بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان

موضوعات

دسته بندی: عرفان، فلسفه، کلام

تعداد نمایش
کتاب
جزوه
یادداشت ویژه
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
10167
متن پرسش
سلام علیکم: استاد اینگونه که برداشت کرده ام در حکمت مشاء وجود را یک ویژگی انتزاعی می دانند مگر وجود همان جوهر و ذات عالم نیست که هستی محض است پس چگونه می توان آن را یک امر ذهنی گرفت؟ آیا برداشت من از حکمت مشاء در خصوص کثرات متباین ناصحیح است یا این یکی از ضعف های حکمت مشاء می باشد؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: همین که برای هر موجودی وجود خاص قائل‌اند عملاً وجود را به عنوان یک حقیقت نمی‌شناسند تا برای آن اصالت قائل باشند و عملاً چه بخواهند وچه نخواهند اصالت را به ماهیت داده‌اند. موفق باشید
10169
متن پرسش
سلام: چه کار کنم که اضطراب و استرس و ترس در درون من برای همیشه نابود شود و فنای درخدا شوم و راه عشق به خدا چیست؟ با خواندن مطلبی از آقای نجابت فوق العاده به ایشان علاقه مند شدم برای استفاده از آثار ایشان چه کنم؟ تشکر می کنم که این سولات را جواب می دهید.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: برای رسیدن به چنین حضوری باید برنامه‌ریزی کرد و عرفان نظری و عملی که امثال آیت‌الله نجابت در آن ورود دارند بسیار کارساز است. موفق باشید
10153
متن پرسش
با عرض سلام و تشکر از اینکه زود پاسخ می دهید. می خواستم بپرسم با توجه به اینکه انسان به هر حال بدون اختیار قدم به دنیا گذاشته و بار سنگین امانت بر دوشش گذاشته می شود و گذشتن از موانع این دنیا و مهم تر از آن مراحل برزخی و اخروی سخت است چرا این همه عذاب باید ببیند؟ و چرا این همه عذاب بیشتر به صورت آتش مطرح می شود؟ در ضمن اگر در این زمینه کتاب یا جزوه ای دارید معرفی نمایید تا استفاده بیشتری ببرم. با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: عرایضی در کتاب «هدف حیات زمینی آدم» داشته‌ ام. عنایت داشته باشید هیچ وقت در قیامت عذابی به انسان نمی‌دهند بلکه قرآن در آیه52 سوره‌ی یونس(علیه‌السلام) می‌فرماید: «ثُمَّ قیلَ لِلَّذینَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاَّ بِما کُنْتُمْ تَکْسِبُون‏» به آن‌هایی که در دنیا ظلم کردند گفته‌ می‌شود بچشید عذاب جاودانه را، جز آن‌چه خودتان برای خودتان کسب کردید جزا داده شدید؟ در واقع ما را خلق کردند برای این که ما آینه‌ی نمایش کمالات الهی باشیم و از کمالات الهی برخوردار شویم؛ حال اگر خودمان به خودمان ظلم کردیم و چیزهای دیگر را انتخاب کردیم، تنها آثار همان اعمال‌مان را به ما می‌دهند که چون آن اعمال با فطرت ما نمی‌خواند و مطابق حقیقت خود عمل نکردیم، عذاب آور است. موفق باشید
10163
متن پرسش
با عرض سلام و ادب خدمت حضرتعالی: بنده شدیدا مخالف استفاده از مبل در منزل هستم و آن را چیزی زائد و یکی از نمادهای زندگی غربی می دانم الا برای افرادی که از لحاظ پزشکی نیاز به آن دارند آن هم در حد صندلی راحتی. از طرفی خانمم اصرار زیادی به خرید آن دارد مخصویا این اواخر به شدت درخواست این امر را دارند و بنده مانده ام چه کنم چون دیدن مبل در خانه برای من خیلی سخت است. لطفا راهنمایی بفرمایید. با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: تا می‌شود انسان باید از این نوع وسائل استفاده نکند. در توصیه‌ی حضرت رسول خدا(صلوات‌اللّه‌علیه) به امیرالمومنین(علیه‌السلام) هست که «یَا عَلِیُّ نَجَا الْمُخففّونَ‏ وَ هَلَکَ الْمُثْقِلُون‏» ای علی آن‌هایی که زندگی را ساده بگیرند نجات می‌یابند و آن‌هایی که زندگی را سنگین بار بگیرند هلاک می‌شوند. رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به عنوان کسی که می‌خواستند بالاترین خدمت را به علی‌(علیه‌السلام) بکنند تا بال‌های پروازش به سوی عالم معنا بسته نشود، چنین توصیه‌ای را فرمودند. به گفته‌ی بابا طاهر: «دلا راه تو پر خار و خَسَک بی ....... گذر گاه تو بر اوج فلک بی / گر از دستت برآید پوست از تن ...... بر آور تا که بارت کمتَرَک بی». موفق باشید
10138
متن پرسش
سلام علیکم: استاد در سوال قبلی از حضورتان بحثی را پرسیده بودم اما قضیه برایم حل نشد. نزدیک چهار روز هست که روی بحث کثرات متباین کتاب عرفان نظری آقای یزدان پناه متوقف شده ام. کمی به تفصیل توضیح می دهم اگر جوابم را بدهید ممنون می شوم. در حکمت مشاء آنها معتقدند موجودات اصیل هستند و تمام آنها متباین بالذات هستند و در مفهوم وجود با هم اشتراک دارند و در این مفهوم اشتراکی مشکک هستند. از طرفی دیگر هم مفهوم وجود نمی تواند مشکک باشد. نمی دانم اینکه حکمت مشاء چه اصراری دارد که مفهوم را مشکک بداند. به این قسمت از متن کتاب ملاحظه بفرمایید (به بیان حکیمان مشائی، در حمل مفهوم عام بر موضوعات، تشکیک وجود دارد. این خصیصه انتزاعی بر واجب الوجود بیشتر از ممکن الوجود صدق می کند. همان گونه که می دانیم در هر تشکیکی به یک جهت تأمین کننده وحدت و عینیت و یک جهت تأمین کننده ی افتراق و امتیاز نیازمندیم که دومی باید به گونه ای به اولی بازگشت نماید. از آنجا که مشائیان، اعیان خارجی را متباین به تمام ذات و فاقد جهت اشتراک حقیقی می دیدند، جهت وحدت مورد نیاز در بحث تشکیک را به مفهوم عام لازم نسبت دادند. از نظر آنها، نفس این مفهوم، در لزوم خود و در حمل بر موضوع ها شدت و ضعف دارد. پس تشکیک را به این مفهوم عام نسبت دادند (اصول و مبانی عرفان نظری – حجت الاسلام سید یدالله یزدان پناه – صفحه 155) البته کتاب این نظر را بطور متقن تایید نکرده است بلکه با گمان صحبت کرده چون مشائیان معتقد هستند که بین علت و معلول سنخیت وجود دارد و اگر این قول باز شود با اشکال بالا در تضاد است، ولی ایّ حال وقتی مفهوم وجود را مشترک بدانی دیگر نمی توانی تشکیک قائل شوی و اگر هم بخواهی تشکیک قائل شوی باید وجود را بین موجودات مشترک بدانیم نه مفهوم وجود را. می شود این قسمت را توضیح دهید؟ یعنی این یکی از اشکالات حکمت مشاء است؟ 2- کتاب مفهوم وجود را تعبیر به امر لازم عام کرده است یعنی چه؟ با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- همان‌طور که استاد یزدان‌پناه می‌فرمایند تشکیک اگر بخواهد حقیقتاً برای چیزی واقع شود باید «ما بِهِ الإشتراک آن عین ما بِهِ الإمتیاز آن می باشد». یعنی درست از همان جهت که مثلاً وجود در همه مشترک است از همان جهت نیز وجود دارای شدت و ضعف باشد، نه این‌که عاملی خارجی موجب شدت و ضعف شده باشد. همان‌طور که قبلاً عرض کردم باید ببینیم چگونه مشاء می‌خواهد برای مفهوم وجودِ وجودهای متباین تشکیک قائل شود در حالی‌که برای هیچ مفهومی از آن جهت که مفهوم است، تشکیک معنا نمی‌دهد، عرض کردم چاره‌ای ندارند که صرفاً یک معنایی از تشکیک در این رابطه انتزاع کنند و بگویند مثلا در معنای وجود در ملائکه نسبت به معنای وجود در سنگ یک نحوه تشکیک هست، در صورتی که وقتی تشکیک معنا می‌دهد که یک وجود ما داشته باشیم در مظاهر مختلف، نه آن‌که دو وجود داشته باشیم آن طور که در ملائکه و سنگ هست 2- معنای عام لازم همان مفهوم وجودی است که برای همه‌ی موجودات متباین قائل‌اند که یک مفهوم انتزاعی است. موفق باشید
