بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان

موضوعات

دسته بندی: غرب‌شناسی و مدرنیته

تعداد نمایش
کتاب
جزوه
یادداشت ویژه
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
20775
متن پرسش
سلام علیکم استاد: نظرتان درباره سیده قطب و نقد هایی که در نقد تمدن غرب زده است چیست؟ نظرتان درباره خود ایشان چیست؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: رویهمرفته عالِم فهمیده‌ای است ولی رگه‌هایی که منجر به غفلت‌های اخوان‌المسلمین نسبت به تحقق دین در جهان در او بود، از طریق حضرت امام با تحقق نظام ولایت فقیه مرتفع شد. موفق باشید

20694
متن پرسش

سلام استاد طاهرزاده‌ی عزیز، هنوز تشریف نیاورده اید؟ دلم برایتان خیلی تنگ شده است. دیشب به علت همین دلتنگی تا ساعت ۲ نیمه شب، آخرین سخنرانی های منتشر شده ی جنابعالی را گوش می دادم. در این روزها، که لحظات راهجویی من در راه تفکر هستند؛ من دائما هلاکت را تجربه می کنم. شاید برای اخذ راه-نمایی از اساتیدی چون شما، باید صادقانه تر از قبل سخن بگویم. راستش را بخواهید، از کودکی، کششی دینی در درونم بیداد می کرد و وقتی ناگهان در راه تفکر درافتادم، اولا به سراغ الهیات رفتم و به اندیشه هایی گرایش داشتم که رنگ و بوی دینی داشتند و این تا این لحظه ادامه داشته است؛ اما... تا اینجا راه به جایی نبرده ام و در تجربه ای که در حد بضاعت ناچیزم، تا اینجا در عرصه ی الهیات و عرفان داشته ام، یک ناکام، به معنای حقیقی کلمه بوده ام. از سویی نحوی جنون متافیزیکی در درونم هست که با مطالعه ی آثار یا نوسته ها یا گفته هایی درباره ی کانت و هگل و ملاصدرا و اکهارت و هایدگر به وجد می آیم و از سوی دیگر، فلسفه ای را می طلبم که مرا به دروازه های عرفان برساند تا با ورود در آن وادی، خدا را بجویم و از همه ی تنگناهای وجودی ام رهایی یابم. فکر می کنم، این آزادی، می تواند غایتی مطلوب برای من تلقی شود که در برابر هجوم بی امان پرسش"برای چی؟" مرا حفظ کند. در این یکی دو روز، صفحاتی از کتاب خواندنی "وحدت تجربه ی فلسفی" اتین ژیلسون را می خواندم و خود را به فلسفه ی قرون میانه، محتاج یافتم. تا اینجا در تلاش بوده ام که در ذیل موضوع هرمنویتیک، به برقراری نسبتی فراخور با فلسفه، عرفان، الهیات و هنر (خصوصا شعر) توانا شوم؛ اما گاها احساس می کنم، با نزدیک شدن به هرمنویتیک، از آن کشش درونی که در آغاز به آن اشاره کردم، دور می شوم. می خواستم در صورت امکان در این باب قدری با من سخن بگوئید.

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: چه اندازه مشتاقم که در موضوعاتی این‌چنینی با همدیگر سخن داشته باشیم. گویا تاریخِ ناظربودن بر مفهومِ حقیقت به سرعت به سوی یگانه‌شدنِ انسان با حقیقت، در حالِ تحول است و این تاریخ جدید حاصل گذشته‌ای است که اگر آن را درست نشناسیم نمی‌توانیم به درستی با این تاریخ مواجه شویم.

من از هرمنوتیک به دنبال نحوه‌ی حضور خدا در تاریخِ گذشته‌ام. حضوری که در، «یافت»ِ متفکرانِ گذشته تجلی کرده و آنان را به گفت آورده است. راستی علامه طباطبایی بعد از آن مراحل عالی علمی و سلوکی به دنبال چه‌چیزی است که کمترین سخن با هانری‌کربن را غنیمت می‌شمارد و خود را به زحمت‌های طاقت‌فرسا می‌اندازد تا مصاحبه با کربن را از دست ندهد؟[1]

در نوشته‌ی قبلی از کانت گفتید و من در جواب آن سؤال‌ها عرایضی دارم تا باب تفکر گشوده شود و به طریقی که علامه‌ی طباطبایی در جستجو بود، با کانت و هگل و هایدگر رابطه برقرار کنیم.

می‌فرمایید: «آیا غیبی که قابل شناخت باشد، غیب باقی می ماند یا به قلمرو شهادت کشیده خواهد شد؟

آیا لازم نیست که ما، اینها را از فلسفه ی اسلامی و عرفان نظری اسلامی بپرسیم؟

این مباحث عظیمی که در فلسفه اسلامی در باب اثبات وجود خدا و حدوث و قدم عالم و معرفت النفس شده است، چقدر ما را به ایمان نزدیک و به عمل صالح توانا می کند؟

می‌پرسید: آیا ما، به همراهی با پرسش های کانت نیاز نداریم؟ اگر" با استدلال های نظری بتوانیم، وجود خدا و معاد و بقای نفس را اثبات کنیم، آنگاه به مبنای لازم برای عمل صالح رسیده ایم؟ اگر این استدلال ها، گره از مشکل ما نگشایند، آنگاه به چه چیز می توانیم، امید ببندیم؟»

سخن در نکته نکته‌ی آن چیزی است که در جملات فوق مطرح کرده‌اید. چه نکته‌ی خوبی است که می‌فرمایید: «کانت پرسش انسان چیست را در کدام افق می‌فهمد و طرح می‌کند». و یا این‌که می‌گویید: «بحث ایمان به غیب و شناخت غیب چگونه شناختی است» که البته می‌دانید اگر شناختِ مفهومی باشد، دیگر غیب، غیب نیست. شناخت غیب مواجهه با راز است نه تسلط بر آن.

می‌پرسید: «آیا لازم نیست که ما، اینها را از فلسفه ی اسلامی و عرفان نظری اسلامی بپرسیم؟

آری! در فضای اصلی فلسفه و عرفان اسلامی این پرسش‌ها مطرح نبود زیرا به تعبیر هایدگر موضوعاتِ در دستی بودند نه بیرونِ دستی. ولی امروز چگونه می‌توان نسبت به این پرسش‌ها بی‌تفاوت بود؟

می‌پرسید: این مباحث عظیمی که در فلسفه اسلامی در باب اثبات وجود خدا و حدوث و قدم عالم و معرفت النفس شده است، چقدر ما را به ایمان نزدیک و به عمل صالح توانا می کند؟ آیا ما، به همراهی با پرسش های کانت نیاز نداریم؟

عنایت داشته باشید اگر یقین، تاریخی است موضوعاتِ اثبات خدا و حدوث و قدم در زمان خود مسائلی بودند که موجب تحقق یقینِ تاریخی می‌شدند. ولی این نوع مسائل، قصه‌ی امروز ما نیست و اگر بخواهیم در آستانه‌ی عبور از متافیزیک قرار گیریم به نظر می‌آید که نیاز به همراهی با پرسش‌های کانت داریم. و این نه بدان معنا است که بخواهیم جواب کانت را بدهیم مثل بعضی از فیلسوفان اسلامی و یا به نام غنای فلسفه‌ی اسلامی از کانت چشم بپوشیم، بلکه به این معنا که با همراهی او و به همراهِ او، خود را در بنیاد این پرسش‌ها بگذاریم. 

می‌پرسید: "اگر" با استدلال های نظری بتوانیم، وجود خدا و معاد و بقای نفس را اثبات کنیم، آنگاه به مبنای لازم برای عمل صالح رسیده ایم؟ اگر این استدلال ها، گره از مشکل ما نگشایند، آنگاه به چه چیز می توانیم، امید ببندیم؟

مسلّم امروز، بشرِ این دوران یعنی بشر دوره‌ی آخرالزمان به بنیادها نظر دارد. از یک طرف به بنیادی‌ترینِ نحوه‌ی وَهم و توهّم که جواب آن را در فضای مجازی جستجو می‌کند. که فکر می‌کنم هرگز در طول تاریخ تا این اندازه توهّم، میدانِ حضور پیدا نکرده است و بالاتر از این نمی‌تواند چیزی باشد. و از طرف دیگر بنیادی‌ترین نحوه‌ی تفکر که رجوع به «وجود» است به میان آمده است. و ما ادرائک مالوجود؟ ضرورت فعل اخلاقی نحوه‌ای از حضور در در آغوشِ وجودی است که ما را در بر گرفته است و این در اربعینِ این سال‌ها احساس می‌شود.

جای تو بسیار خالی بود که چگونه در فضای اربعینی، دوگانگی بین انسان‌ها به‌کلّی از بین رفته بود و حقیقت، آن‌چنان به ظهور آمده بود که نه سوبژه‌ای وسط بود و نه اُبژه‌ای. هیچ تمایزی بین سوبژه و ابژه احساس نمی‌شد. کجایند آن بی‌خردانی که انقلاب اسلامی را که اربعینِ این روزها، شأنی از شئون آن رخدادِ بزرگ است، بسطِ مدرنیته و نیهیلیسم می‌داند؟ اینان نه نیهیلیسم را می‌شناسند و نه عبور از آن را. مگر جز این است که وقتی حقیقت، جامعه‌ای را فرا گرفت و دوگانگی‌ها از میان رفت و انسان در آغوش حقیقت، خود را از یاد برد، دیگر دورانِ نیهیلیسم تاریخی که حاصل فرهنگ مدرنیته است، به سر آمده است؟ آیا حاصل آن فتح بزرگ معنادارنمودنِ شهادت که با انقلاب اسلامی به تاریخ ما برگشت، در حماسه‌ی اربعینیِ این روزها به صورت ایثار و تواضع توسط خدّام زوّار اباعبداللّه«علیه‌السلام» به میان نیامده است؟ این نابینایانِ به تمام معنا نابینا، چه می‌بینند که این چشم‌اندازهای بزرگ حقیقت دوران خود را نادیده می‌انگارند. می‌گویند: «قصه‌ی اربعین، قصه‌ی نیهیلیسم دوران است، یکی با فساد و بزه‌کاری در نیهیلیسم قدم می‌زند و دیگری در پیاده‌روی اربعینی، و هر دو مساوی‌اند». آیا سخن اینان قصه‌ی چرک و خون جهنم نیست که از دهانِ به ظاهر روشنفکریِ اینان بیرون می‌آید؟!

دیروز یارانِ مولایمان حضرت حسین«صلوات‌اللّه‌علیه» برای معنابخشیدن به خود، نهایت ایثاری که تاریخِ آن روز ظرفیت داشت را، به میدان آوردند. زیرا حسین«علیه‌السلام» را که حقیقت تاریخ‌شان بود را یافتند و از خود فانی‌شدن نسبت به آن حقیقت را معنای خود دیدند و از تاریخِ پوچِ یزیدی عبور کردند. امروز همان ایثار و همان تواضع در آن حدّی که بالاتر از آن تصور نمی‌شود و اگر تصور شود، به فعلیت در می‌آید، در این تاریخ ظهور کرده است تا از بن‌بستِ نیهیلیسم راهی به بیرون گشوده شود. موفق باشید  

 


[1] - «دکتر دینانی می‌گوید: اندکی پیش از انقلاب بعضی از دوستان انقلابی ما به من و آقای صانعی زنجانی گفتند: این جلسه و تشکیل آن از اول کار درستی نبود! بعضی از دوستان [حاضر در] جلسه شما این طور و آن طورند و خود هانری کربن هم ما نمی دانیم کیست. الان چیزی به پیروزی انقلاب نمانده است. صلاح نیست ادامه پیدا کند. شما به علامه طباطبائی بگویید جلسه را تعطیل کند. بر اثر فشار دوستان، من خدمت علامه طباطبائی عرض کردم که دوستان می گویند صلاح نیست این جلسه ادامه پیدا کند. من الان وقتی آن لحظه یادم می آید، گریه ام می گیرد... ایشان حالش بد شد و رعشه مختصری که دست شان داشت، چند برابر شد و صورتش قرمز شد. وقتی آن چهره ایشان به خاطرم می‌آید ناراحت می شوم. ایشان چند بار گفت: عجب! و بعد فرمودند: به عنوان شخصی که در گوشه ای نشسته ام و چیز می نویسم تنها راه من به جهان و تفکر جهان این جلسه است، این را هم نمی توانند برای من ببینند. تازه فهمیدم که ایشان ـ در این جلسات ـ می خواست بداند در دنیا چه می گذرد؟ و تازه ترین بحث های فکری جهان چیست؟...» (سرشگفت و گوهای: کریم فیضی با استاد دینانی. «مردی به نام طباطبائی، مردی به نام کربن»، چاپ مؤسسه اطلاعات، 1389)

بد نیست که به این سخن دکتر دینانی در مورد علامه طباطبایی نیز توجه شود که می‌گوید: « علامه طباطبایی برایش مهم نبود که سنّت گذشته فلاسفه را حفظ کند

روایت "غلامحسین ابراهیمی‌ #دینانی" از سه فیلسوف اسلامی؛

مرحوم [سید ابوالحسن] رفیعی‌ قزوینی بسیار محافظه‌کار بود و می‌خواست در چارچوب سنت بماند.

من در مورد آقای [علامه سید محمدحسین] #طباطبایی بارها گفته‌ام که او یک آزاداندیش به تمام معنای کلمه بود.

او ضمن احترامی که به سنت داشت، برایش اصلا مهم نبود که چیزی را که در گذشته بوده، حفظ کند.

البته تا آنجا که معقول بود، حفظ می‌کرد اما اگر خودش سخن تازه‌ای داشت، می‌گفت.

