بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان

موضوعات

دسته بندی: عرفان، فلسفه، کلام

تعداد نمایش
کتاب
جزوه
یادداشت ویژه
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
12131
متن پرسش
استاد بزرگوار سلام: می خواستم در مورد یکی از مشکلات زندگی‌ام از شما مشورت بگیرم. من روحیه‌ای پیدا کردم که اصلا نمی‌توانم برای خودم برنامه ریزی کنم و آن را به انجام رسانم. مقداری که بررسی کردم چند دلیل برای آن پیدا کردم که دلیل اول را صرفا برای هم‌فکری بیشتر عرض می کنم و بیشتر منظور سوالم روی چگونگی برنامه ریزی و بررسی دلیل دوم است: 1. ضعف بدنی که از اولی هم که به یاد دارم این ضعف و سرگیجه با من همراه بود و بعد از آن، از کلاس اول دبیرستان که بودم تا الان که حدود ۱۲سال می گذرد دچار یک بیماری مضمن معدوی شده و از آن به بعد هم سه بار به دلیل دیگری که احتمالا آن هم منشا در ضعف دارد عمل جراحی داشتم. و سرماخوردگی های پی در پی و ضعف اعصاب و ضعیف شدن حافظه، به طبیب که مراجعه کردم دلیل بسیاری از این ها را غلبه‌ی سودا می‌دانست. الان ذهنیتی پیدا کردم که دائم انتظار دارم یک مریضی به سراغم بیاید. 2. روایاتی شنیدم یا خواندم مثلا از حضرت علی (ع) نقل شده که «من خدا را این گونه شناختم که هر چه برنامه ریزی کردم برنامه ام را به هم زد» و یا روایتی که «خدا برای جلوگیری از گناه بزرگ عجب و کبر انسان را دچار گناهان کوچک تر می کند» خوب به هم ریختن برنامه ها که بزرگ‌تر از گناه نیست و روایات دیگری که الان به خاطرندارم. الان به گونه‌ای شده که اصلا جرئت برنامه‌ریزی و اراده ی اجرای آن را برای زندگی خودم ندارم و فقط در کاری موفقم که آن را کس دیگری مدیریت کند. استاد چه کنم که: ۱- این ذهنیتی که از برنامه‌ریزی برای من درست شده، صحیح شود و ۲- در مورد تفسیر روایات بالا و دستگاهی که این روایات در آن قرار می گیرند توضیح دهید. شاید این هم از برکت ماه رجب باشد که این مسئله را تا این حد متوجه شدم. با تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: از روایتی که از حضرت علی«علیه‌السلام» آوردید برمی‌آید که حضرت برنامه‌ای که لازم بوده می‌ریختند و در متن آن برنامه متوجه می‌شدند اراده‌‌ای متعالی جهت دیگری را تقدیر می‌نموده و از این طریق متوجه حضور حضرت حق در عالم می‌شدند. و در مورد روایت دوم ،حضرت حق برای نجات مؤمنین از عجب گناهی را جلو آن‌ها قرار می‌دهد تا گمان نکنند هرچه اراده کنند عملی است، ولی نه به آن معنا که مؤمنین نسبت به وظایف ایمانی خود کوتاهی کنند. در هرحال شما نیز بر اساس توانایی خود نسبت به وظایف شرعی خود وظیفه‌تان را انجام دهید و بقیه را به خدا واگذارید و بدون دلیل خود را گرفتار دغدغه‌های بی‌جا نکنید. موفق باشید  

12118
متن پرسش
با سلام خدمت استاد گرامی و خدا قوت، در صورت صلاحدید می توانید در سایت قرار ندهید. با توجه به سفارشات رهبری مبنی بر خرید کالای ایرانی من فکر می کنم دلایل یا به عبارتی بهانه های زیادی برای خرید کالای خارجی وجود دارد. از جمله: ساخت ایران کیفیت ندارد و باعث اتلاف پول می شود، با توجه به اینکه درآمدم از خودم نیست بابت این خرید سرزنش و منع می شوم، شایع است که داروها و محصولات بهداشتی خارج موثرتر و با عوارض کمتر هستند،.... از این وسوسه ها خسته شدم. خجالت می کشم. حس می کنم نمی توانم در این امتحان که فرمانبرداری از امامم است پیروز باشم. چگونه درست فکر و عمل بکنم آیا درست است برای اطاعت جلوی همه چیز ایستاد اگرچه به ضرر باشد؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در اطاعت از رهبری عزیز«حفظه‌اللّه» آن‌قدر برکات دنیایی و آخرتی هست که قابل مقایسه با این ضررهایی که می‌فرمایید نیست، و در پشت‌کردن به سخنان آن مرد الهی که حکم خدا را در این تاریخ برای ما روشن می‌کند، آن‌قدر ضرر هست که قابل مقایسه با آن ضررهایی که می‌فرمایید نمی‌باشد. دستور مقام معظم رهبری«حفظه‌اللّه» را یک دستور سلوکی بگیرید تا حجاب‌های ظلمانی‌تان رفع شود. موفق باشید

12117
متن پرسش
سلام: نزدیک به 7 سال است که تمرین سکوت و نفی خواطر می کنم اما نهایت مراقبتم بیش ار 10 15 ثانیه طول نمی کشد. تنها حالتی که به آن دست می یابم حالتی همچون شناور شدن است که دیگر سالهاست به ان عادت کرده ام. به نظرم پیشرفتی ندارم. چرا؟؟؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در کنار تمرین سکوت؛ خوش‌اخلاقی، حُسن ظن به مؤمنین، صله‌ی رحم، رعایت حقوق افراد، همه و همه باید رعایت شود. موفق باشید

12115
متن پرسش
سلام علیکم بر جناب طاهر زاده: این درست است که غریزه جنسی خیلی قدرت دارد و خیلی ها را به انحراف می کشاند حتی خیلی از متدینین و مذهبی ها. اما خب برخی احادیث در این زمینه وجود دارد که به نظر می رسد دیگر خیلی در این زمینه احتیاط کرده است که من واقعاً وجه این میزان احتیاط را نمی فهمم. مثلاً حضرت علی (ع) می فرمایند من به دختران جوان سلام نمی کنم. خوب من واقعا نمیدونم. من خودم تا حالا بارها شده تو مهمونیا و جاهای دیگه به دختران سلام کردم و هیچ اتفاقی نیز نیفتاده. دوستان دیگه هم که اینو پرسیدم اونا هم گفتن برای ما نیز اتفاقی نیفتاده. نمیدونم. شاید ما مریضیم. شاید شهوت جنسی ما فوق العاده پائین است. شاید مشکل هرمونی داریم ما. شاید ... . اما خب واقعا این برام سواله که آیا حتی یه سلام خشک و خالی هم ممکنه موجب مفسده بشه؟! یا حتی خود بنده و باز دوستان که پرسیدم شده که مثلا تو مهمونی چند کلمه ای با دختر نامحرم حرف زده ایم اما بازم هیچ اتفاقی نیفتاده. حتی شده باز بنده و دوستان که موقع صحبت با یه نامحرم بهش نگاه هم کردیم (اما نه نگاه خیره و از روی شهوت) اما حتی نگاه نیز هیچ مفسده ای نداشته است. حال واقعا این برام سواله که اگه این احادیث هست آیا ماها مریضیم که هیچ اتفاقی برامون نیفتاده یا نه ما مریض نیستیم بلکه این احادیث منظور دیگری دارن؟؟!! یا مثلاً در روایتی داریم که میگه حضرت داود(ع) به فرزند خویش فرمود: پشت سر افعی و شیر راه برو؛ اما پشت سر زن راه مرو. حالا این یعنی چی؟ یعنی حتی راه رفتن پشت سر یه زن هم میتونه خطرناک باشه؟!!! هر روزه هزاران مرد پشت سر هزاران زن در خیابان و جاهای دیگ راه میرن و و فکر هم نمی کنم این باب خطری کسی رو تهدید بکنه. مخصوصا اونکه زن مورد نظر نیز چادری و با حجاب کامل باشه. حالا بله اگه دختر جوانی بود که بدحجاب بود لباس تنگ پوشیده بود و با ناز و عشوه راه می رفت؛ بله ممکنه راه رفتن پشت سر همچین دختری خطرآفرین باشه. اما راه رفتن پشت سر یه زن چادری که معمولی راه میره و حتی کفشش نیز صدا نمیده و ممکنه پا به سن گذاشته باشه این هیچ خطری نداره. خود بنده بارها شده در خیابان پشت سر دختری راه رفتم و هیچ خطری هم نداشته. قطعاً برای شما دوستان هم این مسأله پیش اومده یه جایی تو خیابونی ایستگاه اتوبوسی ایستگاه مترویی جایی پشت سر زنی راه رفتید. براتون خطری داشته؟ حالا واقعاً این میزان احتیاط وجهش چیه؟؟!!
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: اولیاء الهی که متوجه ظرائف حالات نفسی خود هستند و خاستگاه‌های توهّم را می‌شناسند، متوجه‌اند در چه صحنه‌هایی وَهم به میدان می‌آید و حجابِ نظر به حقایق می‌گردد و توصیه‌های آن‌ها ریشه در شناخت حضوری آن‌ها نسبت به ظرائف نفسِ انسانی دارد و هراندازه بیشتر رعایت کنیم بیشتر متوجه نقش تخریبی وهم می‌شویم. مثل انسانی که وقتی تازه از حمام آمده کم‌ترین لکه را بر روی بدن خود احساس می‌کند. در مورد زندگی در خیابان‌های امروز شاید موضوع با آن شکلی که ما در کوچه‌‌ای خلوت پشت سر یک زن نامحرم حرکت کنیم، فرق می‌کند. موفق باشید