10147
متن پرسش
سلام: بنده فکر می کنم ما به جای آن که فکر کنیم تخیل می کنیم به اسم تفکر. مثلا وقتی صحبت از جوهر و عرض می شود چون عادت به تخیل داریم مجددا این دو را تخیل می کنیم و در ذهنمان یک جوهر تصور می کنیم و یک عرض و بعد نمی دانیم چه طوری این دو را به هم ربط دهیم. و به قول گفتنی به جای این که خود را بالا ببریم موضوع را پایین می آوریم. حالا چه کار کنیم از این معضل خلاص شویم و بتوانیم واقعا تفکر کنیم نه تخیل؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: آری بعضی‌ها به جای فیلسوف، متفلسف‌اند ولی اگر کار را در فلسفه ادامه دهید آرام آرام عقل فلسفی ظهو ر می‌کند و تفکر فلسفی پیدا می‌کنید. موفق باشید
10130
متن پرسش
با سلام خدمت استاد گرانقدر: با توجه به آثار حضرت استاد، سیر مطالعاتی برای تفکر فلسفی چگونه باید باشد؟ به بیان واضح تر مطالعه را از کدام کتاب و منبع استاد باید شروع کنیم تا مطالب را بصورت منظم و مدون در ذهن و فکر خود هضم کنیم؟؟؟ لطفا پاسخ اینجانب را در اسرع وقت بدهید چون مدتی است که از مباحث جا مانده ام. با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: همان سیر مطالعاتی که روی سایت هست کمک می‌کند. رویهم‌رفته باید معرفت نفس را در خود بیابید و سپس به برهان صدیقین بپردازید و در بحث معاد، بحث معرفت نفس و برهان صدیقین به صورت قوی‌تری جمع شده. موفق باشید
10129
متن پرسش
سلام: در دعای دهه اول ذی الحجه داریم «لا اله الا الله عدد الیالی و دهور...» نیست خدایی جز الله به شماره شبها و روزگاران و الی آخر دعا... بنده از متن عربی چیزی متوجه نمی شوم ترجمه هم کاملا برایم نامفهوم است. لطفا در مورد این دعا توضیح بفرمایید. متشکرم
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: بعضی جملات اولیائ الهی مثل جملات عرفا حالت اشاره دارد و لذا نمی‌توانید تحت‌اللفظی آن ها را معنا کنید. شاید در این چند فراز که در دعا آمده می‌خواهد نظر توحیدی خود را در تمام نمونه‌های متکثر به خود متذکر شود. مثلاً در این قسمت یگانگی حق را در مظاهری مثل کثرت لیالی و دهور مدّ نظر داشته باشد. موفق باشید
10111
متن پرسش
سلام استاد: امیدوارم حالتون خوب باشه. من کتاب آشتی با خدا رو دارم مطالعه می کنم و به دو سوال برخوردم، می خواستم بدونم نفس اصلش بد هست یا نه؟ اگر آره پس چرا ما نماز می خوانیم، عبادت می کنیم، ذکر میگیم و امثال اینها. مگر شما نمیگید اعضای بدن یک وسیله هستند و این نفس ماست که میگه میشنوه و میبینه؟ ممنون میشم که جوابمو بدهید. بعد سوال دومم اینه که معنی هستی و چیستی رو میشه عامیانه تر از داخل کتاب برایم باز کنید. یعنی چی خدا هم هستی هم چیستی؟ نفس ما انسانها هستیه آیا چیستی هم هست؟ با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- نفسی که در این جاها بحث می‌شود ربطی به نفس امّاره که در مباحث اخلاقی بحث می‌شود، ندارد. نفس در این‌جا یعنی نفس ناطقه‌ی انسان که بدنش را تدبیر می‌‌کند و خودِ انسان محسوب می‌شود 2- چیستی هرکس همان خصوصیات اوست و هستی آن احساسی است که خارج از بدن در خود احساس می‌کند. إن‌شاءاللّه با ادامه‌ی مطالعه‌ی کتاب «ده نکته در معرفت نفس» همراه با شرح صوت آن و با مطالعه‌ی کتاب «از برهان تا عرفان» قسمت برهان صدیقین، همراه با شرح صوت آن، جواب سؤالاتتان را خواهید گرفت. موفق باشید
10113
متن پرسش
با عرض سلام خدمت استاد عزیز: 1- استادمن تقریبا تمام مباحث پایه ای شما را کار کرده ام (معرفت النفس، برهان صدیقین، معاد،معرفت النفس والحشر، شرح نامه 31، خویشتن پبهان، تفسیر سوره حمد امام، سوره زمر و غیره) و اکنون در حال کار کردن خطبه 1 نهج البلاغه و سوره حدید و شرح بدایه با شرح آقای فیاضی هستم. اما به تازگی یکی از شاگردان شما که همین مباحث را خوب کارکرده و شرح جزوه عرفان نظری شما گیر آورده بود و البته به من هم داد، گفت به نظر من کار کردن بدایه و نهایه نیازی نیست و فکر نکنم که بدایه و نهایه چیزی بیشتر از آن چیزی که در سوره حمد بحث شد بهت بده و بدایه و نهایه برای کسانیست که می خواهند فلسفه تدریس کنند و بعد گفت که من مباحث عرفان نظری را می فهمم و نیازی به بدایه و نهایه ندارم و گفت بعد از دو سال پشیمان میشی. و به من توصیه اکید می کرد که مباحث عرفان نظری رو کار کن. البته من زیر بار این حرفش نرفتم و گفتم که اگر ابن چنین بود این قدر توصیه به بدایه و نهایه نمی کردند و با این همه اصلا عجله ندارم.ن ظر شما در مورد این موضوع چیه؟ 2- استاد بعضی از کسانی که بدایه و نهایه رو کار کردند توصیه کردند که شرح استاد «زنجیر زن» بهتره نظر شما چیه؟ التماس دعا و حلال کنین.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: اگر حداقل بدایه را کار کنید مباحث عرفانی را راحت‌تر جلو می‌برید. بنده متأسفانه از شرح‌هایی که در مورد بدایه شده، تنها شرح جناب استاد فیاضی و استاد صمدی را می‌دانم، اگر شرح‌های دیگری هست که برای امثال شما راحت‌تر است به بنده هم اطلاع دهید. به وقتش إن‌شاءاللّه با شرح عرفان نظری روبه‌رو خواهید شد. موفق باشید
10117
متن پرسش
سلام: برای اینکه وارد عالم دینی شویم می گویید باید با قلب خود متوجه حقایق عالم غیب شد، حال می خواهم بدانم که برداشت های من از سخنان شما درست است یا نه؟ می توان با توجه به وجود نفس در بدن به وجود خدا پی برد و همانطور که در قرآن می گوید به ملکوت آسمان ها و زمین بنگرید منظور از ملکوت همان خداست که هر لحظه همه جا حاضر است و فقط هست و معنی فقط هست را من اینطور فهمیدم که خدا چیز خواصی نیست (از نظر شبیه بودن) و در همه جا حاضر و همه زمان به خاطر تجردش حاضر است و البته خدا زمان و مکان که مربوط به عالم ماده است را آفریده. چند سوال دیگر داشتم: 1. منظورتان از کثرت و وحدت چیست؟ 2. خدا که همه جا هست و عالم محضر اوست، آیا وقتیی که مثلا من روی زمین می نشینم روی خدا نشسته ام یا آیا وقتی که آب دهان جایی می اندازم آیا بر روی خدا انداخته ام (به خاطر بی ادبی معذرت می خواهم) خیلی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که برای مثال وقتی روی بدن آب جوش یا سرد می ریزم نفس ما هم آن را حس می کند و با توجه به این مطلب خدا هم حرکات ما را ناظر است و حس می کند یا خدا حس دارد یا نه؟ 3. و یا در جعبه ای خدا به طور کامل وجود دارد و یا بخشی از آن؟ 4. مثلا درخت زیبایی وجود دارد آیا خدا که همه جا به طور کامل حضور دارد آن زیبایی درخت از خداست که به این صورت نمود پیدا کرده و تنه آن بخشی از خداست که به صورت تنه نمود پیدا کرده در مورد صورت افراد چطور؟ 5. آیا خدا در درون من وجود دارد؟ 6. آیا نفس آدم چیز مستقلی از خداست و با وجود اینکه خدا او را آفریده چرا باز تمایل به گناه دارد؟ 