متن پرسش
سلام و عرض ادب:
استاد، به تازگی وقتی به حاج قاسم و مقبره اش فکر می کنم، گویی به امام حسین (ع) و کربلا فکر می کنم! از بس حس عجیبی است می ترسم به کسی بگویم فکر کند من خلط بین حسین بن علی و حاج قاسم کرده ام. اما نه، احساس شدید نور امامت می کنم از این جریان حاج قاسم!
حس حضور امام بیش از پیش در حوالی حاج قاسم برایم دور می زند! استاد براستی من به افراط افتاده ام یا در عالَم خبری است؟ فقط دوست دارم در این مقام و به این مقام گریه کنم. جاذبه های دنیوی که آرام آرام با منازل السائرین و چهله هایش در قلبم بی مقدار می شد، بعد از حاج قاسم کل دنیا برایم رنگ باخت. خیلی گریه می کنم، خواب حاج قاسم را می بینم. بیداری حاج قاسم را می بینم. صدایش در گوشم مرور می شود ( ما ملت شهادتیم ...) زندگی ام شده حاج قاسم. گاهی با خود می گویم مرا تحمل روح بلند حاج قاسم نیست! پس حسین بن علی (ع) که بوده است! نمی توانم حتی فکرش را کنم. که از دموع آن مکتب حاج قاسم ها سر برآورده اند!
خدایا علی بن ابی طالب (ع) که بوده!
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: از طرف آن مرد الهی راهی به سوی ما گشوده شده که در افق آن، جمال اولیای الهی را بهتر احساس میکنیم. آری! این اشکها بهرهای از از آن اشکی است که در ذات مکتب امام حسین «علیهالسلام» جهت لقای الهی به ما عطا شد. حاج قاسم؛ سرّ عظیم نهضت حضرت روح اللّه «رضواناللّهتعالیعلیه» است و یافتنِ سرّ، کارِ آسانی نیست. این مرد ما را «رازآشنا» کرد. در کتاب «گوشسپردن به ندای بیصدای انقلاب اسلامی» نکتهای در رابطه با «رازآشنایی» عرض شده است که شاید در اینجا نیز بهکار آید. موفق باشید
معناي زندگي با «راز»
«وجود» همهجا هست، هيچجايي هم نيست، هيچچيزي هم نيست يعني «ماهيت» و «چيز» نيست. انسان با اُنس با «وجود» در پناه چيز ديگري آرامش نمييابد مگر در پناه آن ندايي از حقيقت که خداوند در مظاهري خاص با ما از آن طريق سخن ميگويد؛ مثل مظهري به نام انقلاب اسلامي. زيرا همانطور که عرض شد در آن صورت انسان متوجهي طريقتي شده است که در آن طريقت در پي نشانِ چيزي است که پيدا ميشود ولي به سرعت دامن برميکشد و ميگريزد و در مقابل ما منازلي را قرار ميدهد که بايد طي شود. معناي زندگي با راز از اين قرار است و اين نکتهي مهمي است که نميتوان از آن غافل شد و ادعاي تفکر داشت. عرض شد حججيها خودشان هم ندانستند چهکار کردند ولي متوجه شدند بايد کاري بکنند، «برقي از منزل ليلي بدرخشيد و برفت». خداوند راهي جلوي آنها گشود تا اگر مرد راه هستند بتوانند به درستي قدم در راه بگذارند. خداوند از طريق حضرت روح اللّه «رضواناللّهتعاليعليه» راهي در مقابل ملتها و بهخصوص ملت ايران گشود و شهداء توانستند در آن راه قدم بگذارند. اگر پرسيده شود خصوصيات آن راه چيست، جواب ميشنويد شرط درک راه، رفتن در راه است، تعريفکردني نيست. به گفتهي جناب عمّان ساماني:
شرط راه آمد، نمودن قطع راه
|
/ بر سر رهرو چه مِعْجر چه کلاه
|
حتماً تجربه کردهايد، همان برقي که راهي را در مقابل انسان ميگشايد، به سرعت دامن برميکشد و ميگريزد ولي در مقابل ما منازلي قرار ميدهد که بايد طي شود تا در مسيري قرار گيريم که البته در آن مسير، تحولِ تفکر نسبت به حقيقت همواره با ما خواهد بود. اين يعني همواره در آغاز قرارگرفتن و آينده را از آن آغاز شروعکردن. زيرا آينده همواره برگشت به آغاز است، آغازي که با افق انقلاب اسلامي شروع شده است و در جلسات گذشته بر آن تأکيد شد که: «تفکر، بازگشتِ دائم به آغاز است». برقي ميدرخشد و ما را متوجهي حقيقتِ دوران خود که همان آغازي است که با انقلاب اسلامي شروع شده است، ميکند و ما را به تفکر ميرساند. تفکري که آينده و گذشته برايش در ميان نيست. زيرا حقيقت همواره در صحنه است.
عنايت داشته باشيد که وقتي احساس کرديد در مورد آنچه بايد فکر شود، فکر کردهايد و تمام شده؛ آن روز را روز عزاي تفکر بدانيد. اگر به دنبال اين باشيد که چيزي بياموزيد و تمام، معلوم است راه را درست نرفتهايد در حاليکه با رخدادي مثل انقلاب اسلامي راهي در مقابل شما گشوده شده است که به سوي حضرت مهدي (عج) اشاره دارد.
از طريق انقلاب اسلامي که حقيقت متعينِ اين دوران است راه به سوي امامت و قرآن گشوده ميشود. انقلاب اسلامي شأني از شئون وجود مقدس حضرت امام زمان (عج) است و با نظر به آن حضرت به عنوان امامِ زمان، ميتوان از مرگ جاهليت آزاد شد و دين را درست فهميد. لذا همانطور که اگر کسي امام زمانش را نشناسد، بقيهي ابعاد ديناش برايش مبهم ميماند؛ -زيرا امام زمان (عج) صاحب زماناند و با ايشان ميتوان در زمان و تاريخ خود حاضر شد- انقلاب اسلامي نيز راهي است که اگر بتوانيم درست آن را پيدا کنيم، حقيقت دوران خود را پيدا کردهايم و از آن طريق اُنس با همهي حقايق عالم براي ما گشوده ميگردد