بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان

موضوعات

دسته بندی: معارف دینی

تعداد نمایش
کتاب
جزوه
یادداشت ویژه
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
12584
متن پرسش
با سلام خدمت استاد بزرگوار: من دانش آموزی هستم که در راهنمایی تیزهوشان مشغول به تحصیل هستم. من مطالعات زیادی درباره نجوم، اختر فیزیک، منشأ حیات و کیهان و ... داشته ام. این مطالعات بیشتر از منابع غربی بوده است (مانند استیفن هاوکینگ) در نتیجه جهان شناسی و خدا شناسی من بیشتر غربی است تا اسلامی بنابراین از جنابعالی تقاضا دارم که کتاب ها یا افرادی را به من معرفی نمایید تا با جهان شناسی و خدا شناسی اسلامی بیشتر آشنا بشوم و بتوانم شبهاتی که در ذهنم ایجاد شده را پاسخ دهم. (مثلاً درباره لزوم وجود خدا یا ازلی، ابدی بودن جهان - درباره آدم و حوا یا نظریه تکامل)
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: فکر می‌کنم اگر سیر مطالعاتی مطرح بر روی سایت را دنبال کنید به خودیِ خود قوت تفکر جهت جوابگویی به سؤالاتتان را بگیرید. در ضمن بنده در رابطه با نظریه‌ی تکامل در جلسه‌ی اول و دوم بحث سوره‌ی سجده، عرایضی داشته‌ام. موفق باشید

12579
متن پرسش
سلام: سوال درباره جبره و اختیار را خواندم این سوال را دارم: آنجا گفتید فعل مربوط به انسان است و اوست که انتخاب می کند و خود انسان عمل می کند و عمل مربوط به انسان است حال دست توحید افعالی چه می شود؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آری توحید افعالی متذکر این نکته از توحید است که هر فعلی در عالم جاری شود مظهر اصلی آن فعل، حضرت حق است ولی نه به معنای اشعری‌گری و جبری آن، بلکه به آن معنا که حضرت حق شرایط آن را فراهم می‌کند تا در عین آن‌که ما می‌توانستیم مسجد رویم یا میخانه رویم، اگر مسجد رفتیم (در عین آن‌که می‌توانستیم میخانه رویم) مسجدرفتن‌مان برای ما محفوظ بماند. در حالی‌که در زمینه‌ای که حضرت حق ایجاد کرد، هیچ فعلی چه مسجدرفتن و چه میخانه‌رفتن از حیطه‌ی الهی خارج نیست. موفق باشید

12577
متن پرسش
با سلام و احترام: اینکه پیامبر عزیز اسلام نور اشراقی کل را دارند ولی مکلف هستند با مردم بر اساس اعمال ظاهری شان برخورد کنند قبول. ولی چرا برخی افرادی که می دانند ذاتشان چیست را تا مقامات بالا در حکومت اسلامی اجازه می دادند رشد کنند؟؟ اینکه مجازات بر اساس علم باطنی خود نمی کنند درست. چرا دیگر پست می دادند؟ چرا اجازه رشد مدیریتی می دادند؟ مسلم وقتی پیامبر (س) رحلت کردند آن نفرات شورای انتخاب خلیفه حتما در جایگاههای بالای حکومتی بودند که حجت خدا را توانستند کنار گذارند. همین قضیه برای حضرت امام خمینی هم صادق است. واقعا چرا؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: ما در هرحال مطابق وظیفه‌ی اسلامی و سنت خداوند تنها می‌توانیم متذکر انسان‌ها باشیم که از طریق دین بهترین را انتخاب کنند، نه آن‌که برای آن‌ها انتخاب کنیم. تنها در این راستا است که رشد تاریخی شکل می‌گیرد. یعنی همین کاری که رسول خدا«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» انجام دادند تا مردم از یک طرف متوجه‌ی شخصیت امیرالمؤمنین«علیه‌السلام» شوند و از طرفی در بیعت‌کردن با حضرت آزاد باشند. موفق باشید

12575
متن پرسش
با سلام و احترام: بنده با مطالعه ی کتب شما الحمدلله تا حدودی در خصوص اینکه غرب حجاب ظلمانی خاصی به بشریت عرضه کرده و خیلی هم استحقاق حلوا حلوا کردن ندارد مطالبی به دست آوردم ولی یک فردی به من گفت همان نویسنده ی محترم اگر (خدای نکرده) شبی احساس قلب درد کنند ابتدا با تکنولوژی غربی (تلفن) تماس می گیرند با اورژانس و سپس با همان تکنولوژی غربی (آمبولانس) به بیمارستان منتقل شده و دوباره با همان تکنولوژی غربی تحت عمل جراحی قرار می گیرند و... و ایشان نتیجه گرفت راه غرب خدمت به بشریت است و اتفاقا تا کسی نفس نداشته باشد نمی تواند ابداعات و مصنوعات به آن منظمی بسازد. البته ظالم و مستکبر نیز که تکلیفش معلوم است. بنده ماندم چه جوابی به ایشان بگویم هرچند قلبا مطالب شما را پذیرفته ام.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: عنایت داشته باشید که در همان کتاب‌های مربوط به نقد غرب این تذکر داده شده است که ما در شرایطی نیستیم که از گرفتاری‌هایی که تکنولوژی برای ما ایجاد کرده است، خود را آزاد کنیم. عمده آن است که متوجه باشیم این تکنولوژی نسبت ما را با طبیعت به‌هم زده است و مسلّم در این راستا آن نوع زندگی که ما می‌توانستیم بدون این تکنولوژی داشته باشیم را، دیگر نداریم. آری اگر بنا است به خاطر تکنولوژی فاصله‌ها زیاد باشد و بیماری‌ها از جمله بیماری قلب به روش غربی و با جراحی‌هایی که غرب در تصرف در بدن به میدان آورده است، استفاده کنیم حتماً همان آمبولانس را می خواهیم با همه‌ی تجهیزات. اما آیا نمی‌توانستیم به روش طبّ سنتی و در بستر رشددادنِ تدبیر نفس ناطقه اگر قلب‌مان قابل درمان بود، درمان کنیم؟ و اگر هم نفس بنای درمان‌کردنِ قلب را نداشت، شرایط را فراهم کنیم تا با آرامش کامل بدن را ترک کند؟ این‌ها مباحثی است که در مجموعه‌ کتاب‌های نقد غرب و کتاب «هنر مردن» به آن پرداخته شده است. موفق باشید

12570
متن پرسش
استاد بزرگوار سلام علیکم: لطفا در رابطه با شیوه صحیح تفکر و بطور کلی موضوع و هدف آن توضیح بفرمایید. نحوه تفکر بزرگان به چه شکل است که آنها را به سرعت جلو می برد و چگونه تفکری در اسلام باارزشتر از70سال (تردید دارم) عبادت است و به کدام تفکر در قرآن تا این حد توصیه شده است؟ مؤیّد باشید، متشکرم و التماس دعا
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بد نیست به کتاب «ادب خیال و عقل و قلب» که بر روی سایت است مراجعه فرمایید. موفق باشید

12566
متن پرسش
با سلام و خسته نباشید خدمت استاد گرامی: شما در کتاب «زن آن گونه که باید باشد» فرموده اید اگر راه نبوت و امامت بسته است و مخصوص ذوات خاص است، راه ولایت بسته نیست همه می توانند ولی الله شوند. در اینجا ولایت به چه معنا است و آیا شامل ولایت تکوینی هم می شود و اگر اینگونه باشد در حال حاضر پس جایگاه امام زمان (عج) کجاست؟ با تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همان‌طور که بزرگان دین فرمودند از آن‌جایی که خداوند می‌فرماید: «اللّه ولیّ الذین آمنوا»، حضرت حق ولیِّ هر مؤمنی خواهد بود و لذا اُنس با حضرت حق برای هر مؤمنی گشوده است، حال چه اُنسی که موجب ارتباط قلبی با حضرت حق باشد و چه اُنسی که موجب گردد انواری از حضرت حق به عبد منتقل شود و عبد دارای ولایت تکوینی گردد. آنچه نباید از آن غفلت کرد مسیری است که انسان را به ولایت و اُنس حضرت حق می‌رساند که در هر تاریخی این مسیر صاحب داشته است و تنها از طریق پیامبر و امام این مسیر محقق می‌شده است و جایگاه امام زمان«عجل‌اللّه‌تعالی‌فرجه» در آن است که هرکس بخواهد امروز قدمی در مسیر اُنس با حضرت حق بردارد، تنها در پرتو نور ولایت آن حضرت ممکن است وگرنه در خیالات و اوهام خود و قدرت‌های نفس ناطقه زندگی می‌کند نه در توحید الهی. موفق باشید

