بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان

موضوعات

دسته بندی: بدون دسته بندی

تعداد نمایش
کتاب
جزوه
یادداشت ویژه
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
21489
متن پرسش
استاد سلام علیکم: داستان مشهوری از آقای قاضی نقل می کنند: روزی در حجره تدریس در خدمت مرحوم استاد قاضی بودیم و بحث توحید را بیان می‌کردند، ناگهان سقف حجره طوری تکان خورد که گویا زمین لرزه‌ای رخ داد. حاضران با عجله در صدد خروج از حجره به طور ایجاد مزاحمت با یکدیگر بر آمدند! ولی بعداً با نبودن خطر بازگشت نموده و ایشان [آیت الله قاضی رحمه الله] بعد که از جای خود تکان هم نخورده بود، فرمود: بفرمایید ای آقایان موحد و آشنای با معارف! لطفا بفرمایید چرا فرار کردن از زیر سقف هنگام زلزله مخالف توحید است؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: توحید افعالی، حکایت از آن دارد که هیچ فعلی بدون اراده‌ی الهی محقق نمی‌شود و در آن شرایط اقتضای زمان آن بوده که آقایان باید متوجه‌ی این امر می‌شدند و هول نمی‌شدند، وگرنه دفعِ خطر در جای خود لازم است. موفق باشید

21488
متن پرسش
با سلام محضر استاد حفظه الله: آیا ممکن است کسی در برزخ اهل بهشت باشد اما در قیامت جهنمی شود؟ اگر بله لطفا قدری توضیح دهید. تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: هرگز نمی‌شود. ولی می‌شود اهل بهشت باشد و برای پاک‌شدنش کمی در برزخ و در قیامت عذاب بکشد. در این مورد خوب است به کتاب «معاد یا بازگشت به خدا» از آیت اللّه شجاعی رجوع فرمایید. موفق باشید

21500
متن پرسش
بسم الله الرحمن الرحیم سلام علیکم: اگر امکان دارد لطفا نظر ملاصدرا را درباره عالم ذر و آفرینش انسان بفرمایید، ظاهرا درالحکمة العرشیة، قاعده ۸ از مشرق دوم، ص ۲۳: نظر ملاصدرا این هست که «روح انسان وجودی سابق بر بدن داشته است... روایاتی در این زمینه هست که از جهت کثرت قابل شمارش نیست، به گونه ای که وجود ارواح پیش از اجساد بسان ضروریات مذهب امامیه است» اما ایشان در جلد ۸ و ۹ اسفار ظاهرا معتقدند که روح «جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء» هست و روح انسان هم زمان با حدوث جسم حادث شده و ابتدا موجودی جسمانی و طبیعی بوده و به تدریج تکامل می پذیرد و به مرتبه تجرد می رسد. این به ظاهر تناقض هست، اگر ممکن هست بفرمایید نظر ملاصدرا چیست؟ و درباره عالم ذر و چگونگی عهد الست چه اعتقادی دارند؟ تشکر از استاد بزرگوار.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: عنایت داشته باشید که وجودِ علمی روح، غیر از وجود عینی آن است. جناب صدرالمتألهین به‌خوبی متوجه‌ی وجودِ علمی ارواح که در علمِ خداوند هست، می‌باشند و نحوه شکل گیری وجود عینی یا «جسمانیت‌الحدوث»بودنِ نفس را روشن می‌کند. موفق باشید

21498
متن پرسش
استاد عزیز سلام: ۱. چرا وقتی تصمیم بر نزدیکتر شدن به دین می گیریم و می خواهیم در مسیر ایجاد عالم دینی قدم برداریم، یک سری شک و شبهات که قبل از اینکه در مسیر عالم دینی قرار بگیریم نداشتیم در ما بوجود می آید؟ آیا این شکها از نفس ماست به واسطه صفت رذیله سوءظن یا از تلقینات شیاطین است جهت عقب نشینی ما برای اینکه عالم دینی نداشته باشیم و فقط به ظاهر دین اکتفا کنیم؟ ۲. راه حل چیست؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: شاید هم تذکر فرشته باشد تا با عمق بیشتری دین را دنبال کنید. راه حلّ مشکل، تعمق‌بخشیدن به عقاید است و بنده «معرفت نفس» را پیشنهاد می‌کنم. موفق باشید

21484
متن پرسش
استاد گرامی و عزیز سلام: ۱. بهترین راه رسیدن به یقین کدام راه است؟ آیا این راه که ابتدا با برهان و استدلال عقلی به یقین عقلی برسیم و بعد از طریق عبادات به یقین قلبی برسیم؟ یا اینکه بدون استدلال و برهان از همان ابتدا با عبادت و اذکار به یقین قلبی برسیم؟ ۲. علت و ریشه شک و حتی انکار اعتقادات مذهبی درست که شاید تا چندی پیش کسی به آنها یقین داشته ولی اکنون شک دارد و حتی انکار می کند چیست؟ در نفس این شخص چه پیش آمده که اینگونه شده و دیگر آن استدلال های محکم او را قانع نمی کند؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- فکر می‌کنم حالت اول، قابل اعتمادتر باشد 2- وقتی انسان رشد کند متوجه می‌شود باید یقینیات خود را با عمق بیشتری به‌دست آورد. موفق باشید

21457
متن پرسش
با سلام و عرض ادب: لطفا بفرمایید: 1. نفس ناطقه انسان که جسمانیه الحدوث است چگونه قبل از تولد و در زمان بارداری جسم خود را می سازد؟ 2. لطفا بفرمایید اگر بخواهم در مورد انسان کامل از منظر حکمت متعالیه تحقیق کنم به چه آثاری از ملاصدرا بپردازم؟ ممنونم و التماس دعا. خدا یار و نگهدارتون باشد.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: طبق بحث «حرکت جوهری» که همواره هر موجودی با تبدل قوه‌هایش به فعل، تحقق می‌یابد، نطفه به همان اندازه که به عنوان نقطه‌ی اولیه‌ی انسان موجود است بدن مناسب تصوری که بالقوه در خود دارد را، شروع می‌کند. و هر اندازه از عالم بالا فیض به او برسد، مطابق آن بدن خود را شکل می‌دهد و همچنان جلو می‌رود تا آن نفسی بشود که جنبه‌ی انسانی داشته باشد و بدین معنا نفس، جسمانیة الحدوث است 2- یادم نمی‌آید که جناب ملاصدرا به صورت مستقل چنین بحثی را داشته باشند ولی در جلد 8 و 9 اسفار، اشارات و نکاتی دارند. موفق باشید

21438
متن پرسش
با سلام: ببخشید استاد نظرتان را راجع به رقص سماع می خواستم بدانم و اینکه آیا واقعا اینگونه کارها نقشی در رشد معنوی انسان دارد؟ و اینکه برخی این رقص را از مولوی می دانند آیا این صحت دارد؟ با تشکر
متن پاسخ

با سلام. ببخشید استاد نظرتان را راجع به رقص سماع می خواستم بدانم و اینکه آیا واقعا اینگونه کارها نقشی در رشد معنوی انسان دارد؟ و اینکه برخی این رقص را از مولوی می دانند آیا این صحت دارد؟ با تشکر

21438- باسمه تعالی: سلام علیکم: در این‌که در بین عرفا چنین چیزی رسم بوده است، بحثی نیست. ولی ظرایف بسیاری در جریان بوده که متأسفانه امروز روحِ آن ظرائف در میان نیست. اولاً: جوانان به هیچ‌وجه نباید در آن جلسات شرکت می‌کردند زیرا در جوان، خیالات هنوز فعّال بوده. ثانیاً: باید شیخی ره‌رفته میدان‌داری کند که این بحث‌اش مفصل است. ثالثاً: در آن مجلس اشاراتی روحانی و قدسی در میان می‌امده است که موجب ایجاد مواجید خاص می‌شده است. به گفته‌ی مولوی:

رقص آن‌جا کن که خود را بشکنی          پنبه را از ریش شهوت بَر کنی

رقص و جولان بر سر میدان کنند               رقص اندر خون خود مردان کنند

چون رهند از دست خود دستی زنند           چون جهند از نقص خود رقصی کنند

مطربانشان از درون دف می‌زنند                بحرها در شورشان کف می‌زنند

آری!