علامه [ #طباطبایی ] بالاخره اکتشافاتی نیز دارد؛ درست است که رژیم ملاصدرا را نتوانسته است که دگرگون کند و نظام تازه‌ای بیاورد اما حرف‌های تازه زیاد دارد و از گفتن آنها هم ابا نکرده است. این خیلی مهم است.

از همه این ها گذشته، آقای طباطبایی گوش شنوا داشت. ما هرچه می‌گفتیم گوش فرا می‌داد و برای حرف‌های تازه گوش شنیدن داشت.

اما با سید ابوالحسن رفیعی‌قزوینی ما هیچ حرفی خلاف حرف ملاصدرا نمی‌توانستیم بزنیم. اگر از غرب می‌گفتیم که ایشان به تندی برخورد می‌کرد. ما که شاگردش بودیم، نمی‌توانستیم حرفی خلاف عقیده‌اش بزنیم ولی آقای طباطبایی هرچه می‌خواهد، دل تنگت بگو؛ در او بود!

آقای [سید جلال‌الدین] #آشتیانی هم حافظ سنت بود. او هم چیز تازه ندارد.

آشتیانی در احاطه به متون فلسفی خیلی قوی بود و شاید در اسفار کم‌نظیر بود.

آثار را دیده و خوانده بود و خوب می‌فهمید؛ در این شکی نیست ولی اصلاً اهل ابداع و ابتکار نبود و میل هم نداشت. روش‌اش درست مثل روش آقای رفیعی‌قزوینی بود تا روش آقای طباطبایی و به همین علت او [علامه طباطبایی] را نمی‌پسندید

ولی من با صراحت تمام آقای طباطبایی را بیشتر می‌پسندم.

20653
متن پرسش
سلام: لطفا به شبهه زیر پاسخی قانع کننده دهید: رهبر انقلاب اسلامی با اشاره به تلاش‌های دشمنان برای انحراف نسل‌های جوان با روش‌هایی همچون ترویج فحشا، مواد مخدر و بازی‌های گمراه‌کننده رایانه‌ای، افزودند: با وجود همه این دشمنی‌ها، نوجوانانِ دهه‌ی هشتادی که نه امام و انقلاب را دیده اند و نه دفاع مقدس را، امروز مفاهیم اساسی انقلاب را با همان روشن‌بینی و اقتدار جوانِ فهیم اول انقلاب، دنبال می‌کنند. ایشان با توصیه مؤکد به دانش آموزان و دانشجویان برای فراموش نکردن دشمن اصلی یعنی آمریکا افزودند: این، شرط اصلیِ تداوم مسیر خوش عاقبت آینده کشور است. حضرت آیت الله خامنه‌ای درس خواندن و علم‌آموزی و کار و تلاش دانش‌آموزان و دانشجویان را شرط دیگر تحقق آینده روشن کشور برشمردند و افزودند: درس‌خواندن و علم‌آموزی باید به ارزشی والا تبدیل شود. و اما حرف بنده: در حالی که شما الان می بینید که بسیاری از جوانان با بیکاری و مفسده هایی که بیکاری دارد مواجه شده اند و زمانی که می گفتند بچه درس بخوان تا به جائی برسی تمام شد، این همه تحصیل کرده بیکار که باز از سر بیکاری و بدون رغبت به مفطع فوق لیسانس می روند و ..... جوانان فعلی آینده شان تباه شده و 10 سال فشار جنسی که فشار عصبی نیز دارد را تحمل کرده اند و تا بلکه در 28 سالگی اگر شغلی داشته باشند ازدواج کنند یا خیر، حال رهبری می فرمایند آینده از آن شماست و شما بر مشکلات فائق می آئید و حرف از مسیر خوش عاقبت آینده می زنند! شما ببنید چقدر تضاد بین واقعیت جامعه فعلی با حرف های ایشان وجود دارد؟ البته قبلا هم از این نوع حرف ها که تضاد دارد ایشان زده اند ، گوئی ایشان اطلاع دقیقی از وضع جامعه و جوانان ندارند! چقدر ایشان امید واهی (یعنی امید بی پایه و اساس) می دهند؟ در حالی که جوانان فعلی آینده ای ندارند! و از رشد و کمال در سایه کسب روزی حلال و ازدواج و .. بازمانده اند.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- عنایت داشته باشید اگر تحصیل علم جهت صحیحی به خود بگیرد، دیگر فوق لیسانس و دکترایش به دنبال کار نمی‌گردند، بلکه کارآفرین می‌شوند و مسیری که با مدیریت رهبر انقلاب در حال شکل‌گیری است، عبور از علمِ آموختنی به علمِ عملی است 2- البته مشخص است که شروع یک تاریخ، با فرآیند همراه است. به همین جهت مقام معظم رهبری در یکی از جلسات که با دانشجویان داشتند، به مطالعه‌ی انقلاب فرانسه توصیه فرمودند. زیرا برای عبور از یک تاریخ و ورود به تاریخی دیگر، چنین مشکلاتی که شما برشمردید، پیش خواهد آمد. ولی بصیرت رهبری انقلاب در این‌جا است که متوجه‌اند برای عبور از تاریخ سکولاریته به تاریخ توحید، موانع مانعِ تحقق آن تاریخ نمی‌شود و بدین جهت افق را روشن می‌بینند. البته مشروط بر آن‌که نخواهیم خود را در ادامه‌ی فرهنگ استکباری و در زیر سایه‌ی آمریکا تعریف کنیم که این عامل نابودی همه‌ی هویتِ تاریخی انقلاب اسلامی است. لذا تأکید عالمانه‌ی ایشان در دشمنیِ دائمی ما با آمریکا است و این، حکیمانه‌ترین سخنی است که باید هرگز از آن غفلت ننمود. نه از آن جهت که چون آمریکا دشمن ما است، ما با او دشمنیم، بلکه از آن جهت که آمریکا، نمودِ روح استکباریِ بشری است که با شیطان عهد بسته است و شیطان عدوِّ مبین بشریت است.  موفق باشید

20641
متن پرسش
با سلام محضر استاد طاهرزاده: در سوال 20616 متاسفانه جسارتی به حضرتعالی مرحوم فردید و هایدگر صورت گرفت که طلب حلالیت از شما می کنم البته اگر چه شاید غرور و هوای نفس موجب آن توهین به شما شد و لکن حقیر چون عامل اصلی غیبت امام عصر (عج) را سقیفه می دانم بغض شدیدی نسبت به عمر دارم و در اسلامش تردید جدی و نیز جناب روحانی را دیدیم که با حکمت چگونه آمریکا را منزوی نمود ولی احمدی نژاد کاری کرد که اجماع جهانی علیه ما پیش آمد و حتی روسیه و چین نیز لا اقل راضی نشدند رای ممتنع بدهند و محدودیت های هسته ای هم بقول ترامپ پس از مدت محدودی برداشته می شود اما راجع به خودتان که گفتید تفضیل اجمال غرب ستیزی امام را در داوری و فردید یافتید به نظر حقیر با توجه به نص سخن امام که با سینما و مظاهر تجدد مخالف نیست نمی توان رای آن بزرگان را تفضیل امام دانست چون امام نزاعشان با غرب بیشتر فقهی و به علت مستکبر بودن آنهاست ولی آن بزرگان تقابلشان فلسفی است کما اینکه خودتان در پاسخ به یکی از سوالات بدین اشاره کردیده اید البته ایراد ندارد کسی از آن موضع دفاع کند لکن شما به نحوی سخن می گویید که انگار موضع امام و رهبری هم همین است در حالی که بسیار بعید می دانم امام با هایدگر کوچکترین آشنایی داشته باشد، درد حقیر این است که چرا شما به وضوح روشن نکردید که متاثر از فردید هستید و حقیر با خواندن مقاله شاید ده صفحه ای در مورد فردید باید با اعجاب بدین نتیجه برسم که شاکله فکری شما فردیدی ست و یا چرا نگفتید بحث عالم را که مطرح می کنید ماخوذ از هایدگر و حتی کلمه عالم را مرحوم فردید بیان کردند و از جهان استفاده نکردند. در پناه حق باشید
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: روح انقلاب اسلامی نفحه‌ای الهی است جهت عبور از استکبار، استکباری که حجاب توحید است و این روح بر قلب حضرت امام خمینی «رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» اشراق شد و رهنمودهای ایشان موجب شد تا بنده و امثال بنده در نقد فلسفه‌ی غرب و تفکر غربی به نوشته‌های امثال دکتر داوری و هایدگر رجوع نماییم که عملاً تفصیل رهنمودهای حضرت امام بود. این حضرت امام بودند که در ابتدا، ما را متوجه‌ی ظلمات غرب کردند. در این رابطه معتقدم اگر نیروهای انقلاب نتوانند زبان فلسفیِ فرهنگی که حضرت روح اللّه به صحنه آوردند را، به میان آورند؛ عملاً مسئولیت خود را نسبت به انقلاب اسلامی درست انجام نداده‌اند. در آخر گفتگوی خود را با یکی از اساتید تفکر غرب خدمت‌تان ارسال می‌دارم. موفق باشید

سؤال: به نظر شما، کدام فلسفه می تواند مرا را به امام خمینی نزدیک و شبیه کند؟ کدام فلسفه می تواند مرا تا ابتدای راه نجات ببرد؟ کدام فلسفه دست مرا در دست خمینی می تواند بگذارد؟

جواب: با سلام: شما خودتان می‌دانید که خردمندانِ هر تاریخ کسانی‌اند که متوجه‌ی ظرفیت زمانه‌ی خود می‌باشند، ظرفیتی که در زمانی دیگر غایب می‌شود[1] و تفاوت «شهادت» با «انتحار» در همین جا است. در انتحار، احساساتی کور و بی‌آینده در میان است ولی در شهادت، خردمندی خاصی در راستایِ فهم ظرفیت تاریخی به میان آمده است و به همین جهت شهادت، تاریخ‌ساز است. زیرا شهید، خردمندترین انسان روزگار خود می‌باشد و بیش از همه به مسائل روزگار خود فکر کرده است. از این جهت آن صوت را برای جنابعالی ارسال داشتم، چون می‌دانستم در فهم تفکر تاریخی به کمک می‌آیید و قصه‌ی آن روز که عرض کردم باید با ملکوتِ هگل مرتبط شد، عطش فهم کشف تاریخیِ خودمان را باید به کمک آن معلم بزرگ به همان معنایی که هایدگر از او تعلیم گرفت و ابتدا خواست «وجود» را در «زمان» بیابد و هگل افقِ عمیق‌تری را در مقابل او گذاشت که آن آینه‌، تاریخ است و نه «زمان». زیرا با نظر به «زمان» هنوز در چمبره‌ی مفاهیم گرفتاریم. وای! اگر ما با ادعایِ فهمِ هگل و هایدگر، فهمِ تاریخی را از آنِ خود نکنیم و در این روز و روزگار، در راستای جستجوی «وجود» به چیزی جز آینه‌ی انقلاب اسلامی نظر داشته باشیم. آیا وقت آن نیست که از طریق انقلاب اسلامی، تفکر را، آری تفکر در «وجود» را به خود و جامعه‌ی خود برگردانیم؟

می‌گویی: به نظر شما، کدام فلسفه می تواند مرا را به امام خمینی نزدیک و شبیه کند؟ کدام فلسفه می تواند مرا تا ابتدای راه نجات ببرد؟ کدام فلسفه دست مرا در دست خمینی می تواند بگذارد؟ به من بگو: فلسفه را که رجوع به «وجود» است باید در کجا جستجو کرد تا مثل بعضی‌ها، تازه نخواهیم هگل و هایدگر را در یک غالب متافیزیکی جدید قرائت کنیم؟

  درکِ آینده‌ی تاریخی که همان نظر به بیکرانه‌ی وجودی است که در مقابل ما گشوده شده است، با درکِ ظرفیتی رخ می‌دهد که خداوند برای آن ملت تقدیر کرده، اگرچه هنوز همه‌ی ملت متوجه‌ی آن نباشند ولی با اقدامی مناسب، عالمِ انسانیِ خاص آن ملت ظهور می‌کند و آن ملت بر خلاف باور نظام سلطه جای خود را در آن تاریخ باز می‌یابد و این نکته، هم در کربلا معلوم شد و هم در دفاع مقدس و هم در دفاع از حرم حضرت زینب کبری«سلام‌الله علیها». آیا در جای دیگری باید تفکر را و یا بگو فلسفه‌ای که از آنِ امروزِ تاریخ ما است، باید جستجو نماییم؟

آن‌چه آینده‌نگری و تدبیر را به یک ملت برمی‌گرداند توانایی برای قدم‌گذاشتن در راه آینده است و این با شناخت ظرفیت تاریخی پیش می‌آید. در این مسیر، نه خوش‌بینیِ بی‌جا کار را جلو می‌برد و نه بدبینیِ بی‌دلیل. تنها با درکِ درست امکاناتی که خداوند در مقابل آن ملت قرار داده کار جلو می‌رود که آن امکانات مخصوص آن ملت و مربوط به تقدیر تاریخیِ آن ملت است و شهدا در طول تاریخ هرکدام متوجه‌ی چنین تقدیری در تاریخ خود هستند و از این جهت نه کار را آسان می‌دانند و نه غیر ممکن، هرچند آن تقدیر به قیمت شهادت آن‌ها محقق شود.