7. با توجه به فرمایشات شیخ رجبعلی خیاط که می گوید هر لحظه و هر جا به یاد خدا باشید و هر کاری را برای خدا بکنید، من همیشه سعی می کنم این سخن را عملی کنم، اما بعضی مواقع حواسم پرت می شود، مثلا موقع حرف زدن یا خواب و بعضی مواقع مثلا تخم مرغ که آب پز می کنم زیر گاز را یادم می رود روشن کنم توجه ام به خدا باشد یا به این امور؟ و چگونه بعضی کارها مثل بستن در و یا راه رفتن را برای خدا انجام دهیم درحالی که هیچ ربطی به کار برای خدا ندارد؟ 8. چرا بعضی مواقع که مضطر می شویم و دعا می کنیم خدا دعای ما را مستجاب نمی کند (مناجات خمسه عشر) 9. برای رسیدن به مقام فنا و رضا و دیگر مقامات چه باید کرد؟ کلا ترتیب این درجات چگونه است؟ 10. و آیا نظر نفس به هر جا یعنی فکر کردن در مورد چیز یا مکانی؟ 11. چگونه قلب خود را از کثرات و چیستی ها انصراف دهیم و به وجود پی ببریم؟ کتاب های آشتی با خدا و ادب خیال و عالم انسان دینی را مطالعه کردم و کمی گیج شده ام. با توجه به سخنانم می دانم که بی عالم هستم و چکار باید بکنم؟ با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- توجه به حضور خدا از طریق نظر به ملکوت عالم کار خوبی است 2- بحث کثرت در عین وحدت را باید در مباحث عرفانی دنبال بفرمایید 3- با دنبال‌کردن مباحث برهان صدیقین این سؤالاتتان جواب داده می‌شود و قبل از آن کتاب «ده نکته در معرفت نفس» همراه با شرح صوت آن لازم است کار شود تا با تصور درستی که إن‌شاءاللّه برایتان پیش می‌آید سؤالات یازده‌گانه‌تان جواب داده شود. موفق باشید
10118
متن پرسش
سلام: طی الارض چگونه انجام می شود؟ اینکه نفس با یک اراده بدنش را از یک مکان خلع وجود می کند و در مکان دیگر وجود می دهد چگونه امکان پذیر است در حالی که قوانین ماده این اجازه را نمی دهد که مثلا بدن یک شخص مسافتی طولانی را بدون گذر زمان طی کند؟ و یا در حین این عمل، ماده نیست بشود؟ لطفا توضیح بفرمایید.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: در بحث «برهان حرکت جوهری» در این موارد عرایضی داشته‌ام. این سایت بیشتر می‌تواند جوابگوی عزیزانی باشد که مباحث را کار کرده‌اند و در دل مطالعه‌ی مباحث، سؤالاتی دارند. موفق باشید
10102
متن پرسش
سلام استاد: وقتی برای اباعبدالله علیه السلام گریه می کنیم دقیقا برای چی باید اشک بریزیم؟ من همش این میاد تو ذهنم که امام حسین علیه السلام و یارانشون که در اون روزا شاد بودن و حتی خودتون توضیح دادین از شادی شون در قتلگاه. مصیبت هایی هم که به خودشون و بقیه وارد شده هم که مربوط به دنیا و جسمشون بوده و ارزش این همه گریه و توصیه هایی که برای اشک بر اباعبدلله شده رو نداره بنظرم. واقعا برای چی باید اشک ریخت؟؟؟ سوال دومم اینه که چرا من هر چی میخونم یا می شنوم از یادم میره؟ مثلا همین سوالو یادمه یک بار دیگه هم ازتون پرسیدم ولی الان اصلا جوابتون یادم نیس و بازم برام سواله!! یا با اینکه اینهمه آثارتونو خوندم کلاساتون اومدم و مدتها مصرانه رو مباحثتون مباحثه کردم ولی الان زیاد ندارمشون و باهاشون زندگی نمی کنم؟؟چرا این همه دور افتادم؟ چرا شیطان بهم نزدیکتره؟ چرا افکار و رفتار لغو و بیهوده اینقدر عذابم میدن. چرا باید بعد کلی التماس به درگاهش و چشیدن لذت برگشت و رفتن تو آغوش بازش بازم دوباره بیفتم تو گودال و ضربه های بد بخورم... استاد خسته شدم از این همه سقوط. دلم صعود بی سقوط میخواد... از خودم خسته ام و از همه بالایی ها هم شرمنده! چه کنم؟؟؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- اشکى که در شیعه هست با ناراحتیهاى عاطفى و احساساتى فرق اساسى دارد، اشک براى حسین (ع) عامل رابطه انسان است با مقاصد قدسى و لذا نه تنها شادى و نشاط را از شیعیان نمی گیرد، بلکه شادى و نشاط در زندگى شیعیان موج می زند. ولى نباید آن را با لذت‏گرایى همسان دانست، زیرا تفاوت زیادى است بین آن شادى که با پرهیزکارى همراه است و روح معنوى دارد با آنچه امروز در غرب هست که در آن، لذت‏گرایى مقصد و معبود شده است. در شیعه، شور زندگى با یادآورى غم غربت نسبت به عالم قدس همراه است و با فرهنگ مرگ آگاهى راه خود را از قهقهه‏هاى اهل غفلت جدا کرده و سعى دارد خود را در فرحِ حضورِ با حق حفظ کند و اشک بر حسین (ع) نوعى طلب آن فرح است و آن‏هایى که غم غربت در این دنیا را می شناسند می فهمند حزن مقدس چه حلاوتى دارد و مواظب‏اند گرفتار لذت‏گرایى و خوش‏گذرانى اهل دنیا نشوند تا از ارتباط با حقایقِ وجودى عالم محروم نگردند. 2- موضوعات حضوری موجب عزم و تصمیم انسان می‌شود بدون آن‌که لازم باشد به حافظه سپرده شود 3- بنا بر این است که ما همچنان با حفظ خود از طریق تقوای الهی روح عبودیت در ما نهادینه شود پس جای خستگی نیست. موفق باشید
10092
متن پرسش
به نام خدا سلام خدمت استاد عزیز: برای پایان نامه دکترای فلسفه تعلیم و تربیت موضوع خیال در فلسفه ملا صدرا و دلالت های آن برای تربیت دینی و اخلاقی را انتخاب نموده ام. مطالعات گوناگونی در این حوزه داشته ام. آثار حضرتعالی، هم جرقه کار بر روی این موضوع را در ذهنم ایجاد نمود و هم ان شاءالله در ادامه کار یاری ام خواهد داد. اگر تصویری کلی از ابعاد این ارتباط(خیال و تربیت) پیش روی خود داشته باشم، بسیار کارساز خواهد بود. به تاثیر خیال بر اراده، بر عالم فرد، بر احساس نیاز و ...... توجه نموده ام. به نظر شما به چه ابعاد و زمینه های دیگری، ضروری و مناسب است توجه نمایم؟ خداوند خیر کثیر روزی شما نماید که الحمد لله نموده است. با تشکر.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: به عنوان مقدمه پنج جزوه‌ای که در شرح کتاب «معرفتِ نفس و حشر» هست مطالعه کنید و از خود کتاب «معرفتِ نفس و حشر» غافل نباشید. عمده آن است که متوجه باشیم اساس هر تربیتی در هر مکتبی مبتنی بر تصوراتی است که ما از خود و سایر موضوعات در ذهن خود داریم. هنر ملاصدرا در آن بود که روشن کرد چگونه نفس می‌تواند با اتصال و اتحاد با عقل فعّال به عالی‌ترین مراتب تربیت برسد و سعادت خود را به‌دست آورد. موفق باشید
10093
متن پرسش
سلام علیکم: فرموده اید: «بعضی از انسان‌ها از نظر طینت و شخصیت عموماً امور الهی را انتخاب می‌کنند و شخصیتاً خود را در انتخاب‌های معنوی می‌پرورانند با این‌که می‌توانند انتخاب‌های غیر الهی داشته باشند و اهل‌البیت«علیهم‌السلام» نمونه‌ی کامل چنین شخصیتی هستند» گناه شخصی که شخصیتش اینچنین نیست چیست؟ اگر عین ثابته فردی تمایل به بدی دارد چرا خدا عقابش می کند؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: این دیگر مربوط به خود شخص است که آیا مطابق عهد الهی‌اش که در فطرت خود دارد انتخاب کند و یا نه، به همین جهت آن‌هایی که مطابق عهد الهی‌شان عمل نکنند فردای قیامت خود را ملامت می کنند. موفق باشید
10097
متن پرسش
سلام خدمت استاد عزیز دو سوال: 1- آیا گوش دادن به موسیقی های سنتی از نظر اخلاقی ایرادی دارد؟ 2- وقتی گریه ام کم می شود باید چکار کرد؟ لطفا جواب را به ایمیلم هم بفرسید
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- شاید از نظر فقهی اشکال نداشته باشد ولی شما را از نظر سلوکی عقب می‌اندازد 2- با خوش‌اخلاقی و صله‌ی رحم و صدقه و مطالعات موضوعات ظریف عرفانی، روح خود را متوجه عالَمی کنید که تنها با گریه می‌توان به آن عالم رسید. موفق باشید