مطرب عشق اين زند وقت سماع            بندگى بند و خداوندى صداع

موفق باشید

21407
متن پرسش
با سلام مجدد: در ادامه دو سوال پیشین (۲۱۳۸۱ و ۲۱۳۹۲). ۱. بنده حرف جدیدی نمی زنم استاد. در مورد شرط دانستن زبان برای اظهار نظر عالمانه در فلسفه و متون غربی بنده همان اصول علمی که شما و سایر بزرگان در مورد یادگیری علوم اسلامی می گویید فقط تکرار کردم. سوال بنده این است که اگر برای فهم صحیح و یادگیری و اظهار نظر در مورد فلسفه و فقه اسلامی شرط ابتدایی یادگیری زبان عربی و بعد شاگردی سالیان متمادی نزد اهالی فن است، چرا ما همین قاعده عقلی را در مورد فلسفه های غربی و علوم سایر ملل به کار نگریم؟ ۲. در مورد ترجمه پرسیدید. حرف بنده این است که همان طور که در هر مرحله ای و متناسب با سطح آموزشی باید به ترجمه نگاه کرد. یعنی همان طور که مثلا برای یک دانش آموز ایرانی که علاقمند به عرفان اسلامی است جنابعالی به متون ترجمه (آن هم ترجمه خوب و مورد اطمینان) از قرآن و یا کتب دیگر مراجعه می دهید و برای یک دانشجو او را امر به یادگیری عربی می کنید و در مرحله بالاتر برای یک طلبه یادگیری ادبیات گام پیش نیاز ورود به دریای مواج متون اسلامی است، در مواجهه با فلسفه و علوم غربی هم ترجمه تا جایی پاسخگو است و در مراحل بالاتر به هیچ عنوان قابل اعتماد نیست (بر فرض اینکه اصلا ترجمه خوبی در دسترس باشد). مسئله را در قالب سیر تحصیلی دانشگاهی مثال می زنم خدمتتان. برای دانشجوی دوره کارشناسی فلسفه، یادگیری زبان خارجی (متناسب با متن مورد مطالعه) خوب است اما واجب نیست. می تواند متون را با استفاده از ترجمه های انتقادی معتبر (در صورت وجود داشتن) بخواند و همین قدر هم بیشتر از وی توقع نیست. اما همین دانشجو اگر خواست کارشناسی ارشد مثلا فلسفه غرب بگیرد و خواست پایان نامه اش را در مورد مثلا کانت بنویسد، منطق علمی دنیا می گوید باید بتواند در این مرحله کانت را به زبان آلمانی بخواند. و وقتی همین دانشجو خواست دکترا بگیرد اگر خواست مثلا کار تطبیقی میان نظرات کانت و هیوم داشته باشد باید علاوه بر آلمانی، انگلیسی را هم مسلط باشد. ۳. در مورد اساتیدی که الان مدعی غرب شناسی در دانشگاه های ایران هستند بنده شما را دعوت می کنم با همان معیارهایی که اساتید فلسفه اسلامی را محک می زنید ایشان را محک بزنید. یعنی اول ببینید ایشان چقدر به ابتدایی ترین پیش نیاز (یعنی دانستن زبان آن فیلسوف) مسلط هستند. دوم اینکه ایشان نزد کدام استاد درس خوانده اند. و سوم اینکه نظرات ایشان نزد صاحب نظران فن در دنیا چقدر اعتبار دارد. خلاصه حرف بنده این است که باید همان معیارهای عقلی و علمی که در یادگیری و آموزش و ترویج علوم اسلامی داریم، همان معیارها را هم در یادگیری و آموزش و اجتهاد در فلسفه ها و یا علوم غربی به کار ببریم. در غیر این صورت ما درگیر توهمات خودساخته ای می شویم که ممکن است خدای نکرده چند نسل ما را در کام جهل مرکب فرو ببرد همان طور که غرب را در کام «شرق شناسی» فرو برد و هنوز نتوانسته به طور کامل خودش را از آن نجات دهد.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: این‌که می‌فرمایید حرف درستی است که اگر کسی بخواهد فیلسوفی را فهم کند و تفکر او را حجت بگیرد، باید دغدغه‌ی فهمِ نظر آن فیلسوف برای او محفوظ باشد. مثل ابن رشد که می‌خواست ارسطو را بفهمد و تفکر ارسطو برایش حجت بود و لذا به فارابی و ابن‌سینا در این مورد اشکال داشت که شما تلاش نکرده‌اید ارسطو را بفهمید. در حالی‌که مسئله‌ی فارابی در آن غوغایی که اشعریان و معتزلیان به‌پا کرده بودند، ارسطو نبود. فارابی مسائلی داشت و به ارسطو رجوع کرد و متوجه شد در بعضی از مسائل خود می‌تواند با ارسطو فکر کند. حال بر فرض که ارسطو اصلاً آن‌چه فارابی از او گفته است را نگفته باشد؛ در هرحال فارابی مسائل خود را داشت و توانست چیزی از ارسطو بفهمد که با آن، به مسائل خود بیندیشد. مثل کاری که دکتر فردید نسبت به هایدگر کرد و او را متهم می‌کنند اصلاً هایدگر را نفهمیده. به قول خودش: «من به عنوان یک ایرانیِ مسلمانِ شیعه، مسائلی دارم که با هایدگر می‌توانم نسبت به آن‌ها فکر کنم، حالا می‌گویند هایدگر این‌ها را نگفته، نگفته باشد». عرض بنده در آن جواب اول به سؤال جنابعالی همین بود که ما بنا نداریم مثل محمدعلی فروغی، کانت و هگل و هایدگر بدانیم؛ ما مسائلی داریم و بر اساس آن مسائل به آن فیلسوفان رجوع می‌کنیم، اگر چیزی از زبانِ آن‌ها در مسائل خود یافتیم، می‌گیریم و إلاّ، «فلا» . موفق باشید

21410
متن پرسش
سلام: آقا ببخشید یه سوال، چرا اشعار حافظ را که خیال پرور است و نیاز به گوینده دارد یعنی یک کسی باید حضوری آن را بگویند، را به صورت نوشته روی سایت می‌گذارید. این ها که بیشتر از کتاب ها نیاز به حالت حضوری دارد.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همین‌طور است ولی حداقلِ این کار این است که لااقل جناب حافظ را درست ببینیم و متوجه‌ی اشاراتی که او در میان می‌آورد را باشیم. موفق باشید

21402
متن پرسش
سلام علیکم: استاد عزیز برای اینکه سالک مبتدی در قلبش اعتراض و عدم تسلیم نسبت به مقدرات احساس نکند راهکار عملی چیست؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: تا مدت‌ها این حالت هست و با صبرِ در اطاعت، به مرور نورِ حق می‌آید و این حالت، کم می‌شود تا به تسلیم کامل برسیم. راه‌کارِ آن «صبر» است. به گفته‌ی مولوی:

پرده‌های دیده را داروی صبر                   هم بسوزد هم بسازد شرح صدر

آینه‌ی دل چون شود صافی و پاک                 نقش‌ها بینی برون از آب و خاک

هم ببینی نقش و هم نقاش را                 فرش دولت را و هم فراش را

موفق باشید     

21403
متن پرسش
مثل ِ یک قطار ِ در حال ِ حرکت ، چهره ها به سرعت و به نحوی از کنار َم عبور می کنند که هر لحظه ممکن َست در ایستگاهی توقف کند و مرا برای ِ مدتی به خود مشغول سازند. سالهاست به آلبر کامو مشغول َم . گویی هر ایستگاه سراغ َم می آید و می پرسد فرق ِ ما با هم چیست؟! و من در عملی دردناک، ناچار َم تراوشات ِ خونین ِ روح َم را کنار ِ بند بند ِ سخنان ِ او بچینم و این چنین خود را از سیل ِ اتهامات تبرئه کنم. اینکه با تمام ِ شواهدی که بر علیه ِ من سخن می گویند، چرا تلاش می کنم بگویم سوداگر ِ پوچی و بیهودگی نیستم؟! گاهی اشتراک ِ الفاظ مرا به زحمت می اندازد و من ناچار َم روح ِ زخم خورده َم را بیش از اینها حفاری کنم تا شاید بفهمم در عمق ِ پریشانی، این کدام نجوا ست که این چنین در گوش ِ روح َم فریاد می شود؟! اما به راستی من چه هستم؟! این سوالی ست که یقینا گوش َش از شنیدن ِ مطلق ِ لفظ، سرریز شده و در صدد َست آن را بیابد. این سوال با صدها کتاب و خاطره و حادثه همراه بوده است که هر یک اشاراتی به آن گمشده ی من َست. کامو در بندی از نوشتار ِ خویش پیرامون ِ خودکشی می گوید: داوری جسم کاراتر از داوری جان است و‌ جسم همواره در برابر نیستی پا پس می کشد. ما پیش از آنکه به اندیشیدن خو کنیم به زیستن عادت می کنیم. و من گفتم: آنگاه که حقیقتی دیر می کند، برخی انسان ها تنها دارایی ِ شان را گروگان می گیرند، جسم ِ شان را. اما تماشاچیان همیشه به آخر ِ ماجرا می رسند. گاهی احساس می کنم من وارث ِ تمام ِ گذشتگان ِ شرق و غرب هستم و قرار َست پرتوی ِ دیگری ظهور کند که این جان کندن های ِ پی در پی بشارت ِ طلوع ِاوست. اما آنچه به طرز ِ خاصی دردناک َست آن َست که من هم کامو را چشیده َم هم آوینی را، گویی با هر دو آشنا و خویش َم اما از هر دو هم عبور کرده َم ولی چه کنم که در نظر ِ دیگری بیشتر کامو مآب جلوه می کنم. میان ِ این دو زیست ِ از سر گذشته، چنان در حال ِ فشار َم که نمی دانم آیا جسم می تواند این حجم از طلب ِ روح را برتابد و فردا صبح باز هم آفتاب رخ می دهد ؟! من دیگر نه می توانم با سیاهی ِ عصیان ِ کامو نفس های ِ باقی مانده َم را بگذرانم نه با بدهکاری ِ رنگارنگ ِ آوینی. و هیچ چیز آنقدر تلخ و دشوار نیست که امروز تمام ِ تلاش ها معطوف ِ به آن شود که تو را با آوینی قانع کنند. از نوجوانی تا جوانی تمام ِ تلاش َم را کرده َم که به معلمان ِ هنجار پرست َم بگویم مرا این چنین مطیع و خط کشی شده بار نیاورند و یک بار بگذارند در فهرست ِ منابع بگوییم: خود َم! اما در دنیایی که هنوز هم ما را دنباله رو می پرورانند انتظار ِ آنکه کسی در عالَم ِ خود به سلوک ِ حسین بن علی، رها بیندیشد می توان گفت انتظار ِ لااقل دشواری ست. این روزها پس از سالها تلاش های ِ به ظاهر ناکام فهمیده َم تنها و تنها و تنها اگر در ضمیر ِ صادقان دربدر ِ حقیقت باشم تمام ِ عالَم در خود َم یافت می شود. با این همه به من بگویید برای ِ آنکه خویش ِ آلبر کامو و آوینی ست چه راهی جز طلبکاری می شناسید؟!
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: زمانه، زمانه‌ی تصمیم است. دوره‌ی بی‌تصمیمی به امید آن‌که زمانه‌ای بیاید تا ببینیم چه کنیم، گذشته است و فشاری که روح‌‌های حساس نسبت به حقیقت را در برگرفته است، حوالتِ این تاریخ است. تاریخی که اجازه نمی‌دهد نسبت به حقیقتی که ظهور کرده، بی‌تفاوت باشیم. حقیقتی که با انقلاب اسلامی ظهور کرد. شهداء دیدند و معطل نشدند و همسران شهداء نیز آن را درک کردند و در عین شهادت همسرشان که به جان‌شان آتش زد و با سوز جگرشان آن را لمس کردند، توانستند آن را تحمل کنند و زیباترین غمِ این تاریخ را بیافرینند. راستی! اگر حضرت زینب«سلام‌اللّه‌علیها» متوجه‌ی حقیقتی که حسین«علیه‌السلام» متذکر آن بود، نشده بود و آن را نمی‌شناخت، چگونه می‌توانست آن غمِ بزرگ را تحمل کند که نه‌تنها از پایش نینداخت، بلکه بالی شد تا او پرواز کند و پوچیِ دوران را به‌کلّی زیر پا بگذارد.