بنده از دکتر داوری بزرگ استفاده‌های فراوانی برده‌ام و او بود که معنای فهم هایدگری را به بنده آموزش داد، ولی معلم من، یعنی معلم تفکر این دوران، روح اللّه خمینی است. کافی است که به اشارات او نظر کنیم در آن حال، آینه‌ای که آینه‌ی نظر به «وجود» است، در مقابل ما گشوده می‌شود. به همین جهت معتقدم سؤال و جواب بین ما و شما در حدّ تذکر معنای حقیقی گفتمان را به ما برمی‌گرداند، بدون آن‌که بخواهیم برای همدیگر استدلال بتراشیم. دوران، دورانِ تذکر و اشارت است به چیزی که می‌خواهد اسیر متافیزیک منجمدِ سردِ آزاردهنده نباشد. 

 


[1]- این همان غفلتی است که امثال توابین بعد از نهضت کربلا داشتند که دیگر آن ظرفیت که شهدا کربلا متوجه آن بودند برای آن‌ها غایب شد و عملا به اسم شهادت، دست به خودکشی زدند.

20647
متن پرسش
با سلام خدمت استاد گرامی: چندی پیش با سوال یکی از دوستانم مواجه شدم. به نظر شما چرا در دوره های گذشته با وجود دانشمندان بزرگ شیعه که بسیار فراوان هم بودند کسی مثل ادیسون پیدا نمیشه که بعد از اون تحولی عظیم در علوم مختلف پدید آید. یا همین اکنون تمام اختراعات و اکتشافت بدست کفار صورت میگیره. البته به نظر خودم شاید اندیشمندان شیعه این علوم را علوم واقعی که انسان را به خدا برساند نمی دانستند. لطفا راهنمایی کنید.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: این علوم در فرهنگ مدرنیته که ما هم گرفتار آن هستیم ، معنای خود را پیدا می‌کند، حال اگر بشر نوعِ دیگری از زندگی را برای خود تعریف کند دیگر نه نیاز به برق دارد و نه نیاز به وسایل نقلیه‌ی امروزی. در این مورد عرایضی در کتاب «تمدن‌زایی شیعه» که بر روی سایت هست، شده. کتاب «توسعه و تمدن غرب» از شهید آوینی در این مورد نکات خوبی دارد. موفق باشید

20638
متن پرسش
سلام شما اخیرا در طرح بحثی که پیرامون اربعین داشتید، در اواخر فرمایشات خود فرمودید که: اینجا ما از اساتیدی که مساله توسعه نیافتگی را طرح می کنند جدا می شویم. این برای من بسیار مهم بود و عمیقا به فکر فرو رفتم و با نظر به سلوک فلسفی خود به این پرسش رسیدم: آیا آقای داوری که در دوره‌ی اخیر فکری اش می گوید: "من، ایده آلیست چهل سال پیش نیستم"، با طرح بحث توسعه نیافتگی، نظر ما را به عورتمان نیانداخته است؟ آیا این رئالیسمی که به طرح لازمانی توسعه نیافتگی می پردازد، التفات آدمی به عورت خویش نیست؟ و حتی اگر این طرح بحث را مقدمه‌ی ضروری آینده نگری بدانیم، آیا نباید بپرسیم که: این آینده نباید "ساخته" شود؟ و اگر باید ساخته شود، برای ساخته شدن بر چه چیز باید مبتنی گردد؟ و اگر این ابتنا بر " اراده" باید باشد(با توجه به اینکه خرد متجدد، ظهور اراده است)، خود این اراده از کجا بر خواهد خاست؟ و آیا میان این "اراده" و "غایت" نسبتی وجود ندارد؟ اگر غایت مفقود باشد، این اراده که شرط ضروری برای ساختن است، به چه چیز تعلق خواهد گرفت؟ آیا به "هیچ" تعلق نخواهد گرفت؟ و اگر اراده به "هیچ" تعلق بگیرد، به جای ساختن، همه چیز را نابود نخواهد کرد؟ این غایت، نمی تواند از تاریخ اروپا اخذ شود، چراکه غیریت و هویت ما را، از ما خواهد ستاند و ما در برهوت از خودبیگانگی، ابژه‌ی شرق شناسی، باقی خواهیم ماند. حال باید بپرسیم: میان "ایده" و "غایت" چه نسبتی می تواند وجود داشته باشد؟ و آیا بدون نحوی ایده آلیسم فلسفی، اراده‌ی لازم برای تغییر وضع رئال، ظهور خواهد کرد؟ اینجا می خواهم به طرح پرسشی بازگردم که چندی پیش در محضرتان مطرح ساختم و آنجا، از شکاف میان امر رئال و امر ایده آل در اندیشه ی شما، سخن گفتم. به نظر می رسد، بدون پرواز در ابرهای ایده آلیسم، زمین رئالیسم، عرصه ی تباهی و نابودی ما خواهد بود و از همین حیث، نقد بنیادین طرح توسعه نیافتگی استاد را بسیار ضروری می دانم. این ایده آلیسم فلسفی، در تاریخ ما و برای ما، چیزی جز نظر در حقیقت انقلاب اسلامی نمی تواند باشد. حال چگونه می توان، با فاصله گرفتن از انقلاب، مدعی خردمندی و خردورزی و نشان دادن "راه نجات" شد؟ دلم می خواهد، فیلسوف رسمی جمهوری اسلامی شوم و روزگاری، مدعیان خردمندی را سر جایشان بنشانم؛ آن وقت اگر عزرائیل بخواهد جانم را بستاند، خود، به او خوش آمد خواهم گفت. دلم می خواهد برای مظلومیت و تنهایی حضرت خامنه ای، زار زار بگریم و به خاطر تذبذب خودم و همه‌ی مدعیان تفکر در این کشور، به خودم سیلی بزنم
متن پاسخ

 باسمه تعالی: سلام علیکم: موضوع بسیار حساس و قابل تأمّلی در میان آورده اید زیرا  ما در بین دو گذرگاهِ بسیار حساس تاریخی قرار داریم. از یک طرف تاریخِ ما تاریخِ غرب است و نمی‌توانیم چشم خود را نسبت به آن‌چه ما را به عنوان تاریخ غرب فرا گرفته است؛ بر هم بگذاریم. و از طرف دیگر تاریخی به نام تاریخِ انقلاب اسلامی در مقابل خود داریم. در نسبت ما با غرب و تاریخ غربی که ما را فرا گرفته است، در عین آن‌که تاریخ ما، تاریخِ غرب نیست، یک نوع قرارگرفتن در حاشیه‌ی فرهنگ غربی را نمی‌توانیم از خود دور کنیم و از این جهت از تحقق روحِ اراده‌ای که خردِ غربی بدان نظر دارد، بیرون نیستیم. و این‌جا است که به گفته استاد داوری نمی‌توانیم بگوییم ما مدرسه و صنعت و کشاورزی به همین معنا که امروز در دنیا ظهور کرده است؛ نمی‌خواهیم. حال باید از خود بپرسیم آیا می‌توانیم در دلِ تاریخی که با انقلاب اسلامی شروع شده است آن اراده و خردِ مذکور را معنایی دیگری ببخشیم؟ آری! همین‌طور که می‌فرمائید نمی‌توان با ایده‌ها در خیالاتِ خود زندگی کرد و به زمینی که در آن زمین باید این ایده‌ها محقق شود، فکر نکرد و حتما به همان معنایی که می فرمائید: اگر غایت مفقود باشد، این اراده که شرط ضروری برای ساختن است، به چه چیز تعلق نخواهد گرفت و این ممکن نیست.

 آن‌چه بنده به شدت بدان امیدوارم اراده‌ای است که حضرت پروردگار برای ظهور تاریخی دیگر به میان آورده است و باید در این تاریخ، چشم از این اراده برنداشت. اراده‌ی الهی در تاریخ حقیقتی است که به صورت ادراکی بسیط به سراغ انسان‌ها می‌آید و تعلق خاطر مناسب آن زمانه در آن‌ها ایجاد می‌شود و افقی را می‌گشاید که همه‌چیز را باید در آن دید، و در این رابطه آن‌چه تا دیروز اهمیت داشت، از اهمیت می‌افتد. از این جهت می‌خواهم عرض کنم: معنای توسعه‌یافتگی و توسعه‌نیافتگی چیزی بیرون تاریخی است که با انقلاب اسلامی شروع شده است، در عین آن‌که تاریخی که به اراده و خردِ «تغییر» نظر دارد، هنوز در صحنه است و جناب آقای دکتر داوری، این حکیم اندیشمند به‌خوبی متوجه‌ی این امر هستند و بنده نیز تأکید دارم که آری! ما هم باید به شدت، خردِ توسعه‌یافتگی و خردِ توسعه‌نیافتگی را در نسبت با همدیگر بفهمیم و هم در ماورای این نسبت‌ها آینده‌ی خود را بنگریم و به تقدیری که حضرت ربّ العالمین در مقابل ما گذاشته است، بیندیشیم. این یک نوع بازکردنِ گوش و آزادساختن آن برای چیزی است که در این صحنه‌ها مثل رخداد اربعینی این سال ها با ما سخن می‌گوید، به همان معنایی که به صورتی وسیع‌تر ندایِ بی‌صدایِ «الَسْتُ بِرَبّکُم» در جان ما به صدا در آمد و عده‌ای در مظاهر ظهور ربوبیتِ او این صدا را شنیدند و بی‌درنگ تصدیق کردند و گفتند: «بَلی شَهِدْنا».

ما همواره در همه‌جا در این تاریخ با حضور تاریخی اراده‌ی الهی ارتباط داریم، هرچند به ندرت به ندای آن گوش می‌دهیم. گاهی در مطابقت و موافقت با آن اراده قرار داریم، و مطابق آن اراده عمل می‌کنیم، در آن حدّ که در مواقعی نادر این مطابقت در حدّ دیدن جلوه‌ی آن در افق رخدادی که برابر گشوده شده است، می‌رسد و وقتی چنین «وقت» فرا رسد، ما به معنای واقعی در راه حضور تاریخی خود قرار داریم، چیزی که شهداء به‌خوبی آن را تجربه کردند. و تمام توجه بنده به این نحوه حضور تاریخی است. لذا در عین احترامِ بسیاری که برای متفکری مثل استاد داوری قائل هستم و به بحث توسعه‌یافتگی و نیافتگی او به دقت گوش می‌سپارم، ولی توجه دلِ خود را در جای دیگری انداخته‌ام و این، اولِ سخن بنده با شما است که آیا می‌شود شما با من هم‌دلی کنید و زبان تبیینِ حقیقتی شویم که متذکر اراده‌ی الهی است. زیرا به نظر بنده، مطابقت و موافقت با آن‌چه در تاریخ به اراده‌ی الهی در حال تحقق است، گوش‌سپردن به ندایِ بی‌صدایی است که ما را مورد خطاب قرار می‌دهد و برمی‌انگیزاند، آن‌هم برانگیختگی که مثل همه‌ی متفکران تاریخ به قصد و اراده سخن نگفته‌اند، بلکه سخن آن‌ها ماوراء قصد و اراده‌شان ظهورِ روح تاریخ‌شان بوده است. در عین تذکری که در کلام‌تان بود، بسیار احساس هم‌سخنی با شما در آن می‌یافتم به‌خصوص که در عین توجه‌دادن به امر غایتی که باید به خیالات و آرمان‌ها محدود نباشد، متذکر می‌شوید «این غایت، نمی تواند از تاریخ اروپا اخذ شود». موفق باشید 

20631
متن پرسش
سلام: یک جواب به شبهه و یک راه حل عملی برای حل مشکل زیر استدعا دارم: دانش آموزان و بچه ها امروزه گستاخ و پررو شده اند و از تربیت مناسبی برخوردار نیستند و کمی بی ادب اند برخی از آنان بسیار گستاخ اند تا حدی که گاهی دست روی معلم خود بلند می کنند ، به عنوان یک بزرگتر یا به عنوان یک معلم و مربی واقعا چگونه با اینها برخورد کنیم؟ آیا اخراج یکی دو نفر که شدیدا گستاخ اند خوب است؟ چرا اینقدر در این سالها از نظر اخلاقی و تربیتی به قهقهرا رفته ایم؟ اگر بگویید مدرنیته و فرهنگ غرب و اثرات حکومت قبلی است خواهیم گفت: درحالی که حکومت قبلی طبق نقل ها بیشتر سعی در ترویج فرهنگ غربی و مدرنیته و .... داشت ولی انگار ما در سایه این نظام بیشتر غرب زده و بی هویت شده ایم حداقل در این چند ساله که پررویی ها و مصائب اخلاقی فراوان شده است و حیا و غیرت و ادب کم. از نظر پیشرفت روز هم که خودتان هم می دانید به جای اینکه الان هواپیما صادر کنیم الان دست هایی تو کار است که حتی سنگ پا هم وارد می کنیم.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: عنایت داشته باشید مشکلی که مطرح می‌فرمایید مشکلی است که امروز، خودِ غرب را نیز فرا گرفته است. و این روح غربی نسبت به 50 سال پیش، هم در غرب رشد بیشتری داشته و هم در سایر جهان. می‌ماند که غرب، اسیر این فکر است و ما اگر به خود آییم، فرهنگی داریم که از این گرفتاری‌ها آزاد شویم. می‌ماند که بالاخره با این نسل چگونه رفتار کنیم تا اولاً: برخورد ما تند نباشد و وسیله‌ی بیداریِ فرهنگی این نسل باشیم. ثانیاً: آری! اگر کسی مخلّ کلاس است و راه دیگری برای اصلاح او نیست و عملاً کلاس قربانیِ گستاخی او می‌شود، چاره‌ای جز اخراج او نیست، ولی این آخرین چاره باید باشد. موفق باشید

