بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان

موضوعات

دسته بندی: عرفان، فلسفه، کلام

تعداد نمایش
کتاب
جزوه
یادداشت ویژه
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
38460
متن پرسش

سلام استاد وقت بخیر: من پرسش و پاسخ های سایت رو مطالعه کردم و دیدم در جواب یک سوال شما فرمودین ما خودمون شرایطی که قراره در دنیا داشته باشیم رو انتخاب می کنیم. سوال من این هست که عواقب انتخاب ما به ما نشون داده میشه؟ برای مثال یک فردی که انتخاب می کنه در یک خانواده نامناسب یا با ظاهر نامناسب یا معلولیت جسمی به دنیا بیاد، میدونه که قراره چه سختی هایی رو بابت این شرایط تحمل کنه در زندگی دنیا؟ و سوال بعدی من این هست که چون انتخاب خودش بوده در آخرت بابت سختی هایی که متحمل شده هیچ پاداشی دریافت نمیکنه چون این شرایط انتخاب خودش بوده؟ یک کودکی که در کودکی توسط والدینش آزار و اسیب میبینه بابت این سختی هیچ پاداشی دریافت نمیکنه چون انتخاب خودش بوده؟

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: انتخاب اولیه به همان معنایی است که در روایت داریم: «السعید سعید فی بطن امه و الشقی شقی فی بطن امه». و البته این انتخاب اولیه با روبروشدنِ در دنیا با تذکرات توحیدی انبیاء، جای خود را در شخصیت فرد مشخص می‌کند که آیا در آن انتخاب پایدار خواهد ماند یا نه. و این غیر از امور فرعی است که ممکن است برای هرکس در شرایط مختلف مانند همان آزار والدین که فرمودید، پیش آید. موفق باشید

38454
متن پرسش

با سلام وعرض ادب: اینکه اتفاقات وحوادثی (مثلا یک بیماری یا..) که برای ما میفتد و خدا رقم می‌زند از روی ذات ما، آیا این ذات قبل ورود به این جهان اتفاقات را انتخاب کرده یا نه؟ و اینکه آیا این اتفاقات را خدا برای ذات انتخاب کرده یا ذات ما خودش انتخاب کرده و اگر خودش انتخاب کرده برچه اساس انتخاب کرده که مثلا در همین سن ۴ سالگی فلان بیماری، در سن فلان، فلان حادثه یا آتش سوزی؟

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: خداوند در آیه ۲۲ سوره حدید می‌فرماید: «مَا أَصَابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتَابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا ۚ إِنَّ ذَٰلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ»  هر رنج و مصیبتی که در زمین یا در نفس خویش به شما رسد همه در کتاب پیش از آنکه همه را ایجاد کنیم ثبت است و البته این کار بر خدا آسان است. با توجه به این آیه می‌توان به این فکر بود که آگاهی خداوند در هر حال مطابق انتخاب انسان‌ها است به این معنا که خداوند قبل از آن‌که ما با اختیار خود عملی را انتخاب کنیم؛ او می‌داند، ولی همان‌طور که ما انتخاب کنیم، او می‌داند. این غیر از موارد و امور فرعی است که برای هرکس پیش می‌آید مثل همین مثالی که فرمودید. و در جواب سؤال شماره 38460 عرایضی در آن مورد خواهد شد. موفق باشید

38416
متن پرسش

سلام علیکم: آیا درست است که بگوییم: «وقتی من دستم را بالا می‌برم قدرت را می‌بینم. وقتی ماشین حرکت می‌کند من قدرت را می‌بینم. وقتی جاذبه زمین را می‌بینم که اشیا را نمی‌گذارد بالا بروند، من قدرت را می‌بینم. الکترون را می‌بینم که مجبور است به گرد هسته دور بزند من قدرت را می‌بینم و...مثال های زیاد دیگر. من در این صحنه ها و مظاهر قدرت را دیدم. قدرت صفت ذاتی خداست. صفات عین ذات هستند. نتیجه آنکه من خدا را در مظاهر دیدم.» آیا مطالب بالا درست است؟ با تشکر!

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بسیاری از این نوع قدرت‌ها می‌تواند نسبی و اعتباری باشد و آن‌طور که در «برهان صدیقین» روشن شده، قدرت خداوند، ذاتیِ او است. موفق باشید

38411
متن پرسش

سلام محضر شما: ببخشید منظورتان از جواب سوال ۳۸۳۹۰ و سوالات قبل از آن در همین راستا، اینست که ابن عربی و مولوی هم همان طریق منصور حلاج را داشته اند و به همانجا منجر می‌شوند؟

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: اگر منظور حلاج را با نگاه عرفانی بنگریم، آری! ولی این غیر از سخنانی است که حول شخصیت او گفته می‌شود که معلوم نیست درست باشد و از سخن جناب جنید نسبت به حلاج نمی‌توان غفلت کرد که مشهور است متذکر حلاج شده بوده است که در آن زمان و در آن شرایط وقت آن حرفها نیست. گویا در کنارِ داریِ که حلاج را بدان آویخته بودند می‌گوید نگفتم حال وقت چنین سخنانی نیست. موفق باشید

