بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان

موضوعات

دسته بندی: انقلاب اسلامی و حکومت دینی

تعداد نمایش
کتاب
جزوه
یادداشت ویژه
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
19101
متن پرسش
اعترافات: تمرینِ خودکشی با قلم می خواهم با اعتراف، از شرِّ دروغ گویی به خویشتن خلاصی یابم، می خواهم حرف دل را بی پرده بگویم، می خواهم از تجربه ی شکست و نرسیدن و ناکامی بگویم، می خواهم نقاب نفرت انگیز حفظِ ظاهر را از چهره بردارم، اعتراف کنم و بی پروا بگریم، شما، قاصدک بودید و حامل خبر و هر خبر را مخاطبی ست، امّا من، نمی توانستم مخاطب شما باشم، شما از مأوایی سخن گفتید که می توان در آن سکنی گزید، من گشتم و نیافتم، رفتم و نرسیدم، گوش سپردم و در خلوت بر خود لعنت فرستادم، زمان، فاصل من و شماست، شما متعلّق به زمان ما نیستید. شما را فروماندگان در لجن، نمی فهمند، شما، معلّم و راه نمای بینایان و شنوایان هستید و من کور و کرم. شما را بیگانگان با غربت، تصدیق خواهند کرد؛ تصدیقِ آنان که در وطن خویش غریبند، دروغ گویی به خویشتنِ خویش است، کاش می توانستم اینها را نگویم، کاش می توانستم مخاطب خبر شما باشم، کاش قاصدک من بودید؛ شما که چون جان، عزیز هستید، کاش این نفی زمانِ نیست انگاری، مسأله ای شخصی بود و نه مشکلِ زمان، کاش مریدان تان دروغ گو نبودند، کاش شما در عصر بی خبری، مفسر اخوان ثالث بودید، کاش زمان ما، زمان بی خبری و کوری و کری نبود، کاش می توانستم در کلامتان سکنی گزینم، کاش اخبارتان، ایمان به بی خبری را به ارمغان نمی آورد، کاش کلامتان اجاقی گرم بود، کاش سردی جانم را علاجی بود، کاش حرف دل را در زبان اخوان ثالث نمی یافتم، وقتی قاصدک را این چنین مورد خطاب قرار داد: قاصدک هان! چه خبر آوردی؟ از کجا؟ از که خبر آوردی؟ خوش خبر باشی، امّا امّا گرد بام و بر من بی ثمر می گردی انتظار خبری نیست مرا نه ز یاری نه ز دیّاری، باری برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس برو آنجا که تو را منتظرند قاصدک در دل من همه کورند و کرند دست بردار از این در وطن خویش غریب قاصد تجربه هایی همه تلخ با دلم می گوید که دروغی تو دروغ، که فریبی تو فریب راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟ مانده خاکستر گرمی جایی؟ در اجاقی طمع شعله نمی ورزم، خردک شرری هست هنوز؟ قاصدک، ابرهای همه عالم شب و روز در دلم می گریند دیگر منتظر خبری نیستم دیگر در جستجوی مأوا نیستم دیگر به بی پناهی خو کرده ام دیگر گریستن هم ممکن نیست من به قاصدِ بی خبری خوش آمد گفته ام. با تقدیم خاکساری عاشقانه
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم:

عزیز دلم: فکر نمی‌کنم نسبت به این احساست به‌کلّی بیگانه باشم و یک عالَم دروغ را به‌خصوص دروغ به خود را احساس نکنم. بنده با تمام وجود قصّه‌ی دوران را که چون زوزه‌ی سگی نیمه‌شبان عالم را فراگرفته می‌شنوم. تذکر شما به پوچیِ دوران، استقبال از تذکری است که روح و روحیه‌ی جنابعالی، به یک معنا متذکر آن است و انعکاسِ حالتی است که خود را در آینه‌ی گفتار و احوال شما تجربه می‌کنم.

از این‌که بعضی انسان‌ها به خود دروغ می‌گویند و آن‌ها با خودِ دروغین خود با امثال بنده روبه‌رو می‌گردند؛ در فشارم. خطاب بنده به این نوع انسان‌ها، ماورای چهره‌ای است که آن‌ها از خود می‌نمایانند. بنده گمگشته‌ای را در پشت ظاهر این انسان‌ها می‌یابم و با نظر به آموزه‌های دینی که از معصوم صادر شده است، وجهِ یمینیِ آن‌ها را مورد خطاب قرار می‌دهم.

تو را هم‌زبان با جان خود یافتم و می‌بینی که چگونه با روبه‌روشدن با سخنانت به شور می‌آیم وقتی از بی‌خبریِ دوران می‌گویی. به دنبال فرصت بودم تا بعد از آن آخرین جلسه چیزی برایت بنویسم. وقتی سخن اخوان ثالث را در آن جلسه به میان آوردی، شوقِ فرونشسته‌ی مرا زنده کردی.

قصّه‌ی هم‌زبانیِ من با خود را در نوشته‌ای که سال‌های قبل، سال‌های دور با خود در میان گذاشتم، در پاورقی برایت می‌آورم.[1]

در به در به دنبال تاریخی هستم که اندیشمندان آن، روحِ بی‌خبری و سردی آن تاریخ را حسّ کرده و گزارش داده‌اند. با هولدرلین و هگل و شیلینگ که سخت در طلبِ انقلابی بزرگ بودند و در تقلا و دست و پازدن‌های خود روزگار می‌گذراندند؛ و به همین جهت به انقلاب فرانسه دل بستند، هم‌احساسم.

بنده شما را نحوه‌ای از تفکر اصیل این دوران می‌دانم و در آینه‌ی وجود شما، می‌فکرم. موضوعِ یافتن یا نیافتنِ من در میان نیست، موضوعِ حضور در تاریخی است که در آن به‌سر می‌بریم. می‌توانیم بگوییم خداوند در این تاریخ، هیچ حضوری برای ما ندارد؟ و اسم هادی او به‌کلّی از عالَم رخت بر بسته و تنها ما را با افکارِ انتزاعی‌مان و خدایِ ساخته‌ی اذهان‌مان رها کرده است؟ در آن صورت چگونه می‌تواند ما را دعوت به عبادت خود بکند و آن را بر ما واجب نماید. در حالی‌که او باید در قبله‌ی نمازگزار قرار داشته باشد تا نماز، نماز باشد.

اگر خدا تنها در تاریخ ظهور دارد در این زمان خدایِ هدایت‌گر ما در کجاست و در کدام تاریخ حاضر و ظاهر است؟ در تاریخ مدرنیته یا در تاریخی که بنای تقابل با مدرنیته را دارد؟

ای پوچیِ بزرگ دوران! ای خانه‌ی اُنس من در تاریخ بی‌خبری! چگونه تو را که وجهی از احساس من هستی و خود را با تو احساس می‌کنم، نادیده بگیرم؟!

اگر آن سه هم‌شاگردی به پاس انقلاب فرانسه درختی نشاندند که قصّه‌ی امید آن‌ها بود، چه شد که آن امید باقی نماند؟ و هولدرلین در یأسی عمیق تا مرز نابودی جلو رفت. آیا جز این بود که آن افق سرابی بیش نبود؟ و سیطره‌ی مدرنیته آن امید را به یأس کشاند؟ زیرا آن‌چه بعد از انقلاب فرانسه ماند همان سیاهی بود ولی به اسم آزادی، چرا که در آن انقلاب، راهِ آسمان حقیقت گشوده نشد و تنها عادت‌های دینی بود که به اسمِ گشودگی امیدی واهی به میان آورد. آیا می‌توان گفت انقلاب اسلامی نیز امید نافرجامی است؟ و بسط همان پوچی‌های مدرنیته است؟ یا افقی است در مسیر اسلام علی و مهدی«علیهماالسلام» که در طول تاریخ هرگز ما با قرارداشتن در چنین افقی یک لحظه هم مأیوس نبوده‌ایم؟ والسلام

در منظری که نه چندان گشوده است و نه چندان فروبسته، با شما خداحافظی دارم. موفق باشید 

 


[1] - بسم الله الرّحمن الرّحيم‏

آنچه در روبه‏روى خود داريد، دل‏نوشته و ناله‏ ى قلمى است كه گفتنى‏ هاى زيادى در رابطه با ظهور امام «رضوان الله تعالى عليه» در زندگى خود و مردم كشورش دارد، ولى حتماً عذر بنده را مى ‏پذيريد كه گفتنِ آنچه جان و دل بدان رسيده ممكن نيست، ولى با اين‏ همه شما سعى كنيد به بهانه‏ ى خواندن اين نوشته، نانوشته‏ ها را نيز بخوانيد، نانوشته ‏هايى كه پس از خواندن اين سطور، از قلب خود مى‏ شنويد. چگونه مى‏ توان شرايطى را توصيف كرد كه با حاكميت فرهنگ مدرنيته افق‏هاى زندگى را از هر طرف تيره و تار نمود، شرايطى كه همه در حال جان‏ كندن بوديم، همه‏ ى تلاش من آن است كه آن جان‏ كندن‏ ها را توصيف كنم.

انعكاس وَجه آرمانى‏

خوش خرامان مى ‏روى اى جانٍ جان، بى ما مرو

 

اى حيات دوستان در بوستان بى ما مرو

اين جهان با تو خوشست و آن جهان با تو خوش است‏

 

اين جهان بى ما مباش و آن جهان بى ما مرو

ديگرانت عشق مى ‏خوانند و من سلطان عشق‏

 

اى تو بالاتر ز وهم اين و آن، بى ما مرو

     

 

اى امام! ما بيش از آن‏كه به سوگ تو نشسته باشيم، در ضمير خود يافتيم كه از رويارويى با تمنّاى بزرگ خود محروم شديم. ما درواقع خودِ حقيقى و اصلِ اصيل خود را كه تو انعكاس وَجه آرمانى آن بودى، از دست داديم. قبلًا بيگانه را خودْ پنداشته بوديم و خود را نچشيده بوديم، و تازه داشتيم با دست ‏زدن به دامان تو، خود را مى ‏يافتيم كه ناگهان دامن از دست ما كشيدى. به خود آمديم، راستى چه بود؟! چه هست؟ چه بايد باشد؟ به خود آمديم كه راستى چه بود؟! در سال‏هاى تخته ‏بندى خواب، «مرگ» برايمان رهايى و آزادى بود. آرى در آن روزهاى سياه؛ «مرگ» آرزوى بلندى شده بود كه مى‏ خوانديم و نمى‏ يافتيم. امروز كه مى‏ توانيم سرشار از زندگى باشيم، از آن خفتن سخت دلهره داريم. بر آن خيره‏ خيره مى‏ نگريم كه دوباره بر ما حمله نكند، ديروز به خفتن عشق مى ‏ورزيديم و امروز آن را دشمن مى‏داريم و به ادامه ‏دادنى دل بسته‏ ايم كه هر روزش بهتر از ديروز است، تو ما را با انبياء و اولياء هم تاريخ كردى.

راستى آن‏هايى كه زندگى را مى ‏شناسند، چگونه آن‏ همه خفتن را - كه بيرون ‏افتادگى از تاريخ نور بود - دشمن ندارند؟

ديروز؛ زندگى، قطار روزهاى مسخره و يكنواختى بود كه با زوزه‏ ى مرگ به گورستان مى ‏رفت و امروز تو زندگى را طورى معنى كردى كه زندگى، رودخانه ‏هاى حيات را در رگ ‏هايمان جارى كرده و به پريدن از زشتى‏ ها و پرواز به سوى خوبى ‏ها دعوتمان مى‏ نمايد. افقى را بر ما گشودى‏

كه  اميدها يك‏ جا در عمق جان ما جاى گرفت و راستى زندگى با اين‏ همه اميد و اميدوارى چه لطف بزرگى است.

پوچى چقدر آزاردهنده بود

آن روزها، زندگى مرور شكنجه بود و پليدى، ديدنِ آن‏ همه زشتى و پلشتى و نامردى، و «حقيقت» ستاره‏ اى بود كه انبوه سياهى حتّى سوسويش را از ما ربوده بود، و هر قدمى، عفونتِ حياتِ راكد روزمرّگى بود و پوچى، راستى كه پوچى چقدر آزاردهنده بود. راستى كه پوچى چقدر آزار دهنده بود.

امروز؛ زندگى هميشه آبستن لحظه ‏هاست. لحظه‏ هايى كه زيبايى خواهند زاييد، لحظه ‏هايى كه غذاى جان است، هرچند نفس امّاره از آن كراهت دارد.

پيش از اين؛ زندگى كويرِ همه‏ جا كشيده بود كه نابودى حياتمان را فرياد مى‏ كشيد و هيچ لاله‏ اى از انسانيت در آن امكان سبزشدن نداشت، ما به نان خواستن و نام جستن گرفتار بوديم و از آن حيات برينِ روحانى، كه تو به ما معرفى كردى، غافل بوديم. تو متذكر پنجره ‏هاى حيات معنوى گشتى و فهميديم چگونه خودمان مأمور به بندكشيدن خود بوديم.

پيش از اين؛ دنيا سراسر، زندان بود و گور، خانه‏ ى موعود، و اصلًا از زندگى چيزى نمى‏ فهميديم جز يك غروب سرد و ساكن، و امروز حياتى كه تو به ما معرفى كردى، وسعت بى‏ مرزى است كه ديوار نمى ‏شناسد، و تا عمق فراخناى روحمان بلند شده و تا پشت قلّه‏ هاى حيات معنوى سركشيده‏ و كنگره ‏هاى غيب را نظاره مى‏ كند و به تماشاى مددهاى الهى نشسته است.

راستى اگر انقلاب اسلامى به وقوع نپيوسته بود چه‏ كسى باور مى ‏كرد ملائكةُالله در تدبير امور، اين‏ همه فعّالانه در صحنه‏ اند. پيش از اين؛ بيزار از آنچه بود و نااميد از آنچه بايد مى ‏بود. مرگ را مى‏ خوانديم و نمى ‏يافتيم، هر چند همه حياتمان مرگ شده بود، و امروز، خشنود از آنچه بايد و هست و ناخشنود از آنچه هست و نبايد، و اميدوار لحظه‏ هاى آبستن، كه بى‏ شك حيات موعود را خواهد زاد، هرچند چشم‏هاى عادت‏ كرده به مرگ، آن را به رسميت نشناسد و به ستيز با آن به‏ پا خيزند.

آرى؛ اگر امروز از خفتن و غفلت مى‏ گريزيم و عطشِ چشم‏هايمان به خواب را، به چيزى نمى‏ گيريم، و از هيبت خارِ كنار گل، دل خونى به خود راه نمى ‏دهيم، زيراكه نسبت به صداى زوزه‏ ى مرگِ انسانيت در پشت پرچين‏ هاى خراب نمى ‏توانيم گوش بربنديم و آرام بخوابيم.

چه غروب سردى بود!

اى برادر! بگذار تا قدرى از روزگارى كه بر اين قريه گذشت براى تو بگويم، شايد كه جوانى‏ ات نگذاشته از آن باخبر شوى و شايد مرور زمان از يادت برده و فراموش كرده باشى كه در چه غروبِ سردى به ‏سر مى ‏برديم، شايد جوانى‏ ات امكان احساس آن غروب را به تو نداده.

اى برادر! دزدان كه آمدند تا غارتمان كنند! آرى تا غارتمان كنند، امّا نه فقط زمين و نفت ما را بدزدند، بلكه «خودمان» را، يعنى هويت اسلامي مان را بربايند. تو كجا بودى؟ ما كجا بوديم؟ اصلًا همه‏ مان كجا بوديم؟ مگر اسم آن بودن را مى‏ توان «بودن» گذاشت؟

مگر نه نيمى در خواب و نيمى در گور بوديم كه همه‏ مان را بردند و هيچ صداى اعتراضى برنخاست؟ در آن هنگامه‏ ها اگر ما از داشته‏ هامان بى ‏خبر بوديم، دشمن آگاهى كامل داشت، ارزش‏هامان را مى ‏شناخت و راز ماندگارى ديرپايمان را مى‏ دانست و خوب باخبر بود كه چگونه در چشمه پايان‏ ناپذير و هميشه جوشان فرهنگ اسلامى آسيب ‏ناپذير مى ‏شديم.

از نقطه‏ ضعفى كه بايد بگذرد بى‏ خبر نبود و همچنان انتظار كشيد تا بر دامن خواب، هوشيارى نيرومندمان را بر زمين بگذاريم، تا از گذرگاه غفلت و خفتنِ ما بگذرد و قلّه‏ ى كهنِ نفوذ ناپذيرمان را تسليم تباهى كند، و نقطه ‏ى آسيب‏ پذير، خفتن بود و غفلت، چشمان بازى كه بايد همچنان به دشمن خيره مى ‏شد، آرام ‏آرام به خواب رفت و دشمنى دشمن فراموش شد با اين‏كه نسيم وَحى بر گوش جان ما خوانده شده بود.

«لايَزالُونَ يُقاتِلُونَكُمْ حَتَّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دينِكُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا» مشركان، پيوسته با شما مى ‏جنگند، تا اگر بتوانند شما را از آيين تان برگردانند.

آرى؛ روزگارِ اين قريه به آن‏جا كشيد كه دشمن پيروزى يافت و تباهى آغاز شد، و ما نيمى در گور و نيمى در خواب، يا در گورستانِ‏ كينه‏ ى اين برادر، و يا در سنگستانِ تهمت به آن برادر، خفته و مرده بوديم و دشمن بى‏ خواب، ما را نظاره مى ‏كرد.

سال‏هاست كه به آن تباهى عادت كرده‏ ايم، حتّى فراموش كرده ‏ايم كه دزدان چه ربوده‏ اند، تا بر باز ستاندنش همّت كنيم. لذا آن پير فرزانه فرمود: ما هنوز اول راه هستيم.

چشم ‏بستن چرا؟

اى برادر! اينان كه در چنين شرايطى آسوده مى‏ خوابند، اصلًا زندگى را نمى‏ شناسند، تا نگران ربودن آن باشند، چه رسد بخواهند به زندگى ربوده‏ شده باز گردند. اينان با چنين خفتنى مرگ را تمرين مى‏ كنند، در حالى كه زندگان مسئوليت زنده ‏بودن را بر دوش دارند.

