متن پرسش
با سلام: ببخشید سوالم اینه، روایاتی داریم مبنی بر توجه بیشتر انسان هنگام غم یا سختی به خداوند و...، برای مثال اینا رو ببینید: امام سجاد (ع) میفرماید: «خدا هر دل غمگینى را دوست دارد». پیامبر اکرم (ص) فرمود: «خداى تعالى در نزد دلشکستگان جاى دارد». نیز داریم: «هر گاه خداوند خیرى به بنده اراده نماید، در دلش پرده اندوهى ایجاد میکند؛ زیرا دل شکسته و غمگین را دوست دارد». این امور اعتباری است یا حقيقيه؟ مثلا اگه کسی به خاطر غمی که داره، از خدا ببره و از خدا دورتر بشه يا مثلا کافر بشه، بازم خدا اون رو بیشتر دوست داره؟ مگه اعتباريه که کم شدن محبت بنده به خدا با افزایش محبت خدا به بنده اش، قابل جمع باشه؟ یا شاید بشه روایات رو حمل به موارد خاصی کرد که غم باعث نزدیکی بنده به خدا بشه؟ نه مطلق غم و اندوه؟
با تشکر.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: آنچه که روایات مذکور بدان اشاره دارند همانی است که امروز تحت عنوان «غم غربت» نام میبرند و مربوط به کسی است که متوجه شده نسبتش با حقایق گستردهی عالم آنطور که شایسته است، نیست. لذا از یک طرف نظر به عالمِ گشوده و روشنیگاهِ هستی دارد و از طرف دیگر خود را محروم احساس میکند. این است آن غمی که حضرت حق دوست دارد و انسان را در این حالت تنها نمیگذارد.
درك غم غربت: انسان به صورتى شگفت انگيز در طلب بازگشت به آن عالم مقدسى است كه خود را در آنجا آرام مى بيند، ولى راه بازگشت را نمى شناسد، وقتى خود را به عنوان پنجره اى مقدس شناخت، اين بازگشت را شروع مى كند و در فرهنگ مؤمنين به عالم معنا قدم مى گذارد و ديگر مسئوليتى خاص نسبت به بودن خود احساس مى كند، كه اين مسئوليت، غير از آن چيزى است كه انسان متجدّد نسبت به بودن خود دارد. او ديگر غم غربت از عدم ارتباط با حق را مى فهمد و آرزوى زندگى كردن در قرب خدا در جان او سر برمى آورد و معنا پيدا مى كند و به نمونه هايى از انسانها دل مى بندد كه فوق زمين و زمان، زندگى را طى كردند و مى كنند، از روزمرّگى ها آزاد است و در عالم معنوى خود رمز و رازهايى را اندوخته دارد. از دنياى تاريكِ ابهامات به آسمان شفاف معنويت نظر دارد، حتى چنين انسانى طبيعت را به مانند مادر و پرستارى مى شناسد كه پروردگار انسانها براى پروريدنِ او آن را آفريده و لذا با طبيعت به صورتى شفاف برخورد مى كند و از آن پيام پروردگارش را مى شنود و جلوه روحانى او را مى بيند. ديگر براى او طبيعت و فوق طبيعت به دوگانگى مطرح نيست، چرا كه وقتى متوجه شد خودش پنجره ارتباط با حق است، راه پنجره ديدن همه چيز را تمرين كرده است، و در اين حال در همه چيز و در همه جا يك نحوه تقدس مى يابد، وقتى حيات انسانى رشد كرد و از حيات بدنى بالاتر آمد همه چيز را در حيات مى يابد. عرایضی در این رابطه در کتاب «ادب خیال و عقل و قلب» به صورت زیر شده است:
غم غربت؛ اولين قدم: اين مقدمات را به اين دليل عرض كردم تا إنشاءالله عزيزان به اين نتيجه برسند كه به قول ابن سينا عزم و تصميم ما آن شود كه براى خود شخصيت جامعى را برنامه ريزى كنيم، هم بتوانيم كار فكرى بكنيم، هم كارهاى علوم تجربى مان را بتوانيم خوب دنبال كنيم، هم مديريت خيال خود را دنبال نماييم، هم كار عقلى كنيم و هم از تربيت قلب خود غافل نمانيم، راه پرورش و مديريت هر كدام هم مشخص است و مى توانيد با برنامه ريزى درست به همه ابعاد خود برسيد. تا اينكه آرام آرام به احساسى منتقل شويد كه به آن «احساسِ غم غربت» مى گويند. اين اولين قدمى است كه در فضاى آن مى توانيد زندگى صحيح را شروع كنيد؛ غم غربت داشتن سيرمى آورد. چطور مى شود كه اويس قرنى از يمن بلند مى شود و به مدينه مى آيد؟ چون احساس غم غربت مى كند. همان است كه به اصطلاح عرفا مى گويند: «درد پيدا مى شود» و به واقع مشكل روزمرّگى را با همين «درد پيداكردن» مى توان از بين برد. كسى كه در اين دنيا با غم غربتِ خود آشنا شد ديگر گرفتار كارهاى ياوه نمى شود.