20541
متن پرسش
با سلام و احترام خدمت استاد گرامی: می بخشید استاد من کتاب جوان و انتخاب بزرگ رو دادم به یه نفر بخونه (ایشون مدرکشون کارشناسی ارشد است) بعد از اینکه خوند اومد گفت چرا استاد می فرمایند غربی ها در سن 14 سالگی موندند و رشد نکردند با وجود این همه پیشرفت و تکنولوژی نوجوون 14 ساله نمیتونه این کارارو بکنه؟ من جوابش دادم که چون شریعت رو انتخاب نکرده استاد می فرمایند تو این سن مونده. ولی قانع نشد چه جوابی بدم. فکر کنم هنوز جایگاه شریعت براش روشن نشده.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آن‌چه در این رابطه در آن کتاب عرض شد، تحقیقی است که یکی از روان‌شناسانِ مشهور یعنی پیاژه انجام داده است و ملاک‌هایی را از نظر درک مفاهیم تنظیم کرده که مطابق آن ملاک‌ها، آن حرف را زده است و این ربطی به هوش و استعداد افراد ندارد، بحثِ «فهم» است همان‌طور که ممکن است یک آدم بی‌سواد از یک استاد دانشگاه، فهمِ بهتری داشته باشد. موفق باشید

20539
متن پرسش
سلام استاد ارجمند خدا قوت: طلبه پایه 5 هستم. برای شروع غرب شناسی پیشنهادتون چیه؟ از چی و به چه روشی شروع کنم؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظرم با کتاب‌های «گزینش تکنولوژی» و «علل تزلزل تمدن غرب» و «مدرنیته و توهّم» شروع کنید و با کتاب‌های جناب آقای دکتر داوری ادامه دهید تا بعد. موفق باشید

20531
متن پرسش
سلام علیکم و رحمه الله: طرحی در باب تمدن اسلامی دارم که هم خیلی جامع است هم خیلی گسترده. نظریه های کلانی در این طرح وجود دارد. بنده هر نظر کلانی در طرح دادم تا جزئی ترین مرحله اش می توانم آن را نگارش کنم لکن گستردگی نظرات اجازه نمی دهد به جزئیات بپردازم. حال عاجز ماندم این طرح کلان را چگونه برای افراد توضیح دهم. چون قبلا طرح را تشریح کردم ولی متوجه اصل موضوع نشدن.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: فکر می‌کنم ما هنوز نتوانسته‌ایم مردم را متوجه‌ی ضرورت تمدنی غیر از تمدن غربی بکنیم. بیشتر باید مردم را به ضرورت عبور از زندگی غربی متذکر کرد تا آماده‌ی شنیدن طرح‌های تمدن اسلامی بشویم. موفق باشید

20512
متن پرسش
استاد عزیزم سلام علیکم و رحمه الله: نزد اساتید اخلاق که می رویم، برای حل مشکلات اذکاری می دهند یا می فرمایند استغفار باید بکنی. مسئله بنده این است که در زمان سلطه مدرنیته که رسانه ها غوغا می کنند و ذهن آدمی تحرک کمی دارد چگونه اذکار بر یادمان بماند. تا می آییم ذکری بگوییم یک ویدئویی یا آهنگی حواسمان را پرت می کند. بطور کل اساتید اخلاق روی احیای هویت و احیای قدرت روحی و فکری کار نمی کنند. ممنون از لطف تان.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: اگر إن‌شاءاللّه بتوانیم با نور انقلاب اسلامی و راهی که رهبر معظم انقلاب متذکر آن هستند، خود را در عالَمی و جهانی غیر از جهان و عالَمِ مدرن معنا کنیم؛ لوازم فرهنگ مدرن را از خود نمی‌دانیم تا تحت تأثیر آن‌ها قرار بگیریم، بلکه آن‌ها را غریبه‌هایی می‌دانیم که در حال رفتن هستند. و البته این به مرور پیش می‌آید. موفق باشید

20479
متن پرسش
سلام محضر استاد طاهرزاده بزرگ ذبح کننده سوالات من دریافتم که تنها راه نجات از اهریمن شروری که دکارت مطرح می کند (یا به طور کلی نجات از خطا و اشتباه و جهل مرکب) پناه بردن به شکاکیت تسلسلیست بدین معنا که شک دارم و در شک داشتن خویش شک دارم و درین شک دوم شک دارم همین طور این شک ادمه می یابد و البته این تسلسل محال نیست به دو دلیل 1 وجدانا این تسلسل را در وجود خویش می یابم 2 اعداد هم تسلسل دارند و تسلسل محال نیست. پس وقتی ما هیچ گزاره ای را تایید نکنیم قطعا هیچ فریبی نیز در کار نخواهد بود این نکته مورد تایید حضرتعالی می باشد؟ خواهشا مستدل پاسخ دهید. به نظرم خیلی از سوالات را ذبح می کنید. چرا دست و پای استاد در مقام پاسخ گویی لرزان است.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: گاهی به نظر می‌آید باید به خواستگاهِ سؤال عزیزان توجه کرد و جواب داد و نه به ظاهرِ سؤالات. مثل آن‌که در قرآن هست که طرف می‌پرسد چه چیزی انفاق کنیم؟ ولی خداوند مسئله را می‌برد در جایگاه اصلی سؤال، و آن این‌که به چه کسانی باید انفاق کرد. ملاحظه کنید: «يَسْئَلُونَكَ ما ذا يُنْفِقُونَ قُلْ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَيْرٍ فَلِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبينَ وَ الْيَتامى‏ وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَليمٌ» (215/بقره) بنابراین اگر به قول شما سؤالات را ذبح می‌کنیم، ذبح شرعی انجام می‌گیرد 2- در مورد شکی که به میان می‌اورید، بحث در محل‌بودن و محل‌نبودنِ شک در میان نیست، بحث در این که دکارت می‌رسد به این‌که در شک‌بودن، کسی دارد شک می‌کند که در شک‌بودنِ خود، شک ندارد و از این طریق بحث را تا یقینِ به وجود انسانی که شک می‌کند، جلو می‌برد با همان جمله‌ی مشهورِ «من شک می‌کنم، پس هستم». موفق باشید

20471
متن پرسش
سلام خدمت استاد عزیزم: چگونه خون شهید موجب ساخته شدن تمدن و نظام اسلامی می شود و پایه های آن را مستحکم می کند؟ حضور تاریخی، مشخص نمودن نسبت ما با انقلاب و عمل به موقع قبول ولی این حضور تاریخی که شهید آن را متوجه است دقیقا چطور موجب حاکم شدن دین خدا و برگشت خدا به دنیا می شود؟ شاید نتونستم منظورم رو برسونم به هر حال متشکرم از پاسخگویی.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: وقتی انسان متوجه شد خداوند چه راهی را در مقابل او گشوده است، در تحقق آن می‌کوشد و معلوم است که با موانعی روبه‌رو می‌شود. لذا هم موشک می‌سازد و هم در سوریه برای دفعِ موانع حاضر می‌شود و این‌ها دست به دست هم می‌دهند و انقلاب اسلامی را به‌عنوان تمدنی غیر از تمدن غرب به میان می‌آورند. موفق باشید

20431
متن پرسش
هو العالم با عرض سلام خدمت استاد عزیز: در مبحث تراریخته سوال و شبهه ای پیش آمده است برایمان! و آن اینکه آیا فناوری نانو و اتمی و رویان و ... هم با همان استدلال ایراد پیدا می کنند!؟ یعنی در فناوری نانو و اتمی از مواد بیش اندازه از ظرفیتشان استفاده می شود و باعث بهم ریختن نظم طبیعت می شود! البته جوابی بعضی از دوستان دادند که به خاطر شرایط زمانه مجبور به استفاده و پیشرفت در این زمینه هستیم که بسیار درست است! اما از نظر تمدنی و نگاه عمیق می خواستیم ببینیم این موارد هم ایراد دارد یا نه؟ در مورد نانو بعضی گفتند چون در موادی که جمادات هستند و حیات ظاهری ندارند هست مانند آهنگری ست! ولی خب طبق تعریف علمی نانو تکنولوژی که گفته می شود «به کارگیری خواص جدیدی از مواد و سیستمهایی در این ابعاد (بسیار کوچک) است که اثرات فیزیکی جدیدی - عمدتاً متأثر از غلبه خواص کوانتومی بر خواص کلاسیک» است به نظر میاد نظم ماده را و عالم را شاید تغییر دهد (البته حقیر علم این موضوع را دقیق ندارم فقط بردداشت خود را از این علم گفتم) در مورد رویان هم به نظر میاد مانند قضیه اهدای عضو نفس ناطقه با رحم و نطفه هماهنگی کاملی ندارد. با تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: یک وقت با دنیا باید رقابت کنیم، که البته نباید عقب باشیم. ولی یک وقت در مسیرِ شکل‌دادن به تمدنی هستیم که بیرون از امیال انسان‌های مدرن است. فکر می‌کنم در مورد فناوری نانو و حتی انرژی اتمی اگر موضوع ما، موضوعِ دوم باشد ما نیاز چندانی به آن‌ها نداریم. موفق باشید

20411
متن پرسش
(ضمن عذرخواهی از سوال کننده محترم، متاسفانه در حین ویرایش سوال و طبقه بندی آن، به دلیل از دسترس خارج شدن چند ثانیه ای قسمت مدیریت سایت و قصور در ذخیره متن سوال ویرایش شده، قسمت ابتدایی سوال بطور ناخواسته حذف گردیده است) ادامه سوال: .... در این میان شخصیتی با سابقه و صاحب نفوذ وجود دارد که به جرات می توان گفت اگر او و حمایتها و دولت و تفکرش نبود هرگز جریان نفوذ و استحاله و سکولار نمی توانست تا این حد در اجتماع نفوذ کند و زندگی اشرافی غیر انقلابی و غیر متدینانه را با مظاهر فساد و رشوه و رانت و تضاد طبقاتی و اسراف و اتراق و تجمل پرستی دوری از احکام خدا نهادینه کند تا جایی که در تحقیقی که چند مولفه دینی در نظر گرفته شد که بیشتر هم ریشه در آداب و احکام اجتماعی اسلام داشت و در کشورها بررسی شد ایران در رتبه 137 قرار می‌گیرد. گفته ها و موضع گیریهای این شخص تمایل او رابه غربگرایی و آن جریان به خوبی هویدا می سازند که سر آغاز انحراف از مانور تجمل شروع می شود و پایان آن سکته زدن در استخر فرح! است و در این میان حکایتهای دردناک و فراوانی همچون این که در مقابل خبرنگاری که سخن از اختلاسهای می گوید ایشان می گوید یک سد ساخته می شود حالا اگر مقداری هم اختلاس شد اشکالی ندارد نقل به مضمون و رسما دزدی رسمیت داده می شود، وجود دارد. اما در این میان ناگهان نسل انقلابی با شخصیتی بزرگ و مفسری عظیم و حکیمی والا روبرو می شود به نام آیت الله جوادی او هم انقلابی است هم در اوج تدین، اما چنان لب به مدح و ثنای این شخص می پردازد که آدم را تا خرخره در اعجاب فرو می کند تو گویی هیچ از آنچه اتفاق افتاده اطلاع ندارد و جالب این که رفتارهای این شخص در بسیاری موارد با مبانی خود آیت الله جوادی در تضاد است و عجیب تر از عجیب این که فرزندان این شخص که یکی از آنها صریحا حکومت دینی را نفی می کند یکی با حکم قوه قضائیه جمهوری اسلامی زندان شده است و.... را به گونه ای می ستایند اعجاب انگیز! و می گوید شاخه های سرسبز و پر باردرخت ریشه سالمی دارند! تا جایی ظاهرا که در مقاطعی حتی بعضا طلبه های حوزه علمیه قم حرمت ایشان را نیز پاس نداشتند و کار تا پرت اشیاء و شعار هم پیش رفت. از آن طرف شخصیتی متفکر و والا کسی که مقامی بزرگ را از دست رهبری دریافت می کند که اگر خداوند به نسل جوان ما این توفیق را نداد که زمان علامه طباطبایی و شهید مطهری را درک کنند بحمدالله آقای مصباح خلاء آنان را پر کرده است. و آن وقت آیت الله مصباح می فرمائید: خاتمی سیئه ای از سیئات هاشمی است. عجبا خاتمی با آن انحراف فکری که دیگر داد خود آیت الله جوادی را هم در آورده بود را گناهی از گناهان هاشمی می داند و از طرف دیگر فقیه انقلابی آیت الله خزعلی می فرماید من بمیرم و نبینم هاشمی روی کار بیاید مگر شما هاشمی را هنوز نشناخته اید؟ دهها موضع گیریهای دیگر از بزرگان دیگر از طرف دیگر محقق غرب شناس زمان فهم دکتر زرشناس می گوید آنچه امروز از فقر و فساد و تبعیض و اشرافیت و حقوق‌های نجومی و کشیدن مردم به غرب زدگی و بحرانهای اجتماعی و... همه از سال 68 با دولت ایشان شروع شد. این اتوبان با دولت سازندگی شد و صحبتهای خود شما هم که فوق العاده است. خدایا چه خاکی بر سرمان کنیم اینجا دیگر مسئله تشکیکی نیست وجوه مختلف از یک حقیقت نیست بلکه مسئله نفی و اثبات است مسئله سیئات و حسنات است. از طرفی وقتی به جمعیت متفکرین و عالمان بزرگ انقلابی و دینی که نقطه مقابل آیت الله جوادی فکر می کنند می نگریم نقطه مقابل به شدت قوت می گیرد و برای من جوان انقلابی این سوال پیش می آید چرا؟ آیا این همه تفسیر و عرفان و علم برای ایشان روشن ننموده که این تفکر چه بلائی بر سر انقلاب آورد که اگر خدا رهبری را نگذاشته بود الان قطعا انقلاب در دامان آمریکا بود و آیا ایشان نمی دانند دفاع اینچنین مطلق از ایشان و حتی فرزندان معلوم الحال ایشان که از آقای جوادی بر جا ماند می تواند قضاوت نسل جوان و تاریخ را هم در نقد تفکر هاشمی و هم جایگاه آقای جوادی به مخاطره اندازند. استاد جان خواهش می کنم بفرمائید چرا و لطفا به خاطر جایگاه علمی و تفسیری ایشان مسئله را به اجمال و کلی گویی سپری نکنید مقام علمی ایشان روشن و احترام ایشان واجب است ولی بایستی این مسئله هم برای نسل جوان روشن شود که به شدت ذهنها را می گزد. با تشکر و التماس دعا. پسورد ایمیل فراموشم شده. لطفا در سایت بگذارید.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: قبلاً در زمان فوت آقای هاشمی در رابطه با موضع‌گیری‌های آیت اللّه جوادی نسبت به آقای هاشمی در چند جواب به سؤالات به طور مفصل عرایضی شد. آن‌چه باید در این‌جا اضافه کرد، در نحوه‌ی نگاه متفاوت آقایان به جایگاهِ تاریخی انقلاب اسلامی است. گروهی به دنبال استقلال ایران هستند تا در کشور ایران مستقل به کمک فرهنگ دینی در این دنیای مدرن بتوانند زندگی کنند، در آن حدّ که هم دیانت خود را حفظ کنند و هم از مواهب جهان مدرن بهره بگیرند. و گروهی در عین تأکید بر استقلال ایران، معتقدند انقلاب اسلامی برای تحقق تمدنی در مقابل تمدن غربی به صحنه آمده است و تنها با روحیه‌ی انقلابی و فرهنگ شهید و شهادت می‌توان خود را معنا کرد. ملاحظه می‌کنید که هر دوی این نگاه علاوه بر آن‌که انقلاب اسلامی را قبول دارند، برای اسلام ارزش و جایگاه قائل‌اند، ولی دو نوع تعریف برای بودنِ خود در عالَم دارند. و ما باید همدیگر را بفهمیم، هرچند که تصور ما آن است که مقام معظم رهبری«حفظه‌اللّه» نگاهِ دوم را پذیرفته‌اند و بر اساس آن عمل می‌کنند. ولی تقابل مستقیم با نگاهِ اول به ضرر انقلاب است و بهترین راه راهی است که رهبری عزیز پیشه کرده‌اند؛ راهِ تبیین اهدافِ اصیلِ ضد استکباری انقلاب اسلامی. موفق باشید  

