بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان

موضوعات

دسته بندی: نبی، امام

تعداد نمایش
کتاب
جزوه
یادداشت ویژه
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
19912
متن پرسش
سلام استاد عزیز خسته نباشید: استاد گرامی با توجه به اینکه ائمه اطهار بعضا با وصل به فاطمه زهرا سلام الله معمولا خودشونو اولاد رسول الله می خواندند و حتی در یهود هم داریم که نصبشان از مادرانشون هست. آیا شخصی که مادرش سیده هست خودش هم سید محسوب می شود؟ ممنون
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: شاید عرفاً این‌طور نباشد. ولی وقتی عیسی «علیه‌السلام» ابن مریم «سلام‌اللّه‌علیها» هستند چرا اولاد حضرت زهرا «سلام‌اللّه‌علیها» اولاد رسول اللّه «صلوات‌اللّه‌علیه‌واله» نباشند؟ موفق باشید

19904
متن پرسش
بسمه تعالی سلام استاد گرامی: چه اشکالی دارد که ظهور خدا در عین اینکه چیزی غیر از خدا نیست اما این ظهور ناقص و باید ظهورش کاملتر شود و این عیب به خدا برنمی گردد بلکه به ظهور خدا برمی گردد و هرگز نقص ظهور به کبریایی خدا خدشه ای وارد نمی کند. اعتقاد بنده این هست که جمهوری ظهور انقلاب اسلامی است و انقلاب باطن این ظهوره و این ظهور نمایش تمام باطنش که انقلاب اسلامی است نمی باشد. بخواهیم یا نخواهیم جمهوری نواقص و عیوبی دارد که نمایش و بوی انقلاب اسلامی از آن به مشام نمی رسد. جمهوری ذاتش یک امر مدرن است و ما امروز در ضرورت تاریخی به آن رجوع کرده ایم و اسلامی بودنش برای جلوگیری از خسارات جمهوری است این جمهوری که از غرب به ما رسیده آیا ما را می تواند از غرب خارج کند؟ انقلاب اسلامی بهترین نحوه زندگی در تاریخ مدرن در شرایط ایمانی را در قالب جمهوری اسلامی به ما نشان داده ولی آیا این جمهوری عین حق است هر چند حق بودنش را منکر نیستم اما ظهور کامل انقلاب نیست و انقلاب ظهورات کاملتری دارد. امروز اسارت در جمهوری حجاب بزرگی شده تا انقلاب نتواند به درستی ظهور کند و ثمره فرو کاستن انقلاب در حد جمهوری مشکلات و معضلاتی پدید آورده که انقلاب را سخت تحت فشار قرار داده و انقلاب نمی تواند ظهور واقعی خودش را بنماید. ما در جمهوری غرق شده ایم که ظهور عالیه انقلاب مورد غفلت ما واقع شده و مگر هدف اصلی این انقلاب ظهور تام خودش که در فرج و ظهور حضرت حجت نهفته است مورد غفلت واقع نشده و با جمهوری در یک غفلت از هدف عالیه انقلاب اسلامی واقع نشده ایم. من سالهاست فکر می کنم چرا به اینجا رسیده ایم و تنها راه نجات خودمان را رجوع به ذات انقلاب اسلامی و هدف عالیه آن می دانم و بزرگترین حجاب این انقلاب را جمهوری می دانم و معتقدم عبور نکردن ما از جمهوری غفلت بزرگی است که ما را مشغول به جمهوری کرده است جمهوری ای که غفلت بزرگی از هدف عالیه انقلاب شده است و مسلما جمهوری سالهای اول انقلاب بیشتر به هدف انقلاب نزدیک بود تا جمهوری بعد از سازندگی و اصلاحات و اعتدال و دیگر حتی در این جمهوری بهتر از احمدی نژادها هم نخواهند توانست کاری کنند جمهوری نیروهای خاص خودش را پیداکرده و امکان فتح آن تقریبا از دست این افراد بعید و ناامید کننده است. و شما هم باور ندارید که انقلاب در قالب جمهوری از دست اینها نجات پیدا بکند جز تحمل و استخوان در گلو و خار در چشم چکاری باید کرد؟ به راستی چرا باید جمهوری که این افراد سردمدار آن هستند را پاک و مقدس و منزه بدانم؟ شما به جمهوری که می تواند چنین افرادی را در رأسش قرار بدهد چگونه فخر می کنید؟ این اشکال از جمهوری است که کسانی را می تواند در نزد خود بپذیرد که با خرد سیاسی دنیای توسعه یافتگی هماهنگ اند ولی کسانی که در افق مهدی صاحب الزمان هستند جایی در آن ندارند. به راستی این اشکال از کجا ناشی می شود؟ چرا شما حاضر نیستید در این جمهوری کاری بکنید؟ چرا مدیریت را کنار گذاشتید؟ از کجا فهمیدید راهها به بن بست و مدرنیته سوق پیدا می کند؟ آینده پیش رو یا انتخاب غرب و دنیای توسعه یافته است یا امید به ظهور و فرج حضرت(عج). جمهوری ای که من دارم در این سالها می بینم راه توسعه یافتگی را در حال ادامه دادن است و اگر احمدی نژادی خواست ما را بیدار کند که هدف مهدی است حتما منحرف و بیسواد و خارج از معیارهای جمهوری قرار گرفته است. بنده نمی گویم جمهوری اسلامی از انقلاب جداست و وجه و جلوه آن نیست ولی باور کنیم انقلاب وجوه زیباتری هم دارد و این دختر زیبا که امروز پیر و زشت شده باید برود تا وجه دیگری از انقلاب نمایان شود تا زیبارویان دیگری بیایند اما حتما تا جمهوری هست این مائیم و اینها. اگر احمدی نژادی بدون حاشیه هم بیاید اصلا مهلتی در جمهوری ندارد. جمهوری تکلیفش مشخص است و وارثانی دارد که به من و شما نخواهد رسید والفرض برسد طوری چیده شده است که ما هم مثل آنهاییم همان چیزی که شما از آن فرار کردید و از مدیریت به معلمی در مسجد فرار کردید. مدتهاست دارم فکر می کنم که انقلاب چه در چنته دارد و آیا می تواند ما را از این وضع اسفناک امروزی نجات بدهد. نکند ما گرفتار توسعه یافتگی شده ایم که امروز دنبال خرد سیاسی اش می گردیم؟ پس کجاست اهداف عالیه انقلاب؟ نکند انقلاب در سوریه است شاید در اوین باید بدنبالش گشت؟ ماکجای تاریخیم؟ احساس می کنم در بین الطلوعین انقلاب که هوا گرگ و میش است و خاکستری نه سیاه و نه سفید است واقع شده ایم و چه سخت است تشخیص اینکه سیاهی می ماند یا روشنایی ولی امیدوارم بزودی بین الطلوعین تبدیل به روشنایی شود. نگویید درد ما را نمی فهمید، نگویید غم و بار سنگین این تاریخ روی دوشمان را که فریادمان را بلند کرده نمی فهمید. نگویید شما شادابید و ما افسرده و مرده. به خدایی که شما قبول دارید داغ انتظار خیلی سخت است، انتظار عبور از این شرایط سخت و جانکاه پس لااقل ما نسل سوخته تاریخ را که نه در روز هستیم و نه در شب سیاه ظلمانی را بفهمید نسلی که نمی داند کجای تاریخ است، تاریخ انقلاب و روشنایی یا تاریخ ظلمت مدرنیته؟ ما مذبذب شدیم که تاریخ ما را کجا می برد. مسلما قسم به خدای خمینی لحظه ای از تاریخ انقلاب بیرون نخواهم رفت اما نخواهید به همان خدای خمینی که انقلاب را با جمهوری که اینها در رأسش هستند به من نشان بدهید، بگویید امروز انقلاب خمینی را چگونه باید یافت؟ نگویید انقلاب این قوه قاف و قوه مجری و قوه مقنن است که بویی از انقلاب و انقلابی گری و خون شهدا نمی بینم. شما به ما بگویید انقلاب کجاست و ما را از حسرت دوری انقلاب نجات بدهید. غربت یاران خمینی در تاریخ امروز را شما نمی بینید؟ کجاست انقلاب؟ به من تشنه نشانش بدهید منی که عمرم از نیمه گذشته و سالهاست در انتظارش هستم و می‌ترسم بمیرم و این اتوپیای آرزوها را نبینم. والسلام
متن پاسخ

         

باسمه تعالی

سلام علیکم:.

1-  متن سخنان شما زیبایی خاصی دارد و روح گفتمانی و دیالگی ارزشمندی در آن جریان دارد تا خواننده‌ی آن متن گمان نکند شما حرف آخر را زده‌اید. امیدوارم بنده نیز به همین صورت باب گفتگو را بگشایم تا جنابعالی تصور نکنید خواسته‌ام حرف آخر را بزنم، زیرا معتقدم آن‌ کسی‌که می‌خواهد سخن آن‌چنان کلی بگوید که همه‌ی سخن‌ها را گفته باشد، راه تفکر را می‌بندد و اندیشیدن را به بن‌بست می‌کشاند. در همین رابطه نیز خداوند به رسول خود«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» می‌فرماید: «فَذَكِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ @ لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ»(غاشیه/ 21 و 22) یعنی پیامبر خدا«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله»  نیز مأمور است عقل‌ها را برانگیزاند تا تفکر به میان آید.

2- اجازه بده از «آزادی» که روح و جان جمهوری است شروع کنم، زیرا آزادی را احساسی می‌دانم که بشر این دوران خود را با آن معنا کرده و احساس آزادی را برای خود از هوایی که باید با آن تنفس کند، مهم‌تر می‌داند و لذا می‌خواهد آن را به‌دست آورد. زیرا آزادی یک نوع موجودیت به انسان می‌دهد و امروز بشر نسبت به این امر به خودآگاهی رسیده یعنی بیش از پیش احساس نیاز به آزادی را در خود احساس می‌کند و سعی دارد نظام سیاسی خود را بر مبنای آن نوع آزادی که احساس می‌کند به آن نیاز دارد بسازد و بدین لحاظ نظام‌های دیکتاتوری بیش از پیش احساس بی‌آیندگی می‌کنند و مجبور می‌شوند با دیکتاتوری و خفقان و یا آویزان‌شدن به آمریکا خود را حفظ کنند، زیرا در جان مردمی که غذای جان خود را آزادی می‌دانند جایی ندارند.

3- ما در راستای تحقق انقلاب اسلامی در تاریخی که مردم به اندازه‌ای نسبت به آزادی خود به خودآگاهی رسیده‌اند، در بین دو گذرگاه قرار داریم: یکی در گذرگاه ظهور سیاست‌مدارانی از جنس پدیده‌ی سیاست در نظام دموکراسیِ غربی که سیاست‌مداران نه برای متحقق‌ساختن ایده‌هایشان، که تحقق آزادی است، بلکه برای تحقق قدرت‌شان، دست به عمل می‌زنند، و دیگر گذرگاه، گذرگاه ظهور سیاستی است که عین دیانت است و ما فعلاً در دوره‌ی بینابینی نسبت به این دو گذرگاه هستیم. ملاحظه نمی‌کنید که در فضایی از سیاست قرار داریم که نامزد انتخابات بعد از انجام انتخابات یا خود را برنده احساس می‌کند یا بازنده؟ این همان سیاستی است که نظام دموکراسی غربی در آن قرار دارد و با سیاستی که نامزد انتخابات بر مبنای وظیفه‌ی انسانی خود را نامزد می‌کند، متفاوت است. و ما فعلاً در بین این دوگذرگاه دست و پا می‌زنیم و فکر نمی‌کنم بتوانیم کار را در یک طرف تمام‌شده بدانیم و گمان کنیم دموکراسیِ غربی جمهوریت ما را مصادره کرده و یا گمان کنیم آن‌چه فعلاً هست، همانی است که در افق تاریخی انقلاب اسلامی می‌تواند محقق شود که در آن افق، اهداف دینی و هویت ملی از نقش‌آفرینی کنار گذاشته نشده‌اند.

4- در سیاست به معنای غربیِ آن که با نظام جمهوریت و جواب‌گویی به آزادی بشرِ جدید شکل گرفته هیچ‌چیز جز قدرت اهمیت ندارد و آن سیاست در ذات خود به هیچ عهد و پیمانی وفادار نمی‌باشد و این برعکسِ آموزه‌ای است که سیاست را عین دیانت می‌داند و ما در بستر پاس‌داشتِ آزادی باید آن را رعایت کنیم.

5- حال مائیم و نظام جمهوری اسلامی و این‌که از خود بپرسیم در کجا قرار داریم و در نهایت به کجا منتهی می‌شویم؟ آیا با تأکید بر آموزه‌های دینی و با نظر به اهداف انقلاب اسلامی چاره‌ی کار عبور از جمهوریت است، یا باید بر بنیاد آزادی و با تأکید بر آن، به سوی سیاستی که عین دیانت است قدم بگذاریم و در بستر جمهوریت بر ایده‌های خود پافشاری کنیم و در سپهر اخلاق، سیاست را معنا نمائیم و گرفتار نگاهی شویم که حضور تاریخی انقلاب اسلامی را نادیده می‌گیرد؟

6- هدف بنده آن است که روشن شود به چه دلایل باید به چیزی فکر کنیم که باید باشد و فعلاً نیست، و اگر جوانانی از نسل شما سوخته‌ی این فرآیند هستند -که هستند- نتیجه‌ی این سوختن چه باید باشد، وقتی بخواهید نسبت به تاریخی که در آن هستید، بیگانه نباشید و غایت پنهانِ سیر تاریخی که در آن قرار دارید را مدّ نظر داشته باشید و مانند شهدا که سوختند ولی همه‌چیز خود را بر بادرفته نیابید، آینده را از آن خود بدانید. آن‌چه باید روشن شود آن نوع مقاومتی است که در متن آن حتی سیاست‌مداران ناخواسته هم که باشد، در خدمت غایت نظام اسلامی قرار می‌گیرند و رهنمودهای رهبر انقلاب همچنان نفوذ خود را به ظهور می‌آورد و برجام نمی‌تواند تحقق سند 2030 باشد.[1]

7- می‌خواهم عرض کنم راه حلّ حضور در تاریخ آینده‌ی انقلاب اسلامی، نه حضور در نظام لیبرالیسم غربی است، و نه زیر پاگذاردن جمهوریتِ انقلاب اسلامی، بلکه به شکوفائی‌آوردنِ جمهوریت است؛ و این در این دوران که لیبرال دموکراسی همه‌ی سیاست را بر اساس ذوق خود تعریف کرده، کار ساده‌ای نیست، ولی کافی است روحیه‌ی مقاومت با همه‌ی سختی‌ها و هزینه‌هایی که در پی دارد، در ما پایدار بماند تا آن جنینی که در رَحم انقلاب اسلامی در حال شکل‌گیری است، متولد شود و فرزندی مناسب فرهنگ جمهوریت، مطابق انقلاب اسلامی و بر بنیاد آزادی به میان آید، با شکل و شمایلی که مبتنی بر سنت و مواریث گذشته و تجربه‌ی تاریخی ما است. تجربه‌ای که نشان داد تاریخ ما در عین داشتن ظرفیتی در حدّ تحقق انقلاب اسلامی، متأسفانه موانعی از جنس روحیه‌ی غربی در ما نهادینه شده است و عبور از آن روحیه چندان هم ساده نیست، مگر با خودآگاهیِ خاصی که در این دوران به‌شدت به آن نیاز داریم و این‌که بدانیم ما با انقلاب اسلامی در غایتی وارد شده‌ایم که حتماً به آن می‌رسیم و آن افقی است که در حال حاضر در دوردست‌های حیات تاریخی ما موجود است و رسیدن به آن، نیاز به «تلاش» و «مرور زمان» دارد.

8- هرکس با جبهه‌ی اصول‌گراییِ حزبی و نوعِ ارتجاعی آن روبه‌رو شود، آن اصول‌گرایی که سعی دارد وضع موجود را با همین حالت سرد و جامد برای حفظ حاکمیت خود حفظ کند، معلوم است که مثل شما باید سخت نسبت به آن‌ احساس جدایی داشته باشد. زیرا اینان در لباس مذهب و در ادعای طرفداری از انقلاب و ولایت، غیر از فهم کهنه و ارتجاعی خود، گوش به هیچ سخنی غیر از آن‌چه در فهم خود دارند، نمی‌دهند و هیچ‌کس جز خود را نمی‌بینند. اینان چه بخواهند و چه نخواهند در تاریخی قرار دارند که آن تاریخ، سال‌ها است زمان مصرفش به‌سر آمده به همان معنایی که فرقه‌ی قرون وسطایی آل سعود فکر می‌کنند و عمل می‌نمایند. این نوع اصول‌گرایی در عین ادعای طرف‌داری از انقلاب، دشمن هرگونه تفکر و اندیشه است و بیشتر به انجمادِ اندیشه و بی‌فکری دامن می‌زند. در شرایطی که این افکار رو به کهولت نهاده و مشاعر فهم تاریخی خود را از دست داده‌اند، چه نسبتی با انقلابی دارند که بنا دارد آینده‌ی بشریت را زنده کند؟ مگر این افراد که آزادی و تعقل را برنمی‌تابند، در حال حاضر زنده‌اند؟ اینان در فردیتِ ذرّه‌ای خود، زندانی‌اند و بقیه را به حساب نمی‌آورند و شما باید با هوشیاری کامل تکلیف خود و انقلاب و رهبری را از این‌ها جدا کنید، در حالی‌که در این امر بسیار باید خونِ دل خورد، زیرا اینان هم به مانند حقوق‌بگیرانِ نجومی، مثل یک کَنه به انقلاب چسبیده‌اند و به صورتی دیگر به جان رگ و ریشه‌ی انقلاب افتاده‌اند. آیا کار این افراد را به حساب انقلاب اسلامی و جمهوریت آن می‌گذارید، در حالی‌که بویی از آزادی نبرده‌اند و نمی‌توانند حق همگانی که با انقلاب اسلامی به میان آمده است را ببینند؟

9- جریان اصلاح‌طلبی در فضایِ روح غربی ، برداشتی عرفی از آزادی دارد و نه قدسی و تنها به این فکر می‌کند که چگونه از بستر آزادی، انتخاباتی را مدیریت کند که عملاً در آن انتخابات، اهدافِ انقلاب اسلامی خواسته یا ناخواسته در حجاب ‌رود و ما به جای پشت‌کردن به آزادی به جهت سوء استفاده‌ از آن، آزادی را از بندِ چنین افکاری آزاد کنیم تا همان حریّتی که دین متذکر آن است به صحنه آید و رعایت حقوق انسانی شکوفا گردد. این نوع نگاه به آزادی، آن نگاهی است که از آموزه‌های علی«علیه‌السلام» به‌دست می‌آید و نه از لیبرال‌دموکراسی.[2] در این رابطه با اصول‌گراییِ حزبی نیز فاصله داریم، زیرا آن نوع اصول‌گرایی به نحوِ ناعادلانه‌ای اهداف انقلاب اسلامی را در انحصار خود گرفته و ما به نحو ناخواسته‌ای در کنار آن‌ها هستیم، زیرا نمی خواهیم به همان معنایی که عرض شد، اصلاح‌طلب باشیم ولی سعی می‌کنیم قصور اصول‌گرایی که نگاه ایدئولوژیک به دین است، به جای تفکر در دین را، نادیده نگیریم.