اين داستان را از مولوى حتماً داريد كه يك نفر سيلى محكمى به پشت گردن رفيقش زد. او عصبانى شد و يقه طرف را گرفت كه فلان فلان شده! چرا زدى؟! مى خواست تلافى كند كه رفيقش گفت: صبركن، من از تو يك سؤالى مى كنم، اول آن سؤال را جواب بده، بعداً تلافى كن. از او پرسيد: دقت كردى وقتى من پشت گردن تو زدم، «طراقّى» صدا كرد؟ گفت: بله. گفت: بگو ببينيم اين صداى طراق از گردن تو بود يا از دست من؟ بيچاره طرفى كه پشت گردنى خورده بود، گفت: من آنچنان پشت گردنم مى سوزد كه فكر اين چيزها را نمى توانم بكنم، «تو كه بى دردى همى انديش اين» تو كه بى دردى اين سئوالها برايت پيدا مى شود. من درد دارم تو بى دردى، اين دو تا خيلى فرق مى كند. مولوى اين طور مى گويد:
آن يكى زد سيلى اى مر زيد را
|
|
حمله كرد او هم براى كيد را
|
گفت سيلى زن، سؤالت مى كنم
|
|
پس جوابم گوى و آنگه مى زنم
|
بر قفاى تو زدم، آمد طراق
|
|
يك سؤالى دارم اينجا در وفاق
|
اين طراق ازدستِ من بوده است يا
|
|
از قفاگاه تو اى فخر كيا
|
گفت: از درد اين فراغت نيستم
|
|
كه در اين فكر و تأمل بيستم
|
تو كه بى دردى همى انديش اين
|
|
نيست صاحب درد را اين فكر هين
|
|
|
|
از اينجا مولوى نتيجه خوبى مى گيرد كه انسانِ بى درد گرفتار روزمرّگى است، چون غربت خود را در اين دنيا فراموش كرده است.
دردمندان را نباشد فكر غير
|
|
خواه در مسجد برو خواهى به دير
|
غفلت و بى دردى ات فكر آورد
|
|
در خيالت نكته ى بكر آورد
|
|
|
|
تازه فكر مى كنى خيلى مهم هستى كه اين نكات به ذهنت آمده، نمى فهمى كه اين حرفها، حرفهاى آدمهاى راه گم كرده است.
جز غم دين نيست صاحب درد را
|
|
مى شناسد مرد را و گرد را
|
|
|
|
چون به غربتِ خود در اين دنيا آشنا شد و فهميد فقط راه نجات، انس با خدا است، با تمام وجود دامن دين را مى گيرد و همه ى دغدغه اش اين است كه از مسير ناب ديندارى فاصله نگيرد.
براى آدمهايى بى درد بحثهاى بى خود و پوچ پيش مى آيد كه آقا به نظر تو اين دكور بهتر است يا آن دكور؟ آدمهاى بى درد مى خواهند خالى هاى زندگى شان را با فشارهاى بیجا پركنند. آدمى كه غم غربت دارد، مى داند كه غم غربت او در ارتباط با عالَم قدس پُر مى شود، اين آدم مى فهمد ركوع يعنى چه، سجده يعنى چه، سكوت يعنى چه. اين كه مى گويند خواب مؤمنِ عالِم عبادت است، نه يعنى عالِم به علم رياضيات و فيزيك، منظور عالم بالله است. عالَم قُدس تنها عالَمى است كه غم غربت انسان را جواب مى دهد.
آنچه بايد در اين رابطه مورد توجه باشد اين كه، اولًا: فرهنگ انسانهاى قدسى بيش از آنكه نمود ظاهرى داشته باشد جنبه ى باطنى اش شديد است، برعكس ظاهرگرايان كه سيرى درونى ندارند، حتى جنبه هاى سير درونى را هم به بيرون سرايت مىدهند. ثانياً: انسانى كه در اين دنيا غم غربت پيدا كرده، از دست روزمرّگى آزاد است، در نتيجه عالَم و آدم و طبيعت را پرستار خود مى بيند، همه ى عالم آيات و پنجره هايى هستند براى از بين بردن غربت او، و همه چيز وسيله ى اتصال اوست به عالم قدس. چنين انسانى با چهره ى نورانى عالم ارتباط دارد نه با چهره ى ظلمانى عالم، و به راحتى اميد دست يافتن به مطلوبش در او ايجاد مى شود، و اين را بدانيد كه اينطور نيست كه شما سى سال يا چهل سال در غربت به سر ببريد و نقطه ى ارتباط با عالم قدس براى شما به وجود نيايد، بلكه نااميدى از ارتباط با عالم قدس است كه شما را از بين مى برد. در همين رابطه از حضرت صادق «علیهالسلام» داريم: «أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ الصَّبْرُ وَ الصَّمْتُ وَ انْتِظَارُ الْفَرَج»[1] بهترين عبادتها: بردبارى و خموشى و چشم بهراه فرج بودن است. و بر اساس همين فرهنگ در دعا از خدا تقاضا مى كنيد كه بعد از شدت و سختى، رخاء و آسانى مرحمت فرما.[2] به گفته ى حافظ:
رسيد مژده كه ايامِ غم نخواهد ماند
|
|
چنان نماند و چنين نيز نخواهد ماند
|
|
|
|
موفق باشید
[1] ( 1)- الإرشاد فى معرفة حجج الله على العباد، ج 1، ص، 302
[2] - ُ« اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ الْيُسْرَ بَعْدَ الْعُسْرِ وَ الْفَرَجَ بَعْدَ الْكَرْبِ وَ الرَّخَاءَ بَعْدَ الشِّدَّة» خداوندا آسانى را پس از سختى، و گشايش را پس از گرفتارى، و آسايش را پس از شدت و رنج از تو خواهانم.( مفتاح الفلاح فى عمل اليوم و الليلة، ص: 199)