20379
متن پرسش
سلام: بنده کنکور دارم ولی متاسفانه رغبتی به درس خواندن ندارم! با اینکه علاقه دارم!! چه راهکاری یا دعا یا پیشنهادی دارید؟
متن پاسخ

 باسمه تعالی: سلام علیکم: مسئولیت تاریخیِ حفظ و رشد انقلاب اسلامی باید با زبانِ علمِ زمانه همراه باشد تا بشود انقلاب را از فرهنگ سکولاریته‌ی غرب و نیاز به آن عبور داد و بدین لحاظ یک فرد انقلابی مثل شهید شهریاری وارد فضای علمی شد، آیا نمی‌توان با این انگیزه مطالعه کرد و درس خواند؟! موفق باشید

20363
متن پرسش
سلام استاد خدا قوت: آقای ابراهیم فیاض قبلا صحبتی مورد مقایسه شهید مطهری (ره) و شهید بهشتی (ره) داشتن که برام عجیب بود در ضمن گفتن که سروش ادامه دهنده راه شهید مطهری (ره) هستش لطف کنین نظرتون و تحلیلتون رو نسبت به این حرفا برای ما بفرمایین. ممنون
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: باید برای قضاوت کامل آن سخن را کامل گوش بدهم. همین اندازه که می‌فرمایید به هیچ وجه قبول ندارم شهید مطهری آن عالمِ بزرگ و همه‌جانبه، سروش‌پرور باشد، هرچند که برای تمدن غربی جایگاهی قائل باشند؛ در هر صورت رویکردِ آن عالمِ بزرگ، تحققِ تمدن اسلامی است. ولی امثال آقای سروش اصالت را به نگاه غرب به همه‌چیز می‌دهند. موفق باشید

20129
متن پرسش
سلام استاد: 1. سوالی که داشتم این است که: آیا غرب به دلیل تعارض علم جدید با دین، دین را کنار گذاشت یا اول دین را کنار گذاشت و بعد به علم جدید رسید؟ یا اول یک سری از آن ها دین را کنار گذاشتند و محور را نفس اماره ی خود گرفتند و طبق این نیاز به ارضای امیال بی نهایت پیدا کردند و در پاسخ گویی به این نیاز علم جدید که بهتر بگوییم فن را به وجود آوردند که زرق و برق و کشش این فن و حاصل آن که تکنیک است همه ی جامعه ی آن جا را به خود جلب کرد و فرهنگ پشت این تکنیک و به اصطلاح علم یعنی ارضای نفس اماره روی همه ی مردم آن جوامع اثر گذاشت که کاملا این فرهنگ با دین متعارض است و از این جا تعارض بین علم و دین ایجاد شد و دین به کنار رفت؟ یا این که چون دین آن ها تحریفی بود و ضد عقل بود با علم جدید تعارض پیدا کرد و اگر در جامعه ی مسلمین بود تعارضی بین دین و علم به وجود نمی آمد؟ 2. یک سوال دیگر که داشتم این که در مورد تاریخ تمدن غرب و فلسفه غرب چه کتابی بخوانم؟ 3. به ترتیب کتاب های: گزينش تكنولوژي از دريچه‌ی بينش توحیدي، «خطر مادی‌شدن دین»، «علل تزلزل تمدن غرب»، «فرهنگ مدرنيته و تَوهّم» را خواندم اگر بخواهم بیشتر در مورد غرب شناسی کار کنم چه کتاب هایی را مطالعه کنم؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- بعد از رنسانس و برای آزادشدن از قرون وسطی، روحیه‌ای تاریخی در مردم غرب پیدا شد که حاصل آن نظر به طبیعت بود و در اختیارگرفتنِ طبیعت. و در راستای چنین روحیه‌ای جایگاه دین به‌خصوص که دینی فردی به نام مسیحیت در صحنه بود، در امور شخصی قرار گرفت و بدین لحاظ می‌توان علت سکولارشدنِ شخصیت انسانِ غربی را مدّ نظر قرار داد 2- مباحث فلسفه‌ی غرب که اساتید در سایت «روزگارِ نو» بدان پرداخته‌اند، مطالب مفیدی در اختیار شما می‌گذارد. از آن حساس‌تر کتاب‌های آقای دکتر داوری است که می‌تواند کمک کند. موفق باشید

20100
متن پرسش
سلام علیکم: گاه در خلوت خودم با کانت، هیوم و مخصوصا دکارت حرف می زنم و می گویم این چه کار بود که تو کردی؟ می بینی وضعیت امروز ما و دیگران را؟ در بن بستی قرار داریم که یا باید در حباب تحجر خود را سرگرم کنیم یا در بی خردی توسعه یافتگی و نیافتگی. درد درد عجیبی است، با من سخن بگو دوکوهه ی آوینی را که می بینم، حس می کنم من همان دوکوهه ی دردمندم و آوینی با من است که می گوید می دانم که چه می کشی دوکوهه. ولی افسوس که این گونه نیست و حقیقت و واقعیت هر دو حکایتی دیگر دارند و خیال خوشِ من تنها سازنده و پردازنده ی این هاست. می دانم که تنها راه برون رفت، جهانِ انقلاب اسلامی است اما پای حرکت نیست. ظلمت دوران و سنگینی این سیئه تاریخی بقدری است که کمر ما را شکسته و اراده و روح و روان ما را تحت تاثیر قرار داده است. رویمان به سمت انقلاب است ولی کج دار و مریض. گاها هم که به دلایل مختلف و البته برخلاف میل باطنی رویمان برمی گردد می بینیم که سخت ضربه می خوریم ولی انگار چاره ای نیست. انگار رو برگرداندن ها جبری شده. سوال من این است که چکار کنیم؟ نه می توان انقلابی نبود و نه با این انقلابی بودن ما می شود انقلابی بود. بی انقلاب هیچ ایم و این انقلابی بودن ما هم فرقی با بی انقلاب بودن ندارد. دل می خواهد شب و روزش با خمینی و خامنه ای ورق بخورد ولی انگار دست منحوسی مانع است. دل که هیچ، عقل هم فهمیده و رام شده ولی اشکال را نمی دانم که کجاست. مسئله و مشکل انقلاب نیست؛ مشکل رابطه من و ما و انقلاب است.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: الحمداللّه که چنین روحی شما را نسبت به انقلاب اسلامی در بر گرفته است. شاید رجوع به فیلسوفان غربی با چنین روحیه‌ای کمک کند تا در فهم تاریخیِ خود جدّی‌تر باشید. عنایت داشته باشید که انقلاب اسلامی به عنوان یک رخداد تاریخی به آن صورت نیست که شما بخواهید آن را بیابید، بلکه باید روح خود را آماده کنید تا شما را در بر بگیرد مثل این‌که آماده می‌شوید تا شب قدر بر شما احاطه یابد. موفق باشید

