بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان

موضوعات

دسته بندی: امام خمینی(ره)، انقلاب اسلامی، تمدن اسلامی

تعداد نمایش
کتاب
جزوه
یادداشت ویژه
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
19879
متن پرسش
با سلام محضر استاد طاهرزاده: در یکی از جلسات اخیر شرح کتاب عقل و ادب، حضرتعالی صحبتی داشتید در مورد مصاحبه حسنین هیکل با حضرت امام که بنظر می رسد سه اشتباه در بیانتان رخ داد 1. از بیانتان برداشت شد مصاحبه در ایران بوده در صورتیکه این مصاحبه در فرانسه رخ داده است. 2. هیکل از امام نمی پرسد که مبانی انقلابتان چیست بلکه سوال او در مورد کتابهایی است بغیر قرآن که تاثیر گذار بوده اند برای امام. 3. پاسخ امام به این سوال به صورت قاطع نبود بلکه با احتیاج به تامل دارد و شاید بتوان گفت عدم قطعیت خود را نشان می دهند ولی شما در سخنرانیتان به این عدم قطعیت اشاره نکردید قسمت انتهایی مصاحبه مدنظر چنین است: [یک سؤالِ شاید کمی شخصی دارم که مطرح کنم؛ چه شخصیت یا شخصیتهایی - در تاریخ اسلامی یا غیراسلامی - غیر از رسول اکرم (ص) و امام علی (ع) شما را تحت تأثیر قرار داده است و روی شما مؤثر بوده است؟ و چه کتابهایی - بجز قرآن - در شما اثر گذاشته است؟] - من نمی‌توانم به این سؤال الآن جواب بدهم. احتیاج به تأمل دارد. کتابهای زیادی ما داریم؛ شاید بتوان گفت در فلسفه: ملاصدرا، از کتب اخبار: کافی، از فقه: جواهر. علوم اسلامی ما خیلی غنی هستند؛ خیلی کتب داریم. نمی‌توانم برای شما احصا کنم.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: با تشکر از تذکر به‌جایی که فرمودید. بیشتر قصد بنده آن بود که نظر حضرت امام را در سه موضوع فلسفه و اخبار و فقه به مخاطبان متذکر شوم. موفق باشید

19877
متن پرسش
سلام علیکم: خدا قوت و با عرض پوزش از اینکه وقت شما را می گیرم: در جلسه شرح کتاب عقل و ادب در قسمت «زعیم در هر زمان» با یک مثال در مورد آیت الله مدرس فرمودید که زعیم از رخصتهایی استفاده می کند که به راه الله دعوت به سوی خدا آسیبی نمی زند. مثال آوردید که مرحوم مدرس از یکی از شاهزادگان قاجار حمایت می کرد. (البته اگر درست بیان کرده باشم) در ضمن بحث داشتیم که زعیم به الله دعوت می کند. در بیرون جلسه خدمتتان عرض شد با توجه به جامعیت الله یا همین یک مقدار تکیه کردن به غیر هم با جامعیت این اسم تناسب دارد. البته مظاهر الله در همه هستی است و کار با اسباب و علل است. البته شاید برای حقیر در نفسم مدرس لاغر اندامی که در مقابل قلدری چون رضا خان می ایستد. دلپذیر تر باشد ولی برای زعیم را یافتن ما باید متد داشته باشیم که بنده بتوانم مدرسی را زعیم در تاریخی بدانم که دعوت به الله می کند و در ضمن هر دو حادثه را یک جا جمع کنم. استاد عزیز نمی دانم منظور خود را خوب بیان کردم یا خیر ولی فکر می کنم برای حقیر یک نکته ابهامی وجود دارد در جمع زعیمی که در تاریخ به الله دعوت می کند با این حادثه که بیان شد. از صبر و حوصله ای که بخرج می دهید سپاسگذارم. دعا گوی شما هستم.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همان‌طور که رسول خدا «صلوات‌اللّه‌علیه» با دادن 100 شتر به ابوسفیان، شرّ او را دفع کردند و در فتح مکه خانه‌ی او را محل امن قرار دادند، مرحوم مدرس نیز متوجه شدند از طریق قوام السلطنه می‌توان شرّ رضاخان را تا اندازه‌ای دفع کرد و فرموده بود این روبه مکّار می‌تواند با او مقابله کند. و اتفاقاً این عظمت زعیمی مثل مدرس است که می‌تواند از همه‌ی ابزارهایی که خداوند اجازه داده است، در مسیر تحقق امر پروردگار استفاده کند. مثل کاری که حضرت یوسف «علیه‌السلام» انجام دادند و به آن هم‌زندانی خود که شراب‌ریزِ عزیز مصر می‌شد، فرمودند به عزیز بگوید بی‌دلیل او زندانی شده. و علامه‌ی طباطبایی می‌فرمایند بر حضرت یوسف «علیه‌السلام» واجب بود که از چنین ابزاری برای رفع حصر خود استفاده نمایند. موفق باشید

19869
متن پرسش
نهاد علم (پاطوق) یا دین (جنوب)، مسئله این است. (دانشجوی دانشگاه صنعتی اصفهان) در این یادداشت سعی بر آن است حول واژه هایی چون واقعیت، حقیقت، علم، دین و جامعه گفت و گویی صورت گیرد. سپس سوالاتی پرسیده شود. در جامعه ای که در آن افراد با ایدئولوژی و خرد «بی خردی» با مسائل برخورد می کنند پرداختن به واژه های فوق خالی از لطف نمی باشد. ایدئولوژی جامعه ی امروز بی خردی در سطحی از بلاهت فکریست که از واقعیت ها نیز بسیار به دور است. این بی خردی که در سطحی بسیار دور تر از واقعیات زندگی به سر می برد بستری است برای جدایی روز به روز امر های «رایج» دینی از زندگی مردم. در نخستین مرحله سوال این است که آیا در جامعه ای که با این ایدئولوژی در حال گذران زندگی است، می توان با امر های دینی «مرسوم» به آن پرداخت و آن را از بلاهت فکری به دور کرد و حقیقت را به آن ها تذکر داد؟ افرادی که در بستر واقعیات جامعه قرار می گیرند و به نوعی آزادی، فتوت و جوانمردی و عیاری می رسند زمینه ی ظهور و بروز و تجلیگاه حقیقت را در خود مهیا و آماده می کنند و «مردم جهان توسعه نیافته اگر بتوانند به این سطح از خود آگاهی نسبت به واقعیات جامعه برسند امید است نه تنها از زندان تجدد رها شوند بلکه جهان را دگرگون سازند.» گویا امر های دینی «مرسوم امروزی» در خود جایگاهی برای دیدن و تفکر به واقعیات جامعه جای نداده اند و صحنه و عرصه ی واقعیات در این امر ها بسیار تنگ می نماید. امر های دینی مسخ شده ی «امروزی» که مدعی حقیقت و عدالت هستند با جای ندادن «واقعیات» در خود روز به روز با جامعه فاصله می گیرند. در حالی آنچه که از دین مبین اسلام ناب محمدی (ص) بر می آید در کنار دعوتی که دین به سمت حقیقت دارد، به شدت بر واقعیات تاکید می کند و این گونه است که مدام تاکید به تفکر و دعوت از واقعیات به سمت حقیقت دارد هر چند «اما شاکرا و اما کفورا». خود دین و اسلام نیز گویا برای واقعیات نیز جایگاهی مهم قائل است که در نتیجه ی آن برای آزادی و اختیار (که به معنای حقیقی اش در دین اسلام پیدا می شود) و سپس تفکر و تامل جایگاه قائل است. واقیعت این است که انسان اراده دارد و باید در راستای اراده ی خود و با خواست از خدا به سمت قرب، تکامل و عدالت و مفاهیم والای فطری حرکت کند. حال مادامی که ما با دیدی مبتنی بر کاسه ی داغ تر از آتش، و خداگونه تر از خدا، حقیقت تر از حقیقت! با این جامعه برخورد کنیم و فقط مدعیان فهم حقیقت باشیم که همه باید از ما تبعیت نمایند روز به روز به شکاف این دو امر در مقوله ی دین، یعنی حقیقت و واقعیت دامن زده ایم و حقیقتی که باید در آبستن واقعیات شکل بگیرد را به محاق برده ایم. وظیفه و رسالت ما در مرحله ی اول شخم زدن زمین سفت و ایدئولوگ وجود افراد و به آزادی رساندن آنها از اسارت تمدن مدرن است (این که حضرت آقا از آزادی صحبت می کنند در واقع یک توصیه ی صرفا اخلاقی نیست بلکه گویا با نظر به روح دوران این مسئله را مطرح می کنند) که این امر ثقیل و سنگین و دشوار با دعوت درست و پیچیده ی افراد به تفکر و تامل در فهم واقعیات جامعه حاصل می شود (که این خود نیز بسیار امری سنگین و ثقیل است) و در بُعدی دیگر متذکر شدن حقیقت هستی به وجود چنین انسان های آماده و حق پذیری می باشد. و البته در نهایت (اما شاکرا و اما کفورا). مادامی که تنها از واقعیات جامعه گفته شود و تنها تلاش در راستای دیدن واقعیت های جامعه باشد در واقع بخشی از این تذکر حاصل گردیده است و افراد که تنها نظر به واقعیات جهان عصر تجدد دارند و آن را درک کرده اند لکن دل در گرو حقیقت هستی ندارند قائدتا یا دیوانه می شوند و یا دست به خود کشی می زنند. (چون گوته) به قول استاد طاهر زاده: «ما در تاریخی زندگی می‌کنیم که قصه‌ی انتحار روشنفکران قرن نوزده سخن بزرگی با ما در میان گذاشته است. بنده از کتاب «فرجام نیچه» اثر «هارتموت لانگه» این را فهمیدم که چون هوشیارانی مثل نیچه یا حساسیت‌هایی که گوته‌ی جوان در آثار خود پیش می‌‌آورد، دیگر نمی‌شود آدم‌های هوشیار را دعوت به زندگی کرد که عملاً نفس‌کشیدن است و بس. لذا باید آن حساسیت نورانی را به جایی برد که آن‌جا روشنی‌گاهی است در ظلماتِ دوران. و اگر از آن مأیوس شویم - از آن‌جایی که نظام مدرن چنین انسان‌هایی را از هرگونه زندگی محروم می‌کند - یا باید تصمیم به جنون گرفت چون نیچه و هولدرلین، و یا باید به آن نوع خودکشی‌ها دست زد که عده‌ای با آثار گوته دست زدند. امروز روشنی‌گاهِ ما با فلسفه‌های معمولی در مقابل ما خود را نمی‌گشاید. من هنوز حیران راهی هستم که شهدا در مقابل ما گشودند. خدا کند که این راه، معنیِ تاریخی خود را بنمایاند. آیا امثال شما می‌توانند برای آن‌که از غصه نمیرند، زبانِ راهی باشند که شهداء گشودند؟! می‌دانم که واژه‌ی «راهِ شهداء» کمی حالت متافیزیکی و مُرده پیدا کرده است ولی واقعیتِ قضیه به‌شدت زنده است، به همان معنایی که آن پیر فرزانه فرمود: «خدا می داند که راه و رسم شهادت کور شدنی نیست و این ملت ها و آیندگان هستند که به راه شهیدان اقتدا خواهند نمود. همین تربت پاک شهیدان است که تا قیامت مزار عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشفای آزادگان خواهد بود.» چه کسی است که باید نشان دهد راه و رسمِ شهادت، کورشدنی نیست؟ راستی را حکیمانه خون دل خوردن و حجاب‌های این راهِ گشوده را متذکرشدن همان، «مداد العلماء افضلُ من دماء شهداء» نیست؟) پخش دیگری از این تذکر باید دعوت به رجوع به خویش تن و دعوت به خود حقیقی و فطرت خدا جو و پاک انسان باشد. در شکل گرفتن این حالت متافیزیکی که برای شهدا به عنوان رهبران و مقتدایان و پیشوایان جهان پیش آمده دور کردن آن ها از واقعیت نیز بسیار موثر بوده است. این سخن استاد طاهر زاده ما را به این توجه می دهد که در این دوران اولا هوشیارانی چون، نیچه و گوته لازم هستند که واقعیات را درک کرده باشند (تلاش در راستای نشان دادن واقعیت های زندگی با نهاد علم) و در ثانی که این هوشیاران در واقع دعوت به نوعی دیگر از زندگی می خواهند که در آن روشنیگاهی در این تمدن مدرن را به خود ببینند. مادامی که ما این روشنگاه را نتوانیم نشان دهیم و کسی که در جهت شناخت واقعیت های زندگی گام بر می دارد نتواند این روشنی گاه را (انقلاب ،دین و سلام ناب را) مقابل خود متصور شود هیچ اتفاقی نمی افتد بلکه روز به روز سردرگم تر از دیروز می گردد. همچون تمام متفکرینی که احساس نوعی گم شدگی می کنند. حال سوالاتی از این دست برای بنده مطرح است. 1. من به عینه مشاهده کردم وقتی با رویکرد نشان دادن واقعیت با جامعه مواجه می گردیم (کمی از گفتن حقیقت کوتاه بیاییم (حقیقت فعلا در نظر حقیر اسلام ناب محمدی (ص) است و واقعیت آنچه که موجود است)، در این خرد بی خردی بیشتر می توانیم رسوخ کنیم، حداقل می توانیم در فرد یک شک جدی بیاندازیم تا فکر کند. هر چند که این فکر ممکن است به حقیقت نرسد بلکه زد حقیقت هم شود!) (در متون دینی هم داریم که برای یک عالم دو اجر است 1. اجر تفکر هر چند که با حقیقت ملازمت پیدا نکند. 2. اجر رسیدن به حقیقت در صورت رسیدن در نهاد علم مسئله ی ما این نیست که بگوییم غرب خوب است یا بد! مسئله ی ما این است که بگوییم که بیایید به غرب فکر کنیم و به طور مثال ما حتی برای توسعه هم یک خردی نیاز داریم. خردی که نگاه مکانیکی به غرب نداشته باشد! خردی که بداند اگر غرب هم به جایی رسیده است و اکنون دارد از ثمره ی آن استفاده می کند، ما هم به آسانی و بدون دادن هزینه نمی توانیم شریک این ثمره و محصول شویم و ... ما در نهاد علم می توانیم در مورد کارهایی اسنادی از قبیل 2030 از پایگاه منطق و این که این سند فارغ از اسلام و دین اصلا با فرهنگ ما سازگار نیست صحبت می کردیم و می توانیم بگوییم که چون این سند مطابق با آرمان های کشور دیگری نوشته شده است (جدای از خوب و بد) به درد کشور ما و هویت ما نمی خورد. در اینجا گویا باب گفت و گو در مورد توجه دادن افراد به بی فکری و سطحی نگریشان بیشتر است. حال آن که در پروژه ی بزرگی چون راهیان نور سعی ما بر این بود که از نهاد حقیقت و سعی در تذکر حقیقتی که شهدا متذکر آن بودند روشنیگاه عصر ظلمات را متذکر شویم. (اعتقاد ما این است حقیقت چیزی نیست جز اسلام ناب محمدی (ص) به معنای تسلیم شدن) حال سوال این است که این واقعیت و حقیقت و دین چه نسبتی با هم دارند؟ آیا دیدگاه دکتر داوری به عنوان یک فنومنولوژ در دین جایگاهی ندارد؟ اگر این مورد در دین و پایگاه دین نیست پس این دین آیا ناقص نیست؟ به عقیده ی بنده دیدگاه دکتر داوری در واقع علم دینی است! این دین رایج ما که با فطرت ها سر و کار دارد در واقع چرا نمی تواند فطرت های انسان ها را در مقابل گفتمان غرب به خود جذب کند؟ آیا امکان دارد که انسان ایدئولوگ بی خرد امروزی را از این پایگاه دینی رایج به سمت حقیقت دعوت کرد؟ اگر این دین رایج و مسخ شده و بی جان نمی تواند آیا نوزایش دینی ما می تواند؟ در این نوزایش جایگاه واقعیت کجاست؟ اصلا آیا اعتقاد دارید دینی که ما در کشور داریم در واقع اسلام نیست و برخی از مفهاهیم آن مرده است؟ آیا وقت آن نرسیده است که حوزه برود سراغ کسانی امثال داوری هر چند به آن برسند و از آن عبور کنند؟ خلاصه ی بحث آن که ما باید جایگاه این واژه ها را برای خودمان مشخص نماییم. علم، دین، واقعیت و حقیقت و نحوه ی اثر گذاری این واژه ها در افراد.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر بنده ابواب ارزشمندی را در مقابل مخاطب خود گشوده‌اید تا از یک طرف نسبت به واقعیات اطراف خود غافل نباشد و متوجه شود در مقابل دید این نسل چه می‌گذرد و از طرف دیگر جایگاه حقیقتی که در منظر تاریخ انقلاب اسلامی گشوده شده است، فراموش نشود. و تفکر جز این نیست که نه ما قرائتی از اسلام را به میان آوریم که نسبت به اطراف خود بیگانه باشیم، و نه آن‌چنان به آرمان‌های قدسی نظر کنیم که از واقعیت‌های اطراف خود غافل گردیم. هرچه هست همان‌طور که متوجه‌اید امثال آقای دکتر داوری می‌خواهد ما نسبت به وضع توسعه‌نیافتگی خود فکر کنیم تا اگر می‌خواهیم اهداف خود را توسعه‌یافتگی بگذاریم، لااقل باید از شرّ خرد توسعه‌نیافتگی آزاد شویم. و یا اگر متوجه باشیم که تاریخ ما، تاریخِ غرب و توسعه‌یافتگی غرب نیست، بلکه زمان ما و مکان ما، زمان و مکان دیگری است و باید در عین شناخت غرب، خود را در جای دیگر جستجو کنیم، لااقل از شرّ خرد توسعه‌نیافتگی که از یک طرف ما را در حسرت توسعه‌یافتگی غرب از بین می‌برد و از طرف دیگر هیچ‌وقت موجب نمی‌شود که ما به خود آئیم و از خود بپرسیم چرا طی 200 سال در آرزوی غربی‌بودن به هیچ‌چیز نرسیده‌ایم. و این تفکری است که از استاد تفکر این دوران یعنی دکتر رضا داوری اردکانی می‌توان آموخت. بنده هم نیز با نظر شما موافقم دوستان حوزوی ما خوب است از این خردمندی نیز بهره‌مند گردند، بدون آن‌که از بستر آموزه‌های قدسیِ کارسازِ شریعت الهی کوچک‌ترین غفلتی داشته باشند. موفق باشید   