12564
متن پرسش
بسم الله الرحمن الرحیم با سلام خدمت استاد گرامی: از شما استاد بزگوار می خواهم لطف کنید و پاسخ هر سه سوال من را مشخصا بدهید و به چیزی و جایی حواله نفرمایید. 1- در بحث وحدت وجود آن که گناه می کند و به جهنم می رود و خطاب «قتل الانسان ما اکفره» می گیرد کیست؟ البته نمی توانیم بگوییم حضرت حق است شاید بفرمایید انسان است به اعتبار ماهیتش آنوقت گفته می شود مگر ماهیت چیستی نیست چیستی هم که نیستی است وانگهی مگر گناه اراده و قدرت نمی خواهد اراده و قدرت هم که از صفات کمالی هستند و به وجود تعلق می گیرند در بحث وحدت وجود می گویند در الحمد لله حمد کننده و حمد شونده خداست زیرا فقط وجود در صحنه است و فقط حضرت حق است که هست ولی وقتی پای گناه وسط می آید آن را می گویند این دیگر مال خود انسان است خوب همان استدلالی که برای حمد بکار می رود می شود اینجا نیز بکار برود. 2- می فرمایید صدام در عین ثابته اش صدام بودن را انتخاب کرده است مگر اعیان ثابته جز علم خداست در مرتبه ای خاص و بر اساس عینیت ذات و صفات علم خدا عین ذات خداست می فرمایید امکان ممکن از خودش است و ذاتی آن است و وجود به آن تعلق می گیرد حال یا قبل از تعلق وجود به امکان او وجود داشته که این محال است یا این که وجود نداشته پس چیزی که وجود ندارد چگونه چیزی را ذاتی او می دانیم مگر این که بگوییم در علم خدا وجود داشته که آنوقت طبق همان بحث عینیت صفات و ذات خود خداست و اوست که هر کاری خواسته کرده آخر چگونه ممکن است ما بگوییم صدام صدامیت را خودش انتخاب کرده؟ انتخاب قدرت می خواهد اراده می خواهد این صفات نیز که به امکان تعلق نمی کیرد به وجود تعلق می گیرد اگر بگوییم خدا می دانسته صدام در زمین با اختیار و انتخاب خودش به عنوان یک موجود مسیر جهنم را طی می کند آنوقت مشکل حل می شود ولی با مسئله وحدت وجود جور در نمی آید خواهی فرمود امکان یعنی توانایی پذیرش وجود باز این سئوال پیش می آید او چیست که این پذیرش را دارد آیا وجودی دارد یا نه آگر آری که با فرض نمی خواند آگر خیر وجود ندارد چگونه ما برای چیزی که وجود ندارد صفتی قایل شویم اگر بفرمایی عدم ما است نه عدم مطلق پس نوعی وجود را برای او ثابث کرده ایم آیا این وجود از خودش است یا خدا به او داده از اگر از خودش باشد که بی نیازی از وجود مطلق پیش می آید اگر نه از وجود مطلق است چرا می گوییم صدام قبل از حضور در دنیا و انتخابهایش صدامیت را انتخاب کرده وانگهی انتخاب یعنی راههای مختلف به انسان عرضه شود و با اراده یکی را انتخاب کند آیا در علم خدا راههای مختلف به صدام ارائه شد و او صدامیت را انتخاب کرد؟ 3- وقتی کسی جهنمی می شود برفرض به اعتبار ماهیت را بپذیرم آیا در جهنم وجود دارد یا خیر اگر بگوییم در جهنم است ولی وجود ندارد که نمی شود اگر بگوییم آری وجود دارد خوب وجودش که از خودش نیست از خداست پس به اعتبار وجودش خداست که در جهنم توسط خدا عذاب می شود همچنان که در بحث حمد گفتیم که خداست که دارد حمد می کند و حمد می شود. با یکی از مخالفین وحدت وجود بحث می کردم او گله مند بود و می گفت آخرین سخن آنها با مخالفان این است که آنها نمی فهمند چیزی که خود شما نیز بارها در سخنانتان فرموده اید ولی تقاضامندم برفرض که من نفهمیده باشم که این درست است ولی پاسخ این سئوالات را به طور مستوفی عنایت بفرمایید نه این که به طور کلی یک جوابی بدهید و رد شوید از این که وقت شما را گرفتم عذر می خواهم خدا به شما خیر عطا کند.
متن پاسخ

- باسمه تعالی: سلام علیکم: عنایت داشته باشید که اصل توحید به عنوان یکی از محکمات اندیشه‌ی دینی موضوعی است که انسان باید قبل از پذیرفتن هر دینی بدان رسیده باشد و دین بر مبنای نگاه توحیدی با ما سخن می‌گوید و در عین حال توحید ما را تفصیل و تبیین می‌کند. از طرفی عقیده‌ی توحیدی آن است که متوجه باشیم خداوند به عنوان یک حقیقت مطلق یگانه در عالَم حاضر است و امکان آن‌که چیزی در کنار او باشد محال است زیرا حضور مطلق حضرت حق نفی می‌گردد و وحدت وجود بر این مبنا جایگاه سایر ابعاد دینداری را تعیین می‌کند. بنابراین نمی‌توان توحید را نیز از خود دین گرفت به این معنا که خودِ دین بگوید که خدایی هست و این دین از طرف خدا آمده است. به همین جهت گفته می‌شود ابتدا باید عقیده‌ی توحیدی را عقلاً به‌دست آورد. حال با توجه به این امر گفته می‌شود امکان، برای هر مخلوقی ذاتیِ آن مخلوق است و علمِ خدا به امکانِ ممکن‌الوجود یعنی علم خدا به امکان چیزی که می‌تواند موجود شود و علم خدا علم به چنین معلومی است و این ربطی به اتحاد بین ذات و صفات ندارد زیرا ذات حضرت حق با علمِ او متحد است و نه با معلومش، وگرنه لازم می‌آید که خداوند به هرچه علم دارد عین آن باشد. حال با توجه به این امر محدودیت معلوم که همان ممکن‌الوجود است از خودِ معلوم است و صدام در امکان ذاتی‌اش محدود به صدام‌بودن خودش است و خداوند وجود صدام را به او داده است، نه امکانِ او را. و اگر ممکن‌الوجود طوری باشد که دارای امکانات مختلف است مثل انسان، به همان معنا که امکانش ذاتی اوست، انتخاب و اختیارش نیز ذاتی او می‌باشد و لذا می‌تواند صدامیت را در محدودیت امکان خود انتخاب کند و هم می‌تواند چمران‌بودن را در محدوده‌ی امکان خود انتخاب کند. بنابراین اشکالی که در این مورد برایتان پیش آمد منتفی خواهد شد. و دیگر معنا نمی‌دهد که بحث وجودِ جهنمی ماهیت را به میان بیاورید زیرا انسان در مقام امکان خود، خودش زمینه‌های جهنمی و یا بهشتی‌بودنِ خود را فراهم می‌کند و اگر زمینه‌ی خوبی‌ها را فراهم کند از آن جهت که خداوند کمال مطلق است، خوبی‌هایش به خدا نسبت داده می‌شود و اگر از اختیار خود برای تجلی کمالات استفاده نکرد در محدودیت خود از آن کمالات محروم است، در حالی‌که امکان آن کمالات را داشت. و علم به آن نقص‌ها وقتی به صورت وجودی پیش آمد، به خودیِ خود عذاب‌آور است. بنابراین دقت فرمایید که محدودیت‌ها، ذاتیِ امکانِ موجودِ ممکن‌الوجود است و نباید آن را به خدا نسبت دهیم. موفق باشید

12569
متن پرسش
بسم الله الرحمن الرحیم با سلام خدمت استاد گرامی و عرض قبولی طاعات حضرتعالی در پاسخ به سؤال بنده به شماره 12536 فرمودید نفس ناطقه محل اصلی علم است نه بدن (طبیعتا منظور سؤال بنده و نیز جواب حضرتعالی علم حصولی است). از طرف دیگر در کتاب «آشتی با خدا» و نیز «آنگاه که فعالیت های فرهنگی پوچ می شود» فرموده اید در مواقف مرگ علم (حصولی) انسان از بین می رود. از طرف سوم می دانیم که مفاهیم (اعم از اولیه و ثانویه) دارای وجود ذهنی هستند. پس حظّی از وجود دارند. حال طبق این سه گزاره، اگر دانسته های انسان جزو ادراکات نفسانی است و از طرف دیگر حظّی از وجود دارد (اعم از اینکه منشأ اعتبارش حقیقی باشد یا اعتباری) چگونه می شود که پس از مرگ از بین می رود؟ ممنون از حضرتعالی و من الله التوفیق
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: پس از مرگ ما با حقایقی مرتبط هستیم که «وجودی» می باشند زیرا پس از مرگ دیگر قلب ما و افئده‌ی ما در میان است، چیزی به نام حسّ و فکر که منجر به وجود مفاهیم ذهنی می‌شود، در میان نیست! موفق باشید

