بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان

موضوعات

دسته بندی: بدون دسته بندی

تعداد نمایش
کتاب
جزوه
یادداشت ویژه
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
2285
متن پرسش
سلام جناب استاد از راهنمایتان سپاسگزارم میخواستم بپرسم دلیل تبعید ملاصدرا چه بود آیا کار استعمار انگلیس بود یا فقط عقاید ایشان در خصوص حرکت در جوهر بود وعقایدایشان که جز ائمه اطهار کسی نمیتواند پیشوا ی مسلمین باشد که با ولایت فقیه در تضاد است و اینکه پیامبر اکرم (ص)و ائمه اطهار بعد از رحلت دوباره زنده نمیشوند که با رجعت این در تضاد است وبا حقیقت نوری اهل بیت هم در تضاد است و موارد دیگر که بنده اطلاع ندارم حال اگر این عقاید را داشتند که با آنچه امام (ره) دارند متناقص است فکر نمیکنید انسان با خواندن فلسه به این افکار می رسد ضمناً این تفکر که انسان در سیر استکمالی مجدداً به عقب برنمی گردد نظرتان چیست ببخشید زیاد شدبا تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: علّت تبعید ملاصدرا را بیشتر باید با شواهد تاریخی که خیلی هم روشن نیست به‌دست بیاوریم و این‌که بالاخره مستشرقین غربی که در دربار شاه‌عباس رفت و آمد فعال داشتند می‌توانستد انسان‌های سطحی را در لباس اهل علم تحریک کنند و بهانه‌ای بتراشند و خلاف میل شیخ بهایی و میرداماد و میرفندرسکی بر ضد ملاصدرا جو سازی کنند و شاه را که بالاخره نان را به نرخ روز می‌خورد تحریک نمایند تا او را تبعید نکند. ملاصدرا معاد را جسمانی می‌دانست ولی معتقد به جسم مثالی است نه جسم مادی که به تعبیر علامه طباطبایی (ره) آن جسم همچون نفس زنده و بیدار است. او را متهم کردند که به معاد جسمانی معتقد نیست در حالی که او از همه بهتر به معاد جسمانی معتقد است و به گفته‌ی حضرت امام خمینی(ره) ملاصدرا مسائلی از معاد را حل کرد که شیخ‌الرئیس نتوانست حل کند. ولی در مورد تقلید از فقیه در امور احکام عملیه و یا در رابطه با رجعت عقیده‌اش همان عقیده‌ای است که شیعه از طریق روایات اهل‌البیت علیهم‌السلام متوجه آن‌ها شده‌است. در مورد نقش مستشرقین در دربار شاه‌عباس و تشابه نظر اخباریون در سطحی نگاه‌کردن به دین با نظر فلسفه‌ی حسی غرب و تضاد آن ها با تفکّر ملاصدرا می‌توانید به کتاب «سلوک ذیل شخصیت امام خمینی» رجوع کنید. موفق باشید.
2286
متن پرسش
سلام علیکم ابتدا چند سوال آیا شخصی که هنوز درباره مبانی اعتقادی یک مکتب حالتی لابشرط دارد می تواند توصیه های عملی آن را با طیب خاطر انجام دهد. آیا تا حصول قراری روحی و فکری نباید توقف کرد.آیا انجام هر عملی مصداق این کریمه نیست که«ولا تقف ما لیس لک به علم» برخی در پاسخ به پر سش های از این دست در رویکردی ایمان گرایانه هماهنگی عقیده و عمل را به یاد می آورند و گوشزد می کنند که نباید از نقش عمل در تثبیث عقاید غافل بود و با لحنی جانبمدارانه کریمه«واعبد ربک حتی اتیک الیقین»را تکرار می کنند و از تاثیر گناه بر معرفت سخن می رانند این جماعت گویی معترفند که جوشش های فکری را پایانی نیست ولذا طریق انس با هر مسلکی نه غور در مواریث مکتوب آن وسنجش صحیح از سقیم که همراه شدن با توصیه های رفتاری آن و جد و جهد برای ملکه کردن آن برای نفس است.ولذا بسیار خوانده و شنیده ایم که فلان استاد سلوکی شاگردان خود را به مراقبت بر فلان ذکر و فلان ورد و فلان عمل الزام می کند و این در حالی است که شخص اولین برخود های خود با استاد را تجربه می کند و حداقل نگارنده به یاد ندارد که استادی برای مراجعان اولیه اش دوره ای اصول عقاید را تجویز کرده باشد تا انجا که حتی در شیوه حکیمانی که به تفکر و تمرکز در صعود جان انسانها قائلند نیز با بیان ام المعرف بودن معرفت النفس،متعلق تکاپوی عقلی سالک، عالم درون و ژرفای بی انتهای نفس معرفی می شود حقیقت این است که این روش نه تنها در مذهب تشیع وحتی اسلام که در آئین بودا و مسیحیت و هر آئینی که ادعای فلاح مومنین خود را دارد نمونه های بسیار بسیار فراوان دارد.و انصافاً سالکان نیز پس از چندی مجاهده و مراقبه عموماً مراد خود را حاصل می بینند و به فرا خور حال خود و بسته به غنای مکتبی که به آن ملتزمند بهره های معنوی لطیفی کسب می کنند و به خصوص در آئین های توحیدی روابطی شوانگیز میان عابد و معبود بر قرار می شود ومکالماتی عاشقانه و آتش گون رخ می نماید که این قلم را به هیچ روی یارای بیان آن نیست.و این همه تنها و تنها در گرو عمل مخلصانه و التزام مجدانه به توصیه های آن مکتب است.گویی هستی چنین تکوین یافته است که هر سالک فارغ از هر گرایش نظری به صرف عمل به دستور العمل های خاص واجد این عالم شود.کافی است مدتی نفس خود را حبس کند و هر خلجان شک برانگیز را شیطانی بداند و به سولات فتنه انگیز وقعی ننهد و به محض بروز چنین خطوراتی استغفار کند و ذهن خود را از هر پرسش مشغله باری منصرف کند تا سرانجام شاهد آثار تکوینی آن باشد.این گرایش البته همیشه چنین عریان نیست و در طول تاریخ همواره در پس صورتک هایی جذاب پنهان شده است.گاهی با تقبیح علم حصولی دم از اشراق زده است،گاهی در جامه ی تفلسف به فقه تاخته است،لختی فقیهانه فلسفه را منکوب کرده است،زمانی در پوشش اهل معنی دیگران را نومینالیست و لفاظ خوانده است و روزی خود را اهل نقطه نامیده و کثرت گرایی مقابل را به رخ کشیده است بس است،از اینجا به بعد شرح حال خودم را می نویسم حقیقت این است که من با چنین دستور العمل های به کلی بیگانه نیستم.ماههای ماه بر من می گذشت که برای حفظ حالت اتصالم از هر سوال کلامی گریزان بودم وشبهات تاریخی را به فراموش خانه ذهن می سپردم و مطالعات فلسفی ام را تعطیل کرده بودم وتمام همتم بر آن بود که حتی نام فیلسوفانی را که سالها پیش با کتابهایشان زندگی کرده بودم فراموش کنم وپس از هر جوشش فکری نام آن را شبهه مینامیدم و به شیطان نسبت می دادم و لذا استغفار می کردم.و از سوی در حبس نفس از سکوت و صوم و سهر و سجده های طولانی جد و جهدی عظیم داشتم.واز شما چه پنهان چیزکی از نتیجه تکوینی آن راهم دیدم.چنان خود را در حضور می دیدم که بر نشست و برخاستم اثر می گذاشت و سکوتم را بسیار طولانی می کرد وشوق سجده دائم در من زبانه می کشید.ونجواهای عاشقانه بی اختیار و گاه در مکان های عمومی بر زبانم جاری می شد و خلاصه زندگی آرام زیبا بود و می شد آنچه می شد.سوالات و شبهات هر دو سه ماه یکبار غالب می آمد و زندگی آرام مرا مختل می کرد اما بعد از دو سه روز یا حداکثر یک هفته همان حالات ادامه می یافت آنچه در بالا آمد البته بی اهمیت ترین بخش ماجراست.نه،گمان نکنید که آن حالات شورانگیز حتی لحظه ای مرا فریب داده باشد تا خود را پیرو سلسله راستینان عالم ببینم.من با شناختی که از خود داشتم به وضوح می دانستم که به زودی روزی فرا خواهد رسید که ضربات سهمگین پرسش های ریشه ای،ریشه ایمانم را چنان خراش می دهد که مرهم های امروزی به هیچ روی کارگر نمی افتد.