12111
متن پرسش
با سلام استاد: شما در جواب سوال 12097 فرمودید که (بنده به‌جای آن‌که بگویم «بدیهیات جبری است»، عرض می‌کنم «بدیهیات ذاتی وجود انسان است».) خب مگر نه اینکه تا وجود مطرح است بدیهیات هم هستند چون حیات دارند و بدیهیات از مبانی وجودند پس جبری هستند و در اختیار ما نیستند، البته جبری که عین لطف است و تا باشه از این جبرها.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: واژه‌ی جبر در مقابل اختیار به‌کار می‌رود و نه در مورد ذاتیات. هیچ‌وقت نمی‌گوییم آب جبراً تر است. موفق باشید

12103
متن پرسش
سلام استاد: شما این حرف استاد ابراهیم دینانی را که در زیر آورده ام قبول دارید؟ لطفا اگر اشتباه است نقدش کنید؟ ملاصدرا می‌گوید روح و بدن با هم ترکیب نمی‌شوند دو تا نیستند که بیایند به هم بچسبند روح از همان آغاز همان بدن است. نفس از آغاز ماده است و جز ماده چیزی نیست اما ماده حرکت جوهری دارد. این حرکت جوهری هم بعضی‌ها بد فهمیده‌اند حرکت جوهری ملاصدرا حرکت مکانیکی نیست. حرکت انتقالی نیست حرکت عرضی نیست. ما تا حرکت می‌گوییم حرکت انتقالی ماشینی، حرکت دوری اینها را می‌فهمیم حرکت جوهری هم قابل تصور اینطوری که ما تصور می‌کنیم نیست باید جلسه دیگر حرکت جوهری را توضیح دهیم. اما بدن و ماده که انسان از اول ماده است ماده‌ی ماده با حرکت جوهری به تروح می‌رود. حرکت جوهری طی مکان نمی‌کند طی زمان نمی‌کند. حرکت جوهری افقی است حرکت نمی کند، حرکت جوهری عمودی است. یعنی چه؟ یعنی از ماده به روح از جسم به معنی این تصورش خیلی سخت است بهترین تعبیری که خود ملاصدرا کرده از تجسم به تروح. یعنی جسم هی به طرف روح می‌رود ترکیب نمی‌شود هی می‌‌رود بالا هر چه می‌ره بالا بالای عمودی نه بالای افقی این بالا هم بالای معرفتی است بالای جهتی نیست یعنی جسم می‌رود بالا در جهت بالا نمی‌رود به کره مریخ نمی‌رود با هواپیما نمی‌رود این بالا رفتن یعنی تعالی پیدا کردن بالا یعنی تعالی، تعالی یعنی جهت معنوی پیدا کردن بدن به معرفت تبدیل می‌شود یعنی بدن معرفت پیدا می‌کند این معرفت را شما با بدن پیدا می‌کنی اما معرفت دیگه بدن نیست. بچه وقتی متولد می‌شود معرفت ندارد هیچ چیز نمی‌داند اما با حرکت جوهری تدریج و تدریجاً به معرفت دست پیدا می‌کند همین بدن بوده این بدن تبدیل می‌شود به معرفت، نه اینکه معرفت می‌آید می‌رود توی بدن اصلاً معرفت که جا ندارد مکان ندارد مجرد است معرفت. بدن با حرکت جوهری هی تروح پیدا می‌کند حتی من کلمه تبدیل هم نمی‌گویم قدری احتیاط می‌کنم. تجسم و تروح هی تروح یعنی هر چه می‌شود هی روحانی‌تر و هی روحانی و روحانی‌تر می‌شود تا یک روزی روح محض می‌شود تجرد محض پیدا کردن تجرد محض پیدا کردن یعنی اینکه بدن در حد بدن باقی می‌ماند اما اون دیگر مجرد می‌شود این معنی ملاصدرا است و ملاصدرا چه نتایجی از این بحث می‌گیرد؟ که بعداً معاد جسمانی و ... پس ملاصدرا ارتباط نفس و بدن را ترکیبی نمی‌داند که اینها از دو جا آمده و با هم اتصال پیدا کرده و ملاقات کرده باشند هیچ یک از این ترکیبات قند و شیرینی و بو و گل و ... نیست (یعنی تحول بدن به روح است) حرکت جوهری یعنی این جسمانیه الحدوث هم یعنی انسان در آغاز حدوثاً فقط جسم است روح نیست در بدو پیدایش حدوث یعنی پیدایش انسان پیدا می‌کند مضقه علقه و جنین اینها همه جسم است اما این تحول تا وقتی که جنین شد و متولد شد هی به تروح می‌رود یعنی این به سمت روح می‌رود خود این جسم روح می‌شود. خیلی‌ها این را بد فهمیده‌اند و فکر می‌کنند جسمانیه الحدوث و روحانیه البقا خود روح با جسم همراه متولد می‌شود این یک اشتباهه بزرگه. ملاصدرا می‌خواهد بگوید انسان در آغاز امر فقط بدن است فقط جسم است اما این جسم با حرکت جوهری روح می‌شود اما نه اینکه با هم ترکیب می‌شوند و ترکیب شیمیایی می‌شوند. استاد: انسان پیدایشش با جسم است اما استعداد روحانی شدن و بقا را دارد. استعداد بقا دارد. حرکت جوهری.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: اتفاقاً برداشت جناب آقای دینانی با مبانی ملاصدرا نسبت به حرکت جوهری مطابق است و بنده نیز در بحث حرکت جوهری در این باره بحث کردم. حقیقتاً ماده است که با حرکت ذاتی‌اش و با تبدیل قوه‌هایش به فعلیت از طریق فیوضات عالم بالا به تجرد می‌رسد. موفق باشید