19848
متن پرسش
سلام خدمت استاد طاهرزاده: برای شخصی که علاقه مند به فضاهای معنوی و اخلاقی و عرفانی است و بر اثر القاهای اطرافیان نسبت به روحانیت بدبین شده کتاب جذاب سیر زندگی اخلاقی معنوی می خواستم.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: سیره‌ی زندگی امثال مرحوم آیت اللّه مرحوم انصاری همدانی تحت عنوان «سوخته» کمک می‌کند.

عنایت داشته باشید بعد از امام معصوم بايد مجارى امور به دست علماى الهى باشد كه حلال و حرام شريعت را مى ‏شناسند. حضرت امام خمينى «رضوان الله تعالى عليه» مى‏ فرمايند: من با تمام اين جناحهايى‏ كه براى اسلام خدمت مى‏ كنند، چه جناح‏هاى روحانى كه از اول تا حالا خدمت كرده ‏اند و چه جناح ‏هاى ديگر، از سياسيون، از روشنفكرها كه براى اسلام خدمت مى ‏كنند، من به همه‏ ى اين‏ها علاقه دارم و از همه‏ ى اين‏ها هم گلايه دارم. اما علاقه دارم چون وقتى انسان ببيند گروه ‏هايى در خدمت انسان هستند، در خدمت انسانيت هستند، در خدمت اسلام كه انسان‏ ساز است هستند، چاره ندارد الّا اين‏كه علاقه داشته باشد به آن، از آن طرف گلايه هم هست براى اين‏كه مى ‏بينم در بعضى نوشته ‏هايشان، راجع به علماى اسلام، راجع به فقه اسلام، اينها يك قدرى‏ زياده ‏روى كرده ‏اند، يك قدرى حرف هايى زده ‏اند كه مناسب نبوده است. ما مى‏ بينيم اين اسلام را در همه‏ ى ابعادش روحانيون حفظ كرده ‏اند، يعنى معارفش را روحانى حفظ كرده، فلسفه ‏اش را روحانى حفظ كرده، اخلاقش را روحانى حفظ كرده، فقهش را روحانى حفظ كرده، احكام سياسى ‏اش را روحانى حفظ كرده. از اول كه زمان پيغمبر بوده است و دنبالش زمان ائمه، اين علماى شيعه بودند كه جمع مى‏ شدند دور ائمه (ع) و احكام را از آن‏ها اخذ مى‏ كردند و در اصولى كه چهار صد تا كتاب بوده است نوشته ‏اند ... اينها همه با زحمت علماى شيعه، فقهاى شيعه درست شده است. تمام ابعادى كه اسلام دارد و قرآن دارد، آن مقدارى كه درخور فهم بشر است، تمام اينها را اين جماعت عمامه به سر - به قول اين آقايان، عمامه به سر و ريش دار - اين‏ها درست كرده‏ اند. تا اين‏جا اسلام را اين‏ها رسانده ‏اند، اسلام بى ‏آخوند اصلًا نمى‏ شود. پيغمبر هم آخوند بوده؛ يكى از آخوندهاى بزرگْ پيغمبر است. رأس همه‏ ى علماء پيغمبر است. حضرت جعفر صادق (ع) هم يكى از علماى اسلام است.[1]

موفق باشید


[1] ( 1)- صحيفه‏ ى امام، ج 3، ص 10. 234 آبان 1356.

19851
متن پرسش
سلام استاد: اینکه مردم می گویند آخوند به درد ریاست و مدیریت نمی خورد، این را دشمن به ایشان القا کرده یا نتیجه ای است که از 40 سال حکومت جمهوری اسلامی گرفته اند؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در عین این‌که ما ضعف‌هایی داشته‌ایم، بیش از همه دشمنان اسلام تلاش کرده‌اند با انواع فتنه‌ها و موانع مانع شوند تا انقلاب اسلامی به اهداف خود برسد و سپس همین را مطرح کنند که نظام اسلامی ناموفق بوده است. در صورتی‌که بقایِ نظام اسلامی با این‌همه توطئه‌ها بهترین دلیلِ توانایی حکومت جمهوری اسلامی است و با مقاومت در مقابل موانع و تحریم‌ها، دشمن مأیوس و مسیرْ هموار خواهد شد. اگر یک‌دهم این موانع را برای کشورهای اروپایی، کشوری ایجاد کرده بود امروز اثری از آن کشور نبود. موفق باشید

 

19850
متن پرسش
سلام استاد: فصل های اول کتاب ولایت فقیه امام را خواندم تا آنجا که به شایستگی و معرفی فقها برای اداره حکومت می رسد. نتیجه گرفتم که دوباره باید انقلابی شود تا این صحبت های امام تحقق یابد! واقعا که وا اسفاه دارد. شما خوتان هم بخش های آغازین کتاب را بخوانید می فهمید که انگار امام خمینی خیلی ازین حرف ها را برای الان مملکت ما زده است، در حالی که انقلاب کرد تا این وضع را اصلاح کند. وقتی که اهل بیت می گویند قیام نکنید فایده ای ندارد، آن نتیجه ای که می خواهید را نمی گیرد برای همین است. وا اسفاه
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در هر حال همه‌ی تلاش ما باید اصلاح مردم از طریق بستری باشد که انقلاب اسلامی فراهم کرده است و با حاکمیت سکولارها به این مقصد نمی‌رسیم زیرا دنیا، دیگر دنیای 50 سال پیش نیست که هرکس بتواند به‌راحتی دین خود را حفظ کند. امروز باید با روحیه‌ی تقابل با کفر و استکبار دین‌داریِ خود را شکل داد. موفق باشید

19825
متن پرسش
سلام استاد: (اگر صلاح ندیدید این سوال را روی سایت قرار ندهید.) با توجه به جواب سوال 19818 دو سوال دارم که به طور واضح جواب دهید.: 1. چرا در سوالی که فرستاده بودم جمله جمهوری اسلامی را حذف کردید؟ (الان مردم با این وضع نکبتی که نظام جمهوری اسلامی و شیطان صفتان عالم برای ایران پدید آورده اند چکار کنند؟) آیا منکر این هستید که ندانم کاری ها و سوء مدیریت های این حکومت ضربه سنگینی به مملکت زده است؟ 2. آیا منظورتان از انتخاب افراد شایسته در انتخابات، انتخاب افرادی مثل آقایان رئیسی و سعید جلیلی و احمدی نژاد است؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- جمهوری اسلامی در ذات خود وجهی از انقلاب اسلامی است که بسترِ عبور از غرب و اهداف غیر الهی آن تمدن است و لذا اگر ما آن قسمت را حذف نمی‌کردیم به نحوی تأیید آن مطلب بود. 2- همین‌طور است که حقیقتاً خداوند برای اصلاحِ امور جامعه‌ی ما امثال آقای دکتر جلیلی و حجت‌الاسلام و المسلمین آقای دکتر رئیسی را به صحنه آورد. ولی غرب با تحت تأثیرقراردادنِ وجهِ نفس امّاره‌ی مردم، مانعِ انتخاب صحیحی شد که مردم به آن نیاز داشتند. 3- نظام، همین مردم‌اند. باید مردم اصلاح شوند تا امور اصلاح شود وگرنه‌ی گیرنده‌ی حقوق 50 میلیونی از طرف سخنگوی دولت ذخیره‌ی نظام حساب می‌شود. موفق باشید

19818
متن پرسش
فرمودید که قیام به قسط و عدالت وظیفه مردم است. 1- خب الان مردم با این وضع نکبتی که شیطان صفتان عالم برای ایران پدید آورده اند چکار کنند؟ وظیفه شان چیست؟ چگونه باید قیام به قسط و عدل کنند؟ آیا باید خودشان بروند و مسئولان فاسد و آن ها که خون مردم را در شیشه می‌کنند دستگیر و مجازات کنند؟ خب مگر مردم در سال 57 انقلاب نکردند و نظام جمهوری اسلامی را بر سر کار نیاوردند تا به عنوان نماینده مردم با فساد و ظلم های بزرگ مبارزه کند؟ پس حکومت چه کاره است؟ وظیفه حکومت چیست؟ اینکه با مفسدان مماشات کند؟ مگر رهبری خودشان نفرمودند که عدم برخورد با مفسدان به نوعی همدستی با آنان است؟ 3. پس چرا نظام با دزدان همدستی می کند؟ روایت است که کسی که خودش را در معرض تهمت قرار داده، اگر به او تهمت زده شود نباید جز خودش را سرزنش کند.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: باید به حکم وظیفه با فعالیت‌های فرهنگی در بستری که انقلاب اسلامی فراهم کرده است تا انسان‌ها سرنوشت خود را خود تعیین کنند، بتوانیم مردم را به آن درجه از بصیرت برسانیم که با انتخاب افراد شایسته مشکلات فوق رفع شود. در هر انتخاباتی افراد شایسته بودند ولی مردم عموماً چوب غفلت‌ها و طمع‌ها و غرب‌زدگی‌هایشان را می‌خورند. موفق باشید

19815
متن پرسش
سلام استاد بزرگوار: در این چند سالی که با شما آشنا شدم می بینم که هر موقع پای عرفان ناب شیعی در این زمانه مطرح می شود، شما مخاطبین را به سمت عرفان حضرت امام خمینی رضوان الله علیه سوق می دهید. خب بنده یک جوان طلبه بیست و چند ساله هستم. چطوری باید به نور عرفان حضرت امام رضوان الله علیه حرکت کنم؟ مقداری آثار امام را مطالعه کردم (مثل آداب الصلاة، شرح چهل حدیث) و حالاتی که وقتی آثار حضرت امام (ره) رو کار می کردم عجیب تر بود تا وقتی آثار علامه تهرانی و علامه حسن زاده رو کار می کردم که به توصیف در نمیاد. کتاب ادب خیال عقل و قلبتون رو خوندم مخصوصا بارها فصل دومش رو خوندم که در مورد مطالعه هست و البته سیر پیشنهادی کتب حضرت امام رو هم دیدم ولی بنده برنامه مطالعاتی دارم و فعلا برنامه مطالعاتی کتب امام رو نمیخوام، بلکه فقط میخوام بدونم چه کنم تا به همه شخصیتم، رنگ و بوی عرفان امام و زندگی توحیدی به سبک امام را بزنم؟ مدتی به سمت کتب بزرگان عرفانی مانند علامه تهرانی و علامه حسن زاده رفتم. راستش استاد نمیدونم بگم یا نه، عرفان هایی مثل عرفان علامه حسن زاده و علامه تهرانی رو که کار می کردم در عین حالی که الحمدلله خدا حالات خوشی نصیبم می فرمود ولی، مدام با کنایه های دوستان و اطرافیان مواجه بودم که می گفتند این بزرگان عرفانشان از سیاست جداست، اخلاقی که اینها می گویند و عرفان اینها، عارف هم تربیت کند، اما عارف انقلابی و مجاهد پرورش نخواهد داد و بنده از پاسخ دادن عاجز بودم خلاصه فعلا نمیدونم چیکار کنم. یعنی عرفان مگه چیه آخه؟ یعنی مگه عرفان اون ها، عارف برای این زمانه تربیت نمیکنه؟! مگه همه از قرآن و روایات این عرفان ناب رو استخراج نکردند؟! خب مگه یک شخصیت های بزرگی مثل علامه تهرانی که آقای سید هاشم حداد در وصفشون فرمودند «سید الطائفتین» و علامه حسن زاده‌ای که خود شما می فرمایید عرفانی که برای تمدن اسلامی نیاز داریم رو ایشون دارن تنظیم میکنن، عرفانشون و راهشون غیر از حضرت امام (ره) است؟! خیلی گیج شدم استاد چند وقتیه؟ به نتیجه درستی نمی رسم. هر کاری لازمه برای فهمیدن عرفان امام و اینکه چطور به سمت عرفان امام پله به پله حرکت کنم می فرمایید استاد؟ برخی ها، مثلا علامه تهرانی رحمةالله‌علیه رو میگن از امام (ره) هم بالا تر هستند و غیره، ولی من کاری به این کارا که میشینن مقام تراشی میکنن و مقایسه الکی میکنن بین بزرگان ندارم و میدونم هر کدومشون طبق وظیفه خودشون عمل کردند ولی فکر می کنم برای جوانی مثل من و در زمانی مثل این زمان با توجه به انقلابی که شد، باید راه امام (ره) را پیش بگیرم. نمیدونم چیکار باید بکنم؟! هم علاقه‌مند به عرفان و سیر و سلوکم. هم میخوام بهترین راه رو پیش برم که ضرر نکنم و حسرت نخورم. راستی صحبت از مکتب عرفانی امام بزرگوار که میشه، برخی میگن، شهداء نمونه خوبی برای نمایش این مکتب عرفانی هستند ولی برخی هم میگن شهدا که به اون مقامات بسیار بلند نرسیدند ولی مثلا علامه تهرانی به مقام بقاء بعد از فنا _ که من نمیدونم چی هست این مقامات _ رسیدند و شاگردانی که در سیر ایشون رشد میکنن خیلی جلو می افتند ولی شهدا درسته به مقامات بالایی رسیدند ولی هرگز به پای امثال علامه تهرانی و علامه حسن زاده و سیرهای اون طوری نمیرسن. یه جمله ای هم آقای لاریجانی شاگرد علامه حسن زاده حفظه الله که شبکه چهار میان می فرمودند درباره دلدادگی حضرت علامه حسن زاده به شهدا و نقل می کردند که (قریب به مضمون) یه روز با استاد رفتیم گلزار شهدای آمل، به محضی که استاد به قبر شهدا رسیدند مانند مادر فرزند مرده گریه می کردند و اشک می ریختند و بعدش من پرسیدم آقا مگه شهدا چه حقیقتی دارند؟! فرمودند اینها بالاتر از عرفا هستند، عارف تلاش میکنه به مقام فنا برسه، ولی اینها از اولیا هستند و به فنا رسیدن. البته بماند که شخصی این مسئله رو تأویل برد و گفت حضرت علامه این کلام را قبل از رسیدن به توحید گفتند، وگرنه افرادی که به توحید می رسند درباره شهدا از این حرف ها نخواهند زد!! ببخشید استاد زیاد نوشتم. خیلی حرف ها داشتم در این موضوع و واقعا این برام یک سنگ راه شده.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر بنده می‌توانید در بستر انقلاب اسلامی و برای عبور از ظلمات زمانه و چنگال‌های شیطان در همه‌ی ابعاد آن به اساتیدی مثل آیت اللّه حسن‌زاده و علامه طهرانی رجوع فرمایید تا إن‌شاءاللّه خودتان متوجه حقیقتی که از طریق شهداء به این تاریخ برگشته است، بشوید. و اتفاقاً هر اندازه به توحید نزدیک شوید، در زیارت شهداء بیشتر بهره می‌گیرید. همان‌طور که متوجه‌اید این مقام‌تراشی‌ها برای امثال علامه طهرانی یک نوع فرقه‌بازی است و نه عرفان. موفق باشید 