در آن وقفه های یک هفته ای دو راه پیش روی من بود یا باید خود را به دست ابوحمزه و مناجات های خمس عشر می دادم ودر شکایت هوس های ملّون نفس و دشمنی که سینه ام را پر از وسوسه های فاسد می کند می گریستم.ویا باید شاعر پیشگی را فراموش می کردم و همچون جراحی سنگدل، با خاطری حزین برای مدتی نامعلوم،بوی تعفن سولات بی انتهایم را تحمل می کردم.و در مدت شش سال همواره راه اول انتخاب من بود و افسوس که هیچگاه قدرت جمع آنها را نداشتم.آری کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد اما هنوز حقایقی درد ناکتر ناگفته مانده است یک سوال نه تنها اکنون که در همه آن شش سال ذهنم را می آزرد،و بر خلاف تمام پرسش های دیگرم جوابی واضح داشت.اینکه چرا من همواره راه اول را انتخاب می کنم.این سوالی بود که در تمام مدت به صورتی اشکار در سراسر روحم سیلان داشت وعجبا که حتی در حین مناجات های بارانی ام در گوشه ای می ایستاد و بلند بلند می خندید.گویی او چیزی می دانست که من گوشهایم را برای نشنیدن آن گرفته بودم.و هرچه فریاد می کشید من نیز صدای دعایم را بالا می بردم تا صدایش شنیده نشود.به راستی چرا من همیشه به راه اول می رفتم حقیقت این است که علت فقط و فقط حفظ آن آرامش حماقت بارنبود،پیمودن راه اول عوارضی نافع و شیرین داشت.من از زندگی ام راضی بودم، زندگی من نظم خاصی داشت ،خواب و خوراک و وراجی ام در کمترین حد ممکن بود،خوب درس می خواندم و همواره تصویر عالمی جلیل القدر که بسیار آرام و موقر برای عده ای کثیر سخنرانی می کند را در آینده ی زندگی خود می دیدم.از سوی دیگر نوع نشست و برخاستم خواه ناخواه بر دیگران تاثیر می گذاشت و من از نگاههای توام با احترام آنها از بن جان مسرور می شدم و بی اختیار در تشدید این احترام می کوشیدم و از هر حرکتی که وجه ی معنوی مرا به اندازه سر سوزنی در چشم دیگران خراب می کرد وحشتی عجیب داشتم.کم خوراکی نحیفم کرده بود و از اینکه گاه و بی گاه به گوشم می رسید که فلانی اهل ریاضت است خشنود بودم.و لذا هراز چندی خود را وزن می کردم و اگر یک کیلو به وزنم اضافه شده بود غمی جانکاه احاطه ام می کرد.وعجیب است که چگونه با این همه نفاق آنگاه که به خلوت می نشستم اشکم روان بود و روحم آماده صعود.و لذا فکر اینکه دغدغه ای کلامی یا تاریخی بیاید و این همه لذت را برای مدتی نا معلوم از من برباید ملال آور می نمود.می بینید،همه هدف ها این سویی بود به عبارت بهتر من برای معنا داری زندگی و داشتن زندگی راحت تر شیرین تر و محترمانه تر به چیزی به نام ارتباط با منبع لا یزال احتیاج داشتم. اکنون حدود سه ماه است که زندگی ام را به کلی تغییر داده ام.همه آن حالات از روحم کوچ کرده اند،در عوض از بسیاری(بخشی)از دورویی هایم آزاد شده ام.امروز با مردم بیشتر مخلوط می شوم،با آنها می گویم، می خندم حتی بعضی وقتها جوک های مستهجن تعریف می کنم و قاه قاه می خندم،تا خرخره می خورم،تا آنجا که جا داشته باشد می خوابم،پوششم را به عمد تغیر داده ام،دیگر از آن نگاه های احترام آمیز خبری نیست،اندکی چاق شده ام،درس نمی خوانم و از عبادات به واجبات آن هم با اکراه اکتفا کرده ام.حالا احساس می کنم اندکی بدون نقاب ترم. من واقعی من این است که مدتها آن را زیر خروار ها نفاق خاک کرده بودم. راستش را بخواهید از زندگی امروزم متنفرم، زندگی من هیچ معنای نمی دهد هیچ هدفی ندارد ولی از طرفی حاضر نیستم برای فراراز این نفرت به دین پناه ببرم.خودتان را جای محبوبی بگذارید که به دروغ می گویید دوستش دارید،اما واقع آن است که او را برای خودتان می خواهید واگر برای رفع احتیاجتان جایگزینی پیدا کنید او به هیچ کار نمی آید و مجبور نیستید این همه ناز او را بخرید.حال فرض کنید محبوب از تمام زوایای دل شما به عیان آگاه است،چه حالی به شما دست می دهد.آری در تمام آن مدت و حتی هم اکنون تصور ما از خدا موجودی همه قهار بود که برای در امان ماندن از مکرش باید به ناچار تملق را به نهایت رساند.من با تمام حرکات و سکناتم فریاد می زدم که خدایا دمت گرم بی خیال ما شو،بگذار زندگی راحت و خوبی داشته باشیم.خدایا ببین من برای تو سجده می کنم ببین وقتی نامت را می برم قلبم می لرزد و چشمم می بارد پس تو هم نام مرا بلند کن و مشهور خاص عامم گردان.خدایا من دوست توام،من تسلیمم،اگر مکری داری بر سر دشمنان فرود آر(شرمم باد) از همه این مشکلات که بگذریم،مشکلی بس عظیم تر باقی است. باید پذیرفت که گونه ای از اطاعت بی چون و چرا در تمام سنت های سلوکی درتمام ادیان جریان دارد.حافظ به امر استاد سجاده را می آلود می کند و هشدار می دهد که: در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنود زآنکه آنجا جمله اعضا چشم باید بود گوش این دستورالعمل بسیار گران است و اگر افرادی پیدا می شوند که به اجرای بی چون آن می پردازند طوبی لهم.اما من نمی توانم،من به غیر از چشم و گوش، زبان هم می خواهم،مغز هم می خواهم.چگونه بپذیرم که فکر خود و رای خود در عالم رندی نباشد و مذهبی آن را کافری تلقی کند.اینکه می گویم نمی توانم ادعایی موهوم نیست،تجربه ای حداقل شش ساله را با خود یدک می کشد. مذهب تشیع در قرائت امروزینه خود از چنین نقیصه ای رنج می برد.عجبا که تمام حاضرین در درس جعفر ابن محمد علیه السلام حق سوال و اشکال داشتند و حتی زراره وهشام ابن حکم بارها دلیل حکم مولایشان را پرسیدند و جواب گرفتند و صد افسوس که امروز طرح چنین پرسش های از بی معرفتی به مقام امام تلقی می شود واقیت این است که به درستی روش امروزم هیچ اطمینانی ندارم وخوف آن دارم که نفس راحت طلبم برای ولنگاری خود وجود پرسش های بی جواب و نبود اخلاص را بهانه کر ده باشد. راستش گمانم این است که امروز هم می توانم به حالت سه ماه پیشم بازگردم اما چه سود.به راستی گرایش های نظری(اعتقادات) در سلوک آدمیان چه جایگاهی دارد.آیا جنگ هفتاد دو ملت همه بر عذر است و خدا نیز از در تساهل و تسامح درآمده است ویا آنکه حقی در صحنه است و شریعتی مطابق با تکوین وجود دارد چندی پیش شمه ای از سرگردانی اعتقادی ام را برای رفیقی انیس واگویه می کردم،می گفت آیا سوالات تو به ذهن ملاصدرا و طباطبایی و امام رسیده است یا نه،گفتم شاید رسیده باشد.گفت وآنها چه کرده اند آیا مانند تو گوشه ای را گرفته اند و دست از هر عمل مستحبی شسته اند و به واجبات اکتفا کرده اند و یا خود را به عمل هر چه بیشتر ملتزم داشته اند واین در را محکم تر کوبیده اند.گفتم آیا واکاوی های عقلی و به نقد کشیدن اعتقادات شخصی مصداقی از عبادت هست یا نه. گفت بله که هست و توصیه ی من هم همین است که با اعتماد به این بزگواران هرچه بیشتر در اخلاص عمل خود بکوش.سکوت کردم، چه می توانستم بگویم،چگونه می توانستم به او حالی کنم که در دستگاه فکری امروزم واجب و حرام و مستحبی معنا ندارد.چگونه می توانستم بگویم که اگر امروز اعمالی قالبی را به اسم واجب انجام می دهم برای خاطر آن است که ترک آنها برایم سخت است و بی جهت احساس گناه می کنم.از سوی هنوز صدایی ضعیف از درونم فریاد می زند که اشتباه می کنی واین راه که می روی به ترکستان است و زینهار که عمر این جهان سر آید و تو هنوز نقش مقصود آن را نخوانده باشی و از جماعت ظالمینی باشی که ناله ی یالیتنی اتخذت مع الرسول سبیلا سر می دهند و در روزی که وجوه مومنان ضاحک و مستبشر است،چهره تو غبار آلود و دود اندود باشد گویی ولع قلمم تمامی ندارد.هنوز اصل سوالاتم را مطرح نکرده ام اما خسته ام.من عمری است که در طلب هر روز گامی می زم و از بس از افراد مختلف سوال کردم و نتیجه حاصل نشد ناامیدم.واکنون آنچه تسلایم می دهد این بیت حافظ است که بنیاد هستی تو چو زیر و زبر شود در دل مدار هیچ که زیر و زبر شوی والسلام 16/3/91
