بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان

موضوعات

دسته بندی: عرفان، فلسفه، کلام

تعداد نمایش
کتاب
جزوه
یادداشت ویژه
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
14922
متن پرسش
آقای یثربی که کتب فلسفی و عرفانی نوشته اند شخص قابل اعتمادی هستند؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: متأسفانه درک کاملی از عرفان و حکمت متعالیه ندارند. مطالب را خیلی سطحی و گذرا فهمیده‌اند. موفق باشید

14898
متن پرسش
با سلام: با توجه به فرمایشتان در مورد اینکه مثلا آتش در خارج می سوزاند و در ذهن نمی سوزاند و خاصیت آتش از وجود آن است پس آتش ذهنی وجودش چگونه است؟ آیا درجه وجودش کمتر است یا وجود ندارد؟ همینطور درباره ی بدی ها و رذایل و زشتی ها آیا فقط ذهنی هستند و وجود ندارند؟ لطفا کمی توضیح فرمایید. و حمل عرش توسط فرشتگان به چه معناست؟ در کتاب «معرفت نفس والحشر» نفهمیدم. و اینکه شخصی می گفت آتش جهنم سوزندگی بالاتر دارد و بی نور است این نور داشتن یا نداشتن آتش جهنم چگونه است؟ ممنون.
متن پاسخ

 باسمه تعالی: سلام علیکم: عرض شد که اصل این مباحث را باید در «بدایة‌الحکمه» دنبال کنید چون آن‌جا روشن می‌شود وجود ذهنی تأثیر وجودیِ خود را دارد که آن، ایجادِ علم است و از این جهت با وجود خارجی متفاوت است. در حالی‌که از نظر صورت و ماهیت هر دو یکی است. پس تأثیر، از وجود است و نه از ماهیت. موفق باشید

14888
متن پرسش
در سیر و سلوک روش پیشنهادی شما چیست؟ آیا به ترتیب اینگونه است: ۱. خواندن مقدمات ۲. خواندن عرفان نظری تا حد اعلی. فصوص + اعمال معمولی با نیت عرفانی. ۳. عرفان عملی با مشورت استادِ حاذق (ولی نه گونه ای که همه زندگی دست استاد باشد) + اعمال خاصه و اذکار و اوراد خاصه. آیا بطور کلی به این ترتیبی که گفتم است؟ توضیح بدهید
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: این ترتیب خوب است منتها در قسمت مقدمات، مباحث حکمت متعالیه و در قسمت عرفان عملی، کتاب «منازل‌السائرین» کمک‌کار هستند. مقالات آیت اللّه شجاعی رویهمرفته در موقعیت خودش می‌تواند عهده‌دارِ چنین کاری باشد. موفق باشید

14884
متن پرسش
سلام: 1. آثار «رنه گنون» را می توان یک اثر خوب در زمینه شناختِ تمدن و فلسفه غرب دانست؟ ۲. هایدگر در جملات خود از سُکنی گزیدن استفاده می کند، ظاهرا استاد داوری هم همینطور. منظور از سکنی گزیدن در قرائت آنها همان رهایی از گذشته و آینده در اصطلاح ما طلبه هاست یا فرق دارد؟ بنده از متون دکتر حس می کنم معنی ای که در نظر گرفته اند همان در حال زندگی کردن است، درسته استاد؟ اگر اینطور باشه دکتر داوری با اینگونه طرز تفکرشان.خیلی نزدیک به ملاصدرا است. التماس دعا یاعلی
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- آثار جناب آقای رنه‌گنون نکات بسیار ارزشمندی را در اختیار انسان می‌گذارد. 2- همین‌طور است که می‌فرمایید؛ سکنی‌گزیدن به همان معنای مورد بحث در کتاب «عالَم انسان دینی» است و امثال جناب آقای دکتر داوری به جهت جمعِ بین فلسفه‌ی اسلامی و فلسفه‌ی اگزیستانسیالیسم نکات بسیار خوبی را در آثار خود متذکر هستند. موفق باشید

14872
متن پرسش
سلام: در مورد هفت مرتبه انسان از طبع و نفس و قلب و روح و سر و خفی و اخفی آیا تمام این مراتب رو هر انسانی دارا هست یا در سیر تکاملی انسان به این مراتب میرسه؟ آیا با حرکت جوهری انسان میرسه اگر هم اکنون و بالفعل این مراتب رو نداره یا با عبادات، و ارتباط عبادات با حرکت جوهری چیه؟ چرا عبادت روحی حرکت مادی رو سریع میکنه اگه میکنه البته.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: حرکت جوهری مسیر تبدیل مابالقوه‌ی انسان است به مابالفعل، ولی جهت‌دادنِ آن با اختیار انسان است. اگر انسان نفس ناطقه‌ی خود را درست هدایت کند إن‌شاءاللّه تا مقام سرّ و خفی می‌تواند جلو رود. موفق باشید

14877
متن پرسش
سلام و ارادت: استاد گرانقدر و فرزانه، مکان زندگی در سبک زندگی اسلامی مهم نیست. لذا انسان چه در ایران و چه در اروپا باشد؛ هیچ کدام به پیشرفت معنوی انسان کمک نمی کند. مهم خود انسان است. برخی ها با این مطالب متاسفانه القا می کنند که زندگی در غرب به معنویت انسان ضرر نمی زند. نظر حضرتعالی در این باره چیست؟ سپاس فراوان
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: گفت: «در تو نُمرودی است در آتش مرو / ور روی اول تو ابراهیم شو». آری! اگر کسی نمرودش را کشته باشد همه‌جا برای او گلستان است. ولی به ما توصیه شده از دیار کفر به دیار ایمان هجرت کنیم مگر آن‌که ابراهیم‌وار برای شکستن بت‌ها به دیار کفر قدم بگذاریم. موفق باشید