38409
متن پرسش

با سلام: سوال اینجانب نیز در راستای موضوع پرسشگر گرامیِ پرسش 38372 می‌باشد. واقعیت این است که اگر در اشعار از منصور حلاج یاد می‌شود صرفا نه به جهت آرایه ادبی تلمیح که کنایه‌ای است به فاش گویی و تهور و بی‌باکی در اعلام مکنونات قلبی. چنانچه می و ساغر و باده و ... نیز اگر به معنای ظاهر استفاده شود می‌بایست کل دیوان حضرت حافظ را به خم انداخت تا شراب گردد! گمان می‌شود حضرتعالی آنقدر در دفاع از حلاج یا بهتر است بگوییم وحدت شخصی وجود غیرت به خرج می‌دهید که برخلاف توصیه خودتان درباره نظر به باطن، در دام ظواهر حلاج گرفتار آمده‌اید. با این همه بفرمایید آیا اعتباری برای احادیثی که در رد حلاج موجود است قائل هستید؟ یا همهٔ آن‌ها را به تقیه توصیف می‌کنید؟

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر می‌آید آنقدر بحث در این مورد گسترده و بعضاً مغشوش است؛ که واقعاً بهتر آن است که عمر خود را در جای دیگر و در امور دیگر صرف کنیم. موفق باشید

38390
متن پرسش

سلام علیکم: حضرت امام در بیت «فارغ از خود شدم و کوس اناالحق بزدم / همچو منصور خریدار سر دار شدم» اشاره به حالت فراغ و خریدار شدن دار دارند و نه تایید مدعای منصور، اگرچه شعر شعر است نه وحی و نه کلام صاحبان علم اولین و آخرین معصومین علیهم السلام، امام نیز کارشناسی ست که هم تغییر نظر داشته و هم معصوم نبوده و هم برای اشعارش لایمسه الا المطهرون سر نداده. چنانچه در ابیات زیر بطلان این ادعای صوفیانه ی پر از تزویر را صراحتا بیان می‌دارند : ایشان در شعری خطاب به حلاج می فرمایند: گرتو آدم زاده هستی علّم الاسماء چه شد / قاب قوسینت کجا رفته است أو أدنی چه شد؟ / بر فراز دار، فریاد انا الحق می زنی / مدعی حق طلب إنّیت و إنّا چه شد؟ مرشد از دعوت به سوی خویشتن بر دار دست / لا الهت را شنیدستم ولی الاّ چه شد؟ (دیوان امام خمینی(ره)/ص94) ایشان در جای دیگر می فرمایند: از صوفی ها صفا ندیدم هرگز / زین طایفه من وفا ندیدم هرگز / زین مدعیان که فاش انا الحق گویند / با خودبینی فنا ندیدم هرگز (دیوان امام خمینی(ره)/ص217) تا کوس انا الحق بزنی خودخواهی / در سرّ هویّتش تو نا آگاهی / بردار حجاب خویشتن از سر راه / با بودن آن هنوز اندر راهی (دیوان امام خمینی(ره)/ص248) گر نیست شوی کوس انا الحق نزنی / با دعوی پوچ خود معلق نزنی / تا خودبینی تو، مشرکی بیش نیی / بی خود بشوی که لاف مطلق نزنی (دیوان امام خمینی(ره)/ص246) و در بیتی دیگر سروده : فریاد انا الحق ره منصور بود / یارب مددی که فکر راهی بکنیم (دیوان امام خمینی(ره)/ص226)

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به نامه حضرت امام که در اواخر عمر به گورباچف نوشتند و بر صدرا و ابن عربی تأکید نمودند؛ می‌توانید بیندیشید از آن جهت که اندیشه و شهود آن دو بزرگوار می‌تواند جواب سؤالات بشر امروز باشد که آقای گورباچف نماد آن بوده‌اند.

38372
متن پرسش

حضرت استاد، واکنش های امیرالمومنین و دیگر معصومین به حسن بصری نیز به خاطر ظاهری بودن ائمه و عدم تحمل نظرات دیگر و عدم فهم زبان یک عارف بوده؟ به جای کپی کردن هزار باره ی نامه ی گورباچوف پاسخ عقلانی بدهید. ظاهر و باطن تطابق دارد یا تضاد؟ اگر تضاد دارد که فقه و احکام پوچ و بی ارزش ست و هر کسی می تواند عقیده ی خویش را باطنِ ظاهر معرفی کند، مثلا ده فرقه باطنی که همه با هم متضادند ده عقیده را باطنِ فلان ظاهر معرفی می‌کنند، اگر معیار همان ظاهر نیست بلکه به عقیده ی شما همین که جناب مولانا خودش بداند اشعارش کلام خودش نیست پس می تواند به شعر هایش بگوید لا یمسه الا المطهرون، کافی ست، پس فاتحه ی دین را بخوانید. بعد از اینکه فاتحه ی عقل را خواندید. اینکه نظر نائب خاص امام عصر را تحقیر کنید چون نائب عامی (از میان صدها نائب عام با نظر متفاوت) نظری داده فقط باید گفت: خدا عاقبتمان را به خیر کند که دینمان بازیچه ی جهل و خرافاتی شده که خود را عقل و مخالفینش را نفهم و مشرک می‌داند...