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام:‌ (برای خودش) شما که چیزی برای جواب‌دادن نگذاشتید اجازه‌بدهید بنده فقط نظرات جناب‌عالی را خوانده باشم واز شما بپرسم بالاخره جناب‌عالی در ابدیت خود که تنها با خودتان به سر می‌برید با کدام خود به سر می‌برد که با فطرتی که از شما جدا نیست هماهنگ باشد؟ آیا می‌توان فطرتی را که دائما در اظهار بد و خوب امور در کنار ما نظر می‌دهد را نادیده گرفت؟ موفق باشید.
2271
متن پرسش
با سلام خدمت استاد گرانقدر و آرزوی قبولی طاعات و شب زنده داری هایتان. استاد سوالی از محضر شما بزرگوار داشتم که دوست دارم در فضایی دوستانه پاسخم را بدهید و خدایی ناکرده از من نرجید. استاد، من چند روز پیش سوالی از شما پرسیدم در خصوص سیاست خارجی کشورمان(سوال 2226)که شما هم زحمت کشیدید و پاسخ دادید. استاد من سه سالی است با ایده ها و آثار و اندیشه های شما آشنا هستم و هرکس را که ببینم اندک گرایشی به مذهب دارد شما و سیاق شما و آثارتان را به عنوان نمونه ای جامع و همه سونگر از دین و عرفان معرفی می کنم و ارادت ویژه ای به شما دارم. اما استاد پاسخ این سوال در خصوص میانمار و ..(2226) را که دریافت کردم، پاسختان را با یکی از مسئولین کشوری و فعالان در عرصه بین الملل و سیاست در میان گذاشتم. ایشان با توجه به اینکه خودشان دستی بر آتش دارند، گفتند این پاسخ آقای طاهرزاده، رگه هایی از حقیقت را دارد اما مواضع جمهوری اسلامی ایران در مورد مسائل بین المللی اعم از فلسطین، چچن، میانمار و ... بیشتر از آنکه رسالتی و دینی باشد، سیاسی است. مثلا ما چون مجبوریم با روسیه روابط خوبی داشته باشیم، مسائل چچن را چندان حائزاهمیت نمیدانیم و از اعلام نظر صحیح می پرهیزیم. اما مثلا در قبال سوریه سریعا واکنش نشان می دهیم. البته ایشان، یادآور شدند که احتمالا بین وظایف سیاسی ما و رسالتی مان رابطه ای هست، اما بیشتر سیاسی است و... استاد من به حرفهای شما، جوابهای شما ایمان داشتم. راستش من قبلا دین را دوست داشتم اما از جهات مختلف عملکردجمهوری اسلامی را نقد می کردم(البته ولایت فقیه را قبول داشته و دارم)، به خاطر دیدگاههای شما احساس کردم دیدگاهم خوب شد، اما الان فکر می کنم شما در برخی موارد صرفا دفاع می کنید و اصل را بر دفاع قرار می دهید و نه بر شفاف سازی. استاد همون مسئول کشوری که خدمتتان عرض کردم خودشان را از سربازان نظام دانسته و ولایی هستند و حتی عنوان کردند مقام معظم رهبری در تمام عرصه ها تنهاست، منظورم این است که ایشان دیدگاه معاندانه ای دربیان این نقد نسبت به پاسخ شما نداشتند و صرفا آنچه را دیده بودند طرح کردند. استاد سوال من این است، شما بر اساس چه مستنداتی سیاست ایران را در عرصه بین الملل مورد تائید قرار می دهید؟ استاد راستش برای من مهم است که بفههم شما ساده انگارانه به قضایا نگاه نمی کنید، بعد فکر می کنم نکند نسبت به تمام مسائل دینی هم همینطور برخورد دارید و من هم که از حرف شما تبعیت می کنم به همان مسیر می روم؟یا نکند شما صرفا برای اینکه آبروی نظام را حفظ کنید اینگونه دفاع می کنید؟ که این برایم سخت تر است و به قول آن نویسنده که می گوید: ناراحتی من از این نیست که تو به من دروغ گفته ای، از این است که دیگر نمی توانم تو را باور کنم...استاد دلم نمیخواهد باورهایم نسبت به شما فرو بریزد، خدا می داند چقدر وجود شما، اندیشه های شما، دیدگاههای شما در زندگیم برکت آفرید...سپاسگزارم
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: 1ـ مبانی بنده در رابطه موضع‌گیری‌های وزارت امور خارجه در مسائل بین‌المللی مبتنی بر نظرات مقام معظّم رهبری است و سعی می‌کنم با دقّت هر‌چه بیشتر گوهر و مغز سخن ایشان را در این مورد پیداکنم به همین جهت تعجب کردم که می‌فرمایید آن آقایی که از مسائل بین‌المللی آگاهی دارند گفته‌اند «مواضع‌ جمهوری اسلامی در مورد مسائل بین‌المللی بیش‌از آن‌که رسالتی و دینی باشد سیاسی است و چون مجبوریم با روسیه روابط خوبی داشته‌باشیم مسائل چچن را چندان حائز اهمیّت نمی‌دانیم اما در مقابل سوریه سریعا واکنش نشان می‌دهیم» نمی‌دانم سخنان مقام معظم رهبری در 14خرداد سال1390 را در حرم امام خمینی رضوان‌الله علیه در رابطه با سوریه شنیده‌اند یا نه که ایشان یک‌سوم سخنان خود را در رابطه با موضوع سوریه گذاشتند و مواضع ضدّ اسرائیلی بودن سوریه و حاکمیتی که در آن کشور دست نشانده‌ی اجنبی نیست را از آن مهم‌تر دانستند. آیا عزیز ما متوجه نیستند استکبار جهانی به کمک ارتجاع عرب و دولت سکولار ترکیه بنا دارند با حذف بشاراسد از نظام سیاسی سوریه نقشه‌ی خاور میانه‌ی جدیدی را شکل دهند که روش ترکیه به جای روش ایران مد‌ نظر حرکت‌های منطقه قرار‌گیرد و به کلّی ایران به عنوان یک الگو از منطقه حذف شود. آیا باید به چچن هم همانند سوریه حساسیت نشان‌دهیم؟ نمی‌دانم مواضع رهبری معظَم در جمع دانشجویان در ماه رمضان گذشته وا مسال در رابطه با وزارت امور خارجه را دنبال فرموده‌اند که در سال گذشته مستقیما در مقابل انتقاد یکی از دانشجویان از وزارت امور خارجه دفاع کردند وامسال فرمودند نباید گمان شود با مواضع آرمانی که نظام اسلامی دارد، وزارت امور خارجه باید از عرف دیپلماتیک خود دست بردارد. 2ـ تعجّب بیشتر بنده از سخن جناب‌عالی بود که می‌فرمایید نکند نسبت به مسائل دینی هم ساده‌انگارانه نگاه می‌شود در حالی که تلاش بنده همیشه این بوده‌است که عقل عزیزان را مورد خطاب قرار‌دهم تا شما با عقل‌تان موضوعات را تجزیه و تحلیل کنید و خدای ناکرده رابطه‌ی مرید و مرادی پیش نیاید وانتظار دارم شما هم با عقل‌تان با موضوعات مطرح شده برخورد کنید و آن‌جایی که موضوعات با مبانی عقلی تقابل داشت، نه تنها نپذیرید و تبعیّت نکنید بلکه با همان عقل خدادادی انتقاد کنید. موفق باشید.