چرا به آلبرکامو حق ندهم که این‌چنین در عطش رسیدن به حقیقت، سوخت وقتی در دورانِ غروبِ حقیقت به‌سر می‌برد؟! و چرا به آوینی حق ندهیم وقتی متوجه طلوع حقیقت شد و سعی کرد زبانِ لوگوسِ این دوران باشد تا حقیقتِ «وجود» را در این دوران بیان کند و عهدی را که با وجود بسته بود را بنمایاند؟!

راستی! حقیقتی که ما باید به دنبال آن باشیم چیست، و چگونه باید آن را یافت؟!

چیست امر اندیشیدنی‌ترین در این تاریخ که تا به آن نیندیشیم، هنوز اندیشه نمی‌کنیم. در فهم انقلاب اسلامی چه چیزی نااندیشیده مانده است که ما هنوز نتوانسته‌ایم به اهداف انقلاب اسلامی که در آغاز مدّ نظر بوده است، دست یابیم؟ جز این است که انقلاب اسلامی حقیقی‌ترین اندیشه در این تاریخ را در افق جان ما قرار داد تا ما انسانی شویم که این اندیشه برای او آرامش‌بخش باشد؟ هرچند ممکن است در برهه‌ای از یک دوران تاریخی، افق زمان پوشیده و «وقت» گم شود و البته آن‌جا همگی از «وقت» برخوردار نیستند.

ما با درک بی‌واسطه‌ی خود می‌توانیم با حقیقت انقلاب اسلامی مرتبط باشیم، در آن صورت زبان ما، زبان انقلاب اسلامی خواهد بود. زبانی ماوراء زبان روزمرّگی. مثل آن‌که شعر، شاعران را در بر می‌گیرد و شاعر با سرودن شعر شاعر می‌شود. شاعر و متفکر به یافت‌هایی می‌رسند که در قصدشان نمی‌گنجد و آن یافت، بزرگ‌تر از تصور شاعر و متفکر است زیرا آن‌ها سخنِ تاریخ خود را می‌گویند.

تفکر، امری است تاریخی یعنی یک دوران تاریخی را بنیاد می‌نهد و آن را «راه» می‌برد و نگهداری و نگهبانی می‌کند به قسمی که این تاریخ در سایه‌ی آن تفکر دوام و بسط می‌یابد و با آن زندگی می‌کند و دوام می‌آورد. این تاریخ، امری جدا از ما نیست و حقیقت در متن تاریخ، خود را می‌نمایاند تا ما سرگردان نمانیم. موفق باشید 

21392
متن پرسش
در ادامه پرسشم (21381) چند سوال دارم که با مقدمه ای خدمتتان عرض می کنم: ما تجربه تلخی در آکادمی جهان غرب داریم (که لابد جنابعالی هم مستحضرید) به نام جریان مستشرقین. کسانی که با سودای فهم فلسفه و کلام اسلامی (و در کل شناخت کشورهای تحت استعمار مسلمان) دست به تالیف کتاب هایی در مورد فلسفه و سایر اجزا فرهنگ جوامع اسلامی زدند. امروز بعد حدود دو قرن خود اندیشمندان منصف غربی از راه اشتباهی که رفته اند صحبت می کنند و جریاناتی در دل دانشگاه ها و حوزه های اندیشه ورزی ایشان سعی در اصلاح آن غلط دارد. غلطی که به این سادگی ها اصلاح نمی شود به دلیل عمق و ریشه ای که در ذهن و فرهنگ جهان غرب ایجاد کرده است. منشا اصلی این راه غلط را هم شاید بتوان در یک جمله خلاصه کرد: «جهل مرکب و غرور علمی غرب نسبت به فرهنگ و علوم اسلامی». حال سوال بنده از حضرتعالی این است که اگر معتقدید که یادگیری علوم اسلامی (اعم از فلسفه و فقه و کلام و تفسیر و...) نیازمند پیش آموزش زبان عربی است و سال ها دود چراغ خوردن و سال ها زحمت کشیدن نزد اساتید فن، چطور است که برای فهم فلسفه غرب می توان صرفا به ترجمه ها (آن هم پر غلط و نوشته غیر اساتید فن) اتکا کرد؟ یک موردش را مثال می زنم خدمت شما. نقل است که مرحوم علامه جعفری نقدی بر یکی از نظریات سارتر نوشت و برای وی فرستاد. در جواب سارتر گفت من چنین چیزی نگفته ام. به ترجمه ای که مورد رجوع علامه بود مراجعه کردند و با متن اصلی مقایسه نمودند و دیدند بله ظاهرا مترجم متن را نفهمیده و از خودش چیزی نوشته. این نقل صحیح باشد یا غلط، اما منظور و دغدغه بنده را منتقل می کند. خلاصه حرف بنده این است که پیش از استفاده از نظریات هایدیگر و سایرین از فلاسفه غرب برای توضیح یا فهم انقلاب، اول باید فهمید (آن هم به معنای دقیق کلمه) که آنها چه گفته اند و بعد صحبت از سنجش یا مدد گرفتن از فلسفه ایشان برای توضیح انقلاب کرد. والا ممکن است خدای نکرده ده ها سال هایدیگر ذهنی خودمان را تبلیغ و ترویج کنیم و دانشجویان و طلاب را هم به گمراهی بکشانیم.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: نمی‌دانم نظر شما آن است که ما هر ترجمه‌ای را به‌کلی کنار بگذاریم؟ و یا نظری به سخن اساتیدی مثل دکتر داوری نداشته باشیم؟ و یا بالاخره باید از این ترجمه‌ها و از این اساتید استفاده کرد. آری! کسی که به جهانی تعلق دارد، فهمش، فهمِ آن جهان است و چه بسا با فهمِ جهان‌های دیگر بیگانه باشد و امور را به نحوی که آن‌ها درمی‌یابند و می‌شناسند، درنیابند که این با موضوع ترجمه یا عدم ترجمه متفاوت است و بحث دیگری است و با خودآگاهی می‌توان مشکل را تا حدّی رفع کرد. موفق باشید

21381
متن پرسش
با سلام: قصد جسارت و ایراد طعنه ندارم سوالم علمی است. در جایگاه دانشجو دستی از دور بر آتش مباحث کلامی جناب غزالی و نقد و تعریض های ایشان به فلاسفه دارم. عموم آقایان مدافع فلسفه در نقدشان به حملات جناب غزالی مدعی هستند عمده دلیل این درشت گویی و تکفیر عدم تسلط کافی غزالی بوده است بر حقیقت مطالب جناب ابن سینا و فارابی. و می گویند فلسفه را باید نزد استاد خبیر خواند و خود خوانی عاقبتش ترکستان کژ فهمی است (به صورت خاص جناب آشتیانی در کتاب نقد تهافت غزالی را به شدت نواخته اند و بارها متذکر شدند نفهمیدن مطالب دلیلش درس نیاموختن نزد استاد فن بوده است). حال اگر این کلیت را تا حدودی بپذیریم و بگوییم غزالی با آن هوش و استعداد و با وجود تسلط بسیار عالی بر زبان عربی، باز از فهم عمیق مطالب ابن سینا و فارابی باز ماند، آیا به طریق اولی نمی شود گفت چطور عزیزان مثل شما که علی الظاهر هایدیگر و گادامر و سایرین را با واسطه ترجمه های ناقص و بعضا پر غلط می خوانید و عمدتا نزد اهل فن مسلط بر فلسفه غرب هم تحصیل نکرده اید می توانید به فهم خود اینقدر اعتماد کنید؟ هنوز که هنوزه بنده بسیاری اساتید فلسفه اسلامی را می بینم و می شناسم که معتقدند اسلام شناسان و اساتید غربی (با وجود تسلط بر زبان عربی و بعضا شاگردی نزد اساتید ایرانی) هنوز به حاق برخی رموز فلسفه سینوی و صدرایی راه نیافته اند. مطلبی که به عنوان دانشجویی ناظر تا حدودی آن را می توانم تایید کنم. حال برایم بسیار جای تعجب و شگفتی است از اینکه می بینم عزیزان و اساتیدی چون شما که بنده در تسلط تان به علوم اسلامی و فلسفه اسلامی تردیدی ندارم، چطور می توانید با این اطمینان صحبت از نظریان امثال هایدیگر آلمانی بکنید که بعضا خود آلمانی ها در فهم دقیق فلسفه اش اظهار ضعف می کنند. این جسارت را از این جهت می کنم چون کمی درس ترجمه خوانده ام و می بینم تفاوت میان متن ترجمه و متن اصلی در امور فلسفی (حتی در صورت تسلط کافی مترجم) بعضا چقدر خواننده ای که نگاهش صرفا به ترجمه است را گمراه می کند. همین مصیبت و گرفتاری را در مراجعه به متون فلسفی یونان باستان هم داریم و بارها خدمت برخی اساتید گفته ام دعوای آقایان در کشور بر سر فلسفه یونان (با عدم تسلط هیچ یک به زبان یونانی و نبود اساتید خبره در این زمینه در کشور) مانند دعوا سر لحاف ملا است. چون جنابعالی را فردی اهل اندیشه و معتقد به مبانی علمی یافته ام جسارت کردم و این نکته را متذکر شدم. در خاتمه فقط بگویم که بنده با جنابعالی در مورد لزوم عبور از فلسفه و تمدن غرب برای نیل به تمدن اصیل اسلامی صد در صد موافق هستم (حتی پیش از خواندن نظرات شما هم در گفتگو با برخی از دوستان بارها همین مطلب را متذکر می شدم). اما عبور از تمدن یا فلسفه غرب بدون اجتهاد در آن علم امکان ندارد و الفبای اجتهاد هم یکی تسلط بر متون اصلی و شاگردی نزد اساتید فن خاص آن حیطه است. افسوس و صد افسوس که ما از امثال مرحوم دکتر حائری یزدی (که بعد اجتهاد فقهی و فلسفی اسلامی راهی غرب شدند و در آنجا هم به درجات عالی رسیدند) به تعداد انگشتان یک دست هم نداریم. بقیه آقایانی که مدعی آموزش و تدریس فلسفه غرب در ایران هستند به جز معدودی بقیه یا دچار توهم هستند یا خدای نکرده شارلاتان تشریف دارند و مردم را جهل می آموزند به جای علم. خداوند بر توفیقاتتان بیفزاید و بنده را هم ببخشد. (اگر صلاح ندانستید مطلب را به صورت عمومی منتشر نکنید).
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- بنده همان‌طور که در جواب سؤال شماره‌ی 21355 عرض کردم معتقد نیستم از فلسفه‌ی غرب باید عبور کنیم، بلکه بنده مثل آقای دکتر سید حمید طالب‌زاده معتقدم اگر بخواهیم جایگاه فلسفه‌ی خودمان را هم درست بشناسیم، باید فلسفه‌ی غرب را بفهمیم 2- اعتقاد بنده آن است که اگر در فضای تعقل و نه تقلید با تفکر فیلسوفان در هر جای دنیا که باشند، مرتبط شویم ماوراء حتی نوشته‌هایی که از آن‌ها به طور دست و پا شکسته ترجمه شده است، می‌توانیم آن‌ها را بفهمیم ولی نه در دستگاه رسمیِ آکادامیک بلکه به گفته‌ی هولدرلین به معنای سفر به سرزمین‌های بیگانه برای یافتن آن چیزی که خود داریم که بحث آن مفصل است. بد نیست که بالاخره سری به جواب سؤال شماره‌ی 21355 بزنید. موفق باشید