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بد نیست در این مورد سری به سؤال و جواب شماره 38370 بزنید. و سعی بفرمایید به بهانه‌های مختلف خود را از اشارات قرآنی که ماورای عبارات است و عرفای ما نظر به آن اشارات دارند؛ محروم نفرمایید. به همان معنایی که امام حسین «علیه‌السلام» می‌فرمایند: «انّ کتابَ اللّهِ عَلى أربَعَةِ أشياءَ : عَلَى العِبارَةِ ، وَ الإشارَةِ ، وَ اللَّطائِفِ ، وَ الحَقائِقِ . فَالعِبارَةُ لِلعَوامِّ ، وَ الإشارَةُ لِلخَواصِّ ، وَ اللَّطائِفُ لِلأَولِياءِ ، وَ الحَقائِقُ لِلأنبِياء». موفق باشید 

38370
متن پرسش

راجع به پاسخ عامیانه ی جنابتان به سوال ۳۸۳۵۹ ، اتهام سحر و جادو را اتفاقا زنانی که مورد سوء استفاده ی حلاج واقع شده بودند مطرح کردند و تعجب از آنان نیست، بلکه تعجب از جنابعالی‌ست که نظرات اعاظم شیعه که تمام داشته های شیعه مدیون آن هاست و نظر نائب خاص امام زمان حسین بن روح را ظاهری تلقی کرده و هر جنایتکاری که اناالحق و سبحانی و لیس فی جبتی الا الله گفت را توجیه می‌کنید، و حاضر نیستید فکر کنید که این ملعون با چه ادله ای در زمان حیات نائب امام عصر، ادعای نیابت امام زمان کرد، برای مساله ی سحر و فساد هم به گزارشات تاریخی بسنده می‌کنم: دختر سمری یکی از یاران حلاج (که گفته‌اند زن خوش سیما و خوش سخنی بود)، ماجرایی از مواجهه با حلاج را در دادگاه رسیدگی به اتهامات او در باب سحر و جادو برای منافع کثیفش مطرح می‌کند که در تاریخ بغدادی انعکاس یافته، دختر سمری می‌گوید: «… شب هنگام، من و دختر حلاج، هر دو بر بام دارالسلطان خوابیده بودیم که حلاج هم با ما بود. در دل شب بود که ناگهان حلاج را در کنار خود یافتم که بر من افتاده بود، بیدار شدم و به راستی نمی‌دانم که مرادش از این کار زشت چه بود! حلاج گفت: من فقط آمده‌ام تا تو را برای نماز بیدار کنم. چون صبح شد از بام در حال پائین آمدن بودیم که حلاج هم آمد، در جایی که هر دو همدیگر را به خوبی می‌دیدیم، دختر حلاج رو به من کرد و گفت: به او سجده کن! و من بیان داشتم: آیا به کسی غیر از خداوند سجده کنم؟. حلاج سخن مرا شنید و گفت: بله، وَ هُوَ الَّذي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ خدایی در آسمان است و خدایی هم در زمین (یعنی خودش را خدای زمین می‌دانست)» دختر سمری همچنین می‌گوید: «حلاج دست در آستینش کرد و دستی پر از مشک بیرون آورد و به من داد و چند بار همین کار را انجام داد و گفت از این‌ها استفاده کن، تا بوی خوش بگیری که زن هرگاه به نزد مردش می‌رود باید خوش بوی باشد. روز دیگر حلاج مرا نزد خود خواند و مرا گفت: حاشیه این فرش را بلند کن و هرچه می‌خواهی از آنجا بردار و وی چنین کرد و در آنجا دیناری چند یافت که گویا فرش شده بود و از این دیدن به وجد آمده بود.» بغدادی، تاریخ بغداد، ج8، ص129-131 اتهام سحر و جادو توسط دختر ابوالحسن سامری یکی از شاگردان حلاج بر او وارد شده. این زن چهار داستان برای تأیید اتهام خود نقل می کند. غیر از این زن، شیخ ابوعبدالله محمد خفیف شیرازی و خواجه عبدالله انصاری نیز بر این اتهام صحه گذاشتند و هر کدام داستانهایی در این باره نقل کرده اند.

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: این نگاه‌های عوامانه به حلاّج را مقایسه کنید با نگاه حکیمانه جناب حافظ که فرمود: « گفت آن یار کز او گشت سرِ دار بلند / جُرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد» و یا به نگاه عمیق حضرت امام خمینی نسبت به حضور عرفانیِ حلاّج بنگرید که می‌فرمایند: « فارغ از خود شدم و کوس اناالحق بزدم / همچو منصور خریدار سر دار شدم». ملاحظه می‌کنید که حضرت امام «انا الحق گفتن» حلاّج را نوعی فارغ شدن از خود می‌دانند. زیرا حضرت امام زبان عرفان را می‌شناسند. با این‌همه فکر می‌کنم گفتگوی ما با جنابعالی حالت مراء به خود دارد و به ما دستور داده‌اند خدا رحمت کند کسی را که مراء را ترک کند، هرچند حق با او باشد. موفق باشید 

38366
متن پرسش

با سلام: چگونه انسان می‌تواند هویت تعلقی و عین ربط بودن خودش را احساس کند و بچشد؟ با تشکر!