10091
متن پرسش
سلام علیکم: استاد چیزی که بنده در خصوص نظر مکتب مشاء نسبت به قضیه کثرت و وحدت دریافت کردم این بود که آنها معتقد موجودات اصیل هستند و تمام آنها متباین بالذات هستند و در مفهوم وجود با هم اشتراک دارند و در این مفهوم اشتراکی مشکک هستند. حال سوال این است که وقتی گفته می شود علم از جنس وجود است می توان قبول کرد که پس مشکک هم هست ولی وقتی گفته شود مفهوم علم مشکک است قضیه به نظر من کمی پیچیده می شود. می توانید کمی توضیح دهید. اینکه حکمت مشاء می گوید موجودات در مفهوم وجود مشکک هستند یعنی چه؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: شاید خواسته اند بگویند مفهوم وجود از آن جهت که بین موجودات متباین مشترک است، مشکک باشد. یعنی به لحاظ اشتراکی که در معنای مفهوم وجود هست و به هرکدام از مخلوقات متباین وجود اطلاق می‌شود وگرنه هیچ مفهومی در ذات خود نمی‌تواند مشکک باشد. موفق باشید
10080
متن پرسش
سلام: جاهای مختلفی دیدم که حضرت علی(ع) را به عقل کل و حضرت زهرا(س) را به نفس کل نسبت داده اند. آیا منظور از عقل کل، تعین اول و ثانی است و منظور از نفس کل تعین های خلقی است؟؟ و یا اینکه منظور از عقل کل و نفس کل نفس رحمانی است با این تفاوت که عقل کل، حالت اندماجی نفس رحمانی است؟؟ در عرفان داریم که بین قوس صعودی و نزولی فرق هایی است. از طرفی روایت داریم که «اول ما خلق الله نوری» آیا مربوط به قوص صعود است یا قوس نزول؟؟ در جایی خواندم که در مسیر قوس نزول همه حقایق از جمله خوبی ها و بدی ها مندمج بوده اند، مثل انسان ها که حقیقت همه انسانها یکی بوده است، فرعون و موسی، پیامبر و ابوجهل و .. همه یکی بوده اند و بعد از اینکه آمده اند در این دنیا با انتخاب های خودشون ،خوبی از بدی جدا می شود و فقط خوب ها به اون جایگاه اصلی برمی گردند و یکی از دلایل خلقت و آورده شدن انسان به عالم ماده همین بوده است که خدا دوست داشت، کمالات خود را صاف و زلال مشاهده کند ولی چون همه حقایق یکی بود، خودش یک نقص به حساب می آمد و انسان را آورد در دنیا که انسان های خوب کمالات خود را بالفعل کنند و خداوند در آینه این انسان ها کمالات خود را مشاهده کند. با این توضیح آیا نور محمدی(ص)،به قوس صعود برمی گردد یا به قوس نزول؟؟ اگر به قوس صعود برمی گردد، جایگاه حدیث(اول ما خلق الله نوری) کجاست؟؟ ممنون یا علی مدد
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: عنایت داشته باشید تطبیق جایگاه اولیاء الهی با مقاماتی که در اصطلاحات فلسفی و عرفانی مطرح است، کار آسانی نیست به‌خصوص که بعضاً تعریف‌های متفاوتی از اصطلاحات عرفانی و فلسفی در میان است و یا با اعتبارات مختلفی موضوع مورد نظر قرار می‌گیرد از جمله همین نکته که می‌فرمایید در قوس نزول همه‌ی حقایق مندمج‌اند. زیرا این اندماج به معنای شخصیت‌های مجزای افراد نیست، بلکه نظر به درجه‌ی وجودی افراد دارد و نه شخصیت مجزای افراد به همان معنایی که حقیقت محمدی«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» جامع همه‌ی مراتب وجود است و «چون که صد آید نود هم پیش ما است» و اوّلُ ما خلق‌اللّه به معنای واسطه‌ی فیض در هستی مسیر تجلی انوار الهی به همه‌ی مخلوقات است. شاید بد نباشد تعبیری که برای مولا علی«علیه‌السلام» در رابطه با تعیّن اول و زهرای مرضیه«سلام‌اللّه‌علیها» در رابطه با تعیّن ثانی می‌فرمایید ولی به اعتبار مظهریت در حالی‌که این ذوات مقدس در مقام خود همه در فنای ذاتی و تعیّن اول جای دارند. در مورد راز خلقت بحث نقص رسا نیست، بلکه بحث انگیزه‌ی نظرکردن حضرت حق خود را در اسماء بهتر است که در فصّ آدمی مورد بحث قرار می‌گیرد. نور محمدی«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» از نظر تکوین به قوس نزول برمی‌گردد و از نظر تشریع به قوس صعود که این خودش عرض عریضی نیاز دارد. موفق باشید
10066
متن پرسش
سلام علیکم: شهید آوینی می فرمایند: برای شناخت عالم جدید باید به فلسفه مجهز شویم. کدام فلسفه؟ فلسف ملاصدرا؟ فلسفه هایدگر؟...
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: نگاه صدرا و هایدگر هر دو لازم است و مرحوم شهید آوینی عمق هر دو نگاه را درک کرده بود. موفق باشید
10062
متن پرسش
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت استاد: 1) جهاد اوسط چیست؟ در فرمایشی از آیت الله جوادی املی جهاد اوسط را جنگ فضایل و رذایل در درون آدم می دانند و جهاد اکبر را جنگ عرفان و حکمت می دانند که کار متقین است و مال ماها نیست، در صورتیکه حضرت امام (ره) تفکیکی قائل نبودند. توضیح بفرمایید. 2) در میان علماء (بیشتر فقهاء) عده ای دنیا را مزرعه آخرت می دانند و رعایت حلال و حرام را تاکید دارند و عده ای بیشتر حکماء دنیا را گذرگاه می دانند که بایستی سیر کرد و قوس صعود را طی کرد و به لقاءالله رسید. کدام دیدگاه به صواب نزدیک تر و کاربردی تر است؟ توضیح بفرمایید. با تشکر فراوان
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: حضرت استاد آیت‌اللّه جوادی بنا بر سخن عرفا این‌طور می‌فرمایند زیرا عارف؛ مبارزه با نفس برای دروغ‌نگفتن و فحاشی‌ننمودن و تواضع‌کردن و امثال این‌ها را جهاد اوسط می‌دانند زیرا کار بالاتری هم هست و آن عبور از عقل برای رسیدن به عشق که همان جنگ بین عرفان و حکمت باشد و سالک به جایی می‌رسد که چشم عقل را جهت ارتباط با خدا محدود می‌یابد و سعی می‌کند از آن بگذرد تا با چشم دل به ملاقات خداوند برود. 2- هر دو به یک معنا است زیرا اگر شما رعایت حرام و حلال الهی را بکنید از دنیا عبور کرده‌اید و حجاب‌های بین شما و حضرت حق برطرف می‌شود. عمده آن است که رویکرد ما در همه‌ی امور قرب الهی باشد زیرا تنها هدف حقیقی هرکس حضرت حق است. موفق باشید
10010
متن پرسش
با سلام حضور استاد عزیز: لطفا اگر فرصت داشتید سایت زیر و قریب صدها رساله و کتاب نویسنده را در خصوص عرفان اسلامی بنگرید و در صورت صلاح دید نظرتان را راجع به استفاده - یا عدم استفاده از کتب مربوطه اعلام نمایید/ /khanjany.com
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: لازمه‌ی اظهار نظر در این موارد آن است که بنده فرصت زیادی جهت بررسی گوهر و مغز تفکر عزیزان بگذارم که برای بنده مقدور نیست و لازم هم نمی‌باشد. شما خودتان بررسی کنید آن سخنان و نوشته‌هایی که از یک طرف در امور فردی موجب قرب بیشتر جنابعالی به خداوند می‌شود و از طرف دیگر در امور انقلاب و رجوع به ولیّ فقیه حدااقل مانعی نباشد کافی است که مورد استفاده قرار دهید. موفق باشید
9988
متن پرسش