19819
متن پرسش
سلام علیکم: خسته نباشید ببخشید راجع به سند 2030 چند سؤال داشتم: 1. منظور از تبیین این سند که حضرت آقا در دیدار با اساتید فرمودند چیست؟ 2- مگر نه اینکه قراردادهای بین المللی اول باید به تصویب مجلس برسد و دولت امضا کند و اجرا شود چرا دولت سرخود عمل کرد آیا ملغی کردنش در مجلس و شورای عالی انقلاب فرهنگی معنی دارد یا نه؟ حالا که همه کارها شده ملغی کردنش چه فایده دارد مگه اینجا تصویب کردند و امضا کردند که حالا می آیند ملغی می کنند؟ 3- چرا مسئولین دولتی نمی گویند ما اشتباه کردیم و چرا تا بحث این سند پیش می آید می گویند سیاسی نشوید و انتخابات تمام شده و الآن باید وحدت را حفظ کرد (در صورتی که خود بنده به این کار دولت واقعا انتقاد جدی دارم) و یا می گویند حالا که دیگه ملغی شده و دولت هم دیگر اجرا نمی کند پس چرا حرفش را می زنید؟ در صورتی که آقای رحیم پور ازغدی می گفتند اینها فقط بخش آموزش را لغو کردند و بقیه بخشها را نیز زبانا لغو نکردند.
متن پاسخ

 باسمه تعالی: سلام علیکم: به خوبی مشخص است که دولت آقای روحانی در این امر صداقت به خرج نداد. ظاهراً پروژه‌ی عمیق‌تری در امر هرچه نزدیک‌ترکردنِ کشور به غرب بر اساس نانوشته‌های برجام در کار بوده و هست و به لطف الهی، ولیّ فقیه تا اندازه‌ی بسیاری اصل قضیه را از طریق دست گذاشتن بر روی سند 2030 خنثی کردند. آن‌هایی که در جریان اصل پروژه بودند حالا متوجه‌اند که معنای «پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به ممکت‌تان آسیبی نرسد» کجاست. و عصبانیت آن‌هایی که فهمیدند دیگر کارشان آن نتیجه‌‌ای که می‌خواستند نمی‌دهد، تا آن‌جایی است که این روزها علناً توهین می‌کنند و بنا دارند جبهه‌ای در مقابل رهبری برای خود تعریف کنند!! موفق باشید

19809
متن پرسش
سلام: استاد شما در جواب سوال 16172 فرموده اید که: در حکومت طاغوت، حاکمان، خودشان دنبال فساد هستند ولی در حکومت اسلامی، حاکمانْ به دنبال اصلاح مردم می‌باشند تا مردم از عاداتِ باقی‌مانده از حاکمیت طاغوت نجات یابند. و هم چنین در سوال 19791 گفته اید که باید تلاش کنیم که حاکمیتی اسلامی داشته باشیم. حال به روایات زیر توجه کنید: 1. از پیامبر (ص) نقل شده است که دو گروه اند که اگر اصلاح شوند امت اسلامی اصلاح می شوند و اگر فاسد شدند جامعه فاسد می شود. الامرا و الفقهاء یعنی حاکمان و عالمان. 2. الرعیه لا تصلحها الا العدل: مردم را فقط اجرای عدالت است که اصلاح می کند. 3. لیست تصلح الرعیه الا بصلاح الولاه ولا تصلح الولاه الا باستقامه الرعیه: جز با حکومت های صالح، جامعه اصلاح نشود، و جز با پایداری و همکاری مردم حکومت ها موفق نخواهند بود. 4. امام کاظم (ع): ... صلاحکم، فی صلاح سلطانکم: وقتی کارهای شما درست می شود که حکومتتان حکومت درستی باشد. برای دیدن این گونه احادیث به همراه منابع و ماخذ رجوع شود به کتاب «منهای فقر» و کتاب «حکومت اسلامی از نظر قرآن و حدیث» از استاد حکیمی. درست است که هر فردی برای اصلاح خود و جامعه وظایفی دارد. از طرفی باید گفت بهترین راه اصلاح مردم این است که مسئولین اول خودشان و اطرافیانشان را اصلاح کنند تا جامعه درست شود و این جز با اجرای عدالت برای همه و رفع فقر از جامعه ممکن نیست. در روایتی خوانده ام که حکومت بنی عباس دوم که در آخرالزمان می آید (بلانسبت جمهوری اسلامی!) آنقدر حکومت می کند که مردم از خیر نا امید می شوند. مردم از اقدام قاطع در مبارزه با فساد و اجرای عدالت و رفع فقر ناامید شده اند. تشبیه تان به روزه گرفتن هم تشبیه ناقصی است شما می گوئید اگر فردی امسال خوب روزه نگرفت و نتوانست چشم و زبانش را کنترل کند نا امید نمی شود و می گوید ان شاء الله سال بعد بهتر روزه می گیرم و تلاش بیشتری می کنم خب این شخص اگر خوب روزه نگرفت نهایتا به خود یا اطرافیانش ضرر می زند ولی حکومت که جای این تمرین ها و آزمون و خطاها نیست که افرادی در مسئولیت باشند که بدزدند و یا ندانم کاری کنند و منابع مملکت و مردم را تحت فشار بگذارند. روایتی است از حضرت امام صادق علیه السلام که می فرمایند: ما اُبالی ائْتَمَنْتُ خائنا أو مُضَیّعا برای من فرقی نمی کند که به خائن امانت بسپارم، یا به کسی که از امانت مراقبت و نگهداری نمی کند. الکافی : ۵ / ۳۰۱ / ۴ . فرق مسئولین ناشی، ناوارد، نامتخصص، فاقد مهارت یک کشور که نتوانند منابع مملکت و ثروت آن را خوب مدیریت کنند و به ملت خود هم ندهند با مسئولین خائن چیست؟ با همین مسئولین می خواهید مردم را اصلاح کنید و حاکمیتی اسلامی داشته باشید؟ اگر بگوئید آری که نمی شود چون تاکنون چهل سال زمان داشتید و غیر از اینکه اصلاح نکردید برخی از خود مسئولین به فساد افتاده اند اگر هم بگوئید «نه» که تکلیفتان روشن است! چه جوابی دارید استاد؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: عنایت داشته باشید که قرآن قیام به قسط و عدالت را در زیر دستورات الهی به عهده‌ی مردم گذاشته است. در سوره‌ی حدید آیه‌ی 25 می‏ فرماید: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ».

به راستى پيامبران خود را با بیّنات روانه كرديم و با آن‌ها كتاب و میزان را فرود آورديم تا مردم به قسط برخيزند و حدید را كه در آن سختی زیاد و سودهایی برای مردم است نازل کردیم تا خدا معلوم بدارد چه كسى او و پيامبرانش را به غیب يارى مى‏ كند، آرى خدا نيرومندِ شكست ناپذير است.

 می ‏فرماید: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا» یعنی ارسال رسول با تدبیر الهی بوده و می‏ گوید «ما» فرستادیم تا نظر را متوجه خداوند و کارگزاران الهی کند. اینان رسولان را فرستادند تا آن‌ها به جای خدای نامحدود بتوانند عمل کنند.

 «بِالْبَيِّنَاتِ» با چیزی رسولان را فرستادیم که هم خودش روشن است و هم روشنی‏ بخش و روشنگر است و طرف مقابل هم از این سخنان بهره می ‏برد زیرا تنها برای خودِ رسول روشن نبوده، قدرت روشنگری هم دارد و طرف مقابل که با آن بیّنات روبه‌رو شود مطالب زیادی برایش روشن می ‏شود - حتی معجزات هم نمونه‏ هایی از بیّنات‌اند- و این شیوه عمومی کسانی است که صاحب رسالت‏ اند، چه انبیاء یا جانشینان آن‏ها و شیوه‏ هایی که این بزرگان از آن استفاده می ‏کنند امور بیّن ‏اند و از همه راه‏های بیّن استفاده می‏ کردند.   

گویی پیامبران وارد فضای تاریکی شده ‏اند که انسان‏ها در آن فضا خودشان را هم نمی ‏بینند و نمی ‏شناسند و پیامبران آمده ‏اند تا با بیّناتِ خود، تعریف جدیدی از خود بیابند تا شرایط تغییر کند و از تاریخ جاهلیت که نه در آن ابدیت برای انسان مطرح بود و نه استعداد رسیدن به قرب الهی برای انسان معنا داشت، به تاریخ دیگری وارد شوند که دستور عمل‏ های خاص خود را دارد لذا می‏ فرماید: «أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ» با پیامبران کتاب و میزان نازل کردیم تا آن‏هایی که در کنار پیامبران قرار می‏ گیرند از آن بهره ‏مند شوند.

بحث «اِنزال» را به میان می ‏آورد که پایین‌آوردن است نه یاددادن به پیامبر، زیرا این دستورات، باطنی معنوی دارند و نازل شده ‏اند تا برای مردم قابل فهم باشد.

«میزان»، آن قدرت تشخیصی است که چگونه از کتاب و دستورات الهی استفاده کنیم و این هم با پیامبران نازل می‏ شود و در رابطه با میزان، انسان‌ها وزن هر دستوری را تشخیص می‌دهند تا آن‌جا که اگر دو دستور معارضِ همدیگر شدند می‏ فهمند وزن و اهمیت هرکدام چه قدر است و کدام را باید بر کدام حاکم کرد. چنین تشخیصی با پیامبران نازل می‏ شود و هر آن کس که در کنار پیامبران قرار گیرد از چنین توانایی بهره ‏مند می‏ شود و گرفتار تحجر نمی ‏گردد.[1] 

در ادامه می‌فرماید: «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» برای آن که مردم جهت اقامه‌ی قسط به‌پا خیزند.

هدف اولِ ارسال رسولان قیام به قسط است تا مردم خودشان به‌پا خیزند نه آن‌که پیامبران به هر قیمتی اقامه‌ی قسط کنند، اگر مردم خواستند خودشان قیام کنند و درگیر موضوع شوند تا اولاً: جبهه مقابل خود را بشناسند. ثانیاً: بدانند برای اقامه قسط باید خود هزینه کنند و پیامبران شرایط چنین انتخابی را فراهم نمودند و آن‏ها را از انتخاب‏های خطا آزاد کردند و موفقیت در این امر مربوط به مردم است که اقدام بکنند یا نکنند. پس وقتی در روایت داریم: «ارتَّد الناس بعد رسول الله الا ثلاثه»[2] بعد از رسول خدا (ص) همه به نحوی منحرف شدند مگر سه نفر، باید بگوییم مردم کوتاهی کردند یا رسول خدا؟ در حالی‌که رساندن کتاب و میزان به عهده‌ی پیامبران بود و قیام به قسط به عهده‌ی مردم می‌باشد.

مردم باید تلاش کنند خود را در تاریخی که شروع شده شکل دهند و این جا است که مافوق عدالت، آزادی به میان می‏ آید و نباید با هر شیوه‏ای به اهداف خود رسید و آزادی انسان‏ها را زیر پا گذاشت و به همین جهت علی (ع) حاضر نیستند مثل معاویه با زیر پاگذاردن آزادی مردم، عمل کنند و به هر قیمتی به اهداف خود برسند.

در معنای «قسط» باید متوجه ضد آن یعنی «جُور» شد که به معنای دادن حقِ یکی به دیگری است هر چند خودش هم راضی باشد[3] پس قسط یعنی حق کسی را دادن و دین آمده تا حقوق در همه جا و در همه چیز رعایت شود. هدف در حرکت انبیاء آن است که مردم به شعوری برسند که حقوق هر چیزی و هر کسی رعایت شود و در این راستا به پا خیزند تا مقسِط شوند و قاسط مقابل این هدف قرار دارد و تلاش دارد این اتفاق نیفتد - مثل معاویه -.

در ادامه می‌فرماید: «وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنَافِعُ لِلنَّاسِ» و حدید را فرو فرستادیم که در آن سختی زیادی هست و منافعی برای مردم دارد.

در چنین شرایطی که مقسطین یک طرف ایستاده‏ اند و قاسطین در طرف دیگر، دستوراتی با شدّت و حِدّتی خاص نازل شده که منجر به قتال و مبارزه می ‏شود[4] که در آن سختی شدیدی هست. بعد از آمدن بیّنات، در مقابل آدم‏هایی که حق برای‏شان روشن شده و جلو فهم خود ایستاده، برخوردهای شدید در میان می ‏آید. نمونه نزول برخورد شدید دستوری است که می‌فرماید: «جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقينَ» که به رسول خدا (ص) دستور داده با کفار و منافقین مقابله کند، این به معنای آن نبود که حضرت با منافقین جنگ کنند، بلکه به معنای همان برخورد سختی است که حضرت با آن‏ها داشتند و این شدت و حدّت نیز نازل شده و ریشه‌ی الهی دارد.

اگر آن برخوردهای سخت انجام شود، منافعی نیز برای مردم دارد و مردم در انتخاب خود گرفتار راهی نیستند که دشمنان دین در مقابل آن‏ها شکل داده ‏اند و نمی ‏گذارند مردم به آنچه فهمیدند و اعتقاد دارند عمل کنند.

هدف از ارسال رسولان را یکی قیام مردم به قسط مطرح کرد و دیگر «وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزيز» با توجه به واژه‌ی «عَلِمَ» که هم به معنای دانستن است و هم به معنای نشانه‏ گذاری، می‏ توان در معنای آیه گفت: رسولان را با آن لوازم فرستادیم تا خداوند نشانه بگذارد که چه کسی او و رسولان‏اش را بالغیب یاری می کند، یعنی وقتی رسول در صحنه نیست و با رحلت خود غایب شده است، اینان آن مؤمنین واقعی هستند که به شخصیت‏ها حتی به شخصیت رسول هم بند نیستند و در غیبت رسول هم او را با پیروی از سنت ‏اش یاری می‏ کنند. اینان آن‏هایی‏ اند که خداوند نشانه‏ های خاصی برایشان قائل است و تأکید بر اهمیت مؤمنین آخرالزمان نیز در این راستا می‏ تواند باشد و این که فرمود خدا را یاری کنید از جهت ضعف خداوند نیست زیرا که او قوی و عزیز است، بلکه برای آن است که بندگان زندگی را با آزادی برای خود شکل دهند.

خلفا و جانشینان واقعی رسولان همان شأنی را دارا می ‏باشند که رسولان دارا هستند و در این رابطه وقتی به حضرت صادق (ع) بنگریم می ‏بینیم که چگونه وظیفه خود می ‏دانسته ‏اند به هر شیوه ممکن و در زوایای مختلف ارائه بیّنات کنند و شما با امامی روبروئید که می‏ خواهد مردم را از تاریکی‏ ها نجات دهد و با کودتا در مقابل حاکمان این مشکل حل نمی‏ شود بلکه با تربیت شاگردان و گسیل آن‏ها به اقصا نقاط جهان اسلام این ممکن محقق می‌گردد. موفق باشید  


[1] - در این مورد به کتاب «درس‏هایی از انقلاب» از مرحوم صفایی حائری رجوع شود.

[2] - رياض الأبرار في مناقب الأئمة الأطهار، ج‏3، ص: 121

[3] - بعضی از یاران علی (ع) در ابتدای حاکمیت آن حضرت از حضرت خواستند حقوق آن‏ها را به امثال مروان حکم بدهند تا از فتنه دست بردارند و حضرت فرمود آیا نصرت و پیروزی را با جور به دست آورم؟

[4] - هر چیزی که دارای شدت و حِّدت است، حدید می‏ گویند.