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بستگی به عبور از ماهیت و حضور در «وجود» دارد تا انسان را در نسبتی حاضر کند که خود را در نسبت با هستی عین ربط بیابد. موفق باشید

38360
متن پرسش

از برخی از اطرافیان نزدیکتان مکرر شنیدم که در خارج از دنیا انتخاب وجود ندارد، چه قبل دنیا چه بعد، بر این مبنا آنچه از احادیث مستفادست که دنیای ما تفصیل همان انتخاب های عامل ذر است، اگر عالم ذر خارج از این دنیا رخ داده و در آن انتخاب نبوده (به تعبیر آنان بروز و ظهور ذات ما بوده)، پس دنیا نیز به شرح احادیث تفصیل همان عامل ذرست و در دنیا نیز انتخاب معنا ندارد و جبرست. این قاعده از کدام یک از آیات و روایات آمده: «انتخاب فقط در دنیا ست نه خارج از آن»؟ آیا با یک قاعده ی عقلی که صحت و سقم آن یقینی نیست می توان یقینیات را تفسیر کرد و به تاویل برد؟

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به ما فرموده‌اند: «الیوم یوم العمل و غداً یوم الحساب» آری! ما در این دنیا قدرت انتخاب داریم و نه در دنیای بعد از مرگ. ولی این بدان معنا نیست که قبل از این دنیا، روحِ ما قدرت انتخاب نداشته باشد. که بحث آن مفصل است و باید به مباحث «پیشاخلقتیِ انسان» رجوع شود. موفق باشید

38359
متن پرسش

 سلام علیکم: در پرسشی منصور حلاج را شیعه ی درحال تقیه بر روح و فرهنگ اهل بیت معرفی کرده اید. این اظهار نظر سطحی را با اطلاع از مطالب زیر بیان فرموده اید؟: علمای بزرگ شیعه معاصر با حلاج، ابو سهل نوبختی و علی بن بابویه و مرحوم شیخ صدوق و قطب راوندی رحمه الله علیهم چهار تن از پیشوایان شیعه، حلاج را ساحر و ملعون و مطرود خدا و رسول و امام علیهما السلام دانستند. شیخ صدوق رحمه الله حلاج را تارک نماز می داند. شیخ مفید و علامه حلی علیهما الرحمه نیز او را لعن نموده اند. شیخ مفید کتابی به نام «الرد على اصحاب الحلاج» ، در رد حلاج و اعتقادات او و پیروانش تالیف نمود. شیخ طوسی رحمه الله می فرماید: حلاج ساحر بوده و به دروغ ادعای وکالت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را نموده است. مرحوم شیخ طبرسی که از فضلای به نام مذهب امامیه است، در کتاب احتجاج، حلاج را از دروغگویان شمرده که لاف وکالت حضرت صاحب الامر می زده است و گفته که: توقیع از ناحیه مقدسه در لعن حلاج وارد شده است. شیخ طوسی در کتاب الغیبه از جناب حسین بن روح نائب خاص امام زمان علیه السلام، خطاب به ام کلثوم چنین نقل می کند: «وَ لَا تَلْقَیْهَا بَعْدَ قَوْلِهَا فَهَذَا کُفْرٌ بِاللَّهِ تَعَالَى وَ إِلْحَادٌ قَدْ أَحْکَمَهُ هَذَا الرَّجُلُ الْمَلْعُونُ فِی قُلُوبِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ لِیَجْعَلَهُ طَرِیقاً إِلَى أَنْ یَقُولَ لَهُمْ بِأَنَّ اللَّهَ تَعَالَى اتَّحَدَ بِهِ وَ حَلَّ فِیهِ کَمَا یَقُولُ النَّصَارَى فِی الْمَسِیحِ ع وَ یَعْدُو إِلَى قَوْلِ الْحَلَّاجِ لَعَنَهُ اللَّهُ. » دیگر او را پس از این سخنانش، ملاقات مکن. همانا این حرف ها کفر به خدا و الحادی است که این مرد ملعون (شلمغانی) در دل های این مردم وارد کرده تا از این راه بتواند به آنها بگوید: خدا با او (یعنی با شلمغانی) متحد شده و در وی حلول کرده است. همان سخنانی که نصاری درباره حضرت مسیح گفتند و او می خواهد به قول «حلاج» لعنت الله علیه معتقد شود. و یا همچون دکتر دینانی این علمای شیعه که برخی به دعای امام متولد شده اند و برخی صاحب توقیعات هستند را متکلمین نفهم مشرک می‌دانید چون قائل به وحدت شخصی وجود نبوده اند؟