12560
متن پرسش
با عرض سلام و احترام خدمت استاد عزیز: 1- شما در کتاب «امام خمینی (ره) و سلوک در تقدیر توحیدی زمانه» آورده اید که: «بنده بعضا تاسف می خورم که چرا بعضی از مومنین و انقلابیون چطور حرف خود را می فهمند اما صحت حرف طرف مقابل را نمی فهمند. حتی در این حد هم به توحید نرسیده اند که بتوانند وجوه مختلف یک حقیقت را جمع کنند. .. توحید تا اینجاها انسان را در جمع اضداد جلو می برد...» می خواستم اگر ممکنه در مورد عبارات بالا توضیحات بیشتر و جامع تری رو بدید. چرا که بنده خودم هم به نحو حضوری درستی این حرف رو درک می کنم و اونو احساس کردم. اما برای تقریر زبانی اون، احساس می کنم که باید بیشتر در مورد این حرف و ادعا توضیح داده بشه و به نظر میرسه که این حرف، جای تفصیل زیادی داشته باشه. آیا بر طبق این قاعده میشه گفت که ما اساسا در عالم چیزی به نام حرف به کل غلط نداریم؟ 2- احتمالا شما هم شنیدید که بعضا گفته میشه: «مردم ما که در عصر غیبت از ولی غیر معصوم تبعیت می کنند و ولایت مدارند؛ پس به طریق اولی اگر امام زمان (عج) و ولی معصوم ظهور کنند هم ولایت مدار خواهند بود. پس می توان گفت ارزش کار آنها حتی از ولایت پذیری انسان کامل و ولی معصوم هم بیشتر است.» خب این حرف اگرچه در نگاه اول جالب به نظر می رسه اما به نظر می رسه چندان هم صحیح نیست. مخصوصا اگر از این زاویه نگاه کنیم که ولی معصوم مظهر تمام اسماء الهی است و ظهور اون یعنی ظهور تمامی اسماء الهی و این یعنی مردمی که می خواهند شایستگی ظهور ولی معصوم رو داشته باشند باید شایستگی ظهور تمامی اسماء الهی رو داشته باشند. پس با این حساب، این امر امکان پذیر و بلکه محتمل هست که مردمی ولایت یک انسان غیر معصوم رو بپذیرند اما آن چنان شایستگی در آن ها نباشد که ولایت ولی معصوم رو بپذیرند. یعنی این قاعده که مردمی که ولایت غیر معصوم رو بپذیرند به طریق اولی ولایت معصوم رو هم می پذیرند؛ قاعده غلطی هست. می خواستم نظرتون رو در این رابطه بدونم. البته بنده نظر به قاعده کلی دارم و لزوما منظورم مصداق ملت ایران نیست. 3- در مورد علم معصوم میخواستم بدونم که حد علم پیامبر (ص) و ائمه (ع) تا کجاست؟ ما تو قرآن آیه داریم که پیامبر (ص) خودشون می فرمایند که من غیب نمی دونم و گرنه کاری می کردم که شری به من نرسد. (آیه تو جزء دوازدهمه اگر اشتباه نکنم.) از سویی خدا پیامبرش رو مامور به مشورت با مردم میکنه. سوال اینجاست که دعوت خدا به مشورت پیامبر (ص) با مردم امری صوری هست یا اینکه نه این طور نیست و دلیلشم اینه که پیامبر (ص) هم در شناخت و بررسی پدیده ها دچار محدودیت هست و به همین دلیل با مردم مشورت می کند. التماس دعا.
متن پاسخ

- باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- عنایت داشته باشید که بنده در آن جمله عرض کرده‌ام بعضی از مؤمنین و انقلابیون متوجه صحت حرف طرف مقابل که او هم فردی انقلابی و مؤمن است، نمی‌شوند! این غیر از آن است که نتیجه بگیریم حرف غلط در عالَم نداریم، زیرا که در هرجا سخنی باشد که موجب در حجاب‌رفتنِ حق و حقیقت شود آن سخن، سخن غلطی است. ولی حرف این است که اگر ما از طریق سلوک ذیل شخصیت امام و با مدّ نظرقراردادنِ سیره‌ی ملکوتی ایشان با حقیقت در این تاریخ آشنا شویم، متوجه وجود حق در سخن و رفتار بسیاری از افرادی که مؤمن به انقلاب اسلامی هستند می‌شویم و در این مورد باید حساسیت خود را رشد دهیم تا از جبهه‌بندی‌ها و دوگانگی‌هایی که موجب عدم درک یکدیگر می‌شود آزاد شویم 2- در یک روایت از حضرت سجاد«علیه‌السلام» داریم که مردم آخرالزمان با این‌که امام و پیامبر را ندیده‌اند و به آن‌ها ایمان دارند، از سایر مردم برترند. ولی این بدین معنا نیست که چون همه‌ی اسماء الهی در آن‌ها ظهور کرده است شایسته‌ی ظهور حضرت مهدی«عجل‌اللّه‌تعالی‌فرجه» شده‌اند. آری این وجه دیگری است که کسی می‌تواند تابعیت کامل امام معصوم را داشته باشد که زمینه‌ی تجلی همه‌ی اسماء الهی را در خود فراهم کرده باشد و مفتخر به قبول همه‌ی ابعاد انسانی در خود باشد و مسلّم بعضی از افراد آخرالزمان – همان 313 نفر از یاران خاص آن حضرت – در چنین شرایطی هستند که همه‌ی حرف‌های امام را می‌فهمند 3- در مورد علمِ امام در کتاب «مبانی نظری نبوت و امامت» تحت همین عنوان و با نظر به روایات مطرح‌شده در این مورد عرایضی داشته‌ام. فکر می‌کنم اگر بعد از مطالعه‌ی آن سؤال‌تان را مطرح کنید، بهتر نتیجه خواهید گرفت. ولی همین قدر می‌توان گفت که مشورت رسول خدا«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» با مردم در عین آن‌که تحقق یک سیره‌ی مثبت برای جامعه‌ی اسلامی است، ممکن است که موجب به تفصیل‌آمدنِ علم آن حضرت باشد. موفق باشید

12559
متن پرسش
با سلام خدمت استاد بزرگوار: علت اختلاف نظر در بعضی از احکام فقهی بین مراجع محترم تقلید در چیست؟ با تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: این موضوع در قسمت دوم کتاب «چه نیازی به نبی» تحت عنوان «فلسفه‌ی تقلید از فقیه» به صورت نسبتاً مفصل بحمداللّه عرض شده. به آن کتاب که بر روی سایت است رجوع فرمایید. موفق باشید

12553
متن پرسش
استاد گرامی با سلام: ان شاء الله عبادات شما مقبول درگاه خداوند قرار گرفته و ما رو هم از دعا فراموش نکردید. بنده بعضی کتابهای شما رو بعد از اینکه صوت سخنرانی رو گوش دادم روی یکی از سایت ها به عنوان درس می گذارم که دوستانی که از فضای کلاس ها دور هستند بتونن کتابهای شما رو راحت تر مطالعه کنند. بعد از توضیح کتاب معرفت النفس و از برهان تا عرفان، کتاب حقیقت نوری را شروع کردم در ابتدا با توجه به آموخته هایم از کتابهای مقدماتی سیر و مطالبی که از اساتید سر کلاسها گرفته بودم خیلی راحت بودم اما الان احساس می کنم این چیزهایی که می دونم واقعا برای شرح حدیث حقیقت نوری کافی نیست، کتاب «مقام امام در تکوین و تشریع» و «امام و مقام تعلیم به ملائکه» رو هم گوش دادم و خوندم به خصوص کتاب آخری برای خودم هم خیلی سخت بود. الان در بحث حقیقت نوری به مقام اسم اعظم رسیدم و نمی دونم چطوری باید این رو توضیح بدم که دیگه فلسفی نباشه چون از توضیحات فلسفی که بلد بودم به اندازه کافی استفاده کردم و خودم هم با تمام وجود طالب یک حرفهای جدید هستم تا مقام اهل بیت (ع) رو شرح بدم. همین طور در کتاب «انسان از تنگنای بدن تا قرب الهی» در بخش انسان کامل مطالبی که فرموده بودید رو اصلا متوجه نشدم و خیلی دوست دارم از این دید بتونم به ائمه نگاه کنم. لطفا بفرمایید چطور این کار رو انجام بدم. خیلی ممنون از لطف شما
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- همین‌که افقی از این‌گونه معارف را در مقابل خود و کاربران می‌گشایید، به‌عنوان اولین قدم کار خوبی است و بنده نیز در آن کتاب، طرحِ موضوع کرده‌ام و جای بحث مفصل آن در آن‌جا نبوده است، تا این‌که بحمداللّه در مباحث جلسات چهارشنبه در شرح کتاب شریف «مصباح الهدایه» عرایضی در مورد اسمُ اللّه اعظم و نسبت آن با خلیفة اللّه، شده است که إن‌شاءاللّه زمینه‌ی فهم این‌گونه روایات خواهد شد. موفق باشید