14873
متن پرسش
با سلام: 1. عرفا معتقد هستن که انسان در سیر عروج با صادر اول اتحاد وجودی پیدا میکنه میتونیم کیفیت این اتحاد رو اینطوری توضیح بدیم که نفس ناطقه انسان از اشراقات صادر اول هست و هر گاه صادر اول اشراقات خودش رو شدید کنه در واقع بود و هستی انسان شدید شده و در اثر شدت اشراق و تجلی انسان همسنگ و مانند صادر اول میشه تا جایی که هر دو دارای یک درجه از شدت وجود میشن که در این صورت انسان ذاتا و صفاتا و افعالا با اون حقیقت یگانه شده و در این حال چون هر دو دارای یک درجه از وجودن دیگه دو تا نیستن یکی هستن و این فقط در معصومین هست. 2. چون کل مجردها عاقل و مدرک هستن صادر اول هم به طریق اولی مدرک و دارای شعور هست و یک شخصیته، اما مثل نفس زید که یک شخصیت جزئی هست اینطوری خیر بلکه کلی سعی هست حالا چطوری دو شخصیت در اتحاد یک شخصیت میشن این اجتماع نقیضین نیست؟ چون به نظر میاد یکی منقلب به دیگری شده به خصوص اینکه صادر اول از دیدگاه عرفا ماهیت نداره و انسان هم در اون مقام منسلخ از ماهیت میشه.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- همین‌طور است که می‌فرمایید، در نکته‌ی دهم معرفت‌النفس نکاتی در این رابطه مطرح شده است 2- مثل همان نکته‌ای که در قسمت اول سؤال فرمودید انسان تا جایی جلو می‌رود که خود را به وسعت صادره‌ی اول احساس می‌کند با همه‌ی کمالاتی که در آن مرتبه هست. موفق باشید

14866
متن پرسش
سلام: استاد خسته نباشند ان شاءالله. در مورد سوال 14854: یعنی اینکه معصومین هم کرارا به خاطر استفاده از بدیهیات هستی و ثابتات در بدیهیات برای اثبات امری مهم تر ما را متوجهِ این کردند که اینگونه می شود رفتار کرد و به حقیقت رسید. (همانگونه که در حدیث مفضل امام صادق (ع) استفاده می کنند از این قضیه). همینطور است استاد. ۲- عین ثابت موجب محدودیت مخلوقات است نسبت به خالق؟مفصل این را در کدام صوت شما بیابم؟ التماس دعا
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: این مباحث در عرفان نظری و فصوص‌الحکم بحث می‌شود. کتاب «عرفان نظری» استاد یزدان‌پناه در این مورد کتاب خوبی است ولی خوب‌تر از آن، آن است که شما به عنوان یک طلبه در حال حاضر گِردِ این مطالب نگردید، وگرنه از دروس اصلی بدون آن‌که ملکه‌تان شود، از دروس عبور می‌کنید. موفق باشید

14865
متن پرسش
با سلام خدمت استاد عزیز: همانطوریکه مستحضرید در متون دینی احادیثی دال بر «اول ما خلق الله العقل»، «نور نبیک یا جابر» و ... وارد شده و عرفا آن را به عنوان اول ماصدر، حقیقت محمدیه (ص)، عقل اول و... لحاظ فرموده اند. همچنین از دو فیض اقدس و مقدس ذکر به میان آمده، آنچه ذهن اینجانب را به خود مشغول ساخته این است که بالاخره انسان کامل وجود منبسط یا فیض مقدس است؟ در حالیکه می دانیم فیض مقدس و وجود منبسط، فیض است و حکمی ندارد با سنگ سنگ و با دره دره است ... یا اینکه انسان کامل مظهری کامل و آئینه ایی تمام برای این وجود منبسط و فیض یگانه الهی است؟ آیا انسان در قوس نزول مظهر امر یگانه الهی و فیض منبسط و باطن آن فیض اقدس است که در قوس صعود با آن (عقل کل) متحد و بلکه بالاتر از آن گام می نهد؟ از طرفی برخی روایات اشاره دارد که عقل یک موجود ذی شعور (و یک ملک با ویژگی خاصی) می باشد .... این چگونه با تطبیق عرفا که انسان را صادر اول دانسته و در توجیهی بین حکمت و عرفان سعی در یکی دانستن این دو مقام دارند قابل توجیه است؟ حائز اهمیت است که بدانیم در تعابیر عرفا به صراحت آمده که انسان مظهر ذات و صفات و افعال خداست، مستحضر هستید که ذات و صفات ذاتی خداوند نامحدود بوده و بقول استاد فرزانه علامه جوادی آملی (حریم ممنوعه است) و ایشان تاکید می نمایند که مظهریت برای انسان و نیز سایر موجودات از محدوده ی فعل و اسمای فعلی خداوند سبحان آغاز می شود که این موضوع در ظاهر کلام عرفا لحاظ نشده است ... مطلب بعدی اینکه خلقت ارواح قبل از ابدان را چگونه تبیین می فرمائید و این با نظریه ملاصدرا براحتی قابل جمع نیست. آیا وقت آن نرسیده که بجای توجیه حقیقت با نظریه بزرگانی و اعاظمی مانند ملاصدرا و یا عرفا بر اساس آموزه های عمیق ولایی و معرفتی به نقد این نظرات نیز پرداخت و صرفا در بررسی این متون به عنوان شارح طی طریق ننموده بلکه نوع آوری، نقد صحیح و نظریه پردازی عالمانه و منصفانه نیز داشته باشیم، البته از تلاش و زحمات حضرتعالی که کم و بیش با آثار کلامی و مبنانی شما مانوس هستم کمال تشکر را دارم. استدعا دارم حوصله فرموده پاسخهای این حقیر و ارادتمند خویش را به تفکیک و حتی الامکان تفصیلی مرحمت فرمائید. با تشکر طول عمر با برکت و موفقیت روزافزون حضرتعالی را از خداوند سبحان و امام برحق ثامن الحجج (ع) که از مجاورین آن سرور هستم، مسئلت می نمایم. ومن الله التوفیق سید رضا نوعی (حکیم)
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- فیض مقدس از آن جهت که مظهر تامّ اسماء و صفات الهی است، با انسان کامل منطبق است که محلِ «علّم آدم الاسماء کلّها» است. و انسان کامل از آن جهت که خلیفة اللّه است در مقام فیض منبسط نیز می‌باشد به همان معنایی که در کنار هر مخلوقی حاضر است و هر مخلوقی در ذات خود رسول اللّه را می‌شناسد 2- صادره‌ی اول از جهتی فیض مقدس است که به جهت قربِ مطلق، همه‌ی کمالات حضرت حق را به‌جز واجب‌الوجودبودن داراست و بدین معنا می‌توان در اصطلاح فلسفی «عقل کلّ» گفت. و از آن جهت که فیض مقدس در مقام واسطه‌ی فیض الهی است و به عنوان انسان کامل دارای قوا می‌باشد، می‌توانیم فرشته‌ای را مظهر آن عقل کلّ نامید و مطابق حدیث «حقیقت نوری اهل‌البیت» فرشتگان به نور امامان معصوم«علیهم‌السلام» تهلیل و تقدیس خداوند می‌کنند و در عالَم، نقش‌آفرینی می‌نمایند 3- این‌که گفته می‌شود انسان کامل مظهر ذات و صفات الهی است، نظر به توحید ذاتی دارند که هر وجودی را مظهر وجود حق می‌دانند همچنان‌که در توحید صفاتی، هر صفاتی را مظهر صفات الهی می‌دانند 4- حوزه‌ی فلسفه‌ی صدرایی در آن حدّ نیست که موضوع خلقت ارواح قبل از ابدان را به میان آورد ولی معارفی را مطرح می‌کند که شما می‌توانید آن روایات را تصدیق کنید و یا حدّ اقل بعید ندانید. زیرا خلقت ارواح قبل از ابدان در عین ثابته‌ی مخلوقات مطرح است و حرکت جوهری ملاصدرا در بحث «النفس جسمانیة الحدوث...» می‌تواند روشن کند تجلیّات فیض الهی برای تبدیل قوه به فعل در مرحله‌ای، تجلیِ آن روح است که قبل از بدن خلق شده 5- با نظر به معارف صدرایی و عرفان محی‌الدین، انسان بهتر متوجه‌ی حقّانیت علوم اولیاء معصوم می‌شود و زبان تبیین آن علوم نیز بهتر فراهم می‌گردد مثل کاری که حضرت امام خمینی«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» در کتاب «مصباح‌الهدایه» انجام داده‌اند. موفق باشید  