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: حتماً می‌دانید که عرفا زبان خاص خود را دارند و اهل ظاهر را تا آن‌جا تحملِ برداشت‌های غیر خود را ندارند و در برداشت‌های خود متوقف‌اند که حتی ظرفی را که فرزند حضرت روح الله از آن آب نوشیده است به جرم آنکه آن ظرف نجس شده، آب می‌کشند. و حضرت امام خمینی از خون دلی سخن می‌گویند که آن مقدسان نادان بر اسلام تحمیل کردند و البته این بدان معنا نیست که هر سخن مدعی عرفان را بپذیریم. تعجب از کسانی است که به جای فهم جایگاه سخنان حلاّج، او را ساحر بدانند. موفق باشید

http://www.imam-khomeini.ir/fa/n25396/%D8%A2%D9%86_%D9%82%D8%AF%D8%B1_%DA%A9%D9%87_%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85_%D8%A7%D8%B2_%D8%A7%DB%8C%D9%86_%D9%85%D9%82%D8%AF%D8%B3%DB%8C%D9%86_%D8%B1%D9%88%D8%AD%D8%A7%D9%86%DB%8C_%D9%86%D9%85%D8%A7_%D8%B6%D8%B1%D8%A8%D9%87_%D8%AE%D9%88%D8%B1%D8%AF%D9%87_%D8%A7%D8%B3%D8%AA_%D8%A7%D8%B2_%D9%87%DB%8C%DA%86_%D9%82%D8%B4%D8%B1_%D8%AF%DB%8C%DA%AF%D8%B1_%D9%86%D8%AE%D9%88%D8%B1%D8%AF%D9%87_%D8%A7%D8%B3%D8%AA

38358
متن پرسش

با سلام: شما در چندین جا از آثار خودتان بیان کردید که تشکیک در وجود ملاصدرا برای آموزش بوده است. آیا سخن شما بدین معناست که اصالت وجود، تشکیک در وجود و... نظر گاهی که ملاصدرا بیان کرده همه کشک است. آیا ملاصدرا این مطالب را بیان کرده تا عرفان را توجیه کند؟ لطفاً توضیح کامل بفرمایید و با چند کلمه پاسخ را سر هم بندی نفرمایید!

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! وقتی بناست از طریق صدرا سخن عرفا تبیین شود، عرفا معتقد به تشکیک در ظهورند و بنده نیز در شرح بحث عرفانی کتاب «از برهان تا عرفان» متذکر این امر بودم. ولی وقتی بناست در نگاه فلسفی به «وجود» به عنوان حقیقت ذات مشکک نظر کنیم، آن‌جا حقیقتاً «وجود» تشکیکی است. موفق باشید

38357
متن پرسش

در عباراتی نظیر لیس فی جبتی الا الله، سبحانی ما اعظم شانی و... ، اگر منظورشان ذات حق بوده که هیچ، اگر منظورشان اسم الله بوده، نبی خدا صلی الله علیه و آله و ائمه ی معصوم به چنین ادبیاتی سخن نگفتند بلکه در مجازات قائلین به این جملات و اجرای حدود بر آنها چرا حضرات تفکیکی میان ذات و اسم نکردند؟ و چرا صوفیه اصرار دارند اینگونه شطح بگویند و چرا عده ای اصرار دارند این ادبیات را در جامعه ترویج دهند؟

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: اساساً این نوع سخن گفتنِ عرفا که جنبه اشاراتی دارد، باید با فکر و فرهنگ خودشان فهمیده شود و به اصطلاح به جنبه تأویلی آن سخنان نظر کرد از آن جهت که بعضاً واژه‌ها وسعت خود را به جهت روزمرّه‌گی‌ها از دست می‌دهند. و به همین جهت جناب حافظ در گزارش احوالات معنوی واژه «میّ» را انتخاب می‌کند. موفق باشید

38353
متن پرسش

با سلام: در بحث وحدت شخصی وجود و اختیار من دچار نوعی تناقض میشم. چون وقتی با نگاه وحدت شخصی وجود جلو می‌روم، خودم نفی می‌شوم. فقط خدا می‌ماند و من و دیگر اشیاء محل ظهور اراده های خداوند می‌شیم. چطور می‌توان از یکسو اراده و اختیار باشد و از سوی دیگر نگاه وحدت وجودی داشت؟ من از دیدگاه نظری نمی‌توانم این دو را با هم جمع کنم. اگر به وحدت وجود اصالت دهم به الکل اختیارم سلب می‌شود. اگر دیدگاه وحدت وجود درست است، چطور خود شما در اربعین، اعتکاف شرکت می‌کنید. آیا غیر از این است که می‌خواهید اراده شما فانی شود. خوب هرچه فانی تر شوید باید بی اختیار تر شود. حال اینکه می‌بینم شما خلاف وحدت وجود حرکت می‌کنید و سعی می‌کنید بر سرنوشت خودتان حاکم شوید. چگونه این تناقض اختیار و نگاه وحدت وجودی را حل می کنید؟ با تشکر!