2281
متن پرسش
سلام من اهل اراک هستم و با دوستانم سیر مطالعاتی ایشان را شروع کرده ایم سوالم این است که چرا ایشان لباس روحانیت را نمیپوشند و این که با وجود این افکار متعالی این قدر سطحی در مورد مسایل سیاسی صحبت میکنند و اصلا شخصیتی مثل ایشان چرا باید وارد مسایل بیخود سیاسی شوند.
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: این‌که می‌فرمایید چرا بنده معمّم نمی‌شوم علّتش آن است که کسی باید لباس روحانیّت به تن کند که علاوه بر علم به معارف اسلامی، به فقه نیز مسلط باشد و بنده در علم فقه مبتدی هستم و این‌که می‌فرمایید چرا در امور سیاسی نظر می‌‌دهم به نظر خودم تلاش بنده آن است تا عزیزان سخنان مقام معظّم رهبری را ـ‌که ایشان را در امور سیاسی کامل‌ می دانم‌ـ با دقت بیشتری دنبال‌کنند و بنده تنها بر سخنان ایشان تأکید می‌کنم و سعی می‌کنم رفقای عزیز، آزاد از جو سازی‌های احزاب و گروه‌ها به سخنان رهبری نظر بفرمایند. از خود نمی‌پرسید چرا ایشان در همین ماه رمضان امسال به دانشجویان نصیحت کردند و فرمودند : «خب، در مسئله‌ى اخلاق، این نکته را هم عرض بکنم - این را بعداً میخواستم عرض کنم؛ چون میترسم وقت بگذرد، جلوتر عرض میکنم؛ زیرا جزو اساسى‌ترین مسائل است - پرهیز از قول به غیر علم، از غیبت، از تهمت. من خواهش میکنم شما جوانهاى عزیز به این مسئله اهتمام بورزید. همین طور که در زمینه‌هاى مختلف اهتمام به طهارت عملى دارید - به نماز اهتمام دارید، به روزه اهتمام دارید، به پرهیز از تعرضهاى جنسى اهتمام دارید - به این مسئله هم اهتمام داشته باشید. اگر چنانچه ما چیزى را به کسى نسبت بدهیم که در او نیست، خب این میشود تهمت. اگر چنانچه چیزى را بگوئیم که به آن علم نداریم؛ مثلاً یک شایعه است - یک نفرى یک حرفى را از قول یکى نقل میکند، ما هم همان را دوباره تکرار میکنیم - خب، این کمک کردن به شایعه است، این شایعه‌پردازى است؛ قول به غیر علم است. قول به غیر علم، خود قولش هم اشکال دارد، عمل کردن به آن امر غیر معلوم و بدون علم هم اشکال دارد؛ «و لا تقف ما لیس لک به علم».(4) «لا تقف»، یعنى چیزى را که علم به آن ندارى، دنبال نکن، دنبال نرو. دنبال کردن، هم در زمینه‌ى عمل هست، هم در زمینه‌ى گفتار هست. وقتى شما یک چیزى را گفتید که به آن علم ندارید، این هم اختفاء امرى است که انسان به آن علم ندارد. لذا دنبالش میفرماید: «انّ السّمع و البصر و الفؤاد کلّ اولئک کان عنه مسئولا » 6۱۳۹۱/۰۵/۱». موفق باشید. .
2268
متن پرسش
با سلام اقای صفایی حائری در کتاب انسان در دو فصل بیان میکنند که روح بعد از بلوغ به انسان ارزانی میشود. و مرحله تسویه که در قران قبل نفخ روح امده همان مرحله بلوغ است و نفخ صور با بلوغ انسان صورت میگیرد. نظرتان چیست؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: از آن‌جهت که بالاخره در دوره‌ی جنینی، جنین علاوه بر جسم متعادل و تسویه شده دارای روح است پس یک نحوه نفخه‌ی روح در همان دوره به جنین صورت گرفته ولی حرف جناب استاد حائری حرف خوبی است اگر به این معنی گرفته ‌شود که نفخه‌ی روح همچنان ادامه دارد و شدّت می‌یابد تا در مرحله‌ی بلوغ به صورتی کامل ‌تر انجام گیرد. موفق باشید.
2265
متن پرسش
سلام.میخواستم بدانم چرا ائمه اهل هنرهایی چون خوشنویسی نقاشی موسیقی و هر کاری که خلاقانه و آفرینشی باشد نبوده اند؟لطفا نگووید آن ها محو جمال الهی بوده اند و نیازی به این موارد نداشته اند.محو جمال الهی بودن هیچ منافاتی با آفرینش هنری ندارد.بالاخره ظهور اسم خلاق خداوند باید در آن ها نیز تجلی پیدا کرده باشد.بالاخره آن ها باید غرق در طبیعت و زیبایی های ان نیز بوده باشند.من تا بحال در کتب یا سخنرانی های شما ندیده ام(من ندیده ام)که صحبتی از هنر و طبیعت بکنید(منظورم آن نگاه به طبیعت و روی آوردن به آن در مقابل تکنولوژی نیست)شما هیچ وقت نمی گویید بریور غرق زیبایی های طبیعت بشوید.چرا نگاه شما به این دنیای مادی انقد تحقیر کننده است؟چرا یک بار نشده از فیزیولوژی صحبت کنید؟بدن ما چه چیزی کم دارد که نخواهیم غرق آن بشویم؟همه ی برداشت من این است که شما می گویید زود باشید!زود باشید!این جا هیچی نیست پوچ و بی معناست.فقط عالم معنا فقط بایطن عالم.اینجا ارزش نگاه کردن هم ندارد.مگر شما معتقد نیستید اینجا تجلی است؟فقط نازله است و الا هیچ چیزی کم ندارد.