14857
متن پرسش
سلام: 1. در کتاب «ادب خیال و عقل و قلب» فرمودید پس از کتاب «آداب الصلاه» امام کتاب «چهل حدیث» خوانده شود. جای دیگری در پرسش و پاسخ ها ظاهرا فرموده بودید پس از عرفان نظری بهتر است خوانده شود. منظورتان این است که پس از عرفان نظری بهتر فهمیده می شود؟ 2. در مورد جمله خیال و وهم از نظر ابن عربی که از شما پرسیده بودم. فرمودید تا آرام آرام در شرایط خواندن آن قرار نگیریم منظور اصلی فهمیده نمی شود. منظورتان این است که نباید در این موارد عجله کرد و آرام آرام باید به جان بشیند؟ اگر عجله شود فهمیده نمی شود درست است؟ التماس دعا
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: اگر کتاب «آداب الصلواة» درست فهمیده شود، عملاً یک دور عرفان نظری مرور شده و تا حدّی می‌توان به اشارات کتاب «چهل حدیث» آگاه شد. ولی اصل حرف‌ها مبتنی بر یک دوره‌ی عرفان نظری فهمیده می‌شود. 2- همین‌طور است. موفق باشید

14854
متن پرسش
سلام استاد خدا قوت: ۱. در مورد کتاب از «برهان تا عرفان» سوالی پیش آمد برایم. چرا ما باید قاعده این که «کلُّ مابالعَرَض لابد ان ینتهی الی مابالذات» را در رابطه ی بین خدا و انسان جاری کنیم؟ خدا و انسان حقیقتشان غیر ماده است. شاید اشتباه باشد که با این مثال رابطه بین خدا خلق مشخص شود. نه؟ 2. روایتی هم داریم در این رابطه؟ التماس دعای فراوان
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: این یک امر بدیهی است که هر «مابالعرضی» باید به «مابالذاتی» ختم شود. مگر امر بدیهی سند و مدرک می‌خواهد؟!! اساساً تمام روایات و آیات به جهت مبتنی‌بودن بر امور بدیهی اصالت دارند. موفق باشید

14852
متن پرسش
با عرض سلام خدمت استاد بزرگوار: در روایتی - به فرض که صحیح السند باشد - داریم: «من تفلسف تزندق» که فلسفه را معادل کفر شمرده و تفکیکی ها هم زیاد به ان استناد می کنند. آیا می شود اینطور بگوییم که مراد امام از فلسفه در اینجا فلسفه بافی است نه فیلسوفی؟ به این معنا که بگوییم شخص در فلسفه بافی از حقیقت دور افتاده و گرفتار باطل شده و برای توجیه بطلان خود دلیل می تراشد. مثل بخشی از فلسفه ی غرب که در واقع یک نحوه تفلسف است و ابتدا دنیای غرب دچار عمل زدگی شد و بعد شروع کرد به اینکه برای اعمال و رفتار خود که ناشی از ظهور نفس اماره بود مبنای علمی و فکری پیدا کند - صرفنظر از این که بعضی فلاسفه ی غرب برای رهایی از این بحران متوسل به حقیقت شدند. مثل هایدگر - ولی فیلسوفی آن است که انسان جویای حقیقت بدون اینکه عمل را مقدم بر نظر کند به حقیقت می اندیشد و به آن می رسد و بر طبق آن عمل می کند. و این همان حکمتی است که ما را به آن تشویق کرده اند؟ و با این فرض آیا می شود فلاسفه ی غرب را به سه دسته تقسیم کنیم: 1. آنهاکه با تفکر خود به ظهور هرچه بیشتر مدرنیته کمک کردند مثل بیکن و کانت. 2. آنها که به این تفلسف تذکر دادند و از آن خبر دادند مثل نیچه. 3. آنها که علاوه بر تذکر به فکر چاره جویی هم بر آمدند مثل هایدگر؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: گفت: «خسن و خسین هر سه دختران مغاویه هستند». به او گفتند: اولاً خسن نه و حسن، و خسین نه و حسین، و هر سه نه و هر دو، دختران نه و پسران، مغاویه نه و معاویه، و در آخر فرزندان علی‌»علیه‌السلام» هستند. در مورد جمله‌ی فوق هم اولاً: مشهور است که گفته شده است: «من تمنطق تزندق». و نه «من تفلسف تزندق». ثانیاً: روایت که نیست، سخن اخباریون است، از آن جهت که اهل تفکر منطقی نیستند 2- به نظر بنده تقسیم‌بندی جنابعالی روی‌همرفته می‌تواند قابل پذیرش باشد. موفق باشید