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: معنای «وحدت وجود» به معنی نفی اختیار نیست. برای درک معنای حقیقی وحدت وجود، خوب است به کتاب «مبانی و اصول عرفان نظری» از استاد یزدان‌پناه رجوع شود. موفق باشید

38348
متن پرسش

چه شده که رهبری معظم در نامه های خویش به جوانان در گوشه گوشه ی جهان به جای رجوع به ابن عربی و... به عنوان تنها راه نیل به اسلام ناب، به متون اصلی و غیر قابل انکار قرآن و مسلمات حدیثی رجوع می‌دهند؟ خدا با اسم دیگری به میان آمده؟ اگر آقا جوانان غربی را به نصوص قطعی اسلامی و غیر قابل انکار و مورد اجماع اسلامی رجوع می‌دهند، چرا شاگردان شما فهم آن نصوص را مشروط به اندیشیدنی همچون ابن عربی می‌دانند؟ کسی که یکبار قرآن و احادیث مسلم اسلامی را مطالعه کند می تواند همچون ابن عربی عذاب را گوارایی و شیرینی ترجمه کند؟ ۲. تحلیلتان از خاطره ی رهبری از ماجرای افسوس مرحوم امام (ره) در اواخر عمر بخاطر عدم درک محضر میرزا جوادآقا تبریزی به جهت عدم پسند بودن، بخاطر پر بودن ذهنشان از عرفان نظری چیست؟ ۳. بنده شب ها اشعاری بر دلم می آید که خود متوجهم از جایی دیگر ست، برخی چیزهایش هم خلاف حرف های متکلمین شیعه ست، قصد دارم این اشعار را نوشته و در مقدمه اش بیان کنم این اشعار را لا یمسهه الا المطهرون... سپس نوشته ها را در بین الحرمین چال کنم تا هرجایش باطل است سوسک های عربی آن را بخورد. نظر مبارکتان چیست؟

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بالاخره قرآن راهی است که با تدبّر در آن ممکن است بعضی از انسانها بتوانند به معارفی دست یابند که امثال ابن عربی به آن رسیده‌اند به همان معنایی که حضرت امام خمینی در آخر عمر در نامه به گورباچف متذکر آن معارف شدند که از مو باریک‌تر است. دیگر قسمت‌های سؤالتان را باید خودتان فکر کنید. قسمت آخرِ سؤال، کار عامیانه‌ای است. موفق باشید

38328
متن پرسش

با سلام: شما در برهان صدیقین می‌فرمایید که موجودات از عین هستی صادر می‌شوند. آیا بکارگیری کلمه صادر درست است؟ بجای کلمه صادر چه کلمه دیگر بکار بگیریم بهتر است؟ با تشکر!

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در فلسفه، صدور و در ادبیات دینی، تجلی مطرح است. موفق باشید 

38327
متن پرسش

با سلام: عین وجود، عین علم است. سوال آیا عین وجود عین مرتبه های علم هم هست یا نه؟ یعنی آیا عین وجود، مثلاً عین، علم ملا صدرا هست یا نه؟

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: اساساً هرجا پای وجود به هر نحوی در میان باشد آن امر، تشکیکی است. موفق باشید

38326
متن پرسش

سلام علیکم: من برهان صدیقین را خواندم و صوت هایش را گوش دادم. «قاعده کل ما بالعرض لابد....» معنی آن این است که هر بالعرضی باید به ما بالذات منتهی و ختم شود. وابستگی موجودات به عین هستی را بر اساس این قاعده خوب درک نکردم. چون فقط می‌گوید باید ختم شود. شما وابستگی را چگونه از آن در می‌آورید ؟ با تشکر!

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: این یک امر بدیهی است که آنچه بالعرض است به صرف بالعرض‌بودنش، منتهی به «ما بالذات» آن می‌شود. موفق باشید

38325
متن پرسش

سلام و عرض ادب: سوالی با موضوع فلسفه خلقت و مواردی مانند اینکه با چه معیاری بعضی از افراد در خانواده های مرفه و در شرایط مادی و معنوی خوب متولد می شوند و برخی در خانواده های فقیر و در شرایط جسمی و روحی نامناسب؟ آیا این ترجیح بلامرجح نیست؟ در پاسخ شما فرمودید که دو کتاب آشتی با خدا و عدل الهی شهید مطهری را مطالعه کنم. این دو کتاب رو مطالعه کردم ولی پاسخ دریافت نکردم برای مثال در کتاب آشتی با خدا ذیل بحث چرا خدا ما را خلق کرد در صفحه ۴۵ بیان کردید: «چراهایی که از سر کنجکاوی است غیر از چراهایی است که از سر توقف و سرخوردگی است، بحث ما فعلا بر روی چراهای نوع دوم است.» و بنده دنبال پاسخ چراهای نوع اول بودم که توضیحی در این خصوص در کتاب داده نشده بود. بعد از آن به سراغ کتاب عدل الهی رفتم و در کتاب شهید مطهری نیز در جایی که دقیقا به سوال ذهنی ای که دارم، می رسیدم بحث در همان جا متوقف می‌شد و توضیحی در مورد آن داده نمی شد برای مثال در صفحه ۱۶۸ کتاب ذیل بحث فواید شرور چنین بیان شده است: «خداوند متعال به هر موجودی همان وجود و همان اندازه از کمال و زیبایی را می دهد که می تواند بپذیرد، نقصانات از ناحیه ذات خود آنها است نه از ناحیه فیض باری تعالی» و این موضوع در چندین جای دیگر از کتاب بیان شده است مانند صفحه ۱۷۳: «هر موجودی از موجودات و هر جزئی از اجزا جهان، حظ و حق خود را که امکان داشته دریافت دارد، دریافت کرده است.» و سوال من دقیقا همینجاست که مگر ما قبل از خلقت چیزی بوده ایم که ظرفیت داشته باشیم؟ این تفاوت در ظرفیت ها را مگر خداوند معین نکرده است؟ مبنا و منشا تفاوت در قابلیت ها چیست؟ مگر غیر از اینست که ما انسان های عادی از عدم خلق شده ایم و قبل از خلقت چیزی نبوده ایم و بعد از خلق شدن توسط خداوند ظرفیت ها و قابلیت ها نیز از طرف خداوند به ما داده شده است؟ پس چگونه به یک شی معدوم می‌توان گفت در زمانیکه که تو هیچ و پوچ بودی و معدوم بودی یک ظرفیتی داشتی که خداوند طبق اون ظرفیت تو را خلق کرد؟ آیا اساسا برای یک شی معدوم می توان ظرفیت تصور کرد؟ پیشاپیش ممنون بابت پاسخگویی شما و عذرخواهی بابت اطناب پرسش.