نمى‏ توان زنده بود و حركتى براى انتخاب‏ كردن زندگى نداشت. زيرا: «كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَة»[1] هركس در گرو آن چيزى است كه انتخاب مى‏ كند، پس زنده بودن و انتخاب نكردن محال است، و انتخاب كردن و مسئول انتخاب‏هاى خود نبودن نيز بى ‏معنا است. اينك اگر مدّعى زنده بودنيم، چشم گشودن و ديدن را ناگزيريم، و مسلّم در برابر امواجى كه بر نگاهمان مى‏ گذرد مسئوليم. چشم بستن، نه نجات‏ دهنده است و نه آرامش‏ بخش، و فقط پشيمانى را دو برابر مى‏ كند.

مگر نه اين‏كه در كنار هر گُلى، خارى لنگر انداخته تا بُزدلان از ترس خار براى هميشه از گُل محروم شوند و كابوس ترس از خار، غذاى‏ جانشان شود و نتوانند به گُل فكر كنند. پس چگونه به بهانه‏ هاى واهى، خود را بر اين موج بلند انسانيت كه تا سقف آسمان غيب پركشيده، نيفكنيم و امام خود را در تاريخ تنها گذاريم و خود را بدون هيچ دست و پايى در مرداب روزمرّگى‏ ها رها كنيم. نسيم وَحى بر جان‏ها چنين مى‏ سرايد كه: «وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِينَ مِنكُمْ وَالصَّابِرِينَ وَنَبْلُوَ أَخْبَارَكُمْ» و البته شما را مى‏ آزماييم تا مجاهدان و شكيبايان شما را باز شناسانيم و گزارش‏هاى [مربوط به‏] شما را رسيدگى كنيم.

اى برادر! آيا مى‏ دانى پيش از اين بر ما چه گذشت؟ بگذار بگويم كه شايد جوانى‏ ات نگذاشته از آن باخبر شوى و شايد مرور زمان از يادت برده و شايد جوانى ‏ات امكان احساس آن غروب سراسر سرد و پوچ را به تو نداده.

ديروز

چشم كه مى‏ گشوديم، زشتى و نامردى وجودمان را مى‏ شكست و آن‏چنان ديرپا بود كه اميد نوجوانى ‏مان به نااميدى بزرگ مبدّل مى‏ شد، بى ‏انتظار فردا، كه نه فردا، بل امروزى زشت و سياه و بى ‏رحم بود.

از عمق جان چشم مى‏ بستيم كه بيارميم. و از همه‏ ى نامردى‏ ها روى برگردانديم، امّا چشم ‏بستن؛ آرميدن نبود، مرگى بود در انتظار مرگى عميق‏ تر.

چشم بستيم و خواب را آرزو كرديم. درست همچون محكوم به اعدامى كه مى‏ خواهد بخوابد و تمامى اميدش اين است كه با خوابى سنگين از وحشت مرگ آسوده بگذرد، زيرا بيدارى، رودررويى با دنيايى بود پر از نفرت و نفرين، و خواب براى دورشدن و از يادبردن و چشيدن مرگى كوتاه.

اى كاش مى ‏توانستم بگويم بر ما چه مى‏ گذشت؟! اى كاش معنى پوچى را مى فهميدى! چگونه مى ‏توان به كسى كه مرگ را نچشيده از احساس مرگ سخن گفت. بشكنى اى قلم كه چقدر در ترسيم آن پوچى، ناتوانى.

امروز

تو كجا باور مى‏ كنى بر ما چه گذشت؟ امروز، از قفس‏ هاى زرّينِ رفاهِ دروغين پر كشيده‏ ايم و به دشت‏ها رسيده ‏ايم و اكنون با سبزه‏ هاست كه مى ‏روييم و با شكوفه‏ هاست كه مى‏ شكفيم و با حضور در جبهه‏ ى نور كه مى‏ خواهد از غربِ سرد و سياه بگذرد، زندگى در دست‏ هامان در حال بارورشدن است و با چنين احساسى است كه مى‏ توان انحراف ‏ها را ديد و بر سر آن فرياد كشيد.

ديروز، آينده ‏گراى شكست‏ خورده ‏اى بوديم كه آرامشِ بعد از مرگ را آرزو مى‏ كرديم، پيش خود مى ‏گفتيم: بگذار همه‏ چيز نابود شود، ببينيم چه مى‏ شود، و به سرنوشتى تن داده بوديم كه پوچى؛ دردى هميشگى را بر پيشانيمان نوشته بود و امروز، واقع ‏گرايى هستيم كه بر واقعيت‏ها چشم‏ نبسته ‏ايم ولى با اين‏ همه از امكانات انسانى كه با انقلاب اسلامى فراهم شده، بى‏ خبر نيستيم و تا نهايت دشتِ انسانيت پرواز خواهيم كرد، و واى بر ما اگر به بهانه‏ هاى واهى از پريدن به‏ سوى وعده‏ ى موعود شانه خالى كنيم.

اى اميد كه از فريب‏ ها خود را آزاد كرده ‏اى! چقدر دوست ‏داشتنى هستى.

اى امام! تو اميدوارى را نهادينه كردى، با تو امكان پرواز فراهم شد.

ديروز، با غرورى پلنگ‏ وار، بدون درك امكانات، به ماه مى ‏پريديم و در درّه‏ ى غرورِ نزديكى به دروازه‏ ى تمدّن غربى، پريشان و متلاشى مى ‏شديم، و امروز با خلق امكانات مى‏ توان بر بال خود تكيه زد و اعتياد ديرينه‏ ى بيگانه از خود بودن، و بيگانه را خود انگاشتن، را شكست. من نمى ‏گويم آنچه شدنى است، شده است، مى‏ گويم روزگارِ به‏ بار نشستنش به ‏پا شده، بايد مواظب بود آن را از ما نربايند و ما را در خود ادغام كنند.

ديروز، مرگِ انسانيت خود را، زندگى پنداشته و به آن عادت كرده بوديم و امروز، فساد را مرگ مى‏ شناسيم و از اعتياد به آن نوع زندگى كه ديروز بر ما رفته است، در فشاريم، ولى مصمّم به ترك آن هستيم تا باز با زندگى آسمانى آشنا شويم و بتوانيم با زمين انس بگيريم.

اميدِ طلوع مرده بود، نمى ‏دانم باور دارى آن روزها، همه ‏جا غروب بود و در چشمانمان خورشيد به خسوف گراييده بود و اميد طلوع در خشك گونه‏ هايمان مرده‏ بود؟ باور مى ‏كنى در خاموشى روز، ما نيز به مرور خاموش مى‏ شديم و با روز پايان مى‏ گرفتيم، پايانى بى‏ آغاز؟

نمى ‏دانم باور خواهى كرد كه در آن غروبستان، طلوع را از ياد مى ‏برديم و به تماشاى غروب مَردان آمده بوديم، نه به نجاتشان. با كوله ‏بارهاى سنگين بر دوش و اشك‏هاى خشكيده در چشم و با دردى آماس ‏كرده در قلب، به غروب مى‏ رفتيم و همه ‏چيز با ما و در وجدان ما سياه مى‏ شد و مى‏ مرد.

در جان خود داشتيم خاموش مى ‏شديم و به آخرين طلوع - كه شايد اصلًا نبود، چراكه آن طلوع را در آن غروب چشيده بوديم - آرى به آخرين طلوع مى ‏انديشيديم تا غروب كردن انسانيت را، يعنى غروب كردن خودمان را آسان كرده باشيم، و فكر مى ‏كرديم چه تماممان خواهد كرد.

خورشيد از غروب بالا آمد

داشتيم به مرگ رضايت مى ‏داديم، و زمين ما را به درون خود مى ‏كشيد و چون سگى اين پاره استخوان‏ ها را مى‏ جويد و مى ‏بلعيد. داشتيم در غروبِ همه‏ ى اميدهاى انسانى فرو مى‏ رفتيم كه صدايى از جنس صداهاى ديگر، صداى پيرمردى آشنا از جنس صداى دوردست‏هاى 15 خرداد سال 1342 به گوشمان رسيد. گفتيم: چيزى نيست، اين آخرين طلوع به غروبمان مى‏ خواند. ما ديگر داشتيم به غروب همه‏ ى اميدهاى انسانى خود فرو مى‏ رفتيم كه طنين صداى او غروب را پر كرد، ولى انگار ما ديگر تن به مرگ داده بوديم و جز صداى گشوده‏ شدن دهان خاك و جويده‏ شدنِ همه‏ ى اميدهاى انسانى، صدايى را نمى‏ خواستيم بشنويم. اصلًا به صداهاى سرد و سراسر پوچ عادت كرده بوديم؛ داشتيم غروب مى‏ كرديم و خاك ما را مى ‏بلعيد، كه ديديم خورشيدى در دل غروب بالا مى ‏آيد، گفتيم: نه؛ اين همان آفتاب است كه دارد مى‏ ميرد - مگر طلوع و غروب در نهايت همانند نيستند؟ - خواستيم اميدوار شويم، پيش خود گفتيم: اميدوارى در پايان، مردن را سنگين‏ تر مى‏ كند، اميد را برانيم و مرگِ تسكين ‏دهنده را بپذيريم. گفتيم: چشم ببنديم تا غروبى كه اميد طلوع را در ما انگيخته، كامل شود و شب، مرگ را بشارتمان دهد. پلك‏هايمان گرم شد، چشم بستيم و به شبى انديشيديم كه بايد پشت پلك ‏هايمان مى ‏بود، كه ديديم نه! پلك‏هايمان گرم شد، گفتيم: اين مرگ است كه بر پلك ‏هايمان مى‏ گذرد و پايان را بشارت مى‏ دهد، پلك‏هايمان داغ شد! گفتيم: اينك آرامش مرگ. پلك‏ هايمان سوخت، خواستيم بگوييم: نفرين بر مرگ راحت‏ كننده كه اين همه رنج ‏آور است، كه ديديم طلوع! كه ديديم آفتاب! كه ديديم روز! تو كجا بودى در آن غروب اميدزا، من چگونه آن را توصيف كنم؟! گفتيم: نه، ديوانگى است، طلوع در غروب ممكن نيست و همچنان بين يأس و اميد دست و پا مى‏ زديم، چشم گشوديم، خيره شديم، هراسان نظاره كرديم، ديديم آرى اين بار به ‏واقع خورشيد طلوع كرد، درست در انتهاى روز كه همه چيز داشت تمام مى‏ شد، خورشيد تابيدن را شروع كرد و هر خانه ‏اى نورى از آن گرفت، و نورِ «الله اكبر- خمينى رهبر» از پنجره‏ ى هر دلى به بيرون مى ‏تابيد. گفتيم: اين ‏همه خورشيد! آنچنان ظلمات دوران غرب‏زدگى در مغز استخوان‏مان فرو رفته بود كه باز باورمان نمى ‏شد، فكر كرديم اين خاصيت مرگ است، پايان دنياست. در پايان، دنيا پر از آتش مى ‏شود و هر چه هست را مى‏ سوزاند. اين همان آتش پايان است و ما داريم مى‏ سوزيم. خورشيدى نيست، ناله و فغان مرگ است. يك شورش كور و مذبوحانه است تا همه‏ چيز به نفع تاريكى تمام شود. چشم بستيم و گفتيم: تمام!

صدايى محمّد وار

امّا آن صدا در ما انقلابى بر پا ساخت، مثل صدايى كه بر موسى (ع) در طور و بر محمّد (ص) در حراء ريخت، كه «تَعالَوْا»؛ بيا و بالا بيا ... و ما بى آن‏كه ياراى اميدوار شدن داشته باشيم، از وحشت آكنده بوديم، گفته بوديم، يا داشتيم مى ‏گفتيم: اين مرگ است كه مى‏ وزد و اين ماييم، لقمه ‏اى در دهان گرگ هميشه آدم‏ها، مثل همه‏ ى اعتراض‏ هاى بى ‏هدف. دوباره چشم بستيم، و اين ‏بار ما بوديم كه مرگ را صدا مى ‏زديم چون او را پذيرفته و به آن عادت كرده بوديم. كه صدايى مثل صدايى در طور، مثل صدايى در حراء، ما را خواند، به قيام خواند؛ اما نه قيامى پلنگ‏ وار بر ستارگان، كه محّمدوار بر بتانِ پليد روزگار و شوريدن بر هر آنچه غير انسانى است.

تمام باغ‏هاى جهان در ما سبز شد

صدا بر ما باريدن گرفت و ما رها شديم. از دست يأس و از دست ترس، از خاك جدا شديم، و خاك از ما دور مى ‏شد، راه پرواز به سوى آسمان در حال گشودن بود و آن صدا همچنان مى‏ خواند، از نجف، از پاريس، نامه‏ اى بعد از نامه ‏اى، رهنمودى بعد از رهنمودى، اعلاميه ‏اى بعد از اعلاميه ‏اى ... به برخواستنمان مى‏ خواند، به رهايى از قيد همه‏ چيز جز حق. ديديم وه!! بهارِ تاريخى‏ مان وزيدن گرفت و تمام باغ‏هاى دنياى اولياء الهى در ما سبز شدند، جوانه زدند، در حال شكفتن و به ‏بار نشستن اند و تاريخ جديدى به پيش رويمان گشوده شد. با ناباورى تمام، اميدوار شديم در حالى كه همه ‏ى سرمايه‏ ى انسانى‏ مان در حال پوچ‏ شدن بود، آيا باز مى‏ شود زنده بود و دوباره معنى زندگى را در آغوش خدا تجربه كرد؟ و بدين شكل ظلمت روزگار شكاف برداشت. تابِ چشم ‏بستن‏مان نماند. چشم گشوديم و ديديم كه نه در خاك، كه بر خاكيم، و آفتاب از همه‏ سو مى‏ رويد و مى‏ بارد و آن صدا، ما را در وسعت چشمانش پناه داد، و اميد زندگى به اهل زمين برگشت.

تولّدى ديگر، و زاده‏ شدنى نو! از درون خود مهر و عشق ريشه‏ دارى را به آن صدا احساس كرديم. اصلًا او آشنايى بود گم‏شده. به مهرش نشستيم، مهر او خورشيدى شد در جانمان، در چشمه‏ ى مهر او چرك و خون سال‏هاى درد و تنهايى و مرگ را شستيم و عرياني مان را با تن پوشى از ارادت و اطاعت از او پوشانديم، و آهسته و آهسته داشتيم انسان و دنياى حقيقى انسانيت را مى‏ يافتيم. به ما گفته بودند مدرنيته پايان تاريخ است و بشر در آن به تماميت خود رسيده است و راه ديگرى نيست، و ما نيز پذيرفته بوديم. و نيز به ما قبولانده بودند ديگر خدا با انسان‏ها سخن نمى‏ گويد و بايد در ظلمتكده‏ ى فرهنگ مدرنيته همه ‏ى اميدهاى بلند انسانى را دفن كنيم و به بدترين مرگ، آرى اى برادر به بدترين مرگ تن دهيم ولى آن صدا ما را به حيات، آن هم حياتى كه در سينه ‏ى پيامبران جستجو مى ‏كرديم، خواند.

ديگر پس از آن، ما با او بوديم و آسودن در زير سايه ‏ى آن بيد كهن، كه متذكر سايه‏ ى آرامش ديانت بود و عبوديت، سايه به سايه‏ ى او مى‏ رفتيم. باز هم دروغ بود و نيرنگ، سود بود و سرمايه، و دندان نمودن و انسان دريدن، ولى ديگر ما در آن غروب به سر نمى ‏بريم. دعوت او دعوتى بود به اميد و زندگى و انسان‏ ماندن. او چشم ما را به آب‏هاى زلال باز كرد و نگاهمان را از مردابى كه مى‏ بلعيدمان و ما ناخودآگاه به سوى آن قدم مى ‏گذاشتيم، رهانيد.

اى امام! تو انسانيت را به ما نمودى و امكان‏ هاى سالم انسانى را و بصيرتِ شناختِ انحراف را.

اينك چگونه مى ‏توانيم چشم بر هم گذاريم و به خفتن و غفلت رضايت دهيم و از غروب مرگ‏بار ديروزين نهراسيم؟! در آخرين كلام‏ات به ما گفتى: «هميشه با بصيرت و با چشمانى باز به دشمنان خيره شويد و آن‏ها را آرام نگذاريد و گرنه آرامتان نمى‏ گذارند» و ما عهد كرده ‏ايم همه ‏ى زندگى را به پاى اين سخن به ‏پايان بريم و راه رسيدن به عالَم قدس را از اين طريق بر جان خود بگشاييم.

ما را سرِ خفتن نيست‏

چنين است كه چشمانمان در عطش يك قطره خواب مى ‏سوزد، امّا ما را سر خفتن نيست، بيدار مى ‏مانيم و به زوزه‏ ى گرگ‏هايى گوش مى‏ دهيم كه با خشم منتظرند و بر چهره‏ ى شب ناخن مى‏ كشند تا در خوابِ دوباره ‏مان، دوباره بر ما حمله كنند.

بيدار مى ‏مانيم، چون تمام زندگى ‏مان در خواب گذشت، و طعم آلوده‏ى خواب هنوز از مزاق مان پاك نشده. اكنون از يك لحظه چشم بستن نيز مى‏ هراسيم، كه هر چشم‏ بستن، بى‏ خبر گذشتن از كنار چشمه‏ ى هدايتى است كه تو جارى‏ اش كردى و بى ‏تفاوت از كنار اين انقلاب الهى گذشتن، غافل ‏شدن از شبيخونى است كه دشمنِ بيدار، منتظر آن است. بيدار مى ‏مانيم تا دشمن قدّار را مأيوسانه به خستگى و يأس بكشانيم و در اين راستا زندگى خود را معنى بخشيم.

بيدار مى ‏مانيم، زيرا چگونه مى‏ توان از انقلابى كه هديه‏ ى خدا است در اين قرن به ملّت مسلمان، پاسدارى نكرد؟! آيا مى ‏شود راز ماندگارى‏مان را، رها كنيم و به خواب، رضايت دهيم؟

اى امام! هر چه در لابه‏ لاى كلامت مى‏ نگريم، راه گمشده‏ ى انسان سرگشته‏ ى قرن را مى‏ يابيم، تو در عصرى كه بشر بيش از هميشه به هدايت اسلامى نياز داشت، با سخن‏ات و زندگى‏ ات مفسر اسلام و هدايت گشتى.

فتح قله‏ هاى آينده ‏ى تاريخ‏

اى امام! تو به ما درس صحيح زندگى‏ كردن دادى و تا تو را شاگردى مى‏ كنيم، زنده‏ ايم، از خود انقلابى به جاى گذاشتى كه خورشيدى است در شب تاريك و يخ‏ زده اين قرن.