14845
متن پرسش
سلام و ارادت: استاد گرانقدر و فاضل اینکه بخش باطنی انسان اگر درست تغذیه نشود، انسان دچار اضطراب می شود آیا به این معنی است که انسان باید هر روز غذای روحی خود را تامین کند؟ جسم انسان روزی 3 بار اگر غذا بهش نرسد اذیت می شود. آیا بخش قلبی انسان هم همینطور است که هر روزباید غذا بخورد؟ سپاس فراوان
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: حتماً همین‌طور است و رویکرد به نماز به همین دلیل است که جان را در رجوع إلی اللّه با انوار حضرت حق تغذیه کنیم. موفق باشید

14851
متن پرسش
سلام علیکم: بنده در خصوص رابطه ی عقل و دل کار می کنم. دو سوال پیش آمده بود و سوال اول به جایگاه عقل در نظام معرفت دینی مخصوصا مباحث فقهی مربوط می شود. بعضی از مباحث فقهی هست که انجام آنها یا جائز نیست یا مکروه است و یا اینکه مباح است و بی تاثیر. بعضی از این اعمال به ظاهر فساد و فحشاء و یا حق الناس و ... در برندارد ولی باعث بطلان می شود. مثلا با کفش نماز خواندن باطل است، یا مثلا آب که با گرمای خورشید گرم شود مکروه است و ... با توجه به اینکه شریعت ظاهری دارد و باطنی دارد، تشریعی داریم و تکوینی داریم، بحث نفس الامر داریم و ... آیا عارفی که تسلط کامل بر علوم عقلی داشته باشد می تواند بر چرایی این اعمال برهان فلسفی صدرایی اقامه کند؟ و ظاهر شریعت را تا نفس الامر مستدل کند؟ و سوال دوم اینکه بزرگان می فرمایند که برهان و عرفان و قرآن از هم جدایی ندارند. حال اگر عارفی کوچکترین دستور سلوکی به یکی از شاگردان اش می دهد آیا آن دستور قابلیت این را دارد که توسط همان شخص عارف با مبانی حکمت متعالیه برهانی شود و بصورت یک استدلال محض فلسفی برای همان شاگرد عرضه شود؟ (البته این سوالات پیش فرض بود چون بنده تا به حال چنین چیزی ندیدم که شاگرد از استاد تقاضای برهان کند. ولی من باب مستحکم کردن بنای عقل فلسفی صدرایی در سلوک بود.) سوال سوم هم این بود که در تعبیری که بزرگان نسبت به عدم جدایی برهان و قرآن وجود دارد سوالی پیش می آید و اینکه منظور از برهان کدام عقل است؟ همین عقل فلسفی صدرایی است یا عقلی فرای از حکمت متعالیه؟ اگر بگوییم که منظور عقلی است فراتر از حکمت متعالیه باید به این معتقد شویم که خیلی از مباحث در سلوک هست که قابلیت برهان پذیری ندارد و جدایی برهان و عرفان لازم می آید، چونکه عرفان و سلوک فضای عقلی فراتر از حکمت متعالیه را می طلبد و از طرفی هم کسی بعد از ملاصدرا فضای عقلانیت را آن طور که باید و شاید تغییر نداده است لذا خیلی از مباحث در سلوک ممکن است به برهان در نیاید. آیا این قیاس و نتیجه ای که گرفتم صحیح است؟ با تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بواطنِ احکام الهی بسیار عمیق‌تر از آن است که تفکر فلسفی بتواند بدان دست یابد. شاید شعور عرفانی با نگاه همه‌جانبه‌ی خود، کلّیتی از جایگاه آن احکام درک کند و حکم شریعت را تصدیق نماید. آن‌چه که منجر می‌شود گفته شود قرآن و برهان و عرفان از هم جدایی ندارند، بدان‌ معنا است که هراندازه عقل، اوج بگیرد بهتر حکم خدا را تصدیق می‌کند و هر اندازه قلب، مصفّا شود، بهتر جایگاه احکام الهی را احساس می‌کند و با کوچک‌ترین عمل، بیشترین بهره را می‌گیرد. موفق باشید   

14832
متن پرسش
با سلام: در حدیث عنوان بصری در ابتدا امام صادق علیه السلام در بیان حقیقت عبودیت می فرمایند: «یکی از حقیقت های عبودیت این است که بنده امور خود را به دست مدبر حقیقی بدهد و برای خود تدبیر و پیش بینی نکند.» معنای این جمله چیست؟ چطور انسان برای امور خود تدبیر و پیش بینی نکند آیا اساسا امکان پذیر است؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: با توجه به سخن حضرت؛ انسان به حكم وظيفه عمل مي‌كند ولي امورات را به خدا مي‌سپارد مثل كاري كه حضرت امام در نسبت با انقلاب انجام دادند و اين خدا بود كه كار را تا اين‌جاها جلو برد. موفق باشيد

14838
متن پرسش
با سلام: حضرت استاد در مباحث حرکت جوهری به این موضوع برخوردم که جوهر اشیاء قابل ابصار نیست فقط عقل اون رو درک میکنه ... آیا وجود هم همین حکم رو داره البته منظورم در عرفان نیست منظورم فلسفه هست. به این معنا که ما در ابصار ماهیت رو رویت می کنیم با چشم و وجود رو رویت نمی کنیم فقط به درک عقلی باید درک کرد وجود این ماهیت خاص رو؟؟ مثلا ما فقط ماهیت انسان رو رویت میکنیم با چشم و با حس و وجودش رو عقلا درک میکنیم آیا اینطوره توی مبانی فلسفی تشکیک وجود.؟؟ و یا اینکه وجود انسان رو میبینیم،؟؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: جوهر؛ اساساً واقعیتی ندارد بلکه عقل برای تفسیر پدیده‌ای که صورت‌های مختلف را به خود می‌گیرد، چنین چیزی را فرض می‌کند ولی «وجود»، یک حقیقت است که قلب می‌تواند با تربیت لازم آن را درک کند. موفق باشید