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: عالم را آینه ی اسماء حسنای الهی دیدن چیزی غیر از آن نگاهی است که فیزیولوژی به ما می دهد. مباحثی که در مورد اسماء حسنای الهی می شود با این رویکرد است که «نظر را نغز کن تا نغز بینی.... گذر از پوست کن تا مغز بینی». نقاشی و موسیقی بالاخره یک نحوه توقف در پوست و ظاهر است. خوش نویسی هم که مورد تأکید آن بزگواران بوده است و بنده اطلاعی ندارم که خود ائمه«علیهم السلام» در خوشنویسی مهارت داشته اند یا نه. جزوه تندیس ممکن است در این بحث کمک کند.موفق باشید
2260
متن پرسش
باسلام وعرض خداقوت من وهمسرم دریک مجتمع باخانوادشان زندگی میکنیم مدتی است که بین من ومادرهمسرم مشکلاتی ایجادشده من آدم آرام وکم حرفی هستم والبته کم رو هم هستم ونمیتوانم حرف دلم رابزنم باوجوداین مادرشوهرم درموردمن بدبین شده ورفتارخوبی ندارد ونیزبه خوانواده من هم توهین میکند سوال من این است که ایابایدگذشت کنم ومثل همیشه صبرکنم یا رفتارم راعوض کنم؟ درضمن شوهرمن دراختلافاتی که پیش بیایدبه صورت بدترین شکل مدیریت میکندوازخانواده اش طرفداری میکند. لطفامن راراهنمایی کنید
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: این موارد را باید با کسی که دو طرف را می شناسد در میان بگذارید تا او پا در میانی کند و به دو طرف تذکرات لازم را بدهد. موفق باشید
2253
متن پرسش
با عرض سلام وارادت مادر همسر م بسیار به ایشان وابسته است البته ایشان نسبت به دیگر فرزندان توجه بسیار ی به مادرش دارد وهمین توجه به مادر این وابستگی را ایجاد کرده است همسر من آرامش ورفاه مادی ومعنوی خود وهمسرش را در شهر دیگری می بیند من نیز به این نتیجه رسیده ام تنها گیر و مانع این مسافرت و جابجایی مادر ش است در ضمن چهار فرزند داریم ودر این شهر از نظر مالی هم تحت فشاریم اما در شهر مد نظر شرایط بهتری خواهیم داشت مادر ش بر حسب ظاهر نه نمی گوید اما قلبا بسیار ناراحت می شود وقتی مسأله را جدی می بیند اگر امکان دارد راهنمایی بفرمایید چه کنیم؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: این‌چیزی نیست که بنده بتوانم جواب دهم. با کسی مشورت کنید که از نزدیک زندگی شما را می‌شناسد. موفق باشید.
2254
متن پرسش
با سلام و خسته نباشید خدمت جناب استاد طاهر زاده و مسئولین سایت لب المیزان. بنده تازه با اندیشه های استاد آشنا شده ام و قصد دارم از کتاب ها و شرح های ایشان استفاده کنم، اما یک دغدغه در ذهنم هست که ممنون میشم بهش پاسخ دهید. 1- آیا استفاده از کتاب های موجود در سایت و کپی کردن فایل ها و انتشار آن مورد اجازه ی ناشر کتاب و استاد به عنوان مؤلف هست؟ یا صرفا برای آشنایی عموم در سایت قرار داده شده اند؟ 2- آیا تبدیل متون کتابها، به کتاب موبایل (از طریق نرم افزارهای موجود) و استفاده و انتشار آنها مجاز است؟ و مشمول قانون کپی رایت نمی شود؟ 3- آیا کپی کردن DVD های استاد مجاز است؟ با توجه به اینکه به راحتی کتاب ها و جزوات و DVD ها را از طریق همه جا نمی توان تهیه کرد و لااقل بنده به راحتی به آنها دسترسی ندارم. با تشکر.
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: 1ـ هر کس مجاز است از سایت المیزان هرطور خواست استفاده کند. مگر این که ناشری دیگری بخواهد یکی از کتاب‌ها را نشر دهد . 2ـ تهیه کتاب موبایل از کلیه کتب منتشره درمراحل آخری خوداست وبزودی بطوررایگان دراختیار عزیزان قرار خواهد گرفت. 3ـ بلی. موفق باشید.
2245
متن پرسش

باسلام و دعای خیر حضور استاد گرانقدر در مراسم اعتکاف ماه رجب سال جاری با عنایت خداوند متعال وپس از توصیه جنابعالی به انجام دستور حضرت ایت اله حسن زاده آملی جهت رفع خطورات ذهنی در روز بعد از اعتکاف انچنان لذت معنوی برایم حاصل شد که قابل توصیف نیست ولی با گذشت زمان ان حالت کمرنگ شد،این خطورات که عمد تاً در قضاوت نسبت به بنده گان خدا وکسانی که در ظاهر مسائل شرعی را رعایت نمی کنند و این خطورات مزاخم حضور قلب هستند ،لذا خواهشمندم من را برای رفع آن و جهت حفظ حالت خلاصی از این حطورات راهنمایی فر مایید. با تشکر و توفیق روز افزون برا ی جنابعالی در راه نشر معارف اسلامی

متن پاسخ

باسمه تعالی؛ علیکم السلام: وقتی یاد گرفتیم خطورات که آمدند دنبال نکنیم انشاءالله به جایی می‌رسید که هر خطوراتی میهمان ناخوانده خواهد شد و می‌رود. دستور‌العمل آیت‌الله بهجت«رضوان‌الله‌علیه‌» را فراموش نکنید که فرمودند: «آن خطورات را دنبال نکنید و نگران آمدن آن هم نباشید تا مأیوس شوید». خوشحال باشید که خداوند لطف کرده به طوری که خطورات، شما را به دنبال خود نمی‌برد. موفق باشید.

2229
متن پرسش
سلام علیکم. باتوجه به سوال 2208 نمونه هایی برای اثبات دلیلتان مبنی بر اینکه جسم اگرنورانی شود دیگر از جسم بودن خارج میشود و میتواند به آسمان برود اگر اینگونه است پس چرا امثال علامه ها امثال آیت الله بهجتها اینگونه نشدند؟
متن پاسخ
بسمه تعالی. مرد حسابی در بحث برهان صدیقین مگر روشن نشد که از وجود و تکوینیات بحث می‌کنیم شما مثال تشریعی در مورد اشخاص و انتخاب آن‌ها می‌زنید؟ موفق باشید.
2220
متن پرسش
باسمه تعالی سلام علیکم ، با آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما داشتن شبهه در ذهن نسبت به مسائل اعتقادی تا چه حدی مجاز است؟ آیا برخورد وسواس گونه با اعتقادات ، شیطانی است یا حاصل ذهن فعال و حقیقت یاب است؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: شاید لطف خدا باشد که می‌خواهدشما را در عقایدتان محکم‌تر کند. موفق باشید.
2216
متن پرسش
سلام.فکر کنم پیامبر(ص) در جریان معراج سخنی با این مضمون دارندکه خداوند دستش را بین دو کتفم قرار داد و من سردی آن را حس کردم و همه ی علم آسمان و زمین به من رسید.اینکه پیامبر در جریان این شهود تا جایی پیش رفته است که حتی در قالب حس و صورت نیز خداوند را درک کرده پس این سخن ابن عربی که می گوید خدا را در خواب دیده نیز می تواند درست باشد نه؟و اینکه اگر کسی خدا را در خواب ببیند می تواند درست باشد؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: در معراج و در عالم غیب، صورت‌ها نیز غیبی است و در عین آن‌که جسم دارند، جنس آن‌ها مادی نیست. تا آن‌جا که بنده اطلاع دارم محیی‌الدین در ابتدای فصوص می‌گوید رسول خدا«صلوات‌الله‌علیه‌و‌آله» را در خواب دیدم . که این ممکن است ولی بحث دیدن خدا در میان نبوده‌است مگر در مظاهر اسماء و اعیان که آن بحث دیگری است. موفق باشید.
