بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان

موضوعات

دسته بندی: حضرت امام خمینی(ره)

تعداد نمایش
کتاب
جزوه
یادداشت ویژه
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
35023
متن پرسش

با سلام و عرض ادب و احترام: امثال شما  که اعتبار و ارزشی دارید و صاحب تریبون هستید به این قرآنی که تفسیر می‌کنید قسم!! فردای قیامت باید جوابگوی سکوتی باشید که در مقابل ظلم به مردم صورت انجام میدین و فریاد نمی‌زنید یا بیان نمی‌کنید. امروز بدلیل سوء مدیریت حاکمان، بنیاد خانواده ها متزلزل شده و به علت تورم شدید اصلا امکان تشکیل خانواده ای وجود ندارد. جوانان هیچ امیدی به آینده ندارند شغلی برای آن ها وجود ندارد. شما که فریادتان به بیت رهبر می‌رسد خواهشا اقدامی انجام بدید. والا بنده شخصا در قیامت جلو شما را خواهم گرفت.

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: البته بنده جایگاه خاصی و مسئولیت مشخصی در این نظام ندارم. ولی بر اساس تجربه سال‌های مسئولیت، معتقدم همه اشکال در غفلت از معارف عالیه‌ای است که پیامبر خدا «صلوات‌الله‌علیه‌وآله» برای بشریت آوردند و امثال حضرت امام خمینی «رضوان‌الله تعالی‌علیه» با کتاب‌های خودشان بر آن تأکید کردند و با فعالیت‌های فرهنگی و اصلاح جامعه و حضور در تاریخی که با انقلاب اسلامی شروع شد؛ باید امیدوار بود مشکلاتی که می‌فرمایید برطرف شود، إن‌شاءالله. موفق باشید

35013
متن پرسش

سلام و عرض ادب: از سوالات مخاطبان معلومه که وضعیت روان مردم خوب نیست وقتی اقتصاد خوب نباشد ایمان جایی ندارد شما که مدام از افق انقلاب می‌فرمایید چه انقلابی؟ انقلابی که تیشه به ریشه دین زد شما به نرخ تورم توجه کنید، که هر لحظه هم در حال افزایش است و بیش از دو دهه است که نرخ تورم دو رقمی را تجربه می‌کنیم تا چه حد توان مردم را می‌گیرد. بین ۱۵۰ کشور تنها چند کشور اندک هستند که تورم دو رقمی دارند. مشکل دیگر اینکه بیکاری دست انداخته است بر گلوی مردم و به ویژه جوانان و دارد حسِ زندگی را از آن‌ها می‌گیرد. توجه کنیم وقتی شما «شغل» دارید، یعنی شما امید دارید. یعنی صبح که از خواب بلند می‌شوید هدف دارید هدف و همین هدفمند بودن سلامت روان شما را حفظ و آبیاری می کند بنابراین وقتی کارخانه‌ها بسته است و چرخ تولید لنگان است، وقتی سرمایه گذاران پا به فرار گذاشته و رفته اند، سخن گفتن از سلامت روان خندهء تلخی بر لبان می‌آورد. مشکل دیگر ما این است که چشم باز کردیم و دیدیم جمع کثیری از کسانی که از معنویت سخن می‌گفتند، خطاکار از آب درآمدند. آن‌ها با ظاهری مطلوب برای دستگاه‌ها آمدند و دیدیم که همه چیز را برای خودشان و قوم و قبیلهء خودشان خواستند. به عبارتی، اقتصاد «رفاقتی» جای خود را به اقتصاد «رقابتی» داد. انصاف داشته باشیم در چنین شرایطی صحبت کردن از «اخلاقیات» و سلامت روان، یک طنزیه تلخ است الهی الهی به حق طفل شش ماهه امام حسین (ع) و به حق ضجه های بینوایان در دل شب ظالمین به مردم به سزای عملوشن برسند هرچه زودتر و آن روز دیر نیست استاد عزیز

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همین‌طور است که می‌فرمایید و همه عرایض بنده با توجه به تجربه‌های دیروز و امروزی که دارم در آن است که راه عبور از این معضلات، جز با اسلام و آن هم با قرائتی که حضرت امام خمینی «رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» به ظهور آوردند و رهبر معظم انقلاب «حفظه‌الله‌تعالی» بر آن تأکید کردند؛ نیست و آن همان حضور تاریخی در انقلاب اسلامی است و به نظر بنده، پیشرفتی که رهبر معظم انقلاب بر آن تأکید دارند و نسبت به آینده امیدوارند، از آن جهت است که انقلاب اسلامی نخواست مانند جهان مدرن، انحرافات را با تعریفی که آن‌ها از انحرافات می‌کنند از حساسیت خارج کند. موفق باشید

34996
متن پرسش

با سلام: در نزد ما نسبت انقلاب اسلامی با دنیای مدرن، نسبت حقیقت با واقعیت است، بسیاری از وجوه واقعیت نیز ممکن است با حقیقت مد نظر ما زاویه داشته باشد، ولی وجود این واقعیات دارای حکمتی است. تا این موانع تاریخی نباشد آن رشد مطلوب و وصول به حقیقت پیش رو میسر نیست. بنابراین توجه به واقعیات تاریخی در زمانه مدرن مانند آزادی، آگاهی و دموکراسی برای انسان ایرانی ضروری است. پریدن از این واقعیات مدرن و دور زدن آنها با ابزار دین و تفسیر فقهی، هم مخرب واقعیات مدرن مورد توجه شهروندان است و هم مخرب دینداری و موجب دین گریزی. بنابراین به نظر حقیر باید از آگاهی و آزادی دوران مدرن به سوی آگاهی و آزادی عرفان و معنویت رهسپار شویم. فلذا هر چه آزادی و آگاهی مدرن را محدود کنیم دیرتر و با هزینه بیشتر به سوی آزادی و آگاهی عرفانی رهسپار می‌شویم. ترس ما از آگاهی و آزادی مدرن بیهوده است. کیست مولا آنکه آزادت کند بند رقیب ز پایت وا کند. ولایت فقیه باید بتواند شهروندان را از فقه اصغر و ظاهری به فقه اکبر و باطنی رهنمون کند و لازمه آن آزادی و آگاهی است تا رشد مناسب صورت پذیرد، ولی اکنون آدمی حس می کند شهروندان نسبت به اول انقلاب صغیر هستند چون موانع آزادی و آگاهی بسیار زیاد است. نظر استاد که دغدغه آزادی و آگاهی معنوی دارند در این باب چیست؟ تکلیف ما با آزادی و آگاهی مدرن چیست؟ اصول تعطیل شده قانون اساسی که متضمن این دو اصل مدرن است، چگونه باید احیا و فعال شود تا ما زودتر از این دو به سمت معنویت رهسپار شویم؟

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: دقیقا مطلب همین طور است که می فرمایید و اتفاقا حضرت امام و مقام معظم رهبری نماد چنین حضوری در جهان هستند و در این رابطه حتما رمان خواندن های مقام معظم رهبری را در جریان هستید. و در همین راستا عرایض اخیر بنده در سه کتابی که با محوریت «جهان بین دو جهان» تنظیم شده، به نکته ای می پردازد که متذکر آن هستید. ما چاره ای نداریم که اگر بخواهیم از یک طرف در جهان حاضر شویم و از طرف دیگر از ظلمات سکولاریته آن به نورانیت قدسی بشر سیر کنیم باید در عین حضور در جهان، به وجوه قدسی بشر جدید توجه نماییم و رسالت انقلاب اسلامی چیزی جز این نیست. موفق باشید

34986
متن پرسش

بسمه تعالی‌.‌ واقعا به عنوان یه مخلوق از خدا گله دارم. نه که آنطور پرو باشم و پامو از گلیمم دراز کنم بلکه مستحقم و سخت نیاز دارم با تمام وجود خدا را در ذاتم و تمام درونم زنده و پاینده و همواره برتر یا در یک کلمه «خدا» تماما باشم. از کودکی مستحق بودم و اعماق پوچیو میچشم تا همواره تشنه تر باشم و واقعا از خدا انتظار دارم. نمیخوام راهنمایی بشم ولی این حرف منه که مطمئنم با نهایی ترین بشر یعنی آخرین آخر یکیست و از کجا مطمئنم هم نمیدانم :( خدایا یا اینکه بیا و تماما این بنده از آن تو و پیامبرو ولایتت یا اینکه باید جواب بدی اصلا با چه اجازه ای منو خلق کردی که حالا بخوای تازه بهم گیر بدی جهنم و بهشت و دنیا و دردسراش و برزخ مزخرفو دردسراش و قیامت جاودان و دردسراشو طی کنم که چی که بشم یه آدم موفق و بزرگ یا هرکسی؟ مسئلم این نیست تو خدای منی یا نه که بگم قالو شهدنا مسئله من اصلا اینه اگه بنده تو گردن نگیری اصلا برا چی آفریدی وقتی میتونی و میتونستی از اول محمدی صلوات الله علیم بیافرینی؟) خلاصه همه قرآن با همه عظمتش که عظمت جانی است و توحید لاحد و بی انتهاست و من بنا نیست آنرا تکذیب کنم مگر مرض دارم چنین حماقتی بکنم وقتی حرفم مرگو زندگیست و راهی نیست، چرا که بقول جناب عطار(صلای کفر در دادست شما را ای مسلمانان) دارم میبینم هیچ راهی ندارم جز تو، چرا مرا منتظر می‌گذاری؟ من در تعجبم از اینکه چرا همه چیز مهیاست برای خدا و خدا اینقدر طولش میدن. البته با همه این وجود که رهبر عزیز ما که کاملا متوجه م ایشان نسل ها را بخوبی می‌شناسند چون فردی الهی هستند و قطعا برای بشر کم نخواهند بود بلکه هزاران سال باید بزرگان بدوند تا به یک درجات ایشان و هم نسلانشان که شبیه ایشانند نزدیک شوند باز معتقدم بشر آخر الزمانی رهبر انقلاب بظهور نیامده، و اولیاءالله آخر الزمانی هنوز بظهور نیامدند تا تشنگی دیوانه کننده مرا سیر کنند زیرا یا خدا یا مرگ و این نهایی ترین حرف بود که با خودم داشتم که پروردگارا یا تو یا خود کشی و اگر از نبود تو خود کشی کنم روای رواست. والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! با توجه به اینکه طبیب عشق تماما رحمت و وسعت است، کافی است که در ما زمینه ای برای سرازیری فیض و رحمتش فراهم کند بنابراین این مائیم که باید ظرفیت آخرالزمانی مان را که حضور در جهان انسانیت این دوران است و فهم نیازهای آن در عین قدسی بودن، به صحنه آوریم. آیا نیاز نیست در کنار حکمت صدرایی و معارف قرآنی المیزان و عرفان حضرت روح الله بهترین نحوه حضور در این دوران را شکل دهیم؟ بخود آییم و ضعفهای خود را بازخوانی کنیم و به فکر راهی باشیم بسی باریک که خداوند در مقابل ما گشوده است تا نه تنها گذشته خود را جبران کنیم بلکه در همان راه باریک، خود را معنا و ادامه دهیم. آیا راه چاره ای جز این هست وقتی خطاب می شویم «ولکن تلوموا انفسکم»؟! هان ای انسانها! بیش از آنکه بقیه را ملامت کنید، خود را ملامت کنید و اتفاقا این، با تواضع در مقابل بقیه و دیدن دلسوزی انها پیش می آید. موفق باشید.

34972
متن پرسش

سلام و نور: طاعات و عبادات شما قبول باشه ان شاءالله. یک سوال دارم: همه می دانیم مشکلات این کشور چه هستند مشکلات اقتصادی و .... اما سوال اینجاست که: انقلابیون با دانستن این مشکلات، هنوز امیدوارند، البته نه امیدی از جنس توهم بلکه از جنس واقعیتی ملموس و البته به بیانی دیگر شاید بتوان گفت واقعیتی ناملموس، که مسلما روشن تر از روز است. چون یک معنایی از انقلاب به قلب آنها نشسته که لحظه به لحظه و تا زمانی که انقلابیون در ساحت معنا زیست می کنند، پیوندشان با انقلاب ناگسستنی است. سوالی که ذهن مرا درگیر کرده و دنبال پاسخ آن هستم اینست که این معنایی که انقلابیون آن را یافته و با آن ارتباط برقرار کرده اند و در قلبشان رسوخ کرده و سبب ثبات قدم آنها گشته، چگونه باید انتقال یابد و جان افراد دیگر را نیز در بر گیرد؟ بنظر می آید جدای از گذر زمان و دوره گذار و هم چنین جدای از ظواهری مانند علوم مادی و اقتصاد و سیاست و ... باید دنبال راهبرد یا روشی آموزشی باشیم برای انتقال این معنا از جانی به جان دیگر.... جنس این معنا را می توان شهودی دانست، اما واقعا راه انتقال و آموزش شهود چیست؟ آیا می توان یک روش تدریس و روش آموزش یا روش انتقال برای مسائل شهودی یافت؟ با تشکر

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همه سخن در این است که در جهان جدید که انسان، خودش برای خودش مسئله شده و گرفتار انواع بحران‌ها گشته، راه عبور از این بحران‌ها چیست؟ این‌جا است که جایگاه انقلاب اسلامی معلوم می‌شود و بنده در این رابطه بر این اعتقاد هستم که برای عبور از مشکلات اقتصادی و بحران بی‌معناشدنِ انسان، همچنان باید بر حضور تاریخی انقلاب اسلامی تأکید کرد. تصور می‌شود کتاب «سلوک ذیل شخصیت امام خمینی رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» در این رابطه مقدمه خوبی باشد. موفق باشید

34971
متن پرسش

سلام خسته نباشید: مدت ها بود با اسمی به نام «عبدالله مستحسن» آشنا شده بودم و تفسیری که از مباحث قرآنی شنیده بودم از ایشان، بسیار جالب و دلنشین بود. بعدها که در سایت شما و سخنرانی بعضی از شاگردان شما اسم ایشان را شنیدم بسیار کنجکاو شدم در مورد ایشان و با توجه به اینکه اسم ایشان مستعار بود شروع به جست و جو در مورد ایشان کردم. بطور اتفاقی با گروه فضای مجازی شاگردان ایشان آشنا شدم اما در کمال تعجب دیدم آخرین پستی که در کانال فضای مجازی شاگردان ایشان گذاشته شده است مطلبی است در نقد ولایت فقیه!!! پس از تعجب فراوان با ادمین کانال ارتباط گرفته و علت ماجرا را جویا شدم. ایشان فرمودند مدت ها با آقای مستحن که در سنین پیری بسر می‌برند حشر و نشر داشتیم که در خلال یکی از موضوعات که نظر ایشان را در مورد ولایت فقیه دیدیم از ایشان جدا شدیم و ایشان الان با شاگردانی که نظر ایشان را در مورد ولایت فقیه قبول دارند ارتباط دارند!!! البته ایشون فرمودند آقای مستحن با افراد گرایشات سیاسی چپ ارتباط دارند. بنده آدرس کانال جدید شاگردان آقای مستحسن را پیدا کردم و شروع به مطالعه کردم که دیدم پست های بسیار زیادی در نقد ولایت فقیه و مقام معظم رهبری وجود دارد. بسیار تعجب کردم و به ادمین کانال پیام دادم این ها نظرات شخصی شماست یا نظر آقای مستحسن؟! شاگردان ایشان فرمودند خیر نظر ایشان همین هست و ایشان نقد های بسیار جدی به ولایت فقیه دارند. صوتی هم از آیت الله گرامی فرستادند که از آقای بهجت نقل قول کردن که آقای بهجت با تمسک به حدیث امام صادق علیه‌السلام در مقدمه صحیفه سجادیه، آقای بهجت معتقد بودند مبارزه و انقلاب برای رفع ظلم به جایی نمی‌رسد. (صوت آقای گرامی موجود هست) علی ای حال بنده باز تحقیق کردم و به جزوه ای رسیدم که آقای مستحن به بهانه نقد کتاب آقای علی یعقوبی به نام چهل شب با کاروان حسینی، منتشر کرده اند (در سال ۹۰). آقای مستحسن در فصل آخر کتاب که صراحتا انقلاب و امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری را به چالش و نقد می‌کشن و می‌گویند نظر آخوند خراسانی صحیح هست و این حکومت (انقلاب اسلامی) هم در امتداد حکومت صفوی و قاجار و پهلوی هست و در راستای حدیث معصوم علیه السلام می‌باشد که قبل از ظهور از هر قشری باید به حکومت برسند تا زمان ظهور ادعا نکنند ما اگر حکومت داشتیم بهتر عمل می‌کردیم. البته ایشان این جزوه را با نام مستعار «ابراهیم حنیف» منتشر کردند. یکی دیگر از اسم های مستعار ایشان ابراهیم حنیف می‌باشد که بعضی از جزوه ها را با این نام منتشر کرده اند. علی ای حال با شناختی که از شما و شاگردانتان و ارادتان به انقلاب اسلامی دارم لازم دیدم این مباحث را با شما در میان گذاشته تا با احتیاط بیشتری از ایشان نقل قول کنید تا ایشان به یک منبع فکری تبدیل نشود. چون رفته رفته نظرات ایشان در باب ولایت فقیه دارد بیشتر منتشر می‌شود و اگر افراد جذب تفاسیر قرآنی ایشان شوند ولی آنطرف قضیه را ندانند ممکن است بعدها با آشنا شدن با نظرات سیاسی ایشون دچار شک و شبهه شوند. لازم دیدم این نکته را خدمت تان عرض کنم. اگر اطلاعات بیشتری خواستید در خدمت هستم التماس دعا

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: با تشکر از جنابعالی. بنده در جریان آنچه در رابطه بحث «ولایت فقیه» و نگاه آقای مستحسن است نبودم. البته رویهمرفته بنده ایشان را در معارف دینی فردی متوسط می‌دانم و با توجه به آنچه می‌فرمایید انتظار است رفقا نسبت به این نکته تحقیق نمایند و البته از همان ابتدا این شبهه برای بنده بود که معنای نام مستعار و یا نام‌های مستعار در این زمانه به چه معناست! در حالی‌که ما با استوانه‌های تفکری مانند حضرت امام و علامه طباطبایی و شاگردان محترم آن دو بزرگوار روبرو هستیم. موفق باشید

34917
متن پرسش

سلام و عرض ادب خدمت استاد: طاعاتتون قبول حق ان شاءلله. بنده به تازگی و با دیدن برنامه ی «کلمه» با شما آشنا شدم، حرف هایی که زده شد عجیب بر جانم نشست. انگار قسمت خدا این بوده که با شما آشنا بشم تا بتونم این درد تازه ی دلم رو با کسی که اهل معناست در میون بذارم... استاد، دیشب که شب ۲۳ ام ماه رمضون بود از درون تُهی شدم. به هیچ رسیدم... فاقد ارزش شدم. بنده ی بی مقدار، مدتی بود که عجیب حال خوبی با خدا داشتم و طوری شده بود که اگه لحظه ای فکر خطا یا ذره ای غفلت بهم دست می‌داد حالم خیلی بد می‌شد و سراسیمه مثل یه بچه ی بی پناه خودم رو می رسوندم به آغوش خدا. با یه سبحان الله جانم انگار تازه می‌شد و با یه صلوات محبت و شوق زیادی بهم دست می‌داد. و همه ی اینا رو دیشب که شب قدر بود از دست دادم. دیشب سعی کردم به اینکه چطور باطن شب قدر رو کمی هم که شده درک کنم و چطور به خدا نزدیک تر بشم فکر کنم. حال خیلی خوبی هم داشتم… ثلت آخر شب به دلم افتاد که نماز امام زمان عجل الله تعالی فرجه بخونم، و تا حالا هم ازینجور نماز های مستحبی مخصوص ائمه نخونده بودم. دو رکعت، حمد و توحید، هر رکعت آیه ی «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» صد بار. به خیال خودم گفتم نماز راحتی هست و حداقل یه عمل عبادیِ اینجوری انجام داده باشم شب قدر! آماده شدم و قبل اینکه اقامه ببندم دلم یه شور عجیبی افتاد که اینکارو نکنم.. نمیدونم چرا! انگار همه چی بهم می‌گفت نمازو شروع نکن، حس قوی ای بود. استاد، تا بنده این آیه رو شروع کردم به تکرار کردن وجودم شروع کرد به ترسیدن.. حتی فکر کنم به پنج بار گفتن هم نرسیده بودم که حس خوف بدی بهم دست داد. یهو ذهنم پر شد از اینکه «تو اصن در حدی نیستی که بخوای روی این حرف تاکید و تکرار کنی » ، « گفتن این حرف اصلا لقمه ی دهن تو نیست» ، «داری چیزی رو میگی که ظرفیتشو نداری» یعنی اگه یه شخص حقیقی اونجا باهام حرف می‌زد اونقدر برام واضح نبود که این فکرها برام صاف و واضح بود. با خودم گفتم بهتره این آیه رو بیشتر ازین نگم و نماز رو تموم کنم، انگار برام خوب نیست. باز ولی گفتم همین یه کار عبادی رو هم نصفه نیمه انجام بدم امشب؟! بذار ادامه بدم. کاش این کار رو نمی‌کردم. انقدر بهم سخت گذشت که قابل توصیف نیست. انقدر برام طول کشید این نماز، نه از نظر زمانی… انگار هر ثانیه ش روحم خالی تر می‌شد. هی از خدا توی دلم ملتمسانه کمک می‌خواستم ولی همچنان خالی می‌شدم. استاد، وقتی سلام آخر رو گفتم باورتون میشه به پوچی رسیده بودم؟ گفتن «پوچ» هم توصیف نمیکنه میزان خالی بودن وجودم رو… قبل شروع نماز حضور خدا رو انقدر عاشقانه حس می‌کردم، ولی حالا بعد از اتمام نماز با خودم بگم نعوذبالله خدا اصلا هست؟! همینقدر ناگهانی و ترسناک. وجودم پر شد از شک. کل وجودم میلرزید. از اواسط نماز بدنم شروع کرده بود به خشک شدن و لرزیدن. انگار توی یه بشکه یخ من رو گذاشتن… انقدر حالم بد بود و به خودم می پیچیدم که فکر کردم در حال احتضارم و جون داره از بدنم میره. نمیدونم چطوری توصیف کنم… گریه می‌کردم، زجه می‌زدم .. مثل بید می‌لرزیدم… بدترین عذاب عمرم رو تجربه کردم. اگه خدا بهم می‌گفت قعر جهنم بسوز برام راحت تر بود حداقلش خدا رو داشتم هرچند ازم راضی نباشه. ولی اون لحظه خدا خودشو ازم گرفته بود. دیگه هیچی نداشتم. دلم می‌خواست نباشم فقط. برای منِ بی مقداری که وقتی چند لحظه حضور خدا برام کمرنگ می‌شد انقد بی قرار و آشفته می‌شدم، حالا دیگه این عذاب واقعا غیرقابل تحمل بود. مرگ روحم بود… هر چی خدا رو صدا زدم، هر چی به حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه، به فاطمه ی زهرا سلام الله علیها، به امیرالمؤمنین علیه السلام متوسل شدم… هیچ! انگار مثل یه لاشه ی گندیده من رو بندازن یه گوشه و دیگه کسی نگاهمم نکنه. هیشکی رو نداشتم. نماز شبم رو با همون حال خوندم، همچنان هیچی… نماز صبحم رو خوندم ، حیران و بی پناه… هیچی. دیدم دیگه هیچی حالم رو خوب نمیکنه … با همون حال خرابم خوابیدم. امروز هم همچنان به خودم می پیچم، هم جسمی هم روحی. انگار سوخته شدم.. پودر شدم. چیزی ازم نمونده. با مخ سقوط کردم به قعر تباهی. با تمام وجودم این جملات رو مزه مزه کردم: خدایا آن که تو را ندارد، چه دارد؟ و آن که تو را دارد، چه ندارد؟ ببخشید استاد که مثنویِ هفتاد مَن نوشتم، به نظر شما چه کنم؟ چه شد که این شد… حالم خیلی خرابه لطفاً لطف کنید و برام دعا کنید