12102
متن پرسش
سلام استاد عزیز: 1- رابطه نفس با بدن چگونه ارتباطی است؟ آیا نفس توجه شدید به بدن دارد یا با بدن متحد است یا .....، لطفا کمی درباره چگونگی ارتباط نفس با بدن توضیح دهید. 2- لطفا درباره واسطه میان بدن و نفس که روح بخاری است توضیح دهید. 3- آیا متن زیر درباره رابطه نفس و بدن درست است؟ "ملاصدرا و نحوه­ تعلق رابطه نفس و بدن از دیدگاه ملاصدرا نفس یا ذهن، وجود عقلی بسیط و یکی از صور در علم الهی است (شیرازی، 1380، ج8، ص428). به نظر وی، نفس جوهری مستقل است که نخست به صورت جسم ظاهر می­گردد و آنگاه از طریق حرکت جوهری به نفس نباتی، نفس حیوانی و سرانجام نفس ناطقه­ انسانی تبدیل می­شود (شیرازی، 1380، ج2، ص259). ایشان بر این عقیده است که نفس در آغاز پیدایش خود، صورتی است مادی و به تعبیر خود او «لا شیء محض» است (همان، ج8، ص383)؛ یعنی فاقد مرتبه­ فعلیت و وحدت است. به عبارت دیگر در آخرین مرحله جسمانیت و اولین مرحله­ روحانیت قرار دارد. بدین صورت که نه جسم محض و نه روح محض است، بلکه تنها کمال جسم و قوه­ روح است که در نهایت به تجرد می­رسد و از جسم بی­نیاز می­شود: «نفس انسانی از لحاظ حدوث و تصرف مادی است، تصرف او در اجسام مادی است و تعقل ذات خود و ذات جاعل خود در او روحانی است» (همان، ص402). تلقی وی از ماده تا حدی ارسطویی است که آن را بر اساس حکمت متعالیه خود اصلاح کرده است. از نظر او ماده چیزی کدر و پایین­ترین مرتبه وجود الهی است و اگرچه دارای بهره­ای از وجود است اما آن بهره اندک است. بنابراین ماده بر حسب بهره ضعیفی که از وجود دارد، دارای نوعی آگاهی است (اکبریان، 1388، ص65). لذا ماده چیز بی­جان و منفعلی نیست، بلکه دارای شعور می­باشد. صدرالمتألهین همچون فلاسفه­ دیگر، تأثیر مستقیم و بدون واسطه­ نفس مجرد بر بدن مادی را ناممکن می­شمارد. ایشان بیان می­کند که هم عالم مجردات و هم عالم مادیات از مراتب وجود هستند. در عالم مادیات، لطافت و عدم لطافت نشانگر مراتب وجود به لحاظ شدت و ضعف است. از اینجا می­توان نتیجه گرفت که تنها وجود مادی لطیف می­تواند متعلق جوهر نفسانی مجرد باشد. واسطه­ای که ملاصدرا میان بدن و نفس قائل می­شود، جوهر لطیفی است که آن را «روح بخاری» می­نامد. به نظر وی، واسطه­ میان هر دو جوهر، یعنی بدن و نفس، از حالت وسط برخوردار است، یعنی نیمه مجرد و نیمه مادی (الشیرازی، 1382، ج9، ص77-74). او همچون فخر رازی و شیخ­الرئیس معتقد است که روح بخاری از اجزای لطیف و بخاری اخلاط حاصل می­شود، حال آنکه اجزای بدن از اجزای غلیظ اخلاط تحقق می­یابد. البته، ملاصدرا به سه روح معتقد است که از حیث رقت و لطافت، در سه مرتبه قرار می­گیرند. او لطیف­ترین اجزای اخلاط را روح نفسانی مغزی می­داند که پس از آن، روح حیوانی قلبی و در نهایت، روح طبیعی کبدی قرار دارند (اکبری، 1386، ص113). ملاصدرا نفس انسان را ایستا و دارای فقط یک درجه از وجود نمی­داند که بی­حرکت و غیرقابل تغییر باشد، بلکه آن را دارای رشد و حرکتی در جوهر و ذات خود می­داند که روز به روز کامل­تر می­شود (الشیرازی، 1380، ج8، ص445). از نظر ملاصدرا وجود نفس در عالم عقل، خالص و بدون پوشش است. اما کمالاتی برای او متصور است که دست­یابی به آنها برای او جز از طریق تنزل به بدن مادی و کاربرد اندام­های بدن ممکن نیست (همان، ص346). ملاصدرا می­گوید چنین امری محال است از اتحاد صورتی عقلی و غیرجمادی با ماده­ جسمانی بدون وساطت کمال و تغییر تدریجی ماده حاصل شود، از این رو، نفس در آغاز خلقت دنیوی خود از لحاظ وجود، جسمانی و در سطح بدن است (همان، ج3، ص358)، اما قابلیت این را دارد که به صورت صور عقلی درآید، حال آنکه بدن چنین قابلیتی ندارد (همان، ج9 ،ص231). به نظر وی، نفس صورت بدن می­باشد و لذا ترکیب نفس و بدن از نظر وی ترکیب اتحادی است (الشیرازی، 1378، ص293). در نظر ملاصدرا نفس با بدن حادث می­شود؛ و این بر مبنای حرکت جوهری معنا می­یابد، به این شکل که بدن طی حرکت جوهری دارای نفس می­شود و نفس از دل آن برمی­آید (اکبریان، 1388، ص106). نقد ملاصدرا بر حکمای مشّاء این است که تعریف آنان نفس را داخل در مقوله اضافه کرده است؛ لذا صورت و یا کمال نفس برای بدن لاحق و عارض به وجود نفس است و نه عین وجود نفس؛ و از همین جاست که ثنویت نفس و بدن پیش می­آید. ملاصدرا اضافه نفس به بدن را ذاتی نفس می­داند(غفاری، 1389، ص110). وی بزرگ­ترین اشتباه فلاسفه را در مورد نفس این می­داند که آنان مقام معلومی برای نفس قائل شده و نفس را امری ایستا می­دانند که از ابتدای پیدایش تا پایان یکسان و یکنواخت بوده و دچار تحول و تشئنات گوناگون نمی­گردد (الشیرازی،1380، ج8، ص247-243). استاد جوادی آملی در این زمینه می­نگارد: در حرکت جوهری کون و فساد نیست، بلکه لبس بعد از لبس است و به همین دلیل، شیء نخست با شیء دوم متحد هستند و شیء اولی در این اتحاد نابود نمی­شود بلکه تنها نقص خود را از دست می­دهد و نقص یک وصف سلبی است که او را رها می­کند و با رها کردن نقص، بدون آنکه هویت خود را که هستی اوست، از دست بدهد با کمال بعدی جمع می­شود و همراه با آن کمال یک واحد حقیقی را تشکیل می­دهد (جوادی آملی، 1376، بخش2، ج2. ص124). ملاصدرا درباره ارتباط میان نفس و بدن می­گوید: ارتباط میان نفس و بدن به صورت ملازمت است. البته نه همچون همراهی دو امر اضافی و نه همراهی دو معلول یک علت در وجود که میان آنها ارتباط و وابستگی نیست، بلکه همچون همراهی دو شیئی که به نحوی ملازم یکدیگرند همچون ماده و صورت ... به­ طوری که هریک نیازمند دیگری است، بدون آنکه دور لازم آید که محال است؛ بنابراین بدن نیازمند همة نفس و نه جزیی از آن است و نیاز نفس به بدن نه از حیث حقیقت مطلق عقلی­اش، بلکه به لحاظ وجود متعین و شخصی و حدوث هویت نفسانی­اش است (الشیرازی، 1380، ج8، ص438). پس نفس در عین وحدت خود، جامع همه­ قوای نطقی، حیوانی و نباتی است. نفس در همه­ مراتب وجود انسان، حتی در مراتب نباتی و طبیعی آن، سریان و یا به تعبیر دقیق­تر، حضور دارد (امید، 1384، ص233). حرکت جوهری، صدرالدین را بدین نکته رهنمون می­شود که روح محصول حرکت جوهری بدن است و بدین قرار بدن و روح رابطه­ای همچون رابطه­ درخت و میوه دارند، و همان اندازه که میوه و شاخه به طور طبیعی در کنار هم و باهم زیست می­کنند، به همان اندازه، روح و بدن هم از این­گونه ارتباط مهر­آمیز با هم برخوردارند. بنابراین روح، محصول حرکت جوهری بدن است (سروش، 1384، ص74)، البته این بدان معنا نیست که روح معلول بدن است، یا متکی و قائم به بدن است، و یا عرضی و صفتی است برای بدن همچون سایر صفات و اعراض بدن، بلکه صورتی است نسبت به ماده بدن: حق این است که نفس انسانی در حدوث و تصرف جسمانی است، اما در بقاء و تعقل روحانی. تصرفش در اجسام جسمانی است اما تعقلش از خودش و از ذات خالقش روحانی است. عقول مجرد محض، ذاتاً و فعلاً روحانی­اند و طبایع جسمانی ذاتاً و فعلاً جسمانی­اند (الشیرازی،1380، سفر رابع، باب هفتم، فصل سوم). ملاصدرا در الشواهد الربوبیه نحوه­ حرکت انسان از ماده به سوی عقل را در قوس نزول و صعود به وضوح توضیح می­دهد. وی وجود را به قوسی تشبیه نموده است که از عقل آغاز شده و بالاخره به عاقل (عقل اول و ذات اقدس واجب الوجود) منتهی می­شود و بین این دو، مراتب و منازل متعددی وجود دارد بدین صورت که از عقل آغاز می­شود تا به ماده می­رسد و بعد از آن در سلسله­ صعود به صورت معکوس دور می­زند و در نهایت به صورت انسانی صاحب عقل و شعور می­گردد. پس انسان، صراط و معبری است که بین دو عالم جسمانی و روحانی کشیده شده است (الشیرازی، 1378، ص66). هانری کربن، این جریان تکامل را چنین توضیح می­دهد: انسان شناسی ملاصدرا با نوعی نظریه­ عظیم مربوط به تکوین جهان و نفس پیوند دارد که عبارتست از هبوط نفس در اسفل السافلین و صعود تدریجی آن تا صورت انسانی، به عنوان نقطه­ ظهور آن در آستانه­ ملکوت، و تداوم انسان­شناسی در طبیعیات و مابعدالطبیعه­ معاد (کربن، 1380، ص483). بنابراین ملاصدرا با تأسیس اصولی مانند اصالت وجود، تشکیک وجود، حرکت جوهری و حدوث جسمانی نفس، نفس را در ابتدای پیدایش، جسمانی و ترکیب نفس و بدن را اتحادی می­داند و نه انضمامی، بنابراین طرح مسأله­ رابطه نفس و بدن نزد ملاصدرا طوری است که از ابتدا گرفتار ثنویت نمی­شود. به نظر وی نفسیت نفس به تدبیر بدن است نه عارض بر بدن، و این به معنی آن است که نمی­توان به نفس نگاهی مستقل و بدون ارتباط با بدن داشت."
متن پاسخ

- باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- ملاصدرا رابطه‌ی نفس با بدن را اتحاد می‌داند ولی اتحاد انضمامی که نه موجب عینیت باشد و نه موجب دوگانگی که تدبیر بدن توسط نفس واقع نشود 2- بنده نتوانستم روح بخاری را قبول کنم، معتقدم صِرف نزول نفس به جهت تشکیکی‌بودن، آن نفس با بدن مرتبط می‌شود نیاز به واسطه‌ای به نام روح بخاری نیست و فکر می‌کنم ملاصدرا هم در جمع‌بندی همین را می‌فرمایند هرچند بعضاً با زبان قوم سخن می‌گوید 3- در مورد (جسمانی بودن نفس) متنی خوب و جمع‌بندی ارزشمندی است. موفق باشید

12097
متن پرسش
با سلام خدمت شما استاد بزرگ و گرامی: بنده از شما درخواستی دارم، لطفا جواب سوال دوستانی که در بدیهیات خود دچار شک شده اند را به صورت خصوصی و به ایمیلشان بدهید که خدای ناکرده ذهن مراجعین به سایتتان با دیدن و خواندن این تفکرات و شبهات که همگی موهومات و دور از عقل می باشد آلوده نشود، چون شیطان همیشه در کمین است و راه ورودش هم وهم و خیال است، بنده نمی دانم که چرا برخی به حالت وهم زده ای دچار می شوند که در بدیهیات هم مشکل پیدا می کنند،که البته پای شیطان هم وسط است، ولی اگر انسان مفهوم جبر را بفهمد و بداند که بدیهیات جبریست و به اختیار شخص نیست و این را واقعا درک کند دیگر در این موضوعات شک نمی کند و حتی جبر بودن وجودشان اثبات وجود علت حقیقی هم هست و.....، البته جبر الهی در این امور مخصوصا جبر وجودی خود لطف الهی است، به نظر بنده بهترین راه برای رفع اینگونه شبهات بی اعتنایی به اینگونه شبهات و عدم پیگیری اینگونه شبهات می باشد چون با پیگیری اینگونه شبهات چون توضیح واضحات هست باعث وسواس فکری می شود و اینگونه می شود که شخص به حالتی دچار می شود که دائم دنبال دلیل می گردد در صورتی که بدیهیات همانگونه که از اسمشان پیداست دلیل نمی خواهند چون خود واضح و روشنند و پیگیری این موضوعات آب در هاون کوبیدن است و همانطور که گفتم شخص را دچار وسواس فکری می کند و با هیچ دلیلی راضی نمی شود، چرا؟ چون از ابتدا دلیل آوردن برای بدیهیات اشتباه است چون دچار دور می شویم و در یک حلقه سرگردان می مانیم، چون خود دلیل بر مجهولاتمان هستند، تنها راه حلش بی اعتنایی به افکار شبهه آلود و استفاده از تکنیکهای رفع وسواس فکری و حتی اگر نیاز بود مراجعه به روانپزشک است چون احتمال دارد سروتونین مغز کاهش یافته باشد و اینگونه تاثیر روی نفس گذاشته باشد و شخص دچار سوء ظن به اعتقادات خود و ... شده باشد، از همه مهمتر توکل به خدا و مخصوصا توسل به ائمه اطهار (ع) و پیروی بی چون و چرا از علما و بزرگان عقل و اندیشه است. بنده خود دوستی داشتم که مدتی به اینگونه شبهات دچار بود که با روشهایی که در بالا ذکر شد کاملا از شر این شبهات خلاص شد و نفسش به حالت اعتدال بازگشت، پس دوستان عزیز که به این شبهات دچار شده اند نگران نباشند چون اگر قطعا و به صورت حتمی بخواهند که از شر این افکار خلاص شوند حتما می توانند، فقط باید هرچه سریعتر تصمیم بگیرند و این افکار را پیگیری نکنند و به آنها دامن نزنند و آنها را گسترش ندهند و صد در صد بخواهند که از شر این افکار و موهومات خلاص شوند که مطمئنا با توکل بر خدا و توسل بر ائمه اطهار علیه السلام موفق می شوند چون ذات این افکار پوچ و در نتیجه این افکار در مسیر شکست می باشند چون در جهت فطرت و طبیعت عالم نیست، پس جبر الهی که لطف الهی است این افکار را بی اثر می کند و نفس شخص مبتلا به این افکار را به حالت تعادل بر می گرداند. والسلام موفق و موید باشید
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: پیشنهاد خوبی است. بنده به‌جای آن‌که بگویم «بدیهیات جبری است»، عرض می‌کنم «بدیهیات ذاتی وجود انسان است». موفق باشید