14836
متن پرسش
با سلام: در مورد سوالم در مورد تفاوت اصالت نور سهروردی و اصالت وجود ملاصدرا توضیح فرمودید ممنون اما کدامیک را باید ارجح دانست؟ در مورد حضرت محمد (ص) در سراسر قرآن داریم که حضرت جبرییل (ع) قرآن را به ایشان نازل کردند و در کتاب «خویشتن پنهان» و انسان تا فراخنا و... را که مطالعه کردم طبق آن کتب پیامبر (ص) به مقام فوق فرشتگان رسید که خود پیامبر علت وجودی جبرییل شده اند. لطفا این مطلب را کمی توضیح بفرمایید. و در آخر اینکه آیا وجود در هر مرتبه ای از عوالم وجود حرکت دارد که در غیر ماده حرکت تکاملی و در بالای عالم ماده حرکت ظهوری است؟ آیا وجود در کدام مرتبه عین شدت و ضعف است. خواهشا خواهشا خواهشا، به همه ی سوالاتم پاسخ دهید. بی نهایت ممنون.
متن پاسخ

 باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- در اصالت وجودِ ملاصدرا راحت‌تر می‌توان فکر کرد و جوانب امر را بررسی نمود 2- این مطلب را از طریق مباحث شرح کتاب «مصباح الهدایه» حضرت امام می‌توانید دنبال کنید که پیامبر«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» از چه جهت خلیفة اللّه است در همه‌ی عوالم، و از چه جهت پیامبر است و حکم عالم غیب را به عالم شهادت می‌رساند 3- حرکت به معنای تبدیل قوه به فعل صِرفاً مربوط به عالم ماده است ولی حرکت به معنای سیر إلی اللّه که اشتداد وجود سالک را به همراه دارد، مربوط به انسان‌ها است 4- در نگاه حکمت متعالیه ذاتِ وجود عین شدت و ضعف است و در این مورد فصول اول حکمت متعالیه کمک می‌کند. موفق باشید

14829
متن پرسش
با سلام و عرض ادب: ببخشید چند سوال داشتم که خدمتتان عرض می کنم: آیا در قرآن چیزی به نام فلسفه وجود دارد؟ و آیا اصلا در اسلام فلسفه داریم؟ در مورد افرادی که انقلاب را صدرایی می نامند چه نظری دارید؟ در مورد اینکه گفته می شود نمی توان همه فلسفه ملاصدرا را اسلامی دانست چه نظری دارید؟ و آیا درست هست که امام (ره) از صدرایی بودن عبور کرده است؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم:  1- به قول معروف نه مخالفت با غرب، آزادی از غرب است و نه مخالفت با فلسفه، جداشدن از فلسفه است 2- قرآن ما را به چیزی بالاتر از فلسفه دعوت می‌کند و آن دعوت به عقل است که یکی از انواع آن عقل فلسفی است. مثل آن‌که یکی از انواع عقل، عقل ریاضی است 3- امام بعد از انقلاب در جواب دکتر حسنین هیکل که پرسید مبنای انقلاب شما چه بوده است؟ فرمودند: در روایت، «کافی» و در فقه، «جواهر» و در فلسفه، «ملاصدرا». و یا در آخر عمر در نامه به گورباچف متذکر مکتب ملاصدرا شدند. آیا می‌توان گفت امام در آخر عمر از فلسفه‌ی صدرایی عبور کرده‌اند؟ مگر می‌شود از چنین اندیشه‌ای بی‌نیاز بود؟ موفق باشید

14828
متن پرسش
سلام استاد: همانطور که مطلعید بنده به شدت به فلسفه و عرفان معتقدم و زبان زیبای عرفان را هم بعضا می دانم و می دانم برخی جاها به کنایه سخن گفته می شود. و کلا زبان، زبان خاصی است. حال بنده در مطالعاتم معنی یک چیز را فعلا نمی دانم. گفتم از شما بپرسم. کلمه ی وَهْم و خَیال بودنِ عالَم... به چه معنی است؟ وهم به معنای هویت تعلقی؟ یا عرفای عزیز ما مساله را بیش از این وسعت داده اند؟ اگر می شود به بنده در حد خودم توضیح بفرمایید. چرا باید بیدل دهلوی این گونه شعر بگوید و ما را مبهوط بگذارد؟ : دریای خیالیم و نَمی نیست در اینجا جز وهم وجود و عدمی نیست در اینجا رمز دو جهان از ورق آینه خواندیم جز گرد تحیر رقمی نیست در اینجا و یا جناب شیخِ اکبر محی الدین بفرمایند: العالَمُ مُتوهمٌ مالَهُ وجودٌ خارجیٌ. «استاد. بنده متوجه زبان خاص عرفان هستم و خواهش دارم به بنده که تا حدی متوجه آن زبان هستم توضیح بفرمایید. فقط تا حدی که رفع سوال شود.» البته اگر صَلاح می دانید. التماس دعا. یاعلی
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: تا آرام‌آرام و پس از سال‌ها، در فصّ یوسفی مطلب را نیابید، به نظرم به هیچ وجه سخن محی‌الدین را در این رابطه نخواهید گرفت. در این موارد تنها انتظار، کارساز است تا وقتی بدان رسیدید ندا سر دهید: «چون یافتمت جانان / بشناختمت جانان». موفق باشید

14819
متن پرسش
سلام علیکم: وقت شما بخیر لطفا راهنمایی کامل بفرمایید چرا بعد از 10سال تلاش در علم و عبادت حالات گذشته 10 سال پیش تکرار می شود حتی گناهان 10 سال پیش؟ از اینکه راهنمایی می فرمایید از شما تشکر و سپاسگذار هستم بزرگواری بفرمایید و دوستان را مورد دعای خیر قرار دهید.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: عموماً همین‌طورها است و اگر حالا سراغتان نیاید، در پیری که توان برخورد کم‌تری دارید، سراغ‌تان می‌آید و خدا نکند که در برزخ سراغ‌مان بیاید که دیگر امکان بازخوانی و اراده‌ی مجدد برای عبور از آن نیست. موفق باشید    