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: حالتِ پیش‌آمده را به فال نیک بگیرید و آن را از برکات سکراتیِ شب قدر بدانید، سکراتی که ایمان انسان را که در دنیا بدان مأنوس بوده است، به لرزه می‌اندازد.  همه عرض بنده آن است که «گاه به گاه باید خود را گم کنیم تا دوباره از نو بازیابی شویم»

به آیه «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا...» فکر کنید که ایمانِ دیروزین برای حضور در امروزِ این تاریخ کافی نیست. همان‌طور که اگر مار نتواند پوست بیندازد می‌میرد، اگر ذهن انسان برای تغییر دچار مانع باشد، دیگر ذهن نیست، انبار اطلاعات است. اگر خود را در آینده‌ تاریخ خود حاضر نکنیم و همچنان در گذشته متوقف باشیم، عملاً گور خود را پیشاپیش کنده‌ایم، زیرا در برابر آنچه در حال رشد و بالندگی است، کور و نابینا شده‌ایم. انسان‌‌هایی می‌خواهیم که نه‌تنها در نسبت با درک وجودی خود تامل کافی داشته باشند، بلکه معنای سعه‌ توحیدیِ انقلاب اسلامی را بفهمند که چگونه انقلاب، در این زمانه همچون اقیانوس شده است و دوره‌ دریاچه‌ بودنش به‌سر آمده. زیرا وقتی خود را در مرحله‌ای از تاریخ پیدا می‌کنیم باید سعی کنیم «گاه به گاه خود را گم کنیم» تا دوباره از نو بازیابی شویم. این است آن شدنِ ابدی که بودنی خشک و ساکن نمی‌باشد. و حضرت امام خمینی «رضوان‌الله‌

تعالی‌علیه» در غزل مشهور خود متذکر آن «بودنِ دوباره» می‌شوند و اظهار می‌دارند:

در میخانه گشایی به رویم شب و روز        که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم

زمانه، زمانه حضورِ وجودی نسبت به حقایق شده است. اخیراً در این رابطه عرایضی تحت عنوان «نگاهی پدیدارشناسانه به شخصیت شهید آوینی» https://eitaa.com/matalebevijeh/13463 شده است که خوب است به آن رجوع شود. از نو شروع‌کردن را می‌توانید با کتاب «ده نکته در معرفت نفس» و شرح صوتی آن که روی سایت هست، شروع کنید.

34910
متن پرسش

سلام علکیم با عرض ادب و احترام محضر استاد طاهرزاده: در مورد شهید آوینی اینطور به نظر می‌رسد که ایشان انقلاب اسلامی را همان اسلام ناب و حقیقی می‌دانستند و امام خمینی را نائب امام زمان و رزمندگان و شهدا را همان رزمندگان و شهدا صدر اسلام و کربلا می‌دانستند و با این نظر جامع به چنین حقایقی، این چنین صحنه دفاع مقدس را با قلمی که خداوند به آن قسم خورده است به رشته تحریر در می آوردند و با آن صدای ملکوتی که (معلوم است متصل به چنین حقایقی است) مسند روایت فتح را ایجاد کردند، و می‌شود گفت خیلی از شهدا هم چنین افقی را درک کرده بودند و خداوند چنین قدرت بیان و صدای ملکوتی به ایشان داده که به نمایندگی از سایر شهدایی دیگر راوی چنین حقایقی باشد و به نظر می‌رسد بعد از صحنه مقدس، هنوز هم تجلی سخنان شهید آوینی را می‌توان در عرصه های گیری یافت: از جمله فتنه ۸۸ و بعد از آن ۹ دی و صحنه شهادت حاج قاسم و شهید حجی و بعد از آن آن تشییع های با شکوه و اخیرا هم فتنه اخیر و بعد از آن راهپیمایی ۲۲ بهمن ( که بعضی ها گفتند بی سابقه بوده است) اکنون نیز تجلی هایی از شهید آوینی طلوع کرده اند ( نظیر آن عنوانی که اخیرا در سایت گذاشتید که: باز آوینی ها در حال تولد می‌باشد) حال خواستم نظر نظر عالی درباره این مطلب و تکمیل آن بدانم. با تشکر

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همین‌طور است که می‌فرمایید و به قول دوستان؛ شهید آوینی «رحمت‌الله‌علیه» از جمله کسانی بود که «طلوع تاریخی مکتب امام» را فهمید و تقابل تاریخی جبهه‌ تمدنی حق و باطل را دریافت و خود را در ذیل اندیشه‌ قدسیِ تاریخ توحیدی انقلاب اسلامی حاضر کرد تا مبیّن و معلّم مکتب انسان‌ساز خمینی شود. در اصل، آوینی راوی عالم توحیدی امام «رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» شد و اَبَر روایت تاریخ تمدن توحیدی اسلام، تاریخی در برابر مکاتب عالم مدرن که حرفی تازه از انسانی جدید در تاریخ داشت. سخن از تولد انسانی دیگر با ابعاد متعالی و مکتبی انسان‌ساز با نگاه به افق ملکوتی عالم بود و آوینی هنر فهم این عالم را در خود داشت و آن را پرورش داد تا خود را معلم و راوی حکایت انسان عصر انقلاب اسلامی کند. «روایت فتحِ آوینی»، قصه‌ حضور انسان ملکوتی است که در زمین، جنود خداوند است، همان انسانی که در مقاومت خرمشهر خدا را به صحنه‌ زمین آورد. او توانست متوجه طلوع تاریخی شود که با حضرت روح الله «رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» به ظهور آمد و آن شهید بزرگوار بیش از آن‌که به حاشیه‌های اطراف خود مشغول شود، نظر به چشم‌اندازی انداخت که در آن، همه بودنِ بیکرانه خود را حاضر دید و فهمید چه آینده بزرگی در این حضورِ تاریخی در انتظار بشری است که بنا دارد در امروزِ خود از دیروز و فردایش غافل نباشد، بشری که از اکنون‌زدگی که قصه ظلمات جهان امروزِ غربی است، خود را آزاد کرده است. با نظر به شهید آوینی و سیره و سخن او ما نمادِ انسان متفکری را در کنار خود می‌یابیم تا در عمق حضور تاریخی‌مان همه آنچه قابل درک و قابل تفکر است، را تجربه کنیم. اگر این‌همه به آن شهید بزرگوار خود را نزدیک می‌کنیم، به علت آن است که بنا داریم در شخصیت انسانِ عصر انقلاب اسلامی به دورترین افق‌ها بنگریم و با مردمانِ امروز خود سخن بگوییم، سخنی که تمام ابعاد گسترده انسان آخرالزمانی را مخاطب قرار داده. موفق باشید

34897
متن پرسش

عمده انحرافات انسان از برای آنست که خود را نشناخته است و هویت خود را فراموش کرده. هویتی که با عشق عجین شده و عشق می آفریند و مسیر می‌سازد. هویتی که هیچ چیز نمی تواند در برابرش قد علم کند و آنکه هویت فراموش شده اش را بیاد آورده، کوه در برابرش به زانو درآمده. هویت گمشده انسانیت در اعماق کدامین آوار به حبس کشیده شده است که رخ نمی نمایاند؟ هویت از یاد رفته ی طلبگی در کدام سیاره از کوله بار افتاده که طلبه رسالت خود را به ظهور نمی رساند؟ استاد در رابطه با هویت انسانی و طلبگی توضیحاتی بفرمایید و رجوعاتی بدهید

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همان‌طور که متوجه شده‌اید میخانه‌ای را که حضرت روح الله «رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» تقاضای گشوده‌شدنش را به رویش دارد؛ از دست داده‌ایم که همان حضور وجودی در تاریخی است که با انقلاب اسلامی شروع شده در بحث «باز آوینی و وسعت روزه داری پس از فتنه این روزها»  https://eitaa.com/matalebevijeh/13440 صحبت از عشق در معنای امروزین آن به میان آمد. باشد که با کتاب «سلوک ذیل شخصیت امام خمینی» راهی گشوده شود. موفق باشید                                                          

34888
متن پرسش

سلام استاد بزرگوار: دعا می کنم تمام هستی و وجودتان لبریز از سوز و محبت و معرفت به مولای متقیان امیرمؤمنان علی علیه السلام باشد. شما هم برای بنده دعا بفرمایید. استاد این برداشت از «وحدت وجود» تا چه اندازه کامل و درست است و اگر نقصی دارد بنده را متذکر بفرمایید: خدای متعال بر تمام هستی تجلی فرموده. یا به تعبیری تمام هستی تجلیات خداست. پس در تمام هستی، خدا با تمام مراتب مادونش «حاضر» است. مثلاً در یک گل زیبا همه ی خدا با تمام مراتب مادونش که صادره اول و... باشد در صحنه است. منتها هر مخلوقی به اندازه ظرف و ظرفیتی که دارد نور خدا را «ظهور» می دهد. و ما هم به اندازه ای که حجاب ها را کنار زده ایم متوجه نور خدا و نور مراتب مادون خدا در هر مخلوقی می شویم. لذا ممکن است یک نفر در یک گل اسم جمیل خدا را فقط ببینید. دیگری اسم اجمل. و دیگری اسم الله را به جامعیت در یک گل مشاهده کند. هر چه روی دل مصفاتر/ زو تجلی تو را مهیاتر. پس «حضور» و «ظهور» خدا در سراسر هستی مطلق است. منتها از یک طرف مشکل از ظرف وجودی مخلوق است و از طرف دیگر مشکل از حجاب های وجودی ما. در این نگاه ظاهراً می توان بین «تشکیک در مراتب» و «تشکیک در ظهور» جمع کرد.

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همین‌طور است و به گفته حضرت امام خمینی «رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» آن‌جا که حضرت علی «علیه‌السلام» می‌فرمایند: «مَا رَأَيْتُ‏ شَيْئاً الّا وَ رَأَيْتُ‏ اللّه قَبْلَه وَ بَعْدَه وَ مَعَهُ»[1] حضرت تأکید دارند که در هر چیزی که دیده‌اند «الله» را، آری! «الله» را دیده‌اند و حضرت امام خمینی عظمت شخصیت معنوی آن حضرت را در همین می‌دانند که حتی اگر با گل روبه‌رو شوند که مظهر اسم جمیل است، به اسم «الله» که جامع جمیع اسماء می‌باشد؛ منتقل می‌گردند. موفق باشید

 

[1] ( 1)- مصباح الهداية، ص 89 88.

34882
متن پرسش

به اسم حضرت معـشوق تنها سلامی که آرزو دارم  تقدیمتان کنم سلامی ورای زمان از یار است. او که هر دم سلاممان می دهد امیدوارم هر لحظه بهتر شنونده باشید. امروز روز زنده شدن حقیقی آقا مرتضی است! باشد که با آن حقیقت قدسی واسطه ی زنده شدن ما نیز باشند در این شب پر قدر التماس دعای وصال داریم. در میان سوالات گاه نام عشق بر چشمم می‌خورد. آری عشق! زیبا مسلخی که جز نکو در آن از غیر از معشوق کشته نشود و اما دردِ عشق! عجب دردیست ناامید اگر بشوی معشوقی میابی از رگ گردن به خود نزدیک تر به قول مولایمان آنکه جانم در دست اوست آنکه شبی ما را عاشق نمود اما آنچه دل را به درد می آورد نامروتی است خارج از دایره ی دردِ عشق و آن دور شدن های منِ توهم بار است. وا مصیبتا حال دریافتم گناه را چرا عذابی سخت گویند چرا که ز تو دور می‌شویم. فکر ها و سخن هایی که بوی نیستی می‌دهند گاه اشکم را در می آورند نیستی هایی که طناب بر گردنم انداخته اند یا به قول خودتان شاید اگر شیطان بیاید بگوید تو که خودت می آیی طناب دیگر نیاز نیست. آری هرگاه معشوق به ظاهر عقب نشینی کند به معنای محرومیت نیست که در جواب یکی از سوال ها فرمودید اما این دور شدن هایی که دلیلش این من توهم انگیز است چه؟ در باب رحمت هست و ناامیدی جایز نیست توبه نیز هست جواب سوال نیز مشخص اما گاه بعضی جوانب عجیب جانکاه و جانزا می‌شوند گویا قرار است سخنی از حق بشوند تا در جایگاه پیشین خود که درست نبوده را ترک کنند در میکده ی عشق پریشان و پرسان سراغ صاحب خانه را گیرند

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: حقیقتاً همین‌طور است که زندگی یعنی «انس با خداوند»، و در این تاریخ، انس با خدای حضرت روح الله «رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» یعنی خدایی که شهید آوینی عزیز پیدایش کرد و از آرمانِ آوینی با آن سبیلِ نیچه‌ای‌اش تبدیل شد به آقا سید مرتضی آوینی. و ما نیز با همه ضعف‌های‌مان یک راه بیشتر نداریم و آن این‌که با آن شهید بزرگوار، خود را و زندگی‌مان را معنا کنیم. روز گذشته در رابطه با آن شهید عرایضی شد که خوب است به صوت آن جلسه رجوع فرمایید https://eitaa.com/sabbar_ir/1933. موفق باشید

34871
متن پرسش

 بیست‌ویکم فروردین ماه سال گرد شهادت سپهبد علی صیاد‌شیرازی

بسم الله الرحمن الرحیم. سلام الله علیک جناب استاد عزیز. باز هم از محضر جنابعالی بابت اطاله‌ی وقت و مزاحمت از نوشته‌ای که پیش روی شما و عزیزان هست عذرخواهی می‌کنم باشد تا شروعی شود برای شروع‌ فتوحاتی در آینده‌ی تاریخ توحیدی‌مان، و شاید ما نباشیم اما این نوشته ها گواهی شود بر آن اشراق پیش رویی که بشر در پیش دارد و آن معنایی که دوباره انسان را در بر خواهد گرفت و انسان برای آن آغوش خواهد گشود.

صیاد شیرازی‌ها و بازگشت به خود در انقلاب اسلامی با شروع نهضت امام خمینی (رضوان‌الله‌تعالی‌علیه) بسیاری بودند که نگاه آینده دار امام را در تاریخ درک کردند و به آن تعلق خاطر پیدا نمودند توده‌ای عظیم از عموم مردمی که سال‌ها رنج ذلت حکومتی مستبد و مستکبر و حکومتی وابسته و محقر از جانب آمریکا و دردی که می‌دانستند این حکومت بر آن است تا بنیان‌های معنوی و ریشه‌های مذهبی و مکتبی اسلام را بزند و میدان حکومت را به دست جریان‌های ضد دین و سکولار و غرب اندیشانی دهد که دین را به‌کلّی از میان زندگی و جامعه‌ی ایرانی از میان ببرد، اما این تحلیل غلط در جامعه‌ی ایرانی که بنیه‌ی ایمانی در میان مردم این سرزمین ریشه در تاریخی دارد که شیعه از زمان صفویه دوباره آن رسالت خطیر تاریخی خود را در تاریخ جهان پیدا کرد و صحنه را مدیریت کرد و تا بدین‌جا رساند.

این تحلیل غلط از جامعه‌ی مسلمان وشیعی ایران نه تنها پادشاهان وابسته‌ی ایران را بلکه دشمن منطقه‌ای و فرا منطقه‌ای ما را همیشه گرفتار اشتباهات بزرگ در تحلیل نسبت به ما کرده است و این است راز قدرت مردمی نظام که بارها رهبری از آن سخن گفته‌اند. علاوه بر فهم تاریخی و هوشمندانه‌ی توده‌ی مردم ایران از دوران قبل از انقلاب و شروع مبارزه با رژیم و فهم نقشه و توطئه‌ی استکبار برای تغییر تاریخ تشیع و اشاعه‌ی اباحه‌گری و فحشاء در میان ارتش و نیروهای وابسته ی به رژیم هم کم نبودند افرادی که متوجه‌ی شروعی دیگر از تاریخ شدند و به همین خاطر به فکر طرحی نو برای آن حضور بودند تا از وضعیت موجودِ وابستگی ذلیلانه‌ی استکبار به دنبال استقلالی در ذیل اندیشه‌های ناب اسلام باشند و این نگاه را و اندیشه را در امام خمینی (رضوان‌الله‌علیه) یافتند و با آن در شروع تاریخی جدید همراه شدند. صیاد شیرازی یکی ازآ نهاست، سپبهد قرنی و موسی نامجو و شهید عباس بابایی یکی از آن‌هاست و صدها نمونه‌ی دیگر از فرماندهان و افسران ارتشی وابسته که با شروع نهضت امام متوجه طرح و نقشی دیگر از حضور خود در تاریخ شدند و خود را در این تاریخ حاضر کردند. شاید پرسش اصلی این باشد که چگونه صیاد، صیاد شد؟ این نقطه‌ی مهمی است که امروز می‌شود در جواب آن به فهم هایی برای شروع صیاد شیرازی‌ها در نطام افسری‌مان فکر کرد. صیاد شیرازی اگر صیاد شیرازی شد قطعا در ذیل فهم از انقلاب اسلامی بود و گرنه صیاد نمی شد، او می‌توانست افسری پاک و مقدس در حکومت آریامهر باشد و درجات بالایی هم بگیرد اما هیچگاه صیاد نمی شد. آنچه صیاد یا صیادها را صیاد شیرازی کرد حضور در تاریخی بود که با مکتب خمینی (سلام الله علیه) آغاز شد، مکتبی که اندیشه‌ی اسلام را آغازی بر پایان حضور مستکبرانه‌ی جهان استکبار می‌دانست و برای تعیّن‌بخشی به این فهم و اندیشه، طرح حکمت اسلامی را بنا نهاد و این فهم در صیاد شیرازی بود که برای حضور مقدس و پاک باید به فکر طرح نهضتی باشد که در آن بتوان در تاریخ مبارزه با کفر و نفاق که ریشه در نظام استکبار دارد حاضر شود و این جز با مکتب امام شدنی نیست و برای این فهمِ مهم باید بصیرتی تاریخی داشت تا خود را همچون صیاد ذیل اندیشه‌ی توحیدی خمینی کبیر پیدا کرد و در انقلاب اسلامی ادامه داد همانگونه که صیاد خود را با مکتب امام پیدا کرد و با حضور ذیل اندیشه‌های ناب مکتب توحیدی امام خود را بسط داد و در این تحول تاریخ انفسیِ انسان حاضر شد و جایگاه خود را در این مکتب پیدا کرد.

عمده‌ی سخن در درک این فهم از سرداران ماست که باعث شد اینچنین پر شور در میدان مبارزه‌ی با استکبار آن‌هم در یک نبرد تمدنی و نه یک مبارزه‌ی ملی و منطقه‌ای صِرف که منفعت انسان ها را تامین کند. اصلا اگر چه مبارزه ملی از فروعات حضور شهدای ما در این مبارزه بود، اما عمده آن اندیشه‌ و مکتبی بود که شهدا ذیل تاریخ انقلاب اسلامی به فکر حضور انسانی جدید در برابر انسان عالم مدرن یافته بودند و خود را در نبرد جبهه‌ی حق مقابل باطل پیدا کردند که امروز نبرد آن‌ها و حضورشان حضوری از جنس اندیشه ی حضور انبیا و اولیا در تاریخ است و نبرد آن‌ها تقابل و نبرد تمدنی است که در برابر سخن جهان مدرن، سخن از انسانی دیگر و عالم دیگری است و صیاد شیرازی‌ها زودتر از بقیه این سخن را شنیدند و به پای این سخن جان دادند. سخنی از جنس انبیا و از انسانی دیگر که نمی‌خواهد خود را در جهان اندیشه‌ای غرب ادامه دهد و در گفتی جدید به سخنی نو از انسانی صالح به درکی تازه از انسان نایل شده است، همان سخنی که آوینی عزیز فرمود:

«انقلاب اسلامی رستاخیز تاریخی انسان است بعد از قرنها هبوط؛ انقلاب اسلامی یک توبه تاریخی است و بنابراین، غایات آن هرگز اقتصادی، اجتماعی و سیاسی نیست؛ انقلاب اسلامی یک انقلاب فرهنگی است، در جهانی که به صورت یک دهکده جهانی با یک فرهنگ واحد درآمده است، فرهنگ غرب. یعنی فرهنگ غربت انسان از حقیقت.»