10- بنده با نظر به روح انقلاب اسلامی که آزادی است، جمهوریت را یکی از شئون انقلاب اسلامی می‌دانم و باید جمهوریت نظام را پاس داشت، زیرا آزادی، نوعی تعیّن‌بخشی به انسان است و انسان در متن آن می‌تواند خود را بیابد.

11- ما تنها زمانی مختار و آزاد هستیم که از آزادیِ خود آگاه شویم و این با پاسداری از جمهوریت نظام اسلامی ممکن است و در صورتی می‌توانیم آزادی خود را محقق کنیم که در نظام سیاسی خود حاضر شویم و محدودیت‌هایی که به طور طبیعی در هر نظام جمهوری پیش می‌آید را بر خود حمل نماییم و در کنار عبور از لیبرال‌دموکراسیِ غربی  که فعلاً در متن جمهوریتِ خود بدان مبتلا هستیم، بتوانیم از اصول‌گرایی حزبیِ تنگ‌نظرانه نیز عبور کنیم.

12- اگر در نگاهی پدیدارشناسانه با هم به این نتیجه رسیده‌ایم که بزرگ‌ترین مسئله‌ی انسان در این تاریخ، آزادی است و خداوند اراده‌ی خود را در آزادی انسان به ظهور می‌آورد، باید تلاش کنیم جمهوریت را محل اراده‌ی الهی گردانیم و این امیدی است که به نظر بنده در حضرت امام خمینی«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» و مقام معظم رهبری«حفظه‌اللّه» بوده و هست، و در این رابطه حضرت امام فرمودند: این قرن، قرنِ نابودی ابرقدرت‌ها است و رهبر معظم انقلاب فرمودند: این قرن، قرن اسلام است. زیرا با انقلاب اسلامی آگاهی جدیدی نسبت به آزادی به میان آمده است و راز خشم دولت‌های ارتجاعی و دولت‌های لیبرال‌دموکرات از نظام اسلامی به این جهت است. حال باید جمهوریت را نجات داد و یا زیر پا گذاشت؟

13- در مباحث فلسفه، روند شکل‌گیری خودآگاهی نسبت به آزادی مورد بحث قرار می‌گیرد و حضرت امام خمینی«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» با همان شعور إشراقی خود تا آن‌جا متوجه این امر شدند که برای تحقق جمهوری اسلامی رأی مردم را به میان آوردند، در حالی‌که در آن زمان همه‌ی مردم به هر آن‌چه حضرت امام پیشنهاد می‌کردند تن می‌دادند، ولی امام با طرح رأی‌دادن به نظام، روحِ تاریخی ملت را در آن‌ها زنده کرد و معنابخشی تاریخی را صورت عملی بخشید. در این رابطه همه‌ی ما به خوبی با جان خود احساس کرده‌ایم که اسلامِ داعش یک اسلام دروغین است زیرا آزادی را نمی‌فهمد، پس اسلام حقیقی که ضد اسلام داعش است حتماً آزادی انسان را پاس می‌دارد، هرچندباید برای آن هزینه دهد و با پاس‌داشت آزادی که فعلاً با روح غربی آلوده شده، ظاهراً از اهداف اصلی انقلاب عقب بیفتیم، ولی این سرآغازی است که ما را به معنای حقیقی دیانت می‌رساند از آن جهت که دیانت در قالب تحجر، دیانت نیست.

14- با توجه به این‌که آزادی مثل هر معنایِ قدسی و هر اسمی از اسماء الهی، خود را در قالب چیزی نشان می‌دهد، می‌توان به این نکته فکر کرد که در این تاریخ آزادی خود را در قالب جمهوریت به صحنه آورده تا هرکس بتواند حق خود را در متن آزادی مطالبه کند و هرکس با رعایت حقوق انسان‌ها، آزادی آن‌ها را پاس دارد تا به خود هویت و موجودیت ببخشد، از آن جهت که آزادی یک نوع موجودیت برای انسان است و اراده‌ی انسان را به معنای حقیقی فعلیت می‌بخشد زیرا اراده بدون آزادی یک مفهوم تهی است و به همین جهت خداوند در عین دستورات شرع به انسان‌ها، آزادی و اختیار انسان‌ها را برای رعایت دستورات‌اش از آن‌‌ها نگرفته، بلکه خواسته است در عین آزادیِ انسان‌ها ، آن دستورات عملی گردد.

15- این کافی نیست که انسان به خاطر حق انتخابی که دارد خود را آزاد بداند، بلکه باید در نسبتی که با دیگران برقرار می‌کند آزادی را احساس کند. یعنی آزادی با خودمحوری شکل نمی‌گیرد، پس اگر می‌خواهیم به اراده‌ی آزاد برسیم باید به اراده‌ای مشترک دست یابیم و در این رابطه است که عرض می‌کنم افق آینده‌ی جمهوری اسلامی روشن است، زیرا اتحاد و اشتراک واقعی در توحید صورت می‌گیرد و نه در شرک.

16- حتماً به این نکته فکر کرده‌اید که «ما در دنیای ماها، ما هستیم و نه در دنیای من‌ها» و این یعنی به فعلیت‌آوردن خود در بستر جمهوری اسلامی. و آل سعود چون این را نمی‌فهمد، در بی‌آیندگی به‌سر می‌برد و مجبور است مثل دون‌کیشوت عمل کند، مثل بعضی از مذهبی‌های ما یا مثل بعضی از نیروهای امنیتی که متوجه نیستند انسان‌ها در ارتباط با انسان‌ها، انسان می‌شوند، پس باید تا آن‌جا که ممکن است نسبت به بقیه شکوفا بود و گشودگی داشت تا آن‌ها را فهمید، وگرنه با تصورات خود نسبت به دیگران زندگی می‌کنیم. یعنی با ترساندن مردم نمی‌توان جامعه را حفظ کرد، با جمهوریت و رعایت آزادی می‌توان جامعه را حفظ نمود. البته این‌که باید بزهکاران مرعوب باشند که باید باشند، امر دیگری است.

17- ما در نظام جمهوری اسلامی و رعایت حق آزادی انسان‌ها مطابق آموزه‌های دینی به آن نوع از خلاقیت سیاسی دست می‌یابیم که با تفکر و تقوا همراه است و از این طریق جمهوریت شکوفا می‌شود و از لیبرال‌دموکراسی که جواب‌گوی به امیال سرگردان مردمان است، فاصله می‌گیریم. زیرا اراده‌ی آزاد وقتی ثمر می‌دهد که از اندیشه تهی نباشد.

 تا انسان نداند چه چیزی را باید اراده کند و وقتی حق و حقیقت مدّ نظر انسان‌ها نباشد آزادی چگونه پاس‌داشته می‌شود؟

18- در فضای لیبرال‌دموکراسی، انسان‌ها تنها خودِ صوری خود را به‌عنوان انسان مدرن معنا کرده‌اند و جمهوری اسلامی با نظر به حقیقتِ آزادی بنا دارد با ارزش‌نهادن به آزادی این نوع برداشت از خود را اصلاح کند، نه آن‌که انسان‌ها را سرکوب نماید، هرچند معلوم است این مسیر در فضای سیطره‌ی فرهنگ مدرنیته چندان هموار نیست. ولی نباید فراموش کرد که شکل‌گیری ابعاد متعالی انسان در راستای بازشناسی دیگران و احترام به آزادی و حقوق دیگران شکل می‌گیرد و از این طریق انسان از زندان فردیتِ ذرّه‌ایِ خود آزاد می‌شود و در وسعتی ماورای اُبژه و سوبژه به درک واقعیات می‌رسد، به همان معنایی که «من‌ها»، «ما» می‌شوند و آزادی هرکس در درک آزادی دیگری برای هرکس احساس می‌گردد. این آن نوع آزادی است که می‌شود انسان برای تحقق آن انواع سختی‌ها را تحمل کند و حتی جان خود را به خطر بیندازد.

19- این‌جا می‌خواهم نظر جنابعالی و سایر دوستان را نسبت به این امر، حساس کنم که اگر به یک معنا دموکراسی به گفته‌ی هایدگر جواب‌گویی به میل‌ها و اهواء سرگردان است که هست و امکان این هست که در جمهوریت هوس‌های سرگردان به میدان آید، با این‌همه آزادی بدون جمهوریت ضمانت و بقایی ندارد و اگر بر جمهوریت تأکید نشود در این تاریخ احساس انسان‌ها نسبت به آزادی سرکوب‌ خواهد شد، از این جهت باید آزادی طوری به میان آید که زندگی ما را شکل دهد، می‌ماند که چگونه زهر مسموم جمهوریت را کشید که از این جهت در تشکیلات سیاسی، وجود شورای نگهبان امر بسیار مبارکی است تا هرکس به امید تحریک امیال مردم نخواهد جمهوریت را آلوده کند و افرادی که تا حدّی آزادی را از بی‌بند و باری تفکیک می‌کنند نامزد انتخاب مردم باشند و از این مهم‌تر باید از طریق انقلاب اسلامی افقی گشوده شود که انسان‌ها آزادی خود را سخت محترم بشمارند و اراده‌ی آزاد خود را از انواع آلودگی‌ها حفظ کنند و سخن بنده با جنابعالی برای تفکر در این موضوع است که فعلاً در اجمال خود قرار دارد.

20- با توجه به آن‌چه تا کنون عرض شد و با این اوصاف می‌توان گفت: «امروز اسارت در جمهوری حجاب بزرگی شده تا انقلاب نتواند به درستی ظهور کند؟» و طوری نتیجه بگیریم که باید از دست جمهوریت راحت شد؟ و یا باید به این موضوع فکر کنیم که چگونه در دل همین جمهوریت از غرب عبور کنیم و با متذکرشدن به ابعاد قدسی انسان‌ها و به خودآگاهی‌رساندن آن‌ها نسبت به آزادی  که اراده‌ی آزاد آن‌ها را به آن‌ها گوشزد می‌کند و در آن دیگر غرب انتخاب نمی‌شود، غربی که انسان در آن نسبت به انتخاب آزاد در اسارت است؟

فکر می‌کنم تا حالت فوق برای انسان‌ها پیش نیاید نظر حقیقی به حضرت حجت(عج) نمی‌توان کرد که بنا دارند استعدادهای انسان را به اوج خود برسانند و این محقق نمی‌شود مگر در بستری که انسان‌ها نسبت به آزادی خود به خودآگاهی رسیده باشند و بخواهند رها از اسارت‌ها به عالی‌ترین نقطه‌ی انتخاب خود که انتخاب پروردگار عالم است برسند و افقی را در مقابل خود بگشایند که در آن افق اهداف توسعه‌یافتگی ارزشی نداشته باشد، البته این بدان معنا نیست که غرب را و خودِ توسعه‌نیافتگی را نشناسیم، زیرا در آن صورت در عزم عبور از غرب گرفتار توهّم می‌شویم و معتقدم آقای دکتر داوری در کتاب «خرد سیاسی در زمان توسعه‌نیافتگی» می‌خواهد متذکر این امر شود.[3]

20- حقیقتاً درست درک کرده‌اید که ما در بین‌الطلوعین انقلاب که هوا گرگ و میش است، قرار داریم و اگر متوجه جایگاه تاریخی خود نشویم به امید نزدیکی به میش، به گرگ نزدیک می‌شویم. و همه‌ی حرف در این یک کلمه است که اگر در بین‌الطلوعین هستیم که خورشیدِ توحید در مقابل غروب استکبار در حالِ بالاآمدن است و همه‌چیز گواه است که چنین طلوعی تقدیر این زمانه است، چرا با ناامیدی نظاره‌گر صحنه باشیم؟ چرا نباید برای معنابخشی به خود، خود را در پرتو این نور غرق نکنیم؟ در حالی‌که ما را فرا گرفته. چگونه می‌توان نگهبان انقلاب اسلامی بود اگر آن را حقیقت وجودی دوران ندانیم؟ آیا جز با گوش‌سپردن به آن از طریق وجودِ خود و به زبان‌آوردن تعلق خاطری که به آن داریم می‌توانیم بار سنگین این مسئولیت این دوران را به دوش بگیریم؟  

رخداد تاریخی، یک نوع آشکارشدن است برای جان انسان، مثل فهمیدن‌های معمولی نیست، انسان در آن واقع می‌شود و اگر نسبت به آن خودآگاهی پیدا کند می‌تواند از آن تغذیه کند و با آن هماهنگ گردد، در آن صورت به داخل آن رخداد کشیده می‌شود و در آن حالت امری معنادار، اعتبار و مرجعیت خود را بر آن فرد یا ملت‌ حاکم می‌گرداند و به آن ملت خطاب می‌کند و آن ملت آن معنا را از خود می‌کند و حاضر می‌شود با آن زندگی کند و به آن آری بگوید.

ما در انقلاب اسلامی در داخل رخداد حقیقت این دوران قرار گرفته‌ایم قبل از آن‌که فکر کنیم چگونه باید به آن باور داشته باشیم. پیش‌فهم‌هایی است در امری معنادار و معنوی که در «سنت» رخ می‌نمایاند و در افق درونی انسان‌ها عالَمی را به آن‌ها عطا می‌کند و انسان‌ها در آن عالَم از خود، فهمی خاص پیدا می‌کنند. وظیفه‌ی ما جهت تفسیر این رخداد توجه به پشتِ صحنه‌ی آن است تا بیرون از فرهنگ مدرنیته، فهم تازه‌ای از خود پیدا کنیم و وارد تاریخی اثرگذار شویم.

22- بنده بر آن هستم که بگویم انقلاب خمینی«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» را این‌گونه که در شماره‌ی قبل عرض شد، باید یافت و تأکید می‌کنم وقتی در بستر توحید تاریخی خود قرار گرفتیم، در بستر پرورش دوره‌ی آگاهی قرار گرفته‌ایم و این آگاهی خواه ناخواه زمان‌بر است و با خون دل همراه است، ولی حتماً ما را به نتیجه می‌رساند و در بین راه متوقف نمی‌شود.

23- یک دیالگ و گفتگوی کافه‌ای نیست که از سرِ بی‌دردی با هم درد و دل کنیم و تفنن بورزیم نه شما اهل این نوع روشنفکری‌ها هستید و نه بنده. این گفتگو تذکر به راه سختی است برای رسیدن به دانش واقعی که باید آن را انتخاب کرد و یا باید در مسیر جستجو قرار گرفت.

24- اگر شما در این تاریخ جزئی از من نبودید نمی‌توانستم نسبت به سخنان شما حساس باشم، گویا در این گفتگو بُعدی از خودم با خودم سخن می‌گوید و از این جهت نمی‌دانم با خودم در حال سخن‌گفتن هستم یا با شما.

بنده در این گفتگوها خود را جستجو می‌کنم بدون آن‌که تصور کنم از پایگاهی مطمئن سخن می‌گویم وگرنه باب گفتگو بسته می‌شود و البته معتقدم ما با انقلاب اسلامی و با اتحاد کاملِ ملت کاری را انجام داده‌ایم که هنوز به آن آگاهی که دقیقاً بدانیم چه کاری کرده‌ایم و چگونه می‌توان آن را به مرحله‌ی بعدی برسانیم، نرسیده‌ایم ولی «آن‌قدر هست که بانک جرسی می‌آید» و شواهدی در میان است که خبر از آن دارد کاری بس عظیم صورت گرفته، حتی به دست آن‌هایی که فعلاً پشیمان‌اند از آن‌چه کرده‌اند. مگر انقلاب فرانسه به ظاهر در محدوده‌ی کشور فرانسه اتفاق نیفتاد ولی تأثیر جهانی پیدا کرد و در آن انقلاب به نام بشریت سخن گفته شد؟ هرچند در مرحله‌ای از رشد خود تناسب خود را از دست داد، که به نظر بنده به جهت آن بود که افق راهنمایی که همان مهدویت است، در مقابل خود نداشت.

25- نحوه‌‌ای از سوختن را می‌شناسم که شخص نه، توانسته است مطابق فرهنگ گذشته خود را بنمایاند و معنایی مطابق معنایی که انسان‌ها در آن فرهنگ برای خود احساس می‌کنند را در خود احساس کند، و نه، توانسته است در وضع موجود که به ظاهر صورت انقلاب اسلامی است خود را تعریف کند و به میدان آید؛ زیرا در جایی خود را جستجو می‌کند که نه آن است و نه این، ولی چشم در افقی دارد که با انقلاب اسلامی گشوده است و با زندگی خود به آن اشاره دارد. این نوع سوختن، سوختنی بسیار پر ثمر است هرچند مردمِ زمانه‌ آن‌ها را درک نکنند و قصّه‌ی آن‌ها قصّه‌ی کسی باشد که در موردش گفته‌اند: «ای بسا شاعر که بعد از مرگ زاد»، اینان فرزندان واقعی انقلاب اسلامی‌اند.

26- آزادی به‌عنوان حقیقت انقلاب اسلامی، هدفی است که قوام انقلاب اسلامی به آن است و کسانی که به نام آزادی، انقلاب اسلامی را به صحنه آوردند باید متوجه باشند با تلاش و از خودگذشتگی و تقوایِ فراوان آن هدف به فعلیت می‌آید. بدون رنج تحقق آن فعلیت ممکن نیست، از جنس همان رنجی که بنده در کلمات شما می‌یابم، بدون آن‌که در آن تاریک‌اندیشی احساس شود و این رنج آگاهی از ظرفیت دورانی است که با انقلاب اسلامی ظهور کرده و به صورت خاصِ خود پیش می‌رود بدون آن‌که به‌راحتی از حجاب‌های دوران بگذرد. ولی بشر از آزادی خود آگاه شده و به دنبال بهترین اراده جهت تحقق آزادی است، زیرا اراده بدون موضوعی که حکایت از آزادی کند، اراده‌ای تهی است. آیا بهترین موضوع برای اراده‌ آن نوع آزادی نیست که در این دوران انقلاب اسلامی متذکر آن است و شهدا برای تحقق آن جان دادند و به جایگاهی آن‌چنان مقدس رسیدند که استخوان‌های آن‌ها نیز تاریخ‌ساز شده.