14826
متن پرسش
سلام: در بحث حرکت جوهری قائل شدید به اینکه چون ذات عالم در حرکت است هر لحظه ایجاد و اعدام هست و اشاره فرمودید که چون فیض وجود هر دم می رسد و دم دیگر فیض دیگری هست حرکت هم در آن بعد حرکت دیگری است و گفتید حرکت هر دم اعدام و ایجاد می شود. سوال 1: حضرت استاد اگر این باشه که دیگه حرکت نمیشه و اتصالی در بین نیست چون هر لحظه آن اول نابود و آن دوم ایجاد شده و اعدام و ایجاد که نمیشه اسمش رو گذاشت حرکت صرفا خلق مدام هست خلق هایی در عرض هم اما بدون فاصله محسوس سوال 2: طبق این تعریف حرکت متشکل از انات میشه نه یک واحد اتصالی. آقای ابراهیمی دینانی هم معتقد به این نوع تعریف نمی شد یعنی حرکت جوهری رو تا اونجا که یادمه اعدام و ایجاد نمی گرفت. سوال 3: اینکه آیا می تونیم بگیم در اثر حرکت جوهری بدن مادی سالک الی الله میتونه به یک حالت نیمه تجردی دست پیدا کنه مثل بدن معصومین که سایه نداشته طبق روایات، حالا قبل از تجرد کامل بدن البته.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: جای تبدیل قوه به فعل در موضوع حرکت جوهری نباید گم شود و از طرفی چون ذاتی است که عین حرکت است، اتصال همواره در صحنه است و چون در این حالت قوه‌ها به فعلیت می‌رسد، عملاً اشتداد جوهر در میان است و نه اعدام و ایجاد، که در حرکت‌های عرضی مطرح است 2- در بحث حرکت جوهری عرض شده است تا یک قوه هم هنوز در میان است، ماده با تمام خصوصیات ماده در میان است. موفق باشید 

14818
متن پرسش
سلام خدمت استاد عزیز خصوصی 1) بنده دوستان بسیار خوب که همه به فکر تهذیب نفس و سیر در وادی عرفان هستند دارم اما احساس می کنم در این وادی دچار رقابت با دوستان گشته ام و مثلا اگر عملی را آنها شروع کنند من هم شروع می کنم والا خیر. در واقع احساس عقب ماندگی از دوستان مرا وادار به حرکت می کند و در حین اعمال مدام ذهنم درگیر اینست که آنها چه می کنند. و بیشتر از اینکه درگیر حالات خودم باشم سرگرم حالات آنها شده ام. شدت این وضع بسیار زیاد است. از طرفی وقتی تنهایم اصلا توان حرکت ندارم. چه باید بکنم استاد؟ تشکر از زحمات جنابعالی
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: این‌که انسان در کنار مؤمنین، سیر و عبادات خود را انجام دهد کار خوبی است. ولی در هرحال آن‌چه باید مدّ نظر قرار دهید، رفعِ حجاب‌هایی است که بین ما و حضرت حق است. موفق باشید