 صیاد شیرازی اینچنین در تاریخ حاضر شد و اگر امام نبود و مکتب انقلاب اسلامی به میان نمی آمد قطعا اینچنین انسان‌هایی به ظهور نمی‌رسیدند و استعدادهایی که امام از دل تاریخ تشیع کشف کرد، بالفعل نمی‌شدند، و به این فهم تاریخی دست نمی‌یافتند که امروز به فکر نظامی در برابر نظام سلطه‌ی جهان است برای حفظ میراث گرانبهای اندیشه‌های انبیاء و اولیاء.

 در واقع امام بر فراز پر شکوه میراثی از مبارزه‌ی تاریخی انبیا ایستاد و بانگ صلای توحیدی را ندا داد، و این صیادها بودند که لبیک گفتند و صحنه‌ی تاریخی جبهه‌ی حق و باطل صورت گرفت. آری! صیاد شیرازی‌ها لبیک‌گوی بانگ توحیدی تاریخ شدند و اینچنین خود را در مکتب امام حاضر کردند. برای حاضر شدن در مکتب توحیدی، کافی است انسان نظر به غایتی بیندازد که پیش روی انسانِ هر عصری حاضر است؛ نظر به افق آینده‌ی هر مکتبی که انسان را در امروز آن مکتب حاضر می‌کند. صیاد شیرازی غایت انسانی این تاریخ را در افق تعالی و سعادت جاودانه ای می جست که انسان را با خدای خودش روبرو می‌کند، بر خلاف آنچه در مکتب غرب با آن روبروییم که روز به روز «انسان» را از «خدا» جدا می‌کند و در توهّمات و خیالاتِ پوچ بشر سرگردان و حیران در این عصر رها می‌کند تا انسان یا از درون بمیرد و یا دست به خودکشی بزند. اما صیاد شیرازی در آرمان این مکتب انسانی را می دید که می‌تواند از توهّمات عالم مدرن در زندگی وارد شود که حیات معنوی خودش را در بستر خدمت به انسان‌های دیگر و مبارزه با جهانی که دشمن انسانیت است پیدا کند و این جهانِ خمینی است که چنین امکانی را برای صیاد شیرازی فراهم می‌کند تا زمینه‌ی تعالی بشر را بسازد و در برابر جهان غربی قد علم کند و بشود خمینی در صحنه‌ی میدان جنگ و خمینی با صیاد در جبهه‌ها حاضر شود و این تنها با حاضرشدن در این تاریخ ممکن است.

انسانِ مکتب خمینی بریده از آسمان نیست، بلکه آویخته از آسمان و متعلق به ملکوت آسمان است. انسانِ مکتب امام خمینی، انسانی است که می‌خواهد در حضور ملکوتی و قدسی، به زندگی دنیایی سامان بدهد و نه بریده از ملکوت. انسان خمینی انسان آخرالزمانی است که کمالات انسانی را در صورت کامل‌ترین وجه‌اش دنبال می‌کند و در پی رسیدن به آن، مبارزه را بر می‌گزیند تا دشمنِ انسان را از میان بردارد و آن انسان کامل را که صورت کامل‌ترین کمالات انسانی و محبوب و معشوق انسان است، به صحنه بیاورد و نگاه انسان را از نکبت لجن‌زارِ غرب به ساحت وجه غیبی انسان که صورت خداست بیندازد، صورتی که قرن‌هاست جهان استکبار از پیش روی انسان‌ها پنهان کرده است و امام آن منادی توحید تاریخ، ما را متوجه آن وجه کامل تاریخ انسان کرد و دسیسه‌ی تاریخ عالم مدرنیته را پیش روی شهدا آورد و صیاد شیرازی این صدا را تصدیق کرد و در این مکتب با جان و دل حاضر شد.

 برای صیادشدن، بایست خمینی را پیدا کرد و مکتبش را فهمید و در دل آن مکتب در هر جایی از عالم که بود حاضر شد. این حاضرشدن، قلب را برای حضور در تاریخ خودمان زنده می‌کند و از بیهودگی و کلافگیِ اندیشه‌ی نیهیلیسم نجات‌مان می‌دهد ولو کارگری باشیم در نظام اسلامی، یا یک بسیجی ساده در یک پایگاه کوچک، فقط کافی است دست‌مان به دامن معارف این مکتب برسد و آن را تصدیق کنیم، آنگاه به نور اشراقی تاریخیِ این مکتب جایگاه‌مان را پیدا خواهیم کرد، آنچنان که حسن باقری، همت، خرازی، باکری و.....پیدا کردند. به این بیندیشیم که وقتی اشراقی به تاریخی روی می‌آورد انسان ها بایست زمینه ی فهم این اشراق را در خود آماده کنند، بعد از آن اشراق، آن مکتب است که «خود بگویدت که چون باید کرد.» سخنی از مقام معظم رهبری در اولین سالگرد امام خمینی شاهد خوبی است که سخن از شروع تاریخ جدید دارد:

«وقتی عصر جدیدی در تاریخ بشر آغاز می‌شود، هیچ‌کس نمی‌تواند خود را از تأثیرات آن عصر برکنار بدارد. دوران گذشته‌ی تاریخ بشر هم همین‌طور بوده است. هیچ‌کس ممکن نیست خودش را از تأثیرات دورانی که با پایه‌های محکم الهی و انسانی در جهان شروع شده، دور بدارد. ما می‌خواهیم این را اعلام بکنیم. اگرچه بسیاری از ملتها و دولتهای سطح زمین، تحت تأثیر این عصر جدید قرار گرفتند، حتّی نقشه‌ی سیاسی دنیا عوض شده است، اما توقع نداریم که تحلیل‌گران و قضاوت کنندگانِ قدرتمند و سیاسی عالم اقرار کنند که این عصر آغاز شده است. آنها اعتراف نمی‌کنند که دوران جدیدی آغاز شده است؛ اما تحت تأثیر این دوران قرار گرفته‌اند و آن را احساس می‌کنند. این عصر و این دوران جدید را باید «دوران امام خمینی» نامید.

این سخن به زیبایی تحلیلی است از باطن حرکت تاریخ انقلاب اسلامی که با امام شروع شد، این حیات تاریخی که به سوی بشر آمد، ندای توحیدی انبیا بود که به گوش‌مان رسید و امام «رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» منادی این آوای الهی بود.

خلاصه آن‌که سخن در این بود که صیاد شیرازی را باید از تربیت شدگان و رشد یافتگان ارتشی بدانیم که با انقلاب اسلامی در تراز اسلام گام برداشت تا بر خلاف تمام ارتش های حاضر دنیا سخنی فراتر از منافع قومی و ملی داشته باشد و در آن سخن از حضور انسان‌هایی است که دیگر خود را نه در گذشته‌ی سنتی خود دنبال می‌کنند که زندگی در آن به اندازه‌ی آبادانی شهر و روستای‌شان بود و سلطان‌شان کدخدای محله‌شان یا زندگی‌شان بر اساس قوم و قبیله‌شان می‌چرخید؛ و نه در آینده‌ای که جهان مدرن برای انسان به میان آورده است که انسان در یک دهکده‌ی جهان، ذیل اندیشه‌ی اومانیسم بخواهد خود را ادامه دهد، ادامه‌ای که سرانجامش لجام‌گسیختگی و گرگی و دزدی انسان است و پوچی و تحیّری که امروزه گریبان بشر را گرفته است و آنچنان است که نیاز به اثبات مدعای خود هم نیست، بلکه عالم مدرن در لایه های نارضایتی انسان در این تاریخ به وجدان قابل حس است و شهود حسی انسان‌ها آن‌را تصدیق می‌کند. درست در همین جاست که نقطه‌ی شروع انقلاب اسلامی می‌شود حضور صیاد شیرازی‌ها در تاریخی میان شرق و غرب، و این همان «آغاز طلوع بشر جدید» است که می‌خواهد از مزبله‌ای که نیهیلیسم برایش رقم زده است جدا شود؛ این آن ساحل نجاتی است که نوید «حضور بشر جدیدی» شده است که می‌خواهد در تاریخ توحیدی انقلاب اسلامی حاضر شود. مقام معظم رهبری «حفظه‌الله» در همان سخنرانی می‌فرمایند:

«یکی از این خصوصیت‌ها، گسترش اعتقاد و باورهای مذهبی است. بعد از آن‌که سیاست قدرت و نظام سلطه‌ی جهانی این بود که دین و معنویت را به‌کلی از زندگی مردم حذف کند و جامعه‌ی بشری را یک جامعه‌ی بی‌دین و بی‌ایمان و بی‌اعتقاد به ارزش‌های الهی تربیت نماید، این دوران جدید، درست به‌عکسِ آن سیاست‌ها عمل کرده است. نه فقط در ایران یا در کشورهای اسلامی، مردم به باورهای دینی برگشتند، بلکه در سطح جهان و در میان جوامعی که ده‌ها سال ضد مذهب زندگی کرده بودند، اعتقاد مذهبی و گرایش معنوی رشد کرده است. البته آینده‌ی این حرکت، به این ترتیب خواهد بود که هرجا معنویتی عمیق‌تر و خالص‌تر و سالم‌تر و منطبق‌تر با فطرت بشر باشد، جاذبه‌ی بیشتری برای ملت‌ها خواهد داشت. آن روزی که دین و معنویت، ضد ارزش به حساب می‌آمد و مورد استهزا قرار داده می‌شد، گذشت. امروز، بی‌دینی و بی‌ایمانی و تهی‌بودن از اعتقاد معنوی، یک ضد ارزش است. در بسیاری از نقاط عالم، این کار انجام گرفته و در بسیاری دیگر هم انجام خواهد گرفت. این، یکی از ویژگی‌های عصر جدیدی است که این مرد بزرگ، پرچم آن را در دنیا برافراشت و در حالی‌که کسی باور نمی‌کرد، داعیه‌ی آن را سر داد و دل‌ها را به آن متوجه کرد.»

 باز هم به صیاد شیرازی بر می‌گردیم و این‌که صیادشیرازی از سردارانی بود که با دلسپردگی به مکتب امام سلوک توحیدی‌اش را با شهادت به اتمام رساند و نویدی بر شروع تازه‌ای از حیات ارتشی را داد که حافظ هویت انسان است و در خط مقدم جبهه‌ای است که انسان را گرگِ انسان می‌داند. صیاد شیرازی با حضور انقلاب اسلامی از آن معنویت فردی‌اش در ارتش آزاد شد و با ارتش انقلاب اسلامی در معنویت جهانِ مقابله با نظام استکبار در عالم توحیدی انسان آخرالزمانی حاضر شد. دیروز صیادِ خودش بود در فردانیت خود با خدایش، اما امروز صیاد شیرازی در جهان اجتماعی مکتب خمینی حاضر شده است و دیگر از آن پوسته‌ی معنویت فری به در آمده است. امام معنویت را در سطح اجتماع همگانی کرد، و نه فقط ارتش که امروز آن کارگری هم که در کارخانه ذیل این انقلاب به تولید خدمت می‌کند صیاد شیرازی است در عرصه‌ی تولید و خدمت.

آری! بیش از این می‌شود به تولد صیادها در دل مکتب خمینی کبیر «رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» اندیشید و این نوشته فقط پیشگفتاری است در باب گفتگویی از این جنس برای شروع صیادها و آوینی‌ها و حاج قاسم‌ها که باید در یک گفتگویی دیگر آن را دنبال کرد. و در آخر نیز باز هم سخنی از مقام معظم رهبری را به میان می‌آوریم تا تذکری باشد بر فهمِ تاریخ پیش روی‌مان.

 «خصوصیت دیگر این عصر جدید، معنابخشیدن به ارزش انسان‌ها و حضور مؤثر توده‌های میلیونی مردم است. در دوران جدیدی که به‌وسیله‌ی امام ما آغاز شده است و دایره‌ی آن محدود به ایران هم نیست، توده‌های مردم، اصل و تعیین‌کننده و تصمیم‌گیرنده‌اند و آن‌ها هستند که جریان‌ها را هدایت می‌کنند. در گذشته، ما انقلاب‌های زیادی را سراغ داریم که با احساسات مردم به پیش رفته است؛ اما امروز وضع فرق می‌کند. امروز، در دنیایی که ده‌ها سال بعد از جنگ دوم بین‌المللی، قدرت‌های مسلط بر عالم، همه‌ی مردم دنیا را عادت داده بودند که تسلیم خواسته‌های آن‌ها باشند و در مقابل اراده‌ی قدرت‌های جهانی حرفی نزنند و اراده‌یی از خودشان بروز ندهند، ناگهان شما می‌بینید که در کشورهای اروپای شرقی، توده‌های میلیونی مردم، با همان سبکی حرکت می‌کنند و به میدان می‌آیند که ملت مسلمان ما، در مقابله و معارضه‌ی با رژیم ستمشاهی وارد میدان شدند. به تعبیر دیگر، مشخصه‌ی انسانىِ این دوران و عصر جدید، عبارت از پیروزی خون بر شمشیر است؛ یعنی در این دوران جدید - همچنان‌که در ایران اتفاق افتاد- آحاد مردم بدون تجهیزات و سلاح، فقط با جسم و جان خودشان به میدان آمدند و فضا را بر حکومت غاصب و ظالم تنگ کردند. این روش، امروز در دنیا روش شناخته‌شده‌یی است. قدرت حضور توده‌های مردم، ولو بدون سلاح، امروز در دنیا معلوم شده است.»

 امیدوارم که در این شروع تاریخی که با امام به صحنه آمد، ما نیز در آن حاضر شویم و خودمان را برای میدان‌های عظیم پیش رو، بیش از پیش آماده کنیم که تاریخ جدید ملازم فهمی جدید و نیازمند حضوری دیگر است، نه با تحجّر می‌توان به پایگاه آینده‌ی انقلاب اسلامی حاضر شد، و نه در مناسباتِ تجدد می‌شود به کمک آینده‌ی انقلاب اسلامی آمد، باید به فکر راهی که در عین بهره‌مندی از مواهب الهی، عقلِ تاریخیِ امروز، از عقل قدسی الهی نیز غافل نشود. نمونه‌ای از آنچه که در دوران دفاع مقدس رزمندگان در عین عقلانیت و بهره‌ای از سلاح‌های آهنی، از ایمان و بهره‌های معنوی عقلِ قدسی غافل نشدند. شهید صیاد شیرازی خاطره‌ای را از امام نقل می‌کند که شاهدی است بر این بحث، می‌فرماید:

قبل از شروعِ یکی از عملیات‌‏ها که خودمان را برای طرح برنامه آن آماده می‌کردیم، خدمت حضرت امام «رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» رسیدیم و به ارائه گزارش پرداختیم. این جلسه شاید از آن جلساتی باشد که ضبط نشده و یکی از جلساتی است که واقعاً بیشترین تأثیر روحی و روانی را بر من داشته است. البته این مطلب را که می‏‌گویم، الآن هم در زندگی و اخلاقم اثر آن را به عینه می‌‏بینم و خیلی هم از آن بهره برده و همچنان می‏‌برم. در آن جلسه حضرت آیت ‏اللّه‏ خامنه‏‌ای، آقای هاشمی رفسنجانی، وزیر دفاع و فرمانده محترم کل سپاه حضور داشتند. گزارش‌ها خدمت حضرت امام داده می‏‌شد. کاملاً یادم هست که ایشان روی مبل نشسته بودند و ما هم به صورت نیم‌دایره اطراف ایشان نشسته بودیم. همۀ توجه من جلب حالات و آثار رفتار بسیار مقدسی بود که امام نشان می‌دادند. آنقدر تحت تأثیر قرار گرفته بودم که متوجه نمی‌شدم چه کسی دارد صحبت می‏‌کند. در اوج صحبت و گزارش، ایشان بلند شدند و به اتاق دیگر رفتند. پس از این حرکت، اولین کسی که صحبت کرد، آقای هاشمی رفسنجانی بود. عین جملاتی که رد و بدل شد، بیان می‌‏شود، چون اثرش برای من خیلی نافذ و فوق ‏العاده بود. آقای هاشمی گفتند: آقا! کسالتی عارض شد؟ چون تنها چیزی که به ذهن می‏‌آمد، این بود که ممکن است آقا دچار کسالت شده باشند. امام در پاسخ فرمودند که: «خیر! وقت نماز است!» با یک قاطعیتی که اصلاً من احساس کردم، مثل این‌که ما تا حالا نماز نخوانده‌‏ایم! از حضرت امام درخواست کردیم که با ایشان نماز بخوانیم. البته هنوز یکی دو دقیقه به وقت شرعی مانده بود ولی اینکه امام چگونه بدون نگاه کردن به ساعت زمان ظهر را تشخیص داده بود، خدا می‌داند. خلاصه از محضر ایشان سؤال شد که اجازه می‏‌فرمایید ما هم در محضر شما و به جماعت نماز بخوانیم؟ امام فرمودند: «مخالفتی ندارم». سجاده حضرت امام «رضوان‌الله‌تعالی‌علیه»آنجا پهن بود و آن بزرگوار به مقدمات نماز پرداختند و ما هم رفتیم وضو گرفتیم و پشت سر ایشان در یکی دو صف، نماز واقعاً با حالی خواندیم که شاید در تمام عمر من سابقه نداشته است. البته این از حال خود امام بود. این صحنه تمام شد ولی آثار رفتاری و اخلاق امام و روحیۀ تعبد ایشان به نظر من یک آثار جاودانی بر جای می‌گذاشت. خلاصه جلسه تمام شد و چندی بعد هم من به جبهه رفتم. اصلاً تحولی در من ایجاد شده بود. بار سنگینی بردوشم احساس می‏‌کردم که خدایا درست است که از این اخلاق امام، حَظّ لازم را گرفتم؛ حال چطور از آن استفاده عملی کنم؟ چون مسئولیتم سنگین بود. فرمانده نیروی زمینی ارتش بودم. این همه فرماندهان در جبهه با من کار می‌کنند من چه باید بکنم که این اخلاق را به آنها منتقل نمایم. این تدبیر به ذهنم آمد که جلسات فرماندهان نظامی را جوری ترتیب بدهیم که قبل از نماز شروع شود و یا به نماز ختم گردد و یا اگر وسط جلسه به وقت نماز رسید، قطعش کنیم و به نماز برویم و بعد جلسه را ادامه بدهیم و یا حتی جلسات را با نماز شروع کنیم. خداوند چقدر به ما توفیق داد که این برنامه را پیش گرفتیم. و این رسالت را انجام دادیم که عجیب برای من پربرکت بود. به وضوح احساس می‌کردم که در داخل جلسات مربوط به عملیات و اتاق‌های عملیات و جنگ از همین روحیه عبادی یک برکات عظیمی نصیب ما شده است. حتی در حین عملیات که بودیم، با اینکه معمولاً ضرورت ندارد، حتماً فرمانده در حالی که عملیات را هدایت می‏‌کند نماز بخواند، او می‌تواند نمازش را بعد هم بخواند ولی ما می‏‌دیدیم همان جا هم می‌شود با نماز یک فضای معنوی ایجاد کرد. بسته به شرایط، بعضی اوقات یک نفر بی‏سیم‏چی می‏‌ماند و بقیه می‌رفتند به اقامه نماز. این نماز اول وقت را ما از روحیۀ عبادی امام الهام گرفتیم.» (امام و دفاع مقدس، خاطراتی از رزمندگان و فرماندهان سپاه اسلام، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، ص۵۷-۶۷)

 این آن نگاهی است و آن شروعی است از انسان و مدیریت صحنه‌ی تاریخ که غرب، کاملاً از آن غافل است، نه‌تنها غافل، که مرگ معنویت را هم باید بعد از رنسانس در غرب جستجو کرد، آن تاریخ که دین از زندگی بشر جدا شد و انسان در دعوای کلیسا مغلوب صنعت شد و ایمان از ساحت اجتماعی بشر رخت بر بست و انسان در زمختی عالم صنعتی هر روز سخت‌تر از دیروز به زندگی ادامه داد و گرفتارِ خودفراموشی شد و این خودفراموشی، هویت تاریخی عالم مدرن گشت، و انسان از انسانیت در لایه‌ی حیوانی خود به زیست‌اش ادامه داد. درست در نقطه‌ی مقابل همین اندیشه انسانی با توجه به تمام ساحت‌های انسانی‌اش به تاریخ قدم گذاشت و سخن از حضور دیگر و انسانی دیگر و تاریخی جدید را پیش چشم و انتخاب و اراده‌ی بشر نهاد. تاریخی که به گفته‌ی شهید آوینی؛ شروعِ آب‌شدن و اضمحلال غرب است .

متن پاسخ

 باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر می‌آید اگر کاربران عزیز حوصله کنند و متن جنابعالی را با دقت مدّ نظر قرار دهند؛ نسبت به تاریخی که در آن هستند، متوجه افقی خواهند شد که می‌تواند «مسجد» و «مدرسه» را برای آن‌ها به «میخانه حضور» تبدیل کند، به همان معنایی که حضرت روح الله در طلب آن بود.

 آری! حقیقتاً آن امری که شهید صیاد شیرازی را شخصیتی آن‌چنانی کرد که باید نسبت به شخصیت او مدت‌ها حیران ماند؛ شخصیت حضرت روح الله «رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» بود و این‌که حضرت امام روشن نمودند افقی در پیش است، که بنا به فرمایش شما تمام ساحات انسانی را در برگرفته تا انسان، تاریخِ دیگری را تجربه کند. با نظر به چنین افقی است که شهید صیاد شیرازی عملاً در هویت نظامی خود با آن‌همه نوآوری و ابتکار، متولد می‌شود. و یا شهید آوینی با آن سخنان آسمانی‌اش، سید شهیدان اهل قلم می‌گردد. به همان معنایی که وقتی به قلم نگاه می‌کنی انگار از خودش هویتی ندارد. پس آن چیست که قلم را هویت می دهد؟ قلم را ماندگار می کند؟  چه چیز جوهر مرکب را آنقدر توان می دهد که نسل به نسل انسان ساز می شود؟

  به انسانیتی که صید شیرازی ها  را می طلبد و او را و امثال او را به حرکت در می آورد و به تفکر دعوت شان می کند و اگر انسانیت آن ها نبود که در جستجوی حقیقت بودند و می خواستند راوی  حقیقتی باشند که حضرت روح الله به میان  آورد، نه صیاد شیرازی، صیاد شیرازی می شد و نه شهید آوینی، سید شهیدان اهل قلم.

