ثانی اینکه ما (خودم را عرض می کنم) خیلی وقت ها مرتبه ی ظنّ و یقین را خلط می کنیم. گاهی احساس می کنیم که فلان کار انجام نمیشه یا اینکه فلان خطر ما را تهدید نمی کند یا . . . قلب امان هم گویی رضایت می دهد و سپس به آن ادراکمان هم جامه ی عمل می پوشیم و گاهی می بینیم واقعا همینطوری شد اما گاهی هم آن طوری که قلب رضایت داده بود نمی شود. اما استاد به نظر می رسد که بیشتر این حالات هایی که ما فکر می کنیم یقین است و در آن مرتبه نیز قوه ی تعقل را تعطیل می کنیم، ظنّ است. گاهی این حالات قلبی تصدیقاتی هستند که ناشی از تصورات و ادراکات اشتباه و کج و معوج ما نسبت به عالم هستی است که آن هم ریشه در ضعف علوم حصولی به ویژه مباحث عقلی دارد. گاهی این حالات ناشی از معتدل شدن مزاج و مسائل طبیعیات می باشد که به قول یکی از اساتید شاید شخص رطوبت بدنش هم بالا بزند و چیزی از عالم غیب را هم مشاهده کند و به خیال خود فکر کند به یقین رسیده است در حالی که به تجلیات نفسانی خود نظاره گر بوده است و درگیر عالم خیال و وهم بوده است و این را خود شما هم قبول دارید که کشف و شهود گاهی وقت ها شیطانی است نه رحمانی. با تمام این ها حتی به کشف و شهود هم نمی توان اعتماد کرد و باید برهان بر آن اقامه کرد حال چطور می شود که انسان به یک رضایت قلبی خویش بگوید یقین پیدا کردم. واسه همین هر چی فکر کردم که یک ملاکی باشد شبیه به دستگاه عیار سنج تا میزان یقین ما را به ما بگوید. با توجه به اینکه قلب و دل هم خیلی جاها اشتباه می کند و (آن اشتباه ریشه اش در ضعف علوم برهانی و عقلی و مباحث عرفان نظری است) باید چگونه یقین خود را بسنجیم؟ از طرفی نه می توان به قلب و دل اعتماد کرد و از طرف دیگر هم می خواهیم بدانیم یقین ما چقدر است و از طرفی هم یقین را به سه دسته تقسیم کرده اند. اگر این را کمی توضیح برایم بفرمایید متشکر می شوم. من الله توفیق
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: این حالت خوف و رجاء؛ حالا حالاها در ما هست، منتها در نسبت خود با خدا در حالت هرچه‌بیشتر احساس بندگی‌کردن، می‌توانیم امیدوار باشیم که راهْ تا حدّی گشوده شده تا آن‌جایی که إن‌شاءاللّه نقشی برای غیر خدا قائل نباشیم و معنای توحید به مزاق‌مان برسد. موفق باشید

نمایش چاپی
متأسفانه هیچ نتیجه ای در رسانه ها پیدا نشد!