بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان

موضوعات

دسته بندی: عرفان، فلسفه، کلام

تعداد نمایش
کتاب
جزوه
یادداشت ویژه
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
11193
متن پرسش
با سلام: چرا تسلسل شک محال است؟ یعنی اگر تسلسل شک باشد دیگر شکی به وجود نمی آید و شک معنا پیدا نمی کند؟ لطفا توضیح دهید
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: تسلسل به خودی خود محال نیست. تسلسل در علل محال است، زیرا لازم می‌آید آن علت اولی واقع نشود و اگر اوّلی در صحنه نباشد این معلولی که شما با آن روبه‌روئید - مثل وجود دنیا- باید موجود نمی‌شد و چون این معلول موجود است پس تسلسل در علل محال است ولی تسلسل در عدد محال نیست، یعنی شما هر عددی را تصور کنید تصور عدد بعدی را هم می‌توانید بکنید. تسلسل در شک یعنی در هیچ جایگاهی نمی‌توانید بایستید، زیرا به همان جایگاه هم شک دارید و این می‌شود سوفسطایی مطلق که چگونگی آن در جواب سؤال شماره‌ی 11181عرض شد. موفق باشید
11195
متن پرسش
بسم الله الرحمن الرحیم،با سلام خدمت استاد عزیز و آرزوی طول عمر و عافیت و سلامتی، اگر عالم مظهر اسمای الهی است و غیر از خدا چیزی وجود ندارد، پس من انسانی چیست؟ آن چیزی که خداوند به او اراده داده چیست که به ازای اعمال آن اراده ثواب یا عقاب می‌گیرد؟ آن من غیر خدا است یا او هم مظهری از اسمای خدا است؟ اگر او هم مظهر اسمای خدا است پس نعوذ بالله خداوند به خودش پاداش می‌دهد یا خود را عذاب می‌کند؟ چه کسی مسئول است و جنسش از چیست؟ممنونم
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: هر ممکن الوجودی در ذات خود ممکن الوجود است و امکان آن، ذاتی آن است و حضرت حق به هر ممکن‌الوجودی وجود می‌دهد و موجودی مثل انسان که دارای ابعاد مختلف است باید خودش خود را متعالی کند و وجود ملکوتی خود را بر وجود ناسوتی خود غالب گرداند. آن‌چه شما در هر مخلوقی و هر مظهری می‌توانید ببینید وجودی است که خداوند به هر مخلوقی داده و مخلوقات از این جهت مظهر اسماء الهی هستند، نه از جهت امکان ذاتی و محدودیت وجودی که دارند. که در عرفان تحت عنوان «عین ثابته‌ی مخلوق» مورد بحث قرار می‌گیرد. موفق باشید
11175
متن پرسش
سلام استاد: لطف کنید در مورد ایده الیسم و رئالیسم توضیح بدید که کدام یک حق است؟ شهید مطهری و علامه ایده الیسم را مساوی با سفسطه گری دانستند که این درست نیست همچنین برای اثبات رئالیسم دلایلی آوردند که قانع کننده نیست .چه اشکالی دارد جهان هستی که مشاهده می شود را ساخته ذهن بدانیم و به این اشکال رئالیست ها که چیزهایی هستند که در اختیار من نیستند پس ساخته ذهن نیستند این گونه پاسخ دهیم که ذهن به دو قسم خودآگاه و ناخودآگاه تقسیم می شود و جهانی که مشاهده می کنیم چهارچوب های ذهنی است که ذهن ناخودآگاه ساخته و در اختیار من نبوده با این نظر اشکالی که شهید مطهری کردند که در صورت قائل شدن به ایده الیسم علم ما جهل مرکب می شود که این به نظر صحیح نیست زیرا پاسخ می دهیم که با قائل شدن به ایده الیسم قائل می شویم که تنها موطن حقیقت عوض می شود و از عالم خارج به ذهن می اید و علم هم همان علم می ماند. استاد اگر شما رئالیسم رو حق می دونید لطف کنید دلایلی قانع کننده که غیر از دلایل کتاب اصول و روش رئالیسم بیاورید. ممنونم مرا راهنمایی کنید
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: این نکته‌ای که در آخر سؤال فرمودید مشکل را حل می‌کند که می‌فرمایید «در ادراکات تنها موطن حقیقت عوض می‌شود و از عالم خارج به ذهن می‌آید و علم هم همان علم است». ایده‌آلیست‌ها معتقدند ذهن ما ملاک هست‌ها و نیست‌ها است، بدون آن‌که دغدغه‌ای داشته باشند که باید با نفس الأمر و واقعیت مرتبط بود. به همین جهت کارشان تا آن‌جا جلو رفت که گفتند ما آن‌چه در ذهنمان تصور می‌کنیم را به خارج تحمیل می‌کنیم و کار به سوبژکتیویته کشید که هیچ حقیقتی را در خارج از ذهن نمی‌پذیرد. البته ایده آلیستی که علامه نقد می‌کنند به همان معنایی است که عرض کردم و این غیر از معنای ایده آلیسم هگلی و یا کسانی است که می خواهند بین دکارت و افلاطون در موضوعات معرفتی جمع کنند همچنان که غیر از ایده آلیسم افلاطونی است. موفق باشید
11176
متن پرسش
سلام: با توجه به جواب سوال 11157 که گفتید: تنها از آن جهت که حقانیت ادراکات خود را به صورت بدیهی پذیرفته‌ایم می‌توانیم از این نوع شکاکیت آزاد شویم. منظور بنده این بود که چطور می شود در این موضوع از خود استدلال و شبهه شک کننده استفاده کرد بر ضد خودش و ابطال نظر و شکش را اثبات کنیم با ستفاده از تناقضی که در استدلالش و جود دارد، (خلاصه اینکه با استدلال خودش ابطال شکش را اثبات کنیم)؟ یک جوابی که به ذهن بنده می رسد این است که: در کل این شک باطل است و موضوعیت ندارد چون وقتی که شک کننده می گوید توهم بینایی، این یعنی اینکه از قبل پذیرفته که واقعیتی هست که حال این توهم را می تواند تشخیص دهد، چون راه شناسایی توهم بینایی شناخت و تشخیص واقعیت خارج از ذهن است و در مقایسه با واقعیت خارج از ذهن ما پی به وجود توهم ذهنی(بینایی) می بریم، در صورتی که اگر از ابتدا نمی توانستیم این تفاوت را بفهمیم که دیگر شکی در این زمینه به وجود نمی آمد، با توجه با استدلال شک کننده می فهمیم که خود شک کننده در باطن و پس ذهن خود به واقعیت خارج از ذهن اعتراف دارد ولی به آن توجه ندارد، پس فهم و درک توهم ذهنی اثبات کننده فهم و درک واقیت خارج از ذهن و تمیز بین این دو است، به این ترتیب ما با استدلال خود شخص ابطال نظرش را اثبات کرده ایم. لطفا شما هم چند دلیل همانند این دلیلی که با استفاده از استدلال شک کننده ابطال استدلالش را اثبات می کنیم بیاورید. با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: در سوفسطایی نسبی همین جواب که می‌فرمایید خوب است. زیرا لااقل خودش را و ادراکات خود را قبول دارد ولی در سوفسطایی مطلق در جواب شما خواهد گفت: من به همین شک خودم هم شک دارم و از کجا همین‌که با شما صحبت می‌کنم هم یک خواب و خیال است؟ و اگر کسی از احساس بدیهی خود غافل شد کارش تا این‌جاها هم کشیده می‌شود. موفق باشید
11179
متن پرسش
با عرض سلام خدمت استاد: من چندین سال است که مباحث شما را می خوانم تا به اینجا رسیده ام که شما برای عبور از غرب از تفکر هایدگر کمک گرفته اید جوابهایی که در سولات جواب داده بودید هم خوانده ام، کتابهایی که در بازار هست را دیده ام از آنجایی که دکتر داوری هم از تفکر هایدگر متاثر است شروع به مطالعه مطالب ایشان کرده ام اما چند سوال برایم با خواندن یک گفتگو که از ایشان برایم پیش آمده اینکه تا چقدر با نتبجه گیری که دکتر داوری می کند موافقید، اگر موافقید آن را بیشتر توضیح دهید تا جایگاه اصلی این تفکر را بدانیم تا از هایدگر افراط و تفریط نکنیم، از همه مهمتر استاد نمی دانم چرا نمی توانم تفکراتش را با تمام جان بپذیرم من را از این سردر گمی نجات دهید گفتگو را می فرستم به خاطر می‌آورم که اولین کتابی که از رضا داوری اردکانی خواندم، «مقام فلسفه در تاریخ دوره اسلامی» بود که اشتیاق خوانش آن کتاب مرا وادار به خواندن «فارابی مؤسس فلسفه اسلامی» نیز کرد و شیرینی این دو کتاب، آغازی بود برای موانست من با دکتر رضا داوری اردکانی. در یکی دیدارهایی که با دکتر داوری در فرهنگستان علوم داشتم، یکی از کارمندان ایشان وقتی از رشته تحصیلی من با خبر شد، با تعجب گفت: «معمولا دانشجویان علوم سیاسی که از دکتر داوری خوش‌شان نمی‌آید!» اما فرارفتن از این بحث که از که خوشمان آید و نیاید، قدم اول در مسیر همدلی با فیلسوفانی همچون رضا داوری است. می‌گوییم فیلسوف، چون او برای مسائل معاصراش و تاریخ اندیشه پیش روی‌اش، پرسش دارد. داستان حب و بغض نسبت به رضا داوری اردکانی در ایران را نیز باید روی دیگر حب و بغض نسبت به فلسفه در ایران معاصر دیده شود. چه اینکه به نظر می‌رسد داوری همواره تامل فلسفی درباره تاریخ را در سرلوحه کار خود قرار داده است. اما آیا تامل فلسفی و مدد گرفتن از فلاسفه‌ بزرگی مانند‌ هایدگر، ناخوشایند است؟ دکتر رضا داوری اردکانی، بارها دلبستگی خود را به‌ هایدگر و نقدی که‌ هایدگر از عقلانیت ابزاری، علم جدید، تکنولوژی و تکیه او بر تفکر به جای فلسفه را در آثار خویش نشان داده است. در واقع داوری متفکری است که با رجوع خود به‌ هایدگر و سنت فلسفه اسلامی، دست به نقد جدی غرب و الزامات و اقتضائات آن می‌زند. او همواره در سخنان خویش آواز نابودی غرب را قابل‌شنود توصیف می‌کند و آغاز زوال غرب مدرن را در بروز پست‌مدرنیسم می‌داند. بروز و ظهوری که قابل بازگشت نیز نیست؛ چه اینکه در نظر داوری ‌اردکانی همه فیلسوفان بعد از‌ هایدگر، ‌هایدگری هستند و خواهند بود. بعد آنتولوژیک مباحث داوری در ایران معاصر باعث آن شده از معرفت‌شناسی به هستی‌شناسی تمایل پیدا شود و این از اثرات فکر داوری در ایران زمین است. اگر همین یک اثر را مترتب بر اندیشه داوری بدانیم، به نظر می‌رسد در فیلسوف خواندن او نباید شک کنیم. در این گفت‌وگو، داوری از‌ هایدگر و فکر‌ هایدگری در ایران زمین سخن می‌گوید و به صریح‌ترین سوالات و نقادانه‌ترین انگاره‌ها درباره خود پاسخ می‌دهد. شاید کسانی که نسبت به فلسفه سوء‌تفاهمی ندارند، با خواندن این مصاحبه، سوء‌تفاهمات‌شان با اندیشه رضا داوری اردکانی نیز برطرف شود. گفت‌وگویی که در آن داوری گفته است که تفکر هایدگر نه پایان تفکر است و نه او نسخه‌ای دارد که با آن بتوان مسائل فرهنگی و اجتماعی اقوام و ملل را حل کرد و اوضاع تاریخ‌شان را سر و سامان داد. مشروح گفت‌وگو را بخوانید. جناب آقای دکتر! جنابعالی باتوجه به بحران‌های ارزشی در غرب، از تداوم غرب ناامید هستید و برآنید که مدرنیته بالاخره پایان می‌یابد اما زمان پایان آن را نمی‌توان تعیین کرد و در واقع شما نه از پایان، بلکه از نشانه‌های آن سخن می‌گویید و این نشان‌ها را پیدا شده می‌پندارید. نشانه‌هایی مثل تفکر پست مدرن. شاخص این تفکر را نیز مارتین‌ هایدگر می‌دانید. شما معتقدید که همه متفکرین پست مدرن، در پی‌ هایدگر آمده‌اند، چه اینکه او متفکر آینده غرب است. حال سوال من اینجاست که آیا‌ هایدگر ما را نیز برای آینده مهیا می‌کند؟ از لطف جنابعالی متشکرم. سخن گفتن از آینده نه فقط در شرایط کنونی بلکه در هیچ وضعی آسان نیست. نیچه در نیمه دوم قرن نوزدهم از تاریخ 200 ساله نیست انگاری گفته بود ولی نمی‌دانیم آیا در نیمه دوم قرن بیست و یکم تاریخ نیست انگاری به سر می‌رسد و اگر می‌رسد این به سر رسیدن چگونه است و پس از آن چه تاریخی آغاز می‌شود. متفکران زمان شناس ما درباره آینده جز این نگفته‌اند که تاریخ غربی هم مثل همه تاریخ‌های دیگر دورانی دارد که به سر می‌آید و هم اکنون ما در پایان این تاریخ (و نه در پایان تاریخ) قرار داریم. پست مدرنیست‌ها هم بی‌آنکه مخالفتی با تجدد داشته باشند، رویای قرن هیجدهم را پایان یافته می‌دانند. رویای قرن هیجدهم رویای جهانی بود که چیزهایی از آن در غرب توسعه یافته متحقق شده است. مردم دیگر مناطق جهان هم چیزی از این رویا شنیده‌اند و به آن امید بسته‌اند. درست بگویم امید آنها بیشتر امید به پیشرفت‌های علمی- تکنیکی است که در غرب و در جهان متجدد تحقق یافته است. وقتی ما به آینده کشور خود می‌اندیشیم، می‌توانیم در یابیم که اولاً آینده ما از آینده جهان و تجدد قابل تفکیک نیست. ثانیاً با اینکه مدرنیزاسیون وجهی از تکرار تاریخ توسعه است، نمی‌توان تاریخ آینده را سیر در راه طی شده دانست. ثالثاً آینده و تفکر به هم بسته‌اند و راه آینده ما نیز در آثار متفکران‌مان گشوده و آشکار می‌شود و البته هیچ فیلسوف اروپایی، هرکه باشد، درباره آینده ما نمی‌تواند چیزی به ما بگوید، مگر اینکه ما آینده نگری او را در تاملی که برای آینده خود می‌کنیم لحاظ کنیم. آینده با تفکر صورت می‌گیرد. در مقام تفکر پیداست که متفکران با هم زبان و هم سخن می‌شوند اما مردم در هیچ جای جهان نمی‌توانند و نباید به نسخه یک فیلسوف عمل کنند. هایدگر در نظر من متفکر بزرگی است و هر کس اهل فلسفه باشد به آنچه او آورده است، توجه می‌کند اما تفکر هایدگر نه پایان تفکر است و نه او نسخه‌ای دارد که با آن بتوان مسائل فرهنگی و اجتماعی اقوام و ملل را حل کرد و اوضاع تاریخ شان را سر و سامان داد. ما اگر اهل نظر هستیم، سخن اهل نظر را گوش می‌کنیم و راه خود را خود می‌پیماییم و اگر اهل نظر نیستیم از نظر یک صاحبنظر چه بهره‌ای می‌توانیم داشته باشیم؟ کسی که مقلد هایدگر یا هر فیلسوف دیگری باشد با تفکر سر و کاری ندارد و حتی اهل ایدئولوژی هم نیست. زیرا اگر ایدئولوژی را اطلاق و کاربرد سخن فلسفه در سیاست بدانیم. پیداست که باید فلسفه را با عمل سیاست پیوند بزنیم و پیوند سخن رسمی فلسفه با سیاست امر کم و بیش مسخره‌ای است. من اگر به هایدگر اهمیت می‌دهم، از آن جهت است که او ما را با عالمی که در آن به سر می‌بریم و به تحولی که در وجود آدمی در دوران جدید پدید آمده، کم و بیش آگاه کرده است اما وقتی آثار او را می‌خوانیم، نمی‌توانیم و نباید از او بپرسیم که راه آینده ما چیست. ما می‌توانیم به دو آینده بیندیشیم. یکی آینده کل جهان کنونی که به قول «رنه شار» شاعر فرانسوی مردمش بر بام زرادخانه‌های اتمی و هیدروژنی خانه ساخته‌اند و می‌سازند و دیگر آینده کشور خودمان. در هر دو مورد ما نیاز داریم که از وضع جهان آگاه باشیم و بدانیم که این دو از هم جدا نمی‌شوند و یکی مستقل از دیگری نیست. اگر صاحب نظری درباره آینده جهان نظری دارد، قهراً آینده کشور خویش را نیز در نسبت با آن می‌بیند و می‌یابد. توجه کنیم در هر صورت آینده با تقلید ساخته نمی‌شود. تقلید در بهترین صورت دوام لحظات اکنون است و این تکرار اکنون، عین انحطاط است زیرا اکنون در تکرار هر بار تهی و تهی‌تر می‌شود. جهان متجدد هنوز به مرحله انحطاط نرسیده است اما شاید بتوان وضع کنونی تاریخ تجدد را وضع تقلید از گذشته خود دانست. اکنون غرب از خود تقلید می‌کند و بقیه جهان نیز در سودای سیر راه طی شده تاریخ غربی هستند. پس معنی سخن من این نیست که جهان غربی موجود به زودی از هم می‌پاشد و مردم جهان خیلی آسان با رجوع به فلسفه موجود، تاریخ دیگری را آغاز می‌کنند و خدا را شکر که چنین نیست که اگر بود، ما که نسبت‌مان با فلسفه بسیار آشفته است، بیشتر سرگردان و پریشان می‌شدیم. فلسفه مهم است اما ساده لوحانه نباید پنداشت که با تعلیم و تکرار یک سخن فلسفی هر چند که بسیار عمیق باشد، جهان را می‌توان تغییر داد. فلسفه در کار و بار ما اثر مستقیم ندارد. وقتی مسوولیت ظلم امروز را به گردن متفکران دیروز می‌اندازیم، در حقیقت از قصورها و خطاهای خود و معاصران خود به آسانی چشم می‌پوشیم و تفکر و فلسفه را بی‌قدر و موهون می‌کنیم. ما اکنون با اینکه ظاهراً به فلسفه اهمیت می‌دهیم، در حقیقت قدر آن را نمی‌دانیم. نشانه‌اش هم این هست که به‌ هر کس برچسب فلسفی می‌زنیم و انتساب به این یا آن فلسفه را به عنوان عیب ذکر می‌کنیم و مگر در زبان ما انتساب اشخاص به صفت‌های هگلی و مارکسیستی و هایدگری و پوپری وجهی از ملامت و طرد نیست. من یک دانشجوی فلسفه‌ام. افلاطون و ارسطو خوانده‌ام و اندکی هم از فلسفه دوره اسلامی و فلسفه جدید و معاصر اطلاع دارم. به همه بزرگان تفکر چه غربی و چه شرقی احترام می‌گذارم. هایدگر هم یکی از بزرگان تفکر است اما من عهد نکرده‌ام که هرچه می‌گویم، سخن هایدگر باشد و معتقد نیستم که با هایدگر تفکر به پایان رسیده است. مرید هایدگر و هیچ فیلسوف دیگری هم نیستم. فلسفه حزب نیست. در فلسفه همدلی و همزبانی هست اما تبعیت جائی ندارد. شاید کسانی باشند که سنگ یک فیلسوف را به سینه می‌زنند. اینها معمولاً دوستدار فیلسوف هستند و کمتر اهل فلسفه‌ هستند. این تقسیم فردیدی و هایدگری و... ناشی از اشتباه میان ایدئولوژی و فلسفه و قیاس فلسفه با ایدئولوژی است. من داخل در هیچ دسته بندی فلسفی و سیاسی نیستم اما وقتی به آینده می‌اندیشم، نمی‌توانم بی‌نظر باشم. ناگزیر باید فلسفه‌هایی را مقدم بدارم. یک چیز دیگر هم هست. من نه از آراء هایدگر، بلکه از مقام رفیع این متفکر در تاریخ فلسفه گفته‌ام و گمان کرده‌اند که مبلغ و مروج هایدگرم و از آراء او دفاع می‌کنم و گاهی می‌گویند چرا دربارة فلسفه او کتاب ننوشته‌ام. اگر کسی «ارسطو» و «یحیای نحوی» را در کنار هم قرار می‌داد از مقام ارسطو دفاع می‌کردم. این خیلی بد است که ما حد و قدر فیلسوفان و متفکران را نشناسیم و میان نویسندگان فلسفی و آموزگاران تفکر تفاوت نگذاریم. در نظر من هایدگر همان احترامی را دارد که «فارابی» و «ارسطو» دارند. «هابرماس» و «ابوالحسن عامری» و «پوپر» را گرچه صاحبنظر هستند، در کنار آنان نمی‌توان قرار داد. این سخن به معنی تأیید همة آراء فارابی و ارسطو و هایدگر و نفی عامری و‌هابرماس و پوپر نیست. جناب آقای دکتر! کمابیش محرز است که آینده از آن اندیشه دوران جدید یا همان «تجدد» است. کما اینکه خود حضرتعالی نیز این امر را متذکر شده‌اید که بالاخره غرب بر آینده ما چیره است. ولی این نکته‌ای است که مارتین‌ هایدگر آن را به چیزی نمی‌گیرد. به قول شما «اگر تمدن غربی را مطلق بگیریم و آینده را بسط این تمدن به حساب آوریم، هم اکنون این آینده پایان یافته است و فردا با امروز فرقی ندارد. این است که‌ هایدگر به جای اینکه از فردا چیزی بگوید، در انتظار گشایش افق تازه‌ای است.» چیزی که فردید آن را پس فردای عالم می‌نامید و با تمرکز روی آن از تاریخ امروز و فردا گریزان بود. این پس فردایی که در آن از متافیزیک خبری نیست، چگونه در سرزمینی که زبان سنت و فرهنگ آن، به نحو عمیقی فلسفی است، قابل رویت است؟ آیا با داشتن فارابی و ابن سینا، می‌توان به پس فردای فردیدی رسید؟ درباره آینده با احتیاط باید سخن گفت. معنی آنچه من درباره آینده خودمان گفته‌ام این است که اگر طالب پیشرفت و توسعه اجتماعی- اقتصادی و تکنولوژیک هستیم، در حقیقت داریم در راه تجدد یا درست بگویم در راه تجددمآبی سیر می‌کنیم و به این جهت آینده ما مرحله‌ای از تاریخ تجدد است که صورتی از آن درجای دیگر متحقق شده است. در اینجا به دو نکته باید توجه کرد. یکی اینکه اگر تجدد می‌خواهیم راه آن را خود باید بگشاییم و هموار کنیم، زیرا راه تاریخ پشت سر روندگانش بسته می‌شود و آنها که از راه باز مانده‌اند، دوباره باید آن را بگشایند. نکته دیگر این است که تاریخ تجدد، دائم و پایان ناپذیر نیست. اینکه بعد از تجدد چه تاریخی خواهدآمد و تکلیف تمدن فعلی چه می‌شود، پرسشی است که جز خدا هیچ کس پاسخ آن را نمی‌داند. این مساله مورد نزاع فیلسوفان هم نیست. پس وقتی از آینده می‌گوییم، دو آینده می‌توانیم در نظر آوریم. یکی آینده توسعه که با برنامه‌ریزی معنی و تحقق پیدا می‌کند و دیگر آینده تمدن جدید و عصر و عهدی که شاید پس از آن بیاید. در مورد اول باید از حرفهای تکراری و قالبی متداول گذشت و اندیشید که چگونه می‌توان با شناخت زمان توسعه (شناخت زمان توسعه، شناخت شرایط و امکان‌ها و تناسب‌ها و مناسبتها است) برنامه آن را تدوین کرد. این برنامه در درون تاریخ تجدد اجرا می‌شود، اما در مورد آینده تجدد و اینکه چه بر سر عالم کنونی می‌آید یا این عالم به کجا می‌رود و اگر قرار است پایان یابد چه عهد و زمانی جای آن را می‌گیرد، چه حکمی می‌توان کرد؟ فیلسوفانی که من می‌شناسم در این باب چیزی نگفته‌اند و چه و چگونه بگویند. سخن گفتن از فردا و پس فردایی که مثلاً بنیاد آن بر متافیزیک نباشد، آسان است. مهم این است که بدانیم دایره امکان‌های آدمی در عالم آینده چه وسعتی دارد. فلسفه دیگر نمی‌تواند طراح آینده باشد اما فلسفه و مخصوصاً شعر در این زمان می‌توانند به مردم جهان در حال توسعه در برنامه‌ریزی مدد برسانند و حتی گروه‌هایی از مردم جهان توسعه‌یافته را مهیای آینده کنند اما زمان آینده دیگر زمان فلسفه نیست. زمان متافیزیکی که در غرب بسط یافته است، با اتمام مدرنیته به پایان می‌رسد. وقتی فیلسوف معاصر نتواند راه آینده را به ما نشان دهد، از «فارابی» و «ابن‌سینا» چه توقع می‌توان داشت. توقع ما از این فیلسوفان باید این باشد که به ما رموز تفکر را بیاموزند تا خود بتوانیم به آینده بیندیشیم. راه آینده را در جایی که ایستاده‌ایم باید بگشاییم. سخن گفتن از تفکر آینده و مارتین‌ هایدگر، بدون نام آوردن از سید احمد فردید خالی از اشکال نیست. چه اینکه به درستی فردید را نخستین فیلسوف تاریخ جدید ایران لقب داده‌اند. می‌خواستم بدانم که از نظر گاه شما آیا سید احمد فردید، شارح مناسبی برای مارتین‌ هایدگر بوده است؟ کسی می‌تواند به این پرسش پاسخ دهد که حقیقت آراء فیلسوف را بشناسد و ملاکی برای حکم کردن درباره شروح و تفسیرها داشته باشد و من نمی‌دانم آیا چنین کسی وجود دارد و می‌تواند وجود داشته باشد یا نه؟ آنچه در فلسفه مهم است، هم‌سخنی و هم‌نوایی است. فلسفه تکرار الفاظ و عبارات فلسفی نیست. فردید با تعلق خاطر به فلسفه زندگی می‌کرد و درک عمیق داشت. بجای اینکه بپرسیم آیا او هایدگر را درست تفسیر کرده است، بهتر است ببینیم که آیا او حرف و درس آموختنی در فلسفه داشته است یا نه. من که در سال 1351 در پاریس بودم به کلاسهای فلسفه می‌رفتم. در آن سال استادی بنام پیرو، هایدگر را کم و بیش مثل فردید تفسیر می‌کرد. کسانی هم تفسیرهای دیگر داشتند. فلسفه‌ها و تفسیرهایش بیش از آنکه درست یا نادرست باشند، باید ره آموز تفکر باشند. شما یک بار در پاسخ به این سوال که از چه طریقی می‌توان به تفکر‌ هایدگر راه یافت، گفته بودید که «من هنوز این طریق را درست نمی‌شناسم اما می‌دانم که چه راه‌هایی ما را از‌ هایدگر دور می‌کند.» آیا این پاسخ هنوز اعتبار دارد؟ در عبارتی که از من نقل کردید، دونکته نهفته است. یکی اینکه پرسش را دقیق ندانسته‌ام. نکته دیگر ناظر به شرایطی است که ما را از تفکر دور می‌کند. ما با عینک سیاست به فلسفه نگاه می‌کنیم و وقتی کتاب فلسفه می‌خوانیم، چه بسا که آن را وسیله‌ای برای رسیدن به مقاصد سیاسی و سیاست می‌انگاریم و البته خیال می‌کنیم فیلسوفان هم هرچه گفته‌اند، قصد سیاسی داشته‌اند. فیلسوف می‌تواند سیاسی باشد یا از فلسفه‌اش نتایج سیاسی حاصل شود اما تفکر از قید و قصد سیاست آزاد است و اگر صاحب نظران و فیلسوفان با مقاصد سیاسی به فلسفه نظر می‌کردند، فیلسوف نمی‌شدند. حتی «مارکس» در تشخیص تضادها و تعارض‌های درون سرمایه‌داری نظر سیاسی نداشت و به همین جهت بود که با ایدئولوژی مخالفت کرد اما کسی که به سرمایه‌داری می‌اندیشد، حاصل اندیشه‌اش هرچه باشد به یک نظریه سیاسی مبدل می‌شود و دیدیم که مارکسیسم به یک ایدئولوژی آن هم ایدئولوژی تام و تمام مبدل شد. این تقسیم‌بندی‌هایی که در کشور ما شهرت دارد و اهل فلسفه پیرو این یا آن شخص خوانده می‌شوند، چه درست باشد و چه درست نباشد حاکی از فقر فلسفه است. اگر واقعاً کسانی وجود دارند که پیرو و مقلد این یا آن فیلسوف هستند در حقیقت با فلسفه نسبتی ندارند. چرا باید از گروه‌بندی‌های موهوم حرف بزنیم. شاید بفرمایند مگر در فلسفه حوزه وین یا حوزه فرانکفورت و.. وجود نداشته است و ندارد؟ اینها حوزه‌های حقیقی فلسفه‌اند و عنوان‌شان برچسب نیست. آثار فلسفی‌شان هم گواه فیلسوف بودنشان است. هر کس هر وقت در هر جا بخواهد نمی‌تواند یک حوزة فلسفه دائر کند. به فلسفه با تحمل درد می‌توان رسید. طریق آشنایی و انس با یک فیلسوف هم وقتی گشوده می‌شود که گوش‌ها فلسفه نیوش و زبانها زبان همزبانی با فیلسوفان باشد. اما تحقق این وضع بسیار دشوار است. زمان ما دیگر علاقه‌ای به فلسفه ندارد و با بودن تکنولوژی و سیاست، نیازی به فلسفه احساس نمی‌شود و چه بسا که توجه به فیلسوفانی مثل هایدگر نیز فرع علایق ایدئولوژیک باشد. هایدگر اکنون در همه جهان مورد توجه است و بسیار خوانده می‌شود. جهان توسعه یافته از آن جهت به فلسفه هایدگر توجه می‌کند که گویی می‌خواهد در این فلسفه موقع و مقام جهان خود و خطری که کل جهان کنونی را تهدید می‌کند، باز شناسد. می‌دانیم که هایدگر سخن شاعر را پذیرفته بود که نجات از جایی می‌آید که خطر آنجاست. شاید هایدگر بتواند نشانی بعضی خطرگاه‌های راه آینده را به غرب و به همة جهان بدهد. اما جهان توسعه نیافته که در مسابقه توسعه و در مبارزه سیاسی با غرب پیروز نبوده است، به زحمت می‌تواند زبان تفکر غربی را بیاموزد و در فلسفه به طور کلی و به خصوص در فلسفه‌هایی که متضمن نقادی غرب است چیزی را می‌جوید که آن را جانشین ایدئولوژی‌های مبارزه با استعمار و استیلای غربی کند و متاسفانه تفسیر ایدئولوژیک هایدگر راهنمای خوبی برای مبارزه سیاسی نیست اما شاید گاهی مایه تسکین و رضایت خاطر ‌شود. شما به نحوی با مدد گرفتن از‌ هایدگر، به مقوله «انقلاب» می‌پردازید. چه اینکه به اعتقاد شما، هیچ انقلابی در عالم صورت نمی‌گیرد، مگر آنکه اساس غرب زیر و رو شود. یعنی در واقع ما در پایان تاریخ غرب هستیم و دیگر امیدی به آینده غرب نمی‌توان داشت هرچند که به قول شما، ادراک این معنا هنوز آسان نباشد. پرسش اینجاست که آیا هنوز هم بر سر این سخن خویش استوار هستید؟ من انقلاب را صرف انقلاب سیاسی نمی‌دانم. اگر به رساله کوچکی که درباره انقلاب نوشته‌ام، مراجعه ‌فرمایید، می‌بینید که به انقلاب در عالم روح و فکر و نظر و عمل نظر داشته‌ام و البته معتقدم که انقلاب باید بتواند در اساس جهان کنونی رخنه کند و اساس دیگری بگذارد. تا‌کنون همه نوشته‌های من موید این مطلب بوده است. شاید تعبیر پایان یافتن و به تمامیت رسیدن تاریخ غربی موجب سوء‌تفاهم شده باشد. تمامیت یافتن تاریخ غربی به این معنی نیست که باید پای جهان تجدد را به‌سوی قبله کشید بلکه به فعلیت رسیدن همه استعدادهای آن است. به عبارت دیگر تجدد اکنون به دوره بهره برداری رسیده است. پس تعجب نباید کرد که در این تاریخ هرچه هست، سیاست و تکنولوژی است. سیاست و تکنولوژی توسعه می‌یابند اما نمی‌توانند بنیان تجدد را حفظ کنند. اکنون سیاست و تکنولوژی بی‌بنیاد شده‌اند و چنان که می‌بینیم داعیه اناالحقی دارند. درست است که آنچه می‌‌پاید بنیاد ندارد، بلکه خود عین بنیاد است، ولی تاریخ بی‌بنیاد نمی‌تواند دائمی باشد. وسعت دامنه نقد مدرنیته هم مؤید این معنی است. مع ذلک نظم تجدد تا هست قدرت دارد. اصلاً این نظم عین قدرت است و اگر نظم دیگری بخواهد جای آن را بگیرد باید بر اساس و بنیاد بسیار محکم تفکری که فرا می‌رسد، استوار باشد. چنان‌که اساس تجدد هم در شعر و فلسفه درخشان دوران رنسانس گذاشته شد. از انقلاب انبیاء چیزی نگفتم زیرا آنها با اتصال به مبداء وحی ظاهر و باطن را یکجا دیده و تعلیم کرده‌اند. در تاریخ جدید فیلسوفان و شاعران چشم انداز عالم جدید را یافتند و بازگفتند، اکنون این تاریخ ساخته شده است. فلسفه‌ها و ایدئولوژی‌ها آمده‌اند و کار خود را کرده‌اند و هنوز هم همچنان مشغولند. قرن هیجدهم امید داشت که با این فلسفه‌ها و ایدئولوژی‌هائی که به وجود آمد، زمین بهشت‌برین شود. این سودا اکنون دیگر وجهی ندارد اما بسیار محتمل است که از درون این تاریخ بارقه‌هایی بدرخشد و راه تاریخ دیگری را نشان دهد یا روشن کند. در هر صورت با نادیده گرفتن تجدد هیچ انقلابی صورت نمی‌گیرد. انقلاب بازگشت به گذشته و تجدید رسوم آن نیست. در انقلاب باید از غرب و از میان آن (و نه از کنارش) گذشت. غرب نمی‌گذارد هیچ قدرتی آسوده از کنارش بگذرد. من همچنان به انقلاب وفا دارم به شرط اینکه آن را محدود به رعایت بعضی رسوم و‌ترک بعضی دیگر نکنیم و سودای حل همه مسائل از طریق اعمال قدرت سیاسی نداشته باشیم. یکی از نکاتی که مایه تعجب من است، همنشینی نام‌ هایدگر و پوپر در ایران بعد از انقلاب اسلامی و حتی منازعه نظری میان علاقمندان آنهاست. لازم به ذکر نیست که شما در اردوگاه‌ هایدگری‌ها مستقر بوده‌اید و پوپر را به سبب اینکه