12095
متن پرسش
خداوند در برنامه مالی انسان خمس و زکات را قرار داده است، پس چرا انسان نباید مال و ثروت اندوزی داشته باشد و هر گونه که بخواهد مصرف کند در حالی که آنچه خدا واجب کرده است را انجام داده است؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: اگر کسی بخواهد در قیامت گرفتار آتش نشود همین اندازه که خمس و زکات خود را بدهد و بعد از آن‌ هرچه خواست ثروت‌اندوزی کند و زندگی خود را با دنیا بگذراند ،کافی است، ولی اگر بخواهد سلوک إلی اللّه داشته باشد و به او خطاب شود: « يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّة × ارْجِعي‏ إِلى‏ رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّة × فَادْخُلي‏ في‏ عِبادي × وَ ادْخُلي‏ جَنَّتي‏»؛ باید تعلقات دنیایی‌اش را کم کند تا در دنیا و آخرت افقی خاص در مقابل‌اش گشوده شود. شریعت الهی برای هرکس راه را مشخص کرد تا آن‌جا که برای عده‌ای فرموده: «وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا» آن‌هایی که در مسیر إلی اللّه تلاش کنند راه‌های رسیدن به خدا را حتماً به آن‌ها نشان می‌دهد که معلوم است این راه ها راه های خاصی است . موفق باشید  

12088
متن پرسش
با سلام: شبهه ایست خانمانسوز که اعتقادات و به تبع آن عمل به شریعت را در من بیش از بیش نشانه رفته است و آن شبهه مغزهای در خمره است. حکما چه راهکاری برای حل این مساله دارند؟ خواهشا پاسخی سدید عنایت کنید چه در پاسخ های قبلی بنظر می رسد به دنبال اقناع ما نیستید. آیا خداوند از علما میثاق نگرفته که جاهلان را ارشاد کنند پس چرا ساکتید؟ در پاسخ قبلیتان ما را حواله به کتاب برهان صدیقینتان دادید. اولا دکتر یثربی در کتاب حکمت متعالیه شان بقدر کافی تردید در ما ایجاد نموده که کتاب شما گره گشای کار ما نباشد در آن کتاب از مثال نور استفاده می کنید. کسی که با فیزیک آشنا باشد می داند مثال شما قیاس مع الفارق است، نور چهار تا فوتون بیش نیست چه ارتباطی به تجلی دارد نور تجافی ای بیش نیست همانند باران لکن چون سرعت اش زیاد است گمان می رود تجافی نیست یا در اول برهان اعتبار آن را بر سوفسطایی نبودن موکول می کنید شما در کجا ادله سوفسطایی ها را ابطال کردید حتی در پاسخ قبلی نوشته بودید در زمینه شکاکیت کار نکردید. واقعا رواست و خدایتان اجازه می دهد در زمینه مکاتبی که کار نکردید بگویید باطل است در صورتی که روز به روز حقانیت آن برای ما بیش از پیش ثابت می شود.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: نور را به عنوان مثال عرض می‌کنم تا موضوع به ذهن نزدیک شود، ولی اصل برهان یک کلمه بیشتر نیست و آن عبارت است از این‌که اگر کسی معتقد باشد موجوداتی در خارج هست یا آن موجودات باید عین وجود باشند و یا به عین وجود ختم شوند و اشکالات آقای دکتر یثربی مربوط به این موضوع نمی‌شود و عرض بنده در کارنکردن در زمینه‌ی شکاکیت به معنای شناخت آن تفکر نیست، منظور آن است که عده‌ای وقت گذاشته‌اند در موضوع نقد شکاکیت و مباحثی را در نقد آن دارند، بنده به آن روش معتقد نیستم، به همان روشی که در جواب‌های متعدد عرض کردم معتقدم. و اساساً بحث شکاکیت یک موضوع فلسفی نیست، بلکه بر سر درِ تفکر فلسفی و عرفانی نوشته؛ هرکس هنوز موضوع شک خود را حلّ نکرده وارد نشود. لذا همان‌طور که در جواب یکی از سؤالات عرض کردم جایی برای ادامه‌ی بحث نمی‌ماند. موفق باشید 

12092
متن پرسش
به نام خدا سلام علیکم استاد عزیز: عطف به سوال شماره 12082، بی نهایت سپاسگزارم از پاسخ جامع شما، مخصوصا شعر پر از اشارات لطیف. از خداوند طلب نزول بهترین خیرها را برای شما دارم. استاد گرامی ابیات ابتدایی این غزل زیبا زبان حال بنده است: «ای دل چه اندیشیده‌ای در عذر آن تقصیرها / زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا زان سوی او چندان کرم زین سو خلاف و بیش و کم/ زان سوی او چندان نعم زین سوی تو چندین خطا زین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بد / زان سوی او چندان کشش چندان چشش چندان عطا چندین چشش از بهر چه تا جان تلخت خوش شود / چندین کشش از بهر چه تا دررسی در اولیا من در جحیم اولی ترم جنت نشاید مر مرا...» باورش برایم مشکل است، بیشتر انتظار توهم داشتم تا واقعیتی آمیخته با حجاب. چون با اینهمه گستاخی، سرکشی و گناه؛ چشم بستن بر الطاف بی نهایت و معارفی که تکلیف آور هست، چگونه امکان دارد که نگاهی با این عمق روزی بنده سرکشی بشود؟ از آموزه های شما بزرگان یاد گرفتم که اگر دنبال حرکت و نگرش صحیح هستی اول قدم : انجام واجبات و ترک محرمات، تذهیب و تزکیه است. من که واجب را به توفیق خودشان انجام می دهم ولی گناه را با ختیار خودم؛ من که قدرت ترک گناه ندارم جز اینکه خودشان مانع گناهم شوند، پس چطور......؟ من که دائم مبتلا هستم چطور.....؟ در بین افرادی که معارف روزیشان نشده نگاه می کنم، دریاهای عظمت بندگی پیدا می کنم. اگر معارف روزیشان بود چه بندگی ها می کردند!!! بخودم نگاه می کنم؛ با همه لطفی که به بنده شده ،چشمانم را بر حقایق بسته و مست دنیا و زندگی و فریبها هستم!!! حالا چطور باور کنم که نگاهی وجودی حتی آلوده با حجاب و یا حتی توهم و حتی برای لحظه ای روزی بنده شده؟ حق نگهدار شما استاد عزیز
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: خداوند ابتدای راه نشان می‌دهد که باید کجا رفت و بعد ما باید آن‌چه را در ابتدا یافته‌ایم در آخر به آن برسیم. إن‌شاءاللّه بحث صوتی «شکوفایی مراقبه در ماه رجب» که روی سایت در قسمت ماه رجب هست، تذکر خوبی خواهد بود. موفق باشید