19797
متن پرسش
سلام استاد: نمی دانم پاسخ سوال 19769 را مرقوم فرمده اید یا نه؟ اما به دست حقیر که نرسیده است.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: این‌طور جواب داده شده بود:

باسمه تعالی: سلام علیکم: عرایضی در جواب سؤال شماره‌ی 19771 به رفقایی امثال جنابعالی که به گفته‌ی خودتان آوراه‌ی شهری هستید که هنوز ساخته نشده؛ داده شد. بعد از آن‌که سؤال و جواب را با تأمل مطالعه فرمودید حال سؤال بنده آن است که آیا وقتی در تشییع جنازه‌ی شهدای مدافع حرم شرکت می‌کنید می‌توانید بگویید طاهرزاده در حالِ معنابخشی به انقلاب است و یا خواهید گفت چقدر سخن طاهرزاده برای نشان‌دادنِ این معنای بزرگ تاریخی که در حال وقوع است، الکن و کوتاه و ناتوان است؟!! بنده با تاریخی که از طریق امام خمینی شروع کرد، زندگی را چیز دیگری می‌بینم و چیزهایی را یافتم بس بزرگ‌تر از آن‌چه توان گفتن آن را دارم. مگر نوری که در افق یک تاریخ سوسو می‌کند به راحتی برای همه قابل رؤیت است؟! موفق باشید

19795
متن پرسش
با سلام خدمت استاد عزیز: حضرتعالی در کتاب ادب و عقل در ادامه انقلاب اسلامی به تفاوت امام خمینی (ره) و آیت الله بهجت (ره) پرداختید. سئوال این حقیر این است که از نظر تجلی اسماء الهی بر قلب این دو بزرگوار بفرمایید که چه اسماء الهی هست که امام از آن برخوردار بودند اما آیت الله بهجت (ره) برخوردار نبودند؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در کتاب «سلوک ذیل شخصیت حضرت امام خمینی«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» عرض شد خداوند مطابق دغدغه‌های سالک انوار خود را بر قلب سالک متجلی می‌کند. دیگر موضوع مربوط به نسبت خود سالک با حضرت ربّ است. موفق باشید

19788
متن پرسش
بسم الله الرحمن الرحیم استاد عزیز در جلسه ی تفسیر قرآن خود در تاریخ 4/17 در تفسیر سوره ی نسا فرمودید که امروزه بنده عقل سالم را عقلی می دانم که بتواند در ذیل عقل مقام معظم رهبری تفکر بکند خواهشمندم منظور خود را بیش تر توضیح دهید.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در آن‌جا هم عرض شد این یک بحث مفصلی می‌باشد. جنابعالی اگر فرصت داشته باشید و شرح صوتی مقدمه‌ی کتاب «عقل و ادب ادامه‌ی انقلاب اسلامی» را دنبال بفرمایید و روشن شود معنای جایگاه تاریخیِ انقلاب اسلامی چیست، عرض بنده روشن خواهد شد. موفق باشید

19791
متن پرسش
سلام: در پاسخ به جواب سوال 19777 باید عرض کنم که: 1. اکثریت فقهای شیعه، ولایت مطلقه را برای فقیه قبول ندارند. و این هم دلیلش روشن است چون احادیثی که در این موضوع آمده بیشتر حمل بر قضاوت شده است نه حکومتی که ما در فارسی می گوئیم. شما و هر خواننده صاحب عقلی که قوی ترین سند روایی ولایت مطلقه فقیه یعنی مقبوله عمربن حنظله و مشهوره ابی خدیجه را بخواند اصلا برداشت اینکه فقیه حاکم و فرمانروا باشد نمی کند و بیشتر اینگونه می فهمد که منظور امام معصوم (ع) در احادیث فوق الذکر این است که فقیه، قاضی باشد نه فرمانروا و امیر. کما اینکه عرض شد اکثر فقهاء هم استنباطشان همین است. و لفظ «حکومت» و حاکم در عربی بیشتر (اگر همیشه اینگونه نباشد) به معنی «قضاوت کردن» و «قاضی» است و آن «امارت» است که معنای فرمانروایی می دهد. لذا در زبان عربی به شخص قاضی می گویند حاکم و به شخص فرمانروا می گویند سلطان یا امیر و حاکم منطقه هم می گویند والی. لذا هیچ کجا در احادیث ائمه نفرموده اند که فقیه باید امیر یا سلطان یا حتی والی باشد. اگر سراغ دارید به ما هم بگوئید. بله لفظ خلیفه را به کار برده اند و آن هم خودشان توضیح داده اند و جمله را مقید کرده اند که علما، خلیفه و وارث انبیاء هستند در نشر معارف الهی و احادیث و سنت معصومین (ع). در پایان توجه شما به مذاکره و مناظره مرحوم میرزای نائینی با آخوند خراسانی دو تن از علمای بزرگ شیعه جلب می کنم که در آنجا حدود 20 مورد آخوند خراسانی دلیل می آورد که چرا فقیه نباید حاکم جامعه شود و چقدر هم منطقی است این دلایل و انگار آخوند خراسانی در نظام جمهوری اسلامی مدت ها زندگی کرده و به این نتیجه ها رسیده. حتما بخوانید. http://akhund.blog.ir/tag/%D9%85%D9%86%D8%A7%D8%B8%D8%B1%D9%87%20%D9%85%D8%B1%D8%AD%D9%88%D9%85%20%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7%20%D9%86%D8%A7%D8%A6%DB%8C%D9%86%DB%8C%20%D8%A8%D8%A7%20%D8%A2%D8%AE%D9%88%D9%86%D8%AF%20%D8%AE%D8%B1%D8%A7%D8%B3%D8%A7%D9%86%DB%8C در گوگل هم سرچ کنید حتما پیدا می کنید.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بالاخره باید این سؤال را از خود بپرسیم که آیا در زمان غیبت باید راضی به حاکمیت طاغوت باشیم یا تلاش کنیم حاکمیت الهی و اسلامی داشته باشیم. موفق باشید

19775
متن پرسش
سلام و درود بر استاد فاضل و گرامی: امام خمینی (ره) توانست مرحله 4 اسفار را هم پیاده کند، آیا موافقید که برترین عارف در ده قرن اخیر امام است؟ آیا موافقید که راهی که امام برای ما گشوده است، هیچ عارفی تا به حال چنین کاری را نتوانسته است، انجام دهد. التماس دعا
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده حیران حضرت روح اللّه هستم. يكى از نزديكان حضرت امام مى‏ فرمايند؛ امام به من پيغامى دادند تا به آيت الله اراكى‏ بدهم. بعد كه ملاقات تمام شد آيت الله اراكى‏ به من گفتند؛ به آقا بگوئيد يادتان است هنگامى كه در اراك بوديم بزرگ‏ترين كارى كه مى‏ كرديم اين بود كه در روز عاشورا يك دسته‏ ى سينه ‏زنى بيرون بياوريم تا روحانيت بيايند و جلو بيفتند و حالا ببينيد الحمدلله چقدر قدرت داريم. به آقا بگوئيد ديديد كار به كجا رسيد و حكومت اسلامى برقرار شد و كار ما به كجا رسيد؟ بگوئيد اين همه آوازها از شما بود. بعد اضافه كردند مى‏خواهم فردا خدمت امام بيايم. من ماجرا را خدمت امام عرض كردم، وقتى كه خبر آوردند آقاى اراكى‏ تشريف آوردند. امام لباس معمولى خانه را از تن بيرون آوردند و عبا بر دوش به استقبال آقاى اراكى‏ آمدند. با ديدن امام، آقاى اراكى‏ فرمودند: السلام عليكَ يابن رسول الله. السلام عليكَ يابن رسول الله. السلام عليكَ يابن رسول الله. امام زير بغل ايشان را گرفتند و در كنار خود نشاندند و آقاى اراكى‏ روى كردند به امام و فرمودند: «انَا عَبْدٌ مِن عَبِيدِك. انَا عَبْدٌ مِن عَبِيدِك». شما مجدِّد مذهبى. امام فرمودند: شما هم بقيت السّلف هستيد، يادگار گذشتگان ما هستيد.[1] عرض بنده از طرح اين واقعه آن بود كه ملاحظه بفرمائيد آيت الله اراكى با آن مقام، با آن بصيرت به امام عرض مى ‏كنند: «انَا عَبْدٌ مِن عَبِيدِك‏» و بعد مى‏ فرمايند شما مجدِّد مذهبى.[2] معنى اين جمله آن است كه اسلام با آن حياتى كه شما به آن داديد مى ‏تواند ادامه‏ پيدا كند و حرف بنده نيز در تمام جلساتى كه گذشت براى گفتن همين نكته بود كه اگر بخواهيم در شرايط جديد، اسلام ادامه يابد و مسلمانى ما آن نوع مسلمانى باشد كه شايسته‏ ى تشيع است، بايد به اسلامى رجوع كرد كه حضرت روح الله «رضوان‏الله عليه» به صحنه آورده ‏اند.

رسول خدا (ص) مى‏ فرمايند: «إنَّ في امّتي محدثين مُكلّمين»[3] در امت من كسانى هستند كه صداى فرشتگان را مى‏ شنوند و فرشتگان با آن‏ها سخن مى‏ گويند. اگر حضرت امام خمينى «رضوان‏الله عليه» را مصداق چنين افرادى از امت رسول خدا (ص) ندانيم، چه كسانى را مصداق اين روايت بدانيم؟ و نيز آن حضرت مى‏ فرمايند: «إنَّ لِلّهِ عباداً لَيسُوا بِأنبياء يغْبِطُهُمُ النَبيون»[4] براى خداوند بندگانى است كه پيامبر نيستند ولى انبياء غبطه‏ ى آن‏ها را مى ‏خورند. آيا حضرت امام روح ‏الله «رضوان‏ الله عليه» مصداق چنين بندگانى نيستند تا ما خود را در ذيل شخصيت او قرار دهيم؟ خداوند به حقيقت اولياء و انبيائش افتخار پيروى از حضرت امام خمينى «رضوان‏ الله عليه» را جهت بهترين رجوع به حضرت حق، به ما عنايت بفرمايد. موفق باشید


[1] - برداشت‏هاى موضوعى از سيره‏ ى امام خمينى« رضوان ‏الله عليه»، ج 5، ص 46

[2] - عنايت داشته باشيد كه علماى بزرگ حوزه، آيت الله اراكى را شيخ الفقها و العرفا لقب داده ‏اند و آيت‏ الله شيخ عبدالكريم ‏حائرى مؤسس حوزه ‏ى علميه قم ارادت خاصى به ايشان داشتند و در وصف ايشان گفته شده براى آقاى اراكى از بيست سالگى مَدَر و ذهب مساوى بوده. يعنى در عدم التفات به دنيا، برايشان طلا و كلوخ تفاوت نمى‏ كرده.

[3] - سيدعلى خان حسينى مدنى، رياض السالكين، ج 6، ص 393.

[4] - همان.

19783
متن پرسش
سلام: بنده حقیر از طلاب قم هستم سطح 3 ، می خواستم بدونم حضرتعالی دستور عمل سلوکی می دهید دستگیری می کنید. حقیر اکثر کتب های معرفت نفسی شما رو خوندم و خیلی استفاده کرده ام و خیلی سوالات من پاسخ داده شد. لذا طبق آشنایی با فکر و سبک هدایتی شما اینجانب درخواست دارم به این حقیر کمک و دستگیری کنید. تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: روش بنده روش حضرت امام خمینی«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» است که معتقد بودند اگر معرفت انسانی نسبت به حقایق دینی درست باشد، همین دستورات دینی تأثیر عمیق خود را می‌گذارد و شاید سخن آیت اللّه بهجت که می‌فرمایند: علم تو، استادِ توست؛ در همین رابطه باشد. موفق باشید 

19777
متن پرسش
سلام: با توجه به سوال شماره 19759 که جواب داده اید. باید عرض کنم که 1- در مورد فرهنگ غرب درست است که اشاعه یافته بود لکن هرگز خدا و خلیفه او در زمبن اجازه نخواهد داد که اسلام نابود شود و این حرف شما به نظرم قابل اثبات نیست که اگر انقلاب نبود اسلام نابود می شد، شاید عقاید مردم به دین و احترام آنان به روحانیت بیشتر از اینی بود که الان هست. با توجه به اینکه اگر حکومت دینی به هر دلیلی نتواند عدالت را پیاده و اسلام را اجرا کند و امانتدار خوبی برای بیت المال و ثروت های ملی نباشد، ضربه ای بس مهلک به اعتقادات مردم وارد آید. 2- در مورد امر به معروف و نهی از منکر که هر فردی وظیفه دارد باید عرض کنم که اجمالا بنابر معروف 3 مرحله دارد 1- انکار قلبی 2- نهی لسانی 3- یدی و برای مرحله سوم که اقدام عملی باید کرد اولا باید به اجازه حاکم شرع باشد و ثانیا حتی منجر به جراحت نشود چه برسد به خون ریزی و کشتار عظیم! اما یک مرحله هم ذکر شده که در رساله ها چندان اشاره نشده و بنده از کتاب نفیس معراج السعاده مرحوم نراقی نقل می کنم که می فرماید: مرتبه آخر به شمشیر کشیدن و سلاح داشتن و مجروح کردن و کشتن و این مرتبه در نرد اکثر علمای ما موقوف به اذن امام معصوم (علیه السلام) است و بدون اجازه امام جایز نمی دانند و لکن سید مرتضی و جماعتی، از برای کسی که متمکن باشد و موجب فسادی نباشد تجویز کرده اند اگر چه اذن امام (علیه السلام) در آن به خصوص نباشد. مشاهده می کنید که اکثر علما از آیات و روایات چنین استنباط کرده اند که آن جا که کار نهی از منکر به کشتن بینجامد نباید جلو رفت آن هم کشتار های عظیم در به ثمر نشستن انقلاب ما و بعد از آن در جنگ و چندین هزار شهید ترور! چه آن که بعد از کشتار 15 خرداد 42 عده ای از علما کنار کشیدند و این نهی از منکر و قیام را چندان همراهی نکردند (رجوع کنید به کتاب فقیهان و انقلاب ایران) چه آن که ائمه هم فرموده اند نتیجه ای که باید را از انقلاب و قیام نمی گیرید پس جان خود را حفظ کنید تا انسان های ناب و خالص و توانمند نظیر بهشتی ها و مطهری ها و چمران ها و متوسلیان ها و غیره در این گیر و دار کشته نشوند بلکه بمانند و یاور امام زمان باشند و نسل خوب برای امام زمان (علیه السلام) تربیت کنند. ( الان که نسل و جوانان ما هم از دین گریزان شده اند.) نظیر این روایت: عنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع أَنَّهُ قَالَ: کَأَنِّی بِقَوْمٍ قَدْ خَرَجُوا بِالْمَشْرِقِ یَطْلُبُونَ الْحَقَّ فَلَا یُعْطَوْنَهُ ثُمَّ یَطْلُبُونَهُ فَلَا یُعْطَوْنَهُ فَإِذَا رَأَوْا ذَلِکَ وَضَعُوا سُیُوفَهُمْ عَلَى عَوَاتِقِهِمْ فَیُعْطَوْنَ مَا سَأَلُوهُ فَلَا یَقْبَلُونَهُ حَتَّى یَقُومُوا وَ لَا یَدْفَعُونَهَا إِلَّا إِلَى صَاحِبِکُمْ قَتْلَاهُمْ شُهَدَاءُ أَمَا إِنِّی لَوْ أَدْرَکْتُ ذَلِکَ لَاسْتَبْقَیْتُ نَفْسِی‏ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ. الغیبه( للنعمانی)، النص، ص: ۲۷۴ همانا از امام باقر علیه السّلام فرمودند: انگار می بینم گروهی را در شرق که خارج شده اند و حق را می خواهند ولی به آنها نمی دهند، دوباره حق را می خواهند و طلب می کنند ولی به آنها نمی دهند وقتی می بینند اینچنین است شمشیرهای خود را بر دوش می گذارند پس به آنها آنچه را که خواسته بودند می دهند ولی آنها قبول نمی کنند تا اینکه قیام می کنند و قیامشان را نگه داشته تا اینکه به صاحب شما می دهند کشته هایشان شهید اند، اما اگر من آن زمان را درک کنم جانم را نگه می داشتم برای صاحب این امر. 3- در مورد تقیه هم بله باید تا قبل از قیام قائم (عج) تقیه کرد چرا که در احادیث می فرمایند : منقول از سایتی: (کلما تقارب هذا الأمر کان أشد للتقية). «هر چه اين امر فرج نزديکتر شود تقيه سخت تر خواهد بود.» .(اصول کافى: 249:2 باب التقيه) ونيز فرمود: (من ترک التقيه قبل خروج قائمنا فليس منا). «هر کس پيش از خروج قائم ما تقيه را ترک کند از ما نيست.» .(بحار: 411:75 ) و نیز فرمود: عَنِ الْمُفَضَّلِ قَالَ سَأَلْتُ الصَّادِقَ ع عَنْ قَوْلِهِ:«أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً»(کهف/95)؟ قَالَ: التَّقِیَّةَ «فَمَا اسْطاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً»(کهف/97). قَالَ: مَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْباً، إِذَا عُمِلَ بِالتَّقِیَّةِ لَمْ یَقْدِرُوا فِی ذَلِکَ عَلَى حِیلَةٍ وَ هُوَ الْحِصْنُ الْحَصِینُ وَ صَارَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ أَعْدَاءِ اللَّهِ سَدّاً لَا یَسْتَطِیعُونَ لَهُ نَقْباً. قَالَ: وَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِهِ: «فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ»(کهف/98)؟ قَالَ: رَفَعَ التَّقِیَّةَ عِنْدَ قِیَامِ الْقَائِمِ فَیَنْتَقِمُ مِنْ أَعْدَاءِ اللَّهِ. (تفسیر عیاشی ج 2) و مطلب چهارم اینکه تا زمان امام حسن عسکری (ع) و امام رضا (ع) و خود حضرت قائم (ع) هم همه تقیه می کردند و گرنه اگر تعداد یار کافی و مخلص داشتند هر آینه قیام می کردند و سلطان جائر را کنار می زدند و حاکم می شدند و دین را احیا و مردم را به سعادت (بیش از پیش) می رساندند. (چون عدل و قسط را فراگیر می شد و هرچیز جای خودش بود و حق به حقدار می رسید ). منتظر پاسخ حضرتعالی هستم.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: نکاتی در کتاب «مبانی نظری نبوت و امامت» در رابطه با جایگاه حکومت دینی عرض شده است که عیناً خدمتتان ارسال می‌دارم:

در رابطه با جايگاه انقلاب اسلامي دو نکته را بايد مدّ نظر داشت؛ يک نکته در مورد جايگاه آن به عنوان نظام ديني، در مباني عقلي و شرعي است و نکته‌ی ديگر جايگاه تاريخي و اهدافي است که دنبال مي‌کند. در رابطه با مباني عقلي و شرعي نظام ديني به طور مختصر مي‌توان موارد زير را برشمرد:

1- در مباحث عقلي اين نکته روشن است که در هر موضوعي همواره مقام وحداني، عامل حفظ و بقاي جنبه‌هاي كثرت در آن موضوع است، مثل روح انسان که به عنوان مقام وحداني عامل حفظ و بقاي بدن است و تا نظر به بدن دارد مانع مي‌گردد تا بدن متلاشي شود و بين سلول‌هاي آن گسستگي ايجاد گردد.