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همه حرف در نکته آخر است که: «امکان هر موجودی» ذاتیِ آن است. در این مورد خوب است به سؤال و جواب‌های شماره :  ۲۷۹۳ و ۲۸۰۰۵ و ۳۶۴۹۳ رجوع شود. موفق باشید

38321
متن پرسش

سلام علیکم: بر اساس برهان صدیقین می‌خواستم ببینم که مطالب زیر درست است یا نه؟ در واقعیت عین وجود نداریم. بلکه عین کمال داریم. عین کمال عین علم، عین قدرت و عین حیات است. (البته منظورم تمام صفات ذاتی است.). حال این عین کمال تجلی کرده است و این موجودات به وجود آمده است. این موجودات در حقیقت همان عین کمال است (همان علم، حیات، قدرت) است که نزول کرده است. (البته با حفظ عینیت ذات و صفات). یعنی وقتی عین علم، عین قدرت، عین حیات تجلی کند در جهان ماده این موجودات به وجود آمده اند. حال اگر این موجودات را در صعود بالا برویم، به عین کمال می‌رسیم که این موجودات به نحو وحدت در عین کمال به بی‌رنگی و جامعیت هستند. راستش من با عین وجود مشکل دارم. چون وقتی گفته می‌شود که وجود اشیا از عین وجود است من هر چه دقت می‌کنم نمی‌تونم این مطلب را درک کنم. اما وقتی گفته می‌شود که کمال هر موجودی از عین کمال است، من درک می‌کنم.چون علم، قدرت و حیات قابل درک کردن هستند. لطفاً راهنمایی بفرمایید. با تشکر!

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! واژه «عین وجود» واژه‌ای است فلسفی. و آنچه در واقعیت و خارج است «وجود» است به اعتبار صفات کمالیه. موفق باشید

38312
متن پرسش

استاد پیرامون ارتباط پاسختان به سوال 38275 و مطالب زیر بیشتر توضیح دهید: در مقالات شمس درباره مولوی آمده: « اگر از تو پرسند که مولانا را چون شناختی؟ بگو: اگر از قولش می پرسی: انما امره اذا اراد شیئاً ان یقول له کن فیکون و اگر از صفتش می پرسی: قل هو الله احد، و اگر از نامش می پرسی: هو الله الذی لا اله الا هو عالم الغیب و الشهاده هو الرحمان الرحیم و اگر از ذاتش می پرسی: لیس کمثله شیٌ و هو السمیع البصیر. همچنین مناقب العارفین نقل می کند: یک بار مولوی به خادم خود (شیخ محمد) گفت: « فلان کار را به اتمام برسان. شیخ محمد در جواب گفت: ان شاء الله . مولانا بانگ بر وی زد که: ای اَبلَه! پس گوینده کیست؟ و یا این شعر مثنوی: چون رسید آن وقت و آن تاریخ راست, زاده شد آن شاه و نرد ملک باخت, از پس آن سال‌ها آمد پدید, بوالحسن بعد وفات بایزید, جملهٔ خوهای او ز امساک و جود, آن‌چنان آمد که آن شه گفته بود, لوح محفوظ است او را پیشوا, از چه محفوظ است‌؟ محفوظ از خطا, نه نجوم‌ست و نه رمل‌ست و نه خواب, وحی حق والله اعلم بالصواب, از پی روپوش عامه در بیان, وحی دل گویند آن را صوفیان, وحی دل گیرش که منظرگاه اوست, چون خطا باشد‌؟ چو دل آگاه اوست, مؤمنا ینظر به نور الله شدی, از خطا و سهو آمن آمدی

متن پاسخ

 باسمه تعالی: سلام علیکم: در این مورد خوب است به جواب سؤال شماره 38311 رجوع شود. موفق باشید