2176
متن پرسش
بر خلاف آنچه حضرتعالی معتقدید که علامه در تفسیر المیزان مبانی فکری انقلاب اسلامی را تبیین کرده‌اند به طوری که خواندن المیزان را برای آنان‌که می‌خواهند سهمی در انقلاب داشته باشند لازم می‌دانید در نگاه اولیه چنین برداشتی از تفسیر المیزان نمی‌‌توان داشت چون در هیچ‌جایی از این تفسیر از انقلاب اسلامی بحثی وجود ندارد به طوری که عده‌ای هیچ نسبتی بین انقلاب و این تفسیر قایل نیستند. سخن شما مبتنی بر چیست؟
متن پاسخ
کافی است مدتی شما با المیزان مأنوس باشید اولین نکته‌ای که متوجه می‌شوید حاکمیت حقیقت است بر تمام مناسبات بشری، که بنده در بحث «سنت سقوط تمدن‌ها از نظر قرآن» دقت‌های حضرت علامه را نسبت به راز سقوط تمدن‌ها عرض کرده‌ام، در آن‌جا روشن می‌شود چگونه ایشان روشن می‌کنند که اگر حق در جوامع بشری حاکم نباشد آن جوامع به هلاکت می‌رسند و در تفسیر آیه‌ی 200 سوره‌ی آل‌عمران به‌خوبی حکومت غربی و تمدن غربی را مورد انتقاد قرار می‌دهند. علامه طباطبائی«رحمة‌الله‌علیه» با اشاره به آیاتی که متضمن تکالیف اجتماعی و لزوم اقامه‌ی عبادات از سوی مردم است معتقدند که چون افراد در پیدایش اجتماع اثر تکوینی دارند برای اداره‌ی آن نیز حق دخالت داشته و خداوند آن اثر تکوینی را در مقام تشریع ضایع نگذارده است. ایشان در این زمینه بحث مبسوطی ارائه نموده و به اکثر آیات مورد استدلال اشاره کرده‌اند، می‌نویسند: «نکته‏ای که لازم است در این‌جا مورد توجه قرار گیرد این است که عموم آیاتی که متضمن لزوم اقامه‌ی عبادات و انجام حج و اجرای حدود و قصاص و نظایر این‌ها است روی سخن خود را تنها به پیغمبر ننموده بلکه تمام مؤمنین را مخاطب قرار داده و اجرای این امور را از همه‌ی آنان خواسته است. از مجموع این آیات چنین استفاده می‏شود که دین یک روش اجتماعی است که خداوند آن را بر عهده‌ی مردم قرار داده است و خدا راضی به کفر بندگان خویش نیست، و چنین خواسته است که افراد همه با هم و به طور دسته جمعی اقامه‌ی دین کنند، پیدا است که اجتماع چون از افراد تشکیل شده، اداره‌ی آن نیز باید به عهده‌ی خود آن‌ها بوده باشد، و هیچ فردی در این باره بر دیگری مزیت و تقدّم نداشته همه یکسان می‏باشند. خلاصه شئون اجتماعی مخصوص به دسته‏ای خاص نمی‏باشد، و در این موضوع پیغمبر نیز با دیگران مساوی بوده هیچ امتیازی ندارد». علامه طباطبائی در بخش دیگری و در ادامه‌ی پاسخ به این سؤال که عهده‏دار اداره‌ی اجتماع کیست و سیره‌ی او چیست؟ می‏گویند: «در هر صورت باید دانست که بدون اشکال در این زمان که پیامبر(ص) وفات نموده و امام(عج) نیز از دیده پنهان است، امر حکومت ‏به‌دست‏ خود مسلمین است، و این وظیفه‌ی آنان است که با در نظرگرفتن روش رسول خدا(ص) که روش امامت ‏بوده است ‏حاکمی را انتخاب کنند، و این روش غیر از روش پادشاهی و امپراتوری است، در این موقعیت نباید هیچ حکمی از احکام الهی تغییر کند و این وظیفه‌ی همه است که در راه حفظ‏ احکام خدا کوشا باشند. و اما درباره‌ی حوادث روزمره و پیش‌آمدهای جزئی همان‌طور که گفتیم، لازم است حاکم با مشورت مسلمین درباره‌ی آن‌ها تصمیم بگیرد». بنابراین از مجموع آیات متضمن تکالیف اجتماعی مردم چنین نتیجه می‏شود که تشکیل حکومت اسلامی ‏به عنوان مقدمه واجب بر عموم مسلمانان لازم است.1 بر این اساس از منظر علامه تشکیل حکومت اسلامی واجب بوده و در صورتی که مردم برای انجام تکالیف واجب اجتماعی خویش بخواهند دولت تشکیل دهند حق دارند که فقیه واجد شرایطی را به عنوان حاکم تعیین نمایند. بی‏شک چنین فقیهی علاوه بر مشروعیت مردمی دارای مشروعیت الهی نیز خواهد بود. زیرا منطقی و معقول نیست که مردم به تکالیف اجتماعی از سوی شارع مکلف باشند، اما هیچ‌گونه حق دخالت و اظهار نظر جهت ایجاد مقدمات و فراهم‌آوردن زمینه‏های انجام آن تکالیف را نداشته باشند. مگر امکان دارد که برای شارع، امری مطلوب باشد و آن را از مردم بخواهد اما مقدمه آن را نخواهد؟ در همین رابطه ملاحظه می‌کنید که اغلب روحانیونی که در مبارزه با نظام شاهنشاهی و تحقق نظام اسلامی مبارزه کردند از جمله شهید مطهری و بهشتی و مفتح و قدوسی و غیرهم، همه شاگردان علامه طباطبایی بودند و بدون شک تربیت فکری معنوی این بزرگان، توسط علامه طباطبایی، نقشی اساسی در حرکت آن‌ها داشت. درباره‌ی مسائل جهان اسلام، از جمله مسئله‌ی فلسطین، علامه همواره فعال بودند و حتی در مورد لزوم کمک به مردم فلسطین، ایشان اعلامیه‌ای را همراه شهید مطهری و مرحوم آیت الله سیدابوالفضل موسوی زنجانی منتشر ساختند که در آن ضمن افتتاح حساب بانکی در بانک‌های ملی، صادرات و بازرگانی، مردم را به یاری مردم ستمدیده فلسطین فراخوانده بود. یکی از شاگردان علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» می‏گوید: از خصوصیات علامه این بود که هیچ‏گاه از کسی بدگویی نمی‏کردند. در طی 35 سال ارتباط با ایشان، جز بدگویی از دربار و رژیم طاغوت، حتی یک‏بار هم بدگویی کسی را از ایشان نشنیدم . آیت الله مطهری از معماران فکری انقلاب اسلامی درباره علامه طباطبایی می‌گویند: علامه طباطبایی رابطه‌ی عاطفی و فکری بسیار نزدیکی با امام خمینی«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» داشتند.» امام خمینی«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» درباره‌ی علامه طباطبایی می‌فرمایند: «آقای طباطبایی مرد بزرگی است و حفظ ایشان با این مقام علمی لازم است». همچنین ایشان در اوایل انقلاب خطاب به علامه طباطبایی فرموده بودند: «هم‌جواریِ شما برای ما مغتنم است». مقام معظم رهبری«حفظه‌الله» در قسمتی از پیام خود به مناسبت سالگرد ارتحال علامه طباطبایی، ایشان را چنین ستودند: «او (علامه طباطبایی) مجموعه‏ای از معارف و فرهنگ اسلام بود، فقیه بود، حکیم بود، آگاه از اندوخته‏ های فلسفی شرق و غرب بود، مفسّر قرآن بود، از علوم اسلامی، یعنی علومی که از اسلام نشأت گرفته، یا از آن تغذیه کرده است، مطلع بود... شخصیت او، در لابه‌لای این دانستنی‏های بسیار، به کمک ریاضتی مداوم و درازمدت پرورده، صیقل یافته و پرداخته شده بود. از کسانی ‏بود که‏ تنها مکتب‏ جامعی چون اسلام می‏تواند امثال او را در دامان پر برکت خویش پرورش دهد. علامه با آگاهی از مکاتب غربی و فلسفه غرب دقیقاً شبهاتی که در اروپا، شرق و غرب جهان علیه دین مطرح بود شناسایی کرد و با اخلاصی بی‌نظیر به نقد و بررسی آن‌ها پرداخت. ایشان در تفسیر «المیزان » به مناسبت‌های مختلف با اشاره به افکار بی‌اساس برخی از دانشمندان غربی و یا روشنفکران غرب‌زده، معارف ناب اسلامی را مطرح می‌کنند و ضمن شناخت مقتضیات زمان و مکان، در سال‌های دهه‌ی ۲۰ و ۳۰ هدایت جامعه را با رفع شبهات به عهده می‌گیرند و افکار جاهلان و مغرضان را پیرامون معارف دینی مورد نقد قرار می‌دهند. ----------------------- 1- به علامه طباطبائی، محمد حسین، ترجمه‌ی تفسیر المیزان، بنیاد علمی و فکری علامه طباطبائی، ج 4، ص 207-211 رجوع شود.