تو رمز و راز حيات آسمانى و عزّت زمينى را بر جاى گذاردى، حال از خدايت بخواه تا بتوانيم از آن پاسدارى كنيم. ما خوب فهميده‏ ايم كه اگر مى‏ خواهيم شور و شوق زندگى در ما فرو ننشيند بايد دست در آغوش انقلاب اسلامى، همه‏ ى قله ‏هاى آينده‏ ى تاريخ را فتح كرد.

اى امام! هر چه زمان بگذرد بيشتر معلوم مى ‏شود كه چه بانگى زير اين آسمان به صدا درآوردى، سال‏هاى سال بايد بگذرد تا پژواك اين بانگ در فضاى فرهنگ بشرى بپيچد و اثراتش پى در پى به گوش بشريت برسد. اكنون پژواك آن صدا شروع شده و خانه‏ ى كفر و استكبار را به لرزه انداخته، اين طور نيست؟

وقتى به ما گفتى: «هميشه با بصيرت و با چشمانى باز به دشمنان خيره شويد و آن‏ها را آرام نگذاريد و گرنه آرامتان نمى ‏گذارند»؛ هرچه گفتنى بود، گفتى.

بسيار تلاش مى‏ كنم تا معنى آن را بفهمم و نيز بسيار تلاش مى ‏كنم تا آن را عمل كنم، آن‏چه مرا در اين راه پايدار نگه مى ‏دارد، سوزِ فراق توست كه عجيب تصميم‏ ساز و عزم‏ آفرين است، مثل اشك بر حسين (ع).

هر پگاه از فراق آن خورشيد

 

داغ در صحن سينه مهمان‏

     

 

در عزاى تو اى بهار سپيد

 

تا ابد چشم لاله گريان‏

     

 

19091
متن پرسش
بسم الله الرحمن الرحیم با سلام خدمت استاد عزیز و گرامی حفظه الله: اگر نوشته کمی طولانی شد ببخشد که سنگ صبور ما شما استاد عزیزمان هستید. جناب استاد هر از چند گاه سخنانی از آیت الله جوادی درباره آقای هاشمی صادر می شود که انسان در بهت و حیرت فرو می رود. ایشان در دیدار بیت هاشمی می گویند: «صبر در قرآن به همراه نماز آمده است که اقامه کردنی است و آقای هاشمی با همه سختی ها صبر و صلاه را اقامه کرد!؟» جناب استاد اگر نبود سخنان و تحلیل های بزرگانی همچون آیت الله مصباح حفظه الله، حضرتعالی، سخنان مقام معظم رهبری و..... با خود می گفتیم حقایقی هست ما نمی فهمیم و فهم و تحلیل خود را کور می کردیم و خیالمان آسوده می شد. استاد عزیز بحث ما در نیست این که هاشمی زحماتی کشیده و نباید او را مطلقا سیاه دید. گیریم با همه نقطه ضعفها که هاشمی نشان داد و صبر نکرد، چنانچه پس از انتخابات خبرگان چه توهین هایی نثار آیت الله مصباح و آیت الله یزدی و....نکرد چه زحماتی که برای احمدی نژاد و دولتش ایجاد نکرد و چه سخنانی علیه شورای نگهبان که نگفت و هزاران موارد دیگر که شما بیشتر مطلعید و آگاه، با این حال بپذیریم ایشان اقامه صبر نمودند!! چون قدرتی داشتند که می توانستند انقلاب را به هم بریزند صرف نظر از تفکری که داشت و به قول خودتان وضعیتی که با آن روبرو هستیم از آنجا ریشه می گیرد، اما جناب استاد با اقامه صلاه که آقای جوادی می فرماید چه کنیم براستی کجای زندگی هاشمی اقامه صلوه بود؟ بحث در اقامه صلوه است وگرنه خواندن نماز که بقال سرکوچه ما هم نماز می خواند. آخر کجای زندگی سیاسی هاشمی خصوصا آن دورانی که سیاست توسعه غربی را تا هم فیها خالدون در این مملکت نهادینه می کرد اصلا جایی و حرفی و برنامه ای برای اقامه صلوه به طور جدی در دستور کار بود؟ که حتی می توان گفت آنچه هاشمی انجام داد در جهت تضعیف اقامه صلوه در جامعه نتیجه داد. واقعا آقای جوادی می داند در جامعه ای که بسیاری در گور می خوابند، کارتون خوابند، کلیه خویش را می فروشند، چه بسیار زنانی که تن فروشی می کنند تا امورات بگذرانند، چه بسیار محتاج نان شبند و.... در استخر وی آی پی فرح سکته کرد و مرد، آیا می دانند آقای هاشمی سال گذشته بنزش را عوض می کند حال این که رهبر معظم فرمودند سوار شدن ماشین های گران قیمت برای روحانیون حرام است! آیا می دانند این اقامه کننده صبر و صلاه روز عاشورا با هواپیمای خصوصی به سد لتیان می روند و با بچه هایش اسکی روی آب بازی می کند و اساسا سیره و روشش اینچنین بود و.... حتما می داند، آقای جوادی که خوب می داند حاکمان جامعه اسلامی بر اساس سیره و گفتار امامان چطور باید زندگی کنند تا صلوه در جامعه اقامه شود. اگر اقامه کننده صبر و صلوه قرآنی چنین است پس وای بر این صبر و صلاه، همچنین ایشان گفته اند شاخه های سرسبز و پر بار درخت ریشه های سالمی دارند و شما قدر این ریشه سالم را بدانید لطفا شما که آگاهید ما را روشن کنید این شاخه های سر سبز و پر بار چه کسانی هستند!؟ با تشکر و التماس دعا
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده هم با این سؤالات شما روبه‌رویم. سال‌های قبل یکی از اتهامات بنده، مخالفت با آقای هاشمی بود و بحث «چه شد که کار به قتل حسین«علیه‌السلام» کشیده شد؟» در همین رابطه مطرح شد. با این‌همه خودِ بنده این‌طور موضوع را برای خود توجیه کردم که آیت اللّه جوادی با توجه به نگاهِ تمدنی که دارند و آثارشان را بر این مبنا تنظیم می‌کنند؛ برای آقای هاشمی یک نحوه نقشِ تمدن‌سازی قائل بودند که در کنار تمدن غربی شکل بگیرد. موفق باشید

19080
متن پرسش
سلام به محضر شریف استاد: پیرو سوالی که حضورا پرسیدم و قرار شد سیر تکاملی تمدن غرب دکتر زرشناس را برای بنده ارسال بفرمایید. دعا بفرمایید بنده سلیمان صرد خزایی انقلاب اسلامی نباشم. ممنونم.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده نه‌تنها دعا می‌کنم که سرنوشت شما سرنوشت سلیمان صرد نشود که تاریخ خود را در وقتِ خود نشناخت، بلکه دعا می‌کنم شما در زمره‌ی چمران‌های تاریخ خود باشید که در عین شناخت پوچی‌ها و ظلمات دوران، افق گشوده‌ای که در این تاریخ از طریق انقلاب به روی بشر باز شد را، به نحوی آگاهانه و نه مرتجعانه، بشناسید. بنده با تمام وجود قصّه‌ی دورانی را که چون زوزه‌ی سگی نیمه‌شبان عالم را فراگرفته می‌شنوم. تذکر شما به پوچیِ دوران، استقبال از تذکری است که روح و روحیه‌ی جنابعالی، به یک معنا متذکر آن است و انعکاسِ حالتی است که خود را در آینه‌ی گفتار و احوال شما تجربه می‌کنم. از این‌که انسان‌ها به خود دروغ می‌گویند و با خودِ دروغین خود به‌سر می‌برند؛ آگاه می‌باشم. ولی خطاب بنده به انسان‌ها، ماورای چهره‌ای است که آن‌ها از خود می‌نمایانند. بنده گمگشته‌ای را در پشت ماسک این انسان‌ها می‌یابم و آن را مورد خطاب قرار می‌دهم. سخن آقای دکتر زرشناس را عیناً در ذیل خدمتتان ارسال داشتم. موفق باشید

جناب استاد شهريار زرشناس در رابطه با اين‌که هر انقلابي طي يک فرايند تاريخي شکل مي‌گيرد، در مورد ادوار تاريخي مدرنيته مي‌فرمايد:

«عهد مدرن که تقريباً از اواخر قرن چهاردهم ميلادي آغاز شده است در تاريخِ بسط و تطور خود ادواري را طي کرده است. اين مراحل را مي‌توان اين گونه فهرست کرد: دوره‌ اول: آغاز مدرنيته يا دوران رنسانس، زمان تقريبي آن از نيمه قرن 14 تا نيمه‌ي قرن 16 ميلادي است . دوره‌ دوم: دوران بسط رفرماسيون مذهبي و تکوين فلسفه مدرن است که زمان تقريبي آن از نيمه قرن 16 ميلادي تا نيمه قرن هفدهم که مصادف با رحلت دکارت مي‌باشد. دوره سوم: دوران مهم کلاسيسيسم و عصر روشنگري و آغاز انقلاب صنعتي است و زمان تقريبي آن از نيمه‌ي قرن هفدهم تا آغاز قرن نوزدهم يعني تا سال 1800 است . دوره چهارم: دوره‌ي اعتراض رمانتيک به عقل‌گرايي و کلاسيسيسم عصر روشنگري است که زمان تقريبي آن از آغاز قرن نوزدهم تا نيمه قرن نوزدهم يعني سال‌هاي 1850 - 1800 مي‌باشد. دوره پنجم: روزگار بروز بحران‌هاي گسترده‌ي اقتصادي - اجتماعي و بسط انقلاب صنعتي در اروپا و گسترش آن به ايالات متحده و ظهور زندگي و توليد صنعتي- شهري مدرن به عنوان وجه غالب معاش و سلوک مردمان در غرب و آغاز ترديدها نسبت به مباني مدرنيته است که زمان تقريبي آن از 1850 تا 1900 مي‌باشد. دوره ششم: آغاز زوال مدرنيته و سرعت‌گرفتن سير انحطاطي آن و بسط وضعيت پست مدرن به عنوان نحوي خود آگاهي نسبت به بحران است که از آغاز قرن بيستم تا حدود سال 1980 ميلادي است . دوره هفتم: عصر موسوم به فراصنعتي، تداوم و تعميق رويکرد پست مدرن‏، قدرت گيري نئوليبراليسم راست گرا در کشورهاي اصلي غربي و گسترش دامنه و نفوذ رويکرد معنوي در جوامع غربي است و زمان تقريبي آن از 1980 ميلادي است تا به امروز.

در قرن پانزدهم و باشکوفايي رنسانس در ايتاليا، «لورنزو والا» (1457)، «نيکولاي کوزايي» (1464) و به ويژه «پيکودلا ميراندولا» (1494) و «مارسيليو فيچينو» (1499) هر يک به طريقي شؤوني از روح اومانيستي رنسانس را با خود جلوه‌گر ساخته‌اند. «لورنزو» داعيه‌دار لذت‌طلبي جسماني و دنيوي و «هدونيسم» فارغ از قيود اخلاقي و ديني بود. «مارسيليو فيچينو» روح سيطره جويانه بشر مدرن را در رساله «الهيات افلاطوني درباره جاودانگي روح»‌ منعکس کرده و آشکارا از بشر سالاري نام مي‌برد. در نگاه «فيچينو» بشر، سالار هستي بود و مصداق بشر نيز در اين زمانه بيشتر در اَشراف و به ويژه بورژواهاي اروپايي جستجو مي‌شد. اين نگرش خودبنيادانه به آدمي به عنوان دائر مدار عالم به نحوي ديگر در «پيکودلا ميراندولا» خودنمايي مي‌کند. نيکولاي کوزائي اگرچه گرايش‌هاي پررنگ نوافلاطوني داشت اما با اهميت ويژه‌اي که براي «عقل» و «حس» و تفسير «نوميناليستي» مفاهيم «کلي» قائل بود و نيز تأکيدي که بر دور کردن فلسفه از صبغه ديني و بخشيدن صبغه طبيعي بدان داشته است از پيشروان تفکر مدرن غربي است. پيکودلا ميراندولا، مارسيليو فيچينو و به ويژه نيکولاي کوزايي هيچ يک آشکارا ملحد نبودند و حتي ظاهري مذهبي و مسيحي داشتند اما تفسيري که از عالم و نسبت بشر با خود و جهان و جايگاه و حقيقت بشر ارايه مي‌دادند (به ويژه فيچينو و ميراندولا) به گونه اي بود که نحوي خودبينانه‌ي نفساني در آن غلبه داشت و اين چيزي نبود مگر بيان روح عهد مدرن. در اين ميان هنرمنداني چون «لئوناردو داوينچي» {1519}، «رافائل» {1520} و «ميکل آنژ»{1564} در گستره نقاشي و پيکره سازي به ارائه تصويري بشرانگارانه از آدمي و حتي موضوعات و روايت‌هاي مذهبي پرداختند. لئوناردو داوينچي به ويژه تفسيري رياضي و کمّي‌انديشانه از طبيعت داشت و نگاه او به شدت تکنيکي بود. مارتين لوتر روح فرد گرايي بورژوايي رنسانس را به حوزه تفکر مسيحي وارد کرد. در واقع ژروتستانتيسمِ او نحوي تداوم روح رنسانس در قالبي به ظاهر مذهبي‌تر در اروپاي شمالي بود. اگر کاتوليسم مذهب مطلوب قرون وسطاي غرب و مورد حمايت و پذيرش فئودال‌ها، پادشاه و روستاييان تنگدست بود، پروتستانتيسم، صورتي از مذهب مدرن شده‌اي بود که مورد حمايت و استقبال شاهزادگان و بورژواهاي نوظهور آلماني بود.

دوره‌ي دوم از تاريخ تطور غربِ مدرن را مي‌توان دوره‌ي پيدايي فلسفه مدرن دانست. بزرگ‌ترين نماينده و سخنگوي اصلي و پدر معنوي اين فلسفه جديد رنه دکارت است که روح عصر جديد و افق مدرنيته بيش از هر فيلسوف اين دوره در آراء او به صورت يک دستگاه منسجم فلسفي ارايه گرديده است. هرچند مي‌توان از «مونتني» (1598) و «جوردانو برونو» (1600) نيز به عنوان چهره‌هايي که پيشتاز و نماينده برخي افق‌هاي فلسفه جديد بوده‌اند نام برد. اما فلسفه سياسي مدرن در آغاز قرن شانزدهم و با «نيکولو ماکياولي» آغاز گرديده است. ماکياولي به بيان اجمالي مباني انديشه سياسي غربِ مدرن در دو کتاب معروف «شهريار» و «گفتارها» پرداخته است. به راستي جالب است که در بحث‌هايي که ماکياولي در خصوص مفاهيمي نظير «آزادي»، «وحدت ملي» و «قدرت سياسي» کرده است، به روشني گرايش‌هاي سلطه طلبانه و امپرياليستي و نفسانيت مدار مشهود است. با ماکياولي، فلسفه سياسي غرب مدرن براي خود ماهيت و مبنايي غيرديني و غيراخلاقي تعريف مي‌کند و تفکر سياسي در اين افق سير مي‌کند. دوره‌ي سوم: کلاسيسيسم و عصر روشنگري تدوين جهان‌بيني مدرن از نيمه قرن هفدهم ميلادي در تاريخ غرب مدرن آغاز مي‌شود و تا قرن نوزدهم ادامه دارد و «عصر روشنگري» و دوران غلبه‌ي کلاسيسيسم ناميده مي‌شود، شايد مهم‌ترين مقطع در پي ريزي بناي تمدن مدرن بوده است. اين دوران از چند نظر اهميت دارد: اولا از نظر تدوين جهان بيني مدرن و اين که اصالت عقلِ منقطع از وحي خود بنيادِ نفسانيت مدارِ ابزاري و در عبارت کوتاه‌تر «عقل‌گرايي اومانيستي» يا «راسيوناليسم دکارتي» در عصر روشنگري از صورت معرفت‌شناختي و مابعدالطبيعي خارج شده و در هيأت انديشه‌ها و تئوري‌هاي سياسي و نظريات اقتصادي و نظام‌هاي حقوقي، بسط و تفصيل مي‌گيرد. در اين دوره مباني نظري ليبراليسم در آراء «جان لاک» و «منتسکيو» تدوين مي‌گردد و «فرانسوا ماري ولتر» درباره تساهل و تسامح ليبرالي و سکولاريسم و ضديت با تفکر ديني به بحث مي‌پردازد و «ژان ژاک روسو» با طرح نظريه «اراده اجتماعي» خود، مباني تئوريک دموکراسي‌هاي مدرن را بيش از پيش بسط مي‌دهد. جهان‌بيني روشنگري تفسيري مکانيکي از عالم ارايه مي‌کرد و با تکيه بر روش‌شناسي تجربي- حسي طرح شده توسط بيکن و جان لاک و ديويد هيوم، ارکان تئوريک علوم جديد، به ويژه بر پايه فيزيک نيوتوني، تدوين گرديد. ».[1] (پايان سخنان آقاي زرشناس)

در مورد فرايندي بودن انقلاب اسلامي نسبت به مسيري که بايد به اهدافش برسد، نيز نبايد غفلت کنيم، مگر يک تمدن يک شبه به دست مي‌آيد؟ بنده معتقدم حرکت ما به سوي اهدافي که بايد با آن روبه‌رو شويم خيلي خوب بوده و وعده‌هاي رهبري در رابطه با نزديکي اهداف متعالي انقلاب، يک واقعيت انکارناپذير است. به همان صورتي که خداوند به رسولش در سوره‌ي نصر وعده داده است که «إِذَا جَاء نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ * وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا» (نصر/1و 2) مثل فرآیند رشد یک کودک که در ابتدا حتی نمی‌تواند دست خود را به‌سوی دهان خود هدایت کند ولی در مسیر بلوغ خود تا آنجا همه‌ی اعضایش با هم هماهنگ می‌شود که در یک لحظه ده‌ها عضو او به کار است، در حالی که در ابتدا که راه رفتن را شروع کرده بود اگر شما او را صدا می‌زدید و او روی خود را به طرف شما برمی‌گرداند، زمین می‌خورد.