حرمت فلاسفه را نگه نمی‌دارد، می‌نوازید. اما یک متفکر پسامدرن آلمانی با یک فیلسوف علم متعلق به سنت فلسفه تحلیلی چگونه می‌توانند با هم سخنی داشته باشند، چه رسد به اینکه با هم به مباحثه بنشینند. به نظر می‌رسد که رخداد این مباحثه در ایران توسط هواداران این دو، یکی از شوخی‌های تاریخ اندیشه است. البته قبل از پاسخ دادن به این سوال عرض کنم که من کاملا بر این امر واقفم که عدم ورود به تفکر‌ هایدگر و دشواری او، یکی از زمینه‌های مستعدی است که آن را به ایدئولوژی فروکاهیم و آن را در برابر ایدئولوژی دیگر قرار دهیم. از طرح صریح پرسش متشکرم. من جایی به نام اردوگاه‌ هایدگری‌ها نمی‌شناسم و خود به هیچ اردویی تعلق ندارم. شما درست می‌گویید که یک متفکر آلمانی مثل هایدگر نمی‌تواند با یک فیلسوف تحلیلی هم سخن شود، اما این را چرا به من می‌گویید! به کسانی بگویید که کتاب اسطوره چارچوب پوپر را راهنمای دیالوگ می‌دانند. پوپر گفته است که دیالوگ هیچ قید و شرطی نباید داشته باشد. گویی همه می‌توانند با هم، «هم سخن» شوند. اما آنچه را که شما به درستی شوخی تاریخ اندیشه دانسته‌اید، شاید صرفا از آن جهت به اندیشه مربوط باشد که در آن تا حدی روشن می‌شود که چه آراء و افعال و اقوالی با هم می‌سازند و کدام‌ها با هم نمی‌سازند. شاید تشخیص تعارض‌هایی که در متن یک فلسفه وجود دارد، دشوار باشد اما در ایدئولوژی که ناظر به عمل سیاسی است تشخیص تعارض چندان دشوار نیست. وقتی ایدئولوژی میزان تفکر باشد اختلاف‌های نظری هم صورت سیاسی پیدا می‌کند و البته گاهی اختلاف‌های سیاسی در پوشش اختلاف نظری پنهان می‌شود وگرنه در فلسفه بحث و نزاع هر قدر شدید باشد به جبهه‌گیری‌های گروهی و سیاسی نمی‌کشد. تکرار می‌کنم که من به هیچ اردو و اردوگاهی تعلق ندارم و امیدوارم این قبیل تقسیم‌بندی‌ها و تقابل‌ها که ناشی و حاکی از بی‌اعتنایی یا کم اعتنایی به خردمندی و دانایی است، تکرار نشود. شما در بسیاری از آثارتان به‌وضوح از انگاره‌های هایدگری تاثیر پذیرفته‌اید و به‌تبع او از فلسفه به تفکر رو کرده‌اید. به‌نظر شما بالاخره راه ما از مسیر فلسفه می‌گذرد یا از راه تفکر؟ ببینید! دانشجوی فلسفه پرسش دارد و دوستدار دانستن است. من که فلسفه می‌خوانم باید از همه فلسفه‌ها کم و بیش با خبر باشم. هایدگر هم فیلسوف بزرگی است که باید او را شناخت. من هم بعضی کتابها و مقالات او و آثاری را که راجع به فلسفه او بوده است، خوانده‌ام، اما ملتزم نیستم که هر چه او گفته است بگویم. چنان‌که در 30سال اخیر همه نوشته‌هایم درباره وضع خودمان بوده است. مگر اینکه بگویند من گفته‌های هایدگر را بر وضع ایران تطبیق داده‌ام، که گمان نمی‌کنم چنین باشد. که اگر هم باشد بدون تأمل و تفکر و تحقیق نمی‌توانسته است صورت گیرد. شما راست می‌گویید که من امید به تفکر را از هایدگر آموخته‌ام، اما پیش از آن امید به دوست را از سعدی آموخته بودم که سروده است: امید تو بیرون برد از دل همه امیدی سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی اگر این زمینه فکری نبود من متوجه سخن هایدگر نمی‌شدم. اما اینکه در جایی گفته‌ام که فلسفه به‌صورتی که در یونان به وجود آمد و دو هزار و پانصد سال سیر کرد و به منزل تجدد رسید، آینده ندارد. استنادم به فلسفه‌های بعد از نیچه است. از آغاز قرن بیستم تا کنون فلسفه جدید سه صورت کلی داشته‌ است. فلسفه قاره‌ای یا اروپایی که با نفوذ در تاریخ دو هزار و پانصد ساله فلسفه می‌خواهد بداند کار فلسفه به کجا ‌کشیده است یا می‌کشد. فلسفه تحلیلی در حقیقت با فلسفه به اصطلاح اروپایی به‌‌رغم کوشش‌هایی که برای ساختن پل میان آن دو شده است، چندان سروکاری ندارد، اما فلسفه آمریکایی پراگماتیسم میان این دو حوزه ایستاده و فلسفه را به سیاست و عمل و کارآمدی و موفقیت و دموکراسی باز می‌گرداند. دو حوزه اخیر کاری به آینده ندارند و به آینده نمی‌اندیشند. فلسفه حوزه اروپایی غیبگویی نمی‌کند اما پروای آینده دارد. این پروا مغتنم است. برای درک این پروا باید با اندیشه پست‌مدرن آشنا شد و در آن تأمل کرد. اینکه فلسفه چه می‌تواند بکند و آیا هایدگر در کشور ما طرح شدنی است یا نیست، پرسش‌های مهمی است اما قبل از اینکه به آنها بپردازیم، باید بدانیم که فلسفه چیست و تا کنون چه کرده است و ما چه سر و کاری با فلسفه داریم. اگر این پرسشها و پرسش‌هایی که شما مطرح کردید به جد مطرح شود، من از سخن خود عدول می‌کنم و می‌پذیرم که هنوز فلسفه لااقل در جهان ما می‌تواند منشاء آثار بزرگ باشد اما فلسفه کجاست و نشانی خانه‌اش را از که باید پرسید. ما از فلسفه حرف می‌زنیم. یا حرف فلسفه می‌زنیم اما فلسفه درد است نه حرف: گر انگشت سلیمانی نباشد/ چه خاصیت دهد نقش نگینی نه حافظ را حضور درس خلوت/ نه دانشمند را علم الیقینی و بالاخره اینکه: اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست/ رهروی باید جهان سوزی نه خامی بیغمی یک نکته دردناک در اندیشه شما هست و آن هم این نکته که ما در تاریخ، در وضعی قرار گرفتیم که نه «فلسفه» می‌تواند ما را نجات دهد و نه «ما» می‌توانیم فلسفه را نجات دهیم. چه اینکه فلسفه به آینده تعلق ندارد و از طریق تفکر است که ما به آینده پای می‌گذاریم. این دیدگاه نیز متکی بر پیش‌بینی‌ هایدگر در این مورد که «تفکر» بناست بیاید و آن دیگر «فلسفه» نیست، چرا که اصیل‌تر از فلسفه می‌اندیشید. می‌خواستم بدانم‌ترابط فلسفه و آینده را در چه می‌بینید؟ من باید درمورد این سوال شما توضیحی راجع به فلسفه و آینده بدهم. ببینید! من گفته‌ام که فلسفه هرچه باشد، دیگر به آینده تجدد مددی نمی‌رساند. یعنی با افلاطون، توماس اکوئینی و دکارت و کانت و هگل و ویلیام جیمز و نیچه و هایدگر و سارتر و کریپکی و رورتی و... راه تجدد ادامه نمی‌یابد و مشکلات کنونی جهان حل نمی‌شود اما آینده ما در هیچ صورتی آینده غرب نیست. درست است که توسعه هر چه باشد و هر صورتی داشته باشد، به‌طور کلی تکرار و پیروی است، اما برای رسیدن به آن باید فکر کرد. فلسفه، تجدد را نمی‌تواند دائمی کند، اما برای گشودن و طی راه تجدد وجودش لازم است. به عبارت دیگر در وضعی که ناگزیر باید توسعه را پذیرفت روکردن به فلسفه و علوم انسانی هم ضروری است. ما اکنون و در این شرایط تاریخی به فلسفه و علوم انسانی (و البته نه صرف تکرار حرف‌های فیلسوفان و دانشمندان) نیاز داریم. جناب آقای دکتر! در مصاحبه‌ای که در باب علوم انسانی با شما داشتم و در شماره نخست مجله منتشر شد، دیدگاه‌های شما در باب علوم انسانی و خاستگاه آن در معرض دید علاقمندان قرار گرفت. خیلی‌ها ضمن خواندن و استفاده بردن از آن مصاحبه، این گله را از من داشتند که چرا در مورد عقاید گذشته رضا داوری اردکانی در باب علوم انسانی و علوم اسلامی سخن به میان نیاورده‌ام. البته برای من که روبه‌روی شما نشسته‌ام، واضح است که این سخنانی که امروز دارید، حاصل گذشت دوران نیز می‌شود و بالاخره هر انسانی در گذر ایام، خود را وا می‌سازد. اما به نظر می‌رسد که خود شما چندان تمایل ندارید که از دوره‌های فکری‌تان صحبت شود. امروزه همه می‌دانند که به طور مثال جواد طباطبایی دو دوره فکری داشته است یا داریوش شایگان دوره‌های مختلف فکری را پشت سر گذاشته است. شما موافقید که از دوره فکری اول و دوم داوری اردکانی سخن بگوییم؟ یک بار حدود 10 سال پیش در پاسخ این پرسش گفته‌ام «که من تغییر نکرده‌ام، زمانه تغییر کرده است». من در گذشته از انقلابی که در پایان دوران تجدد وقوع می‌یابد و بنای عالمی را می‌گذارد که در آن آدمی در عین اینکه آزاد است، دائر مدار وجود نیست بلکه مراد و کام خود را نه در غلبه و کین‌توزی، بلکه بیشتر در دوستی و مهر و معرفت می‌یابد دفاع کرده‌ام. این مهر و معرفت جز در سایه تحول نسبتی که با زمین و آسمان داریم، پدید نمی‌آید. می‌بینید که من اکنون هم برعهد سابق باقی‌ام. درباره علوم انسانی نیز همان می‌اندیشم که 40 سال پیش می‌اندیشیده‌ام و گفته‌ام این علوم در حکم علم کلام در جهان قبل از تجدد است. علوم انسانی ناظر به بحرانهای تاریخ جدید و راهگشای خروج از آنهاست و مگر علم کلام چه می‌کرد. اما تفاوتی که می‌بینید در حقیقت تفاوت نیست. اگر قرار است جهان دیگری بیاید علم‌اش هم بی‌آنکه از علم کنونی پیوند بگسلد صورت و وضع و غایت دیگر پیدا می‌کند. اگر باید سیاست توسعه ادامه یابد این سیاست جز به مدد علوم انسانی کارساز نخواهد بود. حتی می‌گویم اگر تاریخ غربی بدون علوم انسانی پدید آمد و سیر کرد و در مرحله بحران به علوم انسانی رسید برای طی راه مدرنیزاسیون (تجدد مآبی) نه فقط باید از علوم انسانی مدد گرفت. بلکه باید با آنها آغاز کرد. این قضیه 30سال پیش چنان‌که اکنون روشن شده است، روشن نبود. من در سال‌های اول انقلاب می‌گفتم بیاییم در معنی توسعه فکر کنیم. پیشنهادهای دیگری هم داشتم که هیچ کس توجه نکرد. اگر توجه کرده بودند اکنون گفته‌های آن زمان من این اندازه مبهم نبود و کمتر موجب سوء‌تفاهم می‌شد. اما می‌پذیرم که سوء تفاهم اصلی بیشتر به لحن ایدئولوژیک گفته‌ها و نوشته‌های آن زمان باز می‌گردد. در آن زمان همه سخن‌ها ایدئولوژیک بود و نه فقط من، بلکه همه سخن‌ها و سخن همه لحن و فحوای ایدئولوژیک داشت. البته اگر می‌گویید اهل فلسفه باید به زبان فلسفه سخن بگویند من با این سخن مخالفت نمی‌کنم و چه بسا بعضی گفته‌ها و نوشته‌های سابق را نیز نقد کنم. من در مورد خود و نوشته‌هایم بسیار سختگیرم و چیزی را که می‌نویسم اگر 70 بار بخوانم، آخرین بار هم آن را تغییر می‌دهم. من خود یکی از نقادان نوشته‌های خویشم، اما چیزی در همه آنها هست که آن را نفی نمی‌کنم. شما در دوره نخست فکری‌تان که با پیروزی انقلاب اسلامی نیز همراه است، صریح‌ترین و رادیکال‌ترین مواضع را علیه غرب و اندیشه جدید آن دارید. شما با اقتفا به‌ هایدگر درصدد نفی فلسفه غرب و روی آوری به «تفکر» که وجوهی از آن را در ولایت دینی می‌دانستید، بودید. اما امروزه ما شاهدیم که بر خلاف دوره نخستی که اشاره شد، شما برای دفاع از علوم انسانی، در یک موضع کاملا ضد‌ هایدگری، زبانی متافیزیکی را برای تحلیل و دفاع از علوم انسانی که رستنگاه‌اش در غرب بوده است، برمی‌گزینید. شما در دوره دوم فکری‌تان حتی به دفاع از فلسفه در برابر علم برمی‌آیید و هر امری را با توجه به بنیاد فلسفی‌اش تحلیل می‌کنید. به نظر می‌رسد که این دوره‌بندی‌ها بسیار واضح است. شما با این نظر مخالفتی ندارید؟ من باید دوباره تاکید کنم و بگویم که از انقلاب دفاع می‌کنم. به عبارت دیگر بنده اکنون هم از انقلاب دفاع می‌کنم و همچنان به غرب و تجدد با نظر انتقادی می‌نگرم. لیبرال دموکراسی را هم پایان تاریخ نمی‌دانم. دیروز که غرب و جلوه‌های آن را به صراحت نقد می‌کردم نقدم، نقد از بیرون بود. یعنی خود را بیرون از تاریخ غربی فرض می‌کردم و به آن می‌نگریستم، اما در واقع ما در درون تاریخ زندگی می‌کنیم. درون تاریخ غربی یکپارچه نیست بلکه در آن مرکز و پیرامون، توانمند و ناتوان، استعمار کننده و استعمار شده، توسعه یافته و توسعه نیافته سرکوب‌گر و سرکوب شده به آسانی از هم تمییز داده می‌شوند. در این جهان در جایی غرب قوی و قدرتمند و هنوز بالنسبه بهره‌مند از عقل کارساز است و در قطب دیگر غرب مفلوک خود باخته و خرد سابق از دست داده قرار دارد که در بحبوحه غوغاها و پرحرفی‌ها از این سو به آن سو می‌رود. اگر قرار باشد در درون غرب سکنی کنیم، کجا را بر می‌گزینیم؟ در درون غرب باید در جانب فلسفه و مابعدالطبیعه بود زیرا قوام غرب به فلسفه است. من از علوم انسانی بدان جهت دفاع می‌کنم که شاید بتواند تا حدی فلاکت غربی را تعدیل کند. یعنی به فلسفه و علوم انسانی به عنوان راهی که برای ورود به منزل توسعه ضروری است، نظر می‌کنم، اما همچنان به گشایش راه دیگر امیدوارم. سخن سابق من در باب نظام ایدال بود. اکنون که باید راه توسعه را بپیمائیم من از لوازم و شرایط طی راه توسعه و گذشت از توسعه نیافتگی می‌گویم. این گفتار، یک گفتار فلسفی است و گفتار گذشته بیشتر سیاسی بود. البته گفتار فلسفی ضرورتاً ضد گفتار سیاسی نیست بلکه با آن متفاوت است. سخن را در وقتش باید شنید و فهمید و البته این کار آسانی نیست. اگر جهان توسعه‌نیافته این را می‌دانست کم و بیش از عهده مشکلات‌اش بر می‌آمد. در احوال‌ هایدگر آمده است که روزی جوانی از او پرسیده بود که چه زمانی او یک کتاب در باب اخلاق می‌نویسد و‌ هایدگر در پاسخ به آن سوال گفته بود که بر چه مبنایی می‌توان از اخلاق سخن گفت؟ البته درست است که‌ هایدگر برای نیفتادن در دام متافیزیک این پاسخ را می‌دهد اما من می‌خواهم از شما بپرسم که چه زمانی یک کتاب در باب نسبت ما تفکر‌ هایدگر می‌نویسید؟ آیا اصلا با مواد و مصالحی که سنت در ایران در اختیار شما قرار می‌دهد، قادر به انجام این کار هستید. چه اینکه شما سنت ما را خوب می‌شناسید و در پژوهش‌هایی که درباره فارابی و تاریخ فلسفه در دوران ایران اسلامی داشته‌اید، به این امر التفات داشته‌اید؟ از شما استدعا می‌کنم خود را از تلقی پدید آمده و متداول شده در 20 سال اخیر آزاد کنید و مرا نماینده هایدگر و هیچ فیلسوف دیگری ندانید، بلکه در سخن من نظر کنید و اشکال‌هایی را که به نظرتان می‌رسد، بگویید. من از هم‌نسلان و حتی از نسل بعد از خودم توقع ندارم که نوشته‌های مرا بخوانند، اما امیدوارم نسل شما و نسلی که دارد می‌آید، به آنها به این عنوان که نویسنده‌اش به فلان گروه موهوم منسوب است، بی‌اعتنایی نکند. من درد تاریخ توسعه‌نیافتگی را آزموده و باز گفته‌ام. یا به عبارت درست‌تر قصه بیرون‌افتادن از تاریخ را حکایت کرده‌ام. پس من از جانب دیگران و به نمایندگی آنان حرف نمی‌زنم اما در مورد اخلاق عرض می‌کنم که در جهان متجدد نسبت اخلاق با علم و سیاست دگرگون شده است. این جهان با اخلاق مخالفتی ندارد اما هیچ‌یک از ارکانش به اخلاق مستقل از اصول تجدد متکی و حتی پیوسته نیست و شئونش خود را ملتزم به رعایت قواعد اخلاق نمی‌دانند. شاید هایدگر هم به همین جهت نمی‌توانست در این عالم کتاب اخلاق بنویسد. در این جهان تکلیف اخلاق را قدرت معین می‌کند. اما کتاب نوشتن درباره هایدگر و هر فیلسوف دیگری وظیفه گروه‌های آموزشی فلسفه است. من هم که عضو گروه فلسفه دانشگاه تهران بوده‌ام، شاید می‌توانستم چنین کتابی بنویسم اما جز یک مقاله چیزی ننوشته‌ام. سنن فکری و فلسفی ما مانع رو کردن به هیچ فلسفه‌ای نیست. اتفاقاه به‌نظر من اگر بخواهیم در باب هریک از فلسفه‌های جدید اثر تحقیقی بنویسیم باید در فلسفه گذشته خود رسوخ کنیم. فلسفه‌های جدید از حیث مبنا با فلسفه ما تفاوت دارند اما فراموش نکنیم که هر دو فلسفه‌اند و فلسفه هرچه باشد، تفکر وجود است. برای رسیدن به مقام تحقیق در فلسفه باید با زبان فلسفه آشنا شد. زبان وسیله گفتن و نوشتن مقاصد نیست بلکه می‌تواند عین تفکر باشد. ما هر وقت با زبان فلسفه جدید آشنا شدیم، می‌توانیم در آن فلسفه به مقام تحقیق و هم‌زبانی و هم سخنی با فیلسوفان برسیم.‌ترجمه لفظ به لفظ و جمله به جمله ممکن است مقدمه این آشنایی باشد ولی با توقف در آن به فلسفه نمی‌توان رسید و اکنون ظاهراً این مقدمه قدری طولانی شده است. من هرگز تا کنون در فکر نوشتن کتابی درباره هایدگر نبوده‌ام، اما وقتی می‌خواستم تاریخ مختصر فلسفه معاصر را بنویسم، فصلی درباره هایدگر نوشتم که در مجموعه‌ای تحت عنوان «فلسفه چیست؟» چاپ شده است. متاسفم که به نوشتن تاریخ فلسفه معاصر موفق نشدم و اکنون دیگر فکر نمی‌کنم که فرصت این کار را داشته باشم، ولی هر روز فکر می‌کنم که شاید فردا روز فراغت باشد. اما فردا که می‌آید گرفتاری‌هایش را هم با خود می‌آورد. می‌دانید من کسی نیستم که با خشنودی وقتم را بیهوده در کارهای تشریفاتی که هر روز بیشتر و بیشتر می‌شود، صرف کنم. مع‌هذا ناگزیر به بعضی کارهای کم و بیش پراکنده تن در می‌دهم و ساعت‌هایی از وقتم را در کار اداری و نشست‌های غیر لازم و کم فایده و نوشتن در مباحث متفرق و سخنرانی در این مجلس و آن مجلس صرف می‌کنم. از این بابت خوشحال نیستم اما تأسف خوردن هم وجهی ندارد. خوشحالم که به پایان عمر نزدیک شده‌ام و امیدوارم با توجه به اینکه توانم رو به اتمام است، فعالان عرصه فرهنگ هم این سالخورده ناتوان را معاف فرمایند. گاهی هم این فکر در نظرم می‌آید که اگر تا چند ماه دیگر که دوره مسوولیت اداریم به سر می‌آید، زنده باشم، از تهران بگریزم. اما مگر جایی برای گریختن هست. کاش می‌توانستم از خود بگریزم. خیال حوصله بحر می‌پزد، هیهات/ چه‌هاست بر سر این قطره محال‌اندیش متاسفانه هوای تجدد چندان و چنانکه باید به مزاج من نمی‌سازد و آزارم می‌دهد اما گرد‌و‌غبار ضدیت کاذب با تجدد بیشتر آزارم می‌دهد. البته من در پراکنده‌کاری‌هایم هم همواره پروای فلسفه داشته‌ام، اما نمی‌توانم بگویم که وقتم مشوش نمی‌شده است. مختصر اینکه فلسفه وقت می‌خواهد و وقت نیست (بی‌تاریخی که می‌گویم مرادم همین نبودن و نداشتن وقت یا مشوش‌بودن آن است) و اگر باشد، مشوش است. من از اول که به سیاست فارابی پرداختم می‌خواستم بدانم که او چگونه فیلسوف شده است و از فلسفه چه می‌خواسته است و اکنون به ما چه می‌تواند بیاموزد و ما از او چه می‌توانیم بیاموزیم و مهمتر اینکه آیا با رجوع به آثار او و اخلافش چه نسبتی با فلسفه قدیم و جدید می‌توانیم داشته باشیم. رجوع و تمسک به یک فیلسوف هر کس که باشد و هر مقامی در تاریخ فلسفه داشته باشد و اکتفا به یک فلسفه، با فلسفه و تفکر فلسفی مناسبت ندارد. فلسفه با درد پرسش وجود آغاز می‌شود و پرسش را منحصراً از یک فیلسوف نباید پرسید. هر کس که در فلسفه پرسشی دارد با استادان فلسفه همزبان می‌شود و در طرح درست پرسش یافتن راه ورود به آن از آنها درس می‌آموزد. البته کسی که با سنت انس ندارد پرسش هم نمی‌تواند داشته باشد و اگر فلسفه بگوید تکرار الفاظ است.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: در دنیای تعقل افراد مهم نیستند، استدلال‌هایشان مهم است. به نظرم هایدگر در نقد تفکر غربی، مبانی عقلی خوبی را به میان کشیده و امثال دکتر داوری هم توانسته‌اند حرف هایدگر را بفهمند. عقلی که هایدگر به صحنه آورده است که از یک طرف عزم عبور از حجاب متافیزیک را در بر دارد و از طرفی ما را با وجودی خاص به نام «دای زاین» روبه‌رو می‌کند و این عقل نیاز امروز ما است. موفق باشید
11181
متن پرسش