آری انسان هایی که انسانیت خود را در حقیقت گمشده جستجو می کنند تا انسانیت خودشان را روایت کنند می یابند از آن فتح ابراهیمی تنها با ریخته شدن خون حسینی می توان روایت کرد و یا در آن حاضرشد. زیرا فهمیدند: تنها راه فتح انسانیت از کربلای حسینی می گذرد.

برای دیدن باید چشم ها را در دریای اشک و تضرع در پیشگاه حضرت حق بشویی تا خودی را ببینی که خودی نیست و همه حرف در این یک کلمه‌ است که چه افقی آن ها را به چنین حضوری وا داشت که اگر آن‌گونه عمل نمی کردند؛ در جستجوی خود کجا می‌توانستند بروند؟  و ما نیز اگر خود را در آینده‌ تاریخ خود حاضر نکنیم و همچنان در گذشته متوقف باشیم، عملاً گور خود را پیشاپیش کنده‌ایم، زیرا در برابر آنچه در حال رشد و بالندگی است، کور و نابینا شده‌ایم. انسان‌‌هایی می‌خواهیم که نه‌تنها در نسبت با درک وجودی خود تامل کافی داشته باشند، بلکه معنای سعه‌ توحیدیِ انقلاب اسلامی را بفهمند که چگونه انقلاب، در این زمانه همچون اقیانوس شده است و دوره‌ دریاچه‌ بودنش به‌سر آمده. و این است آن افقی که شهید صیاد شیرازی‌ و سید شهیدان اهل قلم مدّ نظر داشتند.

موفق باشید

34870
متن پرسش

بسم الله الرحمن الرحیم سلام علیکم و رضوانه: با عرض پوزش از جناب استاد و کاربران عزیز که وقت می‌گذارند و این وجیزه‌ی ناچیز را مطالعه می‌کنند. پیش از مطالعه از جناب استاد با اطاله‌ی وقت شریف‌شان در وسط ضیافت توحیدیِ ماه خدا عذرخواهم و محتاج دعاهای توحیدی‌تان هستم. به مناسبت شهادت افق گشای جناب حضرت آوینی نوشته‌ای را به خدمتتان ارسال می‌کنم تا شاید ما را هم جزو خادمان و نوکران این شهیدان به حساب آورند.

آوینی و هنر اشراقی انقلاب اسلامی در طلیعه‌ی طلوع انقلاب اسلامی در میان اندیشه‌های عصر خویش از بلوک شرق و کمونیست و جامعه‌های کارگری و احزاب کمونیستی چین و شوروی و بلوک غرب و تفکر لیبرال و اندیشه‌های اومانیستی و سکولار غربی، «انقلاب اسلامی» در تاریخی حاضر شد که جهان در سیطره‌ی این اندیشه‌ها در جریان بود. امام (رضوان‌الله‌تعالی‌‌علیه) با نور فهم الهی خود متوجه‌ی شروعی دیگر در تاریخ بود که دیگر نه شرق برای بشر سخنی نو دارد و نه غرب می‌تواند مأمن و مونس انسان این زمانه شود، بنابراین امام سخنی تازه را در انداخت از انسان و جهان و از تاریخی که با انسان میان شرق و غرب در حال طلوع است، و مطلع الفجر این انسان شروق توحیدی، عالم جدیدی است به نام «انقلاب اسلامی» که بنیاد آن توحید است، درست نقطه‌ی مقابل اندیشه‌ی اومانیسم و خودبنیادیِ انسان. در این شروع و آغاز، فهمی جدید و مناسباتی جدید در تاریخ شکل گرفت و تقابلی نو را با اندیشه‌های زنده‌ی تاریخ غرب درانداخت و بنای تازه‌ای را برای نظام اجتماعیِ بشر پی‌ریخت تا انسان در تعالیِ اراده و اختیار در چنگال هوس تمدن غرب، انسانیت‌اش لگدمالِ خیالات و توهّمات مناسبات عالم مدرن نباشد و نظمی را تأسیس کند تا در آن انسان در قامت خلیفه‌ی الهی خود را برانداز کند. این شروعی بود از یک آغاز که در اندیشه‌ی مکتبی امام (رضوان‌الله‌تعالی‌‌علیه) جا گرفته بود و برای آن طرح نهضتی را در انداخت که ساختمان وجودی انسان را از مراتب ملک تا ملکوت در نظر دارد و جنبه‌ی قدسی انسان را فدای جنبه‌ی مادی و ملکی او نمی‌کند. انسان در اندیشه‌ی امام به تعبیر آیت الله جوادی آملی:

«انسان حقیقی کسی است که در محدوده حیات حیوانی و طبیعی نایستد.» همچنین می‌فرمایند: «انسان حقیقی در سایه تعلیم قرآن کریم به انسانیت دست یافته، از وضعیت روشنی بهره‌مند است و در همه امور حیات خود می‌تواند با شفافیت سخن بگوید. او می‌داند از کجا آمده است و به کجا می‌رود و نیز رابطه‌ی خودش را با جهان اطراف و روابطی که بین اجزای عالم برقرار است را می‌داند.»

این سخنان به خوبی می فهماند که سخن از انسان دیگری در میان است و حرفی نو از عالمی دیگر از تاریخ به میان آمده است. شهید آوینی(رحمت الله علیه) از جمله کسانی بود که این «طلوع تاریخی مکتب امام» را فهمید و تقابل تاریخی جبهه‌ی تمدنی حق و باطل را دریافت و خود را در ذیل اندیشه‌ی قدسی تاریخ توحیدی انقلاب اسلامی حاضر کرد تا مبیّن و معلّم این مکتب انسان‌ساز خمینی شود. در اصل، آوینی راوی عالم توحیدی امام (سلم الله علیه) شد و دست به ابر روایت تاریخ تمدن توحیدی اسلام شد. تاریخی با حضورش در برابر مکاتب عالم مدرن حرفی تازه از انسانی جدید در تاریخ داشت. سخن از تولد انسانی دیگر با ابعاد متعالی و مکتبی انسان‌ساز با نگاه به افق ملکوتی عالم بود و آوینی هنر فهم این عالم را در خود داشت و آن را پرورش داد تا خود را معلم و راوی حکایت انسان عصر انقلاب اسلامی کند. «روایت فتحِ آوینی»، قصه‌ی حضور انسان ملکوتی است که در زمین، جنود خداوند است، همان انسانی که در مقاومت خرمشهر خدا را به صحنه‌ی زمین آورد و امام فرمود: «خرمشهر را خدا آزاد کرد.» یا در سخنانی دیگر امام در مقاومت این بسیجیان فرمود:

«این جانب از دور دست و بازوى قدرتمند شما را که دست خداوند بالاى آن است مى‌ بوسم و بر این بوسه افتخار مى‌ کنم. شما دِیْن خود را به اسلام عزیز و میهن شریف ادا کردید و طمع ابرقدرتها و مزدوران آنان را از کشور خود بریدید و سخاوتمندانه در راه شرف و عزت اسلام جهاد کردید یا لَیْتَنى‌ کُنْتُ مَعَکُمْ فَافُوزَ فَوْزاً عَظیما.»

 تماماً سخن از اندیشه‌ای دیگر در تاریخِ دیگر است و آوینی این اشراق قدسی را در طلوع انقلاب اسلامی در مکتب امام (رضوان‌الله‌تعالی‌‌علیه) به خوبی درک کرد و از همه مهم‌تر آن است که آوینی در این اشراقِ تاریخی و در این تاریخِ توحیدی حاضر شد و «هنر» را که اساساً مقوله‌ای است خنثی که ذاتاً نه حُسْن می‌پذیرد و نه قُبح، بلکه ماهیتی است برآمده از اندیشه‌ها و مکاتب و فرم و محتوای آن را اندیشه‌ها هستند که تأمین می‌کنند. و آوینی به «هنر» ارزش داد و «تقدس» بخشید در روزگاری که هنر در خدمت هرزه‌انکاری‌ها و در ذیل اندیشه‌هایِ نیست‌انگار و ابتذال به‌سر می‌برد، آوینی آن را تقدس بخشید و «هنرِ انقلابی» را بنا نهاد. البته منظور سخن این نیست که او آغازگر هنر انقلاب اسلامی بود، نه! او جزو اولین‌های آغاز هنر انقلاب اسلامی بود. آنچه کار آوینی را ارزش بخشید این بود؛ «هنر» را خوب می‌شناخت و تأثیر هنر بر انسان ر ا خوب درک کرده بود و اثرپذیری انسان از هنر را آگاه بود. فلذا «هنرِ مقدس» را برای حضور در عالمی جدید در مواجهه با انسان انتخاب کرد. به همین جهت ما کار آوینی را به نام «هنر اشراقی انقلاب اسلامی» گذاشتیم.

 بزرگترین سرمایه‌ای که آوینی با آن به ساحت هنر باریافت آن بود که بنیادهای معرفتی و اندیشه‌ای غرب را خوب می‌شناخت و از مکتب انسان توحید امام هم کاملاً آگاه بود، فلذا تقابل ذاتیِ هنر انقلاب اسلامی را با هنر غرب مدرن در بنیادهای معرفتی آنها می‌دید، فلذاست که کارِ آوینی مشحون و مملو از مفاهیم قدسی و معارف اشراقی است. آوینی «هنر» را غایت نمی‌دید بلکه فاعلیت هنر را در غایت قدسی انسان جستجو می‌کرد و روایت فتح، تجلی این‌چنین نگاهی است که آوینی در آن زیست می‌کند. آوینی در عالم خمینی خود را پیدا کرده است و با تاریخ خمینی زندگی می‌کند و حیاتِ انسان این تاریخ را هم در مکتب امام جستجو می‌کرد و این تاریخ را عصر بیداری انسان نامید، چرا که او خوب کارد به استخوان نشسته‌ی نهیلیسم را به جان آدمی در جهان مدرن هم به خوبی چشیده است، و هم درک کرده، و هم انسانِ خودبنیاد عالم مدرن را می‌شناسد که در آن‌جا سخن از ایثار و بذل جان و فداکاری و ساحتِ معنا جایی ندارد، آنجا تمام مناسبات انسان در طبیعت و ماده است که تعیین می‌شود و انسانِ بُریده از معنا با خود زیست می‌کند و انسان در رابطه با خدا معنایی ندارد و خدا در مناسبات آن‌ها مرده است و جایی برای حضور خدا نمی‌ماند و این جاست که آوینی به دنبال خدایی می‌گردد که خمینی به تاریخ آورد، خدایی که در سنگر رزمنده‌ی سیزده سال حاضر است و در ایثارِ آن مادرِ پیری که تمام دارایی‌اش یک مرغ است که آن را هم برای رزمندگان هدیه می‌دهد؛ حاضر است. خدایی که در تمام صحنه‌های جبهه، خودش را نشان می‌دهد و رزمندگانی که وقتی از آنان می‌پرسی این‌جا چه می‌کنید؟ می‌گویند البته که ما کاری نمی‌کنیم، اینجا هر کاری که شده، کار خدا بود.

آری! آوینی قهرمانِ فهم تاریخی است که با «انقلاب اسلامی» طلوع کرد و کوشید تا این طلوع را با هنر مقدس و متعالی به انسان نشان دهد و انصافا آوینی موفق بود در ارائه‌ی «هنر انقلاب اسلامی»، و باید گفت استادِ تمام هنر انقلاب اسلامی، چرا که او از یک سو بایست فهم و ادراک این حقیقت قدسی را که در ساحت ملکوتی است و از جنس معناست به ساحت خیال بیاورد تا بتواند از محسوس پلی بزند برای فهم آن حقیقت معقول و معنا، و این کارِ انسانی است که خود نیز از عالم معنا بهر‌ه‌ای داشته باشد و در افق خیال دستی بر آتش؛ و آوینی این هر دو را داشت. هم خوب «معنا» را می‌یافت و هم برای نمایش آن در صورت محسوس از خیالِ ناب بهره برده بود. آوینی شاگرد اشراقی مکتب امام است که در این اشراق، خود را حاضر کرده است و با حضور در آن به سر منزلِ مقصودِ انسانیِ خویش هم نایل شد. حضور در دل یک حقیقت اشارت به آن است که ابتدا انسان آن طلوع قدسی را بیابد و بفهمد و تصدیق کند و بعد از آن در دل آن شروع و طلوع شروق نور آن مکتب قرار بگیرد، در هر جایگاهی که باشد، بعد از آن این مکتب است که او را در دل این اشراق راهنمایی می‌کند البته که اراده‌ی قرارگرفتن در این مسیر به دست انسان است که خود را وارد به این عالم بکند آنچنان که شهید باقری‌ها و باکری‌ها در آن قرار گرفتند و جبهه ی دفاع مقدس را به بهترین نحو و با استمداد از شروق این نور تابیده در مکتب خمینی به بهترین وجه اداره کردند و مگر راهی به غیر از این برای ادامه‌ی انقلاب اسلامی هست پیش روی جوانان بسیجی‌مان که داعیه‌دارِ ادامه انقلاب اسلامی هستند؟؟!!

البته سخن در باره‌ی آوینی بس بیش از این و مفصل‌تر است و می‌شود در باب گفتگو‌های او در موضوعات مختلف سخن‌ها گفت و از بنیاد‌های اندیشه‌ای او در مسایل گوناگون سخن گفت و نظام اندیشه‌ای شهید آوینی را بررسی کرد که جای کارهای زیادی هم هست برای امتداد معنا بخشی به کار های آوینی و بررسی های تاریخی کارهای او در انقلاب اسلامی و هنر انقلاب اسلامی. هنر در اندیشه ی کلان رهبران انقلاب اسلامی هم بسیار مهم و مورد توجه بوده است. امام خمینی (رضوان الله علیه) فرمودند:

تنها هنری مورد قبول قرآن است که صیقل‌دهنده اسلام ناب محمدی- صلی اللَّه علیه و آله و سلم- اسلام ائمه هدی- علیهم السلام- اسلام فقرای دردمند، اسلام پابرهنگان، اسلام تازیانه خوردگانِ تاریخِ تلخ و شرم‏ آور محرومیت ها باشد. هنری زیبا و پاک است که کوبنده سرمایه داری و کمونیسم خون آشام و نابودکننده اسلام رفاه و تجمل، اسلام التقاط، اسلام سازش و فرومایگی و اسلام مرفهین بی‏درد، و در یک کلمه اسلام آمریکایی باشد.» (صحیفه نور، ج ‏۲۱، ص: ۱۴۵ و ۱۴۶).

 در سخنان امام هم دقیقاً هنر ابزاری است برای غایت و تعالی انسان و تقابلی است در برابر هنر مبتذل و تقابل با ساحت ماده و طبیعت و هوس. هنری که فاعلیت و برانگیزاننده‌ی انسان باشد برای پیشبرد عالم انسان حقیقی و بریده از معنویت و باطن عالم ماده نباشد. سخن از هنری است که منشا و مبدا آن عالم معناست و صورت این هنر، تصویر معنایی است که رهاورد سفر به حقیقت و یافت معنا باشد. و آوینی شاگرد همین مکتب معرفتی است. و در آخر این نوشته لازم یدانم سخنانی از رهبر معظم انقلاب را شاهدی بیاوریم بر اندیشه های هنر توحید حضرت امام (رضوان الله علیه) تا با بازخوانی این اندیشه‌ها و گفتگو پیرامون آن بتوانیم هنر انقلابی را اعتلا ببخشیم و ساحت هنر ر ا از چنگال خشونت و توهم و خیالات ناپاک اندیشه ی غرب در آوریم و از اسارت عالم ماده و طبیعت و هوی و هوس نجات دهیم و این نیازمند گفتگو پیرامون بنیان‌های معرفتی هنر مقدس و هنر انقلاب اسلامی است، از این جهت که ۱. هنر چیست؟ ۲. هنرمند کیست؟ ۳. هنر، خیر یا شر است؟ ۴.... و سؤالات بسیاری که اساساً در علم برتر یا به قولی در زبان برتر علم از آن سخن گفته می شود که در قالب فلسفه‌ی هنر به این سوالات جواب داده می‌شود.... به امید آن‌که بتوانیم در امتداد اندیشه‌های قدسی امامین انقلاب، راهی برای ادامه‌ی هنر انقلاب اسلامی قدمی بر داریم.

 اما «هنر» در کلام مقام معظم رهبری«حفظه‌الله‌تعالی» این‌چنین است:

«شک نباید کرد که انقلاب به هنر نیازمند است و هنر انقلاب از آنجا که باید حامل مفاهیمی نو و قهراً ناآشنا باشد و از آنجا که باید با همه معارضه‌ها وخصومت‌هایی که هیچ انقلابی از آن مصون نیست، درگیر شود و از آنجا که باید معارف نوین را در ذهن‌ها راسخ و ماندگار سازد، ناگزیر باید هنری ممتاز و فاخر و پیشرو باشد. ***** ابزارهای هنری بی شک، رساترین، بلیغ ترین و کاری ترین ابزار ابلاغ و تبلیغ پیام است. ***** هنر یک شیوه بیان است، یک شیوه ادا کردن است. منتها این شیوه بیان، از هر تبیین دیگر رساتر، دقیق تر، نافذتر و ماندگارتر است. دقت در هر یک از این چند تعبیری که عرض کردم: رساتر بودن، دقیق تر بودن، نافذتر و ماندگارتر بودن، در فهم معنای هنر کمک می کند. ای بسا که یک گزارش غیر هنری، گر چه علمی و تحقیقی و دقیق، خاصیت ارائه هنری را نداشته باشد. بارها گفته ام که هر پیامی، هر دعوتی، هر انقلابی، هر تمدنی و هر فرهنگی تا در قالب هنر ریخته نشود، شانس نفوذ و گسترش ندارد و ماندگار نخواهد بود و فرقی هم بین پیام های حق و باطل نیست .******  کار هنر با محتوی پایان نمی یابد، قالب نیز ارزش بسیار دارد. ظرف نازیبا، مظروف زیبا را زشت جلوه می دهد و برای ساختن ظرف زیبا در عرصه هنر، تنها استعداد کافی نیست، آموزش هم ضرورت دارد. هنرمندانی که قدرت آموزش اصول هنری را در خود می بینند، باید به یاری جوانان بشتابند. ****** شعر و هنر، زیباترین قالب برای همه پیام های نوین و مایه گسترش و نفوذ این پیام ها تا همه جای خطه وسیع دل ها و جان های انسانی ست و شاعران و سخن سرایان آگاه، همیشه توانسته اند والاترین معارف انسانی را در کتیبه روزگار با نقشی جاودانه، به نسل های بعد از خود بنمایانند. ***** هنر دقیق ترین و رساترین وسیله انعکاس اندیشه ها و آرمان های شریف می باشد. ***** هنری که در خدمت حق، انسانیت و راستی و درستی قرار داشته باشد، ارزشمند محسوب می شود. ***** اگر در جامعه، درخشش هنر وجود داشته باشد، فضای جامعه درخشان می شود. ***** هنر در جمهوری اسلامی یک وسیله و ابزار و از شمار بهترین هاست. اگر جمهوری اسلامی حرفی برای گفتن و یا ایده ای برای عرضه کردن دارد، این عرضه باید با بهترین شیوه ها که همان هنر است انجام گیرد. **** هنر امروز ایران، هنر مقاومت است، نه هنر تسلیم و سازش. این گونه هنر، شرط اصلی آگاهی و زمان شناسی و نیز شجاعت و گستاخی در برابر تهاجم وحشیانه ای است که در آن از همه ابزارها برای سرکوبی و به ذلت کشانیدن ملت ما استفاده می شود. بنده از ته دل و از بن دندان، ایمان راسخ و قطعی دارم که هنر آینده این کشور، هنری جوشنده و هنری برتر خواهد بود. همان طور که در میدان های دیگر مشاهده کردیم.»

 این‌ها مجموعه‌ای بود از سخنان رهبر معظم انقلاب پیرامون «هنر» که در جلسات مختلف ایراد فرمودند که هر کدام از آن جای بحث و تفصیل دارد که در این وجیزه نمی‌گنجد، اما راهی است و اشارتی است برای بازخوانی اندیشه‌های امامینِ انقلاب پیرامون «هنر انقلاب اسلامی» .

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همه حرف در مورد شخصیت شهید آوینی بزرگ در همین یک جمله جنابعالی نهفته است که او توانست متوجه طلوع تاریخی شود که با حضرت روح الله «رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» به ظهور آمد و آن شهید بزرگوار بیش از آن‌که به حاشیه‌های اطراف خود مشغول شود، نظر به چشم‌اندازی انداخت که در آن، همه بودنِ بیکرانه خود را حاضر دید و فهمید چه آینده بزرگی در این حضورِ تاریخی در انتظار بشری است که بنا دارد در امروزِ خود از دیروز و فردایش غافل نباشد، بشری که از اکنون‌زدگی که قصه ظلمات جهان امروزِ غربی است، خود را آزاد کرده است. با نظر به شهید آوینی و سیره و سخن او ما نمادِ انسان متفکری را در کنار خود می‌یابیم تا در عمق حضور تاریخی‌مان همه آنچه قابل درک و قابل تفکر است، را تجربه کنیم. اگر این‌همه به آن شهید بزرگوار خود را نزدیک می‌کنیم، به علت آن است که بنا داریم در شخصیت انسانِ عصر انقلاب اسلامی به دورترین افق‌ها بنگریم و با مردمانِ امروز خود سخن بگوییم، سخنی که تمام ابعاد گسترده انسان آخرالزمانی را مخاطب قرار داده.