سلام بر استاد عزیز: 1- وجه التفاتی شهود فرد (مثل شهود قلبی مرگ) ماده اش چیست؟ 2- آیا صورت های خیالی حقه و نورانی می توانند ماده وجه التفاتی شهود افراد باشند؟ 3- غیر از صورت های خیالی نورانی چه چیز دیگری می تواند وجه التفاتی شهود قرار گیرد؟ 4- آیا اصطلاح خواطر رحمانی معادل کامل صورت های خیالی حقه است؟ یا صورت های خیالی حقه قسمی از خواطر رحمانی به حساب می آیند؟ خداوند بر توفیقات شما بیفزاید.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- در امور مجرد از جمله شهودی اموری که نفس ناطقه دارد بحث ماده و صورت معنا ندارد و تنها بحث حضور نفس در مراتب مختلف عالم مطرح است و احساس حضوری نفس در آن مراتب 2- صورت‌های حقه‌ی نورانی همان حضور نفس است در آن مرتبه‌ای که آن صُوَر بر نفس تجلی می‌کنند که اصطلاحاً گفته می‌شود بر قلب سالک تجلی کرده. ولی حقیقت قضیه آن است که نفس وقتی در آن مرتبه قرار گیرد یک نحوه یگانگی و اتحاد با آن حقایق نورانی پیدا می‌کند 3- عرض کردم اساساً بین شهود حقایق و حضور نفس در آن مرتبه دوگانگی مطرح نیست. تنها باید سالک تلاش کند از کثرات منصرف شود تا به آن حضور دست یابد 4- حرف خوبی است تنها بحث در شدت و ضعف درجه‌ی صورت‌های حقه‌ی خیالی است که مراتب بالاتر آن را خواطر رحمانی تشکیل می‌دهد. موفق باشید
9997
متن پرسش
سلام علیکم: چرا خود شما شرحی بر فصوص نمی نویسید، حداقل با اسم مستعار؟ به کدام دسته از شاگردانتان و تا چه حد سیر کرده، اجازه خواندن فصوص و فتوحات را می دهید؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- زمانه؛ آماده‌ی طرح فصوص‌الحکم محی‌الدین است و باید شرح و ترجمه‌ی خوبی از آن به صحنه آید. امیدوارم بنده نیز در انجام این وظیفه‌ی تاریخی بی‌نصیب نباشم 2- اگر عزیزان مباحث را تا «خویشتن پنهان» و «آن‌گاه فعالیت‌های فرهنگی پوچ می‌شود» کار کرده باشند می‌توانند اشارات محی‌الدین را درک کنند. تنها به طلاب عزیز توصیه نمی‌کنم که قبل از درس خارج به فصوص رجوع کنند، زیرا از تعمق در دروس رسمی‌شان باز می‌مانند. موفق باشید
9999
متن پرسش

سلام علیکم: به نوشته ای از شهید آوینی برخورد کردم که سخنرانی منتشر نشده ایشان بود (احتمالا). مفید دیدم دوستان دیگر هم مطالعه کنند. سخنرانی منتشر نشده‏ شهید آوینی/ شبکه ایران: "آوینی سخنران" با "آوینی نویسنده" متفاوت است. هنگام سخنرانی باید مقدمه چینی کند و یک شمای کلی از مبانی و معتقداتش بگوید اما در حین نوشتن یک مقاله چنین نیست. او چنان فاتحانه و با اطمینان می‏نویسد که گاه شاید لازم نمی‏بیند که از آغاز همه مبانی تفکرش را بگوید. این سخنرانی در جمع تعدادی از طلاب صورت گرفته و شاید در هیچ یک از متون و سخنان منتسب به سید مرتضی آوینی، او چنین آشکار و مدون اصول فکری خودش درباره تمدن غرب، فلسفه و سینما بیان نکرده است.********** سید مرتضی آوینی: تصوری که از پیش درباره جمع حاضر داشتم این بود که آنها عده‏ای از دوستان هستند که درباره فیلمنامه نویسی تحقیق می‏کنند و قصدم نیز آن بود که تذکراتی را در این باره با آنان درمیان بگذارم؛ اما وقتی به اعلانی که زده بودند برخوردم، دیدم عنوانی که برای این بحث گذاشته‏اند «حکمت سینما» است. عنوانی که انتخاب شده خیلی بزرگتر از آن چیزی است که من توقع داشتم و باید بگویم این کلاهی است که بر سر ما گشاد است؛ اما به هر تقدیر، حسب الامر دوستان، آنچه را به نظرم می‏رسد در ذیل تذکراتی چند عرض می‏کنم. امیدوارم که مرضیّ خدا واقع بشود و نیز مورد استفاده دوستان قرار بگیرد. 1. اوّلین تذکری که می‏خواستم عرض کنم این است که تمدن امروز اصلاً محصول فلسفه است؛ شجره‏ای است که ریشه‏اش فلسفه است و بالطبع همه لوازم و محصولات تمدن امروز موالید فلسفه هستند؛ و نیز سینما، چه آن را همچون هنر بنگریم و چه همچون صنعت. ممکن است ارتباط آنچه به مثابه ثمره این تمدن در خارج محقق شده است با ریشه‏اش، یعنی فلسفه، چندان واضح نباشد، یعنی فی المثل نتوان از همان آغاز نسبت ماشین رختشویی را با فلسفه پیدا کرد اما در باطن امر، با کمی تأمل همراه با تفکر در سیر تاریخی تمدن غرب، خواهیم دید که این تمدن و لوازمش ثمرات درخت فلسفه هستند. مگر گلابی چقدر با اصل درخت خویش شباهت دارد؟ باغبان است که این تناسب و تشابه را باز می‏یابد نه هر ناآشنایی که نظر در باغ کند. اینکه اصلاً چرا من به این تذکر پرداخته‏ام علتی دارد و آن اینکه ما در قرن پانزدهم هجری قمری، با واقعه عظیمی در کره زمین مواجه هستیم که انقلاب اسلامی است و اعتقاد این حقیر بر آن است که با این انقلاب، سیر اضمحلال و فروپاشی تمدن غرب از نقطه عطف تاریخی خویش گذشته و در قوس نزول افتاده است. تاریخ آینده تاریخ غرب نیست، تاریخ اسلام است و البته این مدعا نیاز به توضیح بیشتری دارد که برای حفظ اجمال و ایجاز باید از آن درگذریم. با این فرض، در آینده میان ما و غرب مبارزه‏ای همه جانبه درگیر خواهد بود که هنوز بیش از یک دهه از پیروزی انقلاب اسلامی نگذشته، آثار آن در سراسر دنیا مشهود است. این مبارزه تنها یک مبازره نظامی نیست و مبارزه نظامی در حقیقت جلوه آن مبارزه فرهنگی، فکری و فلسفی است که میان ما درگیر است. مبارزه نظامی فقط ظاهر این مبارزه است و در باطن جنگی بسیار عظیم‏تر در جریان است که تعبیر من از آن «جهاد فکری» است. لازمه پای نهادن در این مبارزه آن است که ما ماهیت غرب را بشناسیم و نسبت میان آثار و لوازم تمدن غرب را با ریشه‏هایشان پیدا کنیم و این جز از طریق فلسفه ممکن نیست، چرا که اصلاً غرب و تمدن منتسب به آن مولود فلسفه است. از آغاز قرون جدید، یعنی در رنسانس، بنیان فکری تمدن حاضر با رجوع به تفکر فلسفی یونان گذاشته شد و هر آنچه اکنون وجود پیدا کرده، موجودیت خویش را مدیون این بنیان نخستین و بسط تاریخی آن است؛ پس ما خود را بی نیاز از فلسفه ندانیم. بسیاری از ساده انگاریهایی که در برخورد با غرب وجود دارد ناشی از این عدم شناخت است و این نقص جز به مدد فلسفه علاج نمی‏شود و اصلاً کسی که غرب را بدون عنایت به بنیانهای فلسفی آن بنگرد، امکان تحقیق در ماهیت آن را پیدا نمی‏کند و به تبع آن، لزوم این مبارزه را نیز در نمی‏یابد. البته در باب این مسأله که انسان برای رسیدن به حق بالذات محتاج به خواندن فلسفه باشد سخن بسیار است و نگفته روشن است که انسان برای طی طریق حق ضرورتا نیازمند به فلسفه نیست، اما سخن ما در مبارزه با غرب است. وقتی می‏گوییم غرب، شرق سیاسی را هم در نظر داریم؛ مارکسیسم و کمونیسم نیز مظاهری از همان تفکر واحدی است که در غرب حاکم است. اینها همه ثمرات و شاخ و برگ درختی هستند که ساقه‏اش «اومانیسم» است. برای مثال، اخیرا در یکی از همین مجلاتی که این روزها انتشار پیدا می‏کند سخنی دیدم که یکی از انتلکتوئلهای پیر این جامعه گفته بود؛ اینکه «روشنفکر مدافع چیزی نیست!» اگر با پشتوانه تفکر فلسفی غرب به سراغ این سخن نرویم، اصلاً امکان درک آن برای ما موجود نیست. ما با این تفکر مخالفیم اما بنیان این مخالفت باید بر مبنای شناختی که از این سخن داریم بنا شود. ممکن است گوینده این سخن فلسفه نداند، که همین طور هم هست، اما این سخن که از دهانش برآمده لزوما سخنی فلسفی است زیرا از دهان کسی برآمده که شخصیتش را مدیون غربزدگی است. هیچ یک از نحله‏های فکری یا حتی محصولات تکنیکی این تمدن را جز با فلسفه نمی‏توان بررسی کرد و به اعتقاد اینجانب بخشی از روشن بینی معجزآسای حضرت امام(ره) در برابر غرب نیز از اینجا مایه گرفته است که ایشان ید طولایی در فلسفه و عرفان نظری دارند؛ و البته بنیان اصلی احاطه حکیمانه ایشان را بر همه مسائل باید در جایی دیگر جستجو کرد که در اینجا محل بحث ندارد. 