وظيفه‌اي براي آينده

وقتي در آينده‌اي نه چندان دور، مردم دل از فرهنگ مدرنيته کندند و با تمام وجود به سوي انقلاب اسلامي و وعده‌هاي آن روي نمودند اگر ما زيرساخت‌هاي درستي از نظر فکري و فرهنگي نداشته باشيم آن‌‌وقت است که مردم حيران و سرگردان مي‌شوند. همين‌طور که اگر ما آثار شهيد مطهري را نداشتيم کمونيست‌ها در ابتداي انقلاب، انقلاب را به نفع خود مصادره مي‌کردند و جوانان را تحت تأثير افکار خود قرار مي‌دادند، اگر بعد از پشت‌کردن به غرب، مردم جهان با تمدني روبه‌رو نشوند که جواب‌گوي همه‌ي نيازهاي مادي و معنوي آن‌ها باشد عده‌اي فرصت‌طلب از زحمات شما به نفع خود بهره مي‌گيرند و باز تحقق تاريخ توحيدي به عقب مي‌افتد. با توجه به اين امر است که بنده تأکيد دارم در آينده‌اي نه چندان دور که منحني رجوع به غرب تغيير خواهد کرد، اگر ما شخصيت عرفاني امام را در صحنه نداشته باشيم و اگر معناي زندگي با جنبه‌ي ملکوتي امام، به عنوان يک راه‌کار عملي، نهادينه نشده باشد، کم مي‌آوريم و آن انقلابي که بايد آماده بشود تا به مهديu ختم گردد به زحمت مي‌افتد. رهبري عزيز«حفظه‌اللّه» در جمع فرماندهان سپاه فرمودند:

«ما ترديدى نداريم كه آينده‌ى روشنى داريم؛ البتّه اين‌كه اين آينده زود باشد يا دير باشد، دست من و شما است: اگر خوب حركت كنيم، آينده زودتر خواهد رسيد؛ اگر چنانچه تنبلى و كوتاهى و خودخواهى و دنياپرستى و دل دادن به اين ظواهر، چشم ما را يك قدرى پُر كند، ما را ساقط كند، در درون خودمان ريزش - چه ريزش شخصى در درون، چه ريزش اجتماعى - پيدا بكنيم، البتّه ديرتر به دست خواهد آمد؛ امّا بدون ترديد به دست خواهد آمد و اين به بركت مجاهدت ها و فداكارى‌ها است».[2]

 


[1] - http://www.bashgah.net/fa/content/show/22391

[2] - بيانات در ديدار فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامى در تاريخ ۱۳۹۲/۰۶/۲۶.

19069
متن پرسش
با سلام و عرض خسته نباشید خدمت شما استاد بزرگوار: تعدادی سوال داشتم که برایتان می نویسم: 1. ولایت مقدم است یا عدالت؟ یا اصلا طرح این سوال بدین گونه اشتباه است؟ 2. اگر فرض کنیم حکومتی تشکیل شود که عدالت را به معنای عمومی آن به مرحله ی اجرا در آورد یعنی هم فضای رشد رای افراد و ادیان مختلف ایجاد کند، کشور از نظر معنوی و مادی رشد کند ولی در راس آن فقیه جامع الشرایط طبق اعتقاد تشیع نباشد، آیا این حکومت مورد تایید حضرات معصومین(ع) هست یا باید بر علیه آن قیام کرد؟ و آیا اصلا چنین حکومتی متصور است؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- مقابل ولایت الهی استکبار قرار دارد که گرفتار نفس امّاره است و مسلّم هیچ حقی را برای هیچ‌کس قائل نخواهد بود و از این جهت مقابل با ولایت، بی‌عدالتی را به همراه می‌آورد 2- انسان در آینه‌ی راهنمایِ ولیّ الهی راهِ زندگی را گم نمی‌کند. بنا نیست بر هر حکومتی به جهت آن‌که مورد تأیید امام معصوم نیست، قیام شود. ولی در جامعه‌ای که اکثر افراد آن شیعه هستند، این حقِ افراد آن جامعه است که حاکم آن جامعه، فقیهِ آگاه به احکام الهی باشد. موفق باشید

19068
متن پرسش

سلام استاد: به مناسبت سالگرد شهید «راه هنر انقلاب»: «آئينه اي به نام آويني» : بسمه تعالي: قرار شد در مورد کسی سخن گفته شود، که گفتن از او جز به حجاب بردنش حاصلی ندارد، چرا که اینقدر بر امروزه‌ی ما مشهورات و روزمره‌گی ها استعلا پیدا کرده که دیدن چون اویی در این مشهورات و با عینک همین مشهورات که انگار ندیدن است. و بلکه باید گفت حضور حقیقی او را به حجاب‌بردن است، بدبختی ماجرا اینجاست که ندیدن‌های امروز، از جنس نادانی نیست بلکه ندیدنِ امروز از جنس دانایی‌هاست. فرا گیرشدن دانایی ای که بشر امروز را از عالم معنا دور کرده و در زیر خروارها از حرف‌های فلسفی دفن کرده و او را وادار کرده که امور غیر اصیل را اصیل پندارد. در این فضا سید شهیدان می‌فرماید: «.... «تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمی‌شود، و حتی از این بالاتر، دانایی نیز با «تحصیل فلسفه» حاصل نمی‌آید....» بنابر این به تبع در این وضع است که آدمی گرفتار تجربه‌های مادی می‌شود و از عالم معنا غافل مي‌شود و به تبع نسبتی با حقیقت در تاریخ خود پیدا نمی‌کند و دیگر طلبی در مسیر آن حقیقت اصیل نخواهد داشت. شهید آوینی نیز چنین می گوید: «باید در جست و جوی حقیقت بود و این متاعی است که هرکس براستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت، و در نزد خویش نیز خواهد یافت.» حال وقتی وضع این دوران را می‌بینم از گفتن چیزی در وصف او ناامید می‌شویم. اما از طرفی چاره ای هم نیست جز این که به اشاره سخن بگوییم شاید اهل تامل و تذکر از این حجاب، خود به حضوری دست يابند. و یک نکته اینکه امیدوارم از این چیزی که می نویسم گمان مشتی شعارگویی نشود چرا که سخن از غیر عادات گفتن در امروز، به ظاهر مضحک و شعاري است اما چاره‌ای هم جز تذکرش نداریم. فقط محدودکردن حقیقتی به نام آوینی در یک جسد شناسنامه ای به نام «سید مرتضی آوینی» جفایی است به این حقیقت. آوینی را فقط یک شخص نباید دانست او آیینه‌ی نمایانگر تاریخ امروز ماست. او بشرِ امروز را خارج از روز مره گی های رایج امروز متذکر حقیقتی فراتر می‌کند شاعران در هر تاریخ آن هویت اصیل تاریخ خود را متذکر می‌شوند چرا که ایشان گرفتار هوای مسموم غیر ملموس زمان خود که از شدت آمیخته گی با محیط خود برای عموم بدیهی شده، نشده اند و باید گفت آوینی بیرون از لجن‌زار عادات تاریخ خود و با نفی هر "من" و تعینی برای خود، همان شاعرِ هویت‌یابی است که انسانِ گرفتار و غافل زمان خود را با آن شأن شاعرنه‌ی خود متذکر اصالت هاي تاریخ خود مي‌كند. «... شاعر، هرگز دعوت به خاک نکرده است ... او به ترک عادات می‌خواند و عالم خلافِ عادات هم عالم وَهم است و هم عالم عشق... » آويني اگر از نفسانیت غرب و مدرنیته سخن می‌گفت همراه با یک نحوه خودآگاهی بوده است چرا که او خود سالکِ سیرِ از نفسانیت به سوي فناست. او جنس روشنفكري اي كه خود را در دخمه هاي فلسفيدن‌های مملو از پز و ژست و کوری از حقیقت گم کرده به ‌خوبی لمس کرده. اما با سلوکی عارفانه و ذیل حقیقتی به نام انقلاب که چشمان روشنفكريِ فلسفي امروز از ديدنش عاجزند به آن حضور اصيل نايل آمد و خود آيينه براي ديگری شده. شهید آوینی خود را چنین از زبان خود می‌شناساند: «تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری ناآشنا هستم، خیر! من از یک راهِ طی‌شده با شما حرف می‌زنم. من هم سال‌های سال در یکی از دانشکده‌های هنری درس خوانده‌ام، به شب‌های شعر و گالری‌های نقاشی رفته ام. موسیقی کلاسیک گوش داده ام. ساعت‌ها از وقتم را به مباحثات بیهوده درباره‌ی چیزهایی که نمی‌دانستم گذرانده‌ام. من هم سال‌ها با جلوه‌فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیسته‌ام. ریش پروفسوری و سبیل نیچه‌ای گذاشته‌ام و کتاب «انسان تکِ ساحتی» هربرت‌مارکوز را - بی‌آن‌که آن زمان خوانده باشم‌اش- طوری دست گرفته‌ام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند: «عجب فلانی چه کتاب‌هایی می‌خواند، معلوم است که خیلی می‌فهمد.»... اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده است که ناچار شده‌ام رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم ...» پس اگر از انقلاب و حضرت روح الله با تمام جان دم می‌زند، نه این‌که دم از ایدئولوژی خاصی زده باشد و نه این‌که در فضای سیاست زده‌ای سخن گفته باشد، چراکه آخرِ خاستگاهِ ایدئولوژی‌ها، قدرت‌خواهی و سیاست است و قدرت به درد کسی می‌خورد که مرگ‌اندیش نباشد و به درد کسی می‌خورد که دچار نفسانیت‌های خود باشد. او خود از مرگ این‌گونه می‌گوید: «... حقیقت آن است که زندگی انسان با مرگ در آمیخته است و بقائش با فناست... مرگ، پایان زندگی نیست. مرگ، آغاز حیات دیگری است، حیاتی که دیگر با فنا درآمیخته نیست، حیاتی بی‌مرگ، مطلق...» آوینی همان‌طور که گفتم همان سالک راهی‌ست که مرگ‌اندیشانه دغدغه‌ی حقیقت دارد و با این مشی و مرام خود را ذیل انقلاب و امام قرار می‌دهد و در این مسیر هم جان خود را می‌دهد تا ابدی شود، و چه زیبا بارها و بارها مستانه و شیدایی با شهادت عشق‌بازی می‌کند و فریاد حسرت دم می‌دهد: «ای شقایق‌های آتش‌گرفته! دل خونین ما شقایقی است که داغ شهادت شما را بر خود دارد. آیا روزی خواهد رسید که بلبلی دیگر در وصف ما سرود شهادت بسراید؟» آويني ذيل امام روح الله نفي همه‌ي تعينات و تعلقات كرد، او هم شاعر و اديب و هنرمند بود، هم اهل تفكر و فلسفه بود، هم يك بسيجي جهادگر بود. ولی باز صدها توصیف دیگر نیز می‌شود از او گفت اما در عین حال هیچ‌یک از این‌ها هم نبود، بلکه فراتر از هر "من"ی و فراتر از هر قید و قیودی،...«در یک کلام؛ آوینی، آوینی بود»اما ما مثلاً دوست‌داران سید مرتضی در فضای ایدئولوژی‌های منفعت‌طلبانه‌ی خود، او را به حجابِ تعاریفِ ناقص خود برده‌ایم. در پایان. امیدوارم هر چه کمتر ایشان را در این الفاظ‌پراکنی‌هایم پنهان کرده باشم.

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همین‌طور که می‌دانید شهید آوینی از یک طرف با جان خود زهرِ کشنده‌ی ظلمات دوران یعنی نیهیلیسم را تجربه کرده بود و از آن طرف، با عبور از سیطره‌ی روح متافیزیک و مفهوم‌گرایی، گشودگی تاریخی که با انقلاب اسلامی پیش آمد را احساس نمود. یعنی اشراقی که بر قلب حضرت روح اللّه«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» تجلی کرد را در سیره و سخن آن مرد الهی یافت و در قلم خود آن را منعکس و متذکر کرد. اگر عده‌ای با او درگیر شدند این اقتضای راه توحید است، زیرا این راه بدون دشمن نمی‌تواند باشد وگرنه باید بگوییم هیچ‌گونه تفکرِ استکباری در جهان نیست. و البته این نوع درگیری‌ها مثل درگیری‌های دروغین ساخته‌شده توسط فرهنگ لیبرالیته نمی‌باشد که هر دو طرفِ دعوا ظلمت است. در تقابل دشمنانِ تفکر آوینی با او، تقابل جبهه‌ی نور با جبهه‌ی ظلمت است و قرار گرفتن در جبهه‌ی نور، انسان را تا اوج معراج جلو می‌برد و زندگی در این تاریخ را که تنها زندگی حقیقی است به انسان ارزانی می‌دارد. و این مسلّم بسط مدرنیته نیست، این، گشودگیِ عبور از مدرنیته است و دیدن نور آزادی و آزادگی که در این انقلاب ظهور کرد. موفق باشید

19060
متن پرسش
سلام علیکم: سوالی داشتم از استاد طاهر زاده: مقدمه: پیام مقام معظم رهبری به نشست اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان در اروپا در سال 93 «امروزه به طور ویژه به این بیندیشید که چرا سیاستهای غربی به اسلام هراسی دامن می زنند؟ و کدام عنصر پر قدرت در اسلام سیاسی به شیوه ی ایران است که قدرتمداران آزمند و متعدی و مستکبر را به همه گونه رویاروئی با آن بر می انگیزد؟» سوال؛ شما این عنصر پر قدرت را چه می دانید و چه تعریفی از آن دارید؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: عبور از انسانِ سکولار و نظر به انسانِ قدسی. زیرا هر تمدنی با تعریفی که از انسان دارد، شکل می‌گیرد و تمدن اسلامی در این تاریخ با به صحنه‌آمدنِ انسان قدسی ظهور می‌نماید. موفق باشید

19037
متن پرسش
سلام استاد: مطالعات همون طور که در برنامه سایت هست ابعاد مختلفی داره، من توی بعد معرفت نفس پیش رفتم، حالا میخوام در کنارش ابعاد مختلف دیگه من جمله امام شناسی، مهدویت و انقلاب رو هم پیش برم. آیا میشه همه رو در عرض هم پیش رفت، اگه بله برای بحث امام شناسی و مهدویت از کجا شروع کنم؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: اگر بعد از «معاد» به «امام‌شناسی» و «مهدویت» بپردازید بهتر است ولی مباحث «انقلاب» را در هر موقعی می‌توانید دنبال کنید. موفق باشید

18998
متن پرسش
باسمه تعالی: با توجه به سفری که به سوی جبهه‌های جنوب در کاروان راهیان نور داشتید، چه پیامی برای ما دارید و ما چگونه به این موضوع باید بنگریم که تنها در حدّ یک سیاحت و یا بازخوانیِ خاطره‌های خوب گذشته محدود نگردیم؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: حضور در این سرزمین، حضور در گذشته‌ی ما نیست بلکه تابلوی سعادت ما در آینده است و معنابخشی به زندگی از طریق آن‌هایی که ماورای همه‌چیز که آن‌ها را مجبور می‌کرد بهترین اراده و بهترین انتخاب را کردند. در هویزه و طلائیه و فکّه و شلمچه، انسان خود را در جمع عقلای این تاریخ احساس می‌کند. مگر نه آن‌که عقلْ تاریخی است و هرکس که متوجه‌ی رخدادِ زمانه‌ی خود نشود، در بی‌عقلی و تفکر انتزاعی به‌سر می‌برد؟ در هویزه و فکّه و طلائیه و کانال کمیل و شلمچه، با کسانی هم‌تاریخ می‌شوید که بر سر آزادی و ایمان معامله نکردند و اعتماد به نفسِ تاریخی را که دشمنان ما از ما ربوده بودند، به ما برگرداندند. 

 در جمع این سجاده‌نشینانِ خط‌شکن همه‌ی افق‌های نور در مقابلت گشوده می‌شود و آن ها عقل پنهان ما را که حضرت روح‌اللّه «رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» متذکر ما بود، به ما برگرداندند تا معلوم شود ما از آنِ همه‌ی جبهه‌های حق هستیم و حال که شهید نشده‌ایم با این بغض‌ها خود را از همه‌ی منیّت‌ها باید آزاد کنیم. چه معجزه‌ای می‌کند اشک برای این شهیدان! و چه عزم بزرگی را در ملاقات هویزه و نهر خیّن می‌توان در خود ایجاد کرد! اینان به هنگام گریستن، صادقانه گریستند و غمِ غربت خود را در این دنیا به‌خوبی احساس کردند و هنگام جنگ آگاهانه جنگیدند، و همین امر است که توانستند از پل صراط دنیا به‌خوبی بگذرند.

گمان نکن که اگر این روح‌های بزرگ را پاس می‌داریم و برای اُنس با آن‌ها له‌له می‌زنیم، آنان را در حدّ عصمت بالا برده‌ایم؛ ولی بدان اینان در جهت‌گیریِ کلّی در تاریخ خود آن‌چنان عمل کردند که مطابق وعده‌ی الهی، حضرت الهی از ضعف‌های جزئی و کوچک آن‌ها به‌راحتی چشم‌پوشی نمود. مگر نخواندی سخن حضرت حق را که فرمود: «إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلاً كَريماً (31)/نساء) اگر از گناهان بزرگی که ما شما را از آن‌ها نهی کرده‌ایم، اجتناب کنید، نه‌تنها از از گناهان کوچک و لغزش‌های جزئی شما چشم می‌پوشیم، بلکه در جایگاهی بس بزرگ و کریمانه داخل‌تان می‌کنیم. معنای «کبائر» یا گناهان بزرگ، غفلت از جهت‌گیریِ اصلی ما است در هر تاریخی به همان معنایی که به ما فرموده‌اند شخصیت کلّیِ امامان خود را در نظر بگیرید تا لغزش‌های جزئی شما، به شما آزار نرساند. در این رابطه رسول‌خدا«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» می‌فرمایند: «حُبُّ عَلِيٍّ حَسَنَةٌ لَا يَضُرُّ مَعَهَا سَيِّئَةٌ وَ بُغْضُ عَلِيٍّ سَيِّئَةٌ لَا يَنْفَعُ مَعَهَا حَسَنَة»[1] دوستى على حسنه‏اى است كه با داشتن آن، سيئه زيانى نمى‏رساند و دشمنى على سيئه‏اى است كه با وجود آن، حسنه سودى ندارد.  زیرا با محبت علی«علیه‌السلام» جهت‌گیری انسان تصحیح می‌شود و قلب، با نظر به عصمت امام جایگاه گناه را که مهمان ناخوانده‌ای است درک می‌کند. همه‌ی تأکید بنده برای آن است که ضعف‌های جزئی این رزمندگان بزرگ، برای تو حجابی نشود تا روح و روان آسمانیِ اینان را نبینی و از وَحیِ الهی که بر قلب آن‌ها شد غافل گردی. مثل همان وَحی‌ای که خداوند در وصف آن برای حواریون حضرت عیسی«علیه‌السلام» فرمود: «وَ إِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بي‏ وَ بِرَسُولي‏ قالُوا آمَنَّا وَ اشْهَدْ بِأَنَّنا مُسْلِمُونَ (111)/ مائده) آن‌گاه که به حواریون وحی کردیم که به من و به رسول من ایمان بیاورید و آن‌ها گفتند خداوندا ما ایمان آوردیم و شاهد باش که ما از تسلیم‌شدگان در مقابل فرمان تو هستیم.[2]  که البته معلوم است این، غیر از وحیِ تشریعی است که بر پیامبران خود نازل فرمود.