21362
متن پرسش
درود بر آقای طاهرزاده: چرا خداوند بدون اجازه و به صورت اجباری من را آفرید؟ حضرت حق مگر در علم ازلی نمی دانست که مرا میلی به حیات نیست خوب نمی آفرید تا من و خلقی آسوده باشیم. البته کار به اینکه بعد از آفرینش هدف غایی خلقت چیست و اینکه باید به کمال رسید ندارم. بحث از قبل از خلقت است و نمی توان گفت من نبودم که خدا بخواهد اجازه بگیرد چون در علم او و عین ثابته موجود بودم پس کسانی چون شما که خواهان کمالید را باید می آفرید و امثال ما را نمی آفرید و اینگونه عذاب نمی داد از بدحادثه نمی توان خودکشی کرد و راحت شد و روح هم عدم پذیر نیست و الا قطعا درخواست عدم می کردیم به غیر از مسیری که حق مشخص کرده هم بخواهیم برویم عذاب دوزخ در انتظارست چه کنیم نه میلی به بهشت است و نه می توان نسبت به جهنم بی تفاوت بود. چرا آفرید و ما را به رنج انداخت؟ به قول مرحوم عشقی خلقت من در جهان یک وصله ی ناجور بود من که خود راضی به این خلقت نبودم، زور بود.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در این مورد عرایضی در کتاب «آشتی با خدا» در قسمت «چرا خدا ما را خلق کرد؟» شده است. ببین به کارت می‌اید جهت ورود به تفکر نسبت به این موضوع؟ موفق باشید

21361
متن پرسش
با عرض سلام و خدا قوت: در شرح بیت «به می سجاده رنگین کن» حاج آقا نکته ای گفت که اگر پیر مغان که پیر پیران هست و منظور انبیا و ائمه هستند که معصوم اند سالک باید بدون چون و چرا عمل کند مثل داستان خضر علیه السلام ولی اگر یکی از اولیا که جزء مغان محسوب می شوند نه پیر مغان بگوید چون معصوم نیست نباید عمل کرد چون ظاهرش خلاف شرع است مثلا _ البته مثال را من میگم _ اگر مرحوم قاضی علیه الرحمه دستوری داد که خلاف شرع بود مثل همین مثال حافظ ما ملزم به عمل نیستیم به نظر شما این تفکیک درست است؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همین‌طور است. زیرا صحت هر کشفی را باید بر اساس کشف انسان‌های معصوم معین کرد. موفق باشید

21364
متن پرسش
سلام محضر استاد طاهرزاده: با توجه به مطالبی که از مرحوم جلال آشتیانی و حسن زاده خواندم بزرگان بعد از ملاصدرا تاسیس اصلی نداشتند و برخی که ابتکاراتی داشتند در حد تفریع فروع از اصول بوده است حال چند سوال دارم: 1. با توجه به اینکه معارف حضرت حق لایتناهی است و آنچه صدرا بیان کرده اند قطره ای از دریا، چرا این طلب در جان افرادی چون علامه حسن زاده نیفتاد که معارفی بیش از صدرا بیاورند؟ از مطالعه زندگینامه حسن زاده این احساس را دارم که طلبی که از ابتدا در جانشان شکل گرفت آموختن علم بود نه گسترش علم. 2. حضرتعالی موفق به تاسیس اصلی شده اید؟ 3. آیا بزرگانی را سراغ دارید که تاسیس اصلی کرده باشند؟ 4. آیا می توان برخی از آرای فیاضی یا اصالت ملکوت غرویان را مصداقی از تاسیس اصل دانست؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: معنا ندارد مسیر فلسفه‌ای که به اصالت وجود رسیده‌ است، از نظر فلسفی به جایی بالاتر برود زیرا بالاتر از «وجود» چیزی نیست. می‌ماند که در کنار این نگاه دو نگاه دیگر باید در میان آید: یکی در بستر اصالت وجود نظر انداختن به انسان است که علامه طباطبایی در «رسالة الولایه» باب آن را باز کرده‌اند؛ و دیگر نگاه هایدگر به انسان است به اعتبار اگزیستانسِ انسان که همان «دازاین» است. و متأسفانه اهل فلسفه‌ی صدرایی به این نکته نظر نکرده‌اند و به همان اندازه در نظر به پدیدارها با کمبود روبه‌روییم وگرنه از جهت اصالت‌دادن به وجود و نگاه فلسفی، چیزی کم نداریم. موفق باشید

21359
متن پرسش
آیا این مطلب درست است که ابن عربی قائل به علوم مکنون برای حفصه و عایشه است!؟ ادعای علوم مکنون برای عائشه و حفصه. (فتوحات، ج۳، ص۱۵۱)
متن پاسخ

 باسمه تعالی: سلام علیکم: عنایت داشته باشید که محی‌الدین در موقعیت تقیه بوده است و تنها شواهدی را از ایشان داریم که نظر به فکر و فرهنگ تشیع داشته است به‌خصوص که زبانِ فهم مطالب او، زبانِ خاصی است. پیشنهاد می‌کنم کتاب «جدال با مدعی» از دکتر حسین غفاری را در این مورد مطالعه فرمایید. موفق باشید

21355
متن پرسش
با سلام خدمت استاد: برداشتی که از پاسخ های شما در سوالات قبلی داشتم اینست که جنابتان چندان به فلسفه تحلیلی ورود نکردید و این برقراری دیالوگ را بسیار دشوار می کند. سوالاتی چند: 1. چرا فلسفه غرب را بعد از هایدگر مورد مداقه قرار ندادید؟ 2. آیا فقط امکان هم اندیشی با فیلسوفان قاره ای را دارید؟ 3. جایگاه کلی فلسفه تحلیلی را در نظام غرب چگونه می بینید؟ 4. افق انقلاب اسلامی برای عبور از این فلسفه را چگونه می یابید؟ 5- سر عدم موفقیت 40 ساله نظام در عبور از غرب بلکه هضم شدن تدریجی آن در غرب چیست؟ در پایان هنوز من از عظمت امثال بیکن، هیوم، کانت و ... در تعجبم که کاخی بلند آفریدند که جهان را دگرگون و فتح کرد و هر از چند گاهی که نظام هایی جزمی چون جمهوری اسلامی و ... سربرمی آورد نهایت مجبور است ذیل اندیشه های رنسانسی آن بزرگان حرکت کند و الا محکوم به فناست. راستی اگر ما باشیم و اسلام بسیاری از مطالب قانون اساسی کشور را از کجا توان یافت؟ نمک غرب را خوردن و نمک دان شکستن جفاست.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: مستحضر هستید که این نکات از محدوده‌ی سؤال و جواب بیرون است. با این‌همه بنده فلسفه‌ی تحلیلی را در آن حدّ می‌دانم که به قول معروف، فکر کنیم و سخن بگوییم و سخن یاوه نگوییم. ولی عمقی در آن ندیدم. در فلسفه‌ی قاره‌ای به‌خصوص در هایدگر و گادامر، نحوه‌ای از تفکری که در این دوران بدان نیازمندیم را یافتم به همان معنای عبور از متافیزیک. به نظر بنده برای تفکر نسبت به انقلاب اسلامی، می‌توانیم از هایدگر و گادامر استفاده کرد به‌خصوص از هایدگرِ متأخر. و عدم موفقیت انقلاب اسلامی را در مورد به‌فهم‌آوردنِ جایگاه تاریخی انقلاب اسلامی خوب‌فکرنکردن می‌دانم به همان معنایی که هایدگر در کتاب «چه باشد آن‌چه خوانندش تفکر» متذکر می‌شود. ما با فهم انقلاب اسلامی به عنوان حقیقت دوران که به قلب حضرت امام إشراق شد، از ذیل تاریخ رنسانس رها خواهیم شد که بحث آن مفصل است. موفق باشید