27- به کدام آزادی باید راضی شد وقتی به شکلی از آزادی از طریق انقلاب آگاه شده‌ایم که وسعت و بزرگی آن هنوز قابل درک نیست؟ چگونه آن را مفهوم کنیم تا اراده‌ی تحقق آن پیش آید وقتی تاریخِ به صحنه‌آمدن انقلاب اسلامی در انتظار ما نیست و جلو می‌رود و ما چه بخواهیم و چه نخواهیم با نتایج آن روبه‌رو می‌شویم و خطر آن‌جا است که آن نتایج را از خود ندانیم و به دنبال آن هستیم که غرب تکلیف ما را تعیین کند.

28- حساسیت نسبت به آزادی به معنای حقیقی آن و پاس‌داشتِ آن و نظر به جمهوریت در متن آزادی حقیقی، منجر می‌شود تا تنفر انسان‌های آزاده از رواج فحشاء به نام آزادی که بستر ضایع‌کردنِ نسل‌ها است، ظهور کند و بفهمیم به اسم آزادی در جوامع اسلامی چگونه دام‌هایی برای فاسد‌کردن مسلمانان فراهم شده.

29- بگذار باز تأکید کنم که آن‌چه بنده از جمهوریت در بستر انقلاب اسلامی می‌گویم آن چیزی نیست که فعلاً تحقق یافته است، بلکه تذکر به این نکته است که در بستر انقلاب اسلامی که جوابی است به طلبِ آزادی بشرِ این دوران، در سنت قدسی و نه عرفی، نوعی جمهوریت در حال تولد است که ابعاد متعالی طلب آزادیِ بشر را در زندگی زمینی او جواب می‌دهد. و فکر می‌کنم اصرار رهبری معظم انقلاب برای شرکت مردم در انتخابات با هر گرایش و سلیقه‌ای، جهت جوابگویی به همان طلبِ آزادی است تا مردم ایران آن را در خود احساس کنند.

30- ما تا انقلاب اسلامی را نفهمیم نمی‌توانیم مطابق تاریخی فکر کنیم که انقلاب اسلامی در آن قرار دارد و می‌خواهد مطابق این تاریخ، آزادی را معنا نماید. این جا است که در مورد آن جمله‌ی شما می‌توانم با شما وارد گفتگو شوم که می‌فرمایید: جمهوریت، یک موضوع مدرن است و نسبتی با انقلاب اسلامی که بنا دارد از مدرنیته عبور کند ندارد. آری! مطابق تاریخی که در آن قرار داریم که خودآگاهی نسبت به آزادی است، جمهوریت به میان آمد و در انقلاب فرانسه متعَیّن شد. ولی آن‌چه در این تاریخ اصالت دارد آزادی است که یک موضوع انسانیِ فوق تجدد و مدرنیته است. و با خودآگاهیِ بشرِ این دوران، ظهوری خاص یعنی مطابق این دوران پیدا کرد. آیا با توجه به این امر نمی‌توان جمهوریت را از آنِ خودمان بدانیم و آن را از آنِ خودمان بکنیم، از آن جهت که آزادی را از خود می‌دانیم؟  از آن طرف سخت معتقدیم «تبرّی» از هر آن‌چه غیر قدسی است، خودْ یک تفکر است و به هیچ‌وجه نمی‌توان با لیبرال‌بازی‌های عرفیِ فرهنگِ مدرن خود را از آن نوع «تبرّی» که خودْ نوعی تفکر نسبت به واقعیت است، محروم کرد و لذا باید مواظب باشیم به روحی نزدیک نشویم که افق معنوی ما را تیره و تار می‌کند.[4]

31- بنده به دنبال بهانه‌ای بودم که این عرایض را به صورتی اجمالی مطرح کنم و شما این فرصت را فراهم کردید، امید است توانسته باشم افقی برای تفکر گشوده باشم تا هم‌چنان در این راه‌های جنگلی، روشنی‌گاه‌هایی، یکی بعد از دیگری در مقابل ما، ما را هم‌چنان به جلو و جلورفتن دعوت کند و گمان نکنیم به آن مرحله‌ای که بعد از طی مراحل قبلی می‌رسیم، مراحل بعدی، با یک جهش در مقابل ما قرار می‌گیرد، چنین نیست و معنای منطقی انتظار آیا همین نیست؟ سفری است که باید طی کرد و نه در این مسیر خسته باید شد و نه ناامید، همیشه میوه‌ی درخت در آخر ظهور می‌کند، ولی همواره آن میوه با درخت و با باغبان هست زیرا در امور حقیقی، غایتِ مفقود معنا ندارد و آن‌چنان نیست که ما در راستای رسیدن به غایت انقلاب در مرحله‌ای از حضور تاریخی خود متوقف شویم مگر آن‌که از بستر آزادی و رعایت حقوق انسان‌ها خارج گردیم و تقابل با استکبار را به تقابل با نیروهای خودی تبدیل کنیم و از هویت‌بخشی با تقابل با استکبار باز بمانیم.

قسمت‌های مهمی از سؤال شما بی‌جواب ماند، ولی امید است که بابی جهت تفکر گشوده شود که بقیه‌ی مباحث در آن معنای خود را پیدا کند.توانسته باشم از عقلانی و قدسی‌بودن آزادی به عنوان یک فضیلت سخن بگویم که در انقلاب اسلامی تبلور پیدا کرد و آزادی  از خودبیگانگی بیرون آمد و در واقعیت به صحنه ظهور کرد. درست است که آزادی به انسان معنا می‌دهد ولی در هر دوره‌ای انسان است که به آزادی معنای خاص آن دوره را می‌دهد و از این جهت باید متوجه معنای آزادی در این زمان و در بستر انقلاب اسلامی شد.

 

موفق باشید  

 


[1] - تصور بنده آن است که در قسمت‌های نانوشته‌ی برجام، توافق‌هایی جهت تحقق سند 2030 در میان است و روحی که در نظام اسلامی در جریان است آن توافق را ناکام گذاشت و نظام استکباری را به شدت نسبت به این امر خشمگین نمود تا آن‌جا که پس از حساسیت نظام نسبت به سند 2030 انواع تحریم‌های عجیب و غریب در حال تدوین است.

[2] - حضرت علی«علیه‌السلام» می‌فرمایند: «وَ لا تَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ وَ قَدْ جَعَلَكَ اللَّهُ حُرّا» بنده‌ی هیچ‌چیز مباش، زیرا خداوند تو را آزاد آفریده.

[3] - به فصل شانزدهم کتاب «خرد سیاسی در زمان توسعه‌نیافتگی» صفحه‌ی 319  رجوع شود. با نظر به این جمله که می‌فرمایند: «بیگانگی با زمانِ جدید، مسائل و امور را دگرگون و پراکنده جلوه می‌دهد و معمولاً توجه نمی‌شود که مسائل به‌درستی طرح نشده‌اند و به این جهت در حلّ آن‌ها نمی‌کوشند و به این پندار که با تدبیر خود آن را حلّ می‌کنند، دل‌خوش‌اند.

[4] - بنده نمونه‌ی جمع بین «آزادی» و «تبرّی» را در حضرت امام خمینی«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» و رهبر معظم انقلاب«حفظه‌اللّه» می‌بینم که در عین پایداری بر تبرّایِ دینی هرگز گرفتار تحجر نمی‌شوند و در عین تأکید بر آزادی در دام لیبرالیته و إباحه‌گری نمی‌افتند.

19877
متن پرسش
سلام علیکم: خدا قوت و با عرض پوزش از اینکه وقت شما را می گیرم: در جلسه شرح کتاب عقل و ادب در قسمت «زعیم در هر زمان» با یک مثال در مورد آیت الله مدرس فرمودید که زعیم از رخصتهایی استفاده می کند که به راه الله دعوت به سوی خدا آسیبی نمی زند. مثال آوردید که مرحوم مدرس از یکی از شاهزادگان قاجار حمایت می کرد. (البته اگر درست بیان کرده باشم) در ضمن بحث داشتیم که زعیم به الله دعوت می کند. در بیرون جلسه خدمتتان عرض شد با توجه به جامعیت الله یا همین یک مقدار تکیه کردن به غیر هم با جامعیت این اسم تناسب دارد. البته مظاهر الله در همه هستی است و کار با اسباب و علل است. البته شاید برای حقیر در نفسم مدرس لاغر اندامی که در مقابل قلدری چون رضا خان می ایستد. دلپذیر تر باشد ولی برای زعیم را یافتن ما باید متد داشته باشیم که بنده بتوانم مدرسی را زعیم در تاریخی بدانم که دعوت به الله می کند و در ضمن هر دو حادثه را یک جا جمع کنم. استاد عزیز نمی دانم منظور خود را خوب بیان کردم یا خیر ولی فکر می کنم برای حقیر یک نکته ابهامی وجود دارد در جمع زعیمی که در تاریخ به الله دعوت می کند با این حادثه که بیان شد. از صبر و حوصله ای که بخرج می دهید سپاسگذارم. دعا گوی شما هستم.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همان‌طور که رسول خدا «صلوات‌اللّه‌علیه» با دادن 100 شتر به ابوسفیان، شرّ او را دفع کردند و در فتح مکه خانه‌ی او را محل امن قرار دادند، مرحوم مدرس نیز متوجه شدند از طریق قوام السلطنه می‌توان شرّ رضاخان را تا اندازه‌ای دفع کرد و فرموده بود این روبه مکّار می‌تواند با او مقابله کند. و اتفاقاً این عظمت زعیمی مثل مدرس است که می‌تواند از همه‌ی ابزارهایی که خداوند اجازه داده است، در مسیر تحقق امر پروردگار استفاده کند. مثل کاری که حضرت یوسف «علیه‌السلام» انجام دادند و به آن هم‌زندانی خود که شراب‌ریزِ عزیز مصر می‌شد، فرمودند به عزیز بگوید بی‌دلیل او زندانی شده. و علامه‌ی طباطبایی می‌فرمایند بر حضرت یوسف «علیه‌السلام» واجب بود که از چنین ابزاری برای رفع حصر خود استفاده نمایند. موفق باشید

19876
متن پرسش
با سلام: شما از طرفی می فرمایید دلیل این که آیه ی تطهیر در لابلای سوره ی احزاب گنجانده شده و همچنین چند آیه ی دیگر درباره ی اهل بیت علیهم السلام این است که گمراهان و اهل باطل به دنبال حذف آیه نباشند و قرآن تحریف نشود. از طرفی طبق آیه ی «نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون» خداوند تضمین داده است که قرآن کریم را از تحریف مصون می دارد. خب وقتی خداوند چنین تضمینی داده است چه لزومی به گنجاندن آیاتی چون تطهیر در لابلای آیات به دلیل جلو گیری از حذف و عدم تحریف است؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: خداوند از همین طریقه‌ها قرآن را حفظ می‌فرماید. موفق باشید

19870
متن پرسش
با سلام: در تفسیر سوره ی احزاب پیرامون آیه ی تطهیر سوالم اینجاست که درست است که عصمت به صورت یک فضای معنوی اولیه به ائمه اهل البیت علیهم السلام در عین اختیار داده شده و آنها باید با اختیار خود آن را حفظ می کردند اما سوال اینجاست که همین عصمت اولیه یک موهبت خاص و ویژه است که به بقیه داده نشده؟ حب چرا به بقیه داده نشده؟ اگر بفرمایید خب خداوند به هر کس استعداد و موهبتی داده و این اختلافات عین عدل است می گویم این موهبت عصمت چیزی ورای استعداد های معمول خدادادی است. سوال دیگر اینکه می فرمایید شدت علم باعث عدم گناه آنان می شود خب برای غیر ایشان هم شدت علم به قبح گناه باعث عدم گناه می شود پس چرا به دیگران این علم زیاد داده نشده تا بتوانند از گناه دوری کنند؟ این مطلب چگونه با عدالت می سازد.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: خداوند می‌داند اهل‌البیت «علیهم‌السلام» آمادگی پذیرش آن عصمتِ موهبی را جهت هدایت مردم دارند. لذا از قبل آن‌ها را جهت این امر تربیت می‌کند. در رابطه با مددهایی که به پیامبر خدا «صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» می‌شود داریم:

 1- «مددهاي قبل از بعثت: مددهاي قبل از بعثت موجب مي‌شود تا اولاً: با حفظ رسول خدا - از هرگونه لغزشي که عرف جامعه از پيامبر خدا انتظار ندارند - در قبل از بعثت، كارنامه‌ي نبي جهت انجام مأموريتش از هرگونه ضعفي پاك باشد و در مأموريتي كه بناست به عهده‌ي آن حضرت گذاشته شود به بهترين نحو موفق شود. و چون خدا مي‌داند اين شخص با پاي خود و با انتخاب خود - در عين اين که مسير ولايت را طي مي‌كند - شايسته‌ي ابلاغ دين مي‌گردد، مواظبت‌هايي را قبل از بعثت نسبت به او اِعمال مي‌کند تا در تحقق نبوتش به كارش آيد و موانع راه از قبل برطرف شده باشد. ثانياً: از طريق آن مددها که قبل از بعثت به پيامبر خدا مي‌شود، نفس آن حضرت ظرفيت پذيرش حقايق عظيم موجود در وَحي را پيدا مي‌كند تا وَحي را كامل بگيرد و کامل برساند. در همين رابطه حضرت علي (ع) مي‌فرمايند: «...وَ لَقَدْ قَرَنَ اللهُ بِهِ مِنْ لَدُنْ اَنْ كانَ فَطيماً اَعْظَمَ مَلَكٍ مِنْ مَلائِكَتِهِ يَسْلُكُ بِهِ طَريقَ الْمَكارِم و مَحاسِنَ اخلاقِ العالَمِ، لَيْلَهُ وَ نهارَهُ»[1] از همان لحظه‌اي كه پيامبر (ص) را از شير گرفتند، خداوند بزرگ‌ترين فرشته‌ي خود را مأمور تربيت آن حضرت كرد تا شب و روز، او را به راه‌هاي بزرگواري و راستي و اخلاق نيكو راهنمايي كند.

پس نتيجه مي‌گيريم خداوند با علم به شايستگي‌هاي پيامبر (ص) از ابتدا پيامبر خود را پرورانده تا مستعد دريافت بزرگترين پيام براي بندگانش بشود و از طريق نفس مقدس آن حضرت ما بتوانيم به دين خدا دست يابيم.

2. مددهاي بعد از نبوت: مددهاي بعد از نبوت عبارت است از كمك‌هاي خاصي که به پيامبر مي‌شود جهت حفظ او و موفقيت او تا مردم از پيامبري پيامبر محروم نشوند. اگر این مددها نبود هدايت بشر مختل يا منقطع مي‌گشت و در همين راستا خداوند جان پيامبر (ص) را از خطرات حفظ مي‌كند و يا توطئه‌ها را خنثي و يا شايعات را به آن حضرت خبر مي‌دهد ولي در همه‌ي اين احوالات وظيفه‌اي را که به عهده‌ي مسلمانان و يا شخص پيامبر است به خود آن‌ها واگذار مي‌کند.

بر اساس همان مبنايي که خداوند براي انسان‌ها پيامبر مي‌فرستد، جهت تبيين و ادامه‌ي دين، امامان را مأمور مي‌کند، در اين حالت هم فقط کسي را که به مقام قرب الهي رسيده است براي امامت تجهيز مي‌نمايد. همین قیاس را برای امام نیز می‌توان در نظر گرفت. موفق باشید


[1]- نهج البلاغه، خطبه‌ي 193. (خطبه قاصعه - 234).

19867
متن پرسش
با سلام خدمت استاد عزیزم: دو سئوال از محضر مبارک دارم: 1. سئوال مهم و ظریفی که در سیر و سلوک هست این است وقتی طالب و سالک در این سیر قدم می نهد، حضرت حق و امام زمان (عج) عنایاتی می کند و از برخی حجاب ها، آلودگی ها و وهمیات خلاصی می یابد! سئوال مهم اینجاست که وقتی امام زمان (عج) توجه می کند و یک سری حجاب ها و آلودگی ها را از قلب سالک می زداید! پس چرا این توجه را کامل نمی کند تا قلب سالک منور به نور ایمان و ایقان گردد؟ 2. درست هست که بگوییم قرب الهی با حب الهی رابطه مستقیم دارد؟ یعنی هرچه که عبد به رب خود نزدیک شود، عبد بیشتر عاشق و محب رب می گردد؟
متن پاسخ

 باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- هر اندازه انسان بیشتر در رعایت دستورات شرع پایداری کند، در سلوک خود بیشتر به نور امام زمان «عجل‌اللّه‌تعالی‌فرجه» از حجاب‌ها رها می‌شود 2- همین‌طور است. موفق باشید

19855
متن پرسش
سلام: 1. يك راه پيدا كردن معرفت، لياقت و طهارت براي ديدن امام زمان (عج) معرفي نماييد. 2. حرز يماني چيست و فعلاً در كجاست؟ 3. اينكه مي گويند الان قيامت قائم است چگونه مشكلات همه را تفسير كنيم و چطور بفهميم اهل بهشت هستيم؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- در مورد راه رؤیت وجود مقدس حضرت، چیزی نمی‌دانم. آن‌چه شریعت الهی در مقابل ما قرار داده است رعایت حرام و حلال الهی است که موجب نحوه‌ای از عصمت خواهد شد و از این جهت می‌توانید به امام معصوم نزدیک شوید 2- از حرز یمانی چیزی نمی‌دانم 3- رسول خدا «صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» از چشم‌برداشتن از هر آن‌چه غیر خداست، عملاً حجاب‌های بین خود و قیامت را از بین بردند. موفق باشید

19856
متن پرسش
با سلام خدمت استاد گرامی: بنده افتخار نوکری اهل بیت (ع) را دارم از شما سوالی در زمینه مداحی دارم، اینکه برای روضه خواني چگونه باید حقیقت جریان کربلا را گفت که حق مطلب ادا شود، طوري كه هم جنبه حماسي و عاطفي را رعايت كرده باشم، اگه امکان دارد درباره مداحی آنچه نیاز است بدانم راهنمایی بفرمائید. التماس دعا
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در این مورد تخصصی ندارم. ولی کتاب‌های مرحوم شهید مطهری و دکتر شهیدی در این مورد کمک می‌کند. سری هم می‌توانید به کتاب‌های «کربلا، مبارزه با پوچی‌ها» و «راز شادی امام حسین«علیه‌السلام» در قتلگاه» که بر روی سایت هست، بزنید. موفق باشید

19848
متن پرسش
سلام خدمت استاد طاهرزاده: برای شخصی که علاقه مند به فضاهای معنوی و اخلاقی و عرفانی است و بر اثر القاهای اطرافیان نسبت به روحانیت بدبین شده کتاب جذاب سیر زندگی اخلاقی معنوی می خواستم.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: سیره‌ی زندگی امثال مرحوم آیت اللّه مرحوم انصاری همدانی تحت عنوان «سوخته» کمک می‌کند.