از آن جايي که جامعه عبارت است از مجموعه‌اي از افراد که جهت رفع حوائجِ خود کنار هم آمده‌اند، اگر از طريق پذيرش حکم حضرت اَحد به مقام وحدت متصل نشود، نمي‌تواند داراي بقاء و حياتِ حقيقي باشد و به مقصدي که به دنبال آن است دست ‌يابد، بلكه حياتش دروغين و انسجامش وَهْمي خواهد شد. مثل بدن مرده‌اي است كه به واقع انسجام و يگانگي حقيقي ندارد و در آن صورت اعضای آن در اختيار يك هدف واقعي قرار نمي‌گيرد و زماني نمي‌گذرد که متلاشي مي‌شود. پس بايد نظام اجتماعي انسان‌ها، همچون نظام فردي‌شان، تحت تدبير و حاكميت حضرت «اَحد» باشد تا به ثمره‌ي حقيقي دست يابد و بر اساس قاعده‌ي ارتباط کثرت‌ها به وحدت، ادامه‌ي حيات متعالي در آن فراهم باشد.

2- خداوند در سوره‌ي شوري آيه‌ي 9 مي‌فرمايد: «فَاللّهُ هُوَ الْوَليُّ» يعني فقط خدا «وليّ» است و لذا فقط حكم خدا بايد در امور انسان‌ها - اعم از امور شخصي و اجتماعي- حاكم باشد، و هرگونه حاكميتي در امور انسان‌ها كه مظهر حكم خدا نباشد، خلاف واقعيت جاري در هستي است.

3- براي حاكميت حكم خدا بر انسانِ مختار، «نبي» و «امام» نياز است. پس نبي و امام آينه‌ي نمايش حكم خداونداند و هيچ چيزي از خود ندارند، مثل آينه كه صِرفاً حكايت‌كننده و نمايش‌دهنده‌ي وجود شخصي است كه در مقابل آن است. در همين راستا امام باقر (ع) مي‌فرمايند: «بَلْ قُلُوبُنَا أَوْعِيَةٌ لِمَشِيَّةِ اللَّهِ فَإِذَا شَاءَ شِئْنَا»[1] قلب هاي ما ظرف خواست و مشيت خداوند است چون او بخواهد ما مي خواهيم.

4- در زمان غيبتِ امام زمان (عج) براي اين‌كه رابطه‌ي انسان‌ها و جامعه با حضرت اَحد قطع نشود و حكم خدا در امور انسان‌ها - اعم از امور شخصي و امور اجتماعي- جاري و حاكم باشد، ضرورت دارد يك كارشناسِ كشف حكم خدا از طريق كتاب و سنت، در صحنه‌ي مديريتِ بالاي جامعه باشد تا اين نياز برآورده شود و جايگاه مراجعِ صاحب فتوي در امور فردي و وَليّ فقيه در امور اجتماعي بر همين مبنا است.

5- خدايي كه براساس حكمت بالغه‌‌اش هيچ نيازي را بي‌جواب نمي‌گذارد و بر همين اساس پيامبر و امام را براي بشر مي‌پروراند[2] در زمان غيبت امام زمان (عج) چون جامعه نياز به يك فقيه اَعْلم و شجاع و متقي دارد، اين چنين فقيهي را هم مي‌پروراند. حالا وظيفه‌ي مردم این است که از طريق خبرگان فقيه‌شناس او را كشف نمايند و اگر افراد در اين مورد حساسيت لازم را به‌کار نگيرند و تلاش نكنند، گرفتار حاكماني مي‌شوند كه افكار و خواست‌هاي خودشان را بر مردم حاكم مي‌كنند. در حالي كه فقيه، حكم خدا را بر جامعه حاكم مي‌كند، حکمي که مطابق فطرت همه‌ي انسان‌ها است و تمام ابعاد وجودي انسان را رشد مي‌دهد.

امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» در کتاب ولايت فقيه با استدلال به لزوم وجود مؤسسات اجرايي و ضرورت اجراي احکام اسلام و ماهيت و کيفيت قوانين اسلام (احکام مالي، احکام دفاع ملي و احکام احقاق حقوق و احکام جزايي) و لزوم وحدت بين امت اسلام و ضرورت قيام علما براي نجات مردم مظلوم و محروم و همچنين با استناد به سنت و رويّه‌ی رسول اکرم (ص) و رويّه‌ي امير مؤمنان علي بن ابيطالب (ع) و... بر ضرورت تشکيل حکومت اسلامي در عصر غيبت تاکيد کرده و مي‌فرمايد: «اکنون که دوران غيبت امام (عج) پيش آمده و بناست احکام حکومتي اسلام باقي بماند و استمرار پيدا کند و هرج و مرج روا نيست، تشکيل حکومت لازم مي آيد. عقل هم به ما حکم مي‌کند که تشکيلات لازم است... اکنون که شخص معيني از طرف خداي تبارک و تعالي براي احراز امر حکومت در دوره‌ي غيبت تعيين نشده است، تکليف چيست؟ آيا بايد اسلام را رها کنيد؟ ديگر اسلام نمي خواهيم؟ اسلام فقط براي دويست سال بود؟ ...يا اين‌که حکومت لازم است، و اگر خدا شخص معيني را براي حکومت در دوره‌ی غيبت تعيين نکرده است، لکن آن خاصيت حکومتي را که از صدر اسلام تا زمان حضرت صاحب الزمان (عج) موجود بود براي بعد از غيبت هم قرار داده است. اين خاصيت که عبارت از علم به قانون و عدالت باشد در عده‌ی بيشماري از فقهاي عصر ما موجود است. اگر با هم اجتماع کنند، مي توانند حکومت عدل عمومي در عالم تشکيل دهند. اگر فرد لايقي که داراي اين خصلت باشد به پا خاست و تشکيل حکومت داد، همان ولايت را که حضرت رسول اکرم (ص) در امر اداره‌ی جامعه داشت دارا مي باشد، و بر همه‌ي مردم لازم است که از او اطاعت کنند».[3]

امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» در کتاب البيع مي فرمايند: «همان دلايلي که لزوم امامت را پس از نبوت اثبات مي‌کند، عينا لزوم حکومت در دوران غيبت حضرت ولي عصر (عج) را در بر دارد... آيا مي توان تصور کرد که آفريدگار حکيم، امت اسلامي را به حال خود رها کرده و تکليفي براي آنان معين نکرده باشد؟ و آيا خردمندانه است که بگوييم خداوند حکيم به هرج و مرج ميان مسلمين و پريشاني احوال آنان رضا داده است؟ و آيا چنين گماني به شارع مقدس رواست که بگوييم حکمي قاطع جهت رفع نيازهاي اساسي بندگان خدا تشريع نکرده است تا حجت بر آنان تمام شده باشد؟»[4]

آري، لزوم حکومت به منظور بسط عدالت و تعليم و تربيت و حفظ نظام جامعه و رفع ظلم و حراست مرزهاي کشور و جلوگيري از تجاوز بيگانگان، از بديهي ترين امور و واضحات عقل است، بي آن‌که بين زمان حضور و غيبت امام و اين کشور و آن کشور فرقي باشد.

آيت الله العظمي بروجردي به طور منظم و منطقي بر اثبات ولايت فقيه استدلال عقلي کرده و در بين کلمات خويش صراحتاً از نصب فقيه براي سرپرستي جامعه‌ی اسلامي سخن گفته است. ايشان، در باره‌ی اثبات ولايت فقيه و بيان ضوابط کلي و شئون و حدود ولايت مي فرمايند:

اولا: در جامعه اموري وجود دارد که مربوط به فرد خاصي نيست بلکه از امور عمومي اجتماعي است که حفظ نظام جامعه بدان وابسته است، نظير قضاوت، سرپستي اموال غايب و ناتوان و مجهول المالک، و حفظ نظام داخلي جامعه و پاسداري از مرزها و دستور جهاد و دفاع هنگام هجوم دشمنان و مشابه آن که با سياست مُدُن مرتبط است. اين امور از مواردي نيست که هر شخصي مستقلا بتواند عهده دار آن گردد، بلکه از وظايف سرپرست جامعه و آن کسي است که زمام امور اجتماعي مردم به دست اوست.

ثانيا: براي کسي که قوانين اسلام و ضوابط آن را بررسي کند، ترديدي باقي نمي ماند که اسلام دين سياسي، اجتماعي است و احکام آن به اعمال عبادي شرعي محض که هدف آن، تکامل فرد و تامين سعادت اخروي است منحصر نيست، بلکه اکثر احکام آن مربوط به امور سياسي و تنظيم اجتماع و تامين سعادت دنياي مردم است. مانند احکام معاملات و سياسات و جزاييات از قبيل حدود و قصاص و ديات و احکام قضايي، و مالياتهايي نظير خمس و زکات که حفظ دولت اسلام متوقف بر آن است. به همين خاطر علماي خاصه و عامه اتفاق نظر دارند که در محيط اسلام وجود سياستمدار و رهبري که امور مسلمانان را اداره کند ضروري است بلکه از ضروريات اسلام است. هرچند در خصوصيات و شرايط او و چگونگي تعيين او از سوي رسول الله (ص) يا با انتخاب عمومي، اختلاف نظر دارند.

ثالثا: بي ترديد سياست بلاد و تامين جهات اجتماعي در دين اسلام جداي از جهات روحاني و شئون مربوط به تبليغ احکام و ارشاد مسلمانان نيست، بلکه از همان صدر اسلام سياست با ديانت در هم آميخته و سياست از شئون ديانت محسوب مي شده است. رسول الله (ص) شخصا به تدبير امور مسلمانان مي پرداخت و امور آنان را سياست‌گزاري مي‌کرد و مسلمانان براي حل و فصل خصومت‌هاي خويش به وي مراجعه مي‌کردند. پس از آن حضرت نيز سيره‌ي خلفاي راشدين و غير راشدين و امير المؤمنين (ع) به همين منوال بود. آن حضرت پس از تصدي ظاهري خلافت، امور مسلمانان را تدبير مي‌کرد و براي ولايات، قاضي و حاکم منصوب مي‌فرمود.[5]

اين است مباني عقلي و شرعي حکومت ديني. حال ممکن است سؤالاتي در اين رابطه پيش آيد که به آن‌ها مي‌پردازيم.

سؤال: با توجه به اين‌كه انساني نياز به وَلِيّ دارد كه خودش به خودي خود نتواند امورش را مديريت كند و به اصطلاح صغير يا سفيه باشد، اين سؤال پيش مي‌آيد که مگر مسلمانان صغير يا سفيه‌اند كه نياز به وَليّ دارند؟

جواب: نياز به وَليّ دو جنبه دارد. يكي از جنبه‌ي صغارت و يا ديوانگي و يكي هم از جنبه‌ي فرزانگي. يعني هم پيامبر (ص) و ائمه (ع) وليّ و سرپرست نياز دارند كه سرپرست آن‌ها خدا است، و هم در همين راستا مؤمنين نيازمند وَليّ و سرپرست هستند و هم انسان‌هايي مثل کودکان و ديوانگان - از آن جهت که نمي‌توانند امور معمولي زندگي خود را مديريت کنند- نياز به وَليّ و سرپرست دارند. منتها ديوانگان و كودكان از جنبه‌اي ديگر نيازمند سرپرست هستند و اين دو با هم تفاوت دارد.

«وليِّ» مؤمنين مثل پيامبر و امامان (ع)، وقتي دستوري را از طرف خداوند به مؤمنين مي‌دهند، انجام آن دستور براي خودشان هم واجب است - چون در واقع حكم خدا را اظهار مي‌دارند - اما سرپرست و «وَليّ» كودكان و سفيهان اگر دستوري بدهد براي خودش واجب نيست. و لذا گفته مي‌شود «ولايت فقيه از نوع ولايت بر فرزانگان است و نه ولايت بر ديوانگان». و به همين جهت هم حكم فقيه بر خودش هم واجب است چون در راستاي إعمال ولايت الهي است و منجر به قرب انسان به حضرت پروردگار مي‌شود.

سؤال: اگر تنها راه نجات انسان‌ها اجراي حكم خدا در امور اجتماعي و فردي آنهاست، چرا پس از سال‌ها اجرايِ برنامه ولايت فقيه هنوز مشكلات زيادي در جامعه باقي است؟

جواب: اولاً؛ غفلت نكنيم كه مسئله‌ی ولايت فقيه، مثل مسئله‌ی روزه گرفتن است كه بايد همواره تلاش كنيم كه روزه‌ي ما به آن روزه‌ي واقعي كه دين دستور داده است نزديك شود، و اين طور نيست كه اگر امسال نتوانستيم آن‌گونه كه دين فرموده روزه بگيريم و به واقع تمام اعضائمان، اعم از چشم و گوش و قلبمان روزه نبود، تصميم بگيريم سال ديگر روزه نگيريم، بلكه تلاش مي‌كنيم سال ديگر روزه‌اي بگيريم كه به مقصد و هدف نزديك‌تر باشد. مسئله‌ي حاكميت حكم خدا از طريق وَليّ فقيه براي نجات جامعه نيز همين‌طور است كه بايد همواره تلاش كنيم حكم خدا از طريق ولايت فقيه در امور جامعه حاكم شود تا آرام‌آرام به آن نتايجي كه بايد برسيم دست پيدا كنيم. در همين راستا خداوند مي‌فرمايد: «...بَلْ جَاءهُم بِالْحَقِّ وَأَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كَارِهُونَ. وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ بَلْ أَتَيْنَاهُم بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِكْرِهِم مُّعْرِضُونَ»[6] پيامبر حق را براى مردم آورده؛ امّا بيشترشان از حق كراهت دارند ولي اگر حق از هوس‌هاى آن‌ها پيروى كند، آسمان‌ها و زمين و همه‌ي كسانى كه در آن‌ها هستند تباه مى‏ شوند. پس ملاحظه مي‌کنيد دين به جهت حقانيتي که دارد خداوند آن را براي مردم آورد، حتي اگر در ابتدا مردم نسبت به آن کراهت داشته باشند ولي چون مطابق فطرت انسان‌ها است پس از مدتي از درون جانشان آن را مي‌پذيرند.