20094
متن پرسش
20094- سلام علیکم استاد گرامی: این متن از جناب دکتر سید مهدی ناظمی از اساتید جوان فلسفه کشور است. خواستم به نظر عالی برسانم. با تشکر سیاست رومانتیک و آپولوژیسم ایرانی سید مهدی ناظمی قره باغ نوآم چامسکی در مقدمه بحث برانگیزی که برای یکی از آثار فریسون، منتقد هولوکاست، نگاشته است، اذعان می کند که هرچند تخصصی در ماجرای تاریخی هولوکاست ندارد، اما وضع آزادی بیان منتقدان هولوکاست در فرانسه به شدت سؤال برانگیز است. چامسکی در علت یابی برای نقض حقوق این منتقدان به نکته ای اشاره می کند که شاید قبلاً کمتر کسی به آن توجه کرده بود. اغلب روشنفکران فرانسوی در زمان حمله آلمان به فرانسه و جنگ جهانی دوم نتوانستند در زمان مناسب خود، موضع گیری درستی علیه نازی ها داشته باشند. آنها تازه بعد از پایان این جنگ ویرانگر بود که متوجه شدند چقدر از تاریخ تحولات عقب مانده اند و این عقب ماندگی چه خسارتهای سنگینی ایجاد کرده است. این امر، نوعی حالت روانی پرخاشگرانه در آن ها به وجود آورد تا این راه گذشته شرم آور خود را با اقداماتی تند و قاطع جبران کنند. از نظر چامسکی حداقل یکی از دلایل فشارهایی که علیه منتقدان هولوکاست انجام می شود، همین رویکرد عذرخواه و پشیمان از گذشته روشنفکران فرانسه است. وضعی که چامسکی توصیف می کند نباید فقط محدود به فرانسه در زمان جنگ دوم باشد، این وضع را می توان در هر جایی که فاجعه بزرگی رخ داده است و گروههای مرجع مسؤولیت خود را به درستی انجام نداده اند، جستجو کرد. حداقل این است که در کشور خودمان که تحولات سیاسی بزرگی پی در پی رخ می دهد و روشنفکران و سایر طوایف مسؤول، موضع گیریهای مبهمی از خود نشان می دهند، می توان به این فرضیه فکر کرد که تا چه حد موضع گیریها، موضع گیریهای واکنشی در برابر گذشته خود است. برای مثال و قبل از آن که وارد موضوع اصلی درباره سیاست امروز بشویم، به برخورد کسانی که خود را روشنفکر دینی می خوانند توجه کنید. نگارنده در تمام طول زندگی خود، از هیچ یک از طوایف فکری، بیشتر از طیف خشونت کلامی و قاطعیت نظری ندیده است. از ناسزاگویی های زنجیره ای گذشته و اکنون «روشنفکری دینی» عبدالکریم سروش بگیرید تا برخوردهای عاطفی تند مصطفی ملکیان و بسیاری از دیگران. در واقع اگر نگوییم همه، قطعاً اکثر شخصیتهای روشنفکری دینی، یعنی کسانی که دفاع از سکولاریسم را برای مراقبت از دین، یک رسالت دینی یا اخلاقی می دانند، دارای سوابق مذهبی بلند مدت هستند و همان قاطعیت و تحکمی را که در تفسیر قبلی خود از دین داشتند، امروز در تفسیر خود در دفاع از سکولاریسم بکار می گیرند. این افراد، یعنی این متدین های حامی سکولاریسم و یا سایر ارزشهای مدرن، معمولاً تند مزاج ترین همه مدافعان هستند. علت، واضح است، آنها در واقع به گذشته خود حمله می کنند و بی آنکه موفق شده باشند این گذار از گذشته به امروز خود را از مرحله برخورد احساسی به فهم عقلانی منتقل کنند، در یک جبهه گیری جدید قرار می گیرند. این جبهه گیری به این خاطر شدید و غلیظ است که آنها از گذشته خود سخت شرمسار هستند و شجاعت یا توان رویارویی عقلانی با این گذشته را از دست داده اند. بسیاری از موضع گیریهای سیاسی امروز ایران هم مصادیق همین شرمساری از گذشته و دفاع احساسی و بی بنیاد از امور پیش آمده است. همه می دانیم که بسیاری از اصلاح طلبان امروز، در واقع از تندترین انقلابی ها بوده اند و برای ارزشهایی که امروز به آن حمله می کنند، همه چیز خود را داده اند. در واقع به نظر می رسد بین این تندی در رد نظام ارزشی جمهوری اسلامی و آن تندی در دفاع از آن، رابطه ای باید نهفته باشد. بررسی اصلاح طلبی در ایران را به مقاله دیگری در آینده می سپاریم و اینجا به اصولگرایان توجه می کنیم. اصولگرایان در زمانی که جناح راست نام گرفته بودند، قدرت را از دست دادند و هشت سال فرصت داشتند تا قبل از سال 84 یک تحزب استاندارد و مبتنی بر تئوری یا ایدئولوژی های روشنی را سامان دهند. علی رغم اتفاقات خوبی که برای اصولگرایی رخ داد و معرفی برخی چهره های قابل اتکار در مجلس و برخی نهادهای اجرایی، ایشان نتوانستند به آن مهم دست پیدا کنند و همچنان از نظر تئوریک و ایدئولوژیک و بنابراین تحزب، در سردرگمی و ابهام غوطه ور بودند. در چنین شرایطی ظهور شخصیتی مانند احمدی نژاد و سوار شدن او بر موج انفعال اصلاح طلبان و نارضایتی عمومی مردم – آن نارضایتی که بخشی از آن هم مدیون سالها نقادی اصولگرایان اعم از سنتی و جدید بود - باعث شد یک شبه ره صد ساله طی شود و احمدی نژاد به مثابه پرچمدار احیای همه ارزشهای از دست رفته از جمله عدالت، مطرح گردد. موج ظهور احمدی نژاد با همه تغییراتی که در وقایع سیاسی و پیدایش رجال جدید سیاسی در کشور رخ داد، چنان اصولگرایان را «قدرت» سبب نشد تا اصولگرایان به دنبال رفع ابهامهای سابق خود بروند. در واقع مناسبات به خود مشغول کرده بود که از اغلب نقاط بحران زای خود غافل می نمودند. احمدی نژاد هم تصادف خوش یمنی نبود و چه مشکلات ذاتی که خودش ایجاد کرد و چه تصویر رسانه ای که علیه او در داخل و خارج شکل گرفت، تبدیل به رمزی شد علیه اصولگرایان. اینک، اصولگرایان به صرافت طبع یا آگاهانه تر، دو چیز را دریافته اند و این دریافت سنگین، آنها را دچار بحرانی روانی و تلخکامی شدید کرده است. نخست این که – برخی دیرتر و برخی زودتر، ولی بالاخره اغلب آنها - دریافتند که احمدی نژاد آنی نبود که می پنداشتند و کشور با وجود او دچار بحرانهای بزرگی شده است که خلاصی از آنها به سادگی ممکن نیست. از بین رفتن بسیاری از ساختارهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی، در کشوری که در آن بسیار دشوار است و از سنتی برای مدیریت مدرن بهره نمی برد، خسارت قابل جبرانی به نظر «ساختن» نمی رسد. آنها دریافته اند که شعارهای احمدی نژاد بیشتر از آنکه واقعیتی را تولید کند، گفتاری را تولید کرده است و هر چند باید از این گفتار بهره برد، اما نباید دوباره به ساحت واقعی احمدی نژاد نزدیک شد. شرمساری از آن هشت سال، در پس اغلب چهره های غمزده ایشان هویداست. دوم این که فهمیده اند، ظهور دولت عجیب و غریب کنونی هم، باز مدیون همان حفره هاست. دولتی که بیشترین تنفر را نسبت به دولتهای قبلی ایجاد کرده است و شانس اصولگرایان برای گرفتن دوباره قدرت به این دلیل از دست می رود که آنها شبیه به دولت احمدی نژاد تفسیر می شوند. پس در واقع، هم خسارتهای دولت قبلی و هم خسارتهای هنوز تمام نشده دولت کنونی، هر دو، از یک سرآغاز نشأت می گیرند و آن بی بنیادی و سستی نظری و ایدئولوژیک و برنامه ای و اجرایی خود اصولگرایی است. چنین واقعیت تلخ و گزنده ای، رویکردی عمومی را بین طیف وسیع اصولگرایان به وجود آورده است که می توان نام آن را رویکرد منفعلانه و رومانتیک گذاشت. البته رومانتیک بودن و حتی تا حدی منفعل بودن، یکی از مهمترین ویژگی های سیاست ما حداقل در صد سال گذشته است و بحث و بررسی هر یک از آن دو مفهوم را باید به فرصت دیگری واگذار کنیم. اما واضح است که منظور نگارنده اینجا نسبی است. یعنی اصولگرایان هر نوع طرح و فکری را نسبت به وضع موجود از داده اند و توان تحلیل شرایط موجود و پیش رو را ندارند. این انفعال و رومانتیک بودن از همان زمانی آغاز شد که سعی کردند نقد دولت جدید را در اوج محبوبیت خودش با همان ادبیات قدیم ادامه دهند. در واقع اصولگرایان دقت نداشتند که چنین شدت عملی در نقد، آنها را بیش از پیش محدود و مطرود می کند و اینک زمان آن است که با عقب نشینی، برخوردهای محتاطانه تری انجام دهند. درست و در زمانی که سرمایه لازم برای نقد جناح حاکم فراهم شده است و در شرایطی که کشور در یک قدمی نابودی بر اثر سیاستهای نابخردانه دولت قرار دارد، اصولگرایان در لاکی به شدت محافظه کارانه فرو رفته اند. بخشی از جوانان این طیف که تحلیل دقیق تری از اوضاع دارند این اشتباه را به این صورت مرتکب می شوند که بجای توجه به وجوه سیاسی رخدادها، که وجوه ذاتی آنهاست، به وجوه احساسی و شبه - اخلاقی آنها توجه می کنند. این امر از آنجایی شبه - اخلاقی است که به دلیل کنار گذاشتن امور عامه، دست بر قضا نابودکننده منافع عمومی و بنابراین به شدت ضداخلاقی است. مثلاً در ماجرای آزاده نامداری، از آنجا که نامبرده بطور طبیعی توانایی برانگیختگی احساسات را دارد و این کار را نیز قبلاً با افشای مسائل خانوادگی خود انجام داده است، موجی از برخوردهای رومانتیک و ضدعقلانی اصولگرایان مشاهده شد. در این ماجرا، طیفهای سکولارتر برخورد عاقلانه تری انجام دادند و بعضاً به صراحت اعتراض کردند که کار نامداری یک توهین آشکار به مردم و ترویج علنی تزویر و ریاکاری است. مشابه این اتفاق در زمانی رخ می دهد که دو فوتبالیست خام کشور، براحتی با امتیاز سیاسی کشور در ممنوعیت بازی با اسرائیل، بازی می کنند و آن را می سوزانند. اینجا هم یک اتفاق ملی رخ داده است. صرف نظر از این که چنین قراردادی در صدر انقلاب درست بوده باشد یا نه، به هر حال این امر شبیه به ماجرای مذاکره با آمریکا، تبدیل به یک امتیاز اعتباری در سیاست کشور شده است و در کشوری که اساساً چیز زیادی برای معامله سیاسی در اختیار ندارد، وجود چنین امتیازات اعتباری بسیار مهم است و کسانی که آن را می سوزانند کم از خائن ندارند، ولو این که خود ندانند و نخواهند. باز هم اینجا همزمان و همزبان با افراد ذی نفع با غرب، برخی از هموطنان از جمله اصولگرایان دچار احساسات رومانتیک شده اند و براحتی حکم به غلط بودن مجازات می دهند تا هزینه مدیریت سلبریتی ها برای نظام افزایش یابد. در هیچ کجای دنیا، سلبریتی بجای سیاستمدار تصمیم نمی گیرد. سلبریتی هر چقدر هم محبوب باشد، هر زمانی که دست از پا خطا کرد، مانند مایکل جکسون، یک شبه نابود می شود و با سلبریتی دیگری جایگزین می گردد. چهره هایی مانند جرج کلونی یا آنجلیانا جولی، به دقت توسط بخش سیاسی نظارت و مدیریت می شوند و در فعالیتهای خود، اشخاصی آزاد و رها نیستند. سیاست رومانتیک کلی ما و برخوردهای رومانتیک و منفعلانه اصولگرایان، باعث شده است تا تقریباً چیزهای چندانی برای از دست دادن باقی نماند. کسی بخاطر زیر پا گذاشتن اصول و هنجارهای کلان کشور، هزینه نمی دهد و فعالان سیاسی و اجتماعی و ارباب رسانه ها، احساس نمی کنند که باید در قبال این در هم ریختگی، کاری را بر عهده بگیرند. در واقع، خاطره احمدی نژاد، اصولگرایان را در خوابی سنگین فروبرده است. آنها نمی توانند این ماجرا را هضم کنند و مسؤولیت آن را بر عهده بگیرند و درست به همین خاطر، تابع جو احساسی برساخته شبکه‌های اجتماعی شده اند و از یاد برده اند که فعال سیاسی، وظایفی سیاسی بر عهده دارد که اگر آن را انجام ندهد، کشوری باقی نخواهد ماند که در آن نگرانی های اخلاقی و عاطفی ما پیگیری شود. اصولگرایی امروز لازم است هر چه سریع تر خود را بفهمد و خود را بازسازی کند و از برخوردهای هیجانی و همراهی های عاطفی با فضاهای مهندسی شده اجتناب کند، عملکردهای نادرست گذشته، به معنای درست بودن انفعال و بی عملی نیست.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر بنده نکات خوبی در آن نوشته مطرح شده است و این نشان می‌دهد زمان تعقل جریان اصول‌گرایی فرا رسیده است ولی نه تعقل اصول‌گرایی حزبی، که به هیچ‌وجه نمی‌توان به آن نوع اصول‌گرایی امید تعقل و تفکر داشت؛ ولی اصول‌گرایی به معنای هویتِ اصلی یاران انقلاب در مقابل جریانی که همّت عبور از  هویتِ غرب‌زدگی به سوی تاریخ جدید را دارند. این نوع اصول‌گرایی در حال به‌خودآمدن است تا نه بر تحجر و تنگ‌نظریِ گذشته‌ی خود به اسم دیانت پافشاری کند و نه از ترس تجدد، به گشودگی و آزادی که غذای مردم این جهان است بی‌حرمتی نماید. موفق باشید

20052
متن پرسش
مساله ازلی و ابدی بشر زمینی این روز ها زیاد با دوگانه «قدسی و عرفی» یا مادی و الهی یا زمینی و آسمانی یا حتی می توان دوگانه تفکر و تاریخ یا تفکر و سیاست را هم از همین سنخ دانست.‍ دم خور هستم. تقریبا در هر رشته ای از علوم با این مساله و دوگانه مواجه می شویم. خلاصه اینکه یک طرف ماجرا خداست و طرف دیگر انسان. این دوگانه ها به نحوی طرح می شوند که امکان جدایی و انفکاک بین خدا و بشر وجود دارد. البته حرف بیجایی نیست البته در ساحت تشریع و نه تکوین. چه اینکه در مقام تکوین همه موجودات عین الربط به خدای تعالی هستند. و اتفاقا همین جا هم می توان این دوگانه را طرح کرد. اگر ما تکوینا عین الربط به الله هستیم پس چرا در تشریع خراب می کنیم. و اصلا تشریع برای چیست؟ چرا ما در عالم واقع و زندگی خارجی خود این عین الربط بودن مشهود نیست؟ یا به تعبیر دیگر چرا عمل ما همیشه مطابق با نظرمان نیست؟ از اول خلقت که با نبی خدا شروع شده است مساله همین بوده یعنی در تمام تحولات بشری از صدر تا ذیل تاریخ که بنگریم دعوا بر سر همین موضوع است. دعوای ما در مشروطه همین بوده در انقلاب هم همین است. و اصلا در رنسانس هم دعوا همین بوده. تقدیر الهی بر این بوده و هست که بشر زمینی که هبوط کرده است و در قوس نزول پایین آمده است در قوس صعود بازگردد و دوباره الهی شود. لذا انبیا را فرستاد (تذکر این نکته بد نیست که با همین نگاه به خطبه های نهج البلاغه پیرامون فلسفه نبوت رجوع نماییم) حالا سوال این است که چگونه و با چه مکانیزمی قرار است بشر زمینی الهی شود. (البته توجه داریم که تعبیر بشر زمینی به معنای بشر منقطع از الله نیست) در پاسخ گفته می شود با تدین به ادیان الهی بشر الهی می شود. (بد نیست با همین نگاه به مساله تعدد ادیان در طول هم نگاه شود. در واقع بپذیریم که دین امری تاریخی است البته نه به معنای لیبرال کلمه) باز سوال می پرسیم که چگونه باید دینداری کرد؟ آیا دینداری مثل آموزش رانندگی است که با رعایت یک سری قوانین روتین و شناخت اجزای اتومبیل حاصل شود و پس از مدتی تمرین و با ملکه شدن رانندگی دیگر مشکلی نباشد؟ اگر دین اینگونه باشد که چه جذابیتی دارد؟ و اصلا چه نو به نویی برای بشر با چنین دینی حاصل می شود؟!! اما به نظر می رسد اگر دینداری اینگونه باشد تاکیدات بیش از اندازه اولیا دین بر مقوله بصیرت بی وجه می باشد. (اساسا مساله ثابت و متغیر دین هم از همین زاویه نگاه تولید می شود) دو پاسخ به این مساله داده شده است. پاسخ اول که مقدم است پاسخی است که دینداران به مساله داده اند. یعنی همین که دین که مشخص است چیست عمل کن برو جلو. پاسخی از سر ساده انگاری و سهل اندیشی. یعنی در این دوگانه فقط خدا را دیده و بس. و این طرف موضوع اصلا مهم نیست برایش. پاسخ دوم را که موخر است بشر جدید بعد از رنسانس با لیبرالیزم و اومانیزم و سکولاریزم داده است. یعنی بر عکس گروه نخست طرف خدا را کلا نادیده انگاشته است و بشر را دیده فقط. من الان صرفا در صدد طرح دوگانه الهی و زمینی نیستم. این دوگانه را که خیلی ها بهتر از من می شناسند و فورا پاسخ می دهند باید الهی شد و بس. به فرض پذیرش این پاسخ! باید گفت صحبت در چگونگی دینداری است نه در اصل تدین. آیا این پرسش عبارت اخری عقل تاریخی است؟ اگر انقلاب اسلامی مسیر سومی باز نکند چه ارزشی دارد؟ از اینکه پراکنده گویی شد عذرخواهم.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: از آن‌جایی که انسان دارای ابعاد مختلف است و همواره باید سیر به فعلیت‌درآوردنِ جنبه‌ی امکانیِ خود را ادامه دهد، نمی‌توان گفت عمل ما مطابق نظرمان نیست بلکه باید متوجه بود وجوه مختلفی داریم که هر وجهی عمل خاصی را به صحنه می‌آورد. نکته‌ی اصلی سؤال که به قول شما گشودن مسیر سومی از طریق انقلاب اسلامی است؛ بسیار نکته‌ی مهمی است و بحث در مورد آن هم از حدّ یک سؤال و جواب بیرون است. همین اندازه بدانید که بعد از رنسانس بشری در کلّ عالم متولد شد که بیشتر معنای خود را در زندگی شهری دنبال می‌کرد و شهر به معنای جدیدش وارد تاریخ شد و امثال هگل بسیار متفکرانه در این مورد فکر کردند و طرح جامعه‌ی مدنی به آن شکلِ خاصِ خود را به میان آوردند که از یک طرف جواب تمایل زندگی شهری را می‌داد و از طرف دیگر باورهای دینی امری شخصی و فردی می‌شد. زیرا از نظر هگل، دین توان جواب‌گویی به شرایط جدید و طرح نقشه‌ی راه برای زندگیِ جدید نبود. و در این فضا است که انقلاب اسلامی به میان آمده است تا در تاریخ جدید که بشر معنای خود را در نوعِ دیگری از زندگی دنبال می‌کند؛ که دیگر زندگیِ قبیله‌ای نیست؛ آموزه‌های دینی را راه‌کارِ همین زندگی جمعی بداند و در این مورد ما باید به طور جدّی فکر کنیم. زیرا در مقابل‌مان سه نوع زندگی وجود دارد یا زندگی سکولار و شخصی‌کردنِ دین، چیزی که متفکران غربی بدان رسیدند. یا این نوع زندگی که فعلاً در آن قرار داریم که مسلّم بدترین نوعِ زندگی است و 200 سال است روشنفکران می‌خواهند ما را با غربی‌کردن از این مشکلات برهانند و موفق نمی‌شوند و یا نوعی از زندگی که حضرت امام روح‌اللّه «رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» بر آن تأکید دارند که همان انقلاب اسلامی است و در تحقق آن هنوز ما خونِ دلِ لازم را نخورده‌ایم و به جدیّتِ ضرورت تحقق آن نرسیده‌ایم. موفق باشید