حرکات و سکنات رزمندگان ما یعنی آن شهیدان شجاع، صورتِ وحی‌ای است که بر قلب آن‌ها شد و ما در فکّه و هویزه و شلمچه ناظر جمال آن الهامات غیبی هستیم تا حقیقت را به قدرِ واقعیتی گذرا حقیر و بی‌مقدار نگردانیم و متوجه باشیم در صحنه‌هایی حاضر شده‌ایم که مردانِ مردِ آن صحنه‌ها در مقابل دشمنانشان که از مرگ فراری بودند، شهادت را در متن زندگی می‌شناختند و این راز پیروزی ما در این تاریخ است. وای اگر یک لحظه فراموشش کنیم! اینان بستری را فراهم کردند که اگر کسی خواست در آزادی زیست کند و با ایمان رشد نماید، بتواند که چنین کند.

 قرآن می‌فرماید: «إِنَّ اللَّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنينَ»(120) / توبه)  هرگز خداوند اجر و پاداش و نتایج کار محسنین را ضایع نمی‌گرداند و مسلّم اجر شهیدان ما یعنی اینان که بناست تاریخ توحیدی را ذیل شخصیت حضرت امام خمینی«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» و مقام معظم رهبری«حفظه‌اللّه‌تعالی» بسازند، ضایع نخواهد شد و حتماً آن‌چه در پیشِ روی ما است، تاریخی است که با پشت‌کردن به فرهنگ سکولاریته، خدا را به زندگی‌ها برمی‌گرداند. و اگر با عقلِ روشنفکری غرب‌زده بخواهیم رخداد انقلاب اسلامی و حرکت تاریخی این شهیدان را بنگریم، هیچ‌چیزی از آن نخواهیم فهمید و به مقاطع بزرگی که فخر تاریخیِ بشریت بودند، هیچ نگاهی نخواهیم انداخت و ناجوانمردانه و با نگاه «اکنون‌زدگی» انقلاب اسلامی و حرکات شهداء را بسطِ مدرنیته می‌دانیم زیرا که به تصور چنین افرادی، انقلاب یک واژه‌ی مدرن است و جز ادامه‌ی مدرنیته نخواهد بود. آری! اگر خانه‌ی ارتجاع تنگ و تاریک است که هست، آه که قلعه‌ی روشنفکری چه اندازه ظلمانی و سیاه است! گفت: «از همه محروم‌تر خفاش بود / که عدوی آفتاب فاش بود». موفق باشید   

 

 

 


[1] - نهج الحق و كشف الصدق، ص 259. كنوز الحقائق، طبع بولاق مصر، ص 53، 57، 67، ينابيع المودة، ص 19.

[2] - از نمونه‌هایی که شهیدان انقلاب در معرض نحوه‌ای از وحی تکوینی بوده‌اند به عرض می‌رسانم که: در کتاب «شهید بعد از ظهر» به روایت آقای حمید داودآبادی صفحه‌ی 23 نوشته شده است که او وقتی به جهت زخمی‌شدن در فروردین 1365 از بیمارستان به خانه برمی‌گشت، متوجه‌ی شهادت حمیدرضا سعیدی از بچه‌های نااهل محله می‌شود که پدرش از پاسبانان شهربانی قبل از انقلاب بوده و هیچ آثاری از صفای ایمانی از خود نشان نمی‌داد؛ متعجب شد که چگونه می‌توان حمیدرضا سعیدی را که به جهت خدمت سربازی به جبهه رفته است، شهید نامید. در همین حال مادر حمیدرضا، آقای داودآبادی را سرکوچه می‌بیند و چند تکه کاغذ به دست او می‌دهد و می‌گوید بچه‌های بسیج آمده‌اند که وصیت‌نامه‌ی حمیدم را بگیرند، ما چیزی به نام وصیت‌نامه از او نداریم. این برگه‌ها آخرین نامه‌های اوست، بگو اگر به دردتان می‌خورد از آن استفاده کنید. راوی کتاب می‌گوید با سابقه‌ای که از حمیدرضا داشتم خواستم نامه‌ها را پاره کنم. نامه‌ی اول را بازکردم دیدم حمیدرضا با خط خرچنگ‌قورباغه‌ایش نوشته:

بسم رب الشهدا و الصدیقین: «مامان بابا سلام:

مامان بابا به خدا بسه دیگه، من توبه کردم و از همه‌چی دست کشیدم. به خودش قسم درِ توبه همیشه بازه. شما رو به خدا بیایید دست از کارای گذشته بردارید.

من توبه کردم و قسم خوردم که دیگه از اون کارا نکنم.

نمی‌دونین این‌جا چه خبره. من همه کارای گذشتم رو گذاشتم کنار.

مامان بابا شما هم توبه کنید به خدا خیلی خوبه.»

آقای داودآبادی می‌فرماید به تاریخ نامه که نگاه کردم مربوط به دو روز قبل از شهادت او بود. همه با دیدن نامه اشک‌مان درآمد و فهمیدیم که حقیقتاً خداوند شهیدان را گل‌چین می‌کند.

 

18986
متن پرسش
خدمت استاد بزرگوار حاج آقا طاهرزاده با سلام و تحیت: تقریبا مدت ده سال یک گروه فرهنگی ادبی در منطقه ی ما شکل گرفته که عمده فعالیت آنها برجسته سازی فرهنگ های بومی منطقه و در واقع احیاء سنت های پیشا انقلابی از جمله موسیقی های محلی، عاشقی، ترویج آلات موسیقی و همچنین غبار روبی از چهره های روشنفکران غرب زده منجمله مترجم آثار میرزا فتحعلی آخوندزاده که میرزا محمد جعفر قراجه داغی نام دارد، هستند و ایشان را بعنوان پدر نمایشنامه نویسی در ایران، مطرح و سالن ها و خیابان هایی را هم به نام میرزا محمد جعفر قراجه داغی نامگذاری کرده اند. این جریان ادعا می کند افکار میرزا فتحعلی آخوندزاده ارتباطی به میرزا جعفر قراجه داغی ندارد و تاکید می کنند کسی ترجمه کتاب «زندگی من» هیتلر بکند که نازی نیست و از این قبیل توجیهات. تنها نسبتی که افکار آخوندزاده و مترجم آثار ایشان میرزا جعفر قراجه داغی با ارزش های دینی و اسلامی دارد، ضدیت با دین در قالب نمایشنامه و رمان می باشد. این جریان به حدی مورد استقبال برخی ملی گراها واقع شده که در پروژه تبریز 2018 (شهر اولین ها) نام میرزا فتحعلی آخوندزاده بعنوان اولین نمایشنامه نویس ایرانی و میرزا جعفر بعنوان اولین پدر تئاتر ایران یاد شده است. اما آنچه که مسلم است همه این برجسته سازی ها فارغ از یک نگاه ارزشی شکل می گیرد. آیا واقعا لازم است که برای بزرگداشت منطقه و یا استان، متوسل به چهره هایی شویم که تنها امتیاز آنها فن نمایشنامه نویسی و یا فن ترجمه با رویکرد دین ستیزی می باشد. البته یادداشت ها و مقالات زیادی در جهت روشنگری افکار عمومی در نشریات و سایت های منطقه نوشته و انتشار یافته است. اما طرف های مقابل هیچگونه توجهی به آنها نداشته و راه خود را همچنان با صلابت طی می کنند! نظر حضرتعالی برای مواجهه با چنین جریان انحرافی که در استان آذربایجان شرقی شکل گرفته، چیست؟ لطفا ما را راهنمایی بفرمایید.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: مسلّم جریان روشنفکری به همان شکل که امثال آخوندزاده دامن می‌زند، بسطِ فرهنگ بیگانه است و ادامه‌ی 200 سال وابستگی و سرگردانی ملت ما. تاریخ ما تاریخ دیگری است و برای بالیدن این ملت، باید به تاریخی  نظر داشت که علماء و فلاسفه و متفکران اصیل ما در آن نقش داشته‌اند. این چه افتخاری است که به کسانی رجوع کنیم که سراسر شیفته‌ی بیگانگان و غافل از فرهنگ اصیل اسلامی‌ایرانی بوده‌اند. کسانی‌که روشنفکران شیفته‌ی غرب را تبلیغ می‌کنند از این مسئله غافل‌اند که هر ملتی با فرهنگ خود و در تاریخ خود می‌تواند ببالد. 200 سال روشنفکری، حاصلش 200 سال وابستگی شد و ما هنوز در ظلمات آن وابستگی دنباله‌رو غرب هستیم، در حالی‌که انقلاب اسلامی گشایشی است برای به‌خودآمدن و آزادشدن از بی‌سر و سامانی و وابستگی. موفق باشید

18954
متن پرسش
سلام: من دارم صوت های سلوک ذیل شخصیت امام را گوش میدم یه سوالی برام پیش اومده اینکه مباحثی مثل وحدت، مردم توی این صحبت ها بسیار پرزنگ نشان داده میشه می خواستم از استاد بخواید یه سری منابع (توی صحبت های خودشون) که بیشتر شرح داده شده را معرفی کنن.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: پس از مطالعه‌ی اصل کتاب و مطالعه‌ی دو کتاب بعدی که تفصیل کتاب  سلوک است، یعنی کتاب «امام خمینی و سلوک در تقدیر توحیدی زمانه» و کتاب «عقل و ادب ادامه‌ی انقلاب اسلامی»؛ آرام‌آرام مسائل برایتان روشن می‌شود. موفق باشید

18933
متن پرسش
بسم الله و السلام و تبریک سال نو به استاد مکرم حاج آقای طاهرزاده می دانم هنوز برای ارزیابی قطعی صحنه انتخابات خیلی زود است و در این مقطع بیشتر می شود سناریوپردازی کرد. اما تا حال حاضر حرکات این روزهای آقای احمدی نژاد و بقایی و مشایی را چه طور ارزیابی می کنید؟ به خصوص نامه آقای احمدی نژاد برای صیانت از «انتخابات آزاد» که کنایه ای بود به شورای نگهبان؟ بعضی دوستان حزب اللهی خیلی تند موضع گرفتند. نمی دانم این مواضع چه قدر درست است با توجه به مظلومیت مجموعه دولت های نهم و دهم و نقاط قوت قابل توجهی که همچنان آقای احمدی نژاد دارد. من این طوری فکر می کنم: اگر آقای بقایی در مجموعه فرد بهتری باشد از نامزدهای دیگر، چه بهتر که شعارهای اصلاح طلب ها در دست اینها باشد تا در دست آقای روحانی و عارف مثلا؟! بالاخره تیم آقای احمدی نژاد و بقایی در حوزه محکمات انقلاب اسلامی ضعفی ندارند: عدالت اجتماعی، استکبار ستیزی، روحیه جهادی، مردمی بودن. حالا چهارتا شعار اصلاح طلبی مثل آزادی و ملی گرایی و باستان گرایی هم بدهند. ما که می دانیم اصل چیز دیگری است. می ماند حرفهای رومانتیک و شاعرانه آقای مشایی که کارکردش بیشتر جذب قشر خاکستری است و اما البته اگر بخواهد از آن حیطه خارج شود و به عنوان مثلا ایدئولوگ دولت حرف بزند مطمئنم کار را خراب می کند چون مشخص است در این حد و اندازه ها نیست و حرفهای سطحی و نپخته زیاد خواهد گفت! متشکر و التماس دعا
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده از کارهای اخیر آقای احمدی نژاد مکدّر شده‌ام به همین جهت بنا ندارم وارد این موضوعات بشوم. همین‌قدر می‌دانم در این مورد که ایشان کاری بکند که شورای نگهبان را در مقابل عمل انجام‌ شده‌ی ردّ صلاحیت آقای بقائی قرار دهند با توجه به این که احتمال پذیرفتن آقای بقائی به عنوان رجل سیاسی بسیار کم است، یک نحوه عمل در خارج از نهاد‌های نظام هست. موفق باشید

18901
متن پرسش
با عرض سلام خدمت استاد گرامی: با توجه به این که به ایام انتخابات نزدیک می شویم یکی از سوالاتی که به ذهن طلاب می رسد این است که ما نسبت به این رویداد چه وظیفه ای داریم؟ اصلا حدود و ثغور حضور طلاب در عرصه فعالیت های سیاسی چه چیزهایی هستند؟ حضور یک طلبه در عرصه فعالیت های سیاسی با سایر اقشار جامعه چه تفاوتی دارد؟ آیا این صحیح است که یک طلبه از یک نامزد خاص حمایت و برای او تبلیغ کند؟ به رفتارهای سیاسی موجود طلاب چه نقدهایی وارد است؟ از بذل توجه استاد بسیار سپاسگذارم.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: ابتدا باید ببینیم آن شخص کاندیدا شده چه اندازه ارزش تبلیغ کردن برایش به اهداف انقلاب اسلامی ما را نزدیک می‌کند. با این همه، کسانی که فعالیت فرهنگی دارند تا آن‌جا که ممکن است نباید در جبهه بندی‌های سیاسی وارد شوند. بالاخره بگذارید ببینیم نیروهای «جمنا» فرد قابل اطمینانی را معرفی می‌کنند یا نه. موفق باشید

18899
متن پرسش
جناب استاد با سلام و آرزوی سلامتی، سوالی از حضورتان داشتم که پاسخ محکم و دلایل قانع کننده حضرتعالی به آن می تواند بسیاری از گره های ذهنی همسرم و مشکلات زندگی ما را حل کند. همسرم تحت تاثیر القائات مخالفان و اطلاعات غلطی که به دروغ لباس حقیقت به آن می پوشانند و از طریق دنیای مجازی و شبکه های ماهواره ای به خورد افراد می دهند، می گوید که انقلاب اسلامی ایران از ابتدا با هدایت و نقشه آمریکا و انگلیس آغاز و به ثمر رسید و حتی حضرت امام و این همه شهدایی که خالصانه ایثار کردند به نوعی ناخواسته آلت دست آنها شده اند. دلایلی می آورد که شاه بسیار میهن پرست بود و برنامه های بسیار خوبی برای توسعه کشور و تبدیل شدن به قدرتی جهانی داشت و در اواخر حکومتش چون کم کم داشت از فرامین اربابانش (آمریکا) سرپیچی می کرد و می خواست مستقل شود آنها این برنامه انقلاب را طراحی کردند تا او را از سر راه بردارند. من خودم بسیار به انقلاب، شهدا و همه ایثارگران مخلص این راه علاقه دارم و بویژه به حضرت امام (ره) عشق و ارادت خاصی دارم و شنیدن چنین مطالبی برایم بسیار کشنده و عذاب آور است ولی توان علمی کافی ندارم تا دلایل مستند و قانع کننده ای برایش بیاورم و ذروغ بودن این ادعاها را ثابت کنم. خواهش می کنم کمکم کنید.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: حدّ اقل این افراد کتاب آقای بهنود را که هم‌اکنون ایشان در لندن در جمع مخالفان انقلاب اسلامی هستند و در دستگاه نظام شاهنشاهی فعال بوده‌اند مطالعه کنند تا ببینند در آن نظام چه خبرهایی بوده‌است. نام کتاب عبارت است از «از سید ضیاء تا بختیار». موفق باشید

18896
متن پرسش
با عرض سلام و ارادت قلبی خدمت استاد متعهد و دلسوز: استاد گرامی با توجه به اینکه رهبر معظم انقلاب (دامت برکاته) اشاره دارند که هم اکنون کشور در جنگ اقتصادیست و اینکه بسیاری از مراجع فرموده اند سیستم بانکی ما ربوی ست، به نظر حضرت عالی 1. وظیفه ما (من شهروند) در عرصه این جنگ چیست؟ 2. به چه صورت باید مبارزه کنم؟ 3. فرماندهان ارشد این جنگ و مبارزان و سرداران چه اشخاصی هستند که فرمانبر و سربازشان باشیم؟ 4. سوال بسیار مبهمی که برایم پیش آمده که نمی دانم تحلیلم درست است یا نادرست: آیا نباید مثل سالهای دفاع مقدس تمام مراکز و سازمانها از جمله مجموعه شما (لب المیزان) مبارزه در این جنگ جز دغدغه اولشان باشد؟ خواهش می کنم راهنمایی بفرمایید مگر نه اینکه دشمنانی که مقابل امام حسین (ع) جنگیدند شکمهاشان پر از مال حرام بود پس مردمی هم که سیستم بانکیشان (که به هر حال ناخواسته پولهایشان و معیشتشان با آن در ارتباط است) مشکل شرعی دارد هیچ وقت نمی توانند در کنار امام زمانشان دین خدا را یاری کنند؟ 5. آیا وقتی لقمه ها شبهه ناک می شود و ریشه خراب می گردد می توان کار فرهنگی در راستای تبلیغ دین و دیانت کرد؟ استاد گرامی ان شاءلله خداوند به شما خیر دنیوی و اخروی عنایت کند که با ترویج و تبلیغ دین و ایمان، آرامش را به دیگران هدیه می دهید.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: مشکلِ امور بانک‌ها یک مشکل ساختاری است و باید دولت و مجلس تلاش کنند تا مشکل حل شود و من و شما به عنوان شهروند در این مورد کاری نمی‌توانیم بکنیم تا وظیفه‌ای به عهده گیریم 2- مشکل حرام‌بودن کار، برمی‌گردد به آن‌هایی که عامل آن هستند و این‌طور نیست که من و شما و سایر مردم گرفتار آن حرام شویم، مگر آن‌که ما هم در کمک به این نوع بانک‌ها شریک باشیم. موفق باشید