12554
متن پرسش
با عرض سلام خدمت استاد گرامى: استاد بنده سوالى داشتم در زمينه مقام پيامبر (ص) و امامان (ع). اين مطلب درست است که اولين خلق خداوند که جامع تمامى صفات خداوند است حضرت محمد (ص) بوده اند و سپس تمامى امامان (ع) در يک مرتبه از وجود ايشان خلق شده اند. يعنى مقام حضرت محمد (ص) بالاتر از همه بوده است و از نور وجودى امامان يکبار على (ع) تجلى کرد و يکبار امام حسن و يکبار امام حسين. بنده فرق بين امام حسين (ع) و امام صادق (ع) رو نمى فهمم. و يا اينکه حضرت صادق (ع) مى فرمايند من آرزو دارم خدمت گذارى مهدى (عج) را بکنم. و مقامى که از حضرت مهدى (ع) مى گويند و {اینکه} فرق ايشان با ائمه ديگر در امام حاضر بودن است.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در مورد مقام پیامبر خدا و ائمه‌ی هُدی«علیهم‌السلام» همان‌طور که در مباحث «حقیقت نوری اهل‌البیت» بحث شده، از نظر مقام، اولِ آن‌ها برگشت دارد به آخر آن‌ها، یعنی همه در یک مقام‌اند با این تفاوت که صاحب آن مقام حضرت محمد«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» است و تفاوت، در ظهور است و چون حضرت مهدی«عجل‌اللّه‌تعالی‌فرجه» در موقعیت اظهار همه‌ی آرمان‌های انبیاء و اولیاء قرار می‌گیرند، مورد نظر همه‌ی اولیاء و انبیاء هستند. موفق باشید 

12550
متن پرسش
با عرض سلام: آیا این دریافت من درست است؟ در برزخ با کندن تعلقات فرد عقیده اش (ولایت الله یا طاغوت) مشخص و در قیامت هر فرد بر اساس عقیده اش و با توجه به میزان بودن امام معصوم اعمالش ریز به ریز بررسی می شود.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: حرف درستی است. موفق باشید

12549
متن پرسش
با عرض سلام خدمت استاد ارجمند: تشبیهی برخوردکردن قوم نوح برچه اساسی بوده پرستش ملائکه یا رب دانستن خودشان؟ اینکه گفته می شود اهل کرامت به جای عبودیت ربوبیت می کنند بر چه اساسی است؟ مثلا در شفای بیمار اسم شافی به چه نحو در اهل کرامت تجلی می کند؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- ظواهر آیات نشان می‌دهد که قوم حضرت نوح کمالات مخلوقات را به خود مخلوقات منتهی می‌کردند و لذا حضرت نوح بیشتر باید جنبه‌ی تنزیهی را تأکید می‌نمودند 2- اهل کرامت بیشتر نظر به قوای نفس دارند نه آن‌که بخواهند مثل اهل توحید با فنای خود و تجلی اسماء الهی کار را جلو ببرند. موفق باشید

12542
متن پرسش
با تشکر فراوان از استاد: البته جواب شبهه اصلی من در سوال 12533 داده نشد ببخشید شاید من واضح مطرح نکرده بودم. درباره استناد رهبری به ایشان که دستاویز معاندین انقلاب و رهبری شده چه جوابی هست اینکه رهبری فرمودند: نخستين جرقه‌هاي انقلابي اسلامي به وسيله «نواب» در من به‌ وجود آمد. استناد و الگوبرداری به کسی که به تعبیر شما در همه موارد مورد قبول نیست؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: روحیه‌ی انقلابی مرحوم نوّاب و عطش اسلام‌خواهیِ او در آن زمان غوغایی در روح هر جوان دوستدار اسلام به پا می‌کرد و این در حالی است که هنوز نهضت امام ظهور نکرده بود تا فدائیان تحت عنوان مؤتلفه‌ی اسلامی خود را در ذیل حضرت امام روح اللّه قرار دهند. مثل جوانان دوره‌ی ما که با بانک دفاع از اسلامِ دکتر شریعتی«ره» شور اسلام‌خواهی را از او گرفتند ولی با مطهری بزرگ، راه را ادامه دادند. موفق باشید

12545
متن پرسش
با سلام: خدایا از تو می خواهم پاسخ مرا بدهی شاید بوسیله استاد طاهرزاده استاد محترم، شما در کتب خود می گویید غرب به دنبال ناکجاآباد است و اساسا هر تفکر غیر وجودی و اومانیسمی به دنبال ناکجاآباد است شاید به دنبال توهم، شاید نفس اماره و ... حال سوال بنده این است که تفکر وجودی به دنبال کجا آباد است؟ آنچه من از کتب شما فهمیدم، با معرفت نفس و نگاه وجودی می رسیم به اینکه هست ما عین ربط مطلق به پروردگار است و وجود ما مستقل نیست و همین که بخواهیم خود را ببینیم بی درنگ خداوند را خواهیم یافت. با عرض پوزش ، خب که چه؟؟؟ زندگی در سختی، جنگ، مبارزه، تبعید، دوری از ثروت و ... که همین؟ برایم سخت است از توجه دیگران بگذرم، از شغل دومم بگذرم، از پولدار شدن بگذرم، از مشهور شدن بگذرم، از پستهای مدیریتی گرفتن بگذرم و ... و همه چیز را برای خدا بخواهم ولی ندانم آخر این راه به کجا آباد می رسد؟ البته از طعن من دلتنگ نشوید و ذکر خدا گویید تا به یقین برسید. سوال بنده این است که این یقین چیست که این همه ارزش سختی کشیدن دارد؟ خدایا ما را ببخش از آنچه از تو طلب می کنیم و نمی دانیم تو راضی به اینگونه سوالات هستی یا نه، بگذار به حساب فقر ذاتی مان.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: اگر انسان بتواند از مفاهیم و ماهیات به «وجود» رجوع نماید و در یک احساس وجودی با حضرت حق روبه‌رو شود مسلّم بدانید که هرگز نمی‌گوید: «خب که چه!!!». گفت: «آن‌که عمری در پی او می‌دویدم کو به کو / ناگهانش یافتم با دلْ نشسته روبه‌رو». به همین جهت به محبوب متعالی «دل‌آرام» می‌گویند زیرا دلْ تنها با او آرام می‌گیرد آن‌وقت می‌شود انسان در آن حال بگوید: «خب که چه!!!»؟ بلکه برعکس، خواهد گفت: «رحم کن بر آن‌که چون روی تو دید / فرقت تلخ تو چون خواهد چشید». آدم حسابی،نمی‌دانی اُنس با نور وجود مطلق در جمال اسماء حسنایش یعنی چی! و چگونه آن‌هایی که از مفهوم عبور کرده و او را در جمال اسماء حسنایش می‌یابند و می‌بینند، در دعای عزیز ابوحمزه به نجوی با او می‌نشینند. رزقنی اللّه و ایّاکم. موفق باشید

12534
متن پرسش
با سلام خدمت استاد: استاد مقام معظم رهبری در دیدار با خانواده شهدای هفتم تیر جمله ای فرمودند که به نظر بسیار عجیب می رسد. ایشان فرمودند «بعد از ماجرای هفتم تیر، امام بزرگوار (ره) با بهره‌گیری مناسب از این حادثه، انقلاب اسلامی را که در حال منحرف‌شدن از مسیر اصلی خود بود، نجات و جریان اصیل انقلاب را در مقابل دیدگان ملت قرار داد.» این تعبیری است که معظم له بسیار به ندرت به کار می برند و تا آن جایی که حافظه بنده یاری می کند تنها درباره نفوذ سکولاریسم در دولتهای پیش از دولت نهم به کار بردند. سوال بنده اینست که در آن زمان شرایط به چه نحوی بوده که حضرت آقا از آن تعبیر به انحراف انقلاب از مسیر خود می کنند؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آن‌چنان جریان‌های سکولار در لباس دین به صحنه آمده بودند و جلوه کرده بودند و می‌رفت که جوانان ما را بربایند، که اگر شهادت شهید بهشتی و مظلومیت آن مرد بزرگ نبود همچنان آن روحیه ادامه می‌یافت و بنی‌صدر و جریان‌های چپ به عنوان چهره‌های مورد نظر در صحنه می‌ماندند. موفق باشید