بگذار بیش از آن‌که بنده از شهید آوینی سخن بگویم، کاربران محترم به آنچه شما به‌خوبی در این مورد سخن گفته‌اید؛ نظر کنند. تلاشی برای در میان‌گذاردن شخصیتی که می‌تواند متذکر جامعیت جوانان امروزین ما باشد. موفق باشید     

34855
متن پرسش

سلام استاد: برخی ها اصرار دارند که دین گریزی ها و ضعف های مربوط به دینداری که در جامعه ما بعضاً مشاهده می شود را به پای نظام و مسئولین بنویسند و معتقدند عملکرد مسئولین جمهوری اسلامی مخصوصاً در زمینه های اقتصادی منجر به دین گریزی ها شده. دلایلی هم که معمولا مطرح می کنند اشاره به جمله ای است که می‌گوید اگر از دری فقر وارد شود از در دیگر ایمان خارج می شود. نظر جنابعالی چیست؟

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همان‌طور که رهبر معظم انقلاب فرمودند در این‌که کوتاهی‌هایی شده است؛ بحثی نیست. بحث در آن است که آیا ما و حتی جهان اسلام برای عبور از مشکلاتی که به هر دلیلی داریم، راهی جز رجوع به اسلام ناب محمدی «صلوات‌الله‌علیه‌وآله» که حضرت امام خمینی «رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» متذکر آن بودند، داریم؟ آیا باید از دین عبور کرد و یا از یک طرف از متحجّرین نادان و از طرف دیگر از روشنفکرانِ غرب‌زده؟ این‌جا است که حکمت و زمان‌شناسی اقتضاء می‌کند تا زمانه خود را بشناسیم و از مشکلات موجود در دل دینداریِ نابی که حضرت امام متذکر آن بودند؛ عبور نماییم، و این است هنرِ ما در زمان‌شناسی. موفق باشید    

34842
متن پرسش

سلام بر اهل جمهوری اسلامی و آنان که خواهند آمد! زیرا نه جای دیگری اینقدر عمیق است که تا قیامت جوابگوی آدمی است، و نه اصلاً جای دیگری وجود بنیادین دارد. قطعِ به یقین، بشر منتظر تحول است تا تاریخی که در او مرده و تاریخ دیگری که در آن ورود کرده و یا آن را جستجو می‌کند، به عمل برساند، تا آسمان و زمین یکی شود، و آنچه در اول اسلام توسط رسول خدا «صلوات‌الله‌علیه» شروع شد امروز به منزل بشر آخر یعنی جمیع ابعاد انسانی محقق شود. تا به این‌جا صحبت‌ها شعرگونه و خبر از افقِ روبرو بوده اما «تمدن»! تمدن یعنی زندگی آغاز شده... و سلوک همان زندگی عامیانه خواهد بود که این بهترین هدیه انقلاب اسلامی به ما است. این جملات اگر نوعی جستجو برای ما آفریند هر کدام از ما یابنده و گوینده خواهیم شد تا بدانند ما در نسبتِ با حقیقت، خود را اندازه گیری خواهیم کرد و در نه نسبت با غیر، تا جهان سوم خطابمان کنند و هیچ وقت هم به آن‌ها نرسیم. باور دارم «تحول» که خواسته بشر است را غرب دیگر نمی‌تواند بسرقت ببرد! زیرا مدرنیته با سرقت اساس های انسانیت توانست سحر مدرن را با دروغ های زیبا و گوساله سامری بنا کند برای پرستش. تازه سامری مدرن را خیر خواهانشان می دانم و اِلا مستکبرین غرب فروعون و معاویه و داعش و تمام جهنم‌های تواریخ را در خود جمع کرده اند و تقویت تا به نفوس بشر تجاوز کنند و شراب جهنم های پیچیده را به زور به خورد کودکان معصوم دهند، تا شیطان بزرگ باشند. ای امام خمینی‌ای کسی که می‌توان با او زندگی کرد و خسته نشد! ای کسی که همه عاشقانِ بیدارِ زندگی توحیدی تو را جستجو می کنند و تو را نهایت و میزان و ملاک سعادت و مسلمانی و رضایت یافته‌اند، سلام خدا و درجات متعالی خدا بر تو باد. عید «رأی‌دادن به نظام جمهوری اسلامی» مبارک باد

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بر شما هم این عید، که آغازی است برای مواجهه‌شدن با جهانی که جهان دیروز نیست؛ مبارک باشد. مواجهه‌شدن با جهانی که فتنه‌های اخیر مقابل ما گشود تا از خود بپرسیم چه چیزی و یا چه اموری جوانان ما را به نوعی از نیست‌انگاری کشانده. تبریک به جهت آن‌که بدانیم با انگشت‌گذاردن روی خلأهای خود، خود را بهتر و درست درک کنیم و به تحولی بیندیشیم که از آن سخن گفتیم. خدا می‌داند هر اندازه عمیق‌تر به نیست‌انگاریِ پیش‌آمده بر روان جوانان‌مان بیشتر فکر کنیم، بیشتر متوجه عظمت راهی می‌شویم که حضرت روح الله «رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» مقابل ما گشودند ولی ما آن‌طور که شایسته است، نه آن را فهمیدیم و نه توانستیم آن را تبیین کنیم. آری ما نسبت به حضور تاریخیِ آن مرد بزرگ آن‌طور که باید نیندیشیدیم. موفق باشید

 

34815
متن پرسش

با سلام خدمت استاد: با توجه به متن یکی از دوستان که برای شما فرستاده بودند که از استاد ملکیان بود پس چرا مسلمانی را اختیار کنیم و یا چرا اصلا بر اعمال یک دین باقی بمانیم نه از روی شهوت مثلا آیا نمی‌شود بر فقه دیگر ادیان بود و یا اصلا فقه اهل سنت؟ واقعا با این طرح که شما داشتید چرا نباید دست را بست یا باز گذاشت؟ اصلا چرا باید در این امور غور کرد و فقه را کشف کرد آیا این مقدار همه چیز را به باطن بردند درست است با توجه به اینکه ظاهر در دین اسلام بر خلاف مسیحیت قدرت مند است و پیامبر ما توجه جدی داشتند و از این جهت دین ما دارای فقه شد دینی که اگر دو تا سجده بیشتر انجام بدهیم حکم به اعاده می‌کند!!! به نظرتان به این راحتی می شود این مقدار ظاهر را کم شمرد؟ از متن شما احساس کردم با توجه به تمرکز شما روی فلسفه یا عرفان و... کمی از ظاهر شرع روی گردان می شوید، برخی اوقات بوی مسیحی بودن اسلامتان را حس می‌کنم. اینقدر تلاش برای اینکه ظاهر را به باطن حوالت دادن آیا از اثرات فهم مسیحی از دین نیست؟ من از اسلام فهمیدم آنچه آقای بهجت فرمود نماز اول وقت شما رو به اوج می رساند، این چه دینی است که خم و راست شدن در زمانی مشخص ما را به حقیقت دین نزدیک می کند در اسلام راه باطن از راه ظاهر نیست؟ البته که شما موافق هستید و درست است که اصل و اساس باطن است اما آیا در اسلام خود ظاهر ذاتا محل توجه نیست ؟؟!! و کلی دقت های ریز فقهی در کلام ائمه که با نظر عرفی اصلا اهمیت ندارد آیا در منطق دین اسلام اگر مسیحی به اسلام برسد می تواند باز بر توحید دین خود بماند و اعمال آنرا انجام دهد و مثلا نماز اسلام را نخواند و...؟؟!!!

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! ظاهر دین و شریعت الهی دریچه‌های حضور در باطن دین است و لذا نباید از ظاهر دین عدول کرد. ولی از آن طرف نباید در ظاهر دین نیز متوقف شد. در این مورد پیشنهاد می‌شود حدیث ۱۲ از کتاب «چهل حدیث» حضرت امام خمینی «رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» مربوط به جایگاه تفکر مطالعه شود. موفق باشید

34800
متن پرسش

بسم الله الرحمن الرحیم سلام علیک و ریحانه: پیشاپیش از زبان درازی و بی‌ادبی خویش خدمت جناب استاد و عزیزانی که در این سایت شریف خدمتگذاراند عذرخواهم و طلب حلالیت دارم و از همه‌ی عزیران زحمتکش آستان معارف اهل بیت صمیمانه تشکر می‌کنم. باز هم می‌بایست ببخشید از این‌که باعث اتلاف وقت عزیزان می‌شوم، یا خدای ناکرده خواندن این نوشته‌ی ناچیز حقیر فرصت مطالعه‌های ناب را از شما استاد عزیز و دیگر عزیزان سلب می‌کند. راهیان نور، بشارت افق توحیدی انقلاب اسلامی بود به آن معنا که:

در مسلخ عشق جز نکو را نکُشند/ روبه صفتانِ زشت‌خو را نکُشند

 گر عاشق صادقی ز مردن مَهراس/ مردار بُود هر آن‌که او را نکُشند

 پدیده‌ی شهادت، حقیتی بود که با اسلام به صحنه‌ی حضور بشر در تاریخ قدسی‌اش نمودار شد. انسانی که خواست در صحنه‌ای بس متعالی‌تر از زندگی طبیعی و مادی فراتر از نگاه عرضی انسان‌ها به یکدیگر در افقی گشوده‌تر در معنای زندگی انسان‌ها حاضر شود، لذا خداوند برای چنین انسانی، شهادت را باب ورود به این صحنه قرار داد. شهادت، انتحار ماده است به معنای گشودن ساحت غیب در معنای زندگی انسان، به معنای بودنی فراتر از بودن زندگی حیوانی و گرایشات و تمایلات عالم دنیا. شهید، افق معنایی از زندگی را پیش روی تاریخ می‌بیند و برای گشودنِ نظرگاهی که عالم مدرن برای به غفلت‌بردن این ساحت، انسان‌ها را با طعمه‌ی وَهم و خیال در دامن نیهیلیسم می‌پروراند به صحنه می‌آید. شهدا از بدو تاریخ ظهور اسلام، رافعِ حجاب ظلم و کفر و استکبار بودند. شهدا، دست گشوده‌ی باطنی عالمند که از آستین حق به صحنه‌ی تاریخ ظهور می‌کند تا تاریخ را از لوث بی‌معنایی و تنگنای ظلم و کفر و نجاست استکبار آزاد کند. شهید به فرموده‌ی امام (رضوان‌الله‌تعالی‌علیه) قلب تاریخ است و قلب، علاوه بر آن‌که محل اِشراق مناسبات توحیدی است، مظهر دگرگونی و تحولات نیز می‌باشد. شهید، علاوه بر آن‌که در تجلی توحیدی زمانه‌ی خود حاضر می‌شود و محل اشراق نور می‌گردد، صرفاً قابل و محل پذیرش اشراق حقیقت نیست، بلکه فاعلِ اشراق توحید تاریخی نیز می‌باشد. اساساً شهید، منزل سلوکِ توحیدی تاریخ است که در زمانه‌ی ظلمت برای به ظهورآوردن نور قدسی الهی در برابر توهم عالم مدرن که معنای انسان را ربوده است، به میان می‌آید تا دست انسان‌ها را بگیرد و از تاریخ پوچی‌های بی‌معنا و سرگردان و تحیّر در میان «مکر و لیلِ» زمانه نجات دهد.

آری! می‌توان گفت شهید، تابش نور الهی است به جامعه‌ای که می‌خواهد در نظام تمدنی خویش حاضر شود و نظامات اجتمای برساخته از اندیشه‌ی توحیدی را در نظام برسازد. ما به شهدا در نگاه کلان تمدن توحیدی خویش هم «محتاجیم» و هم «مدیون»؛ نه می‌توانیم او را نادیده بگیریم و نه می‌توانیم به راحتی این اشراق را بفهمیم. و دقیقاً جنس حضور در «راهیان نور» از این قبیل است: (درک جایگاه شهادت در تاریخ توحیدی عالم). قرار است با حضور در آن دیار بر وجه الهی شهدا نظر کنیم و افق‌های آینده‌ی قدسی خود را بیابیم، نه آن‌که در دامن توهّمات و تخیلات موجود، سفری مذهبی را تجربه کنیم. باید بستر «راهیان نور» را در وجه اصیل شهادت و نظرگاه توحیدی شهید به تاریخ آِنده ی بشر دنبال کرد تا نتایج آن را در دل صنعت و اقتصاد و تجارت و سبک زندگی و....(نظامات اجتماعی) بیابیم.

«راهیان نور» مقدس است، چون محل شروق نور الهی است بر تاریخی که با انقلاب اسلامی در مقیاس تمدنی نوین به روی بشر گشوده شد تا معنایی جدید و انسانی جدید را به صحنه‌ی امروزین عالم بیاورد، انسانی رهیده از شرق و غرب و بشری فوق تحیّر زمانه‌ی بی‌معنایی. انسانِ امروز معنای خود را گم کرده است و این در دل این سرزمین‌های خاکی قابل یافتن است. نگفتم قابل فهم است. سخن از «یافت» و «جستن» و «پیدایی» گفتم تا بدانیم در دل این سرزمین‌های مقدس باید سرا پا گوش شد تا ندای سخن حق در عالم را از آن مأمن بیابیم و گشودگی انسان را فرای ساحت مادی و زمینی‌اش درک کنیم. انسانی که امروز غرق در تمتع عیش و نوش زمینی شده است باید لذت انسی را بچشد که ضریب هوشیاری‌اش صدها برابر ساحت زمین است. بنابراین آن جا باید گوش‌ها را تیز کرد و نگاه‌ها را تیزتر، تا آنچه رخداد توحیدی است را در دل بیابان‌های فکه و شلمچه و طلاییه بیابیم و در دل آن معنای جدیدی از انسان حاضر شویم.

آری! می‌دانم که سخن در اجمال و یا ابهام است اما چه می‌توان بیش از این گفت وقتی سخن از اشراق و ابصار توحید و عالم قدس است؟؟؟!! ما در عالم مادی دنیا با هزاران حجاب می‌خواهیم سخن از ساحت معنا بزنیم!! خوب معلوم است که در حجابِ الفاظ نمی‌توانیم خوب از آن عالم سخن بگوییم لذا در زبان، دچار لکنت هستیم آن‌هم لکنتِ تاریخی و این به خاطر دردی است که از عالم مدرن به جان‌مان افتاد، هم گوش‌ها را دچار بدفهمی کرد و هم زبان ما را به لکنت انداخت، و گرنه بشر بیش از پیش آماده نیوشای سخن حق است و نمونه‌های این شنیدن و تصدیق را کم نداریم. نمونه‌ی بارزش همین تشییع‌ شهدا و همین انقلاب توحیدی اسلامی و همین حاج قاسم‌ها و حججی‌ها و آوینی‌ها و خرازی‌ها و چمران‌ها است .

بنابراین «راهیان نور» بستر قرارگرفتن در افق معنای انسان آخرالزمانی است که از پوچی و بیهودگی رنج می‌برد. اما چه باید کرد؟؟؟ گفت: «تو پای به راه در نِه و هیچ مپرس/ خودْ راه بگویدت که چون باید کرد»، تو فقط برو و هیچ مپرس، که شهدا خودشان آداب میزبانی می‌دانند. فقط می‌شود اینگونه اشاره کرد که بایست در این مکان‌های مقدس با نظر به انسانی جدید و آینده‌ای قدسی و راه‌های عبور از بی‌معنایی و اومانیسم و خودبنیادیِ بشر حاضر شد تا «حقیقت» به سخن آید.

یک وقت دوستی در شرهانی در آن محل نزول و اجلال ملائکه و در آن سرزمین که محل سجده‌ی ملائکه است پرسید: این‌جا باید چه کنیم؟ یا به دنبال چه باشیم؟ دیگری به رندی پاسخ داد: آمدیم جستجو کنیم «خود» را با خدا روبه‌رو کنیم، به نظر می رسد «خود» را باید در ترجمان «خود» در «راهیان نور» در دل انقلاب اسلامی تجدید نظر کنیم و از وجه‌ی دیگر که به حاشیه رفته است سخن‌ها بگوییم تا انسان‌ها را در این سرزمین‌های مقدس با خودشان، با آن «بودن اصیل» که می‌توانند با انقلاب اسلامی در صحنه‌های اجتماعی حاضر شوند حاضر کنیم و باید «راهیان نور» را اشارت و بشارت این حضور در آینده‌ی انقلاب اسلامی بدانیم و از این بستر مقدس، انسان را از رنج بی‌عالَمی دوران برهانیم، فقط می‌ماند که زیرکی می‌خواهد و فراستی مؤمنانه که اشارت، نه دستوری است و نه اداری، بلکه اشارت است و بشارت که انسان در افق فطرت درونی خودش آن را دارد. فقط باید بدان رجوع کند تا آن را بیابد، مانند آن هزاران دختر و پسری که در این سرزمین‌ها با ارتباط با شهدا برایشان اتفاق افتاد. جای آن را دارد که پدیدارشناسی کنیم که دقیقاً چه اتقاقی می‌افتد که با هزاران سخن و نصیحت و کتاب و ... نمی افتد ؟؟؟ این‌جا چه ساحتی است؟! و انسان چگونه خود را در برابر حقیقت می‌تواند از پوچی و بیهودگیِ خیالات و توهّماتِ این سویی برهند؟ هرکدام از این‌ها نیاز به سخن‌ها، حرف‌ها، مطالعات و گفتگوها دارد که می‌شود تحت عنوان «انسان و امکان‌های عبور از عالم بی‌معنایی» سخن‌ها گفت. به نظر می‌رسد «راهیان نور»، همان بسطِ «وجود» است که انسان از درون می‌یابد، حقیقت وقتی ظهور می‌کند انسان را در بر می‌گیرد نه آن‌که انسان بخواهد به تمام حقیقت دست پیدا کند. آری! می‌تواند از حقیقت سخن بگوید و گزارش دهد، اما این حقیقت است که حاضر می‌شود و او می‌تواند در این حضورِ حقیقت با آن مرتبط شود و انس بگیرد و از آن بهره ببرد. خود شهدا هم در صحنه‌ی دفاع مقدس در دل حقیقتِ قدسی که با انقلاب اسلامی به میان آمد حاضر شدند و حقیقت بود که آنان را در برگرفت و شدند «مظهر معنابخشی آینده‌ی پیش رویِ تاریخ انسان‌ها»، و خدا می‌داند که اگر می‌توانستیم شهدایمان را به عنوان مظهر تجلی عشق و ایثار و معنا در برابر انسان ها به میان آوردیم، جهانی را در دل انقلاب اسلامیِ خود حاضر می‌کردیم و انسان‌هایی را از مرگ خاموش نیهیلیسم نجات می‌دادیم. آری! نه آسان است و نه ساده، و نیاز به سخن‌ها دارد و اشارت‌ها و عبارت‌های مسأله‌ساز و معنابخش، که باید با انسان امروز در میان گذاشت. اما ببیند انسان‌ها از بی‌عالمی و بی‌معنایی و پوچی به سراغ انسان‌های بی‌معنا در این دوران رفته‌اند که نه انسان را می‌فهمند و نه دوران را و نه تاریخ را، غرق‌اند در پوچی فزاینده‌ی عالمی که نتیجه‌اش یا خودکشی است و یا رسوایی و یا هرزگی بی‌انتهای از هر ارزش اجتماعی و اخلاقی.

سخن زیاد است و مجال در این نوشتار کم، و نیازمند وسعتی برای گفتگوهای تاریخی در برابر انسداد معنایی انسان در زندگی و سردرگمی‌اش در زمانه‌ای که پشت به حقیقت در جاده‌ی نیهیلیسم در حال تفرج است و سُکرِ عالم مدرن او را دچار خودفراموشی یا آلزایمرِ تاریخی کرده است. به خدا می‌دانم که گاهی سطرسطر برخی از این جملات نیازمند شرحی جداگانه و بسط و تفصیلی مجزا دارد، اما چه می‌شود که همین مقدار را هم با شرمساری در برابر حقیقت و اظهار شرمندگی از انقلاب و شهدا می‌نویسیم تا اشارتی باشد برای تفصیل‌های بعد.....

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! آنچه فرمودید و چه خوب هم فرمودید؛ حقیقتاً اشاراتی بود که با حضور در مقتل شهدا در کاروان «راهیان نور» پیش می‌آید. مواجهه‌ای که تا این اندازه انسان را از رنجِ بی‌معنایی و نیهیلیسم آزاد می‌کند تا انسان به معنای واقعی خود با انقلاب اسلامی که پیش آمده است، نظر کند. از خود باید پرسید در تاریخی که چنین شهدایی به میان آمدند: شجاعت همراه با خِرد را که در این تاریخ در حضرت امام خمینی «رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» و در کلیّت انقلاب دیدیم، کجا و خشونتِ کور همراه با بی‌خردی که در دشمنان انقلاب مانند صدام و حاکمان آمریکا دیدیم، کجا! ما بالاخره در چنین تاریخی حاضریم و در مقابله با این دوگانگی‌ها باید صرف نظر از ضعف‌های جزئیِ یک جبهه و خوبی‌های ظاهری جبهه دیگر، کلیّت یکی از آن‌‌ها را انتخاب کنیم و اگر در جبهه حقی که پیش آمده حاضر نشویم، عملاً در جبهه باطل قرار داریم.

آنانی که به خاطر دنیای آفریده ذهن خود، همه اصول انسانی، مگر هوس و قدرت را ردّ کرده‌اند، عموماً گرفتار پوچی شده‌اند، هرچند بالاترین بها را برای زیستن بر طبق امیال خود پرداخته‌اند ولی به هر حال به انسان‌هایی تبدیل می‌شوند که یا می‌خواهند بمیرند و یا می‌خواهند سبب مرگ دیگران شوند؛ هر دوی آن‌ها محروم‌شدگانِ زندگی حقیقی و از پا درآمده‌های هوسِ خویش‌اند.

نمی‌خواهم اطاله کلام دهم، مایلم کاربران عزیز به مطالعه متن خود شما مشغول شوند و در آن متن به گفته خودتان: «در ترجمان خود، در دل انقلاب اسلامی تجدید نظر کنند». تا آغازی باشد برای آغازی دیگر. به همان معنایی که جناب مولوی با نظر به چنین آغازهایی می‌فرماید:

پس عدم گردم عدم چون ارغنون ** گویدم که انا الیه راجعون

موفق باشید     

34798
متن پرسش

با سلام و احترام: داشتم پاسخ پرسش زیر را با یکی از دوستان در میان می‌گذاشتم.