21354
متن پرسش
سلام: آموختن منطق های جدید مثل منطق ریاضی، منطق موجهات، منطق محمولات و ... را تا چه اندازه لازم می دانید؟ با توجه به مطالبی که از کتاب از ارسطو تا گودل اثر ضیاء موحد خواندم به نظرم می رسد که لازم است مفصل به این منطق ها پرداخت چون طبق آن کتاب منطق جدید عقیم بودن برخی از ضروب که در منطق ارسطو منتج بودند را گویا به اثبات رسانده و ظرایف بسیار دیگری که در این منطق است و منطق ارسطو از آن خالی است ما را به این نکته می رساند که بدون منطق جدید ادعای رسیدن به واقع امری موهوم است.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: مسلّم با منطق ارسطویی نمی‌توان همه‌ی ابعاد پدیدار را به تفکر آورد و هرکدام از منطق‌های موجود، وجهی از پدیدار را می‌نمایاند مگر آن‌که انسان با شهود خود متوجه‌ی وجود پدیدار شود، کاری که امثال هایدگر در پی آنند. موفق باشید

21323
متن پرسش
با سلام خدمت استاد: این سوال به شدت ذهنم را مشغول در رابطه با مبحث معرفت شناسی و اینکه ما هر مبدای که برای بدیهیات بگیریم و یا هر چیز دیگری اعم از اجتماع نقیضین و... باز هم در حالتی انسان می تواند تصور کند که شاید آیندگان حرف های ما را رد کنند پس ما به این امور عمل می کنیم اما نباید بطور قطع یقین بگوییم و اصالتا انسان در این دنیا راهی ندارد برای شناخت مطلق و این را در رابطه ی با دین عزیز و اهلبیت مان چکار کنیم؟ الان دیگر دارم به این نتیجه می رسم امثال آقای ملکیان بیراه نمی گویند که انسان هر لحظه باید به دنبال حقیقت باشد که البته شما گفتید که ایشان ما را در بی افقی قرار می دهند، درست است اما حقیقت گویی همین است. 2. استاد من اصلا ادبیات شما و عقلانیتی که به آن اشاره می کنید را نمی فهمم مثلا در سوالی شما نسبت به نظری که آقای عبدالکریمی در رابطه با انقلاب گفته بودند در سوالی جواب داده بودید من نمی دانم ایشان به کجا نظر می کنند که حضور تاریخی انقلاب را نمی بینند حالا سوال من اینجاست این چه عقلانیتی است که در و پیکر ندارد؟ معیارش چیست؟ بیشتر کسانی که در این ادبیات سوالاتی برای شما ارسال می کنند احساس می کنم جوری فرار رو به جلوست و بیشتر دنبال لفظ عقلانیت برای خواست های قلبیشان است. اما باید به این تلخی انسان تن داد چرا که راهی نیست. احساس می کنم این عقلانیتی که شما می گویید بیشتر شبیه عرفان است ولی اسم عقلانیت روی آن قرار گرفته. با تشکر از استاد عزیزمان.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- آیا به این روایت فکر کرده‌اید که حضرت صادق «علیه‌السلام» جهت توجه به بنیادی‌ترین بنیادِ روحانی هر انسان روشن می‌کنند ‏كه اولًا: قلب انسان كاملًا با خدا آشنا است و خداوند در نزديك‏ترين شرايط به انسان است. ثانياً: مى ‏تواند با خدا روبه ‏رو شود، ما را متوجه نكته ‏اى مى‏ كنند كه خداوند در قرآن به آن اشاره فرموده است كه‏: «فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ‏ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ يُشْرِكُونَ»،[1] و هنگامى كه بر كشتى سوار مى‏ شوند خدا را با تمام خلوص مى ‏خوانند و چون آن‏ها را به سوى خشكى رساند و نجاتشان داد، در همان حال شرك مى‏ ورزند. بعد از طرح اين آيه حضرت فرمودند: آن‏ وقت كه فرد در دريا اميد به هيچ‏ چيز ندارد و به قدرتى لايزال متوسل مى‏ شود «فَذَلِكَ الشَّيْ‏ءُ هُوَ اللَّهُ‏ الْقَادِرُ عَلَى الْإِنْجَاءِ حَيْثُ لَا مُنْجِيَ وَ عَلَى الْإِغَاثَةِ حَيْثُ لَا مُغِيثَ»،[2] آن قدرت لايزال كه در آن حالت، آن فرد بدان متوسل مى‏ شود همان خدايى است كه قادر بر نجات است، در آن موقعى كه هيچ نجات دهنده ‏اى براى او نيست، و او فريادرس است، در شرايطى كه هيچ فريادرسى را در منظر خود نمى ‏يابد.

حديث مذكور؛ از بهترين نكته‏ ها براى خدا يابى است. چون اولًا: ما را متوجه خدايى مى ‏كند كه مافوق خداى مفهومى است و در آن شرايط خاص او را روبه ‏روى خود مى ‏يابيم، يعنى همان خدايى كه از طريق قلب بايد با آن مرتبط شد. ثانياً: اين خدا را انسان در وجود خود مى‏ شناسد و احتياج نيست با كتاب و درس و مدرسه وجود او را براى خود اثبات كند. ثالثاً: و از همه مهم‏تر اين‏كه كافى است حجاب‏هايى كه خود را براى ما نجات‏ دهنده و فريادرس مى‏ نمايانند كنار رود، يك‏ مرتبه قلب ما خود را با آن خدا روبه ‏رو مى‏ بيند. به همين جهت حضرت مى ‏فرمايند: او خداى قادر بر نجات است آن موقعى كه هيچ نجات‏ دهنده ‏اى نيست، «حَيثُ لا منجى». وقتى در منظر جان انسان مشخص شود كه هيچ نجات ‏دهنده‏ اى نيست و همه آنچه ما به عنوان نجات‏ دهنده به صورت وَهمى و دروغين به آن‏ها دل بسته بوديم، از منظر قلب كنار رفته ‏اند، و وقتى روشن شود همه آنچه ما به عنوان فريادرسِ خود به آن‏ها دل بسته بوديم، از صحنه جان رخت بربسته ‏اند، خداوند در عمق جان ما به عنوان فريادرس ظاهر مى‏ گردد و ما با او روبه ‏رو مى ‏شويم. 2- چرا به گفته‌ی هایدگر نظر نداشته باشیم که «تفکر» را نظر به بنیادی‌ترین و سرآغازینِ حقیقت می‌داند که در تاریخ ظهور می‌کند؟ بنده تفکر در این تاریخ با نظر به حقیقت وجودی انقلاب اسلامی می‌دانم و این را عقلانیتِ این دوران می‌شناسم. برای روشن‌شدنِ مطلب، یادداشتی که در این مورد داشته‌ام را خدمتتان ارسال می‌دارم:

برای بیشتر فهمیدن انقلاب اسلامی و تفکر در آن از آن جهت که به جهت وجودی‌اش «تفکرناشدنی» باقی می‌ماند در صورتی ممکن است که به تقدیری فکر کنیم که در جان انسان‌ها رخ داد و نه به حرکات و فعالیت آن‌ها. انقلاب اسلامی یک رخداد تاریخی بود که از طریق آن انسان‌ها در جان خود شنوایِ سخنی شدند که باید تاریخ دیگری را رقم بزنند بدون آن‌که متوجه‌ی شنیدن آن پیغام درونی باشند، در عین آن‌که همیشه در طول تاریخ انسان‌های فرزانه به صدای حقیقت گوش داده‌اند که البته روشنفکران ما نتوانستند آن پیغام درونی تاریخیِ خود را درک کنند.

آن پیغام، مردم ایران را فراخواند تا با او از درِ هم‌سخنی درآیند و حقیقتاً مردم ایران در مقامِ انسانی‌شان دلبسته‌ی کمند آن مشیت تاریخ‌ساز شدند و از آن به بعد عده‌ای را می‌یابید که همچون پیکی، مدام حاملِ آن پیغام می‌باشند، پیغامی که از سوی خدا در این تاریخ به انسان می‌رسد تا متوجه شود می‌تواند با حضور خدا در این تاریخ حاضر گردد و از دوگانگیِ بین سوبژه و اُبژه عبور نماید و خودش، زبانِ حقیقت دوران گردد به آن صورت که حقیقت او را فرا می‌گیرد و مشکل روشنفکران ما چه در لباس ادبیات هایدگر سخن بگویند و چه عرفان‌نمایی کنند؛ آن است که پیغام تاریخیِ خود را که در بستر انقلاب اسلامی ظهور کرد و شهداء شنیدند، را نشنیدند. موفق باشید


[1] ( 1)- سوره عنكبوت، آيه 65.

[2] ( 1)- قَالَ رَجُلٌ لِلصَّادِقِ (ع) يا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ دُلَّنِى عَلَى اللَّهِ مَا هُوَ فَقَدْ أَكْثَرَ عَلَى الْمُجَادِلُونَ وَ حَيرُونِى فَقَالَ لَهُ يا عَبْدَ اللَّهِ هَلْ رَكِبْتَ سَفِينَة قَطُّ قَالَ: نَعَمْ قَالَ: فَهَلْ كُسِرَ بِكَ حَيثُ لَا سَفِينَة تُنْجِيكَ وَ لَا سِبَاحَة تُغْنِيكَ قَالَ: نَعَمْ قَالَ فَهَلْ تَعَلَّقَ قَلْبُكَ هُنَالِكَ أَنَّ شَيئاً مِنَ الْأَشْياءِ قَادِرٌ عَلَى يخَلِّصَكَ مِنْ وَرْطَتِكَ قَالَ: نَعَمْ قَالَ: الصَّادِقُ( ع) فَذَلِكَ الشَّى‏ءُ هُوَ اللَّهُ الْقَادِرُ عَلَى الْإِنْجَاءِ حَيثُ لَا مُنْجِى وَ عَلَى الْإِغَاثَة حَيثُ لَا مُغِيثَ.« معانيالأخبار»، ص 4-« توحيد صدوق»، ص 231.« بحارالانوار»، ج 3، ص 41.