ثانياً؛ اگر از حاكميت حكم خدا از طريق وليّ فقيه دست برداريم، آيا راه ديگري براي اداره‌ی امور اجتمايي بشر داريم؟ آيا بقيه‌ي كشورهاي دنيا به جهت همين فاصله‌گرفتن از حكم خدا نبوده است که گرفتار اين‌همه مشكلاتِ غيرقابل علاج شده‌اند و مگر نه اين است كه گرفتاري‌هاي مسلمانان هم امروزه به جهت تأثيرپذيري از همان فرهنگ‌هاي بريده از حكم خدا به‌وجود آمده است؟

سؤال: اگر چند فقيه همگي مدّعي امر ولايت فقيه بودند، چه بايد كرد؟

جواب: همچنان که در سخن آيت‌الله بروجردي«رحمة‌الله‌عليه» ملاحظه فرموديد ولايت بر جامعه از نوع ولايت بر امور حِسْبيه يعني امور بي‌سرپرست است، و بدين لحاظ ولايت بر جامعه براي فقيه، واجب كفايي است و بر اين اساس اگر فقيهي كه توانايي امر مديريت جامعه را داشته باشد، كار را به عهده گرفت، وظيفه از بقيه‌ی فقها ساقط مي‌شود و نه تنها وظيفه از آن‌ها ساقط مي‌شود بلکه بر همه‌ي آحاد جامعه و از جمله فقيهان واجب است تا زماني كه فقيهِ حاكم بر اساس حكم خدا حكم مي‌كند، از او تبعيت كنند. مضافاً اين‌که در حال حاضر با وجود مجلس خبرگان که از فقهايي تشکيل شده که فقيه اَعْلم و توانا بر امر حکومت را مي‌شناسند، ديگر چنين فرضي واقع نمي‌شود زيرا اين علمای مجلس خبرگان هستند که مشخص مي‌کنند چه کسي شايستگي لازم را در امر ولايت بر جامعه‌ي مسلمين دارد.

سؤال: اگر ولايت فقيه يك مسئله‌ی ديني است و در زمان غيبت بايد محقق شود، چرا بين خودِ علماء اسلام در مورد آن اختلاف هست؟

جواب: در بين علماء اسلام در بود و نبود اصل ولايت فقيه در زمان غيبتِ وليّ‌عصر (عج) اختلاف نيست. تفاوت در استناد آن‌ها به ادلّه‌ي حاکميت فقيه است. بعضي به اعتبار اين‌كه حكم جامعه، حكم امور بي‌سرپرست و حسبيه است، لازم مي‌دانند فقيه به عنوان نماينده‌ي اسلام، امور جامعه را به دست گيرد. و بعضي مي‌فرمايند: همين‌كه خداوند فرموده است: «فَاللهُ هُوَالْوَليّ»؛ پس بايد حكم خدا همواره در جامعه حاكم باشد و در راستاي اين ولايت، پيامبر و ائمه (ع) ولايت خدا را اِعمال مي‌كنند و خودِ امامان (ع) در زمان غيبت، فقيه را براي اِعمال ولايت خدا نصب كرده‌اند.

البته از اين نكته نبايد غفلت كرد كه بعضاً در طول تاريخ در كلمات علماء دين، «ولايت» به معناي اجراي امور جامعه به‌كار رفته، مثل اعمالي كه والي يك شهر انجام مي‌دهد و لذا وقتي با توجه به اين امر مي‌فرمايند: درست نيست فقيه، ولايت داشته باشد، منظور آن‌ها اين است كه نبايد فقيه در جايگاهِ والي شهر قرار گيرد. ولي هيچ عالِم اسلامي در اين‌كه بايد حكم فقيه در جامعه‌ي اسلامي نافذ باشد ترديد ندارد.[7]

سؤال: آيا ولايت فقيه، مطلق است يا نسبي؟

جواب: از آن‌جايي كه فقيه؛ حكم خدا و رسول خدا (ص) را اظهار مي‌دارد و نه نظرِ خود را، ولايت فقيه مطلق است. و بر همين مبناست كه مخالفت با حكم وليّ فقيه، مخالفت با حكم خدا و رسول خدا (ص) است. و امام‌خميني «رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» مي‌فرمايند: همه‌ي اختياراتي كه براي امام معصوم (ع) به عنوان وليّ امر جامعه‌ي اسلامي ثابت است براي فقيه نيز بايد ثابت باشد و وليّ فقيه از اين نظر هيچ حد و حصري ندارد مگر آن‌كه دليلي اقامه شود كه برخي از اختيارات امام معصوم به ولي فقيه داده نشده است. در ضمن، ایشان مي‌فرمودند «ولايت فقيه همان ولايت رسول الله (ص) است.» ولايت مطلقه‌ی فقيه به اين معنا كه فقيه هر كاري دلش خواست انجام دهد و هر حكمي دلش خواست بكند و اختيار مطلق دارد و هيچ مسئوليتي متوجه او نيست واقعيت ندارد واژه‌ي مطلقه در ولايت مطلقه‌ي فقيه در مقابل ولايت محدودي است كه فقها در زمان طاغوت داشتند.

نكته‌ي دومي كه ولايت مطلقه‌ي فقيه بدان اشاره دارد اين است كه فقيه هنگامي كه در رأس حكومت قرار مي‌گيرد هر آنچه از اختيارات و حقوقي كه براي اداره‌ي حكومت، لازم و ضروري است براي او وجود دارد و از اين نظر نمي‌توان هيچ تفاوتي بين او و امام معصوم (ع) قائل شد؛ يعني بگوييم يك‌سري از حقوق و اختيارات عليرغم آن‌كه براي اداره‌ي يك حكومت لازم و ضروري است مع‌هذا اختصاص به امام معصوم (ع) دارد و فقط اگر شخص امام معصوم در رأس حكومت باشد مي تواند از آن‌ها استفاده كند اما فقيه نمي‌تواند و حق ندارد از اين حقوق و اختيارات استفاده كند. بديهي است كه اين سخن قابل قبول نيست چرا كه اگر فرض مي‌كنيد اين حقوق و اختيارات از جمله حقوق و اختياراتي هستند كه براي اداره‌ي يك حكومت لازمند و نبود آن‌ها موجب خلل در اداره‌ي امور مي شود و حاكم بدون آن‌ها نمي‌تواند به وظيفه‌ي خود كه همان اداره‌ي امور جامعه است عمل نمايد، بنابراين عقلاً به هيچ‌وجه نمي‌توان در اين زمينه تفاوتي بين امام معصوم و وليّ فقيه قائل شد و هرگونه ايجاد محدوديت براي فقيه در زمينه‌ي اين قبيل حقوق و اختيارات، مساوي با از دست‌رفتن مصالح عمومي و تقويت منافع جامعه‌ي اسلامي است. بنابراين لازم است فقيه نيز به مانند امام معصوم (ع) از مطلق اين حقوق و اختيارات برخوردار باشد كه اين مسأله هيچ ربطي به حكومت فاشيستي ندارد و موجب توتاليتر شدن ماهيت حاكميت نمي شود بلكه اين امرِ عقليِ مسلم و بسيار واضحي است كه در حكومت‌هاي ديگر نيز پذيرفته شده و وجود دارد.

 مطلب ديگري كه ولايت مطلقه‌ی فقيه به آن اشاره دارد در رابطه با اين سؤال است كه آيا دامنه‌ي تصرف و اختيارات وليّ فقيه، تنها منحصر به حدّ ضرورت و ناچاري است يا اگر مسأله به اين حد هم نرسيده باشد ولي رجحان عقلي و عقلايي در ميان باشد فقيه مجاز به تصرف است؟ ذكر يك مثال براي روشن‌شدن مطلب مناسب است: فرض کنيد وضعيت ترافيك شهر دچار مشكل جدي است و به علت كمبود خيابان و يا كم عرض‌بودن آن، مردم و ماشين‌ها ساعت‌هاي متوالي در ترافيك معطل مي‌مانند و خلاصه، وضعيت خيابان‌هاي فعلي پاسخگوي نياز جامعه نيست و به تشخيص كارشناسان امين و خبره، احداث يك يا چند بزرگراه لازم و حتمي است. يا وضعيت آلودگي هواي شهر در حدي است كه متخصصان و پزشكان در مورد آن به مردم و حكومت هشدارهاي پي در پي و جدّي مي‌دهند و راه حل پيشنهادي آنان نيز ايجاد فضاي سبز و احداث پارك است. در اين‌گونه موارد هيچ شكي نيست كه وليّ فقيه مي‌تواند با استفاده از اختيارات حكومتي خود حتي اگر صاحبان املاكي كه اين بزرگراه و پارك در آن ساخته مي‌شود راضي نباشند با پرداخت قيمت عادلانه و جبران خسارت‌هاي آنان، دستور به احداث خيابان و پارك بدهد و مصلحت اجتماعي را تأمين كند.

 اكنون با اين توضيحات روشن مي‌شود ولايت فقيه و ولايت مطلقه‌ي فقيه به معناي آن نيست كه فقيه بدون در نظرگرفتن هيچ مبنا و ملاكي، تنها و تنها بر اساس سليقه و نظر شخصي خود عمل مي كند و هر چه دلش خواست انجام مي دهد و هوي و هوس و اميال شخصي اوست كه حكومت مي كند. بلكه ولي فقيه، مجري احكام اسلامي است و اصلاً مبناي مشروعيت و دليلي كه ولايت او را اثبات می كند عبارت از اجراي احكام شرع مقدس اسلام و تأمين مصالح جامعه‌ی اسلامي در پرتو اجراي آن احكام است؛ بنابراين بديهي است كه مبناي تصميم‌ها و انتخاب و عزل و نصب و كليه‌ی كارهاي فقيه، احكام اسلام و تأمين مصالح جامعه‌ي اسلامي و رضايت خداي متعال است و بايد اين چنين باشد و اگر وليّ فقيهي از اين مبنا عدول كند خود به خود صلاحيتش را از دست خواهد داد و ولايت او از بين خواهد رفت و هيچ‌يك از تصميم‌ها و نظرات او مطاع نخواهد بود. بر اين اساس، به يك تعبير مي‌توانيم بگوييم كه ولايت فقيه در واقع ولايت قانون است؛ چون فقيه ملزم و مكلف است در محدوده‌ي قوانين اسلام عمل كند و حق تخطي از اين محدوده را ندارد، همان‌گونه كه شخص پيامبر و امامان معصوم (ع) نيز چنين هستند. بنابراين به جاي تعبير ولايت فقيه مي توانيم تعبير "حكومت قانون" را به‌كار بريم البته با توجه به اين‌كه منظور از قانون در اينجا قانون اسلام است.

سؤال: در خصوص نظارت مجلس خبرگان اشکالي تحت عنوان دور مطرح است. اشکال اين است که رهبري، فقهاي شوراي نگهبان را نصب مي‌کنند، و فقهاي شوراي نگهبان صلاحيت اعضاي مجلس خبرگان را بررسي و تأييد مي‌کنند و مجلس خبرگان شخص رهبر را گزينش مي‌کنند. پس به اين ترتيب رهبر درصدر و ذيل اين سلسله، قرار مي‌گيرد و اينجا دور فلسفي يعني توقف شئ بر نفس خود پيش مي‌آيد. به اين دليل که صلاحيت فقهاي خبرگان توسط فقهاي شوراي نگهبان تأييد مي‌شود و فقهاي شوراي نگهبان کساني هستند که توسط رهبر منصوب شده‌اند.

جواب: اين حالت، دور محسوب نمي‌شود و تالي فاسد دور را به همراه ندارد، چون وظيفه‌ي شوراي نگهبان در حدّ تأييد اجتهاد و عدم سوء پيشينه‌ي كانديداهاي نمايندگي مجلس خبرگان است و همه‌ي افرادي كه در حدّ اجتهاد هستند مي‌توانند خود را كانديدا كنند و مردم به هركدام كه صلاح ديدند رأي می‌دهند. در حالي‌كه وقتي دور پيش مي‌آيد كه شوراي نگهبان عده‌اي را به عنوان مجلس خبرگان انتخاب كند - بدون امكان كانديداشدن مجتهدين- و بعد هم همان افراد، مجلس خبرگان را تشكيل دهند- بدون انتخاب مردم-

اين بود آنچه بعد از بحث از جايگاه نظري نبوت و امامت تحت عنوان مباني حکومت ديني و ولايت فقيه مي‌توان مدّ نظر قرار داد، زیرا ما معتقدیم ولایت فقیه ادامه‌ی امامت در زمان غیبت امام عصر (عج) تا ظهور و حکومت امام عصر است. «والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته»


[1] - بحار الأنوار ، ج‏52، ص 51.

[2] - در راستای پرورش انسانی که حکم خدا را در جامعه جاری کند در مورد رسول خدا، حضرت علي (ع) در خطبه‌ي 193 مي‌فرمايند: «...وَ لَقَدْ قَرَنَ اللهُ بِهِ.f مِنْ لَدُنْ اَنْ كانَ فَطيماً اَعْظَمَ مَلَكٍ مِنْ مَلائِكَتِهِ يَسْلُكُ بِهِ طَريقَ الْمَكارِم و مَحاسِنَ اخلاقِ العالَمِ، لَيْلَهُ وَ نهارَهُ» از همان لحظه‌اي كه پيامبر (ص) را از شير گرفتند، خداوند بزرگ‌ترين فرشته‌ي خود را مأمور تربيت پيامبر كرد تا شب و روز، او را به راه‌هاي بزرگواري و راستي و اخلاق نيكو راهنمايي كند.

[3] - به کتاب ولايت فقيه (حکومت اسلامي)، امام خميني، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1373، ص 39- 40 رجوع شود.

[4] - به کتاب البيع، امام خميني،  مؤسسه اسماعيليان، ج 2، ص 461- 462 رجوع شود.

[5] - به کتاب البدر الزاهر في صلوة الجمعه و المسافر، حسينعلي منتظري، (تقرير لما افاده آيت الله العظمي حاج آقا حسين بروجردي طباطبائي)، ص 52- 57 رجوع شود.

[6] - سوره‌ي مؤمنون، آيات 70 و 71.

[7] - شيخ انصارى مي فرمايد: «کسى که در ولايت فقيه ترديد کند، طعم فقه را نچشيده و رمز کلمات ائمه معصومين (ع) را نفهميده است» (جواهر الکلام ج21/ 395 ـ 397.) و آيت‌الله خويي مي‌فرمايد: به دو دليل، فقيه جامع شرايط در عصر غيبت مي‌تواند مجري احکام انتظامي اسلامي باشد: اولاً، اجراي احکام انتظامي اسلامي در راستاي مصلحت عمومي تشريع گرديده و براي حفظ نظم است تا جلوي فساد گرفته شود و ظلم و ستم، تجاوز و تعدّي، فحشا و فجور و هرگونه تبهکاري و سرکشي در جامعه ريشه‏ کن شود و اين نمي‌تواند مخصوص يک برهه بوده باشد؛ ثانيا، از نظر فنّي و قواعد علم اصول، دلايل احکام انتظامي اسلام اِطلاق دارد ـ اِطلاق اَزماني و اَحوالي ـ و نمي‌توان آن را بي‏ جهت، مقيد به زمان يا حالت خاصّي دانست و همين اطلاق، چنين اقتضا دارد تا در امتداد زمان همواره ادامه داشته باشد و اجرا گردد. و اجراي احکام انتظامي اسلام بر عهده کسي است که شايستگي اِعمال‏ نظر و حکم کردن را دارا باشد. يعني صدور حکم در عصر غيبت شايسته فقهاي جامع شرايط. (بنگريد به: مباني تکملة المنهاج، ج1، ص226-224.) ايشان همچنين در باب «حسبه» از کتاب اجتهاد و تقليد مي‌فرمايد: «إنّ هناک أمورا لابدّ أن تتحقّق خارجا، المعبّر عنها بالأمور الحسبية، والقدر المتيقَّن هو قيام الفقيه بها.» (بنگريد به علي غروي، کتاب التنقيح - اجتهاد و تقليد، ص 425-419.) قدر متيقّن از مکلّفان به اين‏گونه واجبات - که اهمال و فروگزاري آن در هر زمان، شرعا و عقلاً روا نباشد - فقهاي عادل و جامع شرايط مي ‏باشند.