عنایت داشته باشید بعد از امام معصوم بايد مجارى امور به دست علماى الهى باشد كه حلال و حرام شريعت را مى ‏شناسند. حضرت امام خمينى «رضوان الله تعالى عليه» مى‏ فرمايند: من با تمام اين جناحهايى‏ كه براى اسلام خدمت مى‏ كنند، چه جناح‏هاى روحانى كه از اول تا حالا خدمت كرده ‏اند و چه جناح ‏هاى ديگر، از سياسيون، از روشنفكرها كه براى اسلام خدمت مى ‏كنند، من به همه‏ ى اين‏ها علاقه دارم و از همه‏ ى اين‏ها هم گلايه دارم. اما علاقه دارم چون وقتى انسان ببيند گروه ‏هايى در خدمت انسان هستند، در خدمت انسانيت هستند، در خدمت اسلام كه انسان‏ ساز است هستند، چاره ندارد الّا اين‏كه علاقه داشته باشد به آن، از آن طرف گلايه هم هست براى اين‏كه مى ‏بينم در بعضى نوشته ‏هايشان، راجع به علماى اسلام، راجع به فقه اسلام، اينها يك قدرى‏ زياده ‏روى كرده ‏اند، يك قدرى حرف هايى زده ‏اند كه مناسب نبوده است. ما مى‏ بينيم اين اسلام را در همه‏ ى ابعادش روحانيون حفظ كرده ‏اند، يعنى معارفش را روحانى حفظ كرده، فلسفه ‏اش را روحانى حفظ كرده، اخلاقش را روحانى حفظ كرده، فقهش را روحانى حفظ كرده، احكام سياسى ‏اش را روحانى حفظ كرده. از اول كه زمان پيغمبر بوده است و دنبالش زمان ائمه، اين علماى شيعه بودند كه جمع مى‏ شدند دور ائمه (ع) و احكام را از آن‏ها اخذ مى‏ كردند و در اصولى كه چهار صد تا كتاب بوده است نوشته ‏اند ... اينها همه با زحمت علماى شيعه، فقهاى شيعه درست شده است. تمام ابعادى كه اسلام دارد و قرآن دارد، آن مقدارى كه درخور فهم بشر است، تمام اينها را اين جماعت عمامه به سر - به قول اين آقايان، عمامه به سر و ريش دار - اين‏ها درست كرده‏ اند. تا اين‏جا اسلام را اين‏ها رسانده ‏اند، اسلام بى ‏آخوند اصلًا نمى‏ شود. پيغمبر هم آخوند بوده؛ يكى از آخوندهاى بزرگْ پيغمبر است. رأس همه‏ ى علماء پيغمبر است. حضرت جعفر صادق (ع) هم يكى از علماى اسلام است.[1]

موفق باشید


[1] ( 1)- صحيفه‏ ى امام، ج 3، ص 10. 234 آبان 1356.

19840
متن پرسش
استاد، عبارت محی الدین ذیل فص داوودیه راجع به امر خلافت رو میشه گفت منظور وی خلافت ظاهری بوده؟ با این قرینه که در ادامه میگه: «لعلمه ان فی أمته مَن یأخذ الخلافة عن ربه.» یعنی این خلافت مذکور باید از جانب الله باشد؛ و پیامبر هم چون می دانست چه کسی ردای این خلافت رو بر تن خواهد کرد هیچ تنصیصی نکرد. قرینه دیگر هم اینه که در ساختار ادبی - نوشتاری محی الدین، هم کلمه «خلافت ظاهری» به چشم میخوره و هم «خلافت باطنی»؛ در فتوحات هم میگه بعضی ها صاحب هر دو خلافت بودن. نکته دیگر: در شرح فصوص حضرت امام این عبارت هست که کلام فوق را تایید می کند: «و ما نص بخلافته منه» ؛ الخلافة المعنویة التی هی عبارة عن مکاشفة المعنویة للحقائق بالاطلاع علی عالم الاسماء و الاعیان لا یجب النص علیها... نکته آخر هم اینه که صدرالدین قونوی شاگرد بلافصل محی الدین، در الفکوک (شرح فصوص) ذیل فص داوودیه هیچ اشاره ای به بحث خلافت بعد از نبی به معنای مصطلح فعلی نمیکنه. ممنونم نظر خود را بیان فرمایید.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر می‌رسد با توجه به فضای فکری محی‌الدین، خلافت در آن فرهنگ به معنای خلیفه‌ی الهی و صاحب اسماء بودن است و نظر به خلافت به معنای حاکمیت، چندان برای او برجسته نیست و شارحین محترم هم اصراری ندارند که نظر محی‌الدین در خلافتِ ظاهری را غیر از آن‌چه بدانند که در تاریخ واقع شده. می‌ماند که اولاً: محی‌الدین خلافت ظاهری را چندان مهم نمی‌داند که به نظر می‌آید این یک خطا باشد زیرا انسان‌ها در بستر جامعه‌ی سالم به تعالی لازم می‌رسند. ثانیاً: محی‌الدین مقام علی «علیه‌السلام» را مقامِ صاحب سرّ با همه‌ی انبیاء می‌داند و چندان به مقام جانشینیِ حضرت در صورت ظاهر نظر نمی‌اندازد، شاید هم که تقیّه کرده باشد. جناب آقای دکتر حسین غفاری در کتاب «جدال با مدعی» در این مورد کند و کاو خوبی کرده‌اند. موفق باشید

19832
متن پرسش
با سلام خدمت استاد عزیز: استاد جان! حضرتعالی اگر اشتباه نکنم در آثارتان فرمودید که در پیامبران (ع) قبل از نبی مکرم اسلام (ص) همه ی اسماء الهی بر قلب مقدس این پیامبران متجلی نگشته! مثلاحضرت عیسی (ع) ظهور اسم حی خداوند بوده، اما با بعثت پیامبر اسلام (ص) تمام اسماء الهی به ظهور رسیده از طرفی هم در قرآن می فرمایند علم آدم الااسماء کلها ما به حضرت آدم کل اسماء را آموختیم! با توجه به توضیحات فوق بالاخره پیامبران قبل از پیامبر اسلام (ص) همچون رسول خدا (ص) مظهر تمام اسماء الهی بودند یا تنها برخی از اسماء الهی؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آدم، در آیه‌ی مذکور همان‌طور که قرآن متذکر است خلیفه‌ی الهی است و طبق قاعده‏ ى‏ «النهايات‏ تُرْجَعُ الَيَ الْبِدايات» كه مى ‏گويد: هر صورت انتهايى برگشت دارد به حقيقت غيبى ابتدايى ‏اش. مثل اين‏كه صندلى موجود در خارج برگشت دارد به صورت صندلى موجود در ذهن. يعنى در ابتدا بُعد غيبى آن صندلى در ذهن به صورت كامل موجود است و سپس در طول زمان به كمك نجّار آن صندلى به صورت كامل در انتها ظاهر مى ‏شود. بر اساس همين قاعده است كه مى گوييم در طول تاريخ، ظهور همه‏ ى انبياء و اولياء شرايط ظهور آن حقيقت نهايى مى‏ باشند كه در انتهاى تاريخ ظهور مى‏ كند. در همین رابطه شیخ محمود شبستری می گوید و چه خوب می گوید:

یکی خط است از اول تا به آخر

بر او خلق جهان گشته مسافر

در این ره انبیا چون ساربانند

دلیل و رهنمای کاروانند

وز ایشان سید ما گشته سالار

هم او اول هم او آخر در این کار

احد در میم احمد گشت ظاهر

در این دور اول آمد عین آخر

ز احمد تا احد یک میم فرق است

جهانی اندر آن یک میم غرق است

بر او ختم آمده پایان این راه

در او منزل شده «ادعوا الی الله»

مقام دلگشایش جمع جمع است

جمال جانفزایش شمع جمع است

شده او پیش و دلها جمله از پی

گرفته دست دلها دامن وی

 موفق باشید

19829
متن پرسش
سلام استاد: با توجه به جمله زیر که از ابن عربی در فصوص ذیل فص داوودیه ذکر شده، نظر شما راجع به مذهب ایشان چیست؟ ابن عربی به صراحت می گوید که پیامبر (صلی الله علیه وآله) وفات نمود و هیچ کس را به عنوان جانشین بعد از خود انتخاب نکرد: «و لهذا مات رسول الله (صلی الله علیه وآله) و ما نصّ بخلافته عنه الی احد ولاعیّنه…» «رسول خدا (صلی الله علیه وآله) رحلت کرد و به خلافت احدی تصریح نکرد و برای خود خلیفه تعیین نفرمود»
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: محی‌الدین از این نظر در بستر اهل سنت تفکر می‌کند و به همین جهت حضرت امام خمینی«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» در جواب او می‌فرمایند به جان دوست قسم خداوند برای ادامه‌ی دین خود، ولیّ الهی را انتخاب کرد و محی‌الدین را مورد نقد قرار می‌دهند. موفق باشید

19822
متن پرسش
با سلام: 1. در جایی فرمودید شعر سنتی ظرفیت بیان پوچی این زمان را ندارد به همین جهت شعر نو پدید آمد آیا درست متوجه شده ام؟ 2. چرا فقط دوران پس از اسلام به عنوان تاریخ ملت ما در فرمایشات شما مطرح است؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- این سخن نمی‌تواند در مورد شعر سنتی به طور کلی درست باشد، منتهی شعر نو ظرفیت‌هایی دارد که می‌توان از آن بهره جست 2- هویت ما، هویتی است که بعد از اسلام به ما برگشته است . در قبل از اسلام، مردم کاره‌ای نبودند، شاهان و شاهزادگان همه‌کاره‌ی ملت بودند در آن حدّ که کفش‌گرزاده‌ای حقِ تحصیل برای زندگی دیوانی نداشت. و خسروپرویز 4000 همسر و وزیر او 3000 همسر داشت و مردم فارس مجبور بودند هر چند برادر، یک همسر داشته باشند. آیا این گذشته‌ی ما است که ما به آن نظر کنیم؟!!! موفق باشید

19814
متن پرسش
با سلام خدمت استاد محترم: یکی از دوستان پرسید چرا اهل سنت نمازهایشان را اول وقت می خوانند و حافظ قرآن هستند، به طور مثال چنانچه در مغازه باشند و صدای اذان را بشنود سریع خود را به نماز می رسانند و نسبت به خدا اعتقادشان از ما بیشتر است. اما شیعیان نه نظمی دارند و نه اول وقت نماز می خوانند و در حفظ قرآن هم نسبت به اهل سنت عقب هستند و ... این را از یکی از روحانیون پرسیدم گفت چون شیطان آن ها را رها کرده است راحت تر این کارها را انجام می دهند. آیا این درست است یا دلایل دیگری هم دارد؟ با تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: سخن آن آقای روحانی با نظر به قرآن است که می‌فرماید: شیطان به خدا گفت من در مسیر مستقیمی که به سوی تو می‌رسد، قرار می‌گیرم و برای کسانی که در آن مسیر هستند مشکل ایجاد می‌کنم، از جهتی درست است و این‌که بسیاری از اهل سنت، ظاهر اسلام را گرفته‌اند حرفی نیست. ولی در هر حال این ضعف در شیعه را نیز نباید نادیده گرفت. موفق باشید

19809
متن پرسش
سلام: استاد شما در جواب سوال 16172 فرموده اید که: در حکومت طاغوت، حاکمان، خودشان دنبال فساد هستند ولی در حکومت اسلامی، حاکمانْ به دنبال اصلاح مردم می‌باشند تا مردم از عاداتِ باقی‌مانده از حاکمیت طاغوت نجات یابند. و هم چنین در سوال 19791 گفته اید که باید تلاش کنیم که حاکمیتی اسلامی داشته باشیم. حال به روایات زیر توجه کنید: 1. از پیامبر (ص) نقل شده است که دو گروه اند که اگر اصلاح شوند امت اسلامی اصلاح می شوند و اگر فاسد شدند جامعه فاسد می شود. الامرا و الفقهاء یعنی حاکمان و عالمان. 2. الرعیه لا تصلحها الا العدل: مردم را فقط اجرای عدالت است که اصلاح می کند. 3. لیست تصلح الرعیه الا بصلاح الولاه ولا تصلح الولاه الا باستقامه الرعیه: جز با حکومت های صالح، جامعه اصلاح نشود، و جز با پایداری و همکاری مردم حکومت ها موفق نخواهند بود. 4. امام کاظم (ع): ... صلاحکم، فی صلاح سلطانکم: وقتی کارهای شما درست می شود که حکومتتان حکومت درستی باشد. برای دیدن این گونه احادیث به همراه منابع و ماخذ رجوع شود به کتاب «منهای فقر» و کتاب «حکومت اسلامی از نظر قرآن و حدیث» از استاد حکیمی. درست است که هر فردی برای اصلاح خود و جامعه وظایفی دارد. از طرفی باید گفت بهترین راه اصلاح مردم این است که مسئولین اول خودشان و اطرافیانشان را اصلاح کنند تا جامعه درست شود و این جز با اجرای عدالت برای همه و رفع فقر از جامعه ممکن نیست. در روایتی خوانده ام که حکومت بنی عباس دوم که در آخرالزمان می آید (بلانسبت جمهوری اسلامی!) آنقدر حکومت می کند که مردم از خیر نا امید می شوند. مردم از اقدام قاطع در مبارزه با فساد و اجرای عدالت و رفع فقر ناامید شده اند. تشبیه تان به روزه گرفتن هم تشبیه ناقصی است شما می گوئید اگر فردی امسال خوب روزه نگرفت و نتوانست چشم و زبانش را کنترل کند نا امید نمی شود و می گوید ان شاء الله سال بعد بهتر روزه می گیرم و تلاش بیشتری می کنم خب این شخص اگر خوب روزه نگرفت نهایتا به خود یا اطرافیانش ضرر می زند ولی حکومت که جای این تمرین ها و آزمون و خطاها نیست که افرادی در مسئولیت باشند که بدزدند و یا ندانم کاری کنند و منابع مملکت و مردم را تحت فشار بگذارند. روایتی است از حضرت امام صادق علیه السلام که می فرمایند: ما اُبالی ائْتَمَنْتُ خائنا أو مُضَیّعا برای من فرقی نمی کند که به خائن امانت بسپارم، یا به کسی که از امانت مراقبت و نگهداری نمی کند. الکافی : ۵ / ۳۰۱ / ۴ . فرق مسئولین ناشی، ناوارد، نامتخصص، فاقد مهارت یک کشور که نتوانند منابع مملکت و ثروت آن را خوب مدیریت کنند و به ملت خود هم ندهند با مسئولین خائن چیست؟ با همین مسئولین می خواهید مردم را اصلاح کنید و حاکمیتی اسلامی داشته باشید؟ اگر بگوئید آری که نمی شود چون تاکنون چهل سال زمان داشتید و غیر از اینکه اصلاح نکردید برخی از خود مسئولین به فساد افتاده اند اگر هم بگوئید «نه» که تکلیفتان روشن است! چه جوابی دارید استاد؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: عنایت داشته باشید که قرآن قیام به قسط و عدالت را در زیر دستورات الهی به عهده‌ی مردم گذاشته است. در سوره‌ی حدید آیه‌ی 25 می‏ فرماید: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ».

به راستى پيامبران خود را با بیّنات روانه كرديم و با آن‌ها كتاب و میزان را فرود آورديم تا مردم به قسط برخيزند و حدید را كه در آن سختی زیاد و سودهایی برای مردم است نازل کردیم تا خدا معلوم بدارد چه كسى او و پيامبرانش را به غیب يارى مى‏ كند، آرى خدا نيرومندِ شكست ناپذير است.

 می ‏فرماید: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا» یعنی ارسال رسول با تدبیر الهی بوده و می‏ گوید «ما» فرستادیم تا نظر را متوجه خداوند و کارگزاران الهی کند. اینان رسولان را فرستادند تا آن‌ها به جای خدای نامحدود بتوانند عمل کنند.

 «بِالْبَيِّنَاتِ» با چیزی رسولان را فرستادیم که هم خودش روشن است و هم روشنی‏ بخش و روشنگر است و طرف مقابل هم از این سخنان بهره می ‏برد زیرا تنها برای خودِ رسول روشن نبوده، قدرت روشنگری هم دارد و طرف مقابل که با آن بیّنات روبه‌رو شود مطالب زیادی برایش روشن می ‏شود - حتی معجزات هم نمونه‏ هایی از بیّنات‌اند- و این شیوه عمومی کسانی است که صاحب رسالت‏ اند، چه انبیاء یا جانشینان آن‏ها و شیوه‏ هایی که این بزرگان از آن استفاده می ‏کنند امور بیّن ‏اند و از همه راه‏های بیّن استفاده می‏ کردند.   

گویی پیامبران وارد فضای تاریکی شده ‏اند که انسان‏ها در آن فضا خودشان را هم نمی ‏بینند و نمی ‏شناسند و پیامبران آمده ‏اند تا با بیّناتِ خود، تعریف جدیدی از خود بیابند تا شرایط تغییر کند و از تاریخ جاهلیت که نه در آن ابدیت برای انسان مطرح بود و نه استعداد رسیدن به قرب الهی برای انسان معنا داشت، به تاریخ دیگری وارد شوند که دستور عمل‏ های خاص خود را دارد لذا می‏ فرماید: «أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ» با پیامبران کتاب و میزان نازل کردیم تا آن‏هایی که در کنار پیامبران قرار می‏ گیرند از آن بهره ‏مند شوند.

بحث «اِنزال» را به میان می ‏آورد که پایین‌آوردن است نه یاددادن به پیامبر، زیرا این دستورات، باطنی معنوی دارند و نازل شده ‏اند تا برای مردم قابل فهم باشد.

«میزان»، آن قدرت تشخیصی است که چگونه از کتاب و دستورات الهی استفاده کنیم و این هم با پیامبران نازل می‏ شود و در رابطه با میزان، انسان‌ها وزن هر دستوری را تشخیص می‌دهند تا آن‌جا که اگر دو دستور معارضِ همدیگر شدند می‏ فهمند وزن و اهمیت هرکدام چه قدر است و کدام را باید بر کدام حاکم کرد. چنین تشخیصی با پیامبران نازل می‏ شود و هر آن کس که در کنار پیامبران قرار گیرد از چنین توانایی بهره ‏مند می‏ شود و گرفتار تحجر نمی ‏گردد.[1] 

در ادامه می‌فرماید: «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» برای آن که مردم جهت اقامه‌ی قسط به‌پا خیزند.