21321
متن پرسش
با سلام خدمت استاد عزیز: لطفا در مورد موارد زیر توضیح بفرمایید: 1. در خصوص داستان قابیل در آیات قرآن کریم بعد از فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِينَ و فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ هیچ اشاره ای به امکان توبه برای وی نشده است و در طول تاریخ انسان های زیادی بعد از گمراهی دچار عذاب وجدان شدید شده اند و از درد ناچاری خودکشی نموده اند. آیا فقط گناهانی در حد خوردن میوه درخت ممنوعه آن هم بعد از 40 سال گریه و زاری در ظاهر بخشیده می شود؟ می گویم در ظاهر چون به رغم اینکه گفته می شود بخشیده شدند به جایگاه قبلی برنگشتند. دیگر اینکه انسان هرقدر تلاش کند خداشناس تر و عابدتر از شیطان نمی تواند بشود که آن هم مطرود شد. با این اوصاف چرا نباید مایوس بود؟ 2. در خصوص موضوع جبر و انتخاب بعنوان مثال وقتی برای خرید جنسی به مغازه می رویم چند مدل نشان می دهد و ما مجبوریم از مدل های موجود یکی را انتخاب کنیم در ظاهر حق انتخاب داریم ولی در باطن مجبوریم. در خصوص انتخاب حق و باطل توسط انسان نیز وضع به همین گونه است انسان هنگامی می توانست انتخاب گر محض باشد که در خصوص بودن یا نبودنش در هستی هم امکان انتخاب داشت. اینکه می گویند انسان خودش خواسته که باشد را اصلا درک نمی کنم حتی شعر معروف - ما نبودیم و تقاضامان نبود .... لطف تو ناگفته ما می شنود – را طوری معنی می کنند که انسان خود خواسته که باشد در صورتیکه در مصرع اول می گوید ما تقاضامان نبود. وقتی تقاضایی نبوده چرا می گویند بوده. با این حال فرض می کنیم که خود انسان خواسته که باشد اگر چنین است باید حالا نیز در خصوص بودن یا نبودنش (منظورم جسم نیست) هم مختار باشد ولی می بینیم که اینطور نیست و خودکشی فقط جسم را از بین می برد و هیچ کاری در خصوص روحش نمی تواند انجام دهد و محکوم است که باشد. خلاصه اینکه از مجموع شواهد و قرائن مشخص می شود که فقط جبر محض بطور پنهان حکمفرماست. با تشکر
متن پاسخ

 باسمه تعالی: سلام علیکم: باید از خود مأیوس بود وقتی هنوز با عبادات‌مان، روحِ استکباری به روح تواضع و بندگی تبدیل نشود و در مقابل فرمان خدا که فرمود به آدم سجده کنیم، بگوییم ما بهتر از آنیم وگرنه اگر خودِ بندگی در محضر پروردگار برایمان زیبا باشد، چرا نباید به رحمت پروردگار امیدوار بود؟ 2- خداوند نظامی را ایجاد کرده است که انسان‌ها در بستر آن نظام می‌توانند خود را معنا ببخشند و یا گرفتار پوچی و بی‌معنایی شوند و اساساً اختیار به معنای آن‌که ما نظام عالَم را به‌وجود آوریم، مطرح نیست، ما در نظام الهی هستیم و نه بر نظام عالم. موفق باشید

21315
متن پرسش
به نام خدا: با سلام: گویا جنابعالی بنا دارید در این ماه بهمن با دوستان سفری به کربلا داشته باشید. می‌خواستم کیفیت آن را بدانم و آیا ما هم می‌توانیم بیاییم؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: إن‌شاءاللّه بنا است در دهه‌ی آخر بهمن ماه به مدت 10 روز به زیارت عتبات برویم. چگونگی آن را می‌توانید از جناب حاج آقا نظری به شماره 09136032342 سؤال بفرمایید. موفق باشید

21313
متن پرسش
استاد عزیز سلام: در جایی فرموده‌اید (عقل امام را بگيريد و جاي وَهميات خود بگذاريد، ما هر چه ضرر كرديم به جهت بازي هاي وَهم است) به نظر شما تفکر دکتر داوری چقدر از عقل امام را گرفته؟ اصلا چرا دکتر داوری که در هر مسئله‌ای به تفکر می‌پردازد هیچ وقت به عقل امام معصوم و دین توجه‌ای نداشته و درباره آن به قول خودشان فیلسوفی نکرده؟ به نظرتان نمی‌آید خیلی وقت‌ها دکتر داوری هم بازی‌های وهم را انجام می‌دهد؟ ممنون
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: اگر انسان در بستر کلیِ تفکر خود، نظر به اصول تفکر دینی داشته باشد و در آن بستر تفکر کند، از وَهم آزاد خواهد بود. سوابق علمی و طلبگی دکتر داوری در این رابطه قابل توجه است. موفق باشید