12082
متن پرسش
بنام خدا سلام استاد گرامی: خدا قوت، با اجازه شما استاد عزیز در ابتدای مبحث عرفان نظری هستم. تراک 3 را تازه شروع کرده بودم که دیشب سراغ متن رفته و جلو رفتم و در متن جمله ای مرا شدیدا تکان داد. جالب این بود که قبلا هم این جمله یا جملات را هم شنیده بودم و حتی بعضا گفته بودم ولی این بار طور دیگری بود. می خواهم ببینم آیا این نگاه واقعیت و حقیقت بوده یا توهم. جملات متن از این قرار بودن: «خدا بود و با او هیچ نبود. شرح: خداوند هست و هیچ چیز با او نیست، چون به هر چیزی فکر کنی اول وجود مد نظرت هست و نیز پنهان تر از جمیع اشیاست از حیث ماهیت و حقیقت زیرا هر چیزی حجاب اوست و....» ناگهان نگرش عجیبی به ذهنم نمی دانم یا قلبم آمد. من او بودم، من نبودم، آب دمنوش او بود، گیاهش او بود، همه او بود من نبودم ولی بودم. خواستم طبقه بالا بروم هر چه در پله بود اطرافم حتی دیوارها هوا همه او بود. حالت بدی مثل نیستی و خفگی پیدا کردم انگار له و نابود شدم. حال بدی داشتم. درون خدا بودم، خدا در خودش بود نه درونی که جا داشته باشد همه جا بشدت خدا بود جایی برای هیییییچ چیزی نبود همه خدا بود وحشتناک بود در واقع فشار بود خیلی گریه کردم وارد منزل شدم دیگر دیواری نبود کاغذ دیواری نبود مبل و ... نبود. افکار عجیبی به ذهنم می رسید که از بیان آنها قاصرم. شرم دارم. ببخشید می ترسم ابراز کنم. خدا همه جا را پر کرده بود. پس شیطان هم ..... و دیگر مواردی که وحشت از بیانش دارم. استاد عزیز زمانی شنیده بودم که ما در درخت و گیاه و آب و ... باید وجود را ببینیم نه در مواد پلاستیکی و ... ولی حالا همه چیز او بود حتی هر چیزی که بشر ساخته. دیشب همه اطراف اینطور بود و باور نمی کنم جز او باشد. حالا آیا این نگاه درست بوده یا توهم. اگر درست بوده چرا انقدر وحشتناک و پر از فشار بود گوئی از شدت فشار غالب تهی کنند. چرا وقتی روز شد فقط آثاری از بی حسی و آرامش هست و چرا آن نگاه بشدت کمرنگ است؟ اگر صلاح می دانید سوال بنده را بصورت عمومی در قسمت پرسش و پاسخ منتشر نفرمایید خدا خیر فراوان به شما بدهد. التماس دعا
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: از مرحله‌ی اصالتِ «وجود» و تشکیک وجود آرام‌آرام وارد مرحله‌ی «وحدت وجود» باید شد و باید إن‌شاء‌اللّه در این موطن استقرار یافت. آری وقتی جز خدا در عالم نیست باید به نور الهی تکلیف و جای مخلوقات روشن شود که چگونه خداوند در آینه‌ی ممکنات خود را می‌نمایاند، زیرا ممکنات در عرض خدا نیستند. تا دیروز می‌خواستیم از طریق ممکنات تکلیف و جایگاه خدا را معلوم کنیم، از این به بعد إن‌شاءاللّه موضوع باید برعکس شود. البته ظرایفی در کار است که اگر بی‌قراری نکنید آن ظرائف ظهور می‌کند و محدودیت ممکنات را به خدا نسبت نمی‌دهید تا مثل بعضی بگویند معتقدین به «وحدت وجود» می‌گویند زمین و آسمان، خدا است! «آری چه عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل‌ها». این راهی است که إن‌شاءاللّه باید در ذیل مولایمان بیابیم؛ که فرمود: «مَا رَأَيْتُ شَيْئاً إلاّ و رَأَيْت اللّه قَبلَهُ و بَعدَهُ وَ مَعَهُ»‏. گفت: رباید دلبر از تو دل ولی آهسته آهسته / مراد تو شود حاصل ولی آهسته آهسته // سخن دارم ز استادم نخواهد رفت از یادم / که گفتا حل شود مشکل ولی آهسته آهسته // تحمل کن که سنگ بی بهایی در دل کوهی / شود لعل بسی قابل ولی آهسته آهسته // همای عشق ما را بُرده با خود در بر دلبر / ازین منزل بآن منزل ولی آهسته آهسته.  موفق باشید         

12081
متن پرسش
سلام علیکم: بنده طبق سیر مطالعاتی، روی کتاب «از برهان تا عرفان» هستم. کتاب های شما را که می خوانم برایم قابل فهم و لذت بخش است اما متاسفانه به صوت آن که می رسم بعد از گوش دادن چند قسمت، از هرچی مطالعه زده می شوم. البته خدای نکرده قصد بی ادبی نداشتم. فقط نمی دانم که چرا صوت از برهان تا عرفان برایم خسته کننده است. لطفا راهنمایی بفرمائید. با تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: با توجه به این‌که بعضی علوم تنها با متن نوشتاری، همه‌ی چهره‌ی خود را نمی‌نمایانند مثل مباحث حِکمی و عرفانی. نیاز است صوت این نوع مباحث را هم دنبال کنید، منتها نه فقط گوش بدهید بلکه یادداشت‌برداری کنید. در ضمن مطالعه‌ی قسمت حرکت جوهری کتاب را به بعد موکول نمائید. موفق باشید

12083
متن پرسش
استاد عزیز پاسخ حضرتعالی به سوال 12065 احتیاج به توضیح داریم ما گروههای تلگرام که قبلا عرض شد فعلا در برهان صدیقین هستیم لذا احتیاج به توضیحج بیشتری داریم مجددا قسمت ب سوال که مورد مناقشه است همرا با جواب حضرتعالی تقدیم می شود و سوال پیش آمده مطرح می شود: قسمت ب: در قیامت هم روح از جسم جدا می گردد و به اصل خودش بر می گردد و این جسم و نفس است که عذاب می بیند. البته روح ما هم تحت تاثیر این عذاب است و حسرت می خورد که چرا نفس بسوی او حرکت نکرد. بعد از تمام شدن عذاب جسم و نفس، روح دوباره به جسم باز می گردد و نزد خداوند حیات ابدی دارد. بیشتر قسمت سوال که متوجه نمی شوم قسمت «ب» است از اینکه وقت می گذارید سپاسگزارم پاسخ حضرتعالی: باسمه تعالی: سلام علیکم: قسمت اول سؤال خوب است، ولی قسمت دوم اشکال دارد زیرا در قیامت همان اخلاق و عقاید ما که مربوط به روح است صورت پیدا می‌کند و انسان بد اخلاق و بد عقیده به صورت خوک در می‌آید که همان روح اوست که به صورت خوک درآمده و از آن جهت که انسانی است که خوک شده و چنین شخصیتی را نمی‌خواهد، معذّب است. موفق باشید سوال بوجود آمده: بین روح و نفس رو می خواهم بدانم؟ کدام یک بالاترند و از یکدیگر تاثیر می پذیرند؟ اگر روح بالاتر است چرا بعد از انتخابهای نفس تنزل یا ترفیع پیدا می کند؟ چرا می گوییم نفس وقتی مطمئنه شد به روح الهی که در وجود خویش است میر سد و به مقام راضیة مرضیه می رسند؟ آیا روح چیزی در وجود نفس است یا مستقل است و یا برعکس؟ آیا میشه گفت نفس و روح یک چیز هستند با دو اسم، هر جا پای دنیا و بدن در میان است نفس می گوییم و هر جا حرف آخرت است با اسم روح سخن می گوییم؟ اگر یکی نیستند اولا چرا، ثانیاً قوه اختیار دست روح است یا نفس؟ گذشته از اینها حضرتعالی جایی در فرمایشاتتون فرمودید مناجات شعبانیه رو از قرآن بالاتر می دونید، میخام بدونم این برداشت شماست یانقل قول یا....؟ در صورت مجزا بودن نفس و روح، آیا نفس از اولش به سه دسته تقسیم شده(اماره، لوامه، مطمینه) یا بسته به انتخابش تو یکی از این دسته ها قرار میگیره؟ در ضمن باز بنا بر تفکیک نفس و روح از یکدیگر آیا خود نفسِ ما با انتخابی که میکنه بد میشه یا خوب یا اینکه فقط روح را امر به پستی یا خوبی می کند یا سرزنش.. ببخشید وقتتان را گرفتم.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: اگر نظرتان باشد در نکته‌ی دهم کتاب «ده نکته در معرفت نفس» عرض شد مقام روح که عالی‌ترین مخلوق است نازل می‌شود و در جسم متعادل شده و «سَوّا» گشته، و واژه‌ی «مِن روحی» از این جهت در آیه‌ی مربوطه آمده است و در آن کتاب عرض شد در اصطلاح ما عموماً بین نفس و روح تفکیکی نیست. و بنا بود ابتدا کتاب «ده نکته در معرفت نفس» همراه با شرح صوتی ده جلسه‌ای آن مطالعه و بحث شود. در هر صورت وقتی می‌گوییم قیامت عالمی است که از نظر درجه‌ی وجودی دارای وجود شدیدتری است و به تعبیر علامه طباطبایی«رحمة‌اللّه‌علیه» جسم قیامت هم از جنس نفس ناطقه است، دیگر بحث برتری جسم یا روح در میان نیست بلکه هر نفسی جسم خود را با اخلاق و عقاید خود می‌سازد. این‌که حضرت امام از قول مرحوم شاه‌آبادی می‌فرمایند: دعا، قرآن صاعد است، در راستای آن‌ است که قرآن حقیقتی دارد که آن حقیقت نازل شده و به صورت الفاظ و معانی در قلب مبارک رسول خدا«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» القاء گشته و گوش باطنی رسول خدا«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» نیز آن را شنیده، به معنای برتری دعا نسبت به قرآن نیست. در ضمن در مباحث ده نکته عرض شد بین مباحث فلسفی و مباحث اخلاقی و سلوکی نباید خلط کرد. بحث نفس یا روح و نفس ناطقه یک بحث فلسفی است و نفس لوّامه و مطمئنه یک موضوع اخلاقی و سلوکی است. موفق باشید

12071
متن پرسش
با سلام: شما در جواب سوال 12043 تایید کردید که درک بدیهیات قلبی می باشد چون حضوری می باشند، حال سوال پیش می آید که: 1- حال که بدیهیات قلبی هستند و جایگاهشان قلب است، نقش عقل این وسط چیست؟ 2- با اینکه بدیهیات قلبی هستند و جز وجودی انسان هست و غیر قابل انکار و شک می باشند، چرا و چه دلیلی باعث می شود کسی در بدیهیات خود شک کند و یا انکار کند؟ 3- آیا این نوع شک و انکار واقعی است و یا نه نوعی غرض و مرض می باشد؟ (چون بدیهیات قلبی و جزء وجودی هر انسانی است و حیات دارند پس نمی توان به آنها حتی شک کرد چه برسد به انکار پس شک و انکار برخی افراد نمی تواند واقعی باشد چون تناقض پیش می آید در نتیجه شک و یا انکار آنها از روی غرض و هوی نفس است و حتما برایشان نفعی دارد)
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: فکر می‌کنم در جواب سؤالاتی که قبلاً شد می‌توانید جواب خود را بیابید. اجازه دهید در مورد این موضوع بیشتر از این بحث را ادامه ندهیم. موفق باشید