12532
متن پرسش
استاد گرامی سلام عیکم: لطفا یک سیر مطالعاتی کامل از آثار علامه جوادی آملی توصیه بفرمایید. چنانچه کلیه تالیفات ایشان را در بر داشته باشد سپاسگذار هستم.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: فکر نمی‌کنم بتوانیم فرمایشات حضرت آیت اللّه به شکل سیر در آورد. زیرا ایشان سعی کرده‌اند در راستای تحقق تمدن اسلامی آخرین تتبعات خود را ارائه دهند. اگر مباحث معرفتی مثل معرفت نفس و برهان صدیقین را کار کرده باشید، رویهم‌رفته می‌توانید متوجه‌ی اشارات ایشان بشوید. موفق باشید

12519
متن پرسش
سلام: 1. در کتاب «روزه دریچه ای به عالم معنا» فرموده اید گرسنگی باعث ضعف و سستی نمی شود و داستان زنبور و مار را گفته اید و توصیه ای به جوانان کرده اید که عصر های ماه رمضان ورزش کنند من این حرف های شما را به شدت قبول دارم و می دانم که همه ی اینها زیر سر واهمه است. برای کنترل این واهمه با اهداف فوق چه کنیم چه تلقینی به خود کنیم؟ 2. در داستان زنبور و مار نکته ی دیگری که هست به نظر من این است که بزرگی چثه عامل قدرت بدنی نیست دوباره اینجا اگر پای وهم در میان است چگونه آن را تربیت یا کنترل کنیم؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به همان روشی که در دین‌داری حضور حضرت حق را در همه‌ی امور می‌یابید، باید جلو بروید تا همان‌طور که می‌گوییم آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند، بقیه‌ی قدرت‌ها هم هیچ غلطی نمی‌توانند بکنند. موفق باشید

12516
متن پرسش
با سلام: نظر شما استاد در مورد صحبت چند روز پیش احمدی نژاد در مورد امام زمان چیست؟ به نظر شما هجمه های فراوان و ناجوان مردانه چند ماه اخیر به دکتر احمدی نژاد در چه راستای است؟ (یک تحلیل دیگر وجود دارد که نظام سلطه و شیطان در افق بلندتری مسایل را می بینند و تحلیل می کنند. بیش از آن که ما دنبال امام زمان (عج) باشیم آنها دنبال امام زمان (عج) هستند. آنقدر در دانشگاه های علوم انسانی آمریکا راجع به امام زمان (عج) تحقیق کرده اند که اگر من بگویم هزاران برابر مجموع کار حوزه های علمیه قم و نجف و مشهد، زیاد نگفته ام، بلکه کمتر گفته ام که شما باور کنید. با بسیاری از کسانی که به زعم آنان می توانسته اند با امام زمان (عج) ارتباطی داشته باشند تماس گرفته و با آنها مصاحبه و اطلاعاتشان را تخلیه کرده اند. به قول دوستی می گفت پرونده ی امام زمان (عج) را تکمیل کرده اند و برای دستگیری اش بسته اند، تنها عکسش را کم دارند. آنها می دانند که تنها خطر مبنایی و اساسی برای امپراطوری چند صد ساله آنها امام عصر (عج ) است.)
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بالاخره حیات تاریخی ما با نظر به وجود مقدس مولایمان حضرت مهدی«عجل‌اللّه‌تعالی‌فرجه» جلو می‌رود و این را دنیای استکبار خوب می‌داند. و لذا ما یک لحظه هم نباید از چنین حضوری در مورد مولایمان غفلت کنیم و نقش‌آفرینیِ آن حضرت را نادیده بگیریم! به‌خصوص که نایبی این‌چنین ارزشمند را همواره مدد می‌کنند و با نظر به رهبر معظم انقلاب قلب امام شاد و برنامه‌های استکبار پوچ و بی‌فایده می‌شود و از این جا است که متوجه‌ی نقش‌آفرینیِ حضرت مولا می‌شویم. مواظب باشید با نظر به امام زمان«عجل‌اللّه‌تعالی‌فرجه» از نظر به شکل عملیِ ولایت آن حضرت که در رهبر معظم انقلاب ظهور دارد، غفلت نشود زیرا «دیده آن باشد که باشد شه‌شناس / تا شناسد شاه را در هر لباس». موفق باشید

12514
متن پرسش
سلام: به شدت دچار وسواس فکری و توهمات هستم. در نماز حضور قلب ندارم. راه درمان چیه؟ لطفا راهنمایی کنید. سوال دوم اینکه اگه بخوام یه استاد اخلاق داشته باشم و با یک عارف در تماس باشم باید چی کار کنم؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: راه‌کارهای مفصلی بر روی سایت‌ها در مورد رفع وسواس فکری هست. ببینید {کدام} مطابق روحیه و شخصیت خودتان برای شما کارساز است. فکر می‌کنم کتاب «ادب خیال و عقل و قلب» در این راستا به شما کمک کند. و در مورد استاد اخلاق، جزوه‌ی «روش سلوکی آیت اللّه بهجت» نکاتی جهت راهنمایی‌های لازم در اختیار شما می‌گذارد. به قسمت جزوات سایت رجوع فرمایید. موفق باشید

12521
متن پرسش
سلام علیکم: استاد گرانقدر اینجانب از شاگردان مجازی حضرتعالی هستم که از طریق مطالعه کتب و فایلهای صوتی حضرتعالی سیر را دنبال می نمایم. استاد بنده مشکلی دارم.اکنون در شرف ازدواج هستم، مشکلم این است که دوستی دارم که نمی دانم چرا با شدت و حدت به من وابسته است؛ از وقتی شنیده قرار است ازدواج کنم با شدت گریه و زاری می کند که تو اگر شوهر کنی من تنها می شوم و چکنم؟ و... استاد سالهاست این رفیق من خودش را اینگونه به من وابسته کرده بخدا خسته شده ام. هرچه با او منطقی صحبت می کنم، دینی صحبت می کنم، اخلاقی صحبت می کنم و.... فایده نداره و مشکل زمانی حادتر میشه که میگه من باید در جلسات خواستگاری و ... تو حضور یابم و این کار غیر عرف و غیر عقلانی است. گاهی مجبور می شوم صریحا جوابش را بدهم اما او انتظار دارد روزی چندین نوبت و ساعتها با هم تلفنی حرف بزنیم و این برایم وقت گیر است من هزار کار دارم و این توقعات غیرعقلانی است. استاد به ایشون میگم این محبت رو نثار ائمه علیهم السلام کن اما به خرجش نمیره با سی و چند سال سن اینجوری می کنه استاد اگر شدت عمل به خرج دهم گناه است؟ شما اگر همچین مشکلی داشتید چه می کردید؟ متشکرم
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: شما برنامه‌ی عقلانی خود را جلو ببرید و گرفتار توهماتی که او برای خودش ایجاد کرده است نشوید تا او را هم از این مشکل نجات دهید. بنا نیست که شما گرفتار احساسات غیر عقلانی دوستتان باشید! مطالعه‌ی کتاب «ادب خیال و عقل و قلب» را به او معرفی کنید. موفق باشید