21317
متن پرسش
بسم الله الرحمن الرحیم. با سلام خدمت استاد عزیز: استاد بی تردید سخن حضرت امیر را پس از این که لشکریان معاویه خلخال از پای یک زن یهودی که در ذمه حکومت علی می زیست را در آوردند، خوانده اید که فرمود اگر انسان طلب مرگ کند او را ملامت نکنید و حتما خبر دختر دو ساله کرمانشاهی که بر اثر سرما جان داد را نیز خوانده اید، حال نباید گفت بمیرند مسئولان کشور؟ واقعا بمیرند مسئولانی که در ولنجک، لواسان، زعفرانیه و... در خانه های ملیاردی پر زرق و برق استخر دار مشغول خوش گذرانی هستند. استاد جان عجب انقلاب و حکومتی شد. پر واضح است این آشی است که هاشمی برای این انقلاب پخت. اما استاد جان خودمان را جر می دهیم تا ثابت کنیم که این ها کاری به انقلاب و رهبری ندارد اما در مقابل پاسخهایشان دیگر کاملا لال شده ایم. می گویند و انگار کم کم داریم باور می کنیم راست هم می گویند این چه رهبری است که نتوانست انحراف هاشمی را جلوگیری کند؟ بر فرض شرایط اجازه نمی داد این همه تعریف و تمجید برای چه بود؟ استاد: هاشمی اول و دوم نکنید متن حکم تنفیذ هاشمی در دور دوم را بخوانید اگر دور اول بود می گفتیم رهبری نمی دانست او چه فکری دارد اما هاشمی چهار سال فکرش را نشان داد پس این همه تعریف در تنفیذ دور دوم او را تائید می کرد (خداي بزرگ را سپاس كه در اين نوبت نيز، رأي مصيب ملت، مسؤوليت را به دستهاي تواناي مردي سپرد كه در ميدانهاي دشوار، لياقت و امانت و صلاحيت و كارداني و برجستگي او را آزموده بود. مردي بزرگ از سابقينِ اوّلينِ انقلاب و از حوارييّن و انصار ديرين امام راحل. عالِمي متفكّر، سياستمداري هوشمند، فقيهي زمان شناس، مجاهدي خستگي نشناس، برادري مهربان براي ضعيفان و مديري كاردان براي كشور.) جالب این که این القاب و شلغاب در حکم دوره اول به مراتب کم رنگ تر است. راستی هاشمی فقیهی زمان شناس بود که تا هم فیها خالدون تفکر لیبرالی را در این کشور که دکتر شهریار زرشناس اخیرا مبسوط در یک مصاحبه آن را توضیح دادند، نهادینه کرد. خدائیش هاشمی در دوره اول ریاست جمهوری برادری مهربان برای ضعیفان بود او و همفکرانش که معتقد بودند از لوازم نا خواسته توسعه له شدن اقشار ضعیف است و اگر در شخص هم بود در تفکر و برنامه اقتصادی که بانی فقر و فساد و تبعیض و اشرافیت و اختصاصی سازی و کاخ سعد آباد و هزار کوفت و زهرمار دیگر بود واقعا دولت هاشمی شایسته لقب دولت کریمه امام زمان بود؟ استاد این شبهه های بی جواب که هیچ کجا جوابش را نیافتیم دارد دمار ما را در می آورد. وقتی به دوستی می گفتم رهبری بعضی صحبتها را مجبور بود بگوید برایم این مثال را آورد. با عرض معذرت. جوانی در عروسی در جمع رقصید، پدر خبر دار شد و او را مواخذه کرد که بی غیرت مگر تو را نیاموختم که رقص در دین مبین کاریست حرام و سبک، پسر گفت پدرجان مرا به زور بلند کردند. پدر خشمگینانه فریاد کشید بی مروت اگر به زور بلندت کردند پس دیگر آن قر و قمیش ها چه بود؟ استاد چه کسی پس از هشت سال که کار تمام شده بود گفت هیچ کس برای من هاشمی نمی شود. استاد نگوئید خودش فرموده منظور رابطه دوستی بوده آخر در آن موقعیت که بحث اجرا و ریاست جمهوری بود چه ربطی به رفاقت داشت؟ برداشت مردم هم کاری به رفاقت نداشت. به یاد دارم به امام جمعه شهرمان درباره هاشمی سخنی گفتم بی درنگ در پاسخ گفت رهبری فرموده هیچ کس برای من هاشمی نمی شود و مرا ساکت کرد. تک تک فسادها و جنایاتی که به خاطر فقر و مهمتر از آن تبعیض و دنیا پرستی در این مملکت می شود پای آنانی است که این شرایط را فراهم ساختند. شخصی از بجه های جبهه جمله درد آوری می گفت 2500 سال حکومت شاهنشاهی نتوانست دین را از مردم بگیرد و این آخوندها گرفتند. باور کن استاد فوج فوج مردم خصوصا جوانان نسبت به دین بدبین می شوند و می گویند اگر جایی خبری بود خود اینها اینقدر دروغ نمی گفتند و نمی دزدیند و اینچنین تجملاتی و دنیا دوست نمی شدند. باز هم بگویم بمیرند مسئولین جمهوری اسلامی که در حکومتشان رئیس مجمع تشخیص این مملکت با بنز می رود در استخر وی آی پی فرح سکته می کند و مفسر قرآنش مصداق خلق عظیمش می خواند و رئیس جمهورش در خانه 800 متری در ولنجک تهران زندگی می کند و ... و از طرفی کودکانی بر اثر سرما در چادر می میرند و زنانی برای سیر کردن شکم بچه هایشان زنا می دهند و.... کجایی امام که صحبتهایت دیگر شبیه به افسانه شده. در شعارهای انقلاب می گفتیم بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر بار دیگر روزگار چون شکر آید. چه قدر روزگار شکری شد ؟ اگر یک بار به مردم حق می دادند این روزگار چون شکر را می خواهند یا آن تلخ تر از زهر آن وقت متاسفانه نتیجه عجیبی را مشاهده می کردیم. کجایی امیرالمومنین که با نام شما چه جنایاتی نمی کنند؟ استاد ایملیم مثل حالم خراب است. شبهه ما مخصوصا درباره رهبری را پاسخ بده. با تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم:  1- دوره‌ی دوم آقای هاشمی که عملاً تحول اساسی در افکار جریان منتسب به آقای هاشمی پیش آمد از اواسط حضور ایشان در مجمع تشخیص مصلحت بود با طرح نظریات امثال اقای سریع‌القلم که توانست با زمینه‌ای که از قبل در آقای هاشمی بود آن جریان را به این نتیجه برساند که باید با عقلِ مدرن موضوعات را تجزیه و تحلیل کرد و چون آن جریان حتی امثال آقای روحانی که در آن جلسات شرکت می‌کردند به معنی واقعی با معارف قدسی امام«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» آشنا نبودند و توجه به تقدیر الهی و معنی تقدیر و نحوه‌ی تقدیری که با انقلاب اسلامی به‌وجود آمد؛ در آن‌ها نبود، به‌راحتی جهت اصلی خود را نسبت به قبل تغییر دادند و این‌جا است که حتی می‌بینی آقای روحانیِ اول غیر از آقای روحانیِ دوم است 2- آن‌چه پیش آمد معلوم کرد ما برای حضور اسلام در این تاریخ به چیزی از اسلام نیاز داریم که آن ماوراء موضوعاتِ رسمی است که در حوزه‌های علمیه مطرح می‌شود که در جای خود نه‌تنها لازم، بلکه ضروری است و در زمان خود که فرهنگ مدرنیته چهره‌های نهایی خود را بروز نداده بود و به ظهور نیاورده بود، کافی بود. ولی امروز اگر آموزه‌های قدسی حضرت امام در کنار حرکت سیاسی ایشان برای حفظ هویت دینی و انقلابی ما به صحنه نیاید، همین است که می‌بینید 3- عمده عرض من در این قسمت نهفته است که اگر بخواهیم حقیقتاً تمدنی بیرون از آن‌چه غرب برای عالَم و آدم تعریف کرده است؛ به میان آوریم، تنها محتوایِ قدسی کافی نیست، باید به روشی بیندیشیم که چگونه در چنین تاریخی آن تمدن به میان آید. اگر بخواهم رفقا را به طور اختصار در این مورد اخیر به تفکر دعوت کنم، به علت رازِ نیامدن نامِ حضرت علی«علیه‌السلام» در قرآن دعوت می‌کنم که به گفته‌ی علامه‌ی طباطبایی شرایط تاریخی هرگز اجازه نمی‌داد این مسئله‌ی بسیار مهم به صراحت مطرح شود، وگرنه آن‌چنان سیطره‌ی اصالت‌دادن به فرهنگ جاهلیت قوی بود که به‌کلّی به اسلام و دیانت خدا پشت می‌شد. حال به من بگو! در این شرایط جز این است که باید کاری کرد که نه از حضور تاریخی علی«علیه‌السلام» غفلت شود، و نه وفاداران به فرهنگ جاهلیت در عین پذیرفتن نبوت حضرت محمد«صلوات‌اللّه‌علیه‌واله» به‌کلی به جاهلیت گذشته برنگردند؟ بنده همه‌ی مدیریتِ رهبری را از همین جنس می دانم که از یک طرف، اصالت‌های انقلاب زیر پا گذاشته نشود و از طرف دیگر، جریانی که هم می‌خواهد انقلابی باشد و هم نمی‌تواند از آن نوع زندگی که غرب برای بشر امروز تعریف کرده؛ دل بکند، به تقابل کلی دست نزند تا إن‌شاءاللّه انقلاب به مرور فرزندان خود را که از جمله شما هستید، با همه‌ی عصبانیت که دارید؛ بپروراند و مسلّم بدانید این کارْ شدنی است و می‌شود. پیشنهاد جدّی بنده آن است که به موضوع اخیر بسیار فکر کنید. به‌خصوص به سخنان اخیر رهبری در دیدار با خانواده سردار شهید علی ییلاقی فرمانده اسبق لشکر 25 کربلای استان مازندران که می‌فرمایند:

«اوّلاً جوان این نسل، جوان نسل سوّم، از جوان نسل اوّل امیدبخش‌تر است درصورتی‌که بتواند ایمانش را حفظ کند. جوان نسل اوّل، کسانی بودند که از روی احساسات، از روی هیجان [کار کردند]؛ احساسات بود، احساسات خوبی هم بود و همان احساسات کار کرد، یعنی یک نظام کهن را سرنگون کرد و اسلام را رو آورد؛ این را ما کوچک نمی گیریم، امّا غالباً دانه‌دانه افراد - نمی‌گویم همه - از روی احساسات لانه‌ جاسوسی را آن روز رفتند و با شجاعت تمام گرفتند، امّا بعداً رفتند با آمریکایی‌ها صحبت کردند و عذرخواهی کردند؛ این ناشی از چیست؟ ناشی از کم‌عمق بودنِ آن انگیزه است. آن انگیزه متّکی به یک زیرساخت محکم نبود؛ انگیزه بود، امّا زیرساختش محکم نبود. جوان‌های امروز  - [هرچند] بعضی [از آنها] هستند که بی‌خیال در خیابان راه می روند؛ زمان جنگ هم بودند، نه اینکه نبودند - امّا آن [جوانی] که دنبال وظیفه می‌رود، می فهمد چه‌کار دارد می‌کند. یک نمونه‌اش همین حججی است و صدها نمونه، بلکه هزارها نمونه از این قبیل وجود دارد.
لذا من به جوان امروز درصورتی‌که انگیزه و ایمانش درست باشد، اعتمادم و امیدم بیشتر است تا به جوان آن روز. شماها آن جوان امروز هستید. آینده مال شماها است، این مملکت مال شماها است. ما می‌رویم، ما نقشمان تمام شده، ما خواهیم رفت؛ آنکه می‌ماند و این کشور را باید به اوج برساند، شماها هستید. هرچه می توانید خودتان را بسازید، هم از لحاظ فکری بسازید، هم از لحاظ ایمانی بسازید؛ هم فکر را درست کنید، هم ایمان و دل را درست کنید. با خدا اُنس داشته باشید، اگر می‌توانید، تا آنجایی که می‌توانید، نماز شب بخوانید؛ نماز را خوب بخوانید، با توجّه بخوانید، قرآن را بخوانید. اینها چیزهایی است که می‌تواند جای این شهدا را پر کند؛ این کارها لازم است. من به شماها بیشتر امید دارم، به همین جوانِ نسل شما؛ [البتّه] ‌اشخاص شما را نمی‌خواهم بگویم، چون آشنایی ندارم، امّا به این نسل من بیشتر اعتماد دارم و بیشتر امید دارم تا آن (نسل قبلی)». موفق باشید

21303
متن پرسش
با سلام: ببخشید سوالم اینه، روایاتی داریم مبنی بر توجه بیشتر انسان هنگام غم یا سختی به خداوند و...، برای مثال اینا رو ببینید: امام سجاد (ع) می‌فرماید: «خدا هر دل غمگینى را دوست دارد». پیامبر اکرم (ص) فرمود: «خداى تعالى در نزد دل‌شکستگان جاى دارد». نیز داریم: «هر گاه خداوند خیرى به بنده اراده نماید، در دلش پرده‏ اندوهى ایجاد می‌کند؛ زیرا دل‏ شکسته‏ و غمگین را دوست دارد». این امور اعتباری است یا حقيقيه؟ مثلا اگه کسی به خاطر غمی که داره، از خدا ببره و از خدا دورتر بشه يا مثلا کافر بشه، بازم خدا اون رو بیشتر دوست داره؟ مگه اعتباريه که کم شدن محبت بنده به خدا با افزایش محبت خدا به بنده اش، قابل جمع باشه؟ یا شاید بشه روایات رو حمل به موارد خاصی کرد که غم باعث نزدیکی بنده به خدا بشه؟ نه مطلق غم و اندوه؟ با تشکر.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آن‌چه که روایات مذکور بدان اشاره دارند همانی است که امروز تحت عنوان «غم غربت» نام می‌برند و مربوط به کسی است که متوجه شده نسبتش با حقایق گسترده‌ی عالم آن‌طور که شایسته است، نیست. لذا از یک طرف نظر به عالمِ گشوده و روشنی‌گاهِ هستی دارد و از طرف دیگر خود را محروم احساس می‌کند. این است آن غمی که حضرت حق دوست دارد و انسان را در این حالت تنها نمی‌گذارد.