18880
متن پرسش
سلام علیکم: بنده جوانی هستم 21 ساله. دانشجوی مهندسی صنایع. به تازگی از سفر راهیان نور برگشتم و به کلی حالم عوض شده با خودم فکر می کردم دیدم شهدا چه قدر تلاش کردن در راه هدفشان. و غبطه می خورم به حاشان. با خود می گویم در این چند سالی که به تکلیف رسیدم از دین جز نماز که تازه آن هم بدون حال و از انقلاب هم جز قبول داشتنش چیزی ندارم. نه می دانم وظیفه ام چیست، نه مطالعه دینی، نه معرفتی، نه کسی را با دین و انقلاب آشنا کردم و... خلاصه کاری نکردم و چیزی نمی دانم. حال از شما استاد عزیز می خواهم راهی جلوی رویم بگذارید از کجا شروع کنم؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: شهداء هنوز زنده‌اند و دستگیری می‌کنند. پیشنهاد بنده دنبال‌کردنِ سیر مطالعاتی روی سایت است. برای فعالیت فرهنگی در راستای ادامه‌ی انقلاب چنین معارفی لازم و ضروری است. موفق باشید

18858
متن پرسش
سلام علکیم: ببخشید سوالی در مورد جمنا شما قبلا چنین حرکاتی را منتسب به اصولگرایی حزبی می فرمودید و درست هم بود اما الان می فرمایید افراد قابل اعتمادی وارد میدان شده اند. واقعا این افراد که از موافق برجام تا مخالف برجام دور هم جمع شده اند وحدت گفتمانی را دنبال می کنند یا دنبال یک وحدت تاکتیکی هستند تا فقط در انتخابات پیروز شوند و خدا می داند بعدش هم دوباره سهم خواهی های حزبی چه بلایی را سر کشور بیاورد. لطفا کمی توضیح دهد که چگونه می فرمایید این حرکت درستی است.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر نمی‌رسد آقایانی که جمنا را تشکیل داده‌اند مصداق آن نوعِ اصول‌گرایی حزبی باشد که رقیب خود را به هر شکلی نفی کند. آن‌چه فعلاً از طریق آقایان در صحنه است، حسیاسیت است نسبت به ارزش‌های انقلاب. موفق باشید

18850
متن پرسش
با سلام: با توجه به کتاب عقل و ادبِ ادامه‌ی انقلاب اسلامی در اين تاريخ ۱. آیا تاریخ ما با تاریخ نجف و زعمای ما با زعمای نجف فرق دارند؟ ۲. این تفاوت در چیست؟ ۳. چگونه می توان در تاریخ خودمان از زعمای نجف استفاده کرد و آیا پیاده روی اربعین یکی از استفاده هاست؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بلی! امثال زعمایی همچون آیت اللّه سیستانی در موقعیت‌شان در کشور عراق، شکل دیگری باید عمل کنند ولی مقام معظم رهبری به عنوان زعیم کشور ما در شرایط دیگری هستند به صورت دیگری عمل می‌کنند، تفاوت در نوع نظامی است که مردم به آن رجوع دارند. وظیفه‌ی ما با توجه به شرایطی که داریم با تبعیت از رهنمودهای مقام معظم رهبری«حفظه‌اللّه» محقق می‌شود. موفق باشید

18849
متن پرسش
با توجه به نظرات مقام معظم رهبری، شما کار جهادی را چطور تفسیر می کنید؟ آیا علاوه بر عمق کار و پشتکار و ... . حجم و زمان کار کردن نیز باید افزایش یابد؟ یا همان 7 ساعت 8 ساعت در روز کفایت می کند. شما خودتان چطوری روزتان را تقسیم بندی می کنید برای کار، عبادت، تفریح و خانواده؟ ممنون از توجه
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: عموماً رویکردْ در کارها است که جهت‌گیری کلی ما در همه‌ی امور را شکل می‌دهد و در این جهت‌گیری است که باید تلاش پیگیری در راستای تحقق جامعه‌ی اسلامی و پشت‌کردن به فرهنگ استکباری نمود و این نباید محدود به زمان خاصی باشد. موفق باشید

18842
متن پرسش
سلام علیکم استاد بزرگوار: موضوع سوالات ام؛ «ناکارآمدی نظام ولایت فقیه و جمهوری اسلامی طی ۳۸ سال» بسیاری از اندیشمندان و علما و مردم بعد از عملکرد ۳۸ ساله این نظام اسلامی ، الان به نتیجه رسیدن که روحانیت و نظام ولایت فقیه نتوانسته پاسخگو نیازهای خاص جامعه مدرن قرن ۲۱ باشه ، من کاری به عرصه نظریه‌پردازی و سخنوری و مباحث تئوری ندارم «بحث سر عمل و عملکرد و نتیجه آن هست» (اشاره به بخشی از کمبود های فراوان در بخش های عظیم و حیاتی) ۱) اقتصاد اسلامی ؛ و بانک داری که = شده با بانک ربوی که میشه جنگ با خدا و فجایع بانک ها نسبت به امور ساختمانی و برج سازی و .... ۲) بحث مسکن سازی برای مردم = که کاملا ناموفق بوده و طبق آمار یکی از علت عدم ازدواج همین نبود مسکن هست و ... مستاجر بودن اکثریت مردم و هزینه های سنگین آن ۳) بحث محیط زیست و آب در کشور ، که در اثر سو مدیریت در سد سازی و حفر چاه عمیق، الان از نظر خشکسالی و بیابان زایی و نشت زمین و ...که کشور رو دچار بحران و فاجعه‌ای کرده (مسائل خوزستان و خشک شدن دریاچه ارومیه) که پشت بند و پیامد بی آبی می شود؛ سیل های ویرانگر و مهاجرت به شهرها و افزایش حاشیه نشینی و نابودی کشاورزی و روستاها. افزایش فقر و فحشا و بیکاری و کودکان کار و خلاصه نابودی کرامت انسانی و نابود فرهنگ و ... ۴) مسئله آلودگی هوا، ریزگرد ها خوزستان ... که نتیجه مهاجرت ها و خودروهای غیر استاندارد و سوء مدیریت در سایر بخش هایش مربوطه که = باعث مرگ و میر و افسردگی و سایر مشکلات ۵) بحث اشتغالزایی و کار ؛ که برمی گردد به سیاست های غلط که باعث، افزایش آمار طلاق و کاهش ازدواج و نارضایتی مردم و... شده ۶) بحث آموزش و پرورش؛ که به گفته خود مسولین امر ، بشدت بحرانی است ، که نتیجه اش شده ، عدم یادگیری مهارت و تخصص کارآمد و عدم پرورش و تربیت صحیح انسان توسط تعالیم الهی و اسلامی و همچنین نابودی استعداد ها و خلاقیت ها و ..... ۷) فساد شدید مالی و لابی‌گری ، بصورت گسترده؛ - هم در تمام ساختمان اداری حکومتی کشور = که بصورت رشوه‌خواریه - هم متاسفانه در سیستم قضایی کشور که = است با فاجعه، فاجعه ... ۸) بحث صنعت خودرو که بی کیفتی آن کاملاً ملموسه ، و باعث آلودگی هوا و مرگ میر جاده‌های... ۹) بحث فرار مالیاتی و گم شدن آن ، که طبق ارقام اعلام شده فوق العاده وحشتناک است و فاجعه بار. ۱۰) بحث واردات کالا و قاچاق سازمان یافته؛ که طبق آمار ارقام اخبار صدا و سیما، بسیار کالاهایی بی ارزش و مزخرف وارد شده که نتیجه اش شده نابودی تولید داخلی و صنایع و بی کاری و تورم و هزاران بحران و فاجعه‌ای دیگه... و هزاران بحران دیگه... حالا با توجه به مطالب بالا سوالات ۱. مسولیت این سو تدبیر ها با کیست؟ ۲. آیا همه اینا تحت رهبری ولایت فقیه نبوده؟ ۳. چرا رهبری در این گونه موارد حساب خودش را جدا می کند از دولت؟ در نهایت بعد ۳۰ سال ناکارآمدی و «نابود کردن» منابع طبیعی و انسانی و نفتی ؛ ۴. چطوری این از دست رفته ها بناست جبران بشه؟ ۵. نظام ولایت فقیه وقتی در این ۳۸ سال نتوانسته دیگر ، چه وقت خواهد توانست؟ _ فرصت ها نابود شده منابع نابود شده _ (حالا اگر خدماتی هم بوده ، خب وظیفه دولت و نظام اسلامی بوده ، و منتی در آن نباید باشد طبق نامه مالک اشتر) نتیجه این ناکارآمدی ها شده بد بینی گسترده مردم به دین اسلام، و این فاجعه است فاجعه، مردم به روحانیت بد بین شدند ۶. چه کسی پاسخگو این همه ناکارآمدی بنام دین و نظام اسلامی خواهد بوذ؟ ۷. چه طور آبروی هزار ساله دین با این عملکرد نادرست جمهوری اسلامی بر خواهد گشت؟ و در آخر ببخشید که کمی زیاد شد و مصدع اوقات شریف شما هم شدم. ممنون میشم اگه جواب بدین. با تشکر فراوان
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: عنایت داشته باشید برای عبور از یک نمدن و تحقق یک تمدن باید فرایندی طی شود. همه‌ی تلاش بنده آن است که ما در رخداد عظیم تاریخیِ خود چشم بر هم نگذاریم. این‌طور سخن‌گفتن‌ها که شما پیش کشیده‌اید آیا راهی برای ظهور آموزه‌های اصیل‌ترین راهِ هدایت یعنی قرآن کریم باقی می‌گذارد؟ بهترین راه را برای آزادشدن از افکار انتزاعی و کلیشه‌ای، رجوع به متون مقدس اسلامی به‌خصوص قرآن می‌دانم. تنها برای آن‌که متوجه شویم حضور تاریخی انقلاب اسلامی را نباید در چهل‌ساله‌ی تولد آن تمام‌شده دانست و ارزیابیِ ما محدود در این حدّ باشد؛ به عرض جنابعالی می‌رسانم:

 عهد مدرن که تقريباً از اواخر قرن چهاردهم ميلادي آغاز شده است در تاريخِ بسط و تطور خود ادواري را طي کرده است. اين مراحل را مي‌توان اين گونه فهرست کرد: دوره‌ اول: آغاز مدرنيته يا دوران رنسانس، زمان تقريبي آن از نيمه قرن 14 تا نيمه‌ي قرن 16 ميلادي است . دوره‌ دوم: دوران بسط رفرماسيون مذهبي و تکوين فلسفه مدرن است که زمان تقريبي آن از نيمه قرن 16 ميلادي تا نيمه قرن هفدهم که مصادف با رحلت دکارت مي‌باشد. دوره سوم: دوران مهم کلاسيسيسم و عصر روشنگري و آغاز انقلاب صنعتي است و زمان تقريبي آن از نيمه‌ي قرن هفدهم تا آغاز قرن نوزدهم يعني تا سال 1800 است . دوره چهارم: دوره‌ي اعتراض رمانتيک به عقل‌گرايي و کلاسيسيسم عصر روشنگري است که زمان تقريبي آن از آغاز قرن نوزدهم تا نيمه قرن نوزدهم يعني سال‌هاي 1850 - 1800 مي‌باشد. دوره پنجم: روزگار بروز بحران‌هاي گسترده‌ي اقتصادي - اجتماعي و بسط انقلاب صنعتي در اروپا و گسترش آن به ايالات متحده و ظهور زندگي و توليد صنعتي - شهري مدرن به عنوان وجه غالب معاش و سلوک مردمان در غرب و آغاز ترديدها نسبت به مباني مدرنيته است که زمان تقريبي آن از 1850 تا 1900 مي‌باشد. دوره ششم: آغاز زوال مدرنيته و سرعت‌گرفتن سير انحطاطي آن و بسط وضعيت پست مدرن به عنوان نحوي خود آگاهي نسبت به بحران است که از آغاز قرن بيستم تا حدود سال 1980 ميلادي است . دوره هفتم: عصر موسوم به فراصنعتي، تداوم و تعميق رويکرد پست مدرن‏، قدرت گيري نئوليبراليسم راست گرا در کشورهاي اصلي غربي و گسترش دامنه و نفوذ رويکرد معنوي در جوامع غربي است و زمان تقريبي آن از 1980 ميلادي است تا به امروز.

در قرن پانزدهم و باشکوفايي رنسانس در ايتاليا، «لورنزو والا» (1457)، «نيکولاي کوزايي» (1464) و به ويژه «پيکودلا ميراندولا» (1494) و «مارسيليو فيچينو» (1499) هر يک به طريقي شؤوني از روح اومانيستي رنسانس را با خود جلوه‌گر ساخته‌اند. «لورنزو» داعيه‌دار لذت‌طلبي جسماني و دنيوي و «هدونيسم» فارغ از قيود اخلاقي و ديني بود. «مارسيليو فيچينو» روح سيطره جويانه بشر مدرن را در رساله «الهيات افلاطوني درباره جاودانگي روح»‌ منعکس کرده و آشکارا از بشر سالاري نام مي‌برد. در نگاه «فيچينو» بشر، سالار هستي بود و مصداق بشر نيز در اين زمانه بيشتر در اَشراف و به ويژه بورژواهاي اروپايي جستجو مي‌شد. اين نگرش خودبنيادانه به آدمي به عنوان دائر مدار عالم به نحوي ديگر در «پيکودلا ميراندولا» خودنمايي مي‌کند. نيکولاي کوزائي اگرچه گرايش‌هاي پررنگ نوافلاطوني داشت اما با اهميت ويژه‌اي که براي «عقل» و «حس» و تفسير «نوميناليستي» مفاهيم «کلي» قائل بود و نيز تأکيدي که بر دور کردن فلسفه از صبغه ديني و بخشيدن صبغه طبيعي بدان داشته است از پيشروان تفکر مدرن غربي است. پيکودلا ميراندولا، مارسيليو فيچينو و به ويژه نيکولاي کوزايي هيچ يک آشکارا ملحد نبودند و حتي ظاهري مذهبي و مسيحي داشتند اما تفسيري که از عالم و نسبت بشر با خود و جهان و جايگاه و حقيقت بشر ارايه مي‌دادند (به ويژه فيچينو و ميراندولا) به گونه اي بود که نحوي خودبينانه‌ي نفساني در آن غلبه داشت و اين چيزي نبود مگر بيان روح عهد مدرن. در اين ميان هنرمنداني چون «لئوناردو داوينچي» {1519}، «رافائل» {1520} و «ميکل آنژ»{1564} در گستره نقاشي و پيکره سازي به ارائه تصويري بشرانگارانه از آدمي و حتي موضوعات و روايت‌هاي مذهبي پرداختند. لئوناردو داوينچي به ويژه تفسيري رياضي و کمّي‌انديشانه از طبيعت داشت و نگاه او به شدت تکنيکي بود. مارتين لوتر روح فرد گرايي بورژوايي رنسانس را به حوزه تفکر مسيحي وارد کرد. در واقع ژروتستانتيسمِ او نحوي تداوم روح رنسانس در قالبي به ظاهر مذهبي‌تر در اروپاي شمالي بود. اگر کاتوليسم مذهب مطلوب قرون وسطاي غرب و مورد حمايت و پذيرش فئودال‌ها، پادشاه و روستاييان تنگدست بود، پروتستانتيسم، صورتي از مذهب مدرن شده‌اي بود که مورد حمايت و استقبال شاهزادگان و بورژواهاي نوظهور آلماني بود.

دوره‌ي دوم از تاريخ تطور غربِ مدرن را مي‌توان دوره‌ي پيدايي فلسفه مدرن دانست. بزرگ‌ترين نماينده و سخنگوي اصلي و پدر معنوي اين فلسفه جديد رنه دکارت است که روح عصر جديد و افق مدرنيته بيش از هر فيلسوف اين دوره در آراء او به صورت يک دستگاه منسجم فلسفي ارايه گرديده است. هرچند مي‌توان از «مونتني» (1598) و «جوردانو برونو» (1600) نيز به عنوان چهره‌هايي که پيشتاز و نماينده برخي افق‌هاي فلسفه جديد بوده‌اند نام برد. اما فلسفه سياسي مدرن در آغاز قرن شانزدهم و با «نيکولو ماکياولي» آغاز گرديده است. ماکياولي به بيان اجمالي مباني انديشه سياسي غربِ مدرن در دو کتاب معروف «شهريار» و «گفتارها» پرداخته است. به راستي جالب است که در بحث‌هايي که ماکياولي در خصوص مفاهيمي نظير «آزادي»، «وحدت ملي» و «قدرت سياسي» کرده است، به روشني گرايش‌هاي سلطه طلبانه و امپرياليستي و نفسانيت مدار مشهود است. با ماکياولي، فلسفه سياسي غرب مدرن براي خود ماهيت و مبنايي غيرديني و غيراخلاقي تعريف مي‌کند و تفکر سياسي در اين افق سير مي‌کند. دوره‌ي سوم: کلاسيسيسم و عصر روشنگري تدوين جهان‌بيني مدرن از نيمه قرن هفدهم ميلادي در تاريخ غرب مدرن آغاز مي‌شود و تا قرن نوزدهم ادامه دارد و «عصر روشنگري» و دوران غلبه‌ي کلاسيسيسم ناميده مي‌شود، شايد مهم‌ترين مقطع در پي ريزي بناي تمدن مدرن بوده است. اين دوران از چند نظر اهميت دارد: اولا از نظر تدوين جهان بيني مدرن و اين که اصالت عقلِ منقطع از وحي خود بنيادِ نفسانيت مدارِ ابزاري و در عبارت کوتاه‌تر «عقل‌گرايي اومانيستي» يا «راسيوناليسم دکارتي» در عصر روشنگري از صورت معرفت‌شناختي و مابعدالطبيعي خارج شده و در هيأت انديشه‌ها و تئوري‌هاي سياسي و نظريات اقتصادي و نظام‌هاي حقوقي، بسط و تفصيل مي‌گيرد. در اين دوره مباني نظري ليبراليسم در آراء «جان لاک» و «منتسکيو» تدوين مي‌گردد و «فرانسوا ماري ولتر» درباره تساهل و تسامح ليبرالي و سکولاريسم و ضديت با تفکر ديني به بحث مي‌پردازد و «ژان ژاک روسو» با طرح نظريه «اراده اجتماعي» خود، مباني تئوريک دموکراسي‌هاي مدرن را بيش از پيش بسط مي‌دهد. جهان‌بيني روشنگري تفسيري مکانيکي از عالم ارايه مي‌کرد و با تکيه بر روش‌شناسي تجربي- حسي طرح شده توسط بيکن و جان لاک و ديويد هيوم، ارکان تئوريک علوم جديد، به ويژه بر پايه فيزيک نيوتوني، تدوين گرديد.