19774
متن پرسش
مرا ببخشید که بغض نوشته هایم را اینجا اشک می ریزم. حرفها دارم در این سینه ی چون کوه سنگین شده. کوهی از درد بر دلم جا خوش کرده َست. واژه ها هم واژه های قدیم ... جور دیگری به صاحب کلام دل می دادند. حالا باید ناز واژه را کشید آوردش در زبان آنوقت همان واژه ی خائن دو روز بعد سر از قلم ِمزدوری در می آورد که تمام رشته ی کلام را نرسیده، پاره می کن . بگذریم ... بگذار از معامله ی انقلاب برایت بگویم. از اینکه من، جوان ِامروز ِانقلاب چه سنگین معامله را باخته َم. آنجا من که همه چیزم را فدا کردم، عوض َش یک مشت درد در دامانم ریخته َند ... معامله آنجا جالب می شود که بدانی هر آنکس که بیشتر داد، دردمند تر شد ... گویا امروز ِ انقلاب اصرار دارد ابعاد دیگر فقرم را به رخ َم بکشد. در به درم . در به در ِچاه ِزمان! چاهی که در آن هرچه درد ِمحبوس شده در سینه را فریاد کنم. شاید چاه هم میراث ِپدرمان علی ست. تو گویی زخم های دیروز ِحسین بن علی صدای ِدردهای امروز ِماست آنجا که زخم بر زخم بوسه می زد، درد بر درد شکوفه کرد ... «من المومنین رجال صدقوا ما عاهدو الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر» کسی چه می داند؟! شاید قضای نحب ِانقلاب به ادای انتظارش رسیده َست. و من که میان قضا و ادای آن رسیده َم ما فی ذمه ی کدام نماز ِانقلابی َم را امروز باید به جا بیاورم؟ این بار ِکدامین ِ تاریخ ِگمنام َست که هنوز نیامده وزن َش را بر جنین ِضعیفی چون من بی خبر از همه جا، انداخته َست؟ و این سوال ِامروز ِمن َست از هر آنکس که بر بلندای انقلاب به تماشای افق های دور دست، خیره نشسته َست: «ما امروز کجای انقلاب ایستاده ایم؟! ما امروز کجا ایستاده ایم؟!» حقیقتا که می داند؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: این‌جا جایی است که کم‌تر کسی می‌تواند حقیقت تاریخی آن را درک کند. این‌جا دورانِ فترت است. این‌جا جایی نیست که عقلایی که با انقلاب اسلامی معامله‌ی دنیایی و شهرت کردند، بتوانند بمانند. این‌جا جایِ عاشقانی است که در آخرین قطره‌های سخن خونین خود فرمودند: «مگر بيش‏ از اين است كه فرزندان عزيز اسلامِ ناب محمدى در سراسر جهان بر چوبه‏ هاى دار مى‏ روند؟ مگر بيش‏ از اين است كه زنان و فرزندان خردسال حزب الله در جهان به اسارت گرفته مى‏ شوند؟ بگذار دنياى پست ماديت با ما چنين كند ولى ما به وظيفه‏ ى اسلامى خود عمل كنيم.»[1] و حرف بنده بیش از این یک کلمه نیست که تا ما با حضرت روح اللّه«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» و این سخن آتشین‌اش زندگی می‌کنیم، زنده‌ایم و لاغیر. موفق باشید

 


[1] - امام خمينى« رضوان الله تعالى عليه»، در تاريخ 8/ 1/ 68.

19771
متن پرسش
مصلوبِ رسمیّت به آقای طاهرزاده سلام، کجایید؟ یادی از بی سروپایان نمی کنید؟ محفلِ اُنس‌تان کجاست؟ مجالسِ رسمیِ عرفانِ نظری و عملی؟ مساجدِ رسمی؟ اعتکافِ رسمی؟ مراسمِ رسمیِ مذهبی؟ نمازِ جماعتِ رسمی؟ هیئتِ مناسکِ رسمی؟ یا درمیانِ مریدانِ رسمی؟ آه! من، چه کنم که در لجنزارِ وجودم به خیالاتی خوشم. تو را با این رسمیّت‌ها چه کار؟ نفرین بر رسمیّت، که عشق را به مقتل کشانده است نپرس از احوالِ سوزانم؛ من، خود بر تو می خوانم تشنگی و بی قراری ام را در زندانِ رسمیّت، نوحه می خوانم، آه می کشم، نفرین می کنم، می سوزم و در حالِ جان سپردنم روحِ تشنه و بی قرارم در طلبِ آزادی ست در طلبِ چیزی غیر رسمی نکته ای روح فزا چیزی بگو! در این زندان، بر صلیب رسمیّت، مصلوبم سنّتِ رسمی دین دانشِ رسمیِ فلسفه دانشِ رسمیِ عرفان دانشِ رسمیِ اخلاق تفسیرِ رسمیِ شعر همه در این زندان‌اند بوی عفنِ این جنازه ها، سخت تهوّع آور است اینجا که باشی، معنای تعفّن و تهوّع را می فهمی جنازه ها، به من پوزخند می زنند و تهوّع ام را ملامت می کنند تو چیزی بگو افسوس که تو را هم در بند می بینم در بندِ تفسیرِ رسمیِ قرآن، عرفان های نظری و عملی و حافظ! آه! با این تهوّع چه کنم، با این اسارتِ شوم؟ تهوّع از رسمیّت و اسارت در زندانش از کتاب ها به ستوه آمده ام، از خواندن ها چه کسی کتابِ روحِ تشنه و بی قرارم را خواهد خواند؟ آه! از این اسارتِ شوم از هر سوی که می روم، بیگانه ای می بینم، نامأنوس: سخنانِ رسمی، کتبِ درسی نه! نه! نمی خواهم قلبم می سوزد دلم هوای سرودِ شادیِ روحی شاد و سرشار و سیراب، سیراب از حکمت کرده است. در این عزای رسمیّت، مردارها گوشتِ خود را می خورند امّا من، آب می خواهم، شیر می خواهم ناودان‌های فیض خدا را می خواهم، تا قیامت، تا شامگاهِ روزِ داوری دریای حکمتش را می طلبم، نه از برای شنا کردن، از برای نوشیدن! این دینِ رسمی، از آغاز، ریزش‌های فیض خدا را نقاشی های زشت کرده است ما را از شیرِ مادر محروم کرده است نفرین بر او! آه! کاش تو را در این بند نمی دیدم، کاش سرودِ آزادی می خواندی رسمیّت، فیضِ حکمت را خیلی زود از دهانم بیرون کشید و من ناله سر دادم، آه! سوختم من از جزوه های رسمیِ درس های عرفانت، از تفسیرهای مقدّست از حافظ، ترسیدم از شیر، سیر شدم آه! شیر می خواهم، کجاست فیضِ خدا؟ اُنس می خواهم استادِ در بندم! در اسارتت، مرثیه می خوانم تو هم، در هم نوایی با ناله هایم گریه کن، گریه ات، دردِ سینه ام را آرام می کند گریه کن! مویه کن! رسمیّت را نفرین کن! آه! دلتنگم، دلتنگِ فیض حکمت نفرین بر جزوه های عرفانت! نفرین بر تفسیرِ حافظت! بگو که با من، هم گریه ای بگو که به این بیگانه ها، دل نسپرده ای بگو که مجبور بوده ای نه! تو به عشقمان، به عهدمان پایبند بوده ای، نبوده ای؟ آه! نفرین بر توقف بر ظاهر شریعت، که مرا از تو جدا کرده است نفرین بر این مرزها، این مرزهای جدایی... نکند از این‌که عاشقی احساساتی و رومانتیک چون من داری، شرمساری؟ نه! شرمسار نیستی، شاید قصدِ هدایتم داری اَه! چقدر از این واژه متنفّرم: هدایت! من، لبانم را برای بوسه، فقط بر لبانِ ضلالتِ رومانتیک می نهم آه! چقدر مشتاقِ هم صحبتی با گمراهانِ رومانتیک هستم: گوته، هولدرلین، کیرکگور، شیلر و شلگل آنها که از نقاشی های زشت نترسیدند و تا پایان، فیض خدا را مکیدند دلسپردگی ام به داوری و گادامر، از شوقم به آنها نیرو می گیرد دلم برای گوته تندتر می تپد کتابِ روحِ تشنه و بی قرارم را بر من خوانده است: شورِ شیطانی وجودم در فاوست و احوالِ این روزهایم در مصائبِ ورترِ جوان گوته را دوست تر دارم، که حجاب از رخسارِ محمّد و حافظ برداشت و روی ماهشان را بوسید هولدرلین. کاش می توانستم شب ها، تا سپیده دمان در آغوشِ گرمش بخوابم و او در گوشم قصّه ی زمانه‌ی عسرت بخواند شیلر را دوست دارم، که سرودِ شادی خواند بر افسردگان شلگل را دوست دارم، که میلِ جنسی را با فریبِ سکوتِ شرعی، انکار نکرد و در آن جذبه ی حقیقت دید؛ نه کثافتِ حیوانی! از دور بر آنها درود می فرستم که از رسمیّت به ستوه آمده بودند و در عصرِ عقلِ کوردلِ آوفکلقونگ، آزادی و زیبایی را یافتند کیرکگور را نگفتم؟ او که در ترس و لرز، مرا از مسلمانی ام شرمسار کرد سورن، ابراهیم را از آنِ خود کرد، در وجودش مأوا گزید و پیشانیِ پهنش را بوسید و من، از رویِ ماهِ محمّد، محرومم فاصله زیاد است، ما به درازای صلوات های رسمی، از محمّد دوریم نفرین بر آنها... من از گرمیِ آغوشِ علی محرومم، از نوازشِ حسن و لبانِ حسین و... از آنها، فقط، الفاظی توخالی به میراث رسیده است: غیابِ دلالت کجاست حسین؟ در مناسکِ رسمی؟ در بی خردی و توحّشِ بعضی از مداحان و توحّشِ نذری بگیران و طمعِ سوداگرانِ حاجات؟ آه! امان از غربت... تو آنجاها چه می کنی؟ تو ! در این صحنه‌ها احساسِ غربت نمی کنی؟ آه! اگر چون تویی، غریب نباشد در این سردخانه، در میان این جنازه ها، به چه چیز می توان امید بست؟ آه! می خواهی عاقبتِ محرومیّت از فیضانِ فیض خدا را بدانی؟ تقوایت، مجال می دهد، بگویم؟ نفرین بر تقوای کافر، که حقیقت را با سکوت می پوشاند! سلام بر شیطانِ درونم که با شیطنت هایش، کارهای خدایی می کند: می آفریند؛ خلق می کند، از عدم. من از آنان که او را با دشنام می آزارند، برائت می جویم شاید به همین خاطر، بر آدم سجده نکرد او عاشق بود و عاشق، معشوق را فقط برای خودش می خواهد امّا عاقبتِ محرومیّت از فیض خدا چه می تواند باشد؟ فیضی که ما را از خود به در می کند، به سوی آزادی عاقبتِ شوم این محرومیّتِ تراژیک: پناه بردن به سکس و الکل و سیگار و مواد مخدر یا پُرخوری یا خودکشی ست؛ در مقامِ فاعل یا ناظر، چه فرقی می کند؟ در عین یا در ذهن. من در وجودِ نحیفِ معتادان، طلبِ حقیقت دیده ام من در پرخوری، ناله ی جدایی از فیض خدارا شنیده ام امّا خودکشی: آخرین تیرِ ترکشِ عاشقی ست که معشوق، به او عنایتی نمی کند یا نمی تواند عنایتی کند می فهمی چه می گویم؟ تو، چه می گویی؟ نکند، تقوایت به تو اجازه نمی دهد حتّی این سخنانِ شیطانی را بشنوی؟ امّا من، تو را به شیوه ای دیگر یافته ام تو، مرا می فهمی، می دانی چه می گویم تو می دانی چه می گویم، هر چند که کلمات این نارفیقان همیشه از کلمه‌ی درونی ام عقب ترند؛ می دانی چه می گویی؟ تو که مکرِ روزمرّگی را می شناسی، تو که وجودت را وقف کرده ای دل نگرانت هستم می دانی که وقف در شرع، قوانینِ رسمیِ حیله گری دارد دل نگرانم آه! دلم آرام نمی گیرد، قلم از حرکت باز نمی ایستد... جزوه های منفورِ عرفانِ نظری و عملی ات به چه درد من می خورد؟ تفسیرِ گران مایه‌ی المیزان، از دردِ من چه می داند؟ اینها، دست مایه‌ی فضلِ فاضلانِ سوداگرند، که می خواهند سری در میانِ سرها شوند تو! این سخنان را بی ادبی می دانی؟ من در این احوال، از ادب عدول کرده ام، از شرع رَسته ام، از رسم آزادم، از خود بی خودم، دیوانه ام و دیوانه در دادگاهِ ادب و شرع و رسم، تبرئه خواهد شد آه! چقدر این جنون را دوست دارم در این احوال، همه‌ی نقاب های ظاهر و باطنم را بر می دارم در این اوقاتِ جنون، این عجزِ صادق را دوست دارم آه! چقدر در اشتیاقِ لبانِ مولانا هستم مولانا را از حافظ دوست تر می دارم؛ داغیِ وجودش، شبیه من است آه! از فیض حکمتِ او هم محرومم آه! چرا ساکتی؟ چیزی بگو! بیش از این طاقتِ تازیانه ندارم، بر صلیبِ رسمیّت عاقبت، جان به لب آمد از وعده هایی که هیچ گاه تحقّق نیافت از مردگی خسته ام زندگی می خواهم آب می خواهم شیر می خواهم اُنس می خواهم کجاست انس با خدا؟، جان می خواهم ایمان نمی خواهم ادب نمی خواهم عملِ صالح نمی خواهم اخلاق نمی خواهم سلوکِ عارفانه نمی خواهم خرد نمی خواهم کیست؟ او که از نزدش آمده باشد، خبری می خواهم در عصرِ اطّلاعات، در عصرِ انتشارِ همه جاییِ اخبار، خبری می خواهم افسوس! وای بر من... من که در عصرِ بی خبری، خبری طلب می کنم بر هولدرلین، سجده می کنم او که تراژدیِ عسرتِ مدرن سرود: غیابِ قدسیان و فروبستگیِ ساحتِ قدس کجایند قدسیان؟ زمین، بدون آنها غوغای بی خبری ست، مردابِ دروغ و نیرنگ است کجاست روح القدس؟ کجاست روح الامین؟ چرا ساکتی؟ آیا بی سروپایی چون من، نباید از قدسیان و مأوایشان بپرسد؟ آنها، سروشِ غیب را بر کدام گوش ها می خوانند؟ آنها، موسیقیِ حقیقت را کِی می نوازند؟ آنها هم با موسیقی مخالفند؟ جانم با وِزوِزهای مذهبی، گرم نمی شود، چه کنم؟ سرودِ شورِ عشق می خواهم... رمضان که می آید، عزادار می شوم، بی پناهی و ناکامی و تشنگی و بی قراری ام آشکارتر می شود با این ادعیه چه کنم؟ با این قرآن؟ دینی که شرطِ ورود به ضیافتش را گویا توقف در همین شریعت را می‌خواهد چرا مدعیان شریعت متوجه نیستند که خدا از من طهارتِ پیشین می خواهد دلم، آغوشِ گرم می خواهد ناگفته هایم، تا جایی که به گفت آمدند، به فهمِ قدّیسین در نمی آیند مرا با آنها کاری نیست... امّا تو، حتّی اگر با من هم سخن نیستی، لااقل در تشییع جنازه ام حاضر باش دیگر، قبل از جان سپردن، با من از پنجره ای که باید پاک شود تا نور حق در درون جلوه گر شود، سخن مگو... این نور، برایم با ظلمت چه تفاوت خواهد کرد؟ این نور که می گویی، فریبی برای تحمیلِ اُتوریته شریعت است فریبی که آزادی را در مقتلِ رسمیّت، سَر می بُرَد و با خونِ آزادی، وضوی نمازِ اوّلِ وقت می سازد نفرین بر او... سلام بر عصیان درونم او که بر این نور، سجده نمی کند و از رانده شدن نمی هراسد.
متن پاسخ