«متن پرسش: ببخشید ما حدس می‌زنیم که بی‌حالی‌مان و خواب زیادمان مربوط به این باشد که به درستی نمی‌توانیم بدن را تدبیر کنیم، یعنی تسلط چندانی روی جسم نداریم. و این مسئله باعث شده که از مطالعه و برکات ماه رمضان محروم شویم. راهکار حضرتعالی برای این موضوع چیست؟ التماس دعا با تشکر

 متن پاسخ؛ باسمه تعالی: سلام علیکم: برنامه‌دادن به خود از یک طرف و سخت‌گیری نکردن در برنامه‌دادن از طرف دیگر، در این مورد مفید خواهد بود. باید در حدّ توانِ خود از خود انتظار داشته باشید زیرا انسان‌ها با همدیگر متفاوتند. موفق باشید». در گفتگویی که داشتیم طلب بیشتری نسبت به پاسخ داده شده احساس کردیم. با تشکر

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به هر حال دو نکته را نباید فراموش کرد. یکی آن‌که انسان در مراحل مختلف زندگی، احوالات متفاوتی برایش پیش می‌آید به آن شکل که در بعضی موارد در «قبض» و «ادبارِ قلب» است و در بعضی موارد در «بسط» و «اِقبال قلب» است. این‌جا است که بنا به فرمایش مولای‌مان حضرت علی «علیه‌السلام» در «ادبار قلب» باید به خود سخت‌گیری نکرد و در حدّ واجبات، بندگیِ خود را نشان داد و در حالت «اقبالِ قلب»، آری! مستحبات و دعا و نیایش، میهمانان ارزشمندی هستند که خودشان تشریف آورده‌اند، نه آن‌که ما آن‌ها را با اصرار بخواهیم به میدان روح و روان خود آوریم. نکته دوم: «خراباتی» و «مناجاتی»‌‌ بودنِ روح‌ها است. آن‌که روحش «خراباتی» است، باید همان روح و روحیه را دنبال کند، مانند جناب مولوی، یا به یک معنا حضرت روح الله «رضوان‌الله‌تعالی‌علیه». و آن‌که روحش «مناجاتی» است مانند آیت الله ملکی تبریزی و یا آیت الله بهجت، که اینان نیز باید در همان روحیه، خود را دنبال نمایند. این‌جا بود که عرض شد نباید به خود سخت‌گیری کرد هم نسبت به «اقبال» و یا «ادبارِ» روح و یا نسبت به «مناجاتی»‌ بودن ویا «خراباتی»‌ بودنِ روح. موفق باشید

34788
متن پرسش

سلام آقا مرتضی! شاید گوش ما با نجوای تو ناآشناست ولی این کلمات و روایتِ تو است از ما که ما را با تو آشنا کرده و به دنبال تو راه افتاده ایم تا شاید از لابلای این همه هیاهو و غبار آغشته به دروغ و ناراستی، افقی را که با جانت برای ما گشودی، بیابیم. آسید مرتضی جان! بر کدام کوه سجده کنان رفتی؟ تا از میان غار حِرا ات گوش‌هایت را از سخن‌های هروزی بزدایی و آیات حق را برایمان روایت کنی؟ به کدام کهفِ حصینی پناه بردی که خود را آماده شنیدن آیات و اشارات حق کردی؟ به کدام چشمه رفتی و از آبش نوشیدی و غسل کردی و وجودت را از غیرش پاک کردی؟ و آیینه‌‌ای شدی تا هر خانه عنکبوتی را ویران کنی و ما را از غفلت بیرون کشی؟ و ما را به جایی بخوانی که نه در پیش است و نه در پس!! آن‌جا همان جایی است که با پاهای آشنا به معراجت رفتی و ما را به آن خواندی. آقا مرتضی! سال‌ها می‌گذرد از شهادتت و ما که ناآشناییم به شهادتت، آمده‌ایم تا شهادت بدهیم به همان صراطی که تو و آنان که تو برایمان روایت کردی شهادت دهیم و از میان این گرد غبار که چشم ها و گوش‌ها و پاها را کور و کر و گمراه در راه کرده، چنگ به حبل‌المتینی زنیم که تو با آن خود را بالا کشیدی و از آن‌جا برایمان راویِ حقیقتِ زمانه شدی. امید که نوری که تو را به آن خواند، ما را بخواند و ما نیز بگوییم از آنچه باید بگوییم و نگفته‌ایم؛ آن همان خورشید حقیقتی‌ست که نورش تو را به آن خواند و ما نیز اِنابه‌کنان آمده‌ایم تا چشم بشوییم، آن را بیابیم.

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! حقیقتاً آن مرد یعنی آرمانِ آوینیِ دیروزهای دور و آقاسید مرتضی آوینیِ امروزها و فرداها، داستان نوشیدن از چشمه زلال حضرت روح الله را در گفتار و نوشتارش با ما در میان گذاشت تا ما نیز از حضور نسبت به معرکه حقیقتی که با جمهوری اسلامی به میدان آمد؛ عقب نمانیم.

حقیقت، چه اندازه شیرین و با صفا است وقتی انسان را در بر بگیرد و یا بگو انسان با آن روبه‌رو شود، چه رویارویی عظیم و عجیبی! که انسان در آن حضور، همچون جناب لسان‌الغیب حافظ بزرگ: «چو بید بر سر ایمان خویش می‌لرزم». دقیقاً این همان چشمه حیاتی است که از طریق انقلاب اسلامی می‌توان به سوی آن گام برداشت و زیباییِ حرکات شهدای عزیز را لمس کرد و حضور در جبهه‌هایی که سال‌های پیش قصه شور ایمان بوده است را، تجربه نمود و از معجزه یاد شهدا در مقتل آن‌ها حیران شد، همان حیرتی که پیامبر خدا «صلوات‌الله‌علیه‌وآله» از پروردگارش تقاضا نمود: «ربّ زدنی تحیّراً» جمع‌بندیِ عجیبی است بین سیاستی که عین دیانت است و حقیقی‌ که در سیاست ظهور می‌کند و شهادتی که بودنی است بس بزرگ‌تر از ماندن. موفق باشید  

34773
متن پرسش

درود. استاد خسته نباشید. اول از همه می‌خواستم ازتون تشکر کنم و هزار بار خداوند را شکر چون از زمانی که کتاب شما آشتی با خدا رو خواندم زندگیم رنگ بوی دیگه گرفته اصلا یک آدم دیگه شدم. خدا رو شکر استاد یک پیشنهاد و یک سوال داشتم. پیشنهاد این هستش که استاد یک کتاب در مورد شکرگذاری و چگونه انسان شاکر باشیم بفرمایید عالیییی میشه، چون در این زمینه کتاب وجود ندارد که بتوان مطالعه کرد و در مورد صبر و سوال این هستش که چگونه خود واقعی رو پیدا کنیم؟ من همیشه احساس می‌کنم خود ناخود هستم شک می‌کنم چه کار کنم؟؟؟؟؟

متن پاسخ

 باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر بنده در هر دو مورد می‌توان به شرح کتاب حدیث «جنود عقل و جهل» که حضرت امام خمینی «رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» تدوین کرده‌اند، رجوع کرد. جهت شرح صوتی کتاب مذکور به https://lobolmizan.ir/sound/660?mark=%D8%AC%D9%86%D9%88%D8%AF رجوع فرمایید. موفق باشید

34766
متن پرسش

سلام: روزتون به خیر. من مشکلات زیادی دارم. چند سال هست که با همه وجودم سعی کردم با رعایت حلال و حرام خدا به خدا نزدیک بشم و مسیر شهادت رو طی کنم. در این راه به خصوص حفظ حجاب و چادر خیلی سختی کشیدم. ولی احساس می کنم در حال درجا زدن هستم و هیچ پیشرفتی ندارم. مدام ناامیدی وجودم رو میگیره. دو تا مشکل بزرگ دارم که برمی گرده به سختیهایی که کشیدم یکی این که اصلا کنترل خشم ندارم دوم این که کینه دو نفر رو که خیلی به من آسیب زدند رو دارم که داره من رو داغون می کنه. سوم این که در کنترل زبان ضعیف هستم که این هم برمیگرده به دو مشکل بالا. دوست دارم استاد اخلاق داشته باشم. قبلا داشتم که بعداً متوجه شدم ایشون ولایت مدار نیستند و مجبور به کنار گذاشتن ایشون شدم. ممنون میشم راهنمایی بفرمایید.

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در این موارد سعی بفرمایید طی یک برنامه‌ای نسبت به نظر به فضائل اخلاقی، از این مشکلات عبور کنید. برنامه‌ای که پیشنهاد می‌شود عرایضی است که در شرح کتاب «شرح حدیث جنود عقل و جهل» از حضرت امام خمینی

«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه»شده است.