هدف اولِ ارسال رسولان قیام به قسط است تا مردم خودشان به‌پا خیزند نه آن‌که پیامبران به هر قیمتی اقامه‌ی قسط کنند، اگر مردم خواستند خودشان قیام کنند و درگیر موضوع شوند تا اولاً: جبهه مقابل خود را بشناسند. ثانیاً: بدانند برای اقامه قسط باید خود هزینه کنند و پیامبران شرایط چنین انتخابی را فراهم نمودند و آن‏ها را از انتخاب‏های خطا آزاد کردند و موفقیت در این امر مربوط به مردم است که اقدام بکنند یا نکنند. پس وقتی در روایت داریم: «ارتَّد الناس بعد رسول الله الا ثلاثه»[2] بعد از رسول خدا (ص) همه به نحوی منحرف شدند مگر سه نفر، باید بگوییم مردم کوتاهی کردند یا رسول خدا؟ در حالی‌که رساندن کتاب و میزان به عهده‌ی پیامبران بود و قیام به قسط به عهده‌ی مردم می‌باشد.

مردم باید تلاش کنند خود را در تاریخی که شروع شده شکل دهند و این جا است که مافوق عدالت، آزادی به میان می‏ آید و نباید با هر شیوه‏ای به اهداف خود رسید و آزادی انسان‏ها را زیر پا گذاشت و به همین جهت علی (ع) حاضر نیستند مثل معاویه با زیر پاگذاردن آزادی مردم، عمل کنند و به هر قیمتی به اهداف خود برسند.

در معنای «قسط» باید متوجه ضد آن یعنی «جُور» شد که به معنای دادن حقِ یکی به دیگری است هر چند خودش هم راضی باشد[3] پس قسط یعنی حق کسی را دادن و دین آمده تا حقوق در همه جا و در همه چیز رعایت شود. هدف در حرکت انبیاء آن است که مردم به شعوری برسند که حقوق هر چیزی و هر کسی رعایت شود و در این راستا به پا خیزند تا مقسِط شوند و قاسط مقابل این هدف قرار دارد و تلاش دارد این اتفاق نیفتد - مثل معاویه -.

در ادامه می‌فرماید: «وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنَافِعُ لِلنَّاسِ» و حدید را فرو فرستادیم که در آن سختی زیادی هست و منافعی برای مردم دارد.

در چنین شرایطی که مقسطین یک طرف ایستاده‏ اند و قاسطین در طرف دیگر، دستوراتی با شدّت و حِدّتی خاص نازل شده که منجر به قتال و مبارزه می ‏شود[4] که در آن سختی شدیدی هست. بعد از آمدن بیّنات، در مقابل آدم‏هایی که حق برای‏شان روشن شده و جلو فهم خود ایستاده، برخوردهای شدید در میان می ‏آید. نمونه نزول برخورد شدید دستوری است که می‌فرماید: «جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقينَ» که به رسول خدا (ص) دستور داده با کفار و منافقین مقابله کند، این به معنای آن نبود که حضرت با منافقین جنگ کنند، بلکه به معنای همان برخورد سختی است که حضرت با آن‏ها داشتند و این شدت و حدّت نیز نازل شده و ریشه‌ی الهی دارد.

اگر آن برخوردهای سخت انجام شود، منافعی نیز برای مردم دارد و مردم در انتخاب خود گرفتار راهی نیستند که دشمنان دین در مقابل آن‏ها شکل داده ‏اند و نمی ‏گذارند مردم به آنچه فهمیدند و اعتقاد دارند عمل کنند.

هدف از ارسال رسولان را یکی قیام مردم به قسط مطرح کرد و دیگر «وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزيز» با توجه به واژه‌ی «عَلِمَ» که هم به معنای دانستن است و هم به معنای نشانه‏ گذاری، می‏ توان در معنای آیه گفت: رسولان را با آن لوازم فرستادیم تا خداوند نشانه بگذارد که چه کسی او و رسولان‏اش را بالغیب یاری می کند، یعنی وقتی رسول در صحنه نیست و با رحلت خود غایب شده است، اینان آن مؤمنین واقعی هستند که به شخصیت‏ها حتی به شخصیت رسول هم بند نیستند و در غیبت رسول هم او را با پیروی از سنت ‏اش یاری می‏ کنند. اینان آن‏هایی‏ اند که خداوند نشانه‏ های خاصی برایشان قائل است و تأکید بر اهمیت مؤمنین آخرالزمان نیز در این راستا می‏ تواند باشد و این که فرمود خدا را یاری کنید از جهت ضعف خداوند نیست زیرا که او قوی و عزیز است، بلکه برای آن است که بندگان زندگی را با آزادی برای خود شکل دهند.

خلفا و جانشینان واقعی رسولان همان شأنی را دارا می ‏باشند که رسولان دارا هستند و در این رابطه وقتی به حضرت صادق (ع) بنگریم می ‏بینیم که چگونه وظیفه خود می ‏دانسته ‏اند به هر شیوه ممکن و در زوایای مختلف ارائه بیّنات کنند و شما با امامی روبروئید که می‏ خواهد مردم را از تاریکی‏ ها نجات دهد و با کودتا در مقابل حاکمان این مشکل حل نمی‏ شود بلکه با تربیت شاگردان و گسیل آن‏ها به اقصا نقاط جهان اسلام این ممکن محقق می‌گردد. موفق باشید  


[1] - در این مورد به کتاب «درس‏هایی از انقلاب» از مرحوم صفایی حائری رجوع شود.

[2] - رياض الأبرار في مناقب الأئمة الأطهار، ج‏3، ص: 121

[3] - بعضی از یاران علی (ع) در ابتدای حاکمیت آن حضرت از حضرت خواستند حقوق آن‏ها را به امثال مروان حکم بدهند تا از فتنه دست بردارند و حضرت فرمود آیا نصرت و پیروزی را با جور به دست آورم؟

[4] - هر چیزی که دارای شدت و حِّدت است، حدید می‏ گویند.

19807
متن پرسش
با سلام حضور استاد عزیز: چند سوال داشتم ۱. من مدت چند سال وقتی در مراسمهای مذهبی حضور پیدا می کنم وقتی اسامی معصومین میاد مانند حضرت زهرا (ع) یا امامان معصومین دیگه یا حتی بزرگان دین همچون حضرت امام (ره) یا حضرت آقا امام خامنه ای فکرهای خیلی خیلی بد سراغم میاد جوری که پیش خودم میگم که الان که خدا عذاب شدیدی بر من وارد میکنه آیا فکر ها ی بد گناه کبیره محسوب میشه؟ آیا اصلا گناه است؟ چون ناخاسته این فکرها سراغم میاد. حال می گویید چه کنم که چگونه این افکار سراغم نیاد؟ باور کنید خسته شدم. لطفا راهنماییم کنید و کمکم کنید. ۲. مدتی ضررهایی بهم میخوره الحمدالله مالی بوده نه جسمی صدقه میدم تا میتونم و توانم برسه کمک مالی هم به فقرا می کنم ولی این اتفاقها می افتد. ۲ سالی هم هست خمس مالم را می دهم در این زمینه هم راهنماییم کنید. ۳. چه کنم که عاقبت بخیر شوم؟ به خاطر اینکه یکی از آرزوهایم اینه از خدا هم زیاد خواستم. التماس دعا
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- فکر گناه، گناه نیست. شیطان می‌خواهد ارادت شما با اولیاء الهی را کم کند. پیشنهاد ما آن است که به مطالعه‌ی کتاب «مبانی نظری و عملی حبّ اهل‌البیت» بپردازید 2- در حدّ خود مواظب باشید، إن‌شاءاللّه خیری در آن است 3- صداقت، انصاف، احترام به والدین، صله‌ی رحم و رعایت حرام و حلال الهی موجب عاقبت به خیری است. موفق باشید

19777
متن پرسش
سلام: با توجه به سوال شماره 19759 که جواب داده اید. باید عرض کنم که 1- در مورد فرهنگ غرب درست است که اشاعه یافته بود لکن هرگز خدا و خلیفه او در زمبن اجازه نخواهد داد که اسلام نابود شود و این حرف شما به نظرم قابل اثبات نیست که اگر انقلاب نبود اسلام نابود می شد، شاید عقاید مردم به دین و احترام آنان به روحانیت بیشتر از اینی بود که الان هست. با توجه به اینکه اگر حکومت دینی به هر دلیلی نتواند عدالت را پیاده و اسلام را اجرا کند و امانتدار خوبی برای بیت المال و ثروت های ملی نباشد، ضربه ای بس مهلک به اعتقادات مردم وارد آید. 2- در مورد امر به معروف و نهی از منکر که هر فردی وظیفه دارد باید عرض کنم که اجمالا بنابر معروف 3 مرحله دارد 1- انکار قلبی 2- نهی لسانی 3- یدی و برای مرحله سوم که اقدام عملی باید کرد اولا باید به اجازه حاکم شرع باشد و ثانیا حتی منجر به جراحت نشود چه برسد به خون ریزی و کشتار عظیم! اما یک مرحله هم ذکر شده که در رساله ها چندان اشاره نشده و بنده از کتاب نفیس معراج السعاده مرحوم نراقی نقل می کنم که می فرماید: مرتبه آخر به شمشیر کشیدن و سلاح داشتن و مجروح کردن و کشتن و این مرتبه در نرد اکثر علمای ما موقوف به اذن امام معصوم (علیه السلام) است و بدون اجازه امام جایز نمی دانند و لکن سید مرتضی و جماعتی، از برای کسی که متمکن باشد و موجب فسادی نباشد تجویز کرده اند اگر چه اذن امام (علیه السلام) در آن به خصوص نباشد. مشاهده می کنید که اکثر علما از آیات و روایات چنین استنباط کرده اند که آن جا که کار نهی از منکر به کشتن بینجامد نباید جلو رفت آن هم کشتار های عظیم در به ثمر نشستن انقلاب ما و بعد از آن در جنگ و چندین هزار شهید ترور! چه آن که بعد از کشتار 15 خرداد 42 عده ای از علما کنار کشیدند و این نهی از منکر و قیام را چندان همراهی نکردند (رجوع کنید به کتاب فقیهان و انقلاب ایران) چه آن که ائمه هم فرموده اند نتیجه ای که باید را از انقلاب و قیام نمی گیرید پس جان خود را حفظ کنید تا انسان های ناب و خالص و توانمند نظیر بهشتی ها و مطهری ها و چمران ها و متوسلیان ها و غیره در این گیر و دار کشته نشوند بلکه بمانند و یاور امام زمان باشند و نسل خوب برای امام زمان (علیه السلام) تربیت کنند. ( الان که نسل و جوانان ما هم از دین گریزان شده اند.) نظیر این روایت: عنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع أَنَّهُ قَالَ: کَأَنِّی بِقَوْمٍ قَدْ خَرَجُوا بِالْمَشْرِقِ یَطْلُبُونَ الْحَقَّ فَلَا یُعْطَوْنَهُ ثُمَّ یَطْلُبُونَهُ فَلَا یُعْطَوْنَهُ فَإِذَا رَأَوْا ذَلِکَ وَضَعُوا سُیُوفَهُمْ عَلَى عَوَاتِقِهِمْ فَیُعْطَوْنَ مَا سَأَلُوهُ فَلَا یَقْبَلُونَهُ حَتَّى یَقُومُوا وَ لَا یَدْفَعُونَهَا إِلَّا إِلَى صَاحِبِکُمْ قَتْلَاهُمْ شُهَدَاءُ أَمَا إِنِّی لَوْ أَدْرَکْتُ ذَلِکَ لَاسْتَبْقَیْتُ نَفْسِی‏ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ. الغیبه( للنعمانی)، النص، ص: ۲۷۴ همانا از امام باقر علیه السّلام فرمودند: انگار می بینم گروهی را در شرق که خارج شده اند و حق را می خواهند ولی به آنها نمی دهند، دوباره حق را می خواهند و طلب می کنند ولی به آنها نمی دهند وقتی می بینند اینچنین است شمشیرهای خود را بر دوش می گذارند پس به آنها آنچه را که خواسته بودند می دهند ولی آنها قبول نمی کنند تا اینکه قیام می کنند و قیامشان را نگه داشته تا اینکه به صاحب شما می دهند کشته هایشان شهید اند، اما اگر من آن زمان را درک کنم جانم را نگه می داشتم برای صاحب این امر. 3- در مورد تقیه هم بله باید تا قبل از قیام قائم (عج) تقیه کرد چرا که در احادیث می فرمایند : منقول از سایتی: (کلما تقارب هذا الأمر کان أشد للتقية). «هر چه اين امر فرج نزديکتر شود تقيه سخت تر خواهد بود.» .(اصول کافى: 249:2 باب التقيه) ونيز فرمود: (من ترک التقيه قبل خروج قائمنا فليس منا). «هر کس پيش از خروج قائم ما تقيه را ترک کند از ما نيست.» .(بحار: 411:75 ) و نیز فرمود: عَنِ الْمُفَضَّلِ قَالَ سَأَلْتُ الصَّادِقَ ع عَنْ قَوْلِهِ:«أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً»(کهف/95)؟ قَالَ: التَّقِیَّةَ «فَمَا اسْطاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً»(کهف/97). قَالَ: مَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْباً، إِذَا عُمِلَ بِالتَّقِیَّةِ لَمْ یَقْدِرُوا فِی ذَلِکَ عَلَى حِیلَةٍ وَ هُوَ الْحِصْنُ الْحَصِینُ وَ صَارَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ أَعْدَاءِ اللَّهِ سَدّاً لَا یَسْتَطِیعُونَ لَهُ نَقْباً. قَالَ: وَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِهِ: «فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ»(کهف/98)؟ قَالَ: رَفَعَ التَّقِیَّةَ عِنْدَ قِیَامِ الْقَائِمِ فَیَنْتَقِمُ مِنْ أَعْدَاءِ اللَّهِ. (تفسیر عیاشی ج 2) و مطلب چهارم اینکه تا زمان امام حسن عسکری (ع) و امام رضا (ع) و خود حضرت قائم (ع) هم همه تقیه می کردند و گرنه اگر تعداد یار کافی و مخلص داشتند هر آینه قیام می کردند و سلطان جائر را کنار می زدند و حاکم می شدند و دین را احیا و مردم را به سعادت (بیش از پیش) می رساندند. (چون عدل و قسط را فراگیر می شد و هرچیز جای خودش بود و حق به حقدار می رسید ). منتظر پاسخ حضرتعالی هستم.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: نکاتی در کتاب «مبانی نظری نبوت و امامت» در رابطه با جایگاه حکومت دینی عرض شده است که عیناً خدمتتان ارسال می‌دارم:

در رابطه با جايگاه انقلاب اسلامي دو نکته را بايد مدّ نظر داشت؛ يک نکته در مورد جايگاه آن به عنوان نظام ديني، در مباني عقلي و شرعي است و نکته‌ی ديگر جايگاه تاريخي و اهدافي است که دنبال مي‌کند. در رابطه با مباني عقلي و شرعي نظام ديني به طور مختصر مي‌توان موارد زير را برشمرد:

1- در مباحث عقلي اين نکته روشن است که در هر موضوعي همواره مقام وحداني، عامل حفظ و بقاي جنبه‌هاي كثرت در آن موضوع است، مثل روح انسان که به عنوان مقام وحداني عامل حفظ و بقاي بدن است و تا نظر به بدن دارد مانع مي‌گردد تا بدن متلاشي شود و بين سلول‌هاي آن گسستگي ايجاد گردد.

از آن جايي که جامعه عبارت است از مجموعه‌اي از افراد که جهت رفع حوائجِ خود کنار هم آمده‌اند، اگر از طريق پذيرش حکم حضرت اَحد به مقام وحدت متصل نشود، نمي‌تواند داراي بقاء و حياتِ حقيقي باشد و به مقصدي که به دنبال آن است دست ‌يابد، بلكه حياتش دروغين و انسجامش وَهْمي خواهد شد. مثل بدن مرده‌اي است كه به واقع انسجام و يگانگي حقيقي ندارد و در آن صورت اعضای آن در اختيار يك هدف واقعي قرار نمي‌گيرد و زماني نمي‌گذرد که متلاشي مي‌شود. پس بايد نظام اجتماعي انسان‌ها، همچون نظام فردي‌شان، تحت تدبير و حاكميت حضرت «اَحد» باشد تا به ثمره‌ي حقيقي دست يابد و بر اساس قاعده‌ي ارتباط کثرت‌ها به وحدت، ادامه‌ي حيات متعالي در آن فراهم باشد.

2- خداوند در سوره‌ي شوري آيه‌ي 9 مي‌فرمايد: «فَاللّهُ هُوَ الْوَليُّ» يعني فقط خدا «وليّ» است و لذا فقط حكم خدا بايد در امور انسان‌ها - اعم از امور شخصي و اجتماعي- حاكم باشد، و هرگونه حاكميتي در امور انسان‌ها كه مظهر حكم خدا نباشد، خلاف واقعيت جاري در هستي است.

3- براي حاكميت حكم خدا بر انسانِ مختار، «نبي» و «امام» نياز است. پس نبي و امام آينه‌ي نمايش حكم خداونداند و هيچ چيزي از خود ندارند، مثل آينه كه صِرفاً حكايت‌كننده و نمايش‌دهنده‌ي وجود شخصي است كه در مقابل آن است. در همين راستا امام باقر (ع) مي‌فرمايند: «بَلْ قُلُوبُنَا أَوْعِيَةٌ لِمَشِيَّةِ اللَّهِ فَإِذَا شَاءَ شِئْنَا»[1] قلب هاي ما ظرف خواست و مشيت خداوند است چون او بخواهد ما مي خواهيم.

4- در زمان غيبتِ امام زمان (عج) براي اين‌كه رابطه‌ي انسان‌ها و جامعه با حضرت اَحد قطع نشود و حكم خدا در امور انسان‌ها - اعم از امور شخصي و امور اجتماعي- جاري و حاكم باشد، ضرورت دارد يك كارشناسِ كشف حكم خدا از طريق كتاب و سنت، در صحنه‌ي مديريتِ بالاي جامعه باشد تا اين نياز برآورده شود و جايگاه مراجعِ صاحب فتوي در امور فردي و وَليّ فقيه در امور اجتماعي بر همين مبنا است.

5- خدايي كه براساس حكمت بالغه‌‌اش هيچ نيازي را بي‌جواب نمي‌گذارد و بر همين اساس پيامبر و امام را براي بشر مي‌پروراند[2] در زمان غيبت امام زمان (عج) چون جامعه نياز به يك فقيه اَعْلم و شجاع و متقي دارد، اين چنين فقيهي را هم مي‌پروراند. حالا وظيفه‌ي مردم این است که از طريق خبرگان فقيه‌شناس او را كشف نمايند و اگر افراد در اين مورد حساسيت لازم را به‌کار نگيرند و تلاش نكنند، گرفتار حاكماني مي‌شوند كه افكار و خواست‌هاي خودشان را بر مردم حاكم مي‌كنند. در حالي كه فقيه، حكم خدا را بر جامعه حاكم مي‌كند، حکمي که مطابق فطرت همه‌ي انسان‌ها است و تمام ابعاد وجودي انسان را رشد مي‌دهد.

امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» در کتاب ولايت فقيه با استدلال به لزوم وجود مؤسسات اجرايي و ضرورت اجراي احکام اسلام و ماهيت و کيفيت قوانين اسلام (احکام مالي، احکام دفاع ملي و احکام احقاق حقوق و احکام جزايي) و لزوم وحدت بين امت اسلام و ضرورت قيام علما براي نجات مردم مظلوم و محروم و همچنين با استناد به سنت و رويّه‌ی رسول اکرم (ص) و رويّه‌ي امير مؤمنان علي بن ابيطالب (ع) و... بر ضرورت تشکيل حکومت اسلامي در عصر غيبت تاکيد کرده و مي‌فرمايد: «اکنون که دوران غيبت امام (عج) پيش آمده و بناست احکام حکومتي اسلام باقي بماند و استمرار پيدا کند و هرج و مرج روا نيست، تشکيل حکومت لازم مي آيد. عقل هم به ما حکم مي‌کند که تشکيلات لازم است... اکنون که شخص معيني از طرف خداي تبارک و تعالي براي احراز امر حکومت در دوره‌ي غيبت تعيين نشده است، تکليف چيست؟ آيا بايد اسلام را رها کنيد؟ ديگر اسلام نمي خواهيم؟ اسلام فقط براي دويست سال بود؟ ...يا اين‌که حکومت لازم است، و اگر خدا شخص معيني را براي حکومت در دوره‌ی غيبت تعيين نکرده است، لکن آن خاصيت حکومتي را که از صدر اسلام تا زمان حضرت صاحب الزمان (عج) موجود بود براي بعد از غيبت هم قرار داده است. اين خاصيت که عبارت از علم به قانون و عدالت باشد در عده‌ی بيشماري از فقهاي عصر ما موجود است. اگر با هم اجتماع کنند، مي توانند حکومت عدل عمومي در عالم تشکيل دهند. اگر فرد لايقي که داراي اين خصلت باشد به پا خاست و تشکيل حکومت داد، همان ولايت را که حضرت رسول اکرم (ص) در امر اداره‌ی جامعه داشت دارا مي باشد، و بر همه‌ي مردم لازم است که از او اطاعت کنند».[3]

امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» در کتاب البيع مي فرمايند: «همان دلايلي که لزوم امامت را پس از نبوت اثبات مي‌کند، عينا لزوم حکومت در دوران غيبت حضرت ولي عصر (عج) را در بر دارد... آيا مي توان تصور کرد که آفريدگار حکيم، امت اسلامي را به حال خود رها کرده و تکليفي براي آنان معين نکرده باشد؟ و آيا خردمندانه است که بگوييم خداوند حکيم به هرج و مرج ميان مسلمين و پريشاني احوال آنان رضا داده است؟ و آيا چنين گماني به شارع مقدس رواست که بگوييم حکمي قاطع جهت رفع نيازهاي اساسي بندگان خدا تشريع نکرده است تا حجت بر آنان تمام شده باشد؟»[4]

آري، لزوم حکومت به منظور بسط عدالت و تعليم و تربيت و حفظ نظام جامعه و رفع ظلم و حراست مرزهاي کشور و جلوگيري از تجاوز بيگانگان، از بديهي ترين امور و واضحات عقل است، بي آن‌که بين زمان حضور و غيبت امام و اين کشور و آن کشور فرقي باشد.

آيت الله العظمي بروجردي به طور منظم و منطقي بر اثبات ولايت فقيه استدلال عقلي کرده و در بين کلمات خويش صراحتاً از نصب فقيه براي سرپرستي جامعه‌ی اسلامي سخن گفته است. ايشان، در باره‌ی اثبات ولايت فقيه و بيان ضوابط کلي و شئون و حدود ولايت مي فرمايند:

اولا: در جامعه اموري وجود دارد که مربوط به فرد خاصي نيست بلکه از امور عمومي اجتماعي است که حفظ نظام جامعه بدان وابسته است، نظير قضاوت، سرپستي اموال غايب و ناتوان و مجهول المالک، و حفظ نظام داخلي جامعه و پاسداري از مرزها و دستور جهاد و دفاع هنگام هجوم دشمنان و مشابه آن که با سياست مُدُن مرتبط است. اين امور از مواردي نيست که هر شخصي مستقلا بتواند عهده دار آن گردد، بلکه از وظايف سرپرست جامعه و آن کسي است که زمام امور اجتماعي مردم به دست اوست.

ثانيا: براي کسي که قوانين اسلام و ضوابط آن را بررسي کند، ترديدي باقي نمي ماند که اسلام دين سياسي، اجتماعي است و احکام آن به اعمال عبادي شرعي محض که هدف آن، تکامل فرد و تامين سعادت اخروي است منحصر نيست، بلکه اکثر احکام آن مربوط به امور سياسي و تنظيم اجتماع و تامين سعادت دنياي مردم است. مانند احکام معاملات و سياسات و جزاييات از قبيل حدود و قصاص و ديات و احکام قضايي، و مالياتهايي نظير خمس و زکات که حفظ دولت اسلام متوقف بر آن است. به همين خاطر علماي خاصه و عامه اتفاق نظر دارند که در محيط اسلام وجود سياستمدار و رهبري که امور مسلمانان را اداره کند ضروري است بلکه از ضروريات اسلام است. هرچند در خصوصيات و شرايط او و چگونگي تعيين او از سوي رسول الله (ص) يا با انتخاب عمومي، اختلاف نظر دارند.

ثالثا: بي ترديد سياست بلاد و تامين جهات اجتماعي در دين اسلام جداي از جهات روحاني و شئون مربوط به تبليغ احکام و ارشاد مسلمانان نيست، بلکه از همان صدر اسلام سياست با ديانت در هم آميخته و سياست از شئون ديانت محسوب مي شده است. رسول الله (ص) شخصا به تدبير امور مسلمانان مي پرداخت و امور آنان را سياست‌گزاري مي‌کرد و مسلمانان براي حل و فصل خصومت‌هاي خويش به وي مراجعه مي‌کردند. پس از آن حضرت نيز سيره‌ي خلفاي راشدين و غير راشدين و امير المؤمنين (ع) به همين منوال بود. آن حضرت پس از تصدي ظاهري خلافت، امور مسلمانان را تدبير مي‌کرد و براي ولايات، قاضي و حاکم منصوب مي‌فرمود.[5]

اين است مباني عقلي و شرعي حکومت ديني. حال ممکن است سؤالاتي در اين رابطه پيش آيد که به آن‌ها مي‌پردازيم.

سؤال: با توجه به اين‌كه انساني نياز به وَلِيّ دارد كه خودش به خودي خود نتواند امورش را مديريت كند و به اصطلاح صغير يا سفيه باشد، اين سؤال پيش مي‌آيد که مگر مسلمانان صغير يا سفيه‌اند كه نياز به وَليّ دارند؟

جواب: نياز به وَليّ دو جنبه دارد. يكي از جنبه‌ي صغارت و يا ديوانگي و يكي هم از جنبه‌ي فرزانگي. يعني هم پيامبر (ص) و ائمه (ع) وليّ و سرپرست نياز دارند كه سرپرست آن‌ها خدا است، و هم در همين راستا مؤمنين نيازمند وَليّ و سرپرست هستند و هم انسان‌هايي مثل کودکان و ديوانگان - از آن جهت که نمي‌توانند امور معمولي زندگي خود را مديريت کنند- نياز به وَليّ و سرپرست دارند. منتها ديوانگان و كودكان از جنبه‌اي ديگر نيازمند سرپرست هستند و اين دو با هم تفاوت دارد.

«وليِّ» مؤمنين مثل پيامبر و امامان (ع)، وقتي دستوري را از طرف خداوند به مؤمنين مي‌دهند، انجام آن دستور براي خودشان هم واجب است - چون در واقع حكم خدا را اظهار مي‌دارند - اما سرپرست و «وَليّ» كودكان و سفيهان اگر دستوري بدهد براي خودش واجب نيست. و لذا گفته مي‌شود «ولايت فقيه از نوع ولايت بر فرزانگان است و نه ولايت بر ديوانگان». و به همين جهت هم حكم فقيه بر خودش هم واجب است چون در راستاي إعمال ولايت الهي است و منجر به قرب انسان به حضرت پروردگار مي‌شود.

سؤال: اگر تنها راه نجات انسان‌ها اجراي حكم خدا در امور اجتماعي و فردي آنهاست، چرا پس از سال‌ها اجرايِ برنامه ولايت فقيه هنوز مشكلات زيادي در جامعه باقي است؟

جواب: اولاً؛ غفلت نكنيم كه مسئله‌ی ولايت فقيه، مثل مسئله‌ی روزه گرفتن است كه بايد همواره تلاش كنيم كه روزه‌ي ما به آن روزه‌ي واقعي كه دين دستور داده است نزديك شود، و اين طور نيست كه اگر امسال نتوانستيم آن‌گونه كه دين فرموده روزه بگيريم و به واقع تمام اعضائمان، اعم از چشم و گوش و قلبمان روزه نبود، تصميم بگيريم سال ديگر روزه نگيريم، بلكه تلاش مي‌كنيم سال ديگر روزه‌اي بگيريم كه به مقصد و هدف نزديك‌تر باشد. مسئله‌ي حاكميت حكم خدا از طريق وَليّ فقيه براي نجات جامعه نيز همين‌طور است كه بايد همواره تلاش كنيم حكم خدا از طريق ولايت فقيه در امور جامعه حاكم شود تا آرام‌آرام به آن نتايجي كه بايد برسيم دست پيدا كنيم. در همين راستا خداوند مي‌فرمايد: «...بَلْ جَاءهُم بِالْحَقِّ وَأَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كَارِهُونَ. وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ بَلْ أَتَيْنَاهُم بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِكْرِهِم مُّعْرِضُونَ»[6] پيامبر حق را براى مردم آورده؛ امّا بيشترشان از حق كراهت دارند ولي اگر حق از هوس‌هاى آن‌ها پيروى كند، آسمان‌ها و زمين و همه‌ي كسانى كه در آن‌ها هستند تباه مى‏ شوند. پس ملاحظه مي‌کنيد دين به جهت حقانيتي که دارد خداوند آن را براي مردم آورد، حتي اگر در ابتدا مردم نسبت به آن کراهت داشته باشند ولي چون مطابق فطرت انسان‌ها است پس از مدتي از درون جانشان آن را مي‌پذيرند.

ثانياً؛ اگر از حاكميت حكم خدا از طريق وليّ فقيه دست برداريم، آيا راه ديگري براي اداره‌ی امور اجتمايي بشر داريم؟ آيا بقيه‌ي كشورهاي دنيا به جهت همين فاصله‌گرفتن از حكم خدا نبوده است که گرفتار اين‌همه مشكلاتِ غيرقابل علاج شده‌اند و مگر نه اين است كه گرفتاري‌هاي مسلمانان هم امروزه به جهت تأثيرپذيري از همان فرهنگ‌هاي بريده از حكم خدا به‌وجود آمده است؟

سؤال: اگر چند فقيه همگي مدّعي امر ولايت فقيه بودند، چه بايد كرد؟

جواب: همچنان که در سخن آيت‌الله بروجردي«رحمة‌الله‌عليه» ملاحظه فرموديد ولايت بر جامعه از نوع ولايت بر امور حِسْبيه يعني امور بي‌سرپرست است، و بدين لحاظ ولايت بر جامعه براي فقيه، واجب كفايي است و بر اين اساس اگر فقيهي كه توانايي امر مديريت جامعه را داشته باشد، كار را به عهده گرفت، وظيفه از بقيه‌ی فقها ساقط مي‌شود و نه تنها وظيفه از آن‌ها ساقط مي‌شود بلکه بر همه‌ي آحاد جامعه و از جمله فقيهان واجب است تا زماني كه فقيهِ حاكم بر اساس حكم خدا حكم مي‌كند، از او تبعيت كنند. مضافاً اين‌که در حال حاضر با وجود مجلس خبرگان که از فقهايي تشکيل شده که فقيه اَعْلم و توانا بر امر حکومت را مي‌شناسند، ديگر چنين فرضي واقع نمي‌شود زيرا اين علمای مجلس خبرگان هستند که مشخص مي‌کنند چه کسي شايستگي لازم را در امر ولايت بر جامعه‌ي مسلمين دارد.

سؤال: اگر ولايت فقيه يك مسئله‌ی ديني است و در زمان غيبت بايد محقق شود، چرا بين خودِ علماء اسلام در مورد آن اختلاف هست؟

جواب: در بين علماء اسلام در بود و نبود اصل ولايت فقيه در زمان غيبتِ وليّ‌عصر (عج) اختلاف نيست. تفاوت در استناد آن‌ها به ادلّه‌ي حاکميت فقيه است. بعضي به اعتبار اين‌كه حكم جامعه، حكم امور بي‌سرپرست و حسبيه است، لازم مي‌دانند فقيه به عنوان نماينده‌ي اسلام، امور جامعه را به دست گيرد. و بعضي مي‌فرمايند: همين‌كه خداوند فرموده است: «فَاللهُ هُوَالْوَليّ»؛ پس بايد حكم خدا همواره در جامعه حاكم باشد و در راستاي اين ولايت، پيامبر و ائمه (ع) ولايت خدا را اِعمال مي‌كنند و خودِ امامان (ع) در زمان غيبت، فقيه را براي اِعمال ولايت خدا نصب كرده‌اند.

البته از اين نكته نبايد غفلت كرد كه بعضاً در طول تاريخ در كلمات علماء دين، «ولايت» به معناي اجراي امور جامعه به‌كار رفته، مثل اعمالي كه والي يك شهر انجام مي‌دهد و لذا وقتي با توجه به اين امر مي‌فرمايند: درست نيست فقيه، ولايت داشته باشد، منظور آن‌ها اين است كه نبايد فقيه در جايگاهِ والي شهر قرار گيرد. ولي هيچ عالِم اسلامي در اين‌كه بايد حكم فقيه در جامعه‌ي اسلامي نافذ باشد ترديد ندارد.[7]

سؤال: آيا ولايت فقيه، مطلق است يا نسبي؟

جواب: از آن‌جايي كه فقيه؛ حكم خدا و رسول خدا (ص) را اظهار مي‌دارد و نه نظرِ خود را، ولايت فقيه مطلق است. و بر همين مبناست كه مخالفت با حكم وليّ فقيه، مخالفت با حكم خدا و رسول خدا (ص) است. و امام‌خميني «رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» مي‌فرمايند: همه‌ي اختياراتي كه براي امام معصوم (ع) به عنوان وليّ امر جامعه‌ي اسلامي ثابت است براي فقيه نيز بايد ثابت باشد و وليّ فقيه از اين نظر هيچ حد و حصري ندارد مگر آن‌كه دليلي اقامه شود كه برخي از اختيارات امام معصوم به ولي فقيه داده نشده است. در ضمن، ایشان مي‌فرمودند «ولايت فقيه همان ولايت رسول الله (ص) است.» ولايت مطلقه‌ی فقيه به اين معنا كه فقيه هر كاري دلش خواست انجام دهد و هر حكمي دلش خواست بكند و اختيار مطلق دارد و هيچ مسئوليتي متوجه او نيست واقعيت ندارد واژه‌ي مطلقه در ولايت مطلقه‌ي فقيه در مقابل ولايت محدودي است كه فقها در زمان طاغوت داشتند.

نكته‌ي دومي كه ولايت مطلقه‌ي فقيه بدان اشاره دارد اين است كه فقيه هنگامي كه در رأس حكومت قرار مي‌گيرد هر آنچه از اختيارات و حقوقي كه براي اداره‌ي حكومت، لازم و ضروري است براي او وجود دارد و از اين نظر نمي‌توان هيچ تفاوتي بين او و امام معصوم (ع) قائل شد؛ يعني بگوييم يك‌سري از حقوق و اختيارات عليرغم آن‌كه براي اداره‌ي يك حكومت لازم و ضروري است مع‌هذا اختصاص به امام معصوم (ع) دارد و فقط اگر شخص امام معصوم در رأس حكومت باشد مي تواند از آن‌ها استفاده كند اما فقيه نمي‌تواند و حق ندارد از اين حقوق و اختيارات استفاده كند. بديهي است كه اين سخن قابل قبول نيست چرا كه اگر فرض مي‌كنيد اين حقوق و اختيارات از جمله حقوق و اختياراتي هستند كه براي اداره‌ي يك حكومت لازمند و نبود آن‌ها موجب خلل در اداره‌ي امور مي شود و حاكم بدون آن‌ها نمي‌تواند به وظيفه‌ي خود كه همان اداره‌ي امور جامعه است عمل نمايد، بنابراين عقلاً به هيچ‌وجه نمي‌توان در اين زمينه تفاوتي بين امام معصوم و وليّ فقيه قائل شد و هرگونه ايجاد محدوديت براي فقيه در زمينه‌ي اين قبيل حقوق و اختيارات، مساوي با از دست‌رفتن مصالح عمومي و تقويت منافع جامعه‌ي اسلامي است. بنابراين لازم است فقيه نيز به مانند امام معصوم (ع) از مطلق اين حقوق و اختيارات برخوردار باشد كه اين مسأله هيچ ربطي به حكومت فاشيستي ندارد و موجب توتاليتر شدن ماهيت حاكميت نمي شود بلكه اين امرِ عقليِ مسلم و بسيار واضحي است كه در حكومت‌هاي ديگر نيز پذيرفته شده و وجود دارد.

 مطلب ديگري كه ولايت مطلقه‌ی فقيه به آن اشاره دارد در رابطه با اين سؤال است كه آيا دامنه‌ي تصرف و اختيارات وليّ فقيه، تنها منحصر به حدّ ضرورت و ناچاري است يا اگر مسأله به اين حد هم نرسيده باشد ولي رجحان عقلي و عقلايي در ميان باشد فقيه مجاز به تصرف است؟ ذكر يك مثال براي روشن‌شدن مطلب مناسب است: فرض کنيد وضعيت ترافيك شهر دچار مشكل جدي است و به علت كمبود خيابان و يا كم عرض‌بودن آن، مردم و ماشين‌ها ساعت‌هاي متوالي در ترافيك معطل مي‌مانند و خلاصه، وضعيت خيابان‌هاي فعلي پاسخگوي نياز جامعه نيست و به تشخيص كارشناسان امين و خبره، احداث يك يا چند بزرگراه لازم و حتمي است. يا وضعيت آلودگي هواي شهر در حدي است كه متخصصان و پزشكان در مورد آن به مردم و حكومت هشدارهاي پي در پي و جدّي مي‌دهند و راه حل پيشنهادي آنان نيز ايجاد فضاي سبز و احداث پارك است. در اين‌گونه موارد هيچ شكي نيست كه وليّ فقيه مي‌تواند با استفاده از اختيارات حكومتي خود حتي اگر صاحبان املاكي كه اين بزرگراه و پارك در آن ساخته مي‌شود راضي نباشند با پرداخت قيمت عادلانه و جبران خسارت‌هاي آنان، دستور به احداث خيابان و پارك بدهد و مصلحت اجتماعي را تأمين كند.