2. تذکر دومی که می‏خواستم عرض کنم این است که بشر امروز وجود انسان را عین حیوان می‏داند. تعریفی که قدما از انسان داشتند، یعنی «حیوان ناطق»، با آن تعریفی که بشر غربی از انسان دارد به طور کلی متفاوت است. قدما نطق را فصل وجود انسان از حیوان می‏دانستند؛ حقیقتی که چون در وجود بشر تحقق یابد، تحولی ذاتی و ماهوی اتفاق می‏افتد و انسان از نظر تعالی وجود بـه مرتبه‏ای می‏رسد که دیگر نمی‏توان او را حیوان دانست. در حکمت اسلام، نفس انسان را نفس ناطقه می‏نامند و این نطق را نباید فقط به معنای ظاهریِ «سخن گفتن» گرفت. سخن گفتن انسان ریشه در تفکر و تعقل او دارد، چنان که لفظ «منطق» را هم از ریشه نطق گرفته‏اند. اما امروزه به تبعیت از تفکر غربی، بشر را اصالتا با رجوع به حیوانیت او معنا می‏کنند. اگر توجه نکنیم که تمدن غرب و آثار و لوازمش در ذیل این تعریف قرار دارد، امکان تحقیق در ماهیت آن از دست می‏رود. اگر انسان این چنین تعریف شود، آثار این تعریف در همه اموری که مربوط به انسان است به نسبت قرب و بعد ظاهر خواهد شد؛ مثلاً در علوم انسانی این تأثیرات ظهور بیشتری دارد تا علوم تجربی. در اقتصادِ امروز بنگرید که نیازهای حیوانی وجود بشر را اصل می‏گیرند، یا فی المثل در تعبیر آنها از آزادی. اشتباه در تعریف انسان کار را به آنجا کشانده که امروز بعد از چند قرن، انسان به یک از خود بیگانگی ذاتی دچار آمده و به نوعی حیوان اجتماعی تبدیل شده است. این اصلاً تفاوت اصلی دوران ماست با دورانهای دیگری که بر کره زمین گذشته است. تفاوت اساسی آنجاست که پیش از این عصر، چه بسا انسانهایی وجود داشته‏اند که این تعبیر در موردشان مصداق داشته؛ انسانهایی که از حقیقت وجود خویش دور افتاده بوده‏اند و غیر اهل حق، همه این چنین‏اند؛ اما هیچ گاه کار به آنجا نرسیده که در تفکر غالب بشریت، این تعریف وارونه پذیرفته شود و مثل امروز همه تأسیسات و مناسبات و معاملات اجتماعی بر همین اساس وارونه بنا شود. بعد از چند قرن اکنون در غرب آثاری مشهود است دال بر اینکه آنها به پایان راه رسیده‏اند و وقت آن است که به این اشتباه کلی خویش در تعریف انسان پی ببرند و توبه کنند، و به اعتقاد اینجانب این «عصر توبه بشریت» با انقلاب اسلامی ایران آغاز شده است و هر چه بگذرد ما با تحولات اجتماعی و سیاسی عمیق‏تر و وسیع‏تری دالّ بر یک توبه کلی به سوی دین و دینداری و حق پرستی مواجه خواهیم شد. قرن آینده، این چنین قرنی است و آثار اولیه آن نیز از هم اکنون ظهور یافته است.انسان را باید همچنان که در حکمت اسلام مطرح است با نفس ناطقه از حیوان جدا دانست و اصل در وجود انسان، همین روح است که متعالی و الهی است. بین انسان و حیوان نسبتی که غربیها قائلند برقرار نیست و اگر ما برای خصوصیات حیوانی وجود انسان قائل به اصالت شویم، باعث دوری انسان از وجود حقیقی خودش خواهیم شد، آنچنان که اکنون در غرب رخ داده است. 3. تذکر سومی که باید عرض کنم مستقیما راجع به خود سینماست. اگر سؤال این باشد که «چه چیزی سینما را از این جذابیت برخوردار کرده است؟» در جواب باید گفت: «توهّم واقعیت». اما ما معنی توهّم واقعیت را نمی‏توانیم بفهمیم مگر اینکه بدانیم این جذابیت چه چنگ آویزی در درون ما دارد. هر آنچه بیرون از ما، ما را به خود جذب می‏کند، اگر نسبتی با وجود ما نداشته باشد و چنگ آویزی در وجود ما نیابد تا خود را به آن بیاویزد اصلاً ما به طرفش نخواهیم رفت. این توهّم واقعیت چیست، چگونه ایجاد شده و چه خانه‏ای در درون ما دارد که ما را به خود جذب می‏کند؟ جستجوی جواب این سؤالها برای شناختن ماهیت سینما لازم است و البته ما در طی این یک جلسه نمی‏توانیم به همه سؤالها جواب بدهیم و فقط طرح سؤال می‏کنیم، چرا که در خود این سؤالها نیز تذکراتی بسیار جدی وجود دارد. اگر این توهّم واقعیت یا واقعیت سینمایی سیری داستانی به خود نگرفته بود، باز هم این همه جذابیت نداشت. جذابیت سینما در آنجاست که چنگ آویزهایی در فطرت ما یافته است و فی المثل درباره داستان باید گفت که بشر از آنجا که در نسبت بین مرگ و زندگی و مبدأ و معاد و نسبتی که بین او و زمان برقرار می‏شود وجود پیدا می‏کند، به سیر داستانی و قصه و تاریخ گرایش دارد و به همین علت است که جذابیت قصه و داستان و تاریخ برای انسان امری فطری است، یعنی ریشه در فطرت انسانی دارد. اگر بشر نمی‏مرد و جاودانه بود، علاقه‏ای هم به قصه و تاریخ نداشت. یکی از مهمترین صفاتی که واقعیت سنیمایی را از جذابیت فعلی برخوردار کرده سیر داستانی است و جذابیت سیر داستانی هم در نسبتی است که بین انسان و مبدأ و معاد و مرگ و زندگی وجود دارد. از داستان گذشته، سینما آن گونه که اکنون در دنیا محقّق شده این صفات فطری را اغلب در جهت ضعفهای بشری خوب شناخته و بر همین اساس رابطه خویش را با انسان بنا نهاده است. 4. تذکر چهارم اینکه سینما، یا به عبارت بهتر، تماشای فیلم جز به توسط الیناسیون انسان تحقق پیدا نمی‏کند. الیناسیون را از خود بیگانگی ترجمه کرده‏اند و مصداق اتمّش را در مجانین می‏یابیم. دیوانه‏ها بدون آگاهی از هویت اصلی خودشان شخصیتی موهوم برای خود تصور کرده‏اند و در آن فرو رفته‏اند. تعبیر الیناسیون در نحله‏های مختلف فلسفی در غرب معانی مختلفی پیدا کرده است، ولی ما بدون توجه به این تفاوتها الیناسیون را به معنایی گرفته‏ایم که با فرهنگ ما بیشتر سازگاری دارد. دنیا دار المجانین بزرگی است و بجز اهل حق، یعنی کسانی که بین خود و حقیقت مطلق رابطه‏ای آنچنان که باید برقرار کرده‏اند، همه انسانها کم و بیش و در صورتهای مختلف دچار جنون هستند چون در عوالمی ساخته و پروده توهّمات خودشان زندگی می‏کنند. یکی در جهانی زندگی می‏کند که خدایی ندارد و در آن جهانِ وهمی، یکباره در وسط آسمان، روی یک کره کوچک صورتهای ابتدایی حیات به وجود آمده و بدون علتی معلوم در یک جهت احتمالی، پیچیده‏تر و پیچیده‏تر شده و کمال یافته است تا اینکه انسان پای به عرصه وجود نهاده و شروع به تفکر درباره خود و جهان خارج از خود کرده است! دیگری در جهانی زندگی می‏کند که همه مثل گرگ مترصّد دریدن یکدیگر هستند و در چنین دنیایی تنها قانون است که آنها را از تجاوز به یکدیگر باز می‏دارد، دنیایی که در آن همه دزدند مگر کسانی که قدرت دزدی ندارند... و اما حقیقت چیست؟ وقتی کسی بدون آگاهی از اینکه هویت حقیقیش چیست خود را ناپلئون می‏داند یا مثلاً بزرگترین روشنفکر جهان سوم می‏پندارد بدون آنکه نگران حقیقت امر باشد، این شخص دچار الیناسیون است و از خود بیگانگی به معنای اتمّ در مورد او اتفاق افتاده است. تعبیری در قرآن مجید وجود دارد که در ذهن من با این مسأله الیناسیون یا از خود بیگانگی مربوط است و آن «خوض» است که به معنای فرو رفتن آمده: «قل اللّه‏ ثم ذرهم فی خوضهم یلعبون»: رهایشان کن تا در این حالت فرورفتگی و استغراق که دارند، مشغول بازی باشند. همه این تعبیرات محل بحث هستند،بحثهایی اساسی؛ اما نه در جلسه‏ای با این محدودیت. انسانها به طور معمول گرفتار غفلتی هستند که با خوض در امری خارج از خودشان محقّق شده است. وقتی انسان در چیزی خارج از وجود خودش فرو برود و در آن غرق شود، از خود غافل می‏شود و به همه تقدیر معنای از خود بیگانگی به نحوی از انحاء درباره‏اش مصداق می‏یابد. همه انواع این از خود بیگانگی مذموم نیست، چنانکه انسان در هنگام عبادت نیز در امری خارج از خویش مستغرق می‏شود. اما ما خدا را وجودی «غیر خود یا ناخود» نمی‏دانیم که با فنای در وجود او معنای از خود بیگانگی درباره ما صدق کند؛ خدا غایت الغایات وجود ما و اصل حقیقت هستی است و فنای در وجود او، در واقع امر «بازگشتن به خویش» است. معنای لفظی «توبه» نیز همین است: بازگشت؛ بازگشت به حقیقتی که از آن دور افتاده‏ایم. آنچه در شریعت مذموم است از خود بیگانگی ذاتی است یعنی فی المثل همان امری که امروزه درباره بشریت به طور عام و بشر به طور خاص اتفاق افتاده: انسان به نوعی حیوان اجتماعی و ابزار ساز استحاله یافته است. دیوانه‏ها بیمارانی بیش نیستند؛ اغلب یک نقص جسمی یا عصبی باعث شده است که جنون پیدا کنند، اما مجانین واقعی آدمهایی هستند که نه فقط نسبت به هویت حقیقی خویش آگاهی ندارند بلکه خود را کس دیگری می‏انگارند. در بعضی از روایات وجود دارد که حضرت رسول(ص) از جایی گذر داشته‏اند. برخورده‏اند به مردمی که دور بنده خدایی جمع آمده‏اند. می‏پرسندکه این کیست و جواب می‏دهند که مجنونی است. سخنی می‏فرمایند قریب به این مضمون: او بیماری بیش نیست، مجنون حقیقی کسی است که با تکبر روی کره زمین راه می‏رود. یک بشر متکبر یا مستکبر مصداق کاملی است برای آن از خود بیگانگیِ ذاتی که مورد نظر ماست. قراردادی که بین تماشاگر فیلم و فیلمساز وجود دارد آن است که تماشاگر با پای خودش می‏رود و در فضای تاریکی روی صندلی می‏نشیند و خودش را تسلیم فیلمساز می‏کند تا به هر سان که می‏خواهد او را در یک واقعیت موهوم غرق کند، آنچنان که در تمام مدت تماشای فیلم اصلاً هویت حقیقی خویش را به یاد نیاورد و رجعتی به خویش نداشته باشد. مع الاسف میزان توفیق فیلمساز نیز در همین جاست؛ فیلم خوب فیلمی است که در تمام مدت تماشاگر را زمین نگذارد و با رشته این جذابیت سحرانگیز تا آنجا او را گرفته باشد که امکان رجعت به خویش را به او ندهد. وقتی به بچه‏هایی که در حال بازی هستند بنگریم، درمی یابیم که تعبیر «خوض» در قرآن چقدر عمیق و بلیغ است. بچه‏ها در نقش موهوم خویش در بازی آن همه فرو می‏روند که غرق می‏شوند و زندگی غیر اهل حق نیز این چنین است؛ بازی موهومی بیش نیست. اینها از جهان خارج از خودشان توهّمی دارند که اصلاً مطابق با واقع نیست و ما میزان صحت ادراک را مطابقت با واقع یا نفس الامر می‏دانیم. جهانی که اینان بر اساس شناخت خویش پیرامون خود آفریده‏اند، جهانی غیر واقعی و خیالی است و از همین روست که عرض کردم جهان دارالمجانین بزرگی است. 5. تذکر پنجم این است که بشر امروز از این غفلتی که نسبت به حقیقت و وجود حقیقی خویش دارد استقبال می‏کند. وقتی خود آگاهی انسان با درد و رنج همراه است، غفلت ملازم بالذت است و این چنین، غالب انسانها، جز اولیای خدا، خود را به آن می‏سپارند. در نهادهای اجتماعی بشر امروز، موارد مختلفی از مصادیق و شواهد این مدعا را پیدا خواهیم کرد: دیسکوتکها، کاباره‏ها، میخانه‏ها، شهرهای بازی، قمارخانه‏ها، سینماها، کلوبهای مختلف بیلیارد، بولینگ و بسیاری از بازیهایی که تحت عنوان ورزش پنهان شده‏اند... همه و همه مظاهری هستند از همان معنایی که گفته شد: غفلتکده‏هایی که بشر امروز برای فرار از عقل و اختیار و خودآگاهی ساخته است. نقطه گرایش انسان به سوی مستی، ترک عقل و اختیار و آسودگی از رنجهای وجود و حیرت و دهشتی است که با آن همراه است. سینما نیز آنچنان که امروز به طور عموم وجود دارد، مفرّی است که بشر برای گریز از خود ساخته است و البتّه همان طور که بعدها عرض خواهد شد، ما سینما را منحصر در این غفلتکده‏ای که امروز کمپانیهای تجارتی فیلمسازی بنا کرده‏اند نمی‏دانیم و برای آن وظایف دیگری نیز قائل هستیم... هر چند آنچه اکنون وجود دارد همان است که گفتیم. بشر در هنگام تماشای فیلمی که همه وجود او را به خود جذب کند، به نحوی از بیخودی و غفلت و مستی دست می‏یابد که بسیار لذتبخش است؛ این لذت است که انسان را به سوی سینما می‏کشاند. اگر در تعبیرات عرفانی ما، مستی و بیخودی بالاترین مرتبه‏ای است که انسان بدان نائل می‏شود، نباید این هر دو را به یک معنا گرفت. از این نظر بیخودی مقامی همسنگ با ولایت است، چرا که وجود انسان عین ربط و تعلق به حق است، اما نفس یا خود، حجاب این تعلق می‏شود و لذا وجود حقیقی انسان هنگامی ظاهر می‏گردد که «خود» او از میان برخیزد. بزرگ‏ترین حجاب میان انسان و خدا، خود یا نفس اوست و از همین رو وقتی انسان موفق شود که از خود بگذرد خدا از وجود او ظاهر خواهد شد و این همان مرتبه بیخودی است؛ همسنگ با ولایت. در اینجا همان طور که عرض کردم، تعبیر از خود بیگانگی درست نیست چرا که اصلاً بیگانگی واقعی در این خود است که انسان را از خدا باز می‏دارد. 6. تذکر ششم اینکه شاخص اصلی وجود انسان همین عقل و اختیار اوست. حرکت بالاراده در مورد حیوانات نیز تحقق دارد و آنچه انسان را متمایز می‏سازد اختیار است نه حرکت ارادی که حیوانات نیز به یک معنا از آن برخوردار هستند. باز به همین علت است که این اختیار را به همان امانتی تفسیر کرده‏اند که انسان از ازل عهده دار آن شده است. تماشاگری که با پای اختیار به فضای تاریک سینما می‏رود و خود را در صحنه واقعیت سینمایی غرق می‏کند، اصلاً بدون ترک اختیار امکان پرداختن به فیلم و تماشای آن را پیدا نمی‏کند، یعنی استغراقش در آن واقعیت، موکول به این امر است. برده یا بنده به کسی اطلاق می‏شود که از خود اختیار ندارد و از آن آزادی که شاخص وجود بشر است برخوردار نیست. غربیها هم با اینکه آزادی را طور دیگری معنا کرده‏اند اما آن را شاخص وجود بشر می‏دانند. در مقابلِ لفظ بنده یا برده، کلمه حرّ یا آزاد وجود دارد. پس انسانی که اختیار ندارد، بنده یا عبد است اما عبودیت نیز مطلقا مذموم نیست. عبودیت به معنای ممدوح آن، قله غایی تکامل و تعالی روح بشر است و مقام عبداللهی همان مقام خلیفة اللهی است. آنچه هست این است که اگر لازمه تماشای فیلم ترک اختیار و گذشتن از خود و خودآگاهی است، پس این کار فی نفسه نوعی عبودیت یا عبادت است که هم می‏تواند ممدوح باشد، هم مذموم. میزان حسن و قبح این عمل، در جواب این پرسش است که آیا فیلم جانب حق را نگاه داشته است یا خیر؟ 