با سلام: با چه اصلی قضایایی مثل این که معلول نیازمند علت است و یا نظم نمایانگر هدف است را به کل تعمیم می دهیم و می گوییم هر معلولی علتی دارد یا هر نظمی هدفی دارد، شاید در واقع این چنین نباشد و معلولی باشد که نیاز به علت نداشته باشد پس تعمیم ما اشتباه است و نمی شود گفت که معرفت یقینی وجود دارد. اشکال نظر بنده کجاست؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: این یک امر بدیهی است و اگر نپذیریم به سوفسطایی مطلق می‌رسیم در آن حدّ که نمی‌توانیم بپذیریم آن‌چه از بیرون احساس می‌کنیم و در ذهن داریم معلول پدیده‌های خارجی است و عملاً باید منکر هر واقعیتی بشویم و در نتیجه نمی‌توانید از بنده سؤال کنید و انتظار جواب داشته باشید زیرا دیگر شما علت سؤال خود نیستید که لازم باشد جواب بنده معلول آن سؤال باشد. موفق باشید
11169
متن پرسش
باسمه تعالی سلام علیکم: استاد بنده حدود 3 سال است که توبه کرده ام در این مدت گاهی با حالی خوش گاه با امید و گاهی با حضور قلب و گاه سرسری و بدون حضور قلب عبادات و امور شخصی ام را می گذراندم ولی چیزی که در این مدت همیشه با من بوده است ترس از تکرار گناهان قبل از توبه بوده چه در خواب چه در بیداری و چه در موقه عبادت کردن حتی با یک نگاه یک صدم ثانیه ای به نامحرم تمام بدنم می لرزد و سرم درد می گیرد و دلم می خواهد همان جا بزنم زیر گریه و از همه چی خجالت می کشم. می خواستم بفرمایید برای چه حالات روحی من در حال تغییر است و ثابت نیست خواهشمندم در این شرایط برای حضور قلب به بنده کمک کنید و بگویید چه کنم. التماس دعا.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: اساساً عنصر صبر که در آیات و روایات آمده به جهت درمان همین مشکلی است که همه‌ی ما با آن روبه‌روئیم و همین که مدتی در حفظ حالت توبه‌ی خود مقاومت به خرج دهیم قدرت آن صورت‌های ذهنی که یک زمانی همه‌ی زندگی ما را در اختیار داشت، ضعیف می‌شود و می‌توانیم بر آن‌ها مسلط شویم. در مورد حضور قلب سعی کنید مباحث توحیدی ِحکمی و عرفانی را دنبال کنید. موفق باشید
11173
متن پرسش
با سلام خدمت استاد گرامی: خدا قوت. سوال اولم این‌که از لحاظ شرعی آیا گریه‌کردن در نماز، نماز رو باطل میکنه؟ من عارف نیستم که بتونم خشیت الهی رو درک کنم اما نماز بدون احساس نسبت به خدا و لطفی که منو به درگاهش دعوت کرده خیلی خشک و کسل کننده است. همیشه نه، ولی حسی تو نماز دارم که از مهربونی‌هاش خجالت می‌کشم و فقط میتونم بگم خدایا بدون چگونگی ام تنها با هستی آمده ام که مال توست. به جزخدا هیچ کسی تو زندگیم ندارم و اصلا نمیخوام. من حال خوبی پیدا می کنم اما بعد از نماز فکر می کنم شاید نمازم از لحاظ شرعی مشکل پیدا کنه شاید به خاطر عذاب وجدان باشه؟ 2) به طور کلی پدر من برای دیگران خوبه اما تو خونه شدیدا سختگیر و خشن بود به طوری‌که ما از خدا فقط عذاب و شکنجه و عذاب وجدان فهمیدیم، تنبیه و تحقیر حتی برای مستحبات. الانم توی خونه اما در طلاق عاطفی کامل. بالاخره ما بزرگ شدیم خواهر و برادرم مثل من بعد از دوره های سخت افراط و تفریط همه چیزو یکباره زمین گذاشتند اما من خیلی سعی کردم با مشاوره و کتاب و دعا ارتباطم رو نگه دارم الان دختر 30 ای هستم با یک عالمه مشکلات روحی و روانی از همه اینها بدتر احساس همیشگی گناه. استاد نمیتونم خدای پدرم رو کلا از ذهنم پاک کنم و بدون قالب معرفت پیدا کنم با کتابا خیلی کم جلو میرم اما یکهو سقوط می کنم برا همه کارهام توجیهی دارم که گناهند حتی کارهای خوب. من همه کار کردم اما دیگه حس می کنم هیچ وقت با حقیقت درست و مهربانی خدا آشنا بشم بدون تصویر خشن و عذابگر. خواهش می کنم کمکم کنید.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- آن گریه‌ای که نماز را باطل می‌کند گریه برای دنیا است و نه گریه‌ برای ملاقات حضرت رب العالمین 2- این کلید قرآنی را همیشه مدّ نظر داشته باشید که «إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئات»‏ انجام کارهای خوبی که دین مشخص کرده همه‌ی گناهان و مشکلات را برطرف می‌کند. پس به قول مولوی: «گر تو خواهی حرّی و آزادگی/ بندگی کن، بندگی کن، بندگی». موفق باشید
11151
متن پرسش
سلام استاد: بچه های رزمنده مراسم دعای توسل گرفته بودند. معمولا در سنگرها برق نبود و بچه ها با فانوس سنگر رو روشن می کردند. موقع دعا خوندن فیتیله چراغ ها رو پایین می کشیدند که یه تاریکی ایجاد بشه. دعا که شروع شد یکی از رزمنده ها بلند شد. یه شیشه عطر داشت که با اون به رزمنده ها عطر می پاشوند. خلاصه کف دست همه یا نوک انگشتشون عطر می ریخت و می رفت. موقع خوندن دعا همه جا معطر شده بود. دعا که تموم شد دیدن سر و صورت و لباس همه شون سیاه شده. وقتی جویا شدن معلوم شد رزمنده تو شیشه عطرش جوهر خودنویس ریخته بود. چون تاریک بود بچه ها فقط بوی عطر رو استشمام می کردند و سیاهی رو نمی دیدند. بچه ها حسابی می زننش و براش جشن پتو می گیرن. وقتی که بالاخره آروم میشن میگه حالا بیاین یه کم براتون صحبت کنم. میگه حکایت این عطر سیاه مثل حکایت دنیا میمونه. دیدین چه طوری با دست خودتون صورتتونو سیاه کردین؟ دنیا هم تاریکه. نورش کمه. تباهی و زشتی زیاد داره. شیاطین هم گناه ها و سیاهی ها رو با یه عطری خوشبو میکنن. ما خیال می کنیم داریم عطر می زنیم غافل از این که صورت و دلمون رو سیاه می کنیم. وقتی می فهمیم چه کردیم که قیامت میشه و چراغا روشن. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم... التماس دعا. خاطره ای ازجبهه خدمت تون فرستادم اگر صلاح می دونید به این بهونه به همین عنوان مطلبی بفرمایید
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: گفت: «چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را/ که کس آهوی وحشی را از این خوش‌تر نمی‌گیرد». آری دوست عزیز! واقعاً قصه‌ی دنیا همین طور است که اگر انسان با نور شریعت الهی در آن قرار نگیرد گرفتار انواع کثافت‌ها و آلودگی‌ها و روسیاهی‌ها می‌شود. امام صادق (ع) فرمودند امیرالمؤمنین«علیه‌السلام» در نامه‌ای که به یکی از اصحاب خود می‌نویسند می‌فرمایند: «أُوصِیکَ وَ نَفْسِی بِتَقْوَى مَنْ لَا تَحِلُّ مَعْصِیَتُهُ وَ لَا یُرْجَى غَیْرُهُ وَ لَا الْغِنَى إِلَّا بِهِ فَإِنَّ مَنِ اتَّقَى اللَّهَ عَزَّ وَ قَوِیَ وَ شَبِعَ وَ رَوِیَ‏ وَ رُفِعَ عَقْلُهُ عَنْ أَهْلِ الدُّنْیَا فَبَدَنُهُ مَعَ أَهْلِ الدُّنْیَا وَ قَلْبُهُ وَ عَقْلُهُ مُعَایِنُ الْآخِرَةِ فَأَطْفَأَ بِضَوْءِ قَلْبِهِ مَا أَبْصَرَتْ عَیْنَاهُ مِنْ حُبِّ الدُّنْیَا فَقَذِرَ حَرَامَهَا وَ جَانَبَ شُبُهَاتِهَا وَ أَضَرَّ وَ اللَّهِ بِالْحَلَالِ الصَّافِی إِلَّا مَا لَا بُدَّ مِنْهُ مِنْ کِسْرَةٍ یَشُدُّ بِهَا صُلْبَهُ وَ ثَوْبٍ یُوَارِی بِهِ عَوْرَتَهُ مِنْ أَغْلَظِ مَا یَجِدُ وَ أَخْشَنِهِ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ فِی مَا لَا بُدَّ مِنْهُ ثِقَةٌ وَ لَا رَجَاءٌ فَوَقَعَتْ ثِقَتُهُ وَ رَجَاؤُهُ عَلَى خَالِقِ الْأَشْیَاءِ فَجَدَّ وَ اجْتَهَدَ وَ أَتْعَبَ بَدَنَهُ حَتَّى بَدَتِ الْأَضْلَاعُ وَ غَارَتِ الْعَیْنَانِ فَأَبْدَلَ اللَّهُ لَهُ مِنْ ذَلِکَ قُوَّةً فِی بَدَنِهِ وَ شِدَّةً فِی عَقْلِهِ وَ مَا ذُخِرَ لَهُ فِی الْآخِرَةِ أَکْثَرُ: فَارْفُضِ الدُّنْیَا فَإِنَّ حُبَّ الدُّنْیَا یُعْمِی وَ یُصِمُّ وَ یُبْکِمُ وَ یُذِلُّ الرِّقَابَ فَتَدَارَکْ مَا بَقِیَ مِنْ عُمُرِکَ وَ لَا تَقُلْ غَداً وَ بَعْدَ غَدٍ فَإِنَّمَا هَلَکَ مَنْ کَانَ قَبْلَکَ بِإِقَامَتِهِمْ عَلَى الْأَمَانِیِ وَ التَّسْوِیفِ‏ حَتَّى أَتَاهُمْ أَمْرُ اللَّهِ بَغْتَةً وَ هُمْ غَافِلُونَ فَنُقِلُوا عَلَى أَعْوَادِهِمْ إِلَى قُبُورِهِمُ الْمُظْلِمَةِ الضَّیِّقَةِ وَ قَدْ أَسْلَمَهُمُ الْأَوْلَادُ وَ الْأَهْلُونَ فَانْقَطِعْ إِلَى اللَّهِ بِقَلْبٍ مُنِیبٍ مِنْ رَفْضِ الدُّنْیَا وَ عَزْمٍ لَیْسَ فِیهِ انْکِسَارٌ وَ لَا انْخِزَالٌ أَعَانَنَا اللَّهُ وَ إِیَّاکَ عَلَى طَاعَتِهِ وَ وَفَّقَنَا اللَّهُ وَ إِیَّاکَ لِمَرْضَاتِه».( «الکافى»، ج 2، ص 136. «بحار الأنوار»، ج 70، ص 75.) تو را و هم چنین خود را به تقوى و پرهیزگارى از خدا دعوت مى‏کنم، خدائى که معصیت او روا نیست و به جز او امیدى نمى‏باشد و توانگرى در دست او هست. هر کس از خداوند بترسد نیرو مى‏گیرد و شکمش سیر مى‏شود و سیراب مى‏گردد، عقلش بالا مى‏رود و از اهل دنیا فاصله پیدا مى‏کند، در این هنگام بدن وى با اهل دنیا هست ولى قلب و عقل او جهان آخرت را مشاهده مى‏کند. او با روشنائى دل حقائق را مى‏نگرد و محبت دنیا را از دلش بیرون مى‏سازد، از حرام آن خود را به کنار مى‏کشد و از شبهات دورى مى‏نماید، مال حلال صاف را هم براى خود روا نمى‏دارد مگر در آن جایى که براى دفع ضرر و سد جوع از آن استفاده مى‏کند. او فقط جامه‏اى که بتواند بدنش را بپوشاند در برمى‏کند و از میان لباس ها پارچه‏ هاى خشن را انتخاب مى‏ نماید، از آنچه بدست مى‏ آورد و در اختیارش قرار مى‏گیرد اطمینان پیدا نمى‏کند و به آن امیدوار نمى‏شود، اطمینان و امیدوارى او فقط به خداوند مى‏باشد. در راه خداوند کوشش مى‏کند و جد و جهد دارد و خود را خسته مى‏نماید تا آنگاه که فقرات‏ او ظاهر مى‏شد و چشم او به گودى مى‏افتد، خداوند در همین حال به او نیروى بدنى مى‏دهد و عقلش را کامل مى‏کرد و آنچه در آخرت براى او ذخیره شده بیشتر است. پس دنیا را ترک کن و بدان که محبت دنیا کور مى‏کند و گنگ مى‏گرداند و کر مى‏سازد، دوستى دنیا گردن‏ها را پائین مى‏آورد، اینک از عمر باقیمانده استفاده‏ کن و نگو فردا و یا پس فردا، هر کس قبل از شما هلاک شد به خاطر آرزوها و فردا، فردا گفتن ها بود. آن جماعت در حالى که در هوس‏ها و آرزوها بودند ناگهان فرمان خداوند در رسید و همه مردند و بر روى تابوت‏ها قرار گرفتند و به قبرها منتقل شدند و در آن جاى تاریک و تنگ منزل نمودند، در حالى که فرزندان و زنان آن ها آنان را رها کردند. اینک با دلى آرام بطرف خداوند توجه کن و مانند کسى که دنیا را ترک گفته و با تصمیم و اراده بطرف مقصدى حرکت مى‏کند و سستى به خود راه نمى‏دهد، ثابت باشید، خداوند ما و شما را به طاعت خود یارى کند و براى آنچه دوست مى‏دارد توفیق دهد. موفق باشید