 اكنون با اين توضيحات روشن مي‌شود ولايت فقيه و ولايت مطلقه‌ي فقيه به معناي آن نيست كه فقيه بدون در نظرگرفتن هيچ مبنا و ملاكي، تنها و تنها بر اساس سليقه و نظر شخصي خود عمل مي كند و هر چه دلش خواست انجام مي دهد و هوي و هوس و اميال شخصي اوست كه حكومت مي كند. بلكه ولي فقيه، مجري احكام اسلامي است و اصلاً مبناي مشروعيت و دليلي كه ولايت او را اثبات می كند عبارت از اجراي احكام شرع مقدس اسلام و تأمين مصالح جامعه‌ی اسلامي در پرتو اجراي آن احكام است؛ بنابراين بديهي است كه مبناي تصميم‌ها و انتخاب و عزل و نصب و كليه‌ی كارهاي فقيه، احكام اسلام و تأمين مصالح جامعه‌ي اسلامي و رضايت خداي متعال است و بايد اين چنين باشد و اگر وليّ فقيهي از اين مبنا عدول كند خود به خود صلاحيتش را از دست خواهد داد و ولايت او از بين خواهد رفت و هيچ‌يك از تصميم‌ها و نظرات او مطاع نخواهد بود. بر اين اساس، به يك تعبير مي‌توانيم بگوييم كه ولايت فقيه در واقع ولايت قانون است؛ چون فقيه ملزم و مكلف است در محدوده‌ي قوانين اسلام عمل كند و حق تخطي از اين محدوده را ندارد، همان‌گونه كه شخص پيامبر و امامان معصوم (ع) نيز چنين هستند. بنابراين به جاي تعبير ولايت فقيه مي توانيم تعبير "حكومت قانون" را به‌كار بريم البته با توجه به اين‌كه منظور از قانون در اينجا قانون اسلام است.

سؤال: در خصوص نظارت مجلس خبرگان اشکالي تحت عنوان دور مطرح است. اشکال اين است که رهبري، فقهاي شوراي نگهبان را نصب مي‌کنند، و فقهاي شوراي نگهبان صلاحيت اعضاي مجلس خبرگان را بررسي و تأييد مي‌کنند و مجلس خبرگان شخص رهبر را گزينش مي‌کنند. پس به اين ترتيب رهبر درصدر و ذيل اين سلسله، قرار مي‌گيرد و اينجا دور فلسفي يعني توقف شئ بر نفس خود پيش مي‌آيد. به اين دليل که صلاحيت فقهاي خبرگان توسط فقهاي شوراي نگهبان تأييد مي‌شود و فقهاي شوراي نگهبان کساني هستند که توسط رهبر منصوب شده‌اند.

جواب: اين حالت، دور محسوب نمي‌شود و تالي فاسد دور را به همراه ندارد، چون وظيفه‌ي شوراي نگهبان در حدّ تأييد اجتهاد و عدم سوء پيشينه‌ي كانديداهاي نمايندگي مجلس خبرگان است و همه‌ي افرادي كه در حدّ اجتهاد هستند مي‌توانند خود را كانديدا كنند و مردم به هركدام كه صلاح ديدند رأي می‌دهند. در حالي‌كه وقتي دور پيش مي‌آيد كه شوراي نگهبان عده‌اي را به عنوان مجلس خبرگان انتخاب كند - بدون امكان كانديداشدن مجتهدين- و بعد هم همان افراد، مجلس خبرگان را تشكيل دهند- بدون انتخاب مردم-

اين بود آنچه بعد از بحث از جايگاه نظري نبوت و امامت تحت عنوان مباني حکومت ديني و ولايت فقيه مي‌توان مدّ نظر قرار داد، زیرا ما معتقدیم ولایت فقیه ادامه‌ی امامت در زمان غیبت امام عصر (عج) تا ظهور و حکومت امام عصر است. «والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته»


[1] - بحار الأنوار ، ج‏52، ص 51.

[2] - در راستای پرورش انسانی که حکم خدا را در جامعه جاری کند در مورد رسول خدا، حضرت علي (ع) در خطبه‌ي 193 مي‌فرمايند: «...وَ لَقَدْ قَرَنَ اللهُ بِهِ.f مِنْ لَدُنْ اَنْ كانَ فَطيماً اَعْظَمَ مَلَكٍ مِنْ مَلائِكَتِهِ يَسْلُكُ بِهِ طَريقَ الْمَكارِم و مَحاسِنَ اخلاقِ العالَمِ، لَيْلَهُ وَ نهارَهُ» از همان لحظه‌اي كه پيامبر (ص) را از شير گرفتند، خداوند بزرگ‌ترين فرشته‌ي خود را مأمور تربيت پيامبر كرد تا شب و روز، او را به راه‌هاي بزرگواري و راستي و اخلاق نيكو راهنمايي كند.

[3] - به کتاب ولايت فقيه (حکومت اسلامي)، امام خميني، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1373، ص 39- 40 رجوع شود.

[4] - به کتاب البيع، امام خميني،  مؤسسه اسماعيليان، ج 2، ص 461- 462 رجوع شود.

[5] - به کتاب البدر الزاهر في صلوة الجمعه و المسافر، حسينعلي منتظري، (تقرير لما افاده آيت الله العظمي حاج آقا حسين بروجردي طباطبائي)، ص 52- 57 رجوع شود.

[6] - سوره‌ي مؤمنون، آيات 70 و 71.

[7] - شيخ انصارى مي فرمايد: «کسى که در ولايت فقيه ترديد کند، طعم فقه را نچشيده و رمز کلمات ائمه معصومين (ع) را نفهميده است» (جواهر الکلام ج21/ 395 ـ 397.) و آيت‌الله خويي مي‌فرمايد: به دو دليل، فقيه جامع شرايط در عصر غيبت مي‌تواند مجري احکام انتظامي اسلامي باشد: اولاً، اجراي احکام انتظامي اسلامي در راستاي مصلحت عمومي تشريع گرديده و براي حفظ نظم است تا جلوي فساد گرفته شود و ظلم و ستم، تجاوز و تعدّي، فحشا و فجور و هرگونه تبهکاري و سرکشي در جامعه ريشه‏ کن شود و اين نمي‌تواند مخصوص يک برهه بوده باشد؛ ثانيا، از نظر فنّي و قواعد علم اصول، دلايل احکام انتظامي اسلام اِطلاق دارد ـ اِطلاق اَزماني و اَحوالي ـ و نمي‌توان آن را بي‏ جهت، مقيد به زمان يا حالت خاصّي دانست و همين اطلاق، چنين اقتضا دارد تا در امتداد زمان همواره ادامه داشته باشد و اجرا گردد. و اجراي احکام انتظامي اسلام بر عهده کسي است که شايستگي اِعمال‏ نظر و حکم کردن را دارا باشد. يعني صدور حکم در عصر غيبت شايسته فقهاي جامع شرايط. (بنگريد به: مباني تکملة المنهاج، ج1، ص226-224.) ايشان همچنين در باب «حسبه» از کتاب اجتهاد و تقليد مي‌فرمايد: «إنّ هناک أمورا لابدّ أن تتحقّق خارجا، المعبّر عنها بالأمور الحسبية، والقدر المتيقَّن هو قيام الفقيه بها.» (بنگريد به علي غروي، کتاب التنقيح - اجتهاد و تقليد، ص 425-419.) قدر متيقّن از مکلّفان به اين‏گونه واجبات - که اهمال و فروگزاري آن در هر زمان، شرعا و عقلاً روا نباشد - فقهاي عادل و جامع شرايط مي ‏باشند.

19759
متن پرسش
سلام: با توجه به روایاتی که می فرمایند: هر قیام و پرچمی قبل از خروج سفیانی برچم ضلالت و پرچمدار آن طاغوت است. و اینکه هر کس تقیه را قبل از قیام امام زمان (عج) ترک کند از ما اهل بیت (ع) نیست. و اینکه شیعیان باید جان خود را در عصر غیبت حفظ کنند و خود را به کشتن و شهادت ندهند. و با توجه اینکه (تا آنجا که خبر داریم) هیچ مرجع تقلیدی آن هم بزرگان آن زمان نگفتند اسلام در خطر است جز امام خمینی که هنوز هم مرجع به آن صورت نشده بود. چرا قیام کردیم؟ که با توجه به روایات هیچ قیامی شکل نمی گیرد مگر اینکه بر رنج و ناخوشی اهل بیت (ع) و شیعیان می افزاید. (و مردم به این اقرار دارند که وضع بدتر شد.) به علاوه اینکه الان عقاید مردم هم بیش از پیش متزلزل شده و به دستورات اسلام و روحانیون دهن کجی می شود.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: عنایت داشته باشید اگر انقلاب اسلامی در این تاریخ به صحنه نمی‌آمد، در تاریخی که فرهنگ سکولاریته‌ی غربی همه‌ی عالم را فرا گرفته است، تزلزل عقیده که چه عرض کنم، اصلاً چیزی از اسلام نمی‌ماند.

تازه، مگر اطلاع ندارید که بعد از رحلت آیت اللّه بروجردی اکثر فضلای قم مردم را به امام ارجاع می‌دادند و ایشان در سال‌های 41 و 42 یکی از مراجع مطرح جهان تشیع بودند.

امر به معروف و نهی از منکر در هیچ تاریخی تعطیل‌بردار نیست و مگر انقلاب اسلامی جز تذکر به این معروف بزرگ است که حاکمیت جامعه‌ی اسلامی باید بر اساس احکام اسلامی باشد؟

مگر بعد از حاکمیت تشیع در زمان صفویه هنوز هم باید شبیه حاکمیت منصور دوانقی که دستور به تقیّه داده بودند، تقیّه کنیم؟! موفق باشید  

19747
متن پرسش
سلام: 1) با دوستی در مورد مسائل علمی که داخل قرآن اومده صحبت می کنیم ایشون نظرش اینه که نباید مسائل علمی روز رو با قران اثبات کنیم چون نظریات علمی با گذشت زمان منسوخ میشه و نظریه علمی جدیدی بجاش میاد اونوقت به ما اشکال میگیرن که پس قرآن هم اشتباه میگه و... پس این نظر که آیات علمی برای اینست که نشان دهد قرآن به زمان و مکان خاصی محدود نیست چی میشه؟ فکر می کنم یه همچین کاری رو آقای بازرگان انجام داد و نظریات شیمی رو با قرآن تطبیق داده بود که با گذشت زمان نظریاتش رد شد. 2) موضوع دیگه ای که هست اینه که ایشون، بر اثر مطالعاتی که دارن میگه حضرت آدم در بین النهرین بوده و هبوط نکرده. 3) مسئله دیگه ای که هست اینه که چطور ما میتونیم به تاریخی که بیش از هزار سال پیش نوشته شده اعتماد کنیم تاریخی که به طور دقیق نمیتونه تاریخ شهادت حضرت زهرا (س) ،شب قدر و کربلا و... را بگه چطور باید باهاش برخورد بشه؟ 4) وقتی کشور ایران هیچ چیزش مطابق با اسلام نیست و صرفا با سبک غربی اداره میشه و این همه تبعیض و خلاف و کم کاری و اختلاس و ربا و...داخلش هست و به هیچ وجه حکومت اسلامی نیست پس چرا ما اسمش رو گذاشتیم جمهوری اسلامی ایران، حداقل این اسم اسلام رو بر می داشتیم تا کسی این سبک حکومت رو به اسم اسلام برداشت نکنه. سوالای زیادی در ذهنمه اما با همه اینها من نه با اسلام نه به ایران بدبین نیستم و تصورم اینه که هرچه هست از کم کاری ماست. ممنون میشم، اگه جواب این سوالات رو بدین و بگین در این شرایط وظیفه اصلیه منه دانشجو چیست؟
متن پاسخ

 باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- هرگز نباید قرآن را بر اساس یافته‌های علم تجربی معنا کرد و یا محک زد. مگر اصول علمی که آن اصول فوق تجربه می‌باشد، مثل ان‌که می‌یابیم کرات در فضا در حرکت‌اند. این یک موضوع مسلّم علمی است و بعد متوجه می‌شویم قرآن نیز سال‌های قبل متذکر این امر بوده است 2- هبوط به معنای افتادن از بالا روی زمین نیست، بلکه به معنای توجه نفس انسان است از عالم یگانگی به عالم کثرات که بحث آن در کتاب «هدف حیات زمینی آدم» شده است 3- با تأمل در تاریخ می‌فهمیم که کدام مطلب قابل اعتماد است و کدام مطلب نه 4- ما با انقلاب اسلامی بنا داریم از زندگی غربی عبور کنیم و اکنون، اولِ راه هستیم با هزاران مانع که باید پشت سر بگذاریم. موفق باشید

19729
متن پرسش
سلام خدمت استاد عزیزم: در مورد خصوصیاتی که یاوران خاص امام زمان (عج) یعنی همان 313 نفر که در آیات و روایات واردشده سوال دارم! سئوالم این است که آیا این 313 نفر با دیگر بزرگان و عارفان تاریخ تفاوت دارند یعنی این 313 تن بالاترین و بهترین عارفان و عالمان تاریخ هستند و هر عارفی که جزء این 313 تن نباشد، درجه ای پایین تر دارند؟ اساسا تفاوت این 313 تن با دیگر بزرگان تاریخ در چیست؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: مثل تفاوت حضرت امام خمینی«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» با سایر علماء، همه خوب‌اند ولی تاریخِ حضرت مهدی «عجل‌اللّه‌تعالی‌فرجه» با آن 313 نفر شروع می‌شود. موفق باشید

19724
متن پرسش
سلام علیکم: در سوال 19703 مطلبی که ارسال شده نظر استاد طائب است که لب آن این است که «هیچ‌کدام از ائمه معصومین (ع) با طواغیت زمان خود بیعت نکردند.» یعنی دقیقا خلاف مطلبی که شما در آن مصاحبه داشته و به بیعت کردن معصومین علیهم السلام با طواغیت زمانشان اشاره داشته اید. شاید نظر ایشون جای تامل داشته باشد.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: تاریخ چیز دیگری به ما می‌گوید. به نظرم خوب است مباحث «تاریخ اسلام» جناب حجت‌الاسلام و المسلمین آقای امیر غنوی را از روی سایت‌شان بگیرید و آن مباحث را دنبال کنید، خوب باشد. موفق باشید

19703
متن پرسش
با سلام: راجع به اینکه در مصاحبه با آقای عرب و نجات نژاد از بیعت برخی از معصومین با حاکمان وقت مطالبی را فرمودید، بخشی از درس تاریخ استاد طائب مورخه 95/8/19 را عینا برایتان ارسال می کنم. به این نکته توجه داشته باشید که هیچ‌یک از اهل‌بیت (ع) با حاکم زمان خود بیعت نکردند. خدای متعال در قرآن کریم می‌فرماید: «إنَّ اللهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أنْفُسَهُمْ وَ أمْوَالَهُمْ بِأنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ» (توبه/111). خدای متعال در این آیه می‌فرماید: هرکس که حقیقتا به خدا ایمان بیاورد، در همان ابتدای کار، جان و مال خود را به خدا می‌فروشد. این، همان معنای بیعت است. بیعت از ماده بیع و به معنای فروختن است. وقتی یک نفر ایمان می‌آورد، باید با خدای متعال بیعت کرده و جان و مال خود را به او بفروشد. خدای متعال در روی زمین، نماینده‌ای از سوی خودش دارد و مؤمنین باید با او بیعت کرده و جان و مال خود را به او که نماینده خدا در روی زمین است، بفروشند. زمانی که مؤمنین با نماینده خدا بیعت می کنند، باید به صورت کامل و مطلق از او پیروی کنند. نماینده خدا در روی زمین، ابتدا خود پیامبر (ص) است و بعد از وفات ایشان، امیرالمؤمنین (ع) و دیگر اهل بیت (ع) نمایندگان خدا بر روی زمین هستند و مؤمنین موظف هستند که جان و مال خود را به آنها بدهند. حال با این تعریفی که ما از بیعت ارائه کردیم، آیا امکان دارد که امیرالمؤمنین (ع) با طاغوت بیعت کند؟ یعنی علی (ع) که خود نماینده خدا بر روی زمین است، دست بیعت به یک طاغوت بدهد؟ محال است که یک معصوم با طاغوت زمان خودش بیعت کند. اینکه بعضی گفته‌اند که علی (ع) و یا امام حسن (ع) با طاغوت‌های زمان خود بیعت کرده‌اند، حرف غلطی است. امام علی (ع) و امام حسن (ع) هرگز با کسی بیعت نکردند؛ بلکه فقط در برهه‌ای، از توسل به شمشیر برای گفتن حق خود اجتناب کردند. هیچ‌کدام از ائمه معصومین (ع) با طواغیت زمان خود بیعت نکردند. آنچه که زمان امام حسین (ع) را با دیگران متفاوت کرد، این بود که یزید اصرار داشت که آن امام بزرگوار با او بیعت کند؛ کاری که معاویه انجام نداده بود. بعضی از منابع تاریخی ازجمله تاریخ طبری نقل کرده‌اند که معاویه قبل از مرگش به یزید گفت: من راه حکومت را برای تو هموار کردم؛ ولی چهار نفر با من بیعت نکردند که یکی از آنها حسین‌بن‌علی (ع) است. از همین سخن معاویه معلوم می‌شود که امام حسین (ع) با او بیعت نکرد.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: عنایت داشته باشید اگر هم بحث بیعت با طواغیت مطرح است و یا حضرت امیرالمؤمنین «علیه‌السلام» بعد از رحلت زهرای مرضیه «سلام‌اللّه‌علیها» مصلحت می‌بینند که با خلیفه بیعت کنند، همه در راستای حفظ اسلام و ایجاد زمینه برای ادامه‌ی فعالیت‌های معنوی است که آن‌ها به عهده دارند و چون یزید علناً فسق می‌کرد، حضرت فرمودند: «مثلی لا یبایع مثله»، مثل من نمی‌تواند با چنین فاسقی که علناً فسق می‌کند، بیعت کند. موفق باشید 

19677
متن پرسش
سلام علیکم: در مصاحبه حضرت عالی با آقای یاسر عرب با موضوع وطن فکری، سه مطلب فرمودید که اگر اصل این مطالب را در اختیار حقیر بگذارید، متشکر می شوم: 1. از فرمایشات امام صادق علیه السلام به منصور دوانقی (بنی العباس): خدا می داند ما قصد بر اندازی شما را نداریم. 2. از بیانات آقا با این مضمون: اگر مردم ولی فقیه را نخواهند، ولایت و حکم او مشروعیت ندارد. 3. از بیانات آقا با این مضمون: جهوریت یعنی اسلام و اسلام یعنی جمهوریت
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- باید سر فرصت مطلب را جستجو کنم. آن‌چه به عنوان نمونه می‌توان فعلا ارائه داد سخن حضرت امام کاظم علیه السلام در مقابل هارون است که مدعی است حضرت خراج می‌گیرند تا حکومت تشکیل دهند، حضرت فرمودند: « ُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الَّذِي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالنُّبُوَّةِ مَا حَمَلَ إِلَيَّ أَحَدٌ دِرْهَماً وَ لَا دِينَاراً مِنْ طَرِيقِ الْخَرَاجِ»[1] یعنی ای امیرالمومنین به خدایی که محمد را به پیامبری مبعوث نمود قسم می‌خورم که هیچ درهم و دیناری به عنوان خراج به مانداده است...»    2- این مطلب را چندسال پیش در یکی از سخنرانی‌هاشان فرموده‌اند نمی‌دانم چطور آدرس بدهم. بد نیست که به این خبر سایت «خبر آنلاین» رجوع فرمایید با عنوان «  خطبه صریح رهبرمعظم انقلاب در باره مشروعیت یافتن حکومت اسلامی با رای مردم » به آدرس http://www.khabaronline.ir/detail/677962/Politics/leader

می‌فرمایند: رهبرمعظم انقلاب در یکی از خطبه های نمازجمعه تهران، بحث مهمی در باره نقش رای مردم بیان کردند.