14824
متن پرسش
با عرض سلام: می خواستم نظر استاد راجع به متن ذیل درباره تلقی از خداوند نامتشخص را جویا شوم و تفاوتش را با وحدت وجود مورد قبول شما. ممنون پاسخي که خواهم داد پاسخ شخص من است نه اين که همه معنويان به چنين چيزي قايل‌اند. من غالباً در زمان توضيح اين مساله اين مثال را تکرار مي‌کنم. فرض کنيد کسي يک سرشماري و آمار از موجودات جهان هستي تهيه کند. بعد به او بگوييد خدا را فعلاً در آن سرشماري راه ندهيد و کنار بگذاريد و به بقيه بپردازيد. فرض کنيم آن شخص سرشماري را انجام داد و آمد و گفت: تعداد موجودات جهان هستي n عدد بودند. بعد به او بگوييد: خدا را هم اضافه کن. اگر گفت حالا که خدا را هم اضافه مي‌کنم تعداد موجودات هستيn + 1 مي‌شود، در اين صورت معلوم مي‌شود او خدا را هم يکي از موجودات جهان هستي مي‌داند چرا که وقتي او را به حساب نياورديم تعداد موجودات n تا بودند و با محاسبه خدا شدند n + 1. اين يعني خداي متشخص؛ اما چنان‌چه او بگويد اگر خدا را هم به حساب بياوريم تعداد موجودات هستي همان عددn است، به خداي غير متشخص قائل است. اگر به خداي متشخص هم قايل باشيم، موضوع شباهت خدا به انسان پيش مي‌آيد و پرسش‌هايي از اين قبيل که آيا همان طور که ما خشم و خشنودي و اراده و کراهت داريم او هم دارد؟ آيا حالات انساني در او ولو به نحو کامل‌تري وجود دارد يا ندارد؟ کما اين‌که بشقاب هم موجود من الموجودات است، اما انسان‌وار نيست. در اينجا ممکن است به دو قول قايل باشيد. اگر بگوييد شبيه انسان است، آن‌گاه خداي شما هم متشخص است و هم انسان‌وار است. اما چنان‌چه بگوييد مثل انسان نيست آن‌گاه خداي شما متشخص هست، اما انسان‌وار نيست. پس سه تصور از خدا مي‌توان داشت. اين که امري غير متشخص باشد يا متشخص باشد و بعد آن امر متشخص، متشخص ناانسان‌وار باشد يا انسان‌وار. البته درباره وصف انسان‌واري عده‌اي آنقدر افراط مي‌کردند که اعتقاد داشتند خدا مي‌تواند مثل مجسمه باشد. در فرهنگ اسلامي عده‌اي معتقد بودند که خدا جسم دارد و ريش دارد و حتي رنگ ريش خدا را هم تعيين مي‌کردند يا فاصله دو چشم او را هم تخمين مي‌زدند. منظور من اين مقدار خام انديشي نيست يعني همان طور که ما رضا و غضب داريم. او هم رضا و غضب دارد. ما لطف و قهر داريم او هم دارد. بنده به شخصه راي بسياري از عرفا را مي‌پذيرم، که مي‌گفتند خدا موجودي غير متشخص است. خدا يکي از موجودات هستي نيست. پس چيست؟ اين‌جاست که کساني که به خداي غيرمتشخص قائلند، حدس‌هاي مختلفي مي‌زنند. راي من اين است که خدا نفس وجود است. موجود نيست وجود است. از باب تشبيه بگويم که در خيلي از غذاها آب است اما هيچ کدام از غذاها آب نيست. خدا خود هستي است، نه داراي هستي. موجود يعني داراي هستي، به تعبيري گويا همه ما حسه‌هايي از او داريم. بهره‌هايي از او داريم. فرض کنيد دريا پر از آب است و غير از آب هم چيزي در دريا نيست. بعد هر کدام از ما به اندازه ظرفمان آب از دريا برمي‌داريم. ما آب نيستيم، صاحب آب هستيم. موجوديم؛ خدا هم خود وجود است. اگر چنين باشد مورد سوال شما يعني رابطه انسان و خدا به اين صورت تفسير مي‌شود که ما حسه‌اي از خداييم. ما غير خدا نيستيم. خدا هم غير ما نيست. ولي خدا منحصر در ما نيست. چون اگر خدا منحصر در من بود، شما حسه‌اي از او نداشتيد. اما من گفتم همه ما حسه‌اي از خداييم. من براي اين که اين رابطه را نشان بدهم، معمولاً از مثال استفاده مي‌کنم که البته فقط مثال است و در اديان شرقي هم گاهي به کار رفته و به نظر من مثال بسيار خوبي است. شما يک درخت را در نظر بگيريد با اين فرض که از بيرون هيچ چيز دريافت نمي‌کند. نه نور و نه حرارت، نه آب، نه خاک، نه هوا و .... از طرفي چيزي هم به بيرون از او پرتاب نمي‌شود. يعني اگر از او شکوفه‌اي پرپر شد يا ميوه‌اي از او پلاسيد و افتاد، باز در پاي ريشه مي‌افتد و بلافاصله از ريشه جذب درخت مي‌شود. اين درخت فرضي را تصور کنيد که هيچ گونه داد و ستدي با بيرون ندارد. اگر من به شما گفتم درخت را به من نشان بدهيد، شما با انگشت خود به سوي او اشاره مي‌کنيد. ولي اگر من دقيقاً امتداد انگشت شما را ادامه دهم، به يک شاخه‌اي از اين درخت يا به يک گل يا به قسمتي از ساقه يا ميوه مي‌رسم. با اين همه شما براي نشان دادن درخت چاره‌اي جز اشاره کردن نداريد ولو اشاره شما نمي‌تواند کل درخت را در بر بگيرد. اگر شما به من بگوييد آن چه نشان دادي تکه‌هايي از درخت بوده و مثلاً گل و شکوفه و ساقه آن بوده، حالا خود درخت را به من نشان بده. آن‌گاه من به شما مي‌گويم درخت چيزي غير از اين مجموعه نيست. کسي نمي‌تواند جايي از درخت را نشان بدهد که نه ساقه باشد، نه برگ، نه جوانه و .... پس غير از اين مجموعه چيز ديگري به نام درخت وجود ندارد. اين هم يک نکته که از تمام اين‌ها مي‌خواهم درباره خدا استفاده کنم. نکته ديگر اين‌که اگر در هنگام نشان دادن درخت به شکوفه اشاره کنم و شکوفه سر بلند کند و بگويد: من درخت هستم و بقيه اجزا درخت نيستند، چون ملکيان به من اشاره کرد، او هم اشتباه کرده. چرا که او درخت نيست. اگر او درخت بود، بقيه اجزا درخت نبودند. با اين که به کل بايد به او گفت: تو درختي. يعني از درخت بودن در تو چيزي هست. اما نه اين که باقي اجزا درخت نيستند. نکته ديگر، حجم اين درخت مقدار ثابتي است. چون اگر يک قسمت از آن مثلاً يک گل به بيرون افتاد درست است که مقداري از حجم آن کم مي‌شود، اما در عوض مجدداً جذب خودش مي‌شود. نکته ديگري که البته ممکن است نتوانم در زبان فارسي آن را درست بيان کنم، اين است که شما وقتي ربط و نسبت درخت را با يکي از اجزايش مي‌خواهيد بيان کنيد، چه مي‌گوييد؟ از سويي شکوفه که درخت نيست، از سويي هم درخت جز مجموع اين اجزا نيست. پس آيا بايد گفت درخت شکوفه را آفريد؟ نمي‌شود گفت. چرا که اين به معناي آن است که قبلاً درخت وجود داشت و شکوفه نبود و اکنون درخت شکوفه را به وجود آورد. اين‌طور نيست. درخت خود را اين چنين جلوه داد و شد شکوفه. خود را طور ديگري جلوه مي‌دهد و مي‌شود برگ. جايي ديگر خود را به صورت ساقه و ... جلوه مي‌دهد. هيچ‌کدام را به‌وجود نمي‌آورد. مثل اين که آب رطوبت خود را به وجود نمي‌آورد. رطوبت يک جلوه از آب است. کما اين‌که مايع بودن هم جلوه ديگري از آب است و قس الي هذا. اينها جلوه‌هاي آب هستند نه پديدآمدگان توسط آب. در زبان فارسي وقتي درخت شکوفه مي‌کند مي‌گوييم: «درخت شکفت يا شکوفيد» وقتي هم درخت گل مي‌کند بايد گفت: «درخت گليد» اين است که مي‌گوييم در زبان فارسي بيان آن مشکل است. يا در زماني که ساقه مي‌کند بايد گفت: «درخت ساقيد» درخت مي‌گلد و مي‌جواند و مي‌ساقد. و امثال ذلک. ما به ازاي هر جلوه از درخت نامي ‌مي‌گذاريم. اين تصور من درباره خداست. من مي‌گويم جهان هستي يک موجود است؛ اين خداست. و چون برون از جهان هستي وجود ندارد (يعني نيست) او ديگر نمي‌تواند با بيرون از خود داد و ستد داشته باشد، چون بروني وجود ندارد. هيچ موجودي با نيستي نمي‌تواند داد و ستد کند. اين جهان است. يکي شکوفه اين درخت است، ديگري گل، يکي ساقه و ديگري ميوه‌ی اين درختند. وقتي آب پديد مي‌آيد، خدا به صورت آب جلو مي‌کند. اين‌جا بايد بگوييم: خدا آبيد. و وقتي يک انسان پديد مي‌آيد مي‌گوييم: خدا انسانيد. کما اين‌که وقتي خرگوشي پديد مي‌آيد مي‌گوييم: خدا خرگوشيد. پس انسان، خرگوش، آب و ... جلوه‌هايي از خدا هستند. برگرديم به همان بحث «اشاره» که گفتيم. من اگر اشاره را جدي بگيرم و امتداد بدهم به يک قسمت از درخت مي‌رسم. اکنون اگر به من بگوييد خدا را نشان بده، من اشاره مي‌کنم، نمي‌توانم به جايي اشاره نکنم و بگويم اين خداست. منظورم تنها اشاره انگشت نيست. اشاره ذهني هم هست. اما از سوي ديگر همان‌طور که گفتم به محض اشاره، شکوفه نبايد به خود غره شود که درخت است. به همين ترتيب به محض اشاره من به يک شخص، نبايد چنين شود؛ در عين اين‌که همه خدا هستند و جلوه‌هايي از خدا هستند. با تمام اين مثال‌ها معلوم مي‌شود که انسان نسبت به خدا مثل گلي است بر يک درخت. يا جوانه و شکوفه‌اي بر يک درخت. اين شکوفه اما يک فرق با شکوفه قبلي دارد و آن اين که اگر شکوفه مثالي من خبر داشته باشد که جزيي از درخت است يا خبر نداشته باشد، در وضعش تاثيري ندارد. اما شکوفه دوم (انسان) استثنائاً اين فرق را دارد که اگر خبر داشته باشد که جزيي از خداست، آرامش مي‌يابد و براي او رضايت و ابتهاجي پديد مي‌آيد که وقتي خبر ندارد اين چيزها برايش پديد نمي‌آيد. اگر اين درست باشد، خدا را دوست داشتن يعني هستي را دوست داشتن. بنابراين، براي دانستن اين‌که کسي خداپرست و خداگرا هست يا نيست بايد ديد آيا به کل اين نظام راضي است يا نه. هرکه به کل اين نظام رضايت دهد (که رضايت دادن به يک قسمت از آن بسيار مشکل است) خدادوست است. قسمت مشکلي که نمي‌توان به آن رضايت داد، شرور هستي است. بنابراين، به نظر من انسان معنوي به شرور هم رضايت مي‌دهد. يعني تمام بدي‌هاي طبيعي چه بدي‌هاي اخلاقي، چه بدي‌هاي عاطفي (و اگر به بدي‌هاي مابعدالطبيعي هم قايل باشيم) به تمام اين بدي‌ها رضايت مي‌دهد. يعني در عين اين‌که مي‌بيند فراوان بيگناهاني هستند که رنج مي‌برند و بسا نيکوکاراني هستند که به حسب ظاهر پاداشي نمي‌گيرند، در عين اين‌که مي‌بيند ظلم و فريبکاري و خشونت و بيماري و زلزله و رعد و برق و همه شرور طبيعي و عاطفي (مثل دندان درد و ...) هست، همه‌ی آن‌ها را روي‌هم‌رفته دوست مي‌دارد، اما روي‌هم‌رفته رضایت می‌دهد یا دوست می‌دارد به معناي آن نيست که با اين شرور مقابله نمي‌کند. چون يکي از چيزهايي که بايد به آن رضا بدهد، اختياردار بودن انسان است وآن را اعمال مي‌کند. پس انسان معنوي در عين اين‌که هم در بيرون و هم در درون خود مشغول مقابله با پلشتي‌ها و بدکاري‌هاست، به کل نظام رضا داده و تسليم کل نظام است. اين تلقي من از رابطه انسان و خداست.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده این نوع نگاه را به خدا، رویهم‌رفته مغایر وحدت وجودی که بدان معتقدم، نمی‌بینم. می‌ماند که با فکر و فرهنگ دیگری بیان شده که معلوم نیست برای مخاطب شیعه‌ی ایرانی با آن سابقه‌ی فرهنگیِ خاص خودش قابل درک باشد. زیرا زمین و زمینه‌ی ما با رشد تفکر صدرایی بیشتر همخوانی دارد. به همین جهت در حین خواندن این نوشته فکر می‌کردم آیا از طریق معرفت نفس و عرفان اسلامی، ما به صورتی روشن‌تر و کامل‌تر به چنین دریافتی نمی‌رسیم که خطراتی که نتیجه‌گیری‌های بعضاً خطا در آن نباشد؟ موفق باشید