11155
متن پرسش
با سلام: با توجه به جواب سوال 11142 که فرمودید: انسان‌ها به مرور مفاهیم ذهنی خود را شکل می‌دهند و کامل می‌کنند. پس چرا کودک تازه متولد شده که هنوز فاقد ذهن می باشد موقع شیرخوردن وقتی شیر یک سینه مادر تمام می شود متوجه می شود و تمایل به سینه دیگر مادر پیدا می کند مگر نه اینکه مفهوم عدم وجود شیر در یک سینه مادر را درک کرده و خواهان شیر از سینه دیگر مادر می شود؟ چگونه توجیه پذیر است؟ درحالی که هنوز فاقد ذهن می باشد ولی مفهوم عدم که ذهنی است را درک کرده؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: این موارد بیشتر با غریزه و هدایت تکوینی انجام می‌شود، بحث ما در رابطه با انتزاع مفهوم عدم است که مثل سایر مفاهیم ذهنی با تکامل ذهنی برای انسان پیش می‌آید، مگر انسان‌های ساده که در انتزاع مفاهیم خیلی ضعیف عمل می‌کنند. اصل این مباحث را باید در دروس فلسفه دنبال کنید به‌خصوص در مباحث صورت‌های ذهنی و جایگاه آن‌ها. موفق باشید
11157
متن پرسش
سلام: افرادی که توهم بینایی دارند تصاویری می بینند همانند واقعیت و نمی توانند توهم را از واقعیت تشخیص دهند، حال این سوال پیش می آید که نکند ما هم تصاویری که می بینیم واقعی نباشد و دچار توهم باشیم؟ چگونه به این سوال می توان جواب داد و پاسخ قانع کننده ای داد؟ لطفا جواب قانع کننده بدهید. ممنون
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: تنها از آن جهت که حقانیت ادراکات خود را به صورت بدیهی پذیرفته‌ایم می‌توانیم از این نوع شکاکیت آزاد شویم وگرنه تا بی‌نهایت این شکاکیت وجود دارد، حتی می‌توانید از خود بپرسید از کجا این که فکر می‌کنم نکند من توهّم دارم هم توهّم باشد که می‌شود توهم در توهم و این سلسله تا ابد ادامه می‌یابد. موفق باشید
11160
متن پرسش
سلام علیکم: 1. آیا همه مباحث مرگ را ذکر کرده اید؟ یعنی تقدیر خداوند فقط در این حوزه هاست؟ آیا خداوند مرگی را برای کسی تقدیر کرده که هیچ کس نداند چرا؟ 2. کلیپ فروختن زنان توسط داعش را در بازار دیدم! گناه این زنان چیست و آیا خودشان در این حادثه ای که اتفاق افتاده نقشی داشته اند؟ منظورم این است که چون هجرت نکرده اند مقصرند و این تاوان کم کاری خودشان است؟ یا جنایاتی که ریگی می کرد و گروگان می گرفت و گروگان ها را می کشت چه توضیحی دارد؟ آیا به عین ثابته شان ربطی دارد؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- تنها در نگاه فلسفی ما بحث کرده‌ایم و این هرگز همه‌ی مطلب نیست 2- هرچه هست حساب‌هایی است که از مدیریت الهی خارج نیست هرچند در ظاهر ما متوجه حکمت آن نشویم. گفت: صدهزاران طفل سر بُبْریده شد/ تا کلیم اللّه صاحب‌دیده شد». موفق باشید
11165
متن پرسش
سلام علیکم: جناب استاد ضمن تشکر از پاسخ های کاملی که ارائه می فرمایید چرا بنده با توجه به اینکه سعی می کنم مستحباتی را که می توانم انجام بدهم ولی همیشه برای بسیاری کارها وقت کم می آورم و به قول شما دچار کثرت شده ام؟
متن پاسخ
- باسمه تعالی: سلام علیکم: باید در ذیل وظیفه‌ای که شریعت الهی برای ما تعیین کرده جای هرکاری را تعیین کنیم، حتی متوجه باشیم شریعت در انجام‌ندادن مستحبات به ما رخصت داده. موفق باشید
11142
متن پرسش
با سلام: اینجانب در درک مفهوم عدم مطلق دچار مشکل شده ام 1- اگر عدم مطلق هیچ چیز نیست، نه در ذهن و نه در خارج ذهن، پس چطور ما مفهوم عدم مطلق را درک می کنیم و از آن با خبر می شویم؟ 2- اولین بار مفهوم عدم مطلق چگونه توسط نفس درک می شود؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- مفاهیم، انتزاع ذهن است حال یا با نظر به آن‌چه در خارج است آن را می‌سازد مثل مفهوم انسان که مشترکات حسن و رضا و علی را انتزاع می‌کند و مفهوم انسان را می‌سازد یا مثل مفهوم عدم مطلق است که با نظر به محدودیت پدیده‌ها یک مفهومی که حاکی از محدودیت و نیستی مطلق است از آن‌ها انتزاع می‌نماید 2- انسان‌ها به مرور مفاهیم ذهنی خود را شکل می‌دهند و کامل می‌کنند. موفق باشید
11141
متن پرسش
سلام علیکم جناب استاد: چرا باید نمازی را که در زمان خودش خوانده نشده قضا کنیم؟ حکمت این کار چیست و چه تاثیری بر روی نفس در مسیر رشد و کمال می گذارد؟ بنده همیشه با این فکر که می روم تا در حضور خداوند قرار گیرم به نماز می ایستم، خوب وقتی یک زمانی که باید می رفتم نرفتم، موقع دیدار بعدی که برسد که می روم، پس چرا باید نماز نخوانده را تکرار کنم؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: حضرت حق در حدیث قدسی می‌فرماید: « «إنّی احبّ أنْ اطاعَ مِن حیثُ ارید» دوست دارم همان‏طور که اراده کرده ‏ام اطاعت شوم. از این جهت ما باید بدانیم بهترین شرایطِ ارتباط با خدا آن وقتی است که حضرت حق اراده کرده و اگر از وقت آن گذشت باید باز با اراده‌ی قضاکردن، آن عبادت در ذیل اراده‌ی الهی قرار گیرد. موفق باشید
11122
متن پرسش
سلام استاد: کجا می تونم فرق و حیثیت استعمالی مفاهیم «سبب و مسبب و علت و معلول و لازم و ملزوم و دال و مدلول» را به دقت مطالعه کنم؟ لطفاً یا منبع ارائه بدید یا خودتون توضیح دقیق بفرمایید. متشکرم
متن پاسخ
- باسمه تعالی: سلام علیکم: منبع خاصی جهت توضیح این واژه‌ها غیر از کتب لغت سراغ ندارم. بیشتر باید از جمله‌هایی که به‌کار می‌برند متوجه معنای آن‌ها شوید. به طور اولیه معنای سبب و مسبب یا علت و معلول تفاوت نمی‌کند ولی لازم و ملزوم همیشه به معنای علت و معلول نیست زیرا گاهی به معنای تقارن است بدین معنا که یکی مقارن یا همراه دیگری است مثل رسیدن زمستان با سرما و باز دال و مدلول در بسیاری موارد به معنای علت و معلول به‌کار می‌رود ولی بعضاً یکی علامت و نشانه برای دیگری می‌تواند باشد بدون آن‌که رابطه‌ی علت و معلولی در میان باشد مثل رابطه‌ی خشم و سرخی گونه. موفق باشید
11126
متن پرسش
سلام استاد عزیزم: من سوالاتی رو در قالب چند شماره ازتون پرسیدم ولی جوابی دریافت نکردم هنوز، زمان ارسال سوالم شما کربلا بودید و من هم اول سوالم رو با زیارت قبولی شروع کردم. ایمیل رو هم که دادم، سوال بهتون رسیده؟ ممنون
متن پاسخ
به نام خدا/ شماره سوال و جواب 10870 هست که استاد در تاریخ اول دی ماه جواب داده اند. لطفا در دیدن سوال و جواب های سایت دقت فرمایید./ مدیریت سایت/ سلام: زیارتتون قبول. یادش بخیر چند سال قبل روزی سعادت پیدا کردیم و با زیارت شما شدیم زائر حرم آقا ان شاالله. سوال اول: استاد میخوام ازتون درباره تفکر بپرسم. مدتی است بخصوص با وجود اینترنت و گروههای اجتماعی و مشارکت در گروهها که البته همه هم مذهبی هستند یا در قالب صحبتهای دوستانه فرصت مطالعه تفکر و خیلی کارهای خوب از من گرفته شده. بارها قصد دوری ازین ابزارها رو گرفتم و همه ناموفق بوده. حتی در دوران دوری ازین ابزارها هم توفیقی برای کارهای مفید مثل قرآن خواندن یا مطالعه نداشتم. انگار دست و دلم پیش نمیره و بیخود موبایل دستم میگیرم. میدونم که وقتم داره تلف میشه. چطوری غلبه کنم؟ نور زندگیم کم شده، شوق مناجاتم، کیفیت نمازهام و...همه کم شدن. چه کنم؟ سوال دوم: از وقتی ساکن تهران شدیم و از کلاسهای هفتگی شما و سخنرانی های هفتگی آقای معمار منتظرین فاصله گرفتم روحم کسل شده و ذهنم پر از افکار بیهوده، نیاز به تذکر دارم. به نظرتون چه کتابی یا چه سخنرانی رو ازتون گوش کنم یا بخوانم تا حالم جا بیاد؟ سوال سوم: رهبر عزیزمون که فرمودن فلسفه رو باید از کودکی به فرزندانمون بیاموزیم، چطوری باید چنین کنیم؟ وظیفه ما والدین چیه؟ آیا شما در این زمینه مطالب آماده ای دارید؟ ممنونم. التماس دعا..........................باسمه تعالی: سلام علیکم: جای شما و همه‌ی دوستان حقیقتاً خالی بود 1- با توجه به آنچه در کتاب «ادب خیال و عقل و قلب» عرض شد باید به خودتان برنامه بدهید و همچنان روی برنامه مقاومت کنید تا شخصیت جدیدی برایتان ظهور کند 2- می‌توانید همان مباحث را به‌خصوص مباحث جلسات شنبه را از روی سایت دنبال کنید تا فضای حضورتان محفوظ بماند و در انتخاب کارها به کمک‌تان آید 3- فکر می کنم مباحث معرفت نفس مثل بحث «من کو؟» در کتاب «جوان و انتخاب بزرگ» خوب باشد. موفق باشید
11128
متن پرسش