باسمه تعالی: سلام علیکم: نمی‌دانم صدای تو را می‌شنوم یا هنوز زمان شنیدن آن فرا نرسیده است؟ من بخواهم یا نخواهم این «صدا» صدایِ آینده‌ی تاریخِ ما است و اگر امروز شنیده و فهم نشود، فردایِ تاریخ ما، فردایِ تقابلِ کَرانی است که این صداها، آن‌ها را عصبانی می‌کند زیرا خوابشان را آشفته کرده است.
آن‌چه باید با تو در میان بگذارم بیشتر از آنی که گفته‌ای و یا فریاد زده‌ای و یا نه! ناله کرده‌ای، نیست. ناله‌ی هوشیارانه‌ای که امید دارد که با تاریخی که شروع شده است سخنی از جنسِ فرونشاندن عطش بشنود.
این پیرمرد که با تو سخن می‌گوید نمی‌خواهد خود را به خواب خرگوشی بزند، اما می‌خواهد به رسمِ نصیحت پیران، آری! به رسم نصیحت پیران که می‌دانند راهی بس ژرف در پیش دارید، چند کلمه بگوید،تا وقتی با هزار امید بنا دارید با مرغِ ماهی‌خوار که با یک شیرجه، ده‌ها ماهی چون شما را در کیسه‌ی منقار خود اسیر می‌کند تا ببلعد، روبرو می‌شوید،خود را نبازید و گمان نکنید دیگر راهِ گشوده‌ای برای شما نیست.
1- گفتی از دین رسمی به تنگ آمده‌ای! گوارایت باد. ولی از خود پرسیده‌ای آن‌هایی که به ظاهر از دین رسمی به وجد می‌آیند، در دلِ آن سخنان چه چیزی می‌جویند که این‌چنین جانشان گرم می‌شود؟! و در چه تاریخی خود را احساس می‌کنند که این‌چنین اشک می‌ریزند و جان خود را برای دفاع حرم دختر پیامبر«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» ایثار می‌کنند؟!
2- در این ظلمات چه کسی در را به سوی انسان‌ها می‌گشاید؟
می‌دانم که دشمنیِ تو با فیلسوفان، از چه جنسی است. مسلّم از جنسِ دشمنیِ آن‌هایی که با فردیدِ بزرگ دشمن بودند و هستند؛ نیست. عیب فردید این بود که می دانست «ما که هستیم و کجا هستیم و چرا پایِ ناتوان خود را نمی‌بینیم». آیا او به جرم ناتوانایی پاهای‌ما دستور داد آن‌ها را ببرند؟
3- جامعه را نمی‌توان مضطرب کرد، باید با همین ناله‌ها و همین سوزهای امثال شما ها ، راهی را گشوده . آیا راهی هست که ما به آن نظر کنیم؟ من با تمام وجود و قسم به اشک‌هایی که مادران شهداء و همسران شهداء در فقدان شهیدشان ریختند، آن راه را راهِ خمینی می‌دانم؛ نه یک کلمه بیشتر، و نه یک کلمه کم‌تر! و چقدر سخت است در زیر غبارهای رسمیت‌یافته‌ی دوران، این راه را پیدا کرد و نشان داد. با تمام وجود به ناتوانی و اَلْکنیِ سخن خود اقرار می‌کنم، ولی:
گرم سنگ‌آسیا بر سر بگردد
دل آن دل نیست کز آن رَه بگردد
4- به من بگو از آن‌چه که داریم کدام را اگر نداشتیم، بهتر بود؟! اگر ما صدرا و محی‌الدین و خمینی نداشتیم، از متفکران بزرگی محروم نبودیم؟!!
عجله نکن، و از دست من عصبانی مشو!! ما همه، چوبِ رسمی‌شدنِ این فریادها را می خوریم. اگر سورن‌کی‌ یرکگور از دستِ استادان دانشگاه عصبانی است که سخنان او را تبدیل به درس می‌کنند و گرمی آن سخنان را می‌کُشند، صدرا و محی‌الدین نیز به همین بلا دچار شدند!!
راهی که در جاده‌ی گذشته‌ی ما گشوده شده است، انکار شدنی نیست. این افکار آن‌چنان نیستند که در مواجه با آن‌ها با آن‌ها دشمنی کنیم که این دشمنی با خودمان است و این، بیرون‌افتادن از دایره‌ی تفکری است که می‌تواند معنایِ فردای تو و ما باشد.
مطمئن باش اگر راه خمینی گم شود، هیچ‌کس صدای تو و امثال تو را نخواهد شنید، به دیوانگی متهمت می‌کنند و تو در بن‌بستِ تاریخیِ تحمیل‌شده بر روزگاران‌، یا دیوانه می‌شوی و یا خودکشی می‌کنی!!
این حرف‌ها را به حساب پیرمردی و محافظه‌کاری من بگذار! ولی فکر کن. همه‌چیز را بر هم بزن، ولی مواظب باش ضرر نزنی.
من از کلمات تو ذره‌ای از ضرر و زیان نمی‌بینم، ولی باز مواظب باش ضرر نزنی.
مشکل، غربتِ فکر است و با پسندیدن و نپسندیدنِ آن‌چه بر ما می‌گذرد، مشکل حل نمی‌شود.
 باید حماقت‌ها را تشخیص داد و بر آن نهیب زد و به آرامش دروغینِ حماقت‌ها، دل‌خوش نبود.
بایدپیامبر بود که بارِ امانت را بتوان کشید. هرکسی تاب تحمل آن را ندارد، خواه مَلک باشد و خواه کوه و دشت و بیابان!!!
آری! به قول آن مرد بزرگ، وقتی بادِ تفکر می‌وزد تا حماقت‌ها را بسوزاند، هرکس سعی می‌کند در پناهی قرار گیرد و سنگری برای خود دست و پا کند. و چقدر اندک‌اند آنانی که در مقابل آن باد، پیراهن از تن بیرون آورند و سینه‌ی خود را در مقابل آن قرار دهند.
همان‌طور که می‌گویی چه اندازه واژه‌ی تفکر زشت و آلوده شده است و ما را از نگاه رومانتیک‌ها که در زیبایی‌ها تفکر را می‌جستند، محروم کرده است.
آیا امروز «تفکر» را جز در پیران و جوانانی که به تشییع شهدای مدافع حرم آمده‌اند، در جای دیگر می‌توان جستجو کرد؟! خدا می‌داند اگر با شیلر و هولدرلین در تاریخ خودشان، هم‌احساس شویم، آن‌وقت چقدر به تشییع‌کنندگان شهدای مدافع حرم، این متفکرانِ بزرگ تاریخ امروزی، خود را نزدیک می‌بینیم.
5- بگو! توقع خود را در چه کسانی جستجو می‌کنی؟ مگر می‌شود انسان‌ها حتی انسان‌های بزرگ، همه‌ی موازین را رعایت کنند؟!! همان‌طور که از شاعر، باید طلبِ شعر کرد و نه، اخلاق، باید از دینِ رسمی و یا عرفانِ رسمی و یا عزاداریِ رسمی، آن‌چه را می‌توان گرفت، بگیری و پاسدار فکر باشی و حرمت فکر و متفکران را رعایت کنی.
آن‌که انقلاب اسلامی را بسطِ مدرنیته و نیهیلیسم می‌داند، چگونه می‌توان او را به عنوان یک متفکر پاس‌داشت؟! آیا این مثل همان‌هایی نیست که هایدگر را چون رئیس دانشگاه فرایبورگ در زمان نازی‌ها بود، نمی‌فهمند و متوجه نیستند با هایدگر، چه چیزی پیش آمد؟ آیا با انقلاب اسلامی، بسطِ مدرنیته و نیهیلیسم پیش آمد؟! یا تفکری به وسعت همه‌ی تاریخِ بشر در جان مردمانی که هیچ‌وقت توسط متفکرانِ رسمی دیده نشدند.
چقدر دیدنی بود آن‌چه آوینی دید و بقیه ندیدند. وای! اگر از این تاریخ، شهید خرازی و کاظمی و همت و باکری و علم‌الهدی‌ها دیده نشوند!!!!
این‌که ما امروز و در این شرایط آشفته چه اندازه می‌توانیم به حقیقت انقلاب اسلامی نزدیک شویم، بحث دیگری است. ولی آیا می‌توان بدون طی‌کردنِ این راهِ گشوده، به حقیقتی رسید؟
اگر امروز به هولدرلین به جهت فهمی که از حضرت ابراهیم یافت، سجده می‌کنی که حقیقتاً سجده‌کردنی است! فردا که این راه گشوده می‌شود، اگر به این شهداء سجده نکنیم، سر بر سنگ کوبیده‌ایم! و این انجمادی است سرد و بی‌روح، خواه از هایدگر سخن بگوییم، خواه از هگل. موفق باشید .

19760
متن پرسش
سلام: 1- آیا مبارزه با استکبار در حالی که این همه فشار بر مردم وارد شود، به مصلحت مملکت و مردم است؟ واقعا چه توجیهی دارد؟ رهبری در 14 خرداد 82 فرمودند: بزرگترین مبارزه با آمریکا، خدمت به این مردم است. هركه مى خواهد با آمريكا مبارزه اساسى كند، بايد به اين مردم خدمت كند. هر كه مى خواهد با دشمنان اين ملت مبارزه عملىِ كارآمد كند، با فساد مبارزه كند. 2- پس کو؟ فقط تحریم هایش برای مردم آمد؟ مسئولین که فشارش را تحمل نمی کنند. حداقل مدیریت هم ندارید که تحریم ها کم اثر باشد، کشوری با این همه ثروت ملی و خدادادی این است وضع ممکلت: 14 میلیون فقیر 6 میلیون بیکار 3 میلیون معتاد 14/5 میلیون مجرد و ... در فساد و اختلاس و آمارهای بد دیگر هم که در دنیا سرآمد هستیم. بانک تاسیس می کنند با شعبه های فراوان بعد از 25 سال لو می رود که مجوز ندارد. کدام قانون؟ قانون برای اقشار ضعیف و عامه مردم است که اقدام قاطع می کنند و در سوراخ موش هم که باشی مالیات و بدهی را از حلقومت می کشند بیرون. اما آن کله گنده ی فساد از کشور فرار می کند یا اصلا معلوم نیست آخرش با او چه کنند!؟ اما حالا کسی کار سیاسی خلافی انجام دهد پدر او را بهترین شکل در می آورند ولو مرجع تقلید باشد. 3- چرا در زمینه های اقتصادی اینطور نیست؟!
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: جانا سخن از زبان ما می‌گویی. ولی متذکر باشید که همه‌ی این ضعف‌ها ریشه در کسانی دارد که مستقیم یا غیر مستقیم شیفته‌ی غرب و استکبارند و راهِ نجات ملت ما تنها با حفظ روحیه‌ی انقلابی و مبارزه با استکبار می‌باشد. موفق باشید

19759
متن پرسش
سلام: با توجه به روایاتی که می فرمایند: هر قیام و پرچمی قبل از خروج سفیانی برچم ضلالت و پرچمدار آن طاغوت است. و اینکه هر کس تقیه را قبل از قیام امام زمان (عج) ترک کند از ما اهل بیت (ع) نیست. و اینکه شیعیان باید جان خود را در عصر غیبت حفظ کنند و خود را به کشتن و شهادت ندهند. و با توجه اینکه (تا آنجا که خبر داریم) هیچ مرجع تقلیدی آن هم بزرگان آن زمان نگفتند اسلام در خطر است جز امام خمینی که هنوز هم مرجع به آن صورت نشده بود. چرا قیام کردیم؟ که با توجه به روایات هیچ قیامی شکل نمی گیرد مگر اینکه بر رنج و ناخوشی اهل بیت (ع) و شیعیان می افزاید. (و مردم به این اقرار دارند که وضع بدتر شد.) به علاوه اینکه الان عقاید مردم هم بیش از پیش متزلزل شده و به دستورات اسلام و روحانیون دهن کجی می شود.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: عنایت داشته باشید اگر انقلاب اسلامی در این تاریخ به صحنه نمی‌آمد، در تاریخی که فرهنگ سکولاریته‌ی غربی همه‌ی عالم را فرا گرفته است، تزلزل عقیده که چه عرض کنم، اصلاً چیزی از اسلام نمی‌ماند.

تازه، مگر اطلاع ندارید که بعد از رحلت آیت اللّه بروجردی اکثر فضلای قم مردم را به امام ارجاع می‌دادند و ایشان در سال‌های 41 و 42 یکی از مراجع مطرح جهان تشیع بودند.

امر به معروف و نهی از منکر در هیچ تاریخی تعطیل‌بردار نیست و مگر انقلاب اسلامی جز تذکر به این معروف بزرگ است که حاکمیت جامعه‌ی اسلامی باید بر اساس احکام اسلامی باشد؟

مگر بعد از حاکمیت تشیع در زمان صفویه هنوز هم باید شبیه حاکمیت منصور دوانقی که دستور به تقیّه داده بودند، تقیّه کنیم؟! موفق باشید  

19763
متن پرسش
سلام: پرسیده بودم بعد مقالات چه باید کار کنم فرمودید معاد، حقیر مباحث معاد با صوت، معرفت النفس، خویشتن پنهان را کار کردم.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بحمداللّه آماده‌اید که با تأمل بر شرح سوره‌ی حمد امام و شرح کتاب «مصباح الهدایه» افقِ دیگری را در مقابل خود بگشایید. موفق باشید

19747
متن پرسش
سلام: 1) با دوستی در مورد مسائل علمی که داخل قرآن اومده صحبت می کنیم ایشون نظرش اینه که نباید مسائل علمی روز رو با قران اثبات کنیم چون نظریات علمی با گذشت زمان منسوخ میشه و نظریه علمی جدیدی بجاش میاد اونوقت به ما اشکال میگیرن که پس قرآن هم اشتباه میگه و... پس این نظر که آیات علمی برای اینست که نشان دهد قرآن به زمان و مکان خاصی محدود نیست چی میشه؟ فکر می کنم یه همچین کاری رو آقای بازرگان انجام داد و نظریات شیمی رو با قرآن تطبیق داده بود که با گذشت زمان نظریاتش رد شد. 2) موضوع دیگه ای که هست اینه که ایشون، بر اثر مطالعاتی که دارن میگه حضرت آدم در بین النهرین بوده و هبوط نکرده. 3) مسئله دیگه ای که هست اینه که چطور ما میتونیم به تاریخی که بیش از هزار سال پیش نوشته شده اعتماد کنیم تاریخی که به طور دقیق نمیتونه تاریخ شهادت حضرت زهرا (س) ،شب قدر و کربلا و... را بگه چطور باید باهاش برخورد بشه؟ 4) وقتی کشور ایران هیچ چیزش مطابق با اسلام نیست و صرفا با سبک غربی اداره میشه و این همه تبعیض و خلاف و کم کاری و اختلاس و ربا و...داخلش هست و به هیچ وجه حکومت اسلامی نیست پس چرا ما اسمش رو گذاشتیم جمهوری اسلامی ایران، حداقل این اسم اسلام رو بر می داشتیم تا کسی این سبک حکومت رو به اسم اسلام برداشت نکنه. سوالای زیادی در ذهنمه اما با همه اینها من نه با اسلام نه به ایران بدبین نیستم و تصورم اینه که هرچه هست از کم کاری ماست. ممنون میشم، اگه جواب این سوالات رو بدین و بگین در این شرایط وظیفه اصلیه منه دانشجو چیست؟
متن پاسخ

 باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- هرگز نباید قرآن را بر اساس یافته‌های علم تجربی معنا کرد و یا محک زد. مگر اصول علمی که آن اصول فوق تجربه می‌باشد، مثل ان‌که می‌یابیم کرات در فضا در حرکت‌اند. این یک موضوع مسلّم علمی است و بعد متوجه می‌شویم قرآن نیز سال‌های قبل متذکر این امر بوده است 2- هبوط به معنای افتادن از بالا روی زمین نیست، بلکه به معنای توجه نفس انسان است از عالم یگانگی به عالم کثرات که بحث آن در کتاب «هدف حیات زمینی آدم» شده است 3- با تأمل در تاریخ می‌فهمیم که کدام مطلب قابل اعتماد است و کدام مطلب نه 4- ما با انقلاب اسلامی بنا داریم از زندگی غربی عبور کنیم و اکنون، اولِ راه هستیم با هزاران مانع که باید پشت سر بگذاریم. موفق باشید

19729
متن پرسش
سلام خدمت استاد عزیزم: در مورد خصوصیاتی که یاوران خاص امام زمان (عج) یعنی همان 313 نفر که در آیات و روایات واردشده سوال دارم! سئوالم این است که آیا این 313 نفر با دیگر بزرگان و عارفان تاریخ تفاوت دارند یعنی این 313 تن بالاترین و بهترین عارفان و عالمان تاریخ هستند و هر عارفی که جزء این 313 تن نباشد، درجه ای پایین تر دارند؟ اساسا تفاوت این 313 تن با دیگر بزرگان تاریخ در چیست؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: مثل تفاوت حضرت امام خمینی«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» با سایر علماء، همه خوب‌اند ولی تاریخِ حضرت مهدی «عجل‌اللّه‌تعالی‌فرجه» با آن 313 نفر شروع می‌شود. موفق باشید

نمایش چاپی