12078
متن پرسش
سلام استاد: 1- می خواستم نظر جناب عالی را در مورد موضوعی که در کتاب «تفکر زائد» آقای مصفا مطرح شده بپرسم چون تا حدی که بنده اطلاع دارم این موضوع تعلیمات کریشنا مورتی، اکهارت تولی و تا حدی زیادی سهراب سپهری رو هم در بر می گیرد و کریشنا مورتی و اکهارت تولی رهایی از من درون و حضور در لحظه ی حال رو برابر با معنویت و عرفان می دونند. 2- آیا در کتاب های اخلاقی ما در این مورد چیزی گفته شده است؟ با تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- کتاب «تفکر زائد» جناب آقای مصفا به صورتی تکنیکی و جالب جایگاه ذهنیت‌های منفی را که مسئله‌ی ما نیست و نباید خود را مشغول آن‌ها کنیم، روشن می‌کند و بنده معتقدم دوستان به عنوان یک راه جهت آزادی از ذهنیت‌ها بدان رجوع کنند 2- تمام دستورات اخلاقی ما برای آزادی از ذهنیات منفی است، ولی وقتی انسان با نظمی که بودا در این مورد شکل داده و آقای کریشنامورتی تحت تأثیر او این بحث را می‌کند، انسان بهتر از منابع دینی خود استفاده می‌کند. موفق باشید   

12077
متن پرسش
سلام: شما معمولا از حضرت امام و علامه طباطبایی در صحبت هاتون نام می برید و منابع مطالعاتی این دو بزرگوار را معرفی می کنید. سوال من این است که چرا به تشریح کتاب های علامه حسن زاده نمی پردازید چون در مدت کمی که با آثار ایشون ارتباط داشتم آثار علامه را بسیار روان و امروزی یافتم و فکر می کنم توانایی ارتباط برقرار کردن با جوانان در آثار علامه حسن زاده بیشتر باشد. ضمن این علامه با نوشتن کتاب هایی مانند «رساله لقاءالله» و «نامه ها و برنامه ها» ، «الهی نامه» و یا کتاب «هزار و یک کلمه» به نوعی راه عملی و دستور العمل هم برای جوانان آماده کرده اند. با تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: یادآوری خوبی می‌فرمایید. خدا نکند یک جامعه‌ی در حال رشد از سالک واصلی مثل علامه حسن‌زاده«حفظه‌اللّه» چشم بردارد و بنده نیز وقتی حضرت امام و علامه«رحمة‌اللّه‌علیهما» را معرفی می‌کنم معتقدم در ذیل این دو بزرگوار، عزیزان به پرتو شخصیت آن‌ها رجوع خواهند کرد. موفق باشید

12075
متن پرسش
سلام: به خاطر درسم (کنکور سوال 12074) مجبورم کم بخوابم و شب ها بیدار باشم. برای اینکه حکم شب زنده دار ماه رجب را داشته باشم چه کنم؟ اصلا کلا شب زنده داری در این ماه رجب کاری ازش می آید؟ در یک کلام با توجه به سوال قبلم چه کنم؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بهترین شکل زندگی تعادل است. شب‌ها زود بخوابید، سعی کنید عادتتان شود که صبح‌ها زود بیدار شوید. شب‌زنده‌داری‌تان را یک‌ساعت بیداری قبل از اذان صبح قرار دهید که نماز شب را بخوانید و به درس بپردازید. موفق باشید

12074
متن پرسش
سلام: آیا هنوز می توانم از ماه رجب استفاده کنم با توجه به شرایطم؟ چه طور؟ آقای طاهرزاده من 18 سالم هست امسال کنکور دارم و عاشق و مست شخصیت آقای جلال افشار، چند صفحه ای راجع به ایشان خواندم، مطالب خیلی خیلی کمی راجع به شخصیتشان گیر می آید. شدیدا، شدیدا، شدیدا در خودم احساس نیاز به معنویتی فوق العاده عمیق مثل معنویت آیت الله بهجت و آقای افشار و شهید میثمی را دارم. عاجزانه از شما خواهش می کنم که راهی برای اینکه مثل ایشان شوم (آقای جلال افشار) با توجه به ماه رجب به بنده راهنمایی کنید. ده نکته و برهان صدیقین را کمی بلدم. ببخشید خودمانی می گویم یک راه میانبر با توجه به این شرایطم دارم.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- در روایت داریم اگر یک روز از ماه رجب مانده، با روزه‌ی آن روز منوّر به نور ماه رجب شده‌اید 2- با توجه به این‌که چندسالی بنده با مرحوم شهید جلال افشار مأنوس بوده‌ام می‌توانم بگویم آن‌چه مرحوم جلال افشار را جلال افشار کرد بعد از معارف حِکمی و عرفانی که داشت، یکی نگاه درست او به حضرت امام خمینی«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» بود که او حضرت امام را یک هدیه‌ی قدسی الهی می‌دانست و سعی می‌کرد مبادی میل خود را با رهبر قدسی خود هماهنگ کند، دیگر آن‌که شدیداً سلیم النفس و لَیِّن بود، نسبت به مردم بسیار دلسوز بود، سعی بر رعایت حقوق مخالفین خود را داشت، بسیار هم صبور بود. موفق باشید   

12069
متن پرسش
سلام و درود خدمت استاد: چند وقتی است در شبکه اجتماعی لاین فردی با نام حاج آقای حسینی ادعای شاگردی و نزدیکی بسیار با شما را دارد و گروههایی تشکیل دادن و درس «معرفت نفس» و «معاد» و «برهان صدقین» تدریس میکنن. می خواستم بدونم ادعای ایشون صحت داره؟ تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده تحقیق کردم برادر عزیزمان جناب حجت الاسلام حاج آقای حسینی از عزیزانی هستند که بحمداللّه در معارف اسلامی و نقد غرب موفقیت‌های خوبی کسب کرده‌اند و به‌خوبی قابل استفاده‌اند. موفق باشید

12058
متن پرسش
به نام خدا خدمت استاد عزیز سلام: 1. همراهی حضرت موسی با حضرت خضر علیهما السلام چه نتایجی برای حضرت موسی داشت؟ 2. انسان می آید به دنیا تا با انتخابهایش ابدیتش را رقم بزند و به تکامل برسد تکلیف بچه هایی که قبل از سن تکلیف یا به دنیا آمدن می میرند چه می شود؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- عرایضی را در شرح سوره‌ی مبارک کهف داشته‌ام که چون هنوز جهت چاپ آن آماده نشده است قسمتی که إن‌شاءاللّه سؤال جنابعالی را جواب می‌دهد خدمتتان ارسال می‌دارم و آن قسمت عبارت است از: «قرآن در رابطه با همراهی حضرت موسی و خضر«علیهماالسلام» می‌فرماید: حضرت موسی (ع) از طریق وحی مأمور بوده خود را به مجمع‌البحرین برساند و علامتی مثل گم شدن ماهی و به دریا پریدن و یا فقط گم‌شدن آن را به او داده بودند و به همین جهت هم به محض شنیدن قضیه می‌گوید ما هم در پی این قضیه بودیم و بی‌درنگ برمی‌گردد و در آنجا به آن عالِم برخورد می‌کند.

65) فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً.

علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» در ذیل این آیه می‌فرمایند: هر نعمتی رحمتی است از ناحیه‌ی خدا به خلقش لکن بعضی از آن‌ها در رحمت‌بودنش اسباب واسطه است، مانند نعمت‌های مادیِ ظاهری و بعضی از آن‌ها بدون واسطه، رحمت است مانند نعمت‌های باطنی از قبیل نبوت و ولایت و شعبه‌ها و مقامات آن.

چون رحمت را با «عِنْدَنا» به خودش نسبت داده می‌فهماند کس دیگری غیر از خدا در آن دخالتی ندارد، و نیز فهمیده می‌شود که منظور از رحمت نامبرده نعمت‌های باطنی است و چون در نبوت است که فرشته واسطه‌ی بین خدا و پیامبر هست و چون این‌جا هم نفرمود «عندی» بلکه فرمود «عندنا» باید نعمت جناب خضر، نعمتِ نبوت باشد و نه ولایت. چون ولایت مختص به ذات باری تعالی است و در این رابطه قرآن می‌فرماید: «فَااللّهُ هُوَ الْوَلِی»(سوره‌ی شوری، آیه‌ی 9) ولکن نبوت چنین نیست. و این‌که فرمود: آن دو نفر بنده‌ای از بندگان ما را یافتند که ما از نزد خود رحمتی به او داده بودیم و او را علمی داده بودیم از نزد خود که معلوم می‌شود علمی لدنی بوده و نه اکتسابی که همان علم تأویل حوادث باشد. 

آن­جا که ماهی به طور عجیبی در آب شیرجه زده بود، حضرت موسیu با بنده­ی خالصی از بندگان خدا ملاقات داشتند که خصوصیات آن بنده آن بوده که رحمتی خاص از رحمت‌های الهی را به او داده بودند و معلوم است که حضرت خضر (ع) هم پیغمبر بوده ولی با علمی که در وصف آن می‌فرماید: «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً» علمی به او دادیم که علاوه بر لدنّی بودن، علم خاصی بوده غیر از آن علمی که به حضرت موسی (ع) داده شده بود و چون حضرت موسی (ع) طالب آن علم نیز بوده خداوند به او می‌فرماید: از مسیر مجمع البحرین به سراغ بنده‌ای از بندگان ما برو تا از آن علم آگاهی یابی.

66) قالَ لَهُ مُوسى‏ هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً. 

حضرت موسی (ع) پس از ملاقات با آن بنده‌ی خدا به او گفت اجازه می­دهید از شما تبعیت کنم، از آن­چه که به شما تعلیم داده شده است برای این که من هم به وسیله‌ی آن رشد یابم؟ خیلی با ادب و دقیق منظور خود را بیان کرد. چون می‌دانست آن علم، علم معمولی نیست که به صورت معمولی تعلیم دهند بلکه باید با تبعیت از آن بنده‌ی خدا به آن دست یابد و به رشد لازم برسد.

67) قالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْراً.