20039
متن پرسش
با عرض سلام : استاد گرانقدر لطفا بفرمایید آیا انقلاب امام خمینی واقعا زنده است؟ دقیقا مکانش کجاست؟ چرا ما هیچ رنگ و بو و نشانی از انقلاب نمی بینیم؟ چرا حضور و وجود انقلاب را حس نمی کنیم؟ انقلاب در مجلس ماست؟ در قوه قضائیه ی ماست؟ در قوه ی مجریه ماست؟ در صدا و سیمای ماست؟ در دانشگاه های ماست؟ در مدارس ماست؟ در ادارات ماست؟ در سطح جامعه ی ماست؟ ... این انقلاب الان کجاست؟ دقیقا کجاست؟ چرا ما انقلاب را نمی بینیم و حس نمی کنیم؟ آیا واقعا انقلاب زنده است؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم:  همان‌طور که اسلام را باید در خانه‌ی علی «علیه‌السلام» جستجو کرد و نه در سقیفه، انقلاب اسلامی نیز حضور ارزش‌های الهی در این تاریخ است و در هرجایی می‌توان وجهی از آن را یافت و در همان‌جا می‌توان حجاب‌های مانع حضور انقلاب اسلامی را مشاهده کرد. انقلاب اسلامی در مجلس شورای اسلامی وجود دارد آن‌جایی که نمایندگان روحیه‌ی مقاومت را دامن می‌زنند و در مجلس شورای اسلامی وجود ندارد وقتی بعضی از نمایندگان با وادادگیِ تمام و تحقیر کامل ملت ایران عکس سلفی با کسی می‌گیرند که هیچ نسبتی با اهداف انقلاب اسلامی ندارد. آن‌جایی که خداوند می‌فرماید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاء بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّهَ لَا يَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ»؛[1]

اى مؤمنان به يهود و نصارى اعتمادى همراه با محبت نداشته باشيد، و محبت آن‏ها را در دل خود جاى ندهيد، آن‏ها خودشان نسبت به هم محبت و ولايت متقابل دارند و در بين خودشان بعضى ولى بعض ديگرند، و با همه فاصله‏ اى كه دارند عليه شما متحد مى‏ شوند و به شما نمى‏ گروند و خودشان را رها كنند. هركس به آن‏ها محبت داشته باشد از آن‏هاست - در واقع با اين محبت، روح و روحيه انسان با آن‏ها يكى مى‏ شود - و همچنان كه آن‏ها ظالمند و خداوند هدايتشان نمى ‏كند آن‏هايى هم كه محبتِ يهود و نصارى را در دل بپرورانند به راه هدايت نمى‏ روند و به مقصدى كه مى‏ خواهند نمى‏ رسند. در ادامه مى ‏فرمايند: «فَتَرَى الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشَى أَن تُصِيبَنَا دَآئِرَةٌ فَعَسَى اللّهُ أَن يَأْتِى بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِّنْ عِندِهِ فَيُصْبِحُواْ عَلَى مَا أَسَرُّواْ فِى أَنْفُسِهِمْ نَادِمِينَ»؛[2] مى‏ بينى آن‏هايى كه در قلبشان بيمارى عدم هدايت واقع است و به همين جهت ظالم ماندند، در جهت نزديكى به يهود و نصارى سرعت مى‏ گيرند و مى‏ گويند: مى ‏ترسيم در اثر جدايى از آن‏ها به ما گرفتارى برسد و بدين شكل محبت خود را به‏ يهود و نصارى توجيه مى‏ كنند، اميد است با رسيدن فتح و يا امرى از جانب خداوند، پشيمان شوند و دروغ‏شان بر مؤمنين آشكار شود. اين‏ها در دل‏شان خاموشى اسلام را پنهان كرده بودند تا بتوانند با ارتباط با يهود و نصارى و نابودى تفكر اسلامى مانعى براى شهوات دنيوى خود نداشته باشند، و وقتى فتحى نصيب مسلمان‏ها شد افسوس مى‏ خورند.

خداوند فرمود: «بيمار دلان، در جهت محبت به يهود و نصارى سرعت مى‏ گيرند» بيمار دل كسى است كه از سلامت فطرى خارج شده و از اخلاص و توحيد بيرون آمده باشد و به همين جهت گفته ‏اند؛ بيمارى دل باعث مى‏ شود كه انسان با هر بادى بجنبد و با هر سختى از مسير توحيدى خود به شك فرو رود، لذا چون در جاى ديگر فرمود: منافقان قلب‏شان مرده است، منظور از اين بيمار دلان منافقان نيستند بلكه همان مسلمانان بى‏ تفكرِ ظاهربين مى ‏باشند. سپس ادامه مى ‏دهد: «وَيَقُولُ الَّذِينَ آمَنُواْ أَهَؤُلاء الَّذِينَ أَقْسَمُواْ بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَكُمْ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَأَصْبَحُواْ خَاسِرِينَ»؛[3]

آنگاه كه فتح رسيد، مؤمنان به سست ايمانانِ بيمار دل گويند: آيا اين يهود و نصارى همان‏هايى هستند كه سوگندهاى سخت خوردند كه با شما باشند؟ كارها و تلاش‏هاى اين محبت‏ ورزان به يهود و نصارى، همه هدر رفته و زيان‏كار شدند. در ادامه مى‏ فرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِى اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِى سَبِيلِ اللّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لآئِمٍ ذَلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاء وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ»؛[4] اى مؤمنان (بدانيد) كسى كه از دوستى مؤمنين به دوستى يهود و نصارى بر گردد، به ‏زودى خداوند عده‏ اى را به جاى آن‏ها مى ‏آورد كه محبت‏شان متعلق به خداوند است و دشمنيشان به يهود و نصارى، آن‏ها به خاطر خداوند نسبت به مؤمنين فروتن و نسبت به كافرين بى‏ اعتنا و گردن‏ فرازند، و خداوند كه ياور حقيقى دين است دوست‏داران يهود و نصارى را كه ظاهراً مسلمانند، مى‏ بَرد و چنين مؤمنانى را مى‏ آورد كه در راه خدا قيام مى ‏كنند و خداوند در اين قيام كه براى يارى دين است كمك‏شان مى‏ نمايد و از اوصاف آن‏ها اين كه هيچ نگران نيستند كه كسى در راه احياء دين و قيام براى دين سرزنش‏شان كند و با نظام ارزشى خودش بخواهند حركت آن‏ها را ارزيابى كنند، اين روحيه و قيام، فضل الهى است كه به هر كس خواست مى‏ دهد - مسلم به كسانى مى‏ دهد كه قصدشان تماماً قيام براى خدا باشد - و خداوند واسع و عليم است.

ارتداد فكرى در جامعه‏ ى اسلامى‏

حضرت علامه‏ طباطبايى «رحمةالله‏ عليه» در تفسير الميزان در ذيل چهار آيه فوق بحث مفصلى دارند كه خلاصه آن عبارت است از: «قرآن به چيزهايى تأكيد مى ‏كند كه اگر انسان مواظب نباشد عوامل و شرايط موجود دست به‏ دست هم داده مسلمين را به پرتگاه سقوط مى‏ كشاند، قرآن به محبت به اهل البيت (ص) دستور داده و در آن تأكيد و مبالغه نموده ولى بعدها چنان ستم ‏هايى به اهل البيت نمودند كه اگر واقعاً از طرف قرآن مأمور بودند به اهل البيت (ص) ستم كنند بيش از آنچه كردند نمى ‏توانستند بكنند. يعنى خداوند مردم را به آنچه محبت به آن‏ها موجب سعادتشان بود دعوت كرد و آن‏ها عكس آن عمل كردند، و از طرف ديگر مسلمانان را از دوستى كفار و اهل كتاب نهى نمود و آن‏ها درست عكس آن عمل كردند و هيچ نهى ‏اى در هيچ ‏يك از موارد شرعى مثل نهى از دوستى كفار و اهل كتاب تشديد و تأكيد نشده است، در حدى كه ملاحظه مى ‏كنيد در سوره مائده آيه 51 فرمود: «هر كه با آن‏ها دوست است از آن‏هاست». و در سوره آل عمران آيه 28 باز همين سخن را با مضمونى ديگر فرمود.[5]

وقتى امر به معروف كه حافظ سيره و سنت پيامبر و ائمه (ص) است مختل شود، شعائر عمومى و جلوه ‏هاى اجتماعى سقوط نموده، سيره كفار به جايش مى ‏نشيند و پايه‏ هاى خود را محكم مى‏ كند، تمام چيزهايى كه اجتماع مسلمانان را احاطه نمود و امروز در بين ما جارى است همان‏هايى است كه از كفار گرفته ‏ايم، اين‏كه در آيه مورد بحث مى ‏فرمايد: كسانى را مى ‏آورد كه هم آن‏ها خدا را دوست دارند و هم خدا آن‏ها را ... شما امروز عكس آن را مى‏ بينيد به طورى كه ما يهود و نصارى - كه امروز در غربِ تحت تأثير يهود تجلى كرده - را دوست داريم، ما خدا را دوست نداريم كه در مقابل كفار ذليل و بر مؤمنين سركش هستيم، از جهاد در راه خدا هراس داريم و از هر سرزنشى كه از طرف آن‏ها به ما شود، جا مى‏ خوريم. اين همان است كه در سوره مائده آيه 54 خداوند مى‏ فرمايد: «اجتماع مؤمنين مرتد مى ‏شود». يعنى به جاى علاقه به خدا علاقه به يهود و نصارى پيدا مى ‏كند، ارتداد در اين آيه يعنى برگشتِ محبت ‏آميز به يهود و نصارى، يعنى گرايش قلبى به آن‏ها، كه خدا آن را به منزله كفر مى ‏داند، مى‏ گويد مردمى را مى ‏آورد كه خدا آنان را دوست دارد ... و از سرزنش ملامت‏گرى نمى ‏هراسد. و صفاتى را براى آن‏ها برشمرده كه در عده قليلى از مردم اجتماع ما موجود است».

ما براى نجات خود از فرهنگ ظلمانى غرب مى‏ توانيم به همين چهار آيه از سوره مائده تمسك بجوئيم كه خلاصه آن عبارت بود از:

1- عدم محبت و اعتماد به يهود و نصارى كه شاخصه ‏ى امروزين آن فرهنگ غرب است، با همان تصورى كه يهود از عدم قدرت تصرف خدا در عالم و آدم دارد.

2- عدم نگرانى از ضررى كه فكر مى‏ كنيم با بريدگى از يهود و نصارى براى ما پيش مى ‏آيد.