 https://lobolmizan.ir/sound/660?mark=%D8%AC%D9%86%D9%88%D8%AF موفق باشید

34764
متن پرسش

با سلام خدمت شما استاد بزرگوار! من در اینترنت به مطالبی درباره نقد کتاب از برهان تا عرفان برخوردم. در صورت امکان اگر جوابی دارید مر قوم بفرمایید. متن زیر: «نقدی بر جزوه از برهان تا عرفان – قسمت اولآثار و مقالات۶۳ مشاهده استاد محقق حاج شیخ حسن میلانی اشاره «از برهان تا عرفان» [1] عنوان کتابی است که به تبيين معرفت خداوند و رابطه خدا و خلق بر اساس نظريات فلاسفه و عرفا پرداخته است. استاد عالی مقام حوزه علمیه قم، علامه‌ی محقق جناب آقای «حاج شیخ حسن میلانی»، عالمانه به نقد این کتاب پرداخته که طالبان حق را به دقت در مطالب آن دعوت می‌کنیم. [2] * * * * با توجه به آن چه پيشاپيش در نقد عقيده عرفا، و بطلان نظريه وحدت وجود بيان داشتيم [3] نيازي به تبيين مواضع اشکال آن نمي‌بينيم، و در عين حال به برخي از موارد نادرست، و مخالف با عقل و برهان و وحي در آن اشاره مي‌نماييم. كتاب مذکور مي‌نويسد: هر موجودي يا بايد «عين وجود» باشد و يا از «عين وجود» به وجود آمده باشد. و مي‌نويسد: عين وجود، مثل عين شيريني كه تماماً شيريني است، «عين وجود» هم تماماً وجود است و هيچ جنبه عدمي در آن راه ندارد. (ص24) نقد و اشکال: وجود عين شيريني محال ذاتي است و در خارج هم هرگز عين شيريني وجود ندارد و همين طور وجود حقيقتي به نام «عين وجود» هم تصوري باطل است و تا کنون هيچ عاقلي در مقابل چيزهاي شيرين يا سفيد يا … معتقد به وجود چيزي به نام عين شيريني!! يا عين سفيدي!! نبوده است لذا فلاسفه هم مجبور شده‌اند حرف خود را برگردانند و بگويند: منظور ما از عين وجود، كلّ أشياء موجود است![4] درست مانند اين كه كسي بگويد: منظور من از عين شيريني تمام شيريني‌هاي خارجي است! كه البته در اين صورت اصل مدّعاي خود را نقض کرده و به بطلان آن اعتراف کرده است. و مي‌نويسد: «عين وجود» ، «عين كمال» است و كمالي بالاتر براي آن قابل تصوّر نيست، به اصطلاح «لا يُتَصَوَّرُ ما هو أتَمُّ منه» يعني موجودي كامل‌تر از آن قابل تصوّر نيست. (ص25) نقد و اشکال: هر حقيقتي كه بتوان براي آن كمال و نقص، و بالاتر و پايين‌تر فرض و يا تصوّر كرد هرگز داراي كمال مطلق نخواهد شد، بلكه در هر مرتبه‌اي كه فرض شود باز هم وجود مرتبه‌اي فراتر از آن برايش ممكن است و محال است افرادي نامتناهي از آن حقيقت محقّق شود زيرا کمال و نقص و زياده و نقصان از خصائص حقيقت متجزي و مخلوق است، درست مانند عدد كه كسي نمي‌تواند پاياني براي آن تصوّر كند و وجود عدد نامتناهي ذاتاً محال است؛ علاوه بر اين كه در فرض مذكور لازم مي‌آيد كه ذات واجب الوجود ايشان داراي بي‌نهايت اجزا و مراتب وجودي باشد و اين هم مطلبي است واضح البطلان كه توضيح بيش‌تر آن در آينده مي‌آيد. در ادامه همين مطلب آمده است كه: (رابطه عين وجود با موجودات مثل رابطه شخص بنّا با ساختمان يا مثل رابطه بين گوسفند و پشم آن نيست، بلكه «بود يا هستي» شيء را به شيء مي‌دهد) (ص26) نقد و اشکال: در فلسفه و عرفان به هيچ عنوان، وجود دادنِ حقيقي به اشياء قابل قبول نيست، بلکه فلاسفه و عرفاء معتقدند که وجود، حقيقتي ازلي و ابدي است كه هر لحظه به صورتي در مي‌آيد و اصلاً خالق و مخلوقي و خلقت و وجود دادني در كار نيست، بلكه تنها يك وجود است كه به اطوار و اشكال و صورت‌هاي مختلف در مي‌آيد. چنان‌که مي‌گويند: إنّ الماهيّات الإمكانيّة امور عدميّة… بمعني أنّها غير موجودة لا في حدّ أنفسها بحسب ذواتها و لا بحسب الواقع؛ لأنّ ما لا يكون وجوداً ولا موجوداً في حدّ نفسه لا يمكن أن يصير موجوداً بتأثير الغير و إفاضته، بل الموجود هو الوجود و أطواره و شؤونه و أنحاؤه. «أسفار، 2/341» بنابراين بر اساس مباني کتاب رابطه‌ی خدا و خلق دقيقا همان رابطه‌ی گوسفند با پشم آن، و دريا و موج آن، و کل با اجزاي آن خواهد بود اگر چه خودشان متوجه اين تناقض‌گويي نشده و منکر آن باشند. در بند 4 در توضيح هويّت تعلّقي گفته شده است: در رابطه با ايجاد پديده‌ها از عين وجود، جز وجود صادر نمي‌شود، در واقع عين وجود تجلّي كرده و در نتيجه اين تجلّي، مخلوقات حاصل شده، و همه عالَم تجلّي عين وجود است. يعني رابطه مخلوق با خالق مثل رابطه كوزه با كوزه گر نيست كه دوگانگي در ميان باشد، چرا كه از عين وجود جز وجود صادر نمي‌شوند، پس بين عين وجود و موجودات يگانگي در ميان است. يعني عين وجود جلوه كرده و مخلوقات همان جلوه و تجلّي عين وجودند، به اين نوع رابطه كه بين علّت و معلول دوگانگي نيست، تجلّي مي‌گويند… يعني يك وجود در صحنه است (كاملاً دقّت شود) همراه با شدّت و ضعف، كه مرتبه اعلاي آن، وجود مطلق يا عين وجود و عين كمال است و مراتب پائين آن، وجودات ضعيف ترند) «ص27 و 28» نقد و اشکال: رابطه‌ی خالق و مخلوق نه مانند كوزه و كوزه‌گر است و نه مانند تجلّي يك چيز به صورت‌هاي مختلف. بديهي است در هر دو صورت لازم مي‌آيد خالق و مخلوقي در كار نباشد، در حالي كه خالق متعال واقعاً وجود دهنده و آفريننده اشياء مي‌باشد و آن‌ها را پس از نيستي واقعي آن‌ها وجود داده و آفريده است و واقعاً غير مخلوقات خود مي‌باشد. و هر كس خالق متعال را غير مخلوقات خود ندانسته و بين آن دو دوگانگي حقيقي قائل نباشد آگاهانه يا ناخودآگاه، عقيده دهريان و منكران وجود خداوند متعال را پذيرفته است. امّا در مورد بطلان قسمت دوم سخن ايشان كه تصريح كردند: يك وجود بيشتر در صحنه نيست كه مرتبه شديده (مرتبه نامتناهي) همان يك وجود، واجب است و مرتبه ضعيفه آن، ممكنات و مخلوقات هستند، بايد بگوئيم: اوّلاً: حقيقتي كه داراي مراتب باشد ـ بگونه‌اي كه هر مرتبه‌اي از آن كه فرض شود مرتبه‌اي فراتر از آن قابل تصوّر باشد ـ سلسله‌اي عددي و وجودي متجزي بوده، و نامتناهي لايقفي (غير ايستا) ناميده مي‌شود. مانند عمر جاويدان اهل بهشت كه دائماً قابل زيادت است ولي افراد آن هر چه زياد شوند پيوسته محدود و متناهي خواهند بود، چنين حقيقتي محال است به وجود مرتبه‌اي منتهي شود كه نامتناهي حقيقي (با صرف نظر از اين كه وجود نامتناهي حقيقي محاليّت ذاتي دارد) باشد، تا اين كه ممكن باشد نام آن را واجب الوجود يا غير آن بگذاريم. ثانياً: تناهي و عدم تناهي مانند ملكه و عدم، موضوع آن حقائق متجزي و عددي است لذا اگر حقيقتي متجزي و عددي نبود اتّصافش به تناهي يا عدم تناهي موضوعاً باطل است، به همين خاطر خداوند متعال كه جزء و كلّ و مقدار و عدد و زمان و مكان ندارد، ذاتاً به كوچكي و بزرگي، و كمي و زيادي، و تناهي و عدم تناهي وصف نمي‌شود. و چنان‌چه كسي نامتناهي را موجودي حقيقي بداند و در عين حال بگويد: «اين موجود نامتناهي جزء ندارد!» معناي نامتناهي را نفهميده چرا كه توجّه ندارد موضوع تناهي و عدم تناهي مقدار و اجزا است و قابليت زياده و نقصان خاصيّت ذات مقداري و شيء داراي اجزاء مي‌باشد. و سخن او درست مانند سخن كسي است كه معناي جسم را نفهميده و نداند كه موضوع تصوّر جسميّت طول و عرض و عمق است سپس در مورد خداوند بگويد: «خداوند جسمي است كه نه طول دارد و نه عرض و نه ارتفاع و نه زمان و نه مكان و نه…». از جهت معناي لغوي نيز كلمات «متناهي» و «نامتناهي» ، «محدود» و «غيرمحدود» تنها در مورد موضوعاتي به كار مي‌رود كه داراي كشش و امتداد و اجزا باشند. برخي پنداشته‌اند كه در روايات اهل‌بيت علیهم السلام خداوند متعال با عنوان «نامتناهي» وصف شده است، اين افراد اشتباهاً تقابل متناهي و نامتناهي را تقابل دو معناي نقيض انگاشته و رواياتي را كه براي بيان فراتري ذات خداوند متعال از قابليّت اتّصاف به اوصاف مخلوقات و مقداريّات و حقائق قابل زياده و نقصان وارد شده است، به معناي نامتناهي ساخته اوهام خود ـ كه وجود آن ذاتاً محال است ـ حمل كرده‌اند. لذا هيچ يك از علماي اعلام متقدّم قائل به نامتناهي بودن خداي تبارك و تعالي نشدند، بلكه وجود نامتناهي را محال دانستند [5] و خود فلاسفه هم اعتراف كرده‌اند [6] كه تا هزار سال پس از ظهور اسلام، نام و نشاني از نامتناهي بودن خدا در كلمات فلاسفه اسلامي وجود نداشته است. اصولاً بايد دانست كه در طول تاريخ اعتقادى شيعى، اعتقاد به محال‏ بودنِ وجود نامتناهى از امور مسلّم و بديهى بوده است، و اعتقاد به آن توسّط فلسفه يونان و عرفاى اهل‌سنّت در بين برخى از ايشان رخنه كرده است. ثالثاً: بر اساس برهان قطعي عقلي و ضرورت غير قابل انكار مكتب وحي و شرع، آفريننده و خالق و علّت حقيقي وجودِ مخلوقات آن است كه آن‌ها را ايجاد کرده باشد، ولي چنانچه علّت و معلول را اين‌گونه تفسير كنيم كه: معلول در واقع هستيِ تنزّل يافته علّت است. (رجوع شود به: از برهان تا عرفان، طاهرزاده، اصغر، ص26 و 32). معلول از خودش وجود مستقلي ندارد (ص29). بدون شك مخلوقات را اجزاي وجود خداوند دانسته‌ايم نه مخلوقات او. شكّي نيست كه مخلوقات، در هستي خود، هرگز مستقّل نيستند، امّا عدم استقلال وجودي اشياء، به اين نحو نيست كه وجود آن‌ها تنزل ذات خداوند متعال باشد، بلكه وضوحاً به اين معني است كه وجود و بقاي آن‌ها وابسته به اراده و مشيّت و ايجاد خداوند مي‌باشد و بدون آفرينش و مشيّت او وجود و بقا نخواهند داشت. رابعاً: موجودي كه داراي بي‌نهايت مراتب وجودي فرض شده باشد داراي بي‌نهايت اجزاء مي‌باشد، و اعتقاد به واجب الوجودي كه مركّب از بي‌نهايت اجزاء باشد (كه تنها معناي واقعي تركيب نيز همين است، نه تركيب از وجود و عدم كه فلسفه مي‌گويد[7] و صرفاً امري اعتباري مي‌باشد و بدون جهت آن را از أقسام تركيب، بلكه بدترين اقسام تركيب ناميده‌اند) در حقيقت اعتقاد به بي‌نهايت واجب الوجود مي‌باشد، نه اعتقاد به خداي واحد يگانه بي‌نظيري كه ذاتاً غير قابل انقسام و توليد و تولّد و صدور و تجلّي و ظهور و تصوّر و توّهم است. کتاب از برهان تا عرفان در ادامه در صفحه 30 در مورد رابطه بين ممكن الوجود با واجب الوجود بيان مي‌دارد: (رابطه بين ممكن الوجودها با واجب الوجود مثل رابطه صور ذهني است با ما). نقد و اشکال: فلسفه و عرفان رابطه وجودي نفس با صور ذهني را عينيّت و اتّحاد و يگانگي مي‌داند[8] نه خالقيّت و مخلوقيّت واقعي، و بطلان اين عقيده نيازي به توضيح ندارد. در صفحه 31 كتاب مذكور بيان شد كه: هر معلولي نسبت به علّت حقيقي و موجِده خويش يك وجود سرابي است كه در نفس و ذات خود فاقد واقعيّت و هستي است… قرآن مي‌فرمايد: «يا أيّها الناس أنتم الفقراء إلي الله و الله هو الغنيّ الحميد» يعني اي مردم شما در ذات خود فقيراني هستيد وابسته به خدا، و خدا غني و حميد است. بنابراين خداوند بودش و كمالش به خودش است و بقيّه مخلوقات همه و همه در ذات خود فقير إلي الله هستند يعني در ذات خود عدمي‌اند، ولي عدمي كه به خالق خود وصل است، و به وجود خدا موجود است. نقد و اشکال: ابتداءً بايد متذكّر شويم كه در اين‌جا گفته شد: وجود معلول نسبت به وجود علّت يك وجود سرابي است. ولي در صفحه 52 آمده است: كثرت در جهان امكان به آيت و ظهور برمي­گردد، نه اين كه به عنوان سراب قلمداد شود. و اين تناقضي واضح و آشكار است، البته اين گونه تناقض‌گويي­ها مختصّ به مؤلّف كتاب نيست بلكه بيشتر مطالب فلاسفه و عرفا از همين قبيل است كه در يك جا مي‌گويند: علّت و معلول داريم، و در جاي ديگر مي‌گويند: علّت و معلول نداريم[9]؛ در يك جا مي‌گويند: خالق و مخلوق داريم، و در جاي ديگر مي‌گويند: خالق و مخلوق نداريم؛ در يك جا مي‌گويند: واجب و ممكن داريم، و در جاي ديگر مي‌گويند: واجب و ممكن نداريم[10]. معنايي که در مورد آيه « یایها الناس انتم الفقرآء الی الله و الله هو الغنی الحمید » گفته شد، قطعاً تحريف معناي آيه بوده و بر خلاف ضروريّات دين و كتاب و سنّت مي‌باشد، علاوه بر آن كه وصل بودن «عدم» به ذات خالق خود! اصلا معناي درستي ندارد. در صفحه 34 آمده است: سؤال: طبق بحثي كه گذشت؛ آيا مي‌توان گفت: حال كه عين الوجود همان عين كمال و همان خداست، پس وجودهاي مادون هم مقداري از خدا هستند؟ جواب: خير؛ چون اگر دقّت بفرماييد خداوند «جلّ جلاله» عين كمال است، پس هر چيزي كه عين كمال نيست و داراي نقص است اصلاً خدا نيست، مضافاً بر اين وجودهاي مادون همه و همه معلول­اند و خداوند هيچ جنبه معلوليتي ندارد. آري تمام مراتب مادون، در عين كه هيچ جنبه استقلالي ندارند همه و همه آيات و نشانه­هاي خداوند اند و لذا است كه قرآن مي‌فرمايد: «فإينما تُوَلّوُا فَثَمَّ وَجْه الله» يعني بر هر چه بنگري آن جا وجه الله است كه همان جلوه‌اي از وجود مطلق باشد. نقد و اشکال: کسي که معتقد است: بين عين وجود و مخلوقات يگانگي است. (ص27) هيچ گونه دوگانگي بين خالق و مخلوق نيست. (ص27 و 35) معلول در واقع وجود تنزّل يافتة علّت است. (ص32) علّت است که به صور مخلوقات تجلّي كرده. (ص27) يك وجود در صحنه است كه مرتبه‌ی اعلاي همان يك وجود خداست و مراتب پائين‌تر همان يك وجود، مخلوقات هستند. (ص28) بايد بپذيرد كه مراتب مادون، مقداري از خدا هستند! همان گونه كه در سئوال هم آمده بود، و البته در جواب، از پاسخ حقيقي طفره رفته و جزء خدا بودن ردّ نشده است، بلكه در جواب گفته شده: مراتب مادون، خدا نيستند! و اين پاسخ در واقع، فرار از سئوال است، چرا كه سئوال کننده نگفته بود: آيا مراتب مادون، خداست يا خدا نيست؟ تا اين که در پاسخ گفته شود: خير! مراتب مادون خدا نيست؛ بلكه از جزئيت اشيا نسبت به خدا سئوال شده بود كه جواب آن هم گفته نشد. چرا که روشن است بر اساس مباني کتاب، و بر اساس قواعد مسلم فلسفه و عرفان، در حقيقت تمامي مخلوقات و مراتب مادون، و تمام أشيا روي هم رفته را خدا مي‌دانند ولي هر کدام به تنهايي را فقط مقداري از وجود خدا مي‌دانند نه همه آن! چنان‌که تصريح مي‌کنند: كلّ ما هو بسيط الحقيقة فهو بوحدته كلّ الأشياء. «ملاصدرا: عرشيه، 221». و مى‏گويند: وما في الكون أحدية إلا أحدية المجموع.[11] و در صحنه وجود هيچ احديتي جز احديت مجموع وجود ندارد! … و هذا الاطلاق الحقيقي الاحاطي حائز للجميع، ولا يشذّ عن حيطته شيء.[12] اطلاق حقيقي فراگير، همه چيز را در بر دارد، و هيچ چيز از دايره وجود آن بيرون نيست. شك نيست كه هيئت مجموعيه و صور احاطيه‏اي كه اشيا راست براي آن‏ها حقيقتي وراي اين خصوصيات و احديت جمع آن‏ها نيست.[13] فلسفه خود درباره علّت و معلول مى‏گويد: العلة هي تمام المعلول.[14] «علّت»، تمام و كمال معلول است، و تمام الشيء هو الشيء وما يفضل عليه.[15] و «تمام بودن»، به معناي نفسِ همان شى‏ء و زائد بر آن بودن است! و ابن ‏عربي صريحاً مى‏گويد: إنّ الاشياء لم تفارق خزائنها، وخزائن الاشياء لم تفارق عندية الحقّ تعالى، وعندية الحقّ تعالي لم تفارق ذات الحقّ تعالى، فمن شهد واحدة من هذه الامور الثلاثة فقد شهد المجموع، وما في الكون أحدية إلا أحدية المجموع.[16] اشيا، از خزائن خود جدا نشده‏اند. و خزائن اشيا، «نزد حق تعالي بودن» را وانگذاشته‏اند. و «نزد حقّ تعالي بودن»، از ذات حق تعالي مفارقت نجسته است. پس هر كس يكي از اين امور سه‌گانه را مشاهده كند، هر سه را مشاهده كرده است. و در صحنه‏ي وجود هيچ احديتي جز «احديت مجموع» وجود ندارد. ملا هادي سبزواري مى‏گويد: من لوازم الوجوب، التمامية وفوق التمامية بالنسبة إلي الوجودات الّتي دونه، وسيجيء أنّ تمام الشيء هو الشيء وما يفضل عليه؛ وأنّ البسيط كلّ الاشياء دونه بنحو أعلى.[17] از لوازم واجب‏الوجود بودن، تماميت و فوق تماميت نسبت به وجودات پايين‏تر از آن مى‏باشد. و به زودي خواهيم گفت كه «تماميت يك چيز»، خودِ همان چيز مى‏باشد وفزونى‏هاي بر آن. و نيز خواهيم گفت كه: وجودِ بسيط (خداوند)، مساوي با تمامي اشيا و موجودات پايين‏تر از آن به نحو اعلي مى‏باشد. آري بر اساس مباني فلسفه و عرفان بايد گفت که مراتب مادون را اگر به اصل وجودشان نظر كنيم و محدوديتشان را لحاظ نكنيم چيزي غير از خدا نيستند، مانند موج و دريا، كه وقتي به موج با محدوديتش نگاه مي‌كنيم آن را موج، و فقط مقداري از دريا مي­بينيم؛ ولي اگر به اصل وجودش نگاه كنيم چيزي غير از آب و دريا نمي­باشد. كما اين كه خود كتاب «از برهان تا عرفان» نيز در شعري كه در صفحه 50 آورده­ است مي‌نويسد: درياي كهن چـو بـر زند موجـي نـو موجش خوانند و در حقيقت درياست و به همين خاطر كه از نظر فلسفه و عرفان، مراتب مادون، جزئي از خدا هستند گفته‌اند: بت پرستي چيزي غير از خدا پرستي نيست. و اگر مسلمان كه قائل به توحيد است و انكار بت مي‌نمايد بدانستي و آگاه شدي كه في الحقيقة بت چيست و مظهر كيست و ظاهر به صورت بت چه كسي است، بدانستي كه البتّه دين حق در بت پرستي است. «شرح گلشن راز، لاهيجي، محمد، 639» مسلمان گـر بدانستي كه بت چيست بدانستي كه دين در بت پرستي است[18] و به همين خاطر است كه مي‌گويند: وقتي موسي علیه السلاماز مناجات كوه طور برگشت و ديد مردم گوساله پرست شدند به برادرش هارون عتاب كرد و عتابش هم به هارون بدين جهت بود كه تو چرا گوساله پرستي را انكار كردي و نفهميدي گوساله پرستي چيزي غير از خدا پرستي نيست چون عارف خدا را عين هر چيزي مي داند. و چنان که مي‌گويند: فكان موسي أعلم بالأمر من هارون لأنّه عَلِمَ ما عبده أصحاب العِجْل لعلمه بأنّ الله قد قضي ألاّ يعبدوا إلاّ إيّاه كما قال تعالي: «وَ قَضي ربُّك ألاّ تَعْبُدُوا إلاّ إيّاه» و ما حكم الله بشيء إلاّ وقع، فكان عَتْب موسي أخاه هارون لما وقع الأمر في إنكاره و عدم اتّساعه، فإنّ العارف من يري الحقّ في كلّ شيء بل يراه عين كلّ شيء. و در شرح عبارت فوق مي‌گويند: بنابراين عتاب موسي برادرش هارون را از اين جهت بود كه هارون انكار عبادت عجل مي نمود و قلب او چون موسي اتّساع نداشت، چه اينكه عارف حقّ را در هر چيز مي بيند بلكه او را عين هر چيز مي بيند. «ممدّ الهمم در شرح فصوص الحكم، حسن زاده آملي، 514» إنّ المعبود هو الحقّ في أيّ صورة كانت، سواء كانت حسيّة كالأصنام أو خياليّة كالجن أو عقليّة كالملائكة. «شرح فصوص الحكم قيصري، 524» در مورد آيه‌ی شريفه‌ی « فأینما تولوا فثم وجه الله » هم بايد بگوئيم: معنايي كه در كتاب بيان شده است قطعاً تحريف معناي قرآن كريم است، و برخلاف ضرورت عقل و برهان و دين مي‌باشد. زيرا در مورد معناي آيه‌ی شريفه بر اساس برهان و قواعد کتاب و سنت مي‌توان گفت که منظور اين است که خداوند متعال بر خلاف مخلوقات خود بوده، و داراي مکان نيست که کسي خيال کند اگر رو به قبله کند حتما رو به خدا کرده است، و اگر پشت به قبله کند، پشت به خدا کرده است. بلکه به هر طرف که روي داشته باشيد براي خداوند متعال يکسان است و خداوند سميع و بصير، نسبت به همه چيز و همه جا دانا و شنوا مي‌باشد. ادامه دارد … فصلنامه نورالصادق شماره 8 – دارالصادق اصفهان [1]. تألیف اصغر طاهرزاده. [2]. از جناب مستطاب حجة الاسلام آقای حمید نصرالله زاده که در تحقیق و تدوین این جزوه همکاری نمودند قدردانی کرده و از ایشان تشکر می‌کنیم. [3]. در مقاله‌ی اثبات توحید و بطلان وحدت وجود. [4]. إعلم أنّ واجب الوجود بسيط الحقيقة غاية البساطة، و كلّ بسيط الحقيقة كذلك فهو كلّ الأشياء، فواجب الوجود كلّ الأشياء لايخرج عنه شيء من الأشياء، و برهانه علي الاجمال: أنّه لوخرج عن هويّة حقيقته شيء لكان ذاته بذاته مصداق سلب ذلك الشيء. (اسفار، 2/368). [5]. شيخ طوسي، اقتصاد، 24 و 82 ـ خواجه نصيرالدين طوسي، تجريد الاعتقاد، 35 ـ ابوالصلاح حلبي، تقريب المعارف، 76 ـ سيّد مرتضي، الشافي في الامامه، 1/162؛ الانتصار، 407 ـ ابن ميثم بحراني، قواعد المرام في علم الكلام، 57 [6]. الميزان، 6/103. [7]. ثمّ إن من التركّب ما يتّصف به الشيء بهويّته الوجوديّة من السلوب، و هو منفي عن الواجب بالذات. بيان ذلك: أنّ كلّ هويّة صحّ أن يسلب عنها شيء بالنظر إلي حدّ وجودها، فهي متحصّلة من ايجاب و سلب، كالانسان مثلاً هو إنسان و ليس بفرس في حاقّ وجوده، و كلّ ما كان كذلك فهو مركّب من ايجابٍ هو ثبوت نفسه له و سلبٍ هو نفي غيره عنه، ضرورة مغايرة الحيثيّتين. فكلّ هويّة يسلب عنها شيء فهي مركّبة، و تنعكس النتيجة بعكس النقيض إلي أنّ كلّ ذات بسيطة الحقيقة فإنّها لايسلب عنها كمال وجوديّ. و الواجب بالذات وجودبحت لاسبيل للعدم إلي ذاته و لايسلب عنه كمال وجوديّ، لأنّ كلّ كمال وجوديّ ممكنٌ، فإنّه معلول مفاض من علّة و العلل منتهية إلي الواجب بالذات، و معطي الشيء لايكون فاقداً له، فله (تعالي) كلّ كمال وجوديّ من غير أن يداخله عدم، فالحقيقة الواجبيّة بسيط بحتة، فلايسلب عنها شيء. (نهاية الحكمة، 336). [8]. رجوع شود به: نهاية الحكمة، الفصل الثاني من المرحلة الحادية عشرة، في اتّحاد العالم بالمعلوم و هو المعنون عنه باتّحاد العاقل بالمعقول. [9]. فما وضعناه أوّلاً أنّ في الوجود علّة و معلولاً بحسب النظر الجليل قد آل آخر الأمر بحسب السلوك العرفاني إلي كون العلّة منهما أمراً حقيقيّاً و المعلول جهة من جهاته، و رجعت عليّة المسمّي بالعلّة و تأثيره للمعلول إلي تطوّره بطور و تحيّثه بحيثيّة. (إسفار، 2/300). اين كه ما در ابتداي امر بنابر انديشه بزرگ گفتيم كه در صحنه وجود علّت و معلولي هست، به اقتضاي سلوك عرفاني در پايان به آن‌جا كشانده شد كه: از آن دو، تنها علّت، امرِ حقيقي است و معلول جهتي از جهات آن مى‏باشد، و علّيت و تأثيرِ آن چيزي كه علّت ناميده شده است به دگرگون شدن و جهات مختلف پيدا كردن خود او بازگشت، نه به اين كه معلول چيزي غير از آن و جدا از آن باشد! [10]. چون به دقّت بنگري آن چه در دار وجود است وجوب است و بحث در امكان براي سرگرمي است. (ممدّ الهمم در شرح فصوص الحكم، حسن زاده آملي، 107). الممكنات باطلة الذوات هالكة الماهيّات أزلاً و أبداً و الموجود هو ذات الحقّ دائماً و سرمداً (أسفار، 2/340)؛ فحقائق الممكنات باقية علي عدميتها أزلا و أبداً. (أسفار، 2/341). [11]. ابن عربى، كتاب المعرفة، 29ـ30. [12]. حسن‏زاده آملى، حسن، تعليقات كشف المراد، 502. [13]. حسن‏زاده آملى، حسن، وحدت از ديدگاه عارف و حكيم، 64 ـ66، انتشارات تشيع ـ چاپ اول، 1379. [14]. طباطبايى، محمد حسين: نهاية الحكمة، 169. [15]. طباطبايى، محمد حسين: نهاية الحكمة، 177. [16]. ابن عربى: كتاب المعرفة، 29ـ30. [17]. سبزوارى، ملاهادى: حاشيه اسفار، 1/14. [18]. شرح گلشن راز، لاهيجي» با تشکر!

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: این حرف جدیدی نیست. آری! جریان‌های مخالف فلسفه، از همین حرف‌ها زده‌اند. حضرت امام در نوشتاری که تحت عنوان «منشور روحانیت» مطرح فرمودند، بلای این نوع تحجّر را به ما گوشزد کرده‌اند در حدّی که به گفته حضرت امام ظرفی که فرزند ایشان آب خورده بود، آن را نجس می‌دانستند و آب کشیدندحضرت امام «رضوان‏ الله عليه» در شرح حديث دوازدهم در كتاب چهل حديث مى ‏فرمايند: نظر در ذات براى اثبات وجود توحيد و تنزيه و تقديس آن، غايت ارسال انبياء و آمال عرفا بوده و قرآن كريم و احاديث شريفه مشحون از علم به ذات و كمالات اسماء الهى است و هيچ كتابى از كتب حكما و متكلمين بيشتر از كتاب كريم الهى و كتب معتبره‏ ى اخبار مثل «اصول كافى» و «توحيد صدوق» غور در اثبات ذات و اسماء و صفات ننموده. ليكن مصيبت در آن است كه در قرون اخير بعضى جاهلان در لباس اهل علم پيدا شده كه نديده و نسنجيده و از كتاب و سنت عارى و برى بوده، مجردِ جهلِ خود را دليل بطلان علم به مبدأ و معاد دانسته، براى رواج بازار خود، نظر در معارف را كه غايتِ مقصد انبياء و اولياء (عليهم السلام) است و سر تا پاى كتاب خدا و اخبار اهل بيت (عليهم السلام) مشحون از آن است را حرام شمرده و هر ناسزايى و تهمتى را از اهل آن دريغ ندانسته و قلوب بندگان خدا را از علم به مبدأ و معاد منصرف كرده و اسباب تفرقه‏ ى كلمه و شتات جمعيت مسلمين گرديده و از او اگر سؤال شود كه اين‏ همه تكفير و تفسيق براى چيست؟ متشبث شود بر حديث‏ «لا تَتَفَكَّرُوا فِي ذاتِ الله». اين بيچاره‏ ى جاهل از دو جهت در اشتباه و جهالت است: يكى آن‏كه گمان كرده حكماء تفكر در ذات مى‏ كنند، با آن‏كه تفكر در ذات را و اكْتِناهِ آن را ممتنع مى ‏دانند و اين خود يكى از مسائل مبرهنه‏ ى آن علم است. و ديگر آن‏كه معنى حديث را ندانسته گمان كرده مطلقاً راجع به ذات مقدس نبايد اسمى برده شود.[1].