38311
متن پرسش

استاد جانم جوابتان به سوال (28275) را خواندم. ممنونم از شما عزیز جان و استاد گرامی. منظورتان اینست که جناب مولوی اینگونه مثنوی را میدیده که در مناقب العارفین هم آمده: روزی حضرت سلطان ولد (فرزند مولوی) فرمود: که از یاران، یکی به حضرت پدرم شکایتی کرد، که دانشمندان با من بحث کردند که مثنوی را چرا قرآن گویند؟ من بنده گفتم که تفسیر قرآن است. همانا که پدرم لحظه ای خاموش کرده فرمود که: ای سگ! چرا [قرآن] نباشد؟ ای خر! چرا نباشد؟ ای غرخواهر چرا نباشد؟ همانا که در ظروف حروف انبیا و اولیا جز انوار اسرار الهی مدرّج نیست. و کلام خدا از دل پاک ایشان رسته، بر جویبار زبان ایشان روان شده است. خواه سریانی باشد، خواه سبع المثانی، خواه عبری، خواه عربی… و به همین خاطر عبارات خاص کلام الله مجید را برای توصیف اشعارش آورده؟ که مثنوی نیز: بایدی سفره کرام برره یمنعون , بان لا یمسّه الا المطهرون ، کَما قالَ تَعالى‏ یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیرا و انه شفاه الصدور، خَیْرٌ مَقامًا وَ أَحْسَنُ مَقِیلًا، الأَبْرارُ فیهِ یَأکُلونَ وَ یَشْرَبُونَ، مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاهٍ فِیها مِصْباحٌ. یعنی مولوی کلامش را چه میدیده دقیقا که شما و حضرت آقا تایید می‌کنید؟

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همین‌طور است. جناب مولوی به خوبی درک می‌کرده که به قول خودش «تو مپندار که من شعر به خود می‌گویم / تا که هشیارم و بیدار، یکی دم نزنم». با این همه نباید بجز به آنچه در مثنوی و دیوان شمس هست اعتماد کرد. زیرا به گفته اهل تحقیق در آن کتاب‌ها بخصوص در «مناقب العارفین» مطالبی هست که احتمالاً مریدان جاهل از قول جناب مولوی مطرح کرده‌اند. موفق باشید

38310
متن پرسش

پیرو پاسختان به سوال ۳۸۲۸۷، پر واضح ست که متن راجع به قیاس فقهی صحبت کرده نه قیاس منطقی، تذکری که دادید برای کودکان راهگشا بود، سوالات بنده جواب داده نشد. ارجاع به نظر حضرت امام نیز مغلطه ی توسل به مرجع بود، در حالی که امام هم یک کارشناس فهم نصوص ست چنانچه رهبری اینگونه اند و در موارد متعدد نظرات این دو کارشناس متفاوت بوده و هست، ما راجع به نصوص صحبت می‌کنیم که ادعای امام و رهبری و ابن عربی مقبولیت آن ست به عنوان کلام الله، مساله تناقضات هر یک از برداشت ها و تفسیر هاست، عقاید نیز تقلیدی نیست. پاسخ سوالات را بدهید.

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: پیشنهاد می‌شود سری به جواب سؤال شماره 38304 بزنید. موفق باشید

38304
متن پرسش

سلام علیکم عزیزتر از جان: در پاسخ به سوال ۳۸۲۵۷ که به نظرم مقدمات عقلی و صغرا و کبرای کاملی داشت به نظر آقای جوادی آملی ارجاع داده اید، درباره ی هاشمی رفسنجانی نیز حاضرید نظرات علامه جوادی آملی را بپذیرید و به آن ارجاع دهید؟ استدلالتان برای جناب عطار را نیز اگر بپذیریم باید امید دانا را نیز انقلابی و نفوذی انقلاب بدانید چون آنطرفی ها بعضا او را به همین اتهام طرد کردند. استدلالتان در نقل کتاب روح مجرد اگر پذیرفته شود، نقل همین کتاب در عدم تشیع و انکار ولایت امیرالمومنین توسط ابن عربی در مکاشفه و نظر صریح علامه طباطبایی را هم باید بپذیرید. این همه تناقض؟

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آنچه به نظر می‌آید باید در این موارد دقت کرد، ظرایف خاصی است که در این امور باید مدّ نظر باشد و بی‌حساب نیست که حضرت امام خمینی در نامه‌ای که به آقای گورباچف می‌نویسند در مورد نکات مطرح شده توسط ابن عربی می‌فرمایند: « .. و از کتب عرفا و بخصوص محیی‌الدین ابن‌ عربی نام نمی‌برم؛ که اگر خواستید از مباحث این بزرگمرد مطلع گردید، تنی چند از خبرگان تیزهوش خود را که در این‌گونه مسائل قویا دست دارند، راهی قم گردانید، تا پس از چند سالی با توکل به خدا از عمق لطیف باریکتر از موی منازل معرفت آگاه گردند، که بدون این سفر آگاهی از آن امکان ندارد.». موفق باشید

38291
متن پرسش

سلام خدمت استادطاهرزاده: کلمه هستی و کلمه وجود خود از متافیزیک می باشد آیا وقت آن نرسیده از این کلمه عبور کنیم چرا شاعران کاری با این کلمه نداشتند می دانیم هایدگر این کلمه رو اواخر عمر رویش خط می کشیدند یا به زبان قدیم می‌نوشتند.

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: تمام عظمت اندیشه حکمت متعالیه در آن است که «وجود» را در منظر و افق انسان قرار می‌دهد و به نظر بنده این نهایی‌ترین حضور است که انسان آخرالزمان نیاز دارد در آن حاضر شود. باعرایضی که در کتاب «انسان و باز انسان»(آماده چاپ)می باشد امید است این نکته تا حدّی روشن شود. موفق باشید

نمایش چاپی