حضرت خضر (ع) با همه‌ی عظمتی که یقیناً برای حضرت موسی(ع) قائل بودند با صراحت تمام فرمودند تو طاقت این را نداری که در کنار من صبر پیشه کنی. عجیب است که لازمه‌ی رسیدن به این علم صبری خاص است و نه فکر و اندیشه. آن علم با تجلی خاص به دست می‌آید و با روشی خاص همراه است. به همین جهت جناب خضر(ع) در ادامه می‌فرماید:

68) وَ کَيْفَ تَصْبِرُ عَلى‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً.

چگونه می­خواهی صبر کنی در مورد روشی که به آن روش علم نداری و اطلاع تو به این روش و طریقه احاطه پیدا نمی‌کند تا وقتی جایگاه آن را بشناسی و براساس آن شناخت، حرکت کنی تا آن را به دست آوری. به عبارت دیگر چگونه می‌توانی روشی را برای رسیدن به علمی تحمل کنی که هیچ تصوری از آن علم نداری چه رسد به این‌که روش رسیدن به آن علم را بپذیری و به آن تن دهی؟ ملاحظه کنید که چگونه حضرت خضر(ع) متوجه می‌شوند هر علمی برای هر کس قابل درک نیست حتی اگر آن کس پیامبر خدا باشد. چه رازی در علم حضرت خضر بود که حضرت موسی(ع) از تصور آن ناتوان بودند؟

69) قالَ سَتَجِدُني‏ إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصي‏ لَکَ أَمْراً.

حضرت موسی (ع) گفت: اگر خدا بخواهد به زودی خواهی دید که صبر می‌کنم و با توجه به این که باید کاملاً از شما تبعیت کنم قول می‌دهم در هیچ امری نافرمانی شما را نکنم.

صبر و سکوت؛ دریچه‌هایی به سوی حقیقت

70) قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَني‏ فَلا تَسْئَلْني‏ عَنْ شَيْ‏ءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً.

گفت: اگر پیروی مرا کردی باید از چیزی که دیدی و برایت گران آمد سؤال نکنی تا خودم در بیان معنا و وجه آن ابتدا کنم.

     مطلب عجیب در این داستان رعایت ادب شاگردی از طرف کسی است که خود پیامبر اُولوالعزم است - یعنی حضرت موسی (ع) - و این که چقدر در مقابل کسی که می‌خواهد از او علم بگیرد متواضع است. از اول گفت: آیا می‌توانم تو را پیروی کنم؟ و نگفت تو را پیروی می‌کنم مشروط بر این که مرا تعلیم کنی بلکه گفت تو را پیروی می‌کنم باشد که مرا تعلیم کنی و رسماً خود را شاگرد او خواند و گفت از آنچه تعلیم شده‌ای و نگفت از آنچه می‌دانی تا علم او را تعظیم کرده و به مبدئی نامعلوم نسبت داد و فهماند علم تو رُشد است و گفت پاره‌ای از آنچه تعلیم شده‌ای مرا تعلیم کن و نگفت از آنچه تعلیم شده‌ای مرا تعلیم ده و نگفت حتماً چنین و چنان می‌کنم بلکه گفت: إن‌شاءالله خواهی یافت که چنین و چنان می‌کنم و نسبت به خدا رعایت ادب نمود. در مقابل تقاضای حضرت موسی(ع)، حضرت خضرu هم متقابلاً رعایت ادب نمود و او را با صراحت رَدّ نکرد بلکه به اشاره گفت تو استطاعت بر تحمل دیدن کارهای مرا نداری و فرمود: «فَإِنِ اتَّبَعْتَني»؛ پس اگر پیروی کردی و نگفت حتماً سؤال نکن بلکه گفت اگر بنا گذاشتی پیرویم کنی نباید از من چیزی بپرسی.

حضرت خضر(ع) با توجه به نحوه‌ی آن علم شرط کردند که نباید به هیچ وجه سؤال کنی تا این که برای تو از آنچه پیش می‌آید ذکری در میان گذارم. این همه تأکید برای آن است که ما متوجه باشیم علمی هست که پرسیدنی نیست، باید روح آماده شود تا حقیقت آن برای انسان ظهور کند. ما عموماً از طریق سؤال با معلومات حصولی روبه‌رو می‌شویم در حالی که معلومات حضوری تنها با رفع حجاب ظهور می‌کنند و اتفاقاً با سؤال کردن از آن‌ها، آن‌ها در حجاب می‌روند. مولوی در رابطه با این نوع علوم می‌گوید:

گر نپرسی زودتر کشف‌ات شود.....مرغ صبر از جمله پران‌تر بود

71) فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا رَکِبا فِي السَّفينَةِ خَرَقَها قالَ أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً.

هر دو به راه افتادند تا سوار کشتی شدند و حضرت خضر کشتی را سوراخ کرد. حضرت موسی(ع) که نگران جان مردم است و «تقوی» نیز همین را اقتضا می کند که اجازه ندهی که باطلی واقع شود. به جناب خضر گفت: آیا آن را سوراخ ‌کردی تا مردمش را غرق کنی؟ حقاً که معصیت بزرگی انجام دادی.

72) قالَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْراً.

حضرت خضر گفت: نگفتم که تو طاقت و تحمل بودن با من را نداری؟ حضرت خضرu در سطحی مأمور بودند کشتی را سوراخ کنند و حضرت موسی(ع) در سطحی دیگر آن عمل را می‌دیدند و تحمل نمی‌کردند که به مردم ضرر برسد، در حالی که اگر حضرت موسی(ع) با توجه به شواهدی که از قبل برایشان روشن بود به جناب خضر(ع) اطمینان می‌کردند می‌رسیدند به این‌که نه‌تنها با آن سوراخ کردن به مردم ضرر نمی‌رسد بلکه در سطحی عمیق‌تر به نفع آن‌ها تمام می‌شود. راستی چرا حضرت موسی(ع) با این که خداوند به ایشان اطمینان داده بود حضرت خضرu از بندگان خاص خداوند است به خضر اعتماد نکرد؟

73) قالَ لا تُؤاخِذْني‏ بِما نَسيتُ وَ لا تُرْهِقْني‏ مِنْ أَمْري عُسْراً.

حضرت موسی(ع) به خود آمد که عجب! چرا کاری کردم که احتمال آن می‌رود از رسیدن به علمی خاص محروم شوم لذا عرض کرد مرا به خاطر نسیانی که کردم و از وعده‌ای که دادم و غفلت نمودم مؤاخذه مکن و در کار من تکلیف را سخت مگیر و کاری نکن که نتوانم با تو بیایم.

74) فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا لَقِيا غُلاماً فَقَتَلَهُ قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُکْراً.

بالأخره پس از خروج از کشتی به راه افتادند تا رسیدند به جوانی و حضرت خضر(ع) او را کشت، دوباره اعتراض حضرت موسی(ع) شروع شد و گفت: ما که ندیدیم این جوان کسی را کشته باشد چرا او را کشتی؟ چه کار غیر قابل پذیرشی. راستی چه تضاد سختی در مقابل حضرت موسی(ع) قرار گرفته، از طرفی با بنده‌ای از بندگان خدا روبروست و خداوند به او اطمینان داده که او از طرف ما علم خاص دارد و از طرفی با صراحت تمام می‌بیند که او مرد جوانی را بدون آن که عملی انجام دهد که مستحق قتل باشد، به قتل رساند. آیا موسی می‌تواند به راحتی از موضوع بگذرد؟

75) قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْراً.

دوباره حضرت خضر به حضرت موسی گفت: آیا نگفتم که تو تحمل همراهی با من را نداری؟

76) قالَ إِنْ سَأَلْتُکَ عَنْ شَيْ‏ءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْني‏ قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّي عُذْراً.

حضرت موسیu باز به خود آمد که گویا باید با نگاهی دیگر به حرکات این بنده‌ی خدا نگاه کند و از طرفی در خود شکی را احساس ‌کرد که راستی می‌تواند با نگاه حضرت خضر(ع) به موضوعات بنگرد و برای یافتن آن علم خاص از او تبعیت کند، در آن حال با خودش چکار کند. به همین جهت گفت: اگر بعد از این از تو و از اعمال‌ات سؤال کردم دیگر مرا همراهی نکن و دیگر به عذری که از ناحیه‌ی من باشد رسیدی و به نهایتش هم رسیدی. در حالی‌که در ابتدا فرمود خواهی دید که إن‌شاءالله تحمل می‌کنم و از هیچ امری از تو نافرمانی نمی‌کنم.

77) فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما فَوَجَدا فيها جِداراً يُريدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقامَهُ قالَ لَوْ شِئْتَ لاَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً.

پس راه افتادند تا به قریه­ای رسیدند و از اهلش به عنوان مهمان طلب طعام کردند و آن­ها از این­که آن‌ها را مهمان­ کنند خودداری کردند، در آن شهر دیواری یافتند که نزدیک بود فرو ریزد پس خضر(ع) آن را درست کرد که فرو نیفتد. موسی(ع) گفت: لااقل مزدی می­گرفتی برای تعمیر دیوار تا با آن سدّ جوع کنیم.

عجیب است از کار خضر که در عین گرسنگی - اگر گرسنه نبودند که طلب طعام نمی‌کردند - مشغول تعمیر دیواری می‌شود که در حال ریختن است. چرا در این میان به فکر تهیه‌ی غذایی نیفتاد، چرا لااقل صاحب آن دیوار را پیدا نکرد تا بگوید در ازای تعمیر دیوار به آن‌ها غذایی بدهد؟ این‌ها سؤالاتی بود که به صورتی کاملاً منطقی در ذهن حضرت موسی(ع) ظهور کرده بود و در همین رابطه آن سؤال را با حضرت خضر(ع) در میان گذارد. غافل از این که راه و رسم همراهی با خضر آن است که صرفاً به او اطمینان کند. وقتی از یک طرف خداوند به موسی(ع) اطمینان داده که او «عَبْداً مِنْ عِبادِنا» است و از طرف دیگر حضرت خضر(ع) شرط کرده است باید ماوراء سؤالاتی که به ذهن‌ات می‌آید از من تبعیت کنی. چرا حضرت موسی(ع) سؤال کردند که حضرت خضر(ع) بفرمایند:

78) قالَ هذا فِراقُ بَيْني‏ وَ بَيْنِکَ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْويلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً.