می دانید که دعوای بین اخباریون و حکماء چیز جدیدی نیست و بنده هم بنا ندارم وارد این دعوا ها شوم بحمد الله اساتید بزرگی در میدان هستند. تنها برای این که سوال شما را بی جواب نگذاشته باشم و وارد یک بحث فنی هم نشوم نوشته آقای حسن قربانی را تقدیم می کنم .« اسلام چه گوهریست که به دلیل انطباقش بر حقایق نظام تکوین و فطرت انسانی، در مواجهه با دشمنان خود می فرماید: «قل هاتوا برهانکم»؟ به راستی مکتبی که انسانها را دائماً به تفکر و تعقل دعوت کرده و از منکرین خود برهان طلب می کند، خود با چه برهان عقلی به سؤالات آنها پاسخ می دهد؟ ابرمرد دوران غیبت امام معصوم (عج)، امام خمینی (ره)، در سن حدود ۶۰ سالگی پس از یک عمر کسب معارف، خودسازی و سیر و سلوک الی الله و نوشتن انواع کتابهای عمیق فقهی، فلسفی، عرفانی از جمله تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، سرالصلوة، رساله لقاءالله و حاشیه بر اسفار اربعه، پای در میدان مبارزه با طاغوت نهاد و شجره ی طیبه ای به نام انقلاب اسلامی را که اولین ثمره اش، نظام جمهوری اسلامی ایران بود بنا نهاد اما به واقع، عظیم تر از تغییر ساختار سیاسی در ایران، انقلاب معرفتی آن حکیم الهی بود. سرگذشت عرفا و حکمای بزرگ الهی مالامال از سختی ها و فشارهای جانسوز است. از سر بر دار شدن منصور حلاج و شیخ شهاب الدین سهروردی، تا به آتش کشیده شدن عین القضات همدانی، تا تبعید صدر المتألهین ملا صدرای شیرازی به کهک قم، تا متهم شدن به صوفی گری اولیائی همچون حاج میرزا علی آقا قاضی طباطبائی و اقدام نافرجام به قتل ایشان، تا تبعید عارف بیداردل سید حسن مسقطی از نجف اشرف، تا فحاشی و دشنام ها به امثال علامه طباطبائی و علامه حسن زاده آملی. علامه حسن زاده آملی (حفظه الله) در کتاب «گفتگو با علامه حسن زاده آملی» می فرمایند: «روزی مرحوم علامه طباطبایی را در خیابان زیارت کردم و در معیت ایشان، تا درب منزلشان رفتم. به درب منزل که رسیدیم ایشان تعارف کردند. عرض کردم مرخص می شوم. ایشان، در پله بالا ایستاده بودند و من پایین بودم و رو به من کردند و گفتند: حکمای الهی این همه فحشها را شنیدند، سنگ حوادث را خوردند، قلمها به دشنام و بدگویی آنها پرداختند. این همه فقر و فلاکت و بیچارگی را از تبلیغات سوء کشیدند. گاهی به "کهک" بسر می بردند و گاهی ... با این همه حقایق را در کتابهایشان نوشتند و گفتند: آقایانی که به ما بد گفتید و فحش دادید و زندگی را در کام ما تلخ کردید و مردم را علیه ما شورانیدید، حرف این است و حق این است که نوشته ایم و برای شما گذاشته ایم، حال هر چه می خواهید بگویید. آنها حرف حقشان را نوشتند و برای نفوس مستعد به یادگار گذاشتند و تمام تلاش این هست که منطق وحی را بفهمیم.» آنگاه که سید روح الله موسوی خمینی، ، در اولین سال پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، جلسه ی تفسیر فلسفی عرفانی خود از سوره ی مبارکه ی حمد را به دلیل برخی اعتراض های تفرقه افکنانه نتوانست بیش از پنج جلسه ادامه دهد، حقیقت این اندیشه ی غالب در طول تاریخ بیشتر خودنمایی کرد. آن حکیم الهی و عارف کامل، در تاریخ ۱۱ دی ماه ۶۷، یعنی تنها چند ماه قبل از پایان عمر مبارکشان، پیامی به میخائیل گورباچف، رهبر بزرگترین دولت ملحد جهان، از طریق شاگرد محضر فلسفی عرفانی مرحوم علامه طباطبائی، آیت الله جوادی آملی ارسال کرده و آنان را به اسلام دعوت می کنند. اما ایشان کافران را با چه براهینی به اسلام فرا می خوانند؟ در این پیام آمده است: «انسان مى‏‌خواهد به «حق مطلق» برسد تا فانى در خدا شود. اصولاً اشتیاق به زندگى ابدى در نهاد هر انسانى نشانه وجود جهان جاوید و مصون از مرگ است. اگر جنابعالى میل داشته باشید در این زمینه ‏ها تحقیق کنید، مى‏ توانید دستور دهید که صاحبان اینگونه علوم علاوه بر کتب فلاسفه غرب در این زمینه، به نوشته‏ هاى فارابى و بوعلى سینا - رحمة اللَّه‏ علیهما- در حکمت مشاء مراجعه کنند، تا روشن شود که قانون علیت و معلولیت که هرگونه شناختى بر آن استوار است، معقول است نه محسوس؛ و ادراک معانى کلى و نیز قوانین کلى که هر گونه استدلال بر آن تکیه دارد، معقول است نه محسوس، و نیز به کتابهاى سهروردى - رحمة اللَّه علیه- در حکمت اشراق مراجعه نموده، و براى جنابعالى شرح کنند که جسم و هر موجود مادى دیگر به نور صِرف که منزه از حس مى‏ باشد نیازمند است؛ و ادراک شهودىِ ذات انسان از حقیقت خویش مبرا از پدیده حسى است. و از اساتید بزرگ بخواهید تا به حکمت متعالیه صدرالمتألهین - رضوان اللَّه تعالى علیه و حشره اللَّه مع النبیین والصالحین- مراجعه نمایند، تا معلوم گردد که: حقیقت علم همانا وجودى است مجرد از ماده، و هرگونه اندیشه از ماده منزه است و به احکام ماده محکوم نخواهد شد. دیگر شما را خسته نمى‏‌کنم و از کتب عرفا و بخصوص محى الدین ابن عربى نام نمى‌‏برم؛ که اگر خواستید از مباحث این بزرگمرد مطلع گردید، تنى چند از خبرگان تیزهوش خود را که در اینگونه مسائل قویاً دست دارند، راهى قم گردانید، تا پس از چند سالى با توکل به خدا از عمق لطیف باریکتر ز موى منازل معرفت آگاه گردند، که بدون این سفر آگاهى از آن امکان ندارد.» (صحیفه امام، ج‏21، ص: 223) آن فیلسوف کبیر، کمتر از دو ماه بعد در تاریخ سوم اسفند ماه 67، در نامه ای به روحانیون و طلاب حوزه علمیه که به منشور روحانیت معروف شد، دردمندانه اینچنین نوشت: «عده ای مقدس نمای واپسگرا همه چیز را حرام می دانستند و هیچ کس قدرت این را نداشت که در مقابل آنها قد علم کند. خون دلی که پدر پیرتان ازاین دسته متحجر خورده است هرگز از فشارها و سختیهای دیگران نخورده است . وقتی شعار جدایی دین از سیاست جا افتاد و فقاهت در منطق ناآگاهان غرق شدن در احکام فردی و عبادی شد و قهرا فقیه هم مجاز نبود که از این دایره و حصار بیرون رود و درسیاست و حکومت دخالت نماید، حماقت روحانی در معاشرت با مردم فضیلت شد. به زعم بعض افراد، روحانیت زمانی قابل احترام و تکریم بود که حماقت از سراپای وجودش ببارد و الا عالم سیاس و روحانی کاردان و زیرک ، کاسه ای زیر نیم کاسه داشت و این از مسائل رایج حوزه ها بود که هر کس کج راه می رفت متدینتر بود. یاد گرفتن زبان خارجی ، کفر و فلسفه و عرفان ، گناه و شرک بشمار می رفت. در مدرسه فیضیه فرزند خردسالم ، مرحوم مصطفی از کوزه ای آب نوشید، کوزه را آب کشیدند، چرا که من فلسفه می گفتم . تردیدی ندارم اگر همین روند ادامه می یافت، وضع روحانیت و حوزه ها، وضع کلیساهای قرون وسطی می شد که خداوند بر مسلمین و روحانیت منت نهاد و کیان و مجد واقعی حوزه ها را حفظ نمود.» پس از این مجاهدت معرفتی امام برای شکستن جو مخالفت با عرفان و فلسفه الهی، اخیراً جریانی از دینداران، متأسفانه به هر دلیلی، تردیدهایی در باب فلسفه و عرفان اسلامی به راه انداختند و بسیاری را دچار شبهه نمودند. سفر تاریخی فرزند خلف امام خمینی، حضرت امام خامنه ای (مد ظله العالی) به شهر مقدس قم و سخنان صریح، شفاف و مکرر ایشان در این باب که حاکی از اهمیت موضوع است، حجت را بر همه ی مؤمنین تمام کرد. ایشان در جمع مردم قم اینگونه از امام بزرگوار یاد کردند: «همه‌ى دنیا بدانند این انقلاب، یک انقلاب دینى و مذهبى است؛ هیچ تفسیر به رأیى، هیچ تفسیر مادى‌اى از این انقلاب نمی‌شود کرد؛ خاستگاهش قم است؛ رهبرش یک فقیه، یک فیلسوف، یک عالم بزرگ، یک روحانى معنوى است. شناسنامه‌ى انقلاب، اینجور در همه‌ى دنیا شناخته شده است.» و در جمع طلاب حوزه ی علمیه فرمودند: «اجتهاد مخصوص فقه هم نیست؛ در علوم عقلى، در فلسفه، در کلام، اجتهاد کسانى که فنان این فنون هستند، امر لازمى است. اگر این اجتهاد نباشد، خواهیم شد آب راکد.» « امروز حوزه نباید در صحنه‌هاى متعدد فلسفى و فقهى و کلامى در دنیا غائب باشد. این همه سؤال در دنیا و در مسائل گوناگون مطرح است؛ پاسخ حوزه چیست؟ نه باید غائب باشد، نه باید منفعل باشد؛ هر دو ضرر دارد. فکر نو لازم است، پاسخ به نیازهاى نوبه‌نو لازم است که دارد مثل سیل در دنیا مطرح می‌شود؛ باید شما برایش جواب فراهم کنید. جواب شما باید ناظر باشد به این نیاز، و نیز ناظر باشد به پاسخهائى که مکاتب و فرقه‌هاى گوناگون می‌دهند. اگر از جوابهاى آنها غافل باشید، پاسخ شما نمی‌تواند کار خودش را انجام دهد. باید پاسخ قوى، منطقى و قانع کننده بیاورید وسط. باید پاسخها در دنیا مطرح شود. دائم بایستى صادرات قم - همان طور که عرض کردیم، این قلب معرفتى دنیاى اسلام - پمپاژ بشود.» «یک مسئله، مسئله‌ى درس فلسفه و رشته‌ى فلسفه است. توجه بکنید؛ اهمیت فقه و عظمت فقه نباید ما را غافل کند از اهمیت درس فلسفه و رشته‌ى فلسفه و علم فلسفه؛ هر کدام از اینها مسئولیتى دارند. رشته‌ى فقه مسئولیتى دارد، فلسفه هم مسئولیتهاى بزرگى بر دوش دارد. پرچم فلسفه‌ى اسلامى دست حوزه‌هاى علمیه بوده است و باید باشد و بماند. اگر شما این پرچم را زمین بگذارید، دیگرانى که احیاناً صلاحیت لازم را ندارند، این پرچم را برمی‌دارند؛ تدریس فلسفه و دانش فلسفه مى‌افتد دست کسانى که شاید صلاحیتهاى لازم را برایش نداشته باشند. امروز اگر نظام و جامعه‌ى ما از فلسفه محروم بماند، در مقابل این شبهات گوناگون، این فلسفه‌هاى وارداتى مختلف، لخت و بى‌دفاع خواهد ماند. آن چیزى که می‌تواند جواب شماها را بدهد، غالباً فقه نیست؛ علوم عقلى است؛ فلسفه و کلام. اینها لازم است. در حوزه، اینها رشته‌هاى مهمی است. رشته‌ى مهم دیگر، تفسیر است؛ انس با قرآن، معرفت قرآنى. ما نباید از تفسیر محروم بمانیم. درس تفسیر مهم است، درس فلسفه مهم است؛ اینها رشته‌هاى بسیار باارزشى است.» «امروز در همه‌ى دنیا اینجور است که وضع نظام مادى و فشار مادى و مادیت، جوانها را بى‌حوصله می‌کند؛ جوانها را افسرده می‌کند. در یک چنین وضعى، دستگیر جوانها، توجه به معنویت و اخلاق است. علت اینکه مى‌بینید عرفانهاى کاذب رشد پیدا می‌کند و یک عده‌اى طرفشان می‌روند، همین است؛ نیاز هست. جوان ما در حوزه‌ى علمیه - جوان طلبه؛ چه دختر، چه پسر - نیازمند تهذیب است. ما قله‌هاى تهذیب داریم. در همین قم، مرحوم حاج میرزا جواد آقاى ملکى، مرحوم علامه‌ى طباطبائى، مرحوم آقاى بهجت، مرحوم آقاى بهاءالدینى (رضوان اللَّه تعالى علیهم) قله‌هاى تهذیب در حوزه بودند. رفتار اینها، شناخت زندگى اینها، حرفهاى اینها، خودش یکى از شفابخش‌ترین چیزهائى است که میتواند انسان را آرام کند؛ به انسان آرامش بدهد، روشنائى بدهد، دلها را نورانى کند. در نجف بزرگانى بودند؛ سلسله‌ى شاگردان مرحوم آخوند ملاحسینقلى تا مرحوم آقاى قاضى و دیگران و دیگران؛ اینها برجستگانند. به نحله‌هاى فکرى و عرفانى اینها هم کارى نداریم. در اینجا مسئله، مسئله‌ى نظرى نیست. بعضى‌ها نحله‌هاى مختلفى هم داشتند. مرحوم سید مرتضى کشمیرى (رضوان اللَّه تعالى علیه) یکى از اساتید مرحوم حاج میرزا على آقاى قاضى است؛ اما نحله‌ى فکرى اینها بکلى از هم متفاوت است. ایشان از داشتن یک کتابى بشدت منع میکند، ایشان به آن کتاب عشق میورزد؛ منافاتى ندارد. همین بزرگانى که در مشهد بودند، مردمانى بودند که ما اینها را به تقوا و طهارت و پاکیزگى شناختیم؛ مرحوم حاج میرزا جواد آقاى تهرانى، مرحوم حاج شیخ مجتبى و امثال ایشان؛ اینها هم همین جورند. عمده این است که این دل زنگار گرفته را یک زبان معنوى، یک سخن برخاسته‌ى از دل شفا ببخشد و این زنگار را برطرف کند. بنابراین ما اینجا بحث عرفانهاى نظرى را نداریم.» به فرموده علامه حسن زاده آملی، فلسفه تفسیر برهانی قرآن کریم و عرفان تفسیر انفسی قرآن کریم است. ایشان در رساله شریف «صد کلمه در معرفت نفس» می فرماید: « آن که انسان کامل است، به تعبیر عارف، مبیّن حقایق اسماء است. فیلسوف گوید :فیلسوف کامل امام است، که فلسفه، علم به حقایق اشیاء است و اشیاء اسماء عینی اند. قرآن کریم فرماید: و علم آدم الأسماء کلها، و کل شیء احصیناه فی إمام مبین. پس قرآن و عرفان و برهان را از یکدیگر جدایی نیست.» اکنون به حول و قوه الهی، انقلاب عظیم معرفتی به رهبری امام خمینی در حال به بار نشستن است و سخنان شاگرد اول مکتب ایشان، امام خامنه ای حکیم در شهر مقدس قم همه ی سدّهای فراروی اسلام ناب محمدی را شکسته و نویدبخش برپایی بنای عظیم تمدن اسلامی جهانشمول است. إن‌شاء الله به امید آن روز»

موفق باشید

34756
متن پرسش

سلام علیکم: خسته نباشید استاد عزیز. در این ماه عزیز و ایام مبارک آتیه خاضعانه از شما التماس دعا داریم. استاد حضرت امام (ره) در مورد آیه شریفه «إنا عرضنا الأمانة على السماوات والأرض والجبال فأبين أن يحملنها وأشفقن منها وحملها الإنسان إنه كان ظلوما جهولا» می فرمایند: این بالاترین وصفی است که برای انسان گفته شده است ظلوم یعنی همه بت ها را شکسته همه چیز را شکسته جهول یعنی به هیچ چیز توجه ندارد هیچ چیز را متوجه به آن نیست. سخن ایشان را توضیح می دهید یعنی فضل انسان در فهمیدن ظلوم و جهول بودن انسان است؟

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: حضرت امام خمينى «رحمةالله ‏عليه» در همين رابطه مى‏ فرمايند:

آن كه بشكست همه قيد، ظلوم است و جهول‏

وآن‏كه از خويش‏ وهمه كون‏ ومكان غافل بود

آن علمى كه مانع تجلى انوار الهى است، حجاب سالك است، و درست است كه در عرف جامعه هر دانايى را علم مى‌‏گويند ولى نظر به اين‏كه اين دانايى ‏ها مانع ارتباط ما با خدا باشد، حجاب به حساب مى ‏آيد و در راستاى جاهل‏ شدن به اين دانايى ‏ها است، كه گفت:

در بر دل‏شدگان علم، حجاب است حجاب‏

از حجاب آن‏كه برون رفت به ‏حق جاهل بود

اين نوع جهلِ به ماسِوَى الله، و تمام نظر را به حق انداختن، موجب مى ‏شود تا انسان شايسته پذيرش امانت الهى شود كه گفت:«إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ‏ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا»[1] ما امانات را بر آسمان‏ها و زمين و كوه‏ ها عرضه كرديم و همه از پذيرفتن سر باز زدند و از تحمل آن در زحمت افتادند، ولى انسان آن را حمل نمود، كه او ظلوم و جهول بود. از يك جهت اگر كسى از علم خارج شود جاهل است و از طرفى علم حجاب است، در نتيجه درست است كه اگر كسى از علم خارج شد، جاهل محسوب مى‏‌شود، ولى اگر هم در حجاب علم بود، از رؤيت حقيقت محروم است. خداوند در قرآن مى‏ فرمايد: ما امانت خودمان را بر آسمان‏ها و زمين و كوه‏ ها عرضه كرديم، ولى هيچ كدام نتوانستند آن را تحمل كنند و بپذيرند. ولى انسان پذيرفت، چون ظالم و جاهل بود.

زنده باد اين ظلم و جهل كه موجب شد انسان امانت‏دار الهى شود! آن هم امانتى كه هيچ يك از اعضاى هستى نتوانستند آن را بپذيرند. پس معلوم است كه ظلوم و جهول بودن انسان كه موجب پذيرش امانت الهى شود، يك نوع كمال است و آيه در صدد مدح انسان به جهت آن كمال است. در ابتدا ممكن است اين طور به ذهن آيد كه ظلوم و جهول نبايد صفت خوبى باشد، ولى از سياق آيه معلوم است كه در اين‏جا به عنوان دو صفت خوب مطرح است، به طورى كه مى‏ فرمايد؛ همين صفات موجب شده تا انسان امانت الهى را بپذيرد. لذا در تفسير آن مى ‏گويند: انسان نسبت به نفس امّاره خود ظلوم است، و نسبت به همه چيز غير از خدا جهول، پس چون خود را نديد توانست حق را ببيند و پذيراى انوار الهى باشد و به آن نوع علم كه موجب خودبينى مى‏ شود جاهل بود و گرنه همان علم حجاب بين او و انوار امانات الهى مى‏ شد. اگر خودش را حمل كرده بود كه نمى‏ توانست امانت الهى را حمل كند، پس معلوم است اگر بخواهد امانت الهى را حمل كند خودش را بايد زير پا بگذارد. حال اگر بخواهد خودش را زير پا بگذارد، نسبت به خود ظلوم مى‏‌شود، حال چه‏ چيزى را بايد ببيند كه خود را نبيند؟ خدا را فقط بايد ببيند، پس نسبت به ديدن غير خدا جهول است، از طرفى جهل مقابل علم است پس معلوم است يك علمى است كه مانع رؤيت حق است و لذا در مورد آن مى‏ فرمايند: «العلمُ هُو الحجابُ الْاكبر»[2] علم همان حجاب اكبر و حجاب بزرگى است كه مانع ارتباط انسان با حقيقت مى‏ شود، كدام علم است كه مطلوب نيست؟ علمى كه نگذارد من خدا را ببينم، آن علمى كه مرا به خودش مشغول كند، آن علمى كه مفاهيم حقيقت باشد و نه خود حقيقت، حال آن علم، چه علم به مفاهيم معنوى باشد و چه علم به مفاهيم غير معنوى، وقتى كه با آن علم، محبوب من در حجاب مى ‏رود، ديگر به چه كار من مى‏ آيد؟ لذا است كه حضرت امام خمينى «رحمةالله‏ عليه» مى‏ فرمايند:

آن‏كه بشكست همه قيد، ظلوم است و جهول‏

وآن‏كه ازخويش‏ وهمه كون و مكان غافل ‏بود

چرا ظلوم و جهول آن كسى است كه از همه كون و مكان بايد غافل باشد؟ چون؛

در بر دل شدگان علم حجاب است حجاب‏

از حجاب آن كه برون رفت به‏ حق جاهل بود

چون از حجابِ علم در آمده پس جهول است و از طرفى چون از حجاب در آمده به حقيقت رسيده. پس:

عاشق از شوق به درياى فنا غوطه ‏ور است‏

بى‏ خبر آن كه به ظلمتكده ساحل بود

وقتى از حجاب عقل و علم خارج شد، آن چنان به درياى فنا غوطه‏ ور مى‏ شود كه اصلًا اهل عقل و هوشيارى كه در ظلمتكده ساحل ايستاده‏ اند، نمى‏ توانند آن حالت را دريابند، چون به قول مولوى؛

عقل گويد شش جهت حدّ است و ديگر راه نيست‏

عشق گويد راه هست و رفته‏ ايم ما بارها

حال با تمام اين حرف‏ها اولين مشكلى كه براى شما پيش مى‏ آيد همين «جهول» بودن است كه بايد نسبت به رسم زمانه و عادت‏هاى فكرى جاهل باشيم و اين خلاف عادت زمانه است و با قدم گذاشتن در خلاف عادت زمانه است كه بصيرت حقيقى شروع مى‌‏شود، به گفته حافظ:

از خلاف آمد عادت بطلب كام، كه من‏

كسب جمعيت از آن زلف پريشان كردم‏

بشر امروز به علمى عادت كرده كه نمى‌‏تواند بفهمد اين علم حجاب حقيقت است و علمى بالاتر از اين علم ‏ها هست كه اساساً رويكردش با اين علوم متفاوت است، ولى به راحتى حاضر نيست وارد آن رويكرد بشود. براى اين كه آن علم و آن رويكرد خلاف عادت او است، براى اين كه آن چه را علم مى ‏داند، آن چه را قرآن مى ‏داند، آن چه را دين مى‏ داند، آن چه را كه فكر مى‏ داند، همه و همه مفاهيمى بيش نيستند، مفاهيم كجا و حقايق كجا! وقتى عادت نداشتيم قرآن را دريچه ارتباط با حقايقِ نورى بگيريم چگونه مى توانيم به مقام يگانگى با حقايق برسيم و به گفته حافظ «كسب جمعيت» كنيم و به يگانگى با حقايق نايل شويم. شرط ارتباط با هر مرتبه از قرآن، طهارت است، از مقام كريم و مكنون قرآن كه با قلب مطهرون مرتبط است گرفته، تا مرتبه لفظ قرآن كه بايد با دست با وضو با آن تماس گرفت، وگرنه آداب و ادب ارتباط با قرآن رعايت نشده است. و عزيزان عنايت داشته باشند، اگر نظر به مرتبه عاليه قرآن مى‏ شود و ادب و آدابِ ارتباط با آن مرتبه مورد بررسى قرار مى ‏گيرد، بدين معنى نيست كه آداب و ادب ارتباط با مرتبه نازله قرآن مورد غفلت قرار گيرد، و البته در مورد هر حقيقتى مسئله از همين قرار است، و لذا نبايد تصور شود قراردادن فقه و اصول در رديف اعتباريات، موجب كاهش ارزش آن مى ‏شود، چون اين نوع اعتباريات كه ريشه در حكم الهى دارد خود تعيين‏ كننده بسيارى از خط مشى ‏هاى حقيقى است و همين بايد و نبايدهاى فقهى، خود مشخص كننده حقايق است. حرف ما اين است كه مواظب باشيم نظرمان نسبت به حقايق منحرف نشود و اين ممكن نيست مگر اين‏كه از طريق فقه و اصول عمليه سير خود را مديريت كنيم. موفق باشید

 

[1] ( 1)- سوره احزاب، آيه 72.

[2] ( 1)- محمد بن حمزه فنارى« مصباح الانس»، ص 180.

34753
متن پرسش

با سلام خدمت استاد طاهرزاده ارجمند: چرا مباحث شرح کتاب مصباح الهدایة امام خمینی (ره) به صورت کتاب منتشر نشده؟ مشتاقانه منتظریم

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: کار آسانی نیست و نیاز به فرصت کافی دارد. به نظر می‌آید اگر به کمک صوت شرح کتاب در متن تمرکز لازم انجام گیرد، إن‌شاءالله نتایج خوبی حاصل می‌شود. موفق باشید

34751
متن پرسش

سلام خدمت استاد بزرگوار: در گروهی مجازی از سوی منتقدان دین، این پرسش مطرح شد. خواستم از نقطه نظرات حضرتعالی مستفیض شویم. پرسش: «یک خروجی مثبت پس از چندین هزار سال وجود ادیان ذکر کنید»

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: حضور انسان‌هایی بزرگ که معنای زندگی را به بشر نشان دادند خروجی اسلام و در راستای خروجی بی‌دینی، همین سردمداران سرمایه‌پرست جهان استکباری کافی است. اگر از اسلام یک مرد مانند حضرت علی «علیه‌السلام» به عالم عرضه شد، برای حقّانیت آن دین کافی نبود؟ و حضور افردی مانند حضرت امام و رهبر معظم انقلاب و حاج قاسم سلیمانی حکایت از آن ندارد که اسلام و انقلاب چه ظرفیت‌های بزرگی در نزد خود دارد؟ موفق باشید

نمایش چاپی