12501
متن پرسش
به نام خدا سلام: استاد محترم بنده دوران نوجوانی و اول جوانی را با غفلت تمام طی کردم و از خدا به شدت دور بودم و اصلی ترین دلیل آن مشغولیت به شهوت و مسائل جنسی بوده است اما از قبل از این ماه مبارک اراده محکم کرده ام که به همه این پوچی ها و آلودگی ها پشت کنم و به سوی محبوب واقعی سیر کنم اما برای اینکه دوباره به سمت این عهد پلید قبلی بازگشت نکنم چند سوال اساسی دارم که پاسخ آنها برای بنده به شدت حیاتی است لذا تمنا دارم با پاسخ مفصل و نه اجمالی بنده را در طی طریق حق یاری کنید جناب استاد خاضعانه تمنا دارم استدعا دارم خواهش دارم پاسخ هایتان کوتاه و مبهم نباشد. سوال اول: ملاک کبیره و صغیره بودن گناهان در شریعت چیست هر چند به گفته معصوم با اصرار صغیره نمی ماند و با استغفار کبیره نمی ماند اما به هر حال ملاک چیست که شریعت بعضی گناهان را کبیره و بعضی را صغیره می داند؟ سوال دوم: به نظر شما چرا شهید دستغیب گناه استمناء را کبیره می دانند این گناه کدام ملاک کبیره بودن را دارد؟ سوال سوم: چرا بنی بشر نسبت به گناهان جنسی حیا و عفت بیشتری نسبت به سایر گناهان دارد این امر فطری به چه علت است، مثلا اگر یک نفر از بنده بپرسد تا کنون غیبت کرده ای از جواب مثبت دادن زیاد خجالت به من دست نمی دهد اما اگر یک نفر بپرسد آیا تا کنون استمناء کرده ای، از جواب مثبت دادن به شدت حیا داریم ریشه این مسئله در عالم واقع چیست؟ سوال چهارم: بنده احساس می کنم گناهان جنسی مثل استمناء خیلی بیشتر از گناهان دیگر بنده را از خدا و معنویت دور می کند این را از عمق وجود حس کرده ام که وقتی این عمل شنیع را انجام می دهم حالاتی به بنده دست می دهد که حتی از معنویت متنفر می شوم اما سایر گناهان خیلی کمتر بنده را از راه حق دور می کند به نظر شما علت چیست؟ سوال پنجم: بنده این را به شدت حس کرده ام که وقتی شهوت بر بنده غالب می شود غضب نیز بر من غالب می شود ارتباط این دو چیست که با تسلط یکی دیگری نیز مسلط می شود. با تشکر از شما استاد عزیز به شدت التماس دعا
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- ملاک کبیره‌بودن و صغیره‌بودن گناهان از دو جهت است: یکی این‌که آن عمل جهت‌گیریِ الهی انسان را مختل می‌کند مثل شرک و یا به قتل‌رساندن انسان مؤمن. و دیگر این‌که روحیه‌ی عصیان در مقابل فرمان حضرت حق را در انسان شکل می‌دهد. در این مورد است که گفته می‌شود که هر گناه صغیره می‌تواند کبیره باشد. در صورتی‌که آن شخص با همان دید که آن گناه حکم خدا است و باید انجام ندهد، آن گناه را انجام دهد. 2- بر مبنای فوق مرحوم شهید دستغیب آن‌چنان می‌گوید که ملاحظه می‌کنید. 3- گناهان جنسی از آن جهت که وجه پنهان هرکسی است، روح و روحیه‌ی انسان مایل نیست که برای بقیه ظهور کند در حالی‌که غیبت، برای سایرین نحوه‌ای از ظهور دارد و لذا وَجه پنهانیِ آن نسبت به گناهان جنسی کم‌تر است. 4- از آن جهت که عمل استمناء یک نوع سقوط صریح در مقابل حکم خدا است، شخصِ مرتکب احساس می‌کند به حکم خداوند پشت کرده است و نمی‌توان این حالت که برای شما پیش می‌آید را برای عموم به همین شکل دانست ممکن است که کسی رباخواری و یا غیبت از مؤمن را عصیان مستقیم در مقابل حضرت حق بیابد و همان حالت را داشته باشد که شما در مورد آن گناه دارید. 5- معلوم است که وقتی انسان اجازه داد تا شهوت حرام بر او غلبه کند، راهِ ورود شیطان را در جان خود باز کرده است و شیطان یکی از صفات دیگر خود را که غضب است بر آن فرد گناهکار تحمیل می‌کند. موفق باشید

12490
متن پرسش
با سلام خدمت استاد گرامی: من خانم 30 ساله ای هستم با بار سنگینی از گناه و شکست در زندگی. هر وقت میخوام تصمیم بگیرم از اول شروع کنم تمام وجودم از ناامیدی پر میشه که من وقتم رو از دست دادم و جوونی من از دست رفته و برای من دیگه دیر شده برای شروع هر کاری. چی کار کنم؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به هیچ وجه برای رجوع إلی اللّه و زندگی با عالَم بیکرانه‌ی معنویت دیر نشده است! با روش معرفت النفسی شروع کنید و إن‌شاءاللّه نتیجه‌ی کامل را خواهید گرفت. در سیر مطالعاتی سایت روش معرفت النفسی مدّ نظر بوده است. موفق باشید

12489
متن پرسش
با سلام: با توجه به اينکه در قانون اساسي مصوب 58 شرط بود که رهبري از بين مراجع انتخاب شود چرا در انتخاب آیت اللّه خامنه اي اين شرط لحاظ نشد و هر چه مي پرسيم مي گويند که به حکم حضرت امام خميني استناد کردند، در صورتيکه حکم کامل حضرت امام خميني اين بود که پس از اعمال تغييرات به راي مردم گذاشته شود و اگر مردم پذيرفتند وجهه قانوني مي يابد و چون هنوز تغييرات به آراي مردم گذاشته نشده بود قانون اساسي 58 همچنان معتبر بود و بايد خبرگان مطابق آن عمل مي نمودند و چون نکردند بنابراين انتخاب آیت اللّه خامنه اي مشروعيت نداشته و ندارد.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: خود قانون اساسی مصوبه‌ی سال 58 شرایط تجدید نظر و بازنگری را پیش‌بینی نموده است و لذا شورای بازنگری قانون اساسی پس از تصویب و همه‌پرسی در مورخ ۱۳۶۸/۰۵/۰۶، برابر اصل یکصدو بیست و سوم قانون اساسی رسمیت یافت

در رابطه‌ی مذکور نظر شما را که با بدبینی کامل موضوع را نگاه می‌کنید؛ به دو مقاله‌ی زیر جلب می‌کنم:

قانون اساسي در جوامع مختلف به عنوان سند ملي و مورد قبول عموم مردم جامعه پذيرفته مي‌شود. به علاوه، به دليل اهميت و كلي و عمومي بودن آن براي زمان‌هاي مختلف اين سند بايد از استحكام كافي و لازم برخوردار باشد تا زمامداران به آساني نتوانند آن­را تغيير داده، دستخوش دگرگوني كنند. البته از سوي ديگر، عدم امكان هرگونه تغيير در قانون اساسي نيز ممكن است از جواب‌گويي آن براي حل معظلات جامعه با توجه به نيازهاي گوناگون آن بكاهد. به همين دليل معمولا راه بازنگري، اصلاح، تغيير و نسخ قانون اساسي بايد در آن پيش­بيني شده باشد.[1]

قانون اساسي مصوب سال 1358، به خاطر دگرگوني‌هاي سريع ناشي از انقلاب اسلامي در كوتاه‌ترين زمان به تصويب رسيد. ترديدي نيست كه سرعت در تصويب چنين قانون بنيادين، كه كليه­ی امور و شئون جامعه بر پايه­ی آن استوار مي‌گردد، بدون اشكال و ايراد نمي‌توانست باشد. بازتاب نسبت تأسيسات سياسي نظام گذشته و انعكاس آن در قانون اساسي جديد و عدم تجربه‌ براي استقرار نظام بديع و جديد جمهوري اسلامي (كه تا آن زمان سابقه نداشت) مجموعا قانون اساسي را با اشكالت عملي مواجه ساخته بود.[2] كه رهبر انقلاب (امام خميني) نيز قول دادند كه در آينده اشكالات آن مرتفع گردد.[3]

در سال 1368 و با پايان رفتن جنگ عوامل متعددي باعث گرديد تا بازنگري در قانون اساسي مصوب سال 1358 در دستور كار قرار گيرد و تغييراتي در آن داده شود. اين موضوع باعث تحول در ساختار سياسي كشور و گرايش به نوعي تمركزگرايي در ساختار تصميم‌گيري و رفع برخي موانع اجرايي در ساختار سياسي گرديد.[4]

 

اشكالات عملي و عوامل بازنگري در قانون اساسي

از جمله عواملي كه موجب ضرورت اين بازنگري گرديد، مي‌توان به اشكالات عملي اشاره كرد كه اجراي قانون اساسي سال 58 در عمل طي دهه­ی اول انقلاب (از سال 58 تا 68) با آن مواجه بود كه مهم­ترين آنها در ناهماهنگي قوه­ی مجريه، شورايي بودن مديريت قوه­ی قضائيه و مسأله عدم توافق در قوه­ی مقننه مي‌توان ذكر كرد. كه اين امور به شدت كارايي سيستم سياسي را تحت تأثير قرار مي‌داد و به تنش‌هاي درون حاكميت دامن مي‌زد.[5]

طي اين سال‌ها، ساختار چهارگانه­ی رهبري، قوه­ی مقننه، قوه­ی مجريه و قوه­ی قضائيه تحولات بسياري به خود ديده بود و قانون اساسي نمي‌توانست پشتوانه حقوقي و قانوني مناسبي براي اين تحولات باشد. در مجموع اشكالات ناشي از پراكندگي امور در تجربه ده ساله­ی نظام جديد نشان داد كه با مديريت غير منسجم، امور به درستي سامان نمي‌يابد و مسئوليت‌ها لوث مي‌شود بدين خاطر بود كه فكر بازنگري قانون اساسي قوت گرفت.[6]

رهبري: در مسأله­ی رهبري، رويدادهاي مهمي اتفاق افتاده بود. از يك سو، قابليت تداوم شرط مرجعيت به عنوان يكي از شرايط رهبري مورد شكايت قرار گرفته بود. مخصوصا هنگامي كه قائم مقام رهبري، آيت­الله منتظري، از اين مقام عزل گرديد، چشم‌انداز روشني براي اين­كه مرجع ديگري بتواند رهبري سياسي جامعه را بر عهده بگيرد، مبهم بود و از سوي ديگر، شورايي ديدن رهبري نيز با توجه به عملكرد مديريت شورايي در كشور مورد انتقاد بود.[7]