در مورد فرايندي بودن انقلاب اسلامي نسبت به مسيري که بايد به اهدافش برسد، نيز نبايد غفلت کنيم، مگر يک تمدن يک شبه به دست مي‌آيد؟ بنده معتقدم حرکت ما به سوي اهدافي که بايد با آن روبه‌رو شويم خيلي خوب بوده و وعده‌هاي رهبري در رابطه با نزديکي اهداف متعالي انقلاب، يک واقعيت انکارناپذير است. به همان صورتي که خداوند به رسولش در سوره‌ي نصر وعده داده است که «إِذَا جَاء نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ * وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا» (نصر/1و 2) مثل فرآیند رشد یک کودک که در ابتدا حتی نمی‌تواند دست خود را به‌سوی دهان خود هدایت کند ولی در مسیر بلوغ خود تا آنجا همه‌ی اعضایش با هم هماهنگ می‌شود که در یک لحظه ده‌ها عضو او به کار است، در حالی که در ابتدا که راه رفتن را شروع کرده بود اگر شما او را صدا می‌زدید و او روی خود را به طرف شما برمی‌گرداند، زمین می‌خورد.

وقتي در آينده‌اي نه چندان دور، مردم دل از فرهنگ مدرنيته کندند و با تمام وجود به سوي انقلاب اسلامي و وعده‌هاي آن روي نمودند اگر ما زيرساخت‌هاي درستي از نظر فکري و فرهنگي نداشته باشيم آن‌‌وقت است که مردم حيران و سرگردان مي‌شوند. همين‌طور که اگر ما آثار شهيد مطهري را نداشتيم کمونيست‌ها در ابتداي انقلاب، انقلاب را به نفع خود مصادره مي‌کردند و جوانان را تحت تأثير افکار خود قرار مي‌دادند، اگر بعد از پشت‌کردن به غرب، مردم جهان با تمدني روبه‌رو نشوند که جواب‌گوي همه‌ي نيازهاي مادي و معنوي آن‌ها باشد عده‌اي فرصت‌طلب از زحمات شما به نفع خود بهره مي‌گيرند و باز تحقق تاريخ توحيدي به عقب مي‌افتد. با توجه به اين امر است که بنده تأکيد دارم در آينده‌اي نه چندان دور که منحني رجوع به غرب تغيير خواهد کرد، اگر ما شخصيت عرفاني امام را در صحنه نداشته باشيم و اگر معناي زندگي با جنبه‌ي ملکوتي امام، به عنوان يک راه‌کار عملي، نهادينه نشده باشد، کم مي‌آوريم و آن انقلابي که بايد آماده بشود تا به مهدي (عج) ختم گردد به زحمت مي‌افتد. رهبري عزيز«حفظه‌اللّه» در جمع فرماندهان سپاه فرمودند:

«ما ترديدى نداريم كه آينده‌ى روشنى داريم؛ البتّه اين‌كه اين آينده زود باشد يا دير باشد، دست من و شما است: اگر خوب حركت كنيم، آينده زودتر خواهد رسيد؛ اگر چنانچه تنبلى و كوتاهى و خودخواهى و دنياپرستى و دل دادن به اين ظواهر، چشم ما را يك قدرى پُر كند، ما را ساقط كند، در درون خودمان ريزش - چه ريزش شخصى در درون، چه ريزش اجتماعى - پيدا بكنيم، البتّه ديرتر به دست خواهد آمد؛ امّا بدون ترديد به دست خواهد آمد و اين به بركت مجاهدت ها و فداكارى‌ها است».[1]

اين‌ها حرف‌هايي نيست که يک آدم احساساتي بزند. حقيقت اين است که تاريخي با رويکرد توحيدي شروع شده که دارد جلو مي‌رود و موحدين را ياري مي‌کند.

اين که تأکيد مي‌شود تمدن غرب را بشناسيد چون بايد بدانيم هر تمدني با مبادي مخصوص به خودش در تاريخ ظهور مي‌کند. حال سؤال مي‌شود تمدن اسلامي با کدام مبادي مي‌تواند ظهور يابد؟

رجوع به حضرت امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» وقتي با عقلي باشد که آن عقل از قلب جدا نبود و به جاي تقليد، تفکر را به صحنه آورد، حتماً ‌گوهر تفاهم در بين افراد و جريان‌هاي موجود در جامعه به صحنه مي‌آيد و تاريخ جديد ما شروع مي‌شود و از رنج بي‌تاريخي و گسست تاريخي رها مي‌شويم. حتماً در بين خود تجربه کرده‌ايد که چرا بعضاً فکرِ دو شخص متعهد را که هر دو در يک موضوع سخن درستي مي‌گويند، نمي‌توانيم جمع کنيم و هر کدام بر وَجه درست سخن خود تأکيد دارند بدون آن که متوجه وجه درست سخن طرف مقابل خود بشوند و در سخن طرف مقابل هم فکر کنند. بنده بعضاً تأسف مي‌خورم که جرا بعضي از مؤمنين و انقلابيون چطور حرف خود را مي‌فهمند اما صحت حرف طرف مقابل را نمي‌فهمند. حتي در اين حد هم به توحيد نرسيده‌اند که بتوانند وجوه مختلف يک حقيقت را جمع کنند در حالي‌که در توحيدي که ما همه به آن معتقديم آيه‌ي «هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ»(حديد/3) هست که مي‌گويد او هم اول است و هم آخر به آن صورت که از همان جهت که اول است، از همان جهت آخر است. خدا توفيقمان بدهد تا به اين مرحله برسيم، اين نوع توحيد به سلوک نياز دارد، سالک به جايي مي‌رسد که در نظر به حضرت حق از همان جهت که او اول است او را آخر مي‌بيند و درست از همان جهت که ظاهر است او را باطن مي‌بيند. توحيد تا اين‌جاها انسان را در جمع اضداد جلو مي‌برد حالا دو انسانِ موحد در انديشه‌هايي که با همديگر متضاد هم نيستند سخن همديگر را نمي‌فهمند. ما نياز به تفاهم قدسي داريم تا ابعاد نوراني انديشه‌هاي همديگر را احساس کنيم و از اين ظلمات بزرگ آزاد شويم که انديشه‌هاي افراد را در ماهيات مختلف نگاه مي‌کنيم و نه در وجودي که داراي ظهورات مختلف است و در عين شدت و ضعف‌داشتن، سراسر وجود است. ماهيت‌ها منشأ کثرات‌اند و با هم جمع نمي‌شوند، «وجود» است که به عنوان يک حقيقت بدون هرگونه کثرتي در صحنه است. اگر دو سخن و دو انديشه در ذيل توحيد قرار داشته باشد و نتوانيد آن دو سخن را جمع کنيد به موحدبودن خود شک داشته باشيد و بدانيد از حقيقتِ «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» (حجرات/10) بيرون هستيد زيرا «اَلْمُؤْمِنُ مِرْآتُ الْمُؤْمِن» يعني هر مؤمني آينه‌ي ايمان مؤمن ديگري است و هر کدام بايد حقيقت را در آينه‌ي وجود ديگري ببيند، زيرا مؤمنين حقيقي به جاي نظر به ماهيات و کثرات، به «وجود» نظر دارند. گاهي از بعضي از عزيزان تعجب مي‌کنم که مي‌پرسند در اين‌ موضوع خاص علامه طباطبایي درست مي‌گويند يا حضرت امام؟ طوري حرف مي‌زنند که معلوم مي‌شود در اسارت ماهيات‌اند. مگر مي‌شود انديشه‌ي علمائي که در ذيل توحيد سخن مي‌گويند و نظر به حق دارند، جمع نشود؟ همان طور که اول و آخر و ظاهر و باطن در توحيد حضرت حق جمع مي‌شود.

عرض بنده با توجه به موضوع فوق اين است که در پذيرفتن فکر منسجمِ حضرت امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» عقل‌ها و قلب‌ها در ذيل شخصيت حضرت امام، آينه‌ي همديگر مي‌شوند و مي‌بينند که هر کدام متذکر وجهي از حقيقت‌اند و همه با هم مي‌توانند در کنار هم منشأ تمدني باشند که جواب‌گوي همه‌ي ابعاد انسان‌ها است.[2] موفق باشید

 


[1] - بيانات در ديدار فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامى در تاريخ ۱۳۹۲/۰۶/۲۶.

[2] - مي‌توان زيربناي توصيه‌هاي مکرر حضرت امام«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» را نسبت به وحدت جامعه‌ي اسلامي در مبناي فوق که مبنايي است توحيدي جستجو کرد.

18847
متن پرسش
با سلام محضر مبارک استاد گرانقدر: بنده قبلا از حضرتعالی مجموع سئوالات مرتبطی را پرسش که یکی از این سئوالات عبارت بود از این که آیا مقام عرفانی دکتر چمران و امام عزیزمان یکسان است که جنابعالی فرمودید که خیر امام در مقام واصل است و دکتر چمران تابع، پیرامون این پاسخ سئوالاتی دارم: 1. استاد عزیز مگر غیر از آن است که خداوند متعال این دو را تربیت و هدایت کرده!؟ پس چرا باید یکی تقرب و توحیداش بیشتر باشد؟ 2. آیا حضرتعالی معتقد هستید که رسیدن به مقام توحیدی امام رضوان الله تعالی علیه دست نیافتنی است؟ 3. استاد بنده با فرمایش جنابعالی موافق هستم که امام در مقام واصل هستند و دیگر بزرگوران در مقام تابع ولی در پیشگاه حضرت حق امام و دیگر بزرگوران نمره ی واحد دارند! مثلا اگر مقام توحیدی امام 20 هست و فرضا آیت بهشتی (ره) 17 هست اگر آقای بهشتی که به امام اقتدا کردند مثل امام نمره تقرب و توحیدشان در پیشگاه حق یکی است و هر دو بیست هستند آیا موافق هستید با نظر این حقیر؟ 4. لازم به ذکراست بنده دقیقا معانی واصل و تابع را نمی دانم اگر مایلید توضیح دهید.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- این‌جا بستگی به قابل دارد نه فاعل. آری! حضرت حق هادی مطلق است ولی انسان‌ها در رجوع به حق متفاوت هستند 2- خیر 3- حرف خوبی است. شواهد در روایت هم این نکته را تأیید می‌کند که بعضاً ائمه به بعضی از اصحاب فرموده‌اند شما در بهشت با ما خواهید بود 4- این موضوع در شرح مقدمه‌ی کتاب «عقل و ادب ادامه‌ی انقلاب اسلامی» در جلسه‌ی اول در حدّ ممکن تبیین شده است از آن جهت که صاحب نور توحید جاری در زمانه‌ی خاص که نور حق به قلبش اشراق شده است، واصل است و آن عده که با نظر به آن صاحبِ نور توحید با حق مرتبط‌اند، تابع خواهند بود. موفق باشید

18832
متن پرسش
سلام علیکم استاد: از حضرتعالی دو سوال زیر را قبلا پرسیدم: 1. تحلیل حضرتعالی از حضور جریان دکتر احمدی نژاد در انتخابات پیش رو و حضور مهندس بقایی به عنوان نماینده این جریان چیست؟ 2. به نظر شما حضور این جریان در انتخابات چه تاثیری در حرکت انقلاب اسلامی چه خواهد داشت؟ شما پاسخ دادید: اجازه بدهید در این موارد وارد نشویم. موفق باشید اکنون این بار از حضرتعالی تقاضامندم که حداقل ضرورت عدم ورود به این موضوع را توضیح فرمایید. مگر می شود چشم را بر تحولات عرصه سیاست بست؟ اصلا فرض کنیم که بشود آیا سیاست دست از سر ما بر می دارد؟ من متوجه نمی شوم چرا حضرتتان مدتهاست چشم بر عالم سیاست بسته اید؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: هنوز شرایط بسیار پر ابهام است. باید منتظر بمانیم تا چهره‌های مختلف ظهور کنند. چطور انتظار دارید در این شرایط پر از توهّم و ابهام ما ورودی داشته باشیم؟! مضافاً این‌که مقام معظم رهبری در تاریخ 2/2/92 می‌فرمایند کسانی که در کار فرهنگی ورود دارند سعی کنند در امور موسمی حتی در انتخابات با همه‌ی اهمیتی که دارد ورود نکنند. موفق باشید

18813
متن پرسش
سلام خدمت استاد بزرگوار جناب طاهرزاده: استاد در مورد رسالت طلبه عصر انقلاب اسلامی کتاب یا جزوه معرفی می فرمایید؟ همچنین توضیحی در مورد هویت طلبه این عصر می فرمایید که امروز وقتی طلبه ایی متوجه جایگاه تاریخی این انقلاب شده است چگونه باید در راستای نظام سازی و ایجاد تمدن رسالت خود را به احسن وجه در حوزه های مختلف انجام دهد؟ قطعا نباید مثل طلاب قبل از انقلاب حرکت کند اما با توجه به نظام آموزشی حوزه های علمیه و نگاه غیر انقلابی آن، حال طلبه در این نظام آموزشی چگونه رسالت عظیم خودش را تعریف کند و موضوع درامد اقتصادی خود را چه کند استاد؟ باور کنید ذهنم درگیر این موضوع شده استاد خواهشمندم کمکم کنید.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- عرایضی در جزوه‌ی «طلبه‌ی عصر انقلاب» که بر روی سایت هست شده است 2- در مورد رسالت تاریخی که یک طلبه دارد و باید در عین به صحنه‌ی اجتماعی‌آوردنِ متون مقدس مثل قرآن و روایات، تلاش کند با مقایسه‌ی با آموزه‌های سایر مکاتب، انسانی را معنا نماید که آن انسان بتواند از فضای سکولاریته به فضای حیات قدسی سیر کند و این با روش و فکر حضرت امام خمینی قابل عمل است. موفق باشید

18794
متن پرسش
باسمه تعالی سؤال: شبکه‌ی 4 تلویزیون در تاریخ‌های 27 بهمن و 4 اسفند در برنامه‌ای تحت عنوان «زاویه» در ، مناظره‌ای بین آقایان دکتر زرشناس و دکتر عبدالکریمی در رابطه با «نفوذ» ترتیب داده بود که منجر به بحث‌های دقیقی از هر دو طرف شد ولی در عین حال سؤالاتی را برای ما پیش آورد که آیا نظر آقای دکتر عبدالکریمی را بپذیریم که به نحوی باور ندارند «نفوذ» به معنای امنیتیِ آن وجود دارد و نفوذ را مثل نفوذی که استاد نسبت به شاگرد خود می‌تواند داشته باشد، می‌دانند و به تعبیر خودشان معتقدند نفوذ به معنای یک پروژه در میان نیست. یا نظر آقای دکتر زرشناس را بپذیریم که معتقدند در عین آن‌که ما ضعف هایی داریم، «نفوذ» در کار است بدین معنا که حرکت‌های سازمان‌یافته‌ای که به ظاهر فرهنگی است، از طرف نظام مدرن در نسبت با انقلاب طراحی می‌شود و آن‌ها در حوزه‌ی فرهنگ هم سیاسی عمل می‌کنند تا با نفوذ خاصی انقلاب اسلامی را به استحاله بکشانند، زیرا عقلانیت غربی با ظهور انقلاب اسلامی، با عقلانیت تازه‌ای مواجه شده است و تلاش دارد تا این عقلانیت تازه یعنی انقلاب اسلامی در رقابت با عقلانیت غرب در این ستیز ببازد، و این بدان علت است که انقلاب اسلامی به تعبیر دکتر زرشناس رو به گشودگی تازه‌ای دارد.
متن پاسخ

باسمه تعالی

جواب: 1- بنده آن برنامه را تعقیب کردم و از هر دو استاد سخنانی جدّی و قابل تفکری شنیدم. جا دارد در بندبندِ سخنان هر دو استاد دقت شود تا هرکس متوجه شود در کدام‌یک از دو نگاه قرار دارد وگرنه ممکن است ما به اسم احساس همدلی با هایدگر، در جایی قرار داشته باشیم که هیچ ربطی به حضور در تاریخی که باید در آن بیندیشیم، نداشته باشد و در نحوه‌ای از بی‌تاریخی به‌سر بریم.

2- ماورای یک مناظره، ما با دو تفکر روبه‌روئیم و جا دارد با دقت هر دو تفکر دیده شوند و گرایش‌های متفاوت ما نسبت به هر یک از دو استاد موجب نگردد نسبت به تفکر استاد دیگر فکر نکنیم و سخن او را به عنوان نمونه‌ای از تفکر مدّ نظر قرار ندهیم. همچنان که خود بنده بسیار راضی‌ترم که مخالفان سخنان بنده بفهمند بنده چه می‌گویم، هرچند قبول نداشته باشند، نسبت به کسانی که نمی‌فهمند بنده چه می‌گویم، هرچند طرف‌دارم باشند.

3- همان‌طور که می‌فرمایید آقای دکتر عبدالکریمی «نفوذ» را به عنوان توطئه‌ای از طرف غرب نمی‌پذیرد و اصرار دارد ما امروز جهان را نمی‌شناسیم و به همین جهت نمی‌دانیم با این جهان می‌خواهیم چه کنیم. لذا در یک بی‌افقی به‌سر می‌بریم. این حرف به‌خصوص قسمت آخر آن برای بنده بسیار عجیب بود که آیا حقیقتاً می‌توان گفت انقلاب اسلامی در نسبت به وَجه استکباری غرب در بی‌افقی به‌سر می‌برد و در یک بصیرت تاریخی متوجه روح استکباری غرب نشده است؟ مگر بنا است ما در نسبتی که با غربِ استعمارگر داریم صرفاً کانت و هگل و هایدگر بخوانیم تا نسبت به غرب در بی‌افقی نباشیم؟ نحوه‌ای از دیده‌شدن غربِ فلسفی نباید موجب شود تا دشمنیِ غرب به عنوان یک روحیه‌ی خودبنیاد دیده نشود و عملاً از این طریق خود را گرفتار بی‌هویتیِ تاریخی ببینیم.