2177
متن پرسش
علامه طباطبایی در تفسیر خود بخش فلسفی را از اصل تفسیر خود جدا کرده است اما به نظر می‌رسد ایشان در تفسیر خود از نگاه حکمی ملاصدرا متأثر است آیا علامه بدون نگاه فلسفی ملاصدرا توانایی ارائه‌ی چنین تفسیری را داشتند؟
متن پاسخ
قرآن ما را به تفکر دعوت فرموده و می‌فرماید در قرآن تدبّر کنید، لازمه‌ی آن‌که انسان بخواهد در قرآن تدبّر کند خوب‌فکرکردن است و طبیعی است وقتی شما خوب فکر کنید با سایر متفکران تاریخ یک نحوه همفکری پیدا می‌کنید و با فکر منظمی که آن‌ها دارند احساس قرابت می‌نمایید و از افکار آن‌ها استفاده می‌نمایید، این ربطی به تفکر فلسفی ندارد که یک نوع از انواع تفکر است بلکه همین‌که اهل فکر باشید می‌فهمید حقایق مجرد دارای جامعیت‌اند و اگر کسی این فهم خود را به این صورت ارائه داد که «بسیط الحقیقه کُلُّ الأشیاء و لیس بشیء منها» می‌فهمید که چه می‌گوید. آری علامه‌ی طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» از این جهت با متفکر بزرگی مثل ملاصدرا هم‌فکر است و علامه با این فکر وارد قرآن می‌شود و بهره‌های فراوانی از قرآن می‌گیرد ولی از آن‌جایی که فلسفه را می‌شناسد و محدودیت‌های آن را نسبت به حقیقت اشراقیِ وحی می‌داند مواظب است با نگاه فلسفی به قرآن و روایات ننگرد هرچند در بعضی موارد شواهدی فلسفی در رابطه با آیات و روایات می‌آورد تا معلوم شود آن موضوع در نگاه فلسفی که - برای افراد قابل لمس‌تر است- نیز مطرح بوده است.
2178
متن پرسش
برخی از اهل تفکیک جدایی بحث روایی از بحث فلسفی را که علامه در تفسیر مطرح کرده‌اند دلیل بر اعتقاد ایشان به تفکیک می‌دانند، نظر شما در این امر چیست؟
متن پاسخ
اگر تفکیک به این معنا است که مواظب باشیم حقیقت اشراقی و وجودی قرآن و روایات در محدوده‌ی تفکر انتزاعی و مفهومیِ فلسفی تقلیل نیابد، بسیار چیز خوبی است ولی متأسفانه آن‌هایی که تحت عنوان مکتب تفکیک اصرار دارند قرآن و فلسفه مخلوط نشود هیچ‌گونه تفکری را بر نمی‌تابند و مخاطبان خود را به یک نوع اخباری‌گری و تحجر گرفتار می‌کنند که علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» هرگز این‌گونه نبودند. اینان به اسم آن‌که قرآن و اهل بیت عصمت و طهارت(ع) در مقام عقل کل هستند، هرگونه خردورزی در قرآن و روایت را به اسم تفکر فلسفی مردود می‌دانند و عملاً نظریه‌پردازی بر مبنای قرآن و روایت را از جوامع علمی سلب می‌نمایند در حالی‌که سراسر آثار مرحوم علامه‌ی طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» تجلی خردورزی آن مرد فرزانه است در کتاب و سنت و المیزان صورت نظریه‌پردازی‌های او است مبتنی بر قرآن و روایات مربوطه.
2179
متن پرسش
باتوجه به مباحث سلوک ذیل شخصیت امام خمینی«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» این‌گونه می‌فهمیم که باید در رجوع‌مان به معارف اسلامی با توجه به منظر حضرت امام به آن معارف نظر کنیم و باید نگاهی که نسل امروز مثلاً در تفسیر قرآن داشته باشد همان منظری باشد که حضرت امام در تفسیر حمدشان نشان دادند که ظاهراً با رویکردی که علامه در تفسیرشان داشتند متفاوت است. ما چگونه این دو را با هم جمع کنیم؟
متن پاسخ
تفسیر شریف المیزان با آن نحوه استحکامی که در خود دارد عقل شما را آماده می‌کند تا بتوانید در قرآن تدبّر کنید و نگاه عرفانی خود را مبتنی بر نگاهی قرار دهید که در تفسیر المیزان به‌دست آورده‌اید. مسلّم ما در نگاه وجودی به قرآن باید تعقل را در صحنه داشته باشیم وگرنه به اسم تفسیر عرفانی حرف‌هایی به میان می‌آید که صرفاً ذوقی است در حالی‌که شما در تفسیر سوره‌ی حمدِ حضرت امام با نگاهی روبه‌رو هستید که در عین تعمق عقلی در قرآن متوجه تجلیات انوار و اسماء الهی نیز هست.
2180
متن پرسش
در کتاب «سلوک ذیل شخصیت امام خمینی«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه»» شما تقابل مکتب امام و غرب را نشان داده‌اید در این راستا تفکر علامه را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
متن پاسخ
همان‌طور که قبلاً ملاحظه فرمودید علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» به‌خوبی روح اعتباری و سوبژکتیویته‌ی غرب را می‌شناسند و با نظر به آن روح، نور قرآن را به صحنه می‌آورند تا با نور قرآن شما را از ظلمات دوران عبور دهند به همین جهت وقتی شما مدتی با تفسیر المیزان مأنوس شدید به‌خوبی در خودتان احساس عبور از غرب ظهور می‌کند.
2181
متن پرسش
تفاوت تفسیر المیزان با سایر تفاسیر شیعه چیست و چرا شما از میان تفاسیر معتبر شیعه این تفسیر را غذای روح بشر امروز می دانید؟
متن پاسخ
کافی است شما در این رابطه به نظر شهید آیت‌الله مطهری«رحمة‌الله‌علیه» به‌عنوان یک قرآن‌شناس رجوع کنید که می‌فرمایند: «کتاب تفسیر المیزان ایشان، یکی از بهترین تفاسیری است که برای قرآن مجید نوشته شده است... من می‌توانم ادعا کنم که بهترین تفسیر است که در میان شیعه و سنی از صدر اسلام تا امروز نوشته شده است... ». ملاحظه می‌کنید که شخصیت علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» و تفسیر المیزان ایشان در ارتباط با ظلماتی که ما باید از آن عبور کنیم با هیچ‌یک از تفاسیر موجود قابل مقایسه نیست. زیرا تفسیر قرآن باید روشن کند از چه عالَمی باید عبور کرد و به چه عالمی باید نظر نمود. به اندازه‌ای که نگاه ما به قرآن درست باشد، به همان اندازه می‌توانیم با قرآن رابطه برقرارکنیم. اولین نکته‌ای که باید نسبت به قرآن بدانیم، جایگاه وجودی یا اشراقی قرآن است که فوق الفاظ، در عالم غیب موجود است و از آن مقام نوری بر قلب رسول خدا(ص) نازل می‌شود. قرآن در توصیف آن مقام می‌فرماید: «وَ إِنَّهُ لَتَنْزیلُ رَبِّ الْعالَمینَ، نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ، عَلى‏ قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرینَ» (سوره‌ی شعراء، آیات 192تا 194) همان حقیقت نوری، در مقام ذهن رسول خدا(ص) ظهور می‌کند و حضرت صوت جبرائیل را می‌شنوند و رسول خدا(ص) در این رابطه فرمودند: «رَأَیْتُ جَبْرَئِیلَ فِی صُورَةٍ لَهُ سِتُّمِائَةِ جَنَاح‏» جبرئیل را دیدم در صورتى که ششصد بال داشت. و همان حقیقت نوری با نزول بیشتر به صورت صوت در می‌آید و رسول خدا(ص) آن را می‌شنوند و در نتیجه‌ی آن الفاظ قرآن شکل می‌گیرد. در راستای قوس صعود و نظر به مقام باطنی قرآن، خداوند می‌فرماید: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ، فِی کِتَابٍ مَّکْنُونٍ، لَّا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ» آن قرآن، قرآنِ بلندمرتبه‌ای است، در کتابی پنهان، آن را مسّ نمی‌کند و کسی نمی‌تواند با آن تماس بگیرد مگر مطهرون. که البته مطهرون - به اعتبار آیه‌ی 33 سوره‌ی احزاب- بالإصاله اهل بیت هستند و بالتّبع هرکس به همان اندازه‌ای که از طهارت بهره‌مند است می‌تواند با حقیقت قرآن مأنوس باشد. آنچه در آیات مذکور باید مورد توجه قرار گیرد نظر به جنبه‌ی وجودی قرآن است که قلب‌های آماده و پاک از اعتباریات و منور به رعایت حرام و حلال الهی، می‌توانند از طریق جنبه‌ی وجودی و ملکوتی خود با جنبه‌ی وجودی قرآن تماس داشته باشند و بنا به گفته‌ی حضرت آیت‌الله جوادی«حفظه‌الله» که عمری است با المیزان به‌سر می‌برند : عین الیقین علامه سند علم الیقین ایشان است و علم یقینی که در المیزان ظهور کرده پشتوانه‌ای عین الیقینی دارد و ابتدا با چشم قلبی و شهودی و وجودی درک شده، همچنان که آن عین الیقین پشتوانه‌ای حق الیقینی دارد و صاحب آن به مقام فنا رسیده و با آن رویکرد المیزان نگاشته شده است.