3- اميدوارى به فتح و رحمت خدا در ازاء عقيده توحيدى و عمل الهى، در مقابل تهديدهاى غرب.

گزينش ‏تكنولوژى از دريچه بينش توحيدى، ص: 161

4- ارزش‏گذارى به مؤمنين و بى‏ اعتنايى به ارزش‏هاى غربى و دوستداران آن‏ها.

5- زنده نگه داشتن عشق الهى در قلب خويش و جامعه، و تلاش براى اين‏كه نگذاريم محبت به خداوند در ما خاموش شود.

6- تقويت روحيه قيام در خود براى يارى دين خدا.

7- عدم نگرانى از ملامت فرهنگ‏ ها و تفكرات غير دينى در راه ايجاد حيات و روش دينى.

تفاوت غرب با مسيحيت‏

در آخر لازم است خدمت عزيزان عرض كنم كه نبايد روحيه مسيحيت موجود را با بعضى از آموزه ‏هاى حضرت عيسى (ع) كه بعضى از مسيحيان به صورت فردى از آن‏ها مت أثرند اشتباه كرد و تصور نمود بايد نقد غرب را از نقد مسيحيت جدا كرد. آرى در تحليل عقلى مسيحيت يك چيز است و غرب چيز ديگر و به ظاهر غربِ موجود با پشت كردن به مسيحيتِ مطرح در قرون وسطى شكل گرفت. ولى با تحليل دقيق‏تر روشن مى‏ شود كه مسيحيتِ قرون وسطى در درون خود عنصر جسمانى كردن حقايق معنوى را از يهوديت پذيرفته، و اين همه‏ ى انحرافى است كه يك دين مى‏ تواند پيدا كند. يهوديت معتقد است خداوند از آسمان پائين مى آيد و با پيامبرش كشتى مى‏ گيرد و يك بار زمين مى‏ خورد و يك بار هم پيامبر را زمين مى‏ زند و به آسمان بر مى‏ گردد.[6] همين تفكر منجر مى‏ شود كه مسيحيت معتقد شود خدا در عيسى حلول مى‏ كند و مى ‏شود مسيح، يعنى از آن جهت كه پيامبر است، عيسى است و از آن جهت كه تجسم خدا در زمين است، مسيح است. چنين مسيحيتِ يهودى زده در عمل نمى ‏تواند راهى جز همان راهى را كه يهوديت مى ‏رود، طى كند. فرض می‌کنیم که امثال خانم موگرینی نماینده‌ی فرهنگی نیست که گروگانِ صهیونیسم است و تنها یک مسیحی است؛ آیا این نوع شیفتگی، مصداقِ دوستی‌گرفتنِ اهل کتاب نیست؟ مطمئن باشید انقلاب اسلامی آزاد از سقیفه و سقیفه‌سازان، راهِ خود را می‌رود و مسیر مجلس شورای اسلامی مسیری نیست که سقیفه‌سازان بتوانند آن را منحرف کنند. اینان حتی اگر از کار زشت خود توبه هم بکنند، صلاحیت تصمیم‌گیری برای این ملت را ندارند و اگر خودشان استعفا ندهند، باید به جهت عدم صلاحیتِ نمایندگی، شورای نگهبان اینان را سلب صلاحیت کند. زیرا انقلاب زنده است و نه‌تنها استکبار را از نابودیِ آن مأیوس کرده، حضورِ خود را در منطقه طوری به اثبات رسانده است که موجب سرافرازیِ آن‌هایی شده است که خود را شیفته‌ی غرب و غربیان نکرده‌اند. در چنین شرایطی چاره‌اندیشی برای جلوگیری از افول جایگاه رفیع مجلس وظیفه‌ای ملی است که هم احزاب سودبرنده از گسیل داشتن چنین افرادی به مجلس می‌بایست برای آن چاره‌ای بیندیشند و هم ساختارهای فراجناحی. اما در این میان ساختار مجلس بیشترین مسئولیت را در قبال صیانت از جایگاه رفیع خود به عهده دارد، تا کنون این قوه کمتر در مقام پالایش کژی‌های درونی خود برآمده؛ از این رو امید است این حساسیت را در واکنشی مناسب به مردم نشان دهد تا نقطه آغاز شایسته‌ای برای صیانت از چنین جایگاه رفیعی باشد. موفق باشید.

 


 

[1] ( 1)- سوره مائده، آيه 51.

[2] ( 2)- همان، آيه 52.

[3] ( 1)- همان، آيه 53.

[4] ( 1)- همان، آيه 54.

[5] ( 1)- در سوره آل عمران، آيه 28 مى ‏فرمايد:« لَّا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاء مِن دُوْنِ الْمُؤْمِنِينَ وَمَن يَفْعَلْ ذَلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللّهِ فِى شَيْ‏ءٍ إِلَّا أَن تَتَّقُواْ مِنْهُمْ تُقَاة وَيُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَإِلَى اللّهِ الْمَصِيرُ»؛ مؤمنان نبايد كافران را به جاى مؤمنان به دوستى بگيرند و هر كه چنين كند در هيچ چيز او را از دوستى خدا بهره‏اى نيست مگر اينكه از آنان به نوعى تقيه كند و خداوند شما را از خود مى‏ ترساند و بازگشت ‏[همه‏] به سوى خداست.

[6] ( 1)- از اين نمونه تحريفات را كتاب «اسلام آيين برگزيده» گردآورى كرده است مى ‏توانيد به آن رجوع كنيد.

20011
متن پرسش
با عرض سلام و خسته نباشید: نمی دونم این سوال به دستتون میرسه یا نه، یا اینکه اصلا جواب میدید یا نه، آری شک تمام وجود مرا فرا گرفته حتی نسبت به اینکه سوال من جواب داده میشه یا نه! استاد من دچار شکی شدم که نمی دانم چه کنم؛ من اوایل بسیار انقلابی مطیع ولی فقیه و...بودم و سخت مخالف کسانی که این نظریه ها را قبول ندارند یا برایشان کم اهمیت بوده امثال: خاتمی در سیاست و سروش به عنوان نظریه پرداز! ولی اکنون نسبت به آن دورانم شک دارم و بیشتر متمایل به امثال سروش، اصلاح طلبان و غیره شده ام. بعد از ماجراهای پیش آمده از احمدی نژاد گرفته که زمانی نور چشم رهبری و اکنون جریان انحرافی است تا شکست پی در پی جبهه انقلاب و اصولگرا در انتخابات و عدم مقبولیت مردم نسبت به خشونت و تندروی (به تعبییر جامعه) که از انقلاب تاکنون دیگر آن شعارها نیست و اعتدال و اسلام رحمانی بیشتر نمایان شده و جایش را به اسلام خشن که امثال آقای مصباح یزدی قرائت می کرد داده است! استاد چکار کنم من فکر می کنم ولی فقیه دیکتاتور است و اصل تمام کارها به ایشان وابسته و دموکراسی و آزادی بیان بسیار در کشور ما بیمار است. ولی قبلا اینطور نبوده ام و بسیار با افکار امروزم ۱۸۰درجه فرق می کرده ام. اکنون به نظر شما این عیب از کجاست چه کنم؟ تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: عنایت داشته باشید ما در تاریخ 200 ساله‌ی خود، گرفتار نگاه غرب به همه‌چیزمان هستیم و به جهت سیطره‌ی چنین نگاهی نمی‌توانیم جایگاه تاریخی انقلاب اسلامی را که تقدیری است برای حضور خدا در مناسبات بشر و عبور از سکولاریته، درست درک کنیم. در حالی‌که بر اساس تقدیر الهی باید به خدا رجوع کرد و جایگاه ولیّ فقیه در این‌جا معنا دارد که چرا همه‌ی کارها باید به نحوی به ایشان ختم شود از آن جهت که ولیّ فقیه کارشناس کشف حکم خدا است و این با دیکتاتوری که همه‌ی کارها به نفس امّاره‌ی او ختم می‌شود، متفاوت است. خوب است که به کتاب «انقلاب اسلامی، برون‌رفت از عالَم غربی» رجوع فرمایید. خوب است که سری هم به جواب سؤال شماره‌ی 20018 بزنید. موفق باشید

19987
متن پرسش
سلام علیکم: رسیدن زمزمه رضا رضا از خراسان همه دلهای مردم ایران را تبریک می گویم. استاد عزیزم در جلسه روز شنبه مورخه 7 مرداد در مورد تمدن و مولفه های آن و تمدن غرب نکته دقیقی فرمودید که در تمدن غرب تکنیک و فرهنگ و عقاید در یک جهت قرار دارد و با توجه به آیات سوره نسا آیات 61 تا 71 بیان کردید و در ضمن فرمودید این تمدن غرب است که به بحران رسیده است و این فکر که ما را فقط کتاب خدا بس است و مشکلات خود را با فکر خود حل می کنیم هم به صراحت آیات و هم در عمل که نا کارامد هست حالا در این میان اگر به آیه 59 عمل کنید و با توجه تام به آیه 64 و 65 که اطاعت محض از رسول داشته باشید خوب حالا بفرمایید که ما در میان دو نه و یا راهی که تبین نشده یا بفرمایید امثال حقیر هنوز برایشان جا نیفتاده است روبرو هستیم. استاد عزیز آیا ما امروز در جهانی زندگی می کنیم که تکنیک آن را از جهان غرب می گیریم و عقایدمان که به حمد الهی از دین است. فرهنگ مان که هیچ ربطی به دینداری ما ندارد. خوب می فرمایید آیا از همین تکنیک می خواهیم برای تمدن سازی استفاده نماییم؟ سرور عزیزم در کتاب گزینش تکنولوژی از دریچه بینش توحیدی می فرمایید: «آن، ابزارهاي زندگي را انتخاب کرد. ابزارها هرچه ساده‌تر باشد انسان کم‌تر مشغول آن خواهد شد، و راحت‌تر به هدف خود دست مي‌يابد. مسلّم ما معتقديم حذف تکنولوژي يک نوع تحجّر است ولي اسير تکنولوژي شدن را نيز توقف مي‌دانيم. و تأکيد مي‌کنيم نظر به جديدترين تکنولوژي، بدون تعريف مشخص از هدف، يک نوع غرب‌زدگي به همراه مي‌آورد و زمينه‌ي حضور زندگي غربي در همه مناسبات زندگي خواهد شد. زيرا وقتي تکنيکي را بدون هدف خاص پذيرفتيم عملاً آن تکنيک هدف فرهنگي خاص خود را بر زندگي ما تحميل مي‌کند و در همان راستا روابط و مناسبات ما را شکل مي‌دهد، و از اين طريق غرب همچنان در قدرت خود مي‌ماند، چون نمي‌دانيم با چه هدفي بايد تکنولوژي غربي را گزينش کنيم. در نتيجه بايد اذعان کرد قدرت غرب در ضعف فرهنگي ما است نه در قدرت تکنيکي آن» خوب این از تکنیک که باید یا گزینش خوب داشته باشیم و پادزهر داشته باشیم که زهر آن را بگیرد و همچنین فرهنگ ما که به فرمایش خود شما ما اگر خوب دقت کنیم در فرهنگ غربی زندگی می کنیم. استاد عزیز امروز امثال جناب عالی به صحنه آمده اید برای تبین فرهنگ انقلاب اسلامی تا نشان دهید این انقلاب همان راه سوم است. اما سوال بنده این است که آیا هر تمدنی می تواند با این چنین تبین های یا فقط در بستر همین نوع تفکری می تواند ادعای یک تمدن جهانی داشته باشد. استاد عزیزم ببخشید زبانم الکن است از شرح سوال اما می خواستم ببینم شما معتقد هستید ما هنوز در طلیعه این راه هستیم و آینده متد این تمدن شرح و تبین می شود یا اینها از نظر شما تبین شده است ولی اجرا نشده بطور کامل اجرا نشده است. بنده مشکل فکریم اینست که ما هنوز صاحب تکنیک خاص متناسب با فرهنگ حقیقی انقلاب اسلامی نیستیم (البته شاید همین نوع تفکر هم در همان فرهنگ غربی که به ما القاء شده است ریشه دارد.) در پایان مثل همیشه متانت و صبر شما سپاسگزارم. دعا گوی شما هستم.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بحمداللّه به نکات خوبی اشاره فرموده‌اید به‌خصوص که روشن می‌شود جمعِ بین اطاعت از ولیّ الهیِ دورانِ ما و نوعِ ارتباط با تکنیک چگونه باید باشد. در این‌که ما در ابتدایِ راهی هستیم که باید با اطاعت از ولیّ الهی که خداوند قلب او را محل هدایت ما قرار داده است، راهِ خود را بیابیم حرفی نیست. عمده آن است که بدانیم در بستر رجوع به ولیّ الهی، نسبت ما با عالَم و آدم و از جمله با تکنیک و حتی با نظام اداری با ایده‌های خاصی همراه می‌شود که آن موجب به سر و سامان‌آمدنِ جامعه می‌گردد و ما متأسفانه هنوز با این رویکرد به ولیّ امرمان نظر نمی‌کنیم و قصد بنده در بحث آیات 59 به بعد سوره‌ی نساء برای تذکر به این امر است. موفق باشید 

19928
متن پرسش
سلام: ببخشید سئوال حقیر جوابش در هیچ جای ایمیلم حتی اسپم هم نیامده است. شماره سئوال: 19897
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: قبلاً این‌طور جواب داده شده بود:

19897- باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- کتابی به طور خاص در این مورد نمی‌شناسم 2- جزوات «تاریخ فلسفه‌ی غرب» بر روی سایت هست 3- کتاب آقای ملکیان را ندیده‌ام. موفق باشید

نمایش چاپی
متأسفانه هیچ نتیجه ای در رسانه ها پیدا نشد!