4- بنده آقای دکتر زرشناس را ماورای اطلاعاتِ تاریخی، صاحب بصیرتی می‌بینم که متوجه‌ی فضایِ حضورِ تاریخیِ ما می‌باشد، در عین این‌که از ضعف‌های ما غافل نیست. لذا به جهت همین بصیرت است که رخداد انقلاب اسلامی را به‌عنوان یک گشودگی برای عبور از ضعف‌های تاریخی می‌بیند و این اوج تفکر یک متفکری است که تاریخ خود را می‌شناسد.

5- آقای دکتر عبدالکریمی جایگاه تاریخی برای انقلاب قائل نیستند و به تعبیر خودشان آن را یک حرکت ایدئولوژیک می‌دانند که به نظر بنده این یکی از نقطه‌های افتراق‌ ایشان با دکتر فردید است، دکتر فردیدی که متوجه شده بود انقلاب اسلامی طلیعه‌ی همان چیزی است که هایدگر به دنبال آن بود و این بدان معنا نیست که دکتر فردید تصور می‌کرد از فردایِ انقلاب همه‌ی ضعف‌های تاریخی ما و خوارج‌گریِ ما از بین می‌رود، بلکه مثل آقای دکتر زرشناس متوجه بود که ما در دورانِ گذاریم و عمل انقلابی بخشی از تفکری است که برای این عبور نیاز داریم هرچند گرفتار نئولیبرالیسم هستیم. ولی مواجهه‌ی تمام‌عیار ما با امپریالیسم بحثِ اصلی ماجراست که متأسفانه هیچ اثری از این نحوه درک تاریخی در سخنان آقای دکتر عبدالکریمی دیده نمی‌شود.

6- عجیب است از جناب آقای عبدالکریمی که می‌گویند «ما نمی‌دانیم با این جهان می‌خواهیم چه‌کار کنیم، لذا در یک بی‌افقی به‌سر می‌بریم». آیا واقعاً انقلاب اسلامی در کلیّت خود در نسبتی که با فرهنگ غربی پیش آورده، دچار بی‌افقی است و نمی‌داند در تاریخی که سکولاریته معنای حقیقی انسان را از او گرفته، باید متذکر نگاه قدسی به عالَم و آدم شد؟ آیا در این راستا انقلاب اسلامی ماورای شعارهای ایدئولوژیکِ احزاب سیاسی، یک حضور تاریخی را به صحنه نیاورده است؟ آیا معنای دشمنی‌هایی که با انقلاب اسلامی می‌شود این را نمی‌رساند که چنین دشمنانی با چه انگیزه‌ای مانعِ حضور تاریخی این انقلاب هستند؟ که ایشان نفوذ سیاسی - امنیتی آن‌ها را نادیده می‌گیرند؟ در این‌جا خوب است به کتاب ارزشمند جناب دکتر رفیع‌پور تحت عنوان «دریغ است ایران که ویران شود» نظر کنیم که چگونه ایشان با ظرایف نگاهِ جامعه‌شناسانه‌ی خود به استناد واقعه‌های تاریخی، ما را متوجه‌ی نفوذ ریشه‌دارِ فرهنگ استعماری می‌کند که امروز در انقلاب اسلامی به خوبی سر برآورده است. دکتر زرشناس در این رابطه نکته‌ی با ارزشی را مدّ نظرها قرار می‌دهند که چگونه غرب‌زدگیِ قبل از انقلاب اسلامی پس از انقلاب توسط بعضی از غرب‌زدگانِ داخلی که در بعضی از دولت‌ها نفوذ کردند، به مرکز تصمیم‌گیری برگشت نموده و غرب‌زدگی شبه مدرن که با انقلاب اسلامی دست‌خوش یک نوع عقب‌نشینی شده بود به تدریج باز در وَجه اقتصادی و فرهنگی جا پیدا کرد تا اغراض سیاسی خود را دنبال کند و علوم انسانی یکی از بسترهای اصلی پروژه‌ی این نفوذ است.

7- دکتر عبدالکریمی منکر ریشه‌های ظلم غرب نسبت به ما نیست، ولی مخاطب خود را کمک نمی‌کند آن ظلم را و آثار آن را در کشور ما و در جای‌جایِ مشکلات ما ببیند و از این جهت مخاطب او گرفتار یک نوع سرگردانی و بی‌معنایی نسبت به رخداد انقلاب اسلامی می‌شود. گویا ما هیچ هویتی در این جهان نداریم چون مثل ایشان جهان غرب را با نگاه فلسفی نمی‌شناسیم. این حرف کاملاً درست است که متن فلسفه‌ی غرب، یک تفکر است و نه یک جریانِ حزبی. ولی در روبه‌روئی با ما و با ملت ما این غرب آن غربی نیست که در فلسفه‌ی آن موجودیت دارد، بلکه غرب استعمارگر است که با ما درگیر است. چرا نباید به طور جدّی با این غرب و به سرنوشتی که این غرب برای ما به‌وجود آورده است، فکر کرد؟

8- وقتی آقای دکتر عبدالکریمی جایگاه قابل توجهی برای انقلاب اسلامی قائل نیستند و معتقدند انقلاب اسلامی یک امر ایدئولوژیک است و به قول ایشان انقلاب اسلامی اگر امکاناتی را فراهم آورده، بحران‌هایی هم پدید آورده؛ در این تاریخ مخاطب خود را جهت ذکر و فکر به تاریخی که در آن است، به چه دعوت می‌کند؟ آری! به گفته‌ی ایشان همان‌طور که نیچه می‌گوید: برهوت هر روز بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود و بدا به حال آن‌ها که برهوت را نادیده بگیرند. حقیقتاً وضعیت کنونی برهوت است. ولی بحث در این است که آیا در این برهوت، انقلاب اسلامی به عنوان ایّام اللّه این تاریخ نمی‌تواند به عنوان افقی که ما را متوجه راهی ماورای این برهوت می‌کند، نقش داشته باشد در حالی‌که در بعضی برهه‌ها مثل دفاع مقدس نشان داده چنین استعدادی در آن نهفته است، این‌جا است که می‌توان گفت با تذکر به «ایّام اللّه» به همان معنایی که خداوند به پیامبر خود می‌فرماید: «وَ ذَكِّرْهُمْ بِأيَّامِ اللَّه‏»، فکر و ذکر شروع می‌شود، آیا می‌توان از این نکته غفلت کرد که انقلاب اسلامی بستر فکر و ذکر این تاریخ است؟

9- آقای دکتر زرشناس، انقلاب اسلامی را یک گشودگیِ تازه‌ای می‌داند که نظام مدرن با سیاستِ معطوف به قدرت، هر روز سعی می‌کند به روش فرهنگی آن را استحاله نماید تا اراده‌ی معطوف به حق را که ملت ایران اراده کرده است، تغییر دهد. زیرا باطن نظامِ جهانی سلطه است و اگر کشوری بخواهد از آن جدا شود و گفتار تازه‌ای به‌وجود بیاورد، با تمام وجود مانع می‌شود. در حالی‌که بنا به عقیده‌ی دکتر زرشناس، ما از طریق انقلاب اسلامی به سمت یک گشودگی می‌رویم تا ماورای نظام لیبرال دموکراسی، جهان دیگری بسازیم و جناب آقای دکتر عبدالکریمی توجه به این امر را تقلیل مسئله می‌دانند و می‌فرمایند ما فکر می‌کنیم جهان را می‌شناسیم، در حالی‌که موانعی نسبت به فهم جهان داریم. معتقدند ما هنوز خود را با جهان مدرن مواجه و هماهنگ نکرده بودیم که با سونامیِ پُست‌مدرن روبه‌رو شدیم و در نتیجه اندیشه‌ی ما با دو دره‌ی بزرگ مدرنیته و پست‌مدرن روبه‌رو است و از این جهت ما فاقد اندیشه‌ی فهم این جهان هستیم تا بتوانیم دست به کنش بزنیم. این سخنان در جای خود قابل قبول است، اما نه به آن معنا که جایگاه انقلاب اسلامی در رویارویی با این سونامی باید نادیده گرفته شود. بلکه تنها و تنها ما در تاریخ خود از طریق همین انقلاب اسلامی می‌توانیم برخوردی عالمانه با مدرنیته و پست‌مدرن داشته باشیم تا نه مرتجعانه جهان را نادیده بگیریم و نه روشنفکرانه آن‌چنان شیفته‌ی غرب شویم که خود را نادیده بگیریم. اتفاقاً امروز در زمین انقلاب اسلامی به بهترین نحو می‌توانیم مواجهه با غرب را سازماندهی کنیم و نشان دهیم زمانی پدید آمده که امکان تصرف تحول‌گرایانه در علوم انسانی همین امروز است. معلوم نیست چرا آقای دکتر عبدالکریمی می‌فرمایند: «مسئله‌ی ضعف علوم انسانی، مسئله‌ی کنونی ما نیست و این ناشی از عدم  درک موقعیت جهان و عدم درک موقعیت خودمان است». معلوم نیست آقای دکتر عبدالکریمی از تحول در علوم انسانی چه تصوری دارند که آن را مسئله‌ی اکنون ما نمی‌دانند. مگر ما می‌توانیم با غفلت از معنای درستی که باید از انسان داشته باشیم، درک درستی از خودمان و از جهان داشته باشیم. در حالی‌که همه‌ی صاحب‌نظران و از جمله خود ایشان معتقدند هر تاریخی با معنایی که انسان از خود پیدا می‌کند ظهور می‌نماید؟

10- نکته‌ی بسیار ارزشمندی که دکتر زرشناس متوجه است جایگاه بحرانی‌شدنِ فرهنگ غرب است و این‌که در شرایطِ از نفس‌افتادنِ آن فرهنگ، فضا برای بقیه‌ی تفکرها باز می‌شود. و ما از طریق انقلاب اسلامی می‌توانیم به سوی گشودگیِ تازه‌ای سیر کنیم، و این علاج مشکلاتِ ما است و دشمن با نفوذ فکری، فرهنگیِ خود مانع این گشودگی است و به قول دکتر زرشناس مشکلات ما حقّانیتی برای مدرنیته نمی‌آورد که آقای دکتر عبدالکریمی می‌گویند جهان اسلام هم از جهت وجود بحران‌ها بهتر از غرب نیست، بلکه این اثبات ظلمی است که غرب به ما داشته است و ما باید راهِ عبور از مشکلات خود را در زمین و فرهنگ خود جستجو کنیم در این حالت است که انسدادِ ایجادشده توسط غربِ استعمارگر شکاف برمی‌دارد و آن مردمی که آقای عبدالکریمی می‌فرمایند برای زیست انسانی در انقلاب اسلامی به آن‌ها نیازمندیم؛ ظهور می‌کنند، مثل همان مدافعانی که در متن دفاع مقدس ظهور کردند به جهت آن‌که حضرت امام خمینی«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» بستر مقابله با استکبار را در اختیار پروژه‌ی تعیین‌شده توسط غرب قرار ندادند بلکه از ذخیره‌های تفکر اسلامی و مکتب عرفانیِ خود بهره جستیم وگرنه همچنان به عقلانیت مدرن خیره می‌ماندیم.

 11- ما می‌خواهیم زنجیرِ وابستگی به غرب را پاره کنیم و فرهنگ غربی از طریق رسانه مانع آن است. اگر به تعبیر دکتر عبدالکریمی عقلِ مدرن چشم‌ها را خیره کرده است و اگر جایی که باید متفکر صحبت کند، نامتفکر صحبت می‌کند و اگر با انقلاب اسلامی در شرایط بسطِ سکولاریسم قرار داریم؛ آری اگر اینچنین است که ایشان به درستی می فرمایند، فراموش نکنیم این‌ها همه در راستای غفلت از آن چیزی است که می‌تواند ما را به خود آورد و انقلاب اسلامی آن مسیر را در مقابل ما قرار داده است. در چنین بستری است که متوجه‌ی ناتویِ فرهنگی خواهیم شد و با روحیه‌ی خوارجی‌گری نیز می‌توانیم مقابله کنیم و تفکر را به جامعه‌ی خود برگردانیم، آیا راهِ دیگری هست جهت آن بحرانی که ایشان به‌خوبی متوجه‌ی آن هستند؟! و آیا توجه به راهِ گشوده‌ی انقلاب اسلامی همان خودآگاهیِ تاریخی ملت ما به حساب نمی‌آید که باید به آن پرداخت؟ و در این خودآگاهیِ تاریخی متوجه شد مسئله‌ی ما بیش از توسعه‌نیافتگی، استقلال خود و نشان‌دادنِ الگویی متفاوت از توسعه‌ی غربی است که در آن با نظر به انسان قدسی، عدالت‌طلبی و عبور از اقتصاد سرمایه‌داریِ شبه مدرن ، مدّ نظرها باشد؟

آن‌چه موجب کدورت روح بنده نسبت به سخنان آقای دکتر عبدالکریمی می‌شود عدم توجه ایشان به عقل تاریخی انقلاب اسلامی است. ایشان از یک طرف می‌فرمایند: «عقلی که تاریخ  را درک می‌کند عقل انتزاعی نیست» و به خوبی تأکید می‌کنند زمانی که با عقل انتزاعی و ایدئولوژیک با مسائل برخورد می‌کنیم، فهمی از واقعیت نداریم. ولی خودشان هیچ توجهی به حضور تاریخی این ملت از طریق انقلاب اسلامی ندارند و معلوم نیست پس ایشان در چه تاریخی به‌سر می‌برند؟

12- آقای دکتر عبدالکریمی می‌فرمایند: در مواجهه با غرب، آیدوسِ انقلاب اسلامی کجا است؟ نمی‌دانم ایشان عنایت ندارند که چگونه انقلاب اسلامی در بستر فرهنگ تشیع از یک طرف نظر به غدیر و حاکمیت امامی معصوم جهت تحقق عدالت دارد و در افق خود حاکمیت امام مهدی«عجل‌اللّه‌تعالی‌فرجه» را قرار داده؛ و از طرف دیگر با نظر به روحیه‌ای که در کربلا توسط حضرت سیدالشهداء«علیه‌السلام» جهت استکبارستیزی نهادینه شده، انقلاب اسلامی به‌خوبی با ایده‌ای واقعی ولی متعالی، خود را تعریف کرده؟ و می‌رود با عبور از تنگناهای تاریخی که عموماً جریان نفوذ در ما پدید آورده، چهره‌ی درخشان آن ایده را بنمایاند؟ آیا راه دیگری هست؟!! و آیا معجزه‌ی خودآگاهی که ایشان متذکر آن هستند جز از همین طریق صورت می‌گیرد و ما را از نگاه پلیسی و امنیتی در حوزه‌های فرهنگ و سرمایه می‌رهاند؟ آیا همان‌طور که دکتر زرشناس متذکر می‌شوند ما تا حدّی از این خودآگاهی بهره‌مند نیستیم و به همین دلیل تلاش می‌شود تا اقتصاد و فرهنگ، از دست نئولیبرالیسم خارج شود؟ رویهم‌رفته مناظره‌ی مفیدی بود و قدمی به سوی تفکر در آن احساس می‌شد.

والسلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته

18786
متن پرسش
سلام علیکم: خدا قوت. چطور باید بفهمم از کجا آمده ام کجا هستم به کجا باید بروم؟ اصلاً معنای این حدیث امام علی (ع) چیست؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: وقتی می‌فرمایند: «رَحِمَ اللّهُ امْرَءً عَلِمَ مِنْ اينَ وَ فى اينَ وَ الى‏ اينَ‏»[1] خدا رحمت كند كسى را كه بداند در كجا بوده و در كجا هست و در چه مسيرى جلو مى ‏رود. با چنين نگاهى است كه انسان مى‏ تواند حقيقت و لايه‏ هاى پنهان هرچيزى و هر حادثه‏ اى را پيدا كند و ماوراء نظر به موضوعات جزيى، به جايگاه حادثه‏ ها نظر نمايد. روايت فوق دو پهلو دارد، يك پهلويش همان هستى ‏شناسى است كه حضرت علامه طباطبايى «رحمة الله عليه» تحت عنوان: «الإنسانُ قَبْلَ الدُنْيَا فى‏ الدنيا و بعد الدنيا» مطرح مى‏ كنند و يك نگاه تاريخى هم به ما مى ‏دهد. بدین معنا که ما متوجه باشیم قبل از اسلام در جاهلیت بوده‌ایم تا قدر موقعیت جامعه‌ی اسلامی خود را بدانیم و متوجه باشیم اگر مسیر را درست طی کنیم به عالی‌ترین جامعه خواهیم رسید. و می‌فرمایند رحمت خدا بر چنین افرادی سرازیر خواهد شد وگرنه مثل کسانی خواهیم بود که فراموش کرده‌اند حاکمیت نظام شاهنشاهی چه حقارت‌هایی بر ملت ما تحمیل می‌کرد. موفق باشید


[1] ( 2)- فيض كاشانى، الوافي، ج 1، ص: 116

18771
متن پرسش
با تقدیم سلام و احترام: 1. پیش نیاز خواندن منطق الطیر چیست؟ 2. تفاوت دیدن ملک درد کشف روحی و الهامی؟ 3. بع از خواندن سیر اصلی کتب توانایی رجوع به توحید صدوق پیدا می شود؟ جناب استاد، با توجه به اینکه برخی شروح صوتی حضرتعالی نیاز به مراجعات مکرر برای درک عمیق مطلب دارند و اینکه پیاده کردن نوار برای بنده و سایرین وقت بسیار زیادی می گیرد امکان دارد شاگردان حضرتعالی در سراسر کشور در قالب گروهی منسجم هر کدام بخشهایی از مباحث را پیاده کنیم و بعدبه صورت جزوه ارائه شود؟ حضرتعالی که امر بفرمایید همه با سر می دوند. با نهایت سپاس.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- زبان عرفان زبان خاصی است شاید با سیر مطالعاتی روی سایت تا حدّی بتوان متوجه‌ی اشارات جناب عطار شد. در هر صورت در این مورد به استاد نیاز هست 2- نباید تفاوتی باشد، یا من تفاوتی نمی‌شناسم مگر این‌که شاید کشف روحی اجمالی‌تر از کشف الهامی باشد 3- تنها به همین امید باید جلو رفت 4- در جزوه‌ی «گویی ولیّ‌شناسان رفتند از این ولایت» عرض شده که امروز روزِ احساس حضور تاریخیِ حضرت حق است از طریق انقلاب اسلامی، و برای چنین احساسی صوتْ بیشتر مؤثر است. نگران آن نباشید که مطالب در حافظه‌تان نمی‌ماند، پس از مدتی خودتان صاحب فکر می‌شوید و این مهم است. موفق باشید

نمایش چاپی