قوه­ی مجريه: در قوه­ی مجريه وجود ناهماهنگي بين وظايف رئيس­جمهور و نخست­وزير منجر به آن شده بود كه اين دو نهاد هم از لحاظ تفكيك و برخورد صلاحيت‌ها و هم از نظر سلسله مراتب دچار مشكلاتي شوند[8] كه اين امر در عمل در دوران اولين رئيس­جمهور (بني صدر)[9] حتي دومين رئيس­جمهور (شهيد رجايي) با نخست­وزير آن زمان اصطكاكاتي را موجب گرديد.[10]

اعمال قوه­ی مجريه، جزء در اموري كه مستقيما بر عهده­ی رهبري گذارده شده بود از طريق رئيس­جمهور و دولت و نخست­وزير و وزراء اعمال مي‌گرديد.[11] رئيس­جمهور كه با رأي مستقيم مردم انتخاب مي‌شد. حق نظارت بر وزراء را نداشت[12] و نخست­وزير، رياست هيات وزيران را بر عهده داشت و بر كار آنان نظارت مي‌كرد.[13] اعضاي دولت در انجام وظايف و امور خود كاملا مستقل از رئيس‌جمهور عمل مي‌كردند. از سوي ديگر، چنانچه بين نخست­وزير و وزيران هماهنگي وجود نمي‌داشت، نخست­وزير در عزل وزير به تنهايي قادر به اقدام نبود، زيرا براي اين عزل، موافقت رئيس­جمهور لازم بود. حال اگر وزير با رئيس‌جمهور هماهنگ و با نخست­وزير ناهماهنگ بود، نخست­وزير نمي‌توانست در انجام وظايف رياست هيأت وزيران ايجاد هماهنگي كند، بنابراين در مديريت قوه­ی مجريه روند شايسته‌اي وجود نداشت.[14] اعضاي قوه­ی مجريه فقط در مقابل مجلس مسئول بودند[15] و مجلس بر كار آنان نظارت مي‌كرد.[16] در حالي­كه رئيس‌جمهور به عنوان مقام مافوق هيچ‌گونه قدرت مواخذه‌اي نداشت.[17]

قوه­ي قضائيه: در قوه­ی قضائيه نيز مشكلات مشابهي وجود داشت از آن جمله مي‌توان به مديريت قوه­ی قضائيه اشاره نمود. انجام مسئوليت‌هاي قوه­ی قضائيه بر عهده­ی شورايي به نام شوراي عالي قضائي گذاشته شده بود كه بالاترين مقام قوه­ی قضائيه بود و وظايف اداره­ی اين قوه را كاملا بر عهده داشت.[18] اما مديريت مذكور طي ده سال تجربه به هر دلايلي نتوانست موفق باشد.[19]

قوه­ی مقننه: در قوه­ی مقننه نيز اختلاف بين مجلس شوراي اسلامي و شوراي نگهبان نشان داد كه مرجع فيصله­دهنده‌اي به اختلاف اين دو نهاد مهم و ضروري است. در اين خصوص حاكميت ملي، صلاحيت عام تدوين قوانين مورد نياز و مصلحت كشور را بر عهده مجلس مي‌گذارد اما حاكميت اسلامي ايجاب مي‌كرد كه كليه قوانين براساس موازين اسلامي باشد كه تشخيص اين امر بر عهده­ی شوراي نگهبان بود.[20] بدين ترتيب هيچ راه قانوني جزء تبعيت مجلس از شوراي نگهبان وجود نداشت اما در جريان عمل مسايلي مطرح شد كه در آن مصالح نظام در مقابل موازين شرعي به نحوه­ی قابل توجهي قرار مي‌گرفت و اصرار شوراي نگهبان بر مواضع خود، مسايلي را به دنبال داشت كه نهايتا منجر به صدور فرمان 17/11/1366 امام خميني مبني بر تشكيل مجمع تشخيص مصلحت نظام براي حل اختلاف آنها گرديد.[21] اين مجمع كه با توجه به اختيارات ولي فقيه از سوي امام جهت حل اختلاف مجلس و شوراي نگهبان طراحي شد مي‌بايست شكلي قانوني به خود گيرد و نهادمند گردد و اين امر ضرورت بازنگري در قانون اساسي را ايجاب مي‌كرد.[22]

 

مراجع درخواست­كننده بازنگري در قانون اساسي

مجموع عوامل فوق منجر به بحث در خصوص بازنگري گرديد. اما مشكل كار اين بود كه در قانون اساسي 1358 به دلايل خاص[23] هيچ‌گونه مكانيسمي براي بازنگري در آن قانون پيش‌بيني نشده بود.[24] البته در اصل 148 پيش‌نويس قانون اساسي كه به مجلس خبرگان قانون اساسي داده شده بود اين امر پيش‌بيني شده بود ولي اصل پيشنهادي به تصويب مجلس خبرگان قانون اساسي نرسيد.[25] و بدين ترتيب موضوع بازنگري قانون اساسي مسكوت ماند. برخي محققين از عواملي همچون بي‌توجهي، تازه كار بودن نيروهاي انقلابي، شرايط ناشي از عدم استقرار همه جانبه و كامل نظام و عدم تمايل آنها به تغيير را علت اين كار مي‌داند.[26] اما به نظر يكي ديگر از محققين كه خود عضو شوراي بازنگري بوده است، مي‌گويد: «مسكوت گذاشتن امر تجديدنظر ناشي از اين بود كه قانون اساسي را از دستبرد، هوا و هوس‌هاي گروه‌ها و خواسته‌هاي زود‌گذر و جريان‌هاي بحراني آن جامعه و تب و تاب‌هاي مقطعي دور نگه دارند.»[27]

به هر حال با پايان يافتن جنگ هشت ساله، فرصت زماني مناسبي پديد آمد تا فضاي كشور آماده نگرشي مجدد به قانون اساسي گردد. اما راه حل قانوني كه در متن قانون اساسي تصريح شده باشد، وجود نداشت و باز به نظر مي‌رسيد كه مقام رهبري انقلاب اسلامي و بنيان‌گذار جمهوري اسلامي، مي‌بايست با بهره‌وري از اختيارات ناشي از ولايت مطلقه و محبوبيت و مقبوليت مردمي خود، دست به يك اقدام فراقانوني بزند تا گره­ی ناگشوده باز و بن‌بست‌هاي قانوني، مرتفع گردد.[28]

اما ايشان في‌البداهه و از نزد خود دست به چنين كاري نزدند، بلكه هنگامي دست به اين اقدام زدند كه حكم بازنگري قانون اساسي مسبوق به دو نامه‌اي شد كه دو نهاد مهم و سرنوشت‌ساز مملكتي به ايشان نوشتند و در آن ضمن مشورت­دهي با لساني صريح خواستار بازنگري در قانون اساسي شدند.[29]

در تاريخ 27 فروردين­ماه 1368 عده­ی زيادي از نمايندگان مجلس شوراي اسلامي در جلسه­ی علني با قرائت متن نامه‌اي به مقام رهبري كشور از ايشان خواستند «برخي از فصول و اصول قانون اساسي از جمله در باب قوه­ی قضائيه، تشكيلات قوه­ی مجريه و رهبري و غيره داراي ايرادات اساسي است كه بدون اصلاح آن اداره­ی كشور با مشكلات جدي مواجه خواهد شد، چنانچه مصلحت بدانيد گروهي را براي بازنگري در قانون اساسي و تهيه پيش‌نويس اصلاحيه و متمم آن تعيين فرموده تا پس از تأييدات، مراتب توسط حضرت مستطاب عالي به رفراندوم گذاشته شود.»[30]

متعاقب اين نامه، اعضاي شوراي عالي قضايي، شامل آقايان عبدالكريم موسوي اردبيلي، محمد موسوي خوئيني‌ها، سيدمحمد موسوي بجنوردي، مرتضي مقتدايي و حسن ابراهيم حبيبي، همه نامه‌اي نوشتند و در آن از مقام رهبري انقلاب و كشور درخواست نمودند «اكنون كه تهيه متمم با اصلاحيه براي قانون اساسي در جامعه مطرح است، شوراي عالي قضايي لازم ديد نظر خود را در اين باره به حضور مبارك تقديم كند. تجربه ده ساله نشان داده است كه بعضي از اصول آن در فصول رهبري و قوه­ی مجريه و قضائيه و مقننه، نياز مبرم به متمم يا اصلاحيه دارد. شوراي عالي قضايي پيشنهاد مي‌كند اگر حضرت عالي صلاح بدانيد دستور فرماييد هيأتي تعيين شود و اصولي را در قسمت‌هاي فوق به عنوان متمم با اصلاحيه تهيه و به حضور مبارك تقديم نمايد تا در صورت تأييد براي تصويب به آراي عمومي گذاشته شود.»[31]

 

دستور امام خميني براي بازنگري

امام خميني با اتخاذ يك تصميم اساسي، روند مشورت­دهي، مشورت­گيري را تكميل نمودند و در تاريخ 14 ارديبهشت 1368، طي حكمي خطاب به رياست‌جمهوري وقت (آيت­الله خامنه‌اي) دستور تشكيل شوراي بازنگري قانون اساسي را صادر نمودند.[32] و حضرات حجج اسلام و المسلمين و آقاياني را كه براي اين مهم در نظر گرفته شده عبارت بودند از:

آقاي مشكيني، طاهري خرم­آبادي، مومن، هاشمي رفسنجاني، اميني، خامنه‌اي، مهندس موسوي (نخست­وزير)، حسن حبيبي، موسوي اردبيلي، موسوي خوئيني‌ها، محمدي گيلاني، خزعلي، يزدي، امامي كاشاني، جنتي، مهدوي كني، آذري قمي، توسلي، كروبي، عبدالله نوري.