7. تذکر این نکته نیز لازم است که ترک اختیار هنگام تماشای فیلم مطلق نیست و هر چه تماشاگر بیشتر در واقعیت موهوم پرده سینما غرق شود، از خود و اختیار خویش بیشتر و بیشتر فاصله می‏گیرد و این عمل بیشتر مصداق آنچه گفتیم واقع می‏شود. از یک سو تماشای فیلم برای انسانهای متکامل اصلاً با ترک اختیار همراه نیست و از سوی دیگر، درباره کودکان و انسانهای ضعیف النفس، سحر و جادوی فیلم تأثیر بیشتری دارد. تعبیری که یکی از دوستان فیلمساز ما داشت هیپنوتیزم بود؛ یعنی می‏گفت عملی که سینما با انسان می‏کند، هیپنوتیزم است. و او این را از ذاتیات سینما و اصلی‏ترین مشخصه ذاتی آن قلمداد می‏کرد و بشدت اعتراض داشت نسبت به آنان که درباره جذابیت سینما چون و چرا می‏کنند و می‏خواهند سینما را به سمتی بکشانند که از جاذبیتهای کاذب پرهیز کند. می‏گفت چه کسی می‏تواند بگوید که این جاذبیت کاذب است یا نه و می‏گفت که اصلاً هیپنوتیزم رکن اساسی سینماست و همان چیز است که سینما از طریق آن محقّق می‏گردد. نتیجه‏ای که او می‏خواست بگیرد درباره بچه‏ها بود؛ می‏گفت اصلاً سینما وسیله سرگرمی و تربیت بچه‏هاست؛ بزرگترها شخصیت نهایی خود را یافته‏اند و دیگر امکان تحول و تغییر ندارند. سینما متعلق به بچه‏هاست و از طریق سینما است که ما می‏توانیم نسل آینده انقلاب را بسازیم. مثالی که او می‏آورد در مورد آثار رودیارد کیپلینگ بود ـ هم او که متهم به فراماسونری است. می‏گفت: بعد از بیست سال همان قهرمانهای فراماسونرکیپلینگ، تمام سطح ممالک مستعمره امپراتوری بریتانیا را در جستجوی همان اهدافی که کیپلینگ داشت، پر کرده‏اند. می‏گفت که تأثیر معجزه آسای داستانهای او در سادگی و جذابیت آنهاست و بعد این نتیجه را با وضع فعلی خودمان قیاس می‏کرد. می‏گفت: از این جذابیتی که سینما دارد باید استفاده کنیم و نسل آینده انقلاب را بسازیم. باید اسوه هایی را برای جوانان و نوجوانان بسازیم که بعدها در وجود آنها محقّق بشوند. آنچه نقل به مضمون کردم، در همه وجوه و با همه وسعتش، منتهی به آن مطلبی که مورد بحث بود نمی‏شود؛ قصد حقیر فقط تکیه بر این گفته بود که ایشان هم اعتقاد داشت که تا آن هیپنوتیزم کذایی درباره تماشاگر اتفاق نیفتد، فیلم و سینما به معنای حقیقی تحقق نمی یابد. حالا اگر دقت کنیم خواهیم دید همان طور که بچه‏ها و انسانهای ضعیف النفس در برابر سینما کاملاً خلع اختیار می‏شوند، کسانی هم هستند که به راحتی در برابر فیلم از عقل و اختیار خود صرف نظر نمی‏کنند. بنده هم می‏شناسم کسانی را که اصلاً تحمل سینما و تلویزیون را ندارند و اصلاً نمی‏توانند خود را به فیلم تسلیم کنند؛ احتراز دارند و می‏گریزند، چرا که شرط اول تماشای فیلم و لذت بردن از آن، این است که انسان از خود خارج شود و در سیر عواطف و احساسات فیلم و حوادث آن شریک گردد و البته مقصود از این خود، «خودبالفعل» یا شخصیت فردی هر کس نیست بلکه مراد شخصیت حقیقی نفس است. حالا با توجه به این مقدمات می‏خواهم پرسشی طرح کنم و آن اینکه آیا مخاطب سینما عامه مردم نیستند؟ آیا سینما با انسانهای متکامل نیز می‏تواند ایجاد رابطه کند؟ آیا باید هدایت عام و خاص را از هم تفکیک کنیم و درباره وظیفه پرورشی سینما، بحث کنیم در این معنا که آیا سینما انسانهای متکامل و خواص را نیز مورد خطاب دارد؟ می‏دانید که اگر در سینما محاوره و مخاطبه‏ای در کار باشد، آنگاه فهم و درک مخاطب یکی از موازین اساسی است که باید رعایت گردد. به طور عموم در فیلمهای سینمایی و تلویزیونی بگردید و بعد از خود سؤال کنید که مخاطب عام سینما و تلویزیون کیست. تأثیرات سینما بر غالب مردم، جوانان و نوجوانان و بچه‏ها واقعا شگفت‏انگیز است و این واقعیتی است که بسیاری از جوانان اسوه‏های خویش را از سینما انتخاب می‏کنند؛ اما در عین حال نباید فراموش کرد که این حکم مطلق نیست. در همین جامعه خودمان و در همین جایی که اکنون جوانان بالای شهر غایات زندگی خویش را در فیلمهای آمریکایی می‏جویند، در شب بیست و سوم ماه رمضان، در غالب مساجد پایین شهر، جوانهایی هستند، شانزده، هفده و زیر بیست سال که نشسته اند و به خاطر چیزهایی که در چشم آن بالاشهریها موهوم، پرت و اصلاً دور از واقعیت است، زارزار گریه می‏کنند و اسم حضرت زهرا(س) که می‏آید، اختیار از کف می‏دهند. اینها آن نسبت مورد نظر را با سینما و تلویزیون ندارند و اعتنایی هم به تلویزیون و تئاتر ندارند، رمان هم نمی‏خوانند. اسوه‏هایشان را در تاریخ اسلام، ائمه معصومین(ع) و اولیای خدا می‏جویند و اصلاً دنیایشان دنیای دیگری است. هستند کسانی که این چنین‏اند و هستند کسانی که آنچنان. اما شکی نیست که چهره غالب اجتماعات ما را همانها می‏سازند که بشدت متأثر از تبلیغات رسانه‏های گروهی و فضای جامعه و مخصوصا تلویزیون هستند، چرا که اکنون تلویزیون می‏رود که بسیاری از وظایف کنونی سینما را بر عهده بگیرد. از تأثیر سینما و تلویزیون بر این اقشار عظیم انسانها نمی‏توان غافل شد و با کمال جدیت باید جوانها، نوجوانهاو مخصوصا بچه‏ها را دریافت. همان دوستی که از او صحبت کردیم بشدت اعتراض می‏کرد به اینکه چرا در مقام تئوری بافی برای سینما، در این روزگار عده‏ای عنوان می‏کنند که سینما نباید خودآگاهی تماشاگر را نفی کند. می‏گفت که اصلاً سینما با نفی خودآگاهی تماشاگر موجودیت پیدا می‏کند و وقتی گفته می‏شود که نباید سینما خودآگاهی تماشاگر را نفی کند، مثل این است که ما بگوییم «فیلمی بسازیم که فیلم نباشد!» می‏گفت که اصلاً این مباحث روشنفکرمآبانه را باید کنار گذاشت و از جذابیتی که سینما دارد باید برای جذب این نوجوانانی که اکنون آتاری همه زندگیشان را پر کرده است استفاده کرد. البته باید در این معنا تحقیق و تفکر کرد که سینما باید در چه جهتی حرکت کند. باید دست از نفی خودآگاهی تماشاگر بردارد و یا نه، از این سحر و جادو در جذابیت و تأثیر هر چه بیشتر سود بجوید؟ آیا در روی آوردن به جاذبیتهای سینمایی محدودیتی نیست؟ اصلاً این جذابیت چیست؟ وقتی انسان به سمت ظرف غذا کشیده می‏شود، مشخص است که چرا، معلوم است که غذا چه نسبتی با وجودش دارد؛ اما سینما چطور؟ جذابیت سینما در کجای وجود ما خانه دارد؟ به هر تقدیر ما باید سینما را بشناسیم و چون سینما محصول فلسفه است، خود را بی نیاز از فلسفه و چون و چرا کردن در بدیهیات مشهور و مقبول ندانیم. فطرت بشر را نیز بشناسیم، نه آنچنان که در علوم رسمی عنوان می‏شود. باید به سراغ راههایی برویم که به معرفت دینی و یقینی منتهی می‏شود، یعنی باید عالم را در نور حکمت اسلام بنگریم. ******************** http://nasr1212.blogfa.com/post/112

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: حقیقتاً سخنان حکیم فرزانه شهید اهل قلم مرحوم آوینی چیزی است که تا انقلاب اسلامی ادامه دارد عامل قوت‌دادن و جلوبردن انقلاب اسلامی است و إن‌شاءاللّه افق را برای طلوع خورشید نهایی حقیقت فراهم می‌کند. موفق باشید

9978
متن پرسش
سلام استاد: من خیلی سعی در غیبت‌نکردن دارم. اما گاهی فقط با همسرم حرف می‌زنم و افکار و قضاوت‌هایم را روی کسانی که به شدت ناراحتم کرده‌اند، میگم آرام‌تر میشم و بیشتر اوقات او کمکم می‌کند چون مؤمن است. آیا پیش همسرم هم که هردو یک تن به‌شمار می‌رویم غیبت محسوب می شود؟ مطمئنم اگر به او هم نگم دق می‌کنم. می‌دونم این مجوز غیبت نیست. اما گاهی که خیلی دلم می‌گیره با ناراحتی از آن‌ها که اذیتم کردند حرف می‌زنم. آیا من مجازات غیبت‌کردن را می‌کشم؟؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: باید طوری به موضوعات نگاه کرد و طوری خود را وارسته از موضوعات سطحی نمود که نیاز به غیبت پیدا نکنیم تا در اثر غیبت از رحمت الهی محروم گردیم. موفق باشید
نمایش چاپی