این بخش از اظهارات حضرت آیت الله خامنه ای را می‌خوانید:در اسلام به نظر مردم اعتبار داده شده؛ رأی مردم در انتخاب حاکم و در کاری که حاکم انجام میدهد، مورد قبول و پذیرش قرار گرفته. لذا شما می‌بینید که امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) با اینکه خود را از لحاظ واقع منسوب پیغمبر و صاحب حق واقعی برای زمامداری میداند، آنوقتی که کار به رأی مردم و انتخاب مردم میکشد، روی نظر مردم و رأی مردم تکیه میکند. یعنی آن را معتبر میشمارد و بیعت در نظام اسلامی یک شرط برای حقانیت زمامداریِ زمامدار است.

اگر یک زمامداری بود که مردم با او بیعت نکردند، یعنی آن را قبول نکردند، آن زمامدار خانه‌نشین خواهد شد و مشروعیت ولایت و حکومت به بیعت مردم وابسته است یا بگوئیم فعلیت زمامداری و حکومت به بیعت مردم وابسته است. آنوقتی که بعد از قتل عثمان مردم آمدند اطراف خانه‌ی امیرالمؤمنین را گرفتند، امیرالمؤمنین خطاب به مردم نفرمود که شما چه کاره‌اید؟ رأی شما چه تأثیری دارد؟ فرمود: «دعونی و التمسوا غیری»؛ وقتی میخواست استنکاف کند از قبول خلافت و زمامداری، به مردم گفت من را رها کنید، به سراغ دیگری بروید. یعنی اراده‌ی شما، خواست شما، انتخاب شماست که تعیین کننده است؛ پس از من منصرف بشوید، به سراغ دیگری بروید.

در مکاتباتی که امیرالمؤمنین با معاویه در پیش از جنگ صفین داشتند و استدلال میکردند؛ هر کدام یک دلیلی، استدلالی در نامه‌ی خود می‌آوردند - هم معاویه به یک چیزهائی استدلال میکرد تا روش سیاسی خودش را توجیه کند، هم امیرالمؤمنین استدلالهائی میکردند - آنجا یکی از جملاتی که امیرالمؤمنین به کار برده و احتمال میدهم بیش از یک بار هم امیرالمؤمنین این را به کار برده این است که: «انّه بایعنی القوم الّذین بایعوا ابابکر و عمر»؛ یعنی تو چرا در مقابل من می‌ایستی و تسلیم نمیشوی، در حالی که همان مردمی که با ابوبکر و عمر بیعت کرده بودند و تو به خاطر بیعت آن مردم خلافت آنها را قبول داری، همان مردم با من هم بیعت کردند.

یعنی مشروعیت دادن به رأی مردم و بیعت مردم؛ این یک اصل اسلامی است. لذا بیعت یکی از چیزهای اصلی بود. اگر کسی به عنوان خلیفه انتخاب میشد، مردم اگر بیعت نمیکردند، هیچ الزامی نبود که دیگران او را خلیفه بدانند. حتی آن زمانهائی که خلافت جنبه‌ی صوری هم به خودش گرفته بود، یعنی در دوران بنی‌امیه و بنی‌عباس، آن روز هم باز بیعت گرفتن از مردم را لازم میدانستند. حالا وقتی که یک حکومت قلدرمابانه و جبارانه بر مردم بخواهد حکومت کند، بیعت گرفتن را هم اجباری میکند یا در بیعت هم تقلب میکند. مثل اینکه در انتخابات، انتخابات صوری و تشریفاتی، فرمایشی در دوران رژیم گذشته تقلب میکردند. اصل بیعت، یک اصل پذیرفته شده است. البته وقتی همه‌ی مردم، اکثریت مردم با کسی بیعت کردند و در حقیقت او را به زمامداری پذیرفتند، دیگران باید تسلیم او بشوند. شاید بیعت در این صورت هم اجباری نباشد. خطبه نمازجمعه 22 خرداد1366

 3- مکرراً این موضوع را فرموده‌اند. متأسفانه رفقا متوجه‌ی اهمیت آن نیستند. بنده هم بنا نداشته‌ام همه‌ی آن سخنان را جمع‌آوری کنم. به عنوان نمونه چند مورد را به عرض می‌رسانم:

1- جمهوریت ما، از اسلام گرفته شده نه از جای دیگر، ضمن آنکه اسلام به ما اجازه نمی دهد مردم سالاری نداشته باشیم. ۱۳۸۲/۱۱/۲۴

2- اسلامیت و جمهوریت دو عنصر جدا نیستند که به یکدیگر وصل شده باشند و یک حقیقت را به وجود آورده باشند؛ در دل اسلامیت، جمهوریت هست. در دل اتکاء به حکم الهی، تکیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی به مردم و احترام به خواست و رأی مردم هست. جمهوری اسلامی یک حقیقت واحد است که هدیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی انقلاب اسلامی به ملت ایران است. این، آن چیزی است که در این سی سال، امتحان کارآمدىِ خود را به بهترین وجهی داده است. ۱۳۸۸/۰۵/۱۲

3- بستر مردم‌سالاری اسلامی و حضور مردم را انقلاب به ما داد. ما باید روی این زمینه تکیه کنیم. البته از طرف کسانی سعی شده که بین جمهوریت نظام و اسلامیت، رقابتی به وجود بیاورند. یکجا بعضیها بگویند روی اسلامیت تکیه شد، جمهوریت تضعیف شد؛ یک عده هم بگویند روی جمهوریت تکیه شد، اسلامیت تضعیف شد. این‌طوری نیست. در کشور ما جمهوریت از اسلامیت جدا نیست. ۱۳۸۴/۰۵/۱۰. موفق باشید 

 


[1] -    بحار الأنوار ، ج‏48، ص: 122

19664
متن پرسش
سلام علیکم: چرا ما برای امام حسین(ع) گریه و عزاداری می کنیم؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: قبلاً بحثی در این مورد شده است که عیناً خدمتتان ارسال می‌شود.

بسم‌الله‌ الرّحمن ‌الرّحيم:

 قال الحسین (ع) : أ َنَا قَتِيلُ الْعَبْرَةِ لَا يَذْكُرُنِي مُؤْمِنٌ إِلَّا اسْتَعْبَر[1] من كشته‏ام براى اشك، مؤمن يادم نكند جز آنكه گريه‏اش گيرد

اشكي كه در شيعه هست با ناراحتي‌هاي عاطفي و احساساتي فرق اساسي دارد، اشك براي حسين(ع) عامل رابطه انسان است با مقاصد قدسي و لذا نه تنها شادي و نشاط را از شيعيان نمي‌گيرد، بلكه شادي و نشاط در زندگي شيعيان موج مي‌زند. ولي نبايد آن را با لذت‌گرايي يكي گرفت، زيرا تفاوت زيادي است بين آن شادي كه با پرهيزکاري همراه است و روح معنوي دارد با آنچه امروز در غرب هست كه لذت‌گرايي در آن مقصد و معبود شده است. در شيعه، شور زندگي با يادآوري غم غربت نسبت به عالم قدس همراه است و با فرهنگِ مرگ آگاهي راه خود را از قهقهه‌هاي اهل غفلت جدا كرده و سعي دارد خود را در فرحِ حضورِ با حق حفظ كند و اشك بر حسين(ع) نوعي طلب آن فرح است و آن‌هايي كه غم غربت در اين دنيا را مي‌شناسند مي‌فهمند حزن مقدس چه حلاوتي دارد و مواظب‌اند گرفتار لذت‌گرايي و خوش‌گذراني اهل دنيا نشوند و از ارتباط با حقايق وجودي عالم محروم گردند.

شیعه و غم و شادی و اشک

در زندگی شیعه شادی و طرب موج می‌زند، اما نباید آن را با لذت‌گرایی یکی گرفت، تفاوت زیادی است میان آن شادی که با پرهیزکاری همراه است و ویژگی معنوی دارد و آنچه امروز در فرهنگ غرب هست که در آن لذّت‌گرایی مقصد و معبود شده است.

در شیعه شور زندگی یا فرح، با یادآوری نوعی غمِ غربت نسبت به وطن معنوی، همراه است، که موجب حزن می‌گردد. این حالت از جمله حالاتی است که در اشعار عرفانی ما هویدا است و معلوم است که این حزن با ناراحتی عاطفی فرق بسیار دارد.

از آن‌جا که ما مرگ را در پیش داریم ناممکن است چون غافلان از غیب و قیامت از زندگی لذّت مستانه ببریم، و لذا فرهنگ شیعه در این «مرگ‌آگاهی» راه خود را از قهقهه‌های مستانه‌ی اهل غفلت جدا کرده است و با حزنی معنوی در فرحِ حضور است و متوجه است که ما در مقام موجوداتی معنوی با این عالم بیگانه‌ایم و یک نحوه باطن‌گرایی را دائماً مدّ نظر داریم.

آن‌هایی که غم غربت را می‌شناسند در دل حزن مقدس، فرح و حلاوتی می‌یابند که قابل مقایسه با شادی‌های اهل دنیا نمی‌باشد.

دیدگاه شیعه با پیروی از ائمه«علیهم‌السلام» این نکته را دائماً مدّ نظر دارد که این جهان ناقص‌تر از آن است که بتوان با نور حقیقت به طور کامل ارتباط پیدا کرد.

اگر این غم مقدس نبود عناصر شادی‌بخش افراطی بر زندگی تشیع غالب می‌شد و به مردمی تبدیل می‌شدند که بیشتر لذت‌گرا و خوش گذرانند.

حزن شیعه نیز به جهت احساس غم غربت یا حزن معنوی او است که خود را و بقیه را در این غم شریک می‌بیند و اگر این حزن معنوی نبود، خیلی زود فرح، شکل شادیِ بی‌محتوا به خود می‌گرفت و گرفتار لذّت‌جویی حسی می‌شد.

جایگاه عزاداری برای امام حسین«علیه‌السلام»

1- عزادران امام حسین«علیه‌السلام» با حضور در مراسم عزای آن حضرت، در واقع خویشتن را مصیبت‌زده و داغدارِ حادثه‌ی عاشورا می‌یابند، گریه سر می‌دهند و بی‌تاب می‌شوند.

2- در اشک برای حسین«علیه‌السلام» آرامشی ویژه و لذتی خاص هست متفاوت با غم‌ها و اشک‌های زندگی روزمرّه، غم معنویت، غم سوختن برای مظلوم، غمی است منشأ حرکت، و پویایی اجتماعی افراد را افزایش می‌دهد و به قلب و روح انسان نشاط همدلی با مظلوم را پدید می‌آورد و لذا از تکرار این غم و اشک ملول نمی‌شود.

3- مهر و محبت به امام معصوم در ژرفای احساسات و عواطف شیعیان آن حضرت جای دارد و با تلاش شیعیان این پیوندِ عمیق عاطفی هرسال تکرار می‌شود، آن‌هم تلاش برای پیوندی عمیق‌تر. و لذا رسول خدا«صلواة‌الله‌علیه‌وآله» فرمودند: «إِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَيْنِ حَرَارَةً فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لَا تَبْرُدُ أَبَدا» [2] برای شهادت حسین«علیه‌السلام» در قلوب مؤمنین حرارتی است که هرگز خاموش و سرد نمی‌شود.

4- با توجهِ عاطفی به حضرت امام حسین«علیه‌السلام» سایر ابعاد شخصیت امام و اسلام مدّ نظر قرار می‌گیرد تا علاوه بر نظر به آزادگی و ظلم‌ستیزی و ایثار و حقیقت‌جویی که غذای جان انسان است، به مقام امامت نیز نظر ‌شود و آن دری می‌شود برای فهم معارف اسلامی از طریق روایات آن بزرگان، و فربه‌شدن در فضائلی چون صبر و حلم که زمینه‌ی نزدیکی به امامان معصوم می‌‌گردد و مرز تولّی و تبرّی که عامل نجات جامعه‌ی اسلامی است شکل می‌گیرد و معنویت به عنوان یک ارزش جا باز می‌کند.

5- گریه بر امام حسین«علیه‌السلام» از نوع گریه‌های نیمه‌شب‌ اولیاء الهی است که حسین«علیه‌السلام» توانست آن را برای عموم مردم عملی کند و خودِ آن حضرت به‌خوبی متوجه بودند که صحنه‌ی کربلا عامل چنین گریه‌هایی باید باشد تا زمینه‌ی اُنس قلب با حقایق فراهم شود و حجاب‌ها بین عبد و معبود رفع گردد. چرا که هرکس ناظر آن اندازه زیبایی وفاداری بین حسین«علیه‌السلام» و ابوالفضل عباس یا بین امام حسین«علیه‌السلام» و حرّ شود، از عمق فطرت گریه سر می‌دهد تا از اتصال به این زیبایی‌ها محروم نباشد و موجب پایداری بر عهد خود با حقیقت می‌شود و پیوندی جاودانه را که بین جان انسان است با دل‌ اولیاء الهی به صحنه می‌آورد.

بنا به فرمایش امام خمینی«رضوان‌الله‌علیه»؛ «هر مکتبی تا پایش سینه‌زن نباشد، تا پایش گریه‌کن نباشد، حفظ نمی‌شود. گریه‌کردن بر عزای امام حسین«علیه‌السلام»، زنده نگه‌داشتن نهضت و زنده نگه‌داشتن همین معنی است که یک جمعیتِ کمی در مقابل یک امپراتوری بزرگ ایستاد... آن‌ها از همین گریه‌ها می‌ترسند. برای این‌که این گریه‌ای است که گریه بر مظلوم است، فریاد مقابل ظالم است».

با لباس سیاه به تن‌کردن و سینه و گریه جمعی نهایت تعلق خاطر را نشان می‌دهد که تا چه اندازه به آرمان‌های شخص مظلوم وفادار است و نیز کودکان این جامعه را متوجه چنین تعلق خاطری می‌کند و با نمادهای کربلا و عاشورا آشنا می‌نماید.

رسول خدا(ص) فرمودند: «كُلُّ عَيْنٍ بَاكِيَةٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ- إِلَّا عَيْنٌ بَكَتْ عَلَى مُصَابِ الْحُسَيْن»‏[3] هر چشمى فرداى قيامت گريان است غير از چشمى كه در مصيبت حسين«علیه‌السلام» گريه كند.

روایت فوق خبر از عمق تأثیر اشک بر امام حسین«علیه‌السلام» در عمیق‌ترین ابعاد انسان می‌دهد که در قیامت ظاهر می‌شود.

آن‌کس که عاطفه‌ی خود را درست مدیریت کند و بخواهد بهترین مصداق را جهت تغذیه‌ی عواطف بیابد، می‌پذیرد اشک برای اباعبدالله«علیه‌السلام» موجب صیقل قلوب و گشادگی روح می‌شود و عامل رشد ایمان و حفظ آن از یک طرف ،و دوری از دنیا و صفات رذیله از طرف دیگر می‌شود.

اشک برای حسین«علیه‌السلام» نمونه‌ی به فعلیت‌رسیدن ایمان است، زیرا ایمانی که به پاک‌کردن قلب و زلال‌ساختن دل و دگرگونی آن منتهی نشود، ایمانِ فعلیت‌یافته نیست و نمی‌توان به وسیله‌ی آن ، انس با خدا را از یک طرف، و ایثار و فداکاری و جهاد از طرف دیگر به‌دست آورد.

اشک برای حسین«علیه‌السلام» موجب احیاء قلوب و آزادی عقل از اسارت هوس‌ها و غفلت ها است و در همین راستا حضرت رضا«علیه‌السلام» به «دعبل خزایی» می‌فرمودند: قصیده‌ی خود را در رابطه با شهادت حضرت سیدالشهداء«علیه‌السلام» بخواند و حضرت با تمام وجود اشک می‌ریختند و دو بیت نیز به آن اضافه نمودند.

«والسلام»


1 - أمالي الصدوق ص 137 المجلس الثامن و العشرون

2 - مستدرك‏الوسائل، ج 10، ص 318

3- بحار الأنوار، ج‏44، ص 293

19652
متن پرسش
با سلام: در فرهنگ عامه متدینین توسل یعنی دست به دامان شدن و تقاضا از کسی در راستای برآورده شدن حاجتی. مثلا شخصی در محاکم نمی تواند حقش را ثابت کند و به او ظلم می شود لذا متوسل به یکی از معصومین می شود و کار را به او می سپارد یعنی در حقیقت معتقدیم که آن معصوم قدرت دارد تا به اذن الهی و در چهارچوب حکمت الهی حق ضایع شده شخص متوسل را احیا کرده و یا ظالمین را به جزای ظلمشان برساند. خوب ما از توسل این را یادگرفته ایم و اینطوری عمل می کنیم. اما اینکه حضرت زکریا در قضیه مریم متوجه لطف الهی شدند، ظاهرا در اینجا عنوان تذکر صحیح باشد نه توسل. چون حضرت زکریا که به مریم متوسل نشدند تا ایشان کاری برای حضرت زکریا انجام دهند.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: با توجه به این‌که انسان در توسلات خود به دنبال کمالاتی است که در حضرت حق هست، با نظر به مظاهری که حضرت حق کمالات خود را در آن‌ها ظاهر نموده‌ است و با شفیع قراردادنِ آن مظاهر به حضرت حق رجوع می‌نماییم و معنی توسل همچنان که عرض شد با نظر به حضرت حق است که معنا می‌دهد. موفق باشید

نمایش چاپی