2184
متن پرسش
چرا به جای امام خمینی«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» شخصیت اشراقی علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» را مبادی تفکر در دنیای معاصر ندانیم؟
متن پاسخ
رویکرد علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» به عالم معنا بر مبنای کشف راه‌کاری است که بتواند موانع فرهنگی فرهنگ مدرنیته را دفع کنند و مانع حاکمیت اندیشه‌های دیویدهیوم و امثال او باشد و خداوند نیز ایشان را مفتخر و منوّر به آن راه‌کارها می‌کند تا بشریت از طریق شخصیت و آثار ایشان خود را از موانع حاکمیت آن فرهنگ آزاد نماید ولی رویکرد حضرت امام رویکرد به عالم معنا است بر اساس تحقق نظامی که نفی نظام مدرنیته بکند و امروزه تنها با نظر به شخصیت اشراقی حضرت روح الله«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» می‌توان در نظامی قرار گرفت که در عین تفکر و تفاهم و وحدت ، بتوانیم از نظام سوبژکتیویته‌ی غربی عبور کنیم و این همه ی هویت اسلامی امروذین ماست همان طور که اگر قرآن و نبوت را بپذیریم ولی امام زمان خود را نشناسیم به مرگ جاهلیت مرده ایم و از هویت اسلامی بی بهره ایم.
2185
متن پرسش
از مباحث شما این‌گونه استنباط می‌شود که زعمای دین دارای شخصیت اشراقی هستند و خداوند راه‌کار هدایت تاریخی جامعه را بر قلب آن‌ها اشراق می‌کند، با توجه به این‌که علامه به آن معنا از زعمای دین نیستند ،موضوع شخصیت اشراقی ایشان چگونه خواهد بود و چه جایگاهی دارد؟
متن پاسخ
علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» از آن جهت در زمره‌ی زعمای دین هستند که در مقابل فرهنگ غربی و به‌خصوص فرهنگ مارکسیسم احساس مسئولیت کردند و زعامت فرهنگی دفع مادی‌گرایی را به‌عهده گرفتند و خداوند نیز بر همان مبنا اشراقی که باید به ایشان مدد برساند را برایشان مقدر فرمود.
2186
متن پرسش
برای آن‌که با روح غربی به تفسیر المیزان رجوع نشود چه مقدماتی نیاز است؟ آیا تفسیر المیزان به خودی خود توان تشخیص ظلمات غرب را و عزم عبور از آن را به خوانندگان خود می‌دهد؟
متن پاسخ
با توجه به نکاتی که عرض کردم روح المیزان به خودی خود از یک طرف آمادگی اُنس با حقیقت را در مخاطبان خود ایجاد می‌کند – هرچند در ابتدای امر جنبه‌ی حصولی آن بر جنبه‌ی حضوری آن غلبه دارد- و از طرف دیگر انسان با گوشت و استخوان خود ظلمانی‌بودن فرهنگ غربی را احساس می‌کند.
2191
متن پرسش
بسمه تعالی با عرض سلام و ادب خدمت جنابعالی در کتاب سیر حکمت در اروپا فروغی ص 291 میگوید اسپینوزا در رساله بهبودی عقل در مورد وجه چهارم عقل یعنی وجدان و شهود میگوید در واقع علم حضوری است و بالاترین مرتبه معرفت است بلکه مرتبه حقیقی همان است که از ان راه حقایق مستقیما بر ذهن مکشوف گردد و محتاج به واسطه نباشد و علم به ذات واجب الوجود به این قسم از معرفت دست دهد الی اخر از این نوشته فروغی بر میاید که اسپینوزا به خداوند معتقد بوده است و ظاهرا قائل به وحدت وجود و موجود بوده است و این بر خلاف انچه میباشد که جنابعالی در جزوه تاریخ فلسفه غرب درباره اسپینوزا بیان فرموده اید البته من نمیدانم درک فروغی از مطلب درست بوده است یا نه؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: همان‌طور که در جزوه‌ی تاریخ فلسفه در مورد اسپینوزا عرض کردم، تفکر اسپینوزا چند پهلوست و تفسیر‌های مختلفی از اندیشه‌ی او شده. مسلّم شواهد کلام اسپینوزا اجازه نمی‌دهد که ما آن را قائل به وحدت وجود و موجود بدانیم. ظاهرا جناب آقای فروغی حرف اسپینوزا را با حرف وحدت وجود تطبیق داده‌ نه این که واقعا چنین باشد. منبع بنده در مورد اسپینوزا حرف کاپلستون است که آقای جواهرالکلام ترجمه کرده. کاپلستون در مقایسه با آقای فروغی بسیار دقیق‌تر و عمیق‌تر است. موفق باشید.
2163
متن پرسش
بندگی با بردگی چه تفاوتی دارد؟مگر غیر از این است که بندگی خداوند همان بردگی اوست؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: بندگی خدا با انتخاب خودمان انجام می‌گیرد ولی در بردگی، برده انتخابی ندارد. ما انتخاب می‌کنیم که حکم خدای حکیم را به جای میل نفس امّاره‌ی خود قرار دهیم. به گفته حافظ: گدای کوی تو از هشت خلد مستغنی است ..... اسیر بند تو از هر دو عالم آزاد است .موفق باشید
2164
متن پرسش
سلام استاد.ما را هم در این ماه مبارک از دعاهایتان بهره مند سازید.چرا فقط دین اسلام بعد از پیامبر خود،دارای امام است؟با توجه به اینکه امام تداوم بخش راه پیامبر و نمونه جامع اسما الهی به صورت عینی است،پس چرا سایر پیامبران و ادیان اینگونه نبوده اند؟مگر مردم آن ها آن افق بلند انسانیت و تجلی خداوند را لازم نداشته اند؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: مسلّم بعد از هر پیامبری که دین جدیدی می‌آورده عده‌ای که می‌توانستند با قلب خود حقیقت آن دین را درک کنند بعد از آن پیامبر در صحنه بوده‌اند که تحت عنوان پیامبران تبلیغی نام می‌برند مثل حضرت لوط برای دین حضرت ابراهیم و حضرت یوشع برای دین حضرت موسی و حواریون برای دین حضرت عیسی. موفق باشید
نمایش چاپی
متأسفانه هیچ نتیجه ای در رسانه ها پیدا نشد!