14807
متن پرسش
سلام استاد: اینکه گفتید بوعلی گفته مَثَلِ علی (ع) در بین اصحاب پیامبر (ص)، مَثَلِ معقول در بین محسوس است یعنی چه؟ به نظر کاملا درست نیست اگر دقیق نگاه کنیم.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: حرف جناب بوعلی در فضای تفکر فلسفی، حرف بسیار دقیقی است از آن جهت که می‌خواهد بگوید وجود مقدس علی«علیه‌السلام» نسبت به بقیه اصحاب مثلِ عقل در بدن است که در صورتی انسان درست از بدن خود استفاده می‌کند که به عقل رجوع داشته باشد. موفق باشید.

14794
متن پرسش
سلام استاد عزیز: «محبوب خدا» شدن آیا در سلوک می تواند برای سالک هدف قلمداد شود؟ لطف بفرمایید مجملا پیرامون این موضوع توضیحاتی مرقوم نمایید!
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: عرایضی در کتاب «مبانی نظری حبّ اهل‌البیت«علیهم‌السلام» در این مورد شده است. خود خداوند می‌فرماید: بنده‌ی من از طریق نوافل به جایی می‌رسد که محبوب من می‌شود و در این رابطه با گوش من می‌شنود و با چشم من می‌بیند و...... «لَا يَزَالُ عَبْدِي يَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّوَافِلِ مُخْلِصاً لِي حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ‏ سَمْعَهُ‏ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا»[1] بنده‏ ى من از طريق نوافل خالصاً همواره به من نزديك مى ‏شود تا آن‏جايى كه محبوب من مى‏ گردد و چون او را دوست داشتم، من گوش او مى‏ شوم كه با آن بشنود و چشم او مى ‏شوم تا به آن ببيند و دست او مى‏ شوم كه با آن بگيرد. موفق باشید

 


[1] ( 1)- إرشاد القلوب إلى الصواب، ج 1، ص 91.

نمایش چاپی