حضرت خضر گفت: از این­جا به بعد بین من و شما جدایی افتاد، به زودی من به تو خبر می­دهم از چیزی­که نتوانستی بر آن صبر پیشه کنی. چه چیزهای نگفتنی بود که حضرت خضر در ادامه‌ی راه به حضرت موسی(ع) نشان می‌داد. سکوت تنها راهی بود که حضرت خضر(ع) می‌توانست از آن طریق حضرت موسی(ع) را وارد آن علم خاص بکند. این سؤالات چگونه حجاب و مانع ورود به آن علم می‌شد که حضرت خضر(ع) مطمئن شدند حضرت موسی(ع) نمی‌تواند با ذهنی که از آن سؤالات آزاد باشد او را همراهی کند.

79) أَمَّا السَّفينَةُ فَکانَتْ لِمَساکينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعيبَها وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ يَأْخُذُ کُلَّ سَفينَةٍ غَصْباً.

حضرت خضر در تبیین آنچه گذشت فرمود: اما در مورد کشتی، کشتیِ مزبور مال عده‌ای از مستمندان بود که با آن در دریا کار می‌کردند و لقمه نانی به دست می‌آوردند. دنبال آن‌ها پادشاهی بود که کشتی‌های دریا را از هر که باشد غصب می‌کرد، می‌خواستم آن را معیوب کنم تا آن پادشاه جبّار بدان طمع نبندد و از آن صرف نظر کند.  

ملاحظه کنید حکمت خضری چگونه با خراب‌کردن یک چیز کاری بزرگ‌تر از اصلاح آن چیز انجام می‌دهد.

80) وَ أَمَّا الْغُلامُ فَکانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشينا أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ کُفْراً.

اما در مورد قتل آن جوان، پدر و مادرش هر دو مؤمن بودند پس ترسیدیم که پدر و مادر خود را اغواء نموده و از راه تأثیر روحی وادار بر طغیان کند.    

حضرت به عنوان مأمور نظام الهی در این جا عمل می‌کنند و نماینده‌ی خالق آن کودک هستند، خالقی که حق هر گونه تصرفی در مخلوقش دارد به همین جهت می‌فرماید:

81) فَأَرَدْنا أَنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْهُ زَکاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً.

پس خواستیم که پروردگارشان به جای این فرزند فرزندی به آن‌ها بدهد که از جهت طهارت (زکوة) بهتر از او باشد و  از نظر رَحِم نزدیک‌تر باشد و بیشتر صله رحم کند و در نتیجه با پدر و مادرش دوست باشد.[1]

این آیه اشاره دارد که ایمانِ پدر و مادر آن جوان نزد خدا ارزش داشته که آن ایمان اقتضای فرزندی مؤمن و صالح را می‌نموده تا با آن دو صله رحم کند و آنچه در آن فرزند بوده خلاف آن را اقتضاء می‌کرد و نظام ربوبی که حضرت خضر یکی از کارگزاران آن است نسبت به آن فرزند و آن پدر و مادر چنین اراده کرده است.

ملاحظه کنید چگونه اگر انسان بندگی خدا را پیشه کند حکمت خضری حادثه­های آزار­دهنده‌ی آینده را، از جلوی راه او بر می‌دارد، حوادثی که ممکن است انسان را از نظر دینداری به هلاکت بیندازد.

معلوم است که مأموریت­های غیبی در این عالم وجود دارد که ظاهر نیستند ولی در باطن عالم نقش فعالی دارند، این روشن می‌کند محال است زیر این آسمان حادثه­ای اتفاقی باشد که بدون باطن باشد و مصلحتی قدسی آن را دنبال ننماید. یک راه بیشتر نداریم و آن این است که مومن باشیم تا حوادث در خدمت ما باشند. فقط این را می­دانیم که اگر بندگی کنیم حکمت خضری علیه ما عمل نمی‌کند بلکه به نفع ما وارد عمل می‌شود.

82) وَ أَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَيْنِ يَتيمَيْنِ فِي الْمَدينَةِ وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّکَ أَنْ يَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ يَسْتَخْرِجا کَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْري ذلِکَ تَأْويلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً.

و اما دیواری که ساختم، آن دیوار از دو فرزند یتیم اهل شهر بود و در زیر آن گنجی از آن دو نهفته بود و چون پدر آن دو یتیم، مردی صالح بود به خاطر صالح‌بودن پدر، رحمت خدا شامل حال آن دو شد و امر کرد دیوار را بسازم به طوری که تا دوران بلوغ آن دو استوار بماند و گنج محفوظ شود، تا آن را استخراج کنند، این از رحمت خدا بود که شامل آن دو یتیم شد به جهت صَلاح پدر. آیه دلالت دارد که صالح‌بودن انسان گاهی در وارث او اثر نیک دارد. آنگاه فرمود: من آنچه کردم از ناحیه‌ی خودم نکردم و به امر خدا بود و تأویلش هم همان بودکه برایت گفتم و سبب حقیقی آن وقایع عبارت از این بود که برایت گفتم، نه آنچه از ظاهر قضایا برایت معلوم می‌شد و تو نتوانستی تحملِ همراهی با من را داشته باشی، این بگفت و از موسی جدا شد.

در قرآن کریم غیر از این داستان در جای دیگر از حضرت خضر(ع) چیزی نگفته و در روایات به ما خبر داده‌اند که او پیامبری بوده که قومش را به توحید دعوت می‌کرد و معجزه‌اش این که بر هر چوب خشکی می‌نشست سبز می‌شد، و تاکنون هم زنده است و باید گفت نوع علم حضرت خضر(ع) و حضرت موسی(ع) مختلف بوده و نه این که یکی از دیگری در همه‌ی جهات اَعلم باشد.

چنانچه ملاحظه فرمودید شاید بتوان گفت حضرت موسی(ع) مأمور به شریعت بودند و حضرت خضرu مأمور به طریقت، دستگاه خضر طریقت بود و عمل به تأویل. 2- در مباحث کلامی بر روی این موضوع مفصل بحث کرده‌اند مبنی بر این‌که یا این کودک همین اندازه از زندگی را انتخاب کرده و به همین اندازه تا ابد در موجودیت خود احساس نشاط دارد، و یا اگر در اثر موانع خارجی مثل بیماری نتوانسته ادامه‌ی حیات دهد میدان امتحانی برای او در آن دنیا ترتیب می‌دهند تا شخصیت خود را بنمایاند. موفق باشید

 


[1] - امام صادق(ع) می‌فرمایند: در قبال آن پسر خداوند به آن‌ها دختری داد که از نسل آن دختر اولاد پیامبر متولد شد. (تفسیر عیاشی، ج 2، ص 356)

12056
متن پرسش
با سلام: به نظر مي رسد پاسخ 11949 مکفي نبود. شما خطاهاي حسي را چگونه توجيه مي کنيد يا مثلا نقطه کور چشم را خود مغز اصلاح مي کند و در اين اصلاح گاه اشتباه مي کند. به نظرم مطلب مسلم است که وجود ذهني تطابق کامل با وجود خارجي ندارد و همين که باب ترديد در تطابق وجود ذهني و خارجي باز شود مکفي است براي اينکه در قله رفيع شکاکيت ماوا بگيريم (در پاسخ قبلي دليل خود بر تطابق ذهن و خارج ذکر نکرديد در صورتيکه شواهد عديده تجربي بر عدم تطابق ذهن و خارج وجود دارد. هر کس فيزيولوژي خوانده باشد مي داند که برخي از رنگ ها را خود مغز مي سازد اگر چه اصلا رنگي در خارج وجود ندارد و همه را خود مغز مي سازد.)
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: با همه‌ی این حرف‌ها حسّ ما، ما را متوجه گرمای آتش و رطوبت آب می‌کند و اگر به گزارش حسّ اعتماد نکنیم در آتش می‌سوزیم در همین رابطه عقل ما، ما را متوجه وجود حقایق می‌کند که اگر به آن اعتماد نکنیم خودمان را از اُنس با حقایق محروم می‌گردانیم. آیا فکر نمی‌کنید این مباحث چیزی به دانش ما نمی‌افزاید و ما را مشغول اموری می‌کند که به هیچ‌کاری نمی‌آید؟! موفق باشید

12067
متن پرسش
با سلام: نظر استاد محترم درباره این فرموده ی آیت الله بهجت رحمت الله علیه درباره ی اینکه کسی که مطلق نماز (نه لزوما با حضور قلب) را مقید به خواندن در اول وقت باشد تکوینا به مقامات می رسد چیست؟ آیا افرادی امثال بنده که نه مراقبه ای در چشم و گوش و زبان دارند به صرف عمل به این دستور به مقامات می رسند؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همین طور است که خداوند به جهت اطاعت شما از امر او نور هدایت‌اش را به قلب متجلی می‌کند. موفق باشید

12064
متن پرسش
با سلام و خسته نباشید. آیا رابطه روح و جسم انسان مفارقتی و تماسی است؟ رابطه خدا با جهان و اشیاء جهان چطور؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: روح مدبّر بدن است بدون آن‌که بدن را آفریده باشد، ولی جهان از تجلیات وجودی وجود مطلق است و رابطه‌ی آن عین ربط با خالق است که آن‌را در برهان صدیقین باید دنبال کنید. موفق باشید

12053
متن پرسش
با سلام: لطفا معنای عزت نفس در روان شناسی را بفرمایید.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: عزّت نفس در آموزه‌های دینی به آن معنا است که ارزش انسان بالاتر از آن است که بنده غیر از خدا باشد و خود را در مقابل خلق خدا جهت جلب منافع مادی تحقیر کند. موفق باشید

نمایش چاپی