درك غم غربت‏: انسان به صورتى شگفت‏ انگيز در طلب بازگشت به آن عالم مقدسى است كه خود را در آنجا آرام مى ‏بيند، ولى راه بازگشت را نمى ‏شناسد، وقتى خود را به عنوان پنجره ‏اى مقدس شناخت، اين بازگشت را شروع مى ‏كند و در فرهنگ مؤمنين به عالم معنا قدم مى‏ گذارد و ديگر مسئوليتى خاص نسبت به بودن خود احساس مى‏ كند، كه اين مسئوليت، غير از آن چيزى است كه انسان متجدّد نسبت به بودن خود دارد. او ديگر غم‏ غربت‏ از عدم ارتباط با حق را مى‏ فهمد و آرزوى زندگى كردن در قرب خدا در جان او سر برمى ‏آورد و معنا پيدا مى ‏كند و به نمونه‏ هايى از انسان‏ها دل مى ‏بندد كه فوق زمين و زمان، زندگى را طى كردند و مى‏ كنند، از روزمرّگى‏ ها آزاد است و در عالم معنوى خود رمز و رازهايى را اندوخته دارد. از دنياى تاريكِ ابهامات به آسمان شفاف معنويت نظر دارد، حتى چنين انسانى طبيعت را به مانند مادر و پرستارى مى‏ شناسد كه پروردگار انسان‏ها براى پروريدنِ او آن را آفريده و لذا با طبيعت به صورتى شفاف برخورد مى‏ كند و از آن پيام پروردگارش را مى‏ شنود و جلوه روحانى او را مى‏ بيند. ديگر براى او طبيعت و فوق طبيعت به دوگانگى مطرح نيست، چرا كه وقتى متوجه شد خودش پنجره ارتباط با حق است، راه پنجره ديدن همه چيز را تمرين كرده است، و در اين حال در همه چيز و در همه جا يك نحوه تقدس مى‏ يابد، وقتى حيات انسانى رشد كرد و از حيات بدنى بالاتر آمد همه چيز را در حيات مى ‏يابد. عرایضی در این رابطه در کتاب «ادب خیال و عقل و قلب» به صورت زیر شده است:

غم غربت؛ اولين قدم‏: اين مقدمات را به اين دليل عرض كردم تا إن‏شاءالله عزيزان به اين نتيجه برسند كه به قول ابن‏ سينا عزم و تصميم ما آن شود كه براى خود شخصيت جامعى را برنامه‏ ريزى كنيم، هم بتوانيم كار فكرى بكنيم، هم كارهاى علوم تجربى‏ مان را بتوانيم خوب دنبال‏ كنيم، هم مديريت خيال خود را دنبال نماييم، هم كار عقلى كنيم و هم از تربيت قلب خود غافل نمانيم، راه پرورش و مديريت هر كدام هم مشخص است و مى ‏توانيد با برنامه‏ ريزى درست به همه ابعاد خود برسيد. تا اين‏كه آرام‏ آرام به احساسى منتقل شويد كه به آن «احساسِ غم غربت» مى‏ گويند. اين اولين قدمى است كه در فضاى آن مى ‏توانيد زندگى صحيح را شروع كنيد؛ غم غربت داشتن سيرمى‏ آورد. چطور مى‏ شود كه اويس قرنى از يمن بلند مى‏ شود و به مدينه مى‏ آيد؟ چون احساس غم غربت مى‏ كند. همان است كه به اصطلاح عرفا مى‏ گويند: «درد پيدا مى‏ شود» و به واقع مشكل روزمرّگى را با همين «درد پيداكردن» مى‏ توان از بين برد. كسى كه در اين دنيا با غم غربتِ خود آشنا شد ديگر گرفتار كارهاى ياوه نمى‏ شود.

اين داستان را از مولوى حتماً داريد كه يك نفر سيلى محكمى به پشت گردن رفيقش زد. او عصبانى شد و يقه طرف را گرفت كه فلان‏ فلان‏ شده! چرا زدى؟! مى‏ خواست تلافى كند كه رفيقش گفت: صبركن، من از تو يك سؤالى مى‏ كنم، اول آن سؤال را جواب بده، بعداً تلافى كن. از او پرسيد: دقت كردى وقتى من پشت گردن تو زدم، «طراقّى» صدا كرد؟ گفت: بله. گفت: بگو ببينيم اين صداى طراق از گردن تو بود يا از دست من؟ بيچاره طرفى كه پشت گردنى خورده بود، گفت: من آنچنان پشت گردنم مى‏ سوزد كه فكر اين چيزها را نمى‏ توانم بكنم، «تو كه بى ‏دردى همى انديش اين» تو كه بى‏ دردى اين سئوال‏ها برايت پيدا مى‏ شود. من درد دارم تو بى‏ دردى، اين دو تا خيلى فرق مى ‏كند. مولوى اين طور مى‏ گويد:

آن يكى زد سيلى‏ اى مر زيد را

 

حمله كرد او هم براى كيد را

گفت سيلى‏ زن، سؤالت مى ‏كنم‏

 

پس جوابم گوى و آنگه مى‏ زنم‏

بر قفاى تو زدم، آمد طراق‏

 

يك سؤالى دارم اينجا در وفاق‏

اين طراق ازدستِ من بوده‏ است يا

 

از قفاگاه تو اى فخر كيا

گفت: از درد اين فراغت نيستم‏

 

كه در اين فكر و تأمل بيستم‏

تو كه بى‏ دردى همى انديش اين‏

 

نيست صاحب درد را اين فكر هين‏

     

از اينجا مولوى نتيجه خوبى مى‏ گيرد كه انسانِ بى‏ درد گرفتار روزمرّگى است، چون غربت خود را در اين دنيا فراموش كرده است.

دردمندان را نباشد فكر غير

 

خواه در مسجد برو خواهى به دير

غفلت و بى‏ دردى‏ ات فكر آورد

 

در خيالت نكته‏ ى بكر آورد

     

تازه فكر مى‏ كنى خيلى مهم هستى كه اين نكات به ذهنت آمده، نمى‏ فهمى كه اين حرف‏ها، حرف‏هاى آدم‏هاى راه گم كرده است.

جز غم دين نيست صاحب درد را

 

مى‏ شناسد مرد را و گرد را

     

 

چون به غربتِ خود در اين دنيا آشنا شد و فهميد فقط راه نجات، انس با خدا است، با تمام وجود دامن دين را مى‏ گيرد و همه‏ ى دغدغه‏ اش اين است كه از مسير ناب ديندارى فاصله نگيرد.

براى آدم‏هايى بى‏ درد بحث‏هاى بى ‏خود و پوچ پيش‏ مى‏ آيد كه آقا به نظر تو اين دكور بهتر است يا آن دكور؟ آدم‏هاى بى‏ درد مى‏ خواهند خالى‏ هاى زندگى‏ شان را با فشارهاى بیجا پركنند. آدمى كه غم غربت‏ دارد، مى‏ داند كه غم غربت‏ او در ارتباط با عالَم قدس پُر مى ‏شود، اين آدم مى‏ فهمد ركوع يعنى چه، سجده يعنى چه، سكوت يعنى چه. اين كه مى‏ گويند خواب مؤمنِ عالِم عبادت است، نه يعنى عالِم به علم رياضيات و فيزيك، منظور عالم بالله است. عالَم قُدس تنها عالَمى است كه غم غربت‏ انسان را جواب مى‏ دهد.

آنچه بايد در اين رابطه مورد توجه باشد اين كه، اولًا: فرهنگ انسان‏هاى قدسى بيش از آن‏كه نمود ظاهرى داشته باشد جنبه‏ ى باطنى‏ اش شديد است، برعكس ظاهرگرايان كه سيرى درونى ندارند، حتى جنبه‏ هاى سير درونى را هم به بيرون سرايت مى‏دهند. ثانياً: انسانى كه در اين دنيا غم غربت پيدا كرده، از دست روزمرّگى آزاد است، در نتيجه عالَم و آدم و طبيعت را پرستار خود مى‏ بيند، همه‏ ى عالم آيات و پنجره‏ هايى هستند براى از بين بردن غربت او، و همه چيز وسيله‏ ى اتصال اوست به عالم قدس. چنين انسانى با چهره‏ ى نورانى عالم ارتباط دارد نه با چهره‏ ى ظلمانى عالم، و به راحتى اميد دست يافتن به مطلوبش در او ايجاد مى ‏شود، و اين را بدانيد كه اين‏طور نيست كه شما سى سال يا چهل سال در غربت به سر ببريد و نقطه‏ ى ارتباط با عالم قدس براى شما به وجود نيايد، بلكه نااميدى از ارتباط با عالم قدس است كه شما را از بين مى‏ برد. در همين رابطه از حضرت صادق «علیه‌السلام» داريم‏: «أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ الصَّبْرُ وَ الصَّمْتُ وَ انْتِظَارُ الْفَرَج»[1] بهترين عبادت‏ها: بردبارى و خموشى و چشم به‏راه فرج‏ بودن است. و بر اساس همين فرهنگ در دعا از خدا تقاضا مى‏ كنيد كه بعد از شدت و سختى، رخاء و آسانى مرحمت فرما.[2] به گفته‏ ى حافظ:

رسيد مژده كه ايامِ غم نخواهد ماند

 

چنان نماند و چنين نيز نخواهد ماند

     

 موفق باشید  

 


[1] ( 1)- الإرشاد فى معرفة حجج الله على العباد، ج 1، ص، 302

[2] - ُ« اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ الْيُسْرَ بَعْدَ الْعُسْرِ وَ الْفَرَجَ بَعْدَ الْكَرْبِ وَ الرَّخَاءَ بَعْدَ الشِّدَّة» خداوندا آسانى را پس از سختى، و گشايش را پس از گرفتارى، و آسايش را پس از شدت و رنج از تو خواهانم.( مفتاح الفلاح فى عمل اليوم و الليلة، ص: 199)

نمایش چاپی
متأسفانه هیچ نتیجه ای در رسانه ها پیدا نشد!