سلام: من یک مرتبه دیگه سوال فرستادم. درخواست کرده بودم راهنمایی کنید که چطور می تونم با خیالم مواجه بشم. خیالات زیادی دارم و مرتب در فکر هستم هر فکری دیگران در مورد من می کنند و هر برخوردی تصمیم دارند بکنند را در خیالاتم می بینم و از قبل اکثرا با خبر هستم. فضای فکرم پر از این افکار است. البته با آقای موسویان صحبت کردم و یک مقدار این مشکلم حل شد اما هنوز قسمت عمده این امر باقی هست. برای اینکه خودم رو تغییر بدم احتیاج به کمک دارم. اصلا نمی دونم این حد از خیالات آیا خوبه یا نه؟ یعنی هر چیزی در خیالم بیاد معمولا می‌دونم که اتفاقی هست که قراره بیافته. آیا این مسئله بدی هست و من نباید اجازه بدم ذهنم مشغول این ها باشه؟ نمی دونم چه کار باید بکنم. لطفا راهنمایی کنید. ممنونم
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: نباید به این نوع خیالات و افکار توجه داشت وگرنه قوه‌ی واهمه همه‌ی شخصیت شما را اشغال می‌کند. موفق باشید
11134
متن پرسش
ضمن عرض سلام خدمت استاد عزیز و بزرگوار و تشکر بخاطر توجهتون. بنده سوالی پرسیده بودم اما جوابی نگرفتم. چگونه می توان استاد راه واقعی را از افراد سودجو و شیطانی تمیز داد؟ آیا اعتماد به هر کسی به نیت قدم نهادن در راه عرفان صحیح است؟ با توجه به این که برای خانمها کمتر موقعیت استفاده از اساتید بطور منظم و حضوری هست، حال که فرصت شاگردی برایم پیش آمده نمی خواهم این فرد که ادعای استادی دارد را از دست دهم و از طرفی نمی دانم حقیقتا ایشان فردی قابل اعتماد هست یا خیر. (تنها مرجعی که برای راهنمایی گرفتن دارم شما و این سایت هستید. اگر جای درج سوالم در لیست نیست خواهشا به ایمیلم جواب بدید. به کمکتون احتیاج دارم. اجرتون با خدا)
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: قبلاً این طور جواب داده شده. 11077- باسمه تعالی: سلام علیکم: در جواب سؤال 11075 عرایضی در این مورد داشتم در ضمن در جزوه‌ی «روحیه تمدن‌سازی و عرفان اسلامی» که بر روی سایت هست می‌توانید جواب خود را به‌طور مفصل پیدا کنید، إن‌شاءاللّه. موفق باشید
11114
متن پرسش
سلام علیکم: جایگاه و ضرورت خواندن منطق برای ورود به فلسفه را بفرمایید. آیا برای فلسفه خواندن، نیاز به منطق خوانی است؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: لازمه‌ی فهم فلسفه، منطق نیست، ولی از آن‌جایی که فلاسفه با زبان منطق سخن خود را فرموده‌اند باید اصطلاحات علم منطق را بشناسیم. موفق باشید
11115
متن پرسش
سلام علیکم: مباحث مربوط به صادر اول و نور حضرت محمد (ص) و مقام عنصری را از چه منابعی می تونم مطالعه کنم؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: ابتدا باید در تشکیک وجود از طریق «برهان صدیقین» وارد شوید و سپس کتاب «حقیقت نوری اهل‌البیت«علیهم‌السلام» می‌تواند باب اندیشه در این موارد را بگشاید تا برسید به مباحث عرفان نظری. موفق باشید
11117
متن پرسش
سلام علیکم: استاد همانگونه که می دانید انسان در راه سیر و سلوک هر ذکری را نمی تواند بگوید، بنده یک تقاضایی داشتم و آن اینکه طبق شرایط حقیر یک سری اعمالی را و همچنین اورادی را که از صبح تا شب باید انجام بدهم را بفرمایید تا نفس به حجاب رفته ام آزاد شود، در ضمن مباحث انسان شناسی و معاد و برهان صدیقین را هم کارکردم.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: آنچه بنده می‌دانم همین اذکاری است که در مفاتیح هست. مثل «صلوات» و «لاإله إلاّ اللّه» و «یا حیّ و یا قیّوم» و «قل هو اللّه احد» و «آیت الکرسی». این اذکار توجه قلب را به خدا و ائمه«علیهم‌السلام» می‌اندازد و به روح جهت می‌دهد. موفق باشید
11119
متن پرسش
باسمه تعالی با سلام خدمت استاد گرامی: ضمن عرض تشکر فراوان به خاطر مباحث بسیار ارزشمند و حکیمانه حضرتعالی که حقیقتا گمشده و راهگشای جوانان حزب اللهی است، بنده چند آیه کلیدی را در مباحث جنابعالی دیده ام و توضیحی که برای هر یک ارائه داده اید مطالعه کرده ام. اما نتوانستم به یک نظمی در این چند آیه شریفه برسم. هم چنین یک روایت مرتبط از اصول کافی یافتم که ابهام را برای بنده بیشتر کرد: 1. «و ما خلقت الجنّ و الإنس إلّا لیعبدون» 2. «و اعبد ربّک حتی یأتیک الیقین» (حضرت علامه (ره) ذیل این آیه شریفه، مراد از یقین را مرگ دانسته که عالم یقین است؛ و می فرمایند: "اگر مقصود از یقین، آن یقین معمولى باشد که گفتیم از راه تفکر یا عبادت، در نفس پدید مى آید رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) در هر حال آن یقین را داشته، و آیه شریفه که خطابش به شخص رسول اکرم است مى فرماید عبادت کن تا یقین برایت بیاید، چطور رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) یقین نداشته با اینکه آیات بسیارى از کتاب خدا او را از موقنین و همواره بر بصیرت و بر بینه اى از پروردگارش، و معصوم و مهتدى به هدایت الهى و امثال این اوصاف دانسته است". ظاهر این تفسیر با توضیح حضرتعالی که فرموده اید علت غائی خلقت انسان به استناد این آیه، یقین است هماهنگ نیست). 3. «کلّا لو تعلمون علم الیقین لترونّ الجحیم ثم لترونها عین الیقین» 4. «و اتّقوا الله و یعلّمکم الله» 5. روایت شریف در اصول کافی جلد 4 صفحه 164 باب برتری ایمان بر اسلام و برتری یقین بر ایمان: «ایمان یک درجه از اسلام بالاتر است و تقوی یک درجه بالاتر از ایمان است و یقین یک درجه از تقوی بالاتر است و میان مردم چیزی کمتر از یقین تقسیم نشده است». از حضرتعالی تقاضا دارم تعریف و ارتباط تسلیم، ایمان، تقوا و یقین را با توجه به آیات و روایت فوق بفرمایید. نیز ارتباط علمِ بیان شده در آیه شریفه بند 5 که حاصل تقوا است با یقین (آیا منظور از این علم، همان علم الیقین است؟) هم چنین ناهماهنگی ظاهری مذکور در بند 3 را تبیین فرمایید. جزاکم الله خیرا و من الله التوفیق
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: همان‌طور که علامه می‌فرمایند و روایت هم تأیید می‌کند آن‌جا که به رسول خود می‌فرماید: تا رسیدن به یقین عبادت خدا را همچنان ادامه بده، یعنی تا آخر عمر و رسیدن مرگ عبادت حضرت پروردگار را ادامه بده. و یا وقتی در زیارت ائمه«علیهم‌السلام» می‌گویید «مُجَاهِداً فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ عَابِداً لِلَّهِ حَتَّى أَتَاهُ الْیَقِین‏» شما تا رسیدن به یقین مجاهده در راه خدا را ادامه دادید، یعنی تا آخر عمر. ولی عنایت داشته باشید در متن آیه یک نکته خوابیده که چرا به جای مرگ، فرموده‌ است یقین، زیرا در مرگ حجاب‌ها برطرف می‌شود و عالم غیب و معنا برای انسان ظهور می‌کند و لذا می‌توان نتیجه گرفت آیه می‌خواهد خبر از آن بدهد که عبادت باید تا رفع حجاب و اُنس با عالم غیب ادامه یابد و به همین جهت بزرگان دین که بنده نیز سخن آن‌ها را پذیرفتم می‌فرمایند هدف خلقت عبادتی است که منجر به یقین شود. حال در همین رابطه که یقین را رفع حجاب بگیریم و در روایت داریم چیزی کمتر از یقین بین مردم تقسیم نشده؛ می‌توان فهمید باید انسان مراحلی را طی کند تا به مقام یقین و نس قلبی با خدا برسد. ابتدا باید در عین پذیرفتن احکام اسلام، قلب خود را به نور ایمان متوجه خدا بگرداند و در این مسیر رعایت تقوا را بنماید تا آرام‌آرام حجاب‌های بین او و انوار الهی برطرف شود و از علم الیقینی به عین الیقینی که چشم دل او باز می‌شود، نایل گردد. موفق باشید
11110
متن پرسش
سلام علیکم: امام جواد (ع) می فرمایند ره سپردن به سوی خداوند متعال رساننده تر است از به رنج افکندن اعضای بدن با عمل.1) مرز این حدیث را برای کسانی که شاگرد شما هستند و مقید به انجام اعمال روزانه و عبادت کردن با بدن از قبیل یونسیه و نافله و روزه ایامی که در المراقبات و معراج السعاده و کتب سلوکی و اخلاقی وارد شده چگونه شرح می دهید و تفاوت این حدیث با توصیه قرآن به استغفار در سحر و نافله و روزه برای اینکه شاید! اهل تقوا شوید و ذکر شدن اینکه کسانی هستند که آثار سجود در چهره شان نمایان است در چیست؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: بحمداللّه این حدیث در حدّ توان در کتاب «چگونگی فعلیت‌یافتن باورها» شرح شده، خوب است به آن‌جا رجوع کنید. موفق باشید
11111
متن پرسش
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت استاد: درخصوص حدیثی که معصوم فرمودند ما اهل البیت از آنچه که شما می گویید کمتریم و از آنچه که فکر می کنید بالاتریم توضیحی بفرمایید، چرا که همیشه قوه خیال ما انسانها افکار بلندتری دارد تا زبان و گویش ما، چطور طبق سخن معصوم علیه السلام حضرات از گویش ما پایین تر و از افکار ما بلندترند؟ و در خصوص حدیثی دیگر از حضرت علی علیه السلام که فرمودند من یک ساعت دنیا را با تمام آخرت عوض نمی کنم قریب به این مضمون حضرت که سلطان لو کشف بودند چرا این سخن را فرمودند برای حضرت که غیب و شهود یکی است چرا فرمودند آیا برای اعلام ارزش دنیا به اخرت برای مابوده است یا ...با تشکر فراوان
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: اگر متن عربی حدیث بود بهتر می‌شد نظر داد. حدیث اول در جواب کسی است که صادقانه با حضرت برخورد نمی‌کند و در ظاهر سخنان غلوّآمیز می‌گوید ولی در دل، حضرت را قبول ندارد. و در حدیث دوم شاید منظور آن باشد که دنیا از آن جهت که مسیر رسیدن به کمالات آخرت است مورد نظر باشد. به تعبیر حضرت؛ دنیا متجر اولیاء الهی است و از طریق همین دنیا به آن نتایج عالیه رسیده‌اند. موفق باشید
نمایش چاپی