امام خميني محدوده­ی مسايل مورد بحث را بدين شرح اعلام نمودند:

1.      رهبري

2.      تمركز در مديريت قوه مجريه

3.      تمركز در مديريت قوه قضائيه

4.      تمركز درمديريت صدا و سيما در صورتي كه قواي سه‌گانه در آن نظارت داشته باشند.

5.      تعداد نمايندگان مجلس شوراي اسلامي

6.      مجمع تشخيص مصلحت نظام براي حل معظلات نظام و مشورت رهبري به صورتي كه قدرتي در عرض قواي ديگر نباشد.

7.      راه بازنگري به قانون اساسي

8.      تغيير نام مجلس شوراي ملي به مجلس شوراي اسلامي

امام خميني همچين مدت زمان اين كار را حداكثر دو ماه اعلام داشتند.[33]

 

شوراي بازنگري قانون اساسي

بدين ترتيب، كار بازنگري قانون اساسي با تشكيل و افتتاح شوراي بازنگري قانون اساسي آغاز گرديد و موضوعات مذكور طي 41 جلسه، از 7/2/1368 تا 20/4/1368، در اين شورا بررسي و مجموعا 46 اصل اصلاح و تغيير يافت و اصول يكصد و هفتاد و ششم (فصل سيزدهم شوراي عالي امنيت ملي) و اصل يكصد و هفتاد و هفتم (فصل چهاردهم، بازنگري قانون اساسي) نيز اضافه گرديد و آن‌گاه در همه‌پرسي روز 6/5/1368 به آراء عمومي گذاشته شد و به تصويب ملت رسيد.[34]

بر اساس بازنگري، پست نخست­وزيري حذف شد و اختيارات رئيس‌­جمهور افزايش يافت، تصميم‌گيري فردي در قوه­ی قضائيه جايگزين تصميم‌گيري شورايي شد و جايگاه مجمع تشخيص مصلحت نظام در نظام سياسي كشور به عنوان حل و فصل­كننده اختلاف بين مجلس و شوراي نگهبان تثبيت شد. همچنين قيد مرجعيت از شرايط رهبري حذف و اختيارات رهبري مطلقه اعلام گرديد.[35]

 

نتايج مذاكرات شوراي بازنگري در خصوص رهبري

در بازنگري قانون اساسي در باب رهبري در سه مورد بازنگري صورت گرفت:

1.      تعديل توقع شرايط احراز رهبري به شكل حذف شرط مرجعيت.

2.      توسعه اختيارات رهبري به شكل ولايت فقيه.

3.      حذف شورايي بودن رهبري.[36]

با اسناد به نامه امام خميني در پاسخ به نامه شوراي بازنگري مورخ 9/2/68 كه در آن فرموده بودن شرط مرجعيت لازم نيست و مجتهد عادل مورد تأييد خبرگان محترم سراسر كشور كفايت مي‌كند،[37] شرط مرجعيت از شروط رهبري حذف شد. اصولا در مذاكرات شوراي بازنگري پيرامون حذف شرط مرجعيت، نظرات و آراي مختلفي ارائه شد، اما به طور كلي نظر غالب اين بود كه نزول در شرايط رهبري حدي دارد و اگر مايليم مرجعيت را حذف كنيم بايستي براي او افقهيت و اعلميت در نظر بگيريم تا حكمش نافذ باشد.[38]

در نهايت در مجلس بازنگري، با اصلاح اصل يكصد و نهم، اين اصل به اين صورت درآمد: 1- صلاحيت علمي لازم براي افتاء در ابواب مختلف فقه، 2- عدالت و تقوي لازم براي رهبري امت اسلام. 3- بينش صحيح سياسي و اجتماعي، تدبير، شجاعت، مديريت و قدرت كافي براي رهبري. در صورت تعدد واجدين شرايط فوق، شخصي كه داراي بينش فقهي و سياسي قوي‌تر باشد مقدم است.[39]

با تعاملات فكري كه صورت گرفت با افزودن قيد "مطلقه" به ولايت در اصل 57، اختيارات رهبري در خصوص اصل 110 قانون اساسي، اختيارات رهبري عبارت بودند از: تعيين سياست‌‌هاي كلي نظام و نظارت بر اجراي آنها، فرماندهي كل نيروهاي مسلح، فرمان همه‌پرسي، نصب و عزل فقهاي شوراي نگهبان، رئيس قوه­ی قضائيه، رئيس سازمان صداو سيما رئيس ستاد مشترك، فرمانده كل سپاه و فرماندهاي عالي نيروهاي نظامي و انتظامي، حل اختلاف قواي سه‌گانه، حل معظلات نظام، تأييد و عزل رئيس­جمهور.[40]

از نتايج ديگر بازنگري، حذف مبحث شورايي بودن رهبري بود كه با توجه به استدلالاتي مبني بر ناكارايي مديريت شورايي و احتمال اصطكاك در رهبري و عدم تجربه موفق تاريخي در دوران گذشته، اين تصميم اتخاذ شد كه هرچند در قانون اساسي، اين روش به عنوان موقت در زمان فوت و يا بركناري رهبر پذيرفته گرديد.[41]

 

نتايج بازنگري در قوه­ی مجريه

مسأله عدم تمركز در قوه­ی مجريه منجر به تنش‌هاي متعددي در سطوح بالاي مديريتي اجرايي كشور و كند شدن روند اقدامات گرديده بود. به همين دليل اين موضوع به عنوان يكي از مباحث مجلس بازنگري مطرح شد. و آراء و نظراتي چند در اين باب ارائه شد. عمدتا موافقين تمركز با تاكيد بر لزوم كارايي در سيستم بر حذف پست نخست‌وزيري تأكيد مي‌كردند و مخالفين نگران رشد ديكتاتوري و افزايش قدرت قوه­ی مجريه بودند اما در نهايت با استدلال‌هاي مختلف، ساختار قوه­ی مجريه دگرگون شد و طرح نويني كه ارائه گرديد حاكي از حذف نخست­وزير و دادن اقتدارات و اختيارات بيشتري به رئيس­جمهور بود. قوه­ی مجريه پس از بازنگري تغيير كرد. در نظام نوين قوه­ی مجريه، ميدان وسيع رياست هيات وزيران و مسايل مربوط به آن در اختيار رئيس­جمهور قرار گرفت. به موجب اصل 134 رياست هيأت وزيران با رئيس­جمهور است كه بر كار وزيران نظارت دارد و با اتخاذ تدابير لازم به هماهنگ ساختن تصميم‌هاي وزيران و هيأت دولت مي‌پردازد و با همكاري وزيران برنامه و خط و مشي‌ دولت را تعيين و قوانين را اجرا مي‌كند.[42]

 

نتايج بازنگري در قوه­ی قضائيه

در مذاكرات بازنگري نظريات مختلفي در باب اصلاح اصول مربوط به قوه­ی قضائيه در قانون اساسي ارائه گرديد كه عمدتا به لزوم تمركز در اين قوه­ی تأكيد داشتند.[43] در اين جلسات همچنين در مورد لزوم و يا عدم لزوم شرط اجتهاد براي رياست اين قوه (با توجه به اين­كه بخشي از وظايف او غير قضايي مي‌باشد) و همچنين منشأ نصب و عزل رئيس اين قوه و ميزان اختيارات او و رابطه او با وزير دادگستري در دولت مباحثي مطرح شد و در نهايت طبق اصل 157 قانون اساسي بازنگري شده، به منظور انجام مسوليت‌هاي قوه­ی قضائيه در كليه امور قضايي و اداري و اجرايي، مقام رهبري يك نفر مجتهد عادل و آگاه به امور قضايي و مدير و مدبر را براي مدت پنج سال به عنوان رئيس قوه­ی قضائيه تعيين مي‌نمايد كه عالي‌ترين مقام قوه­ی قضائيه است.[44]

 

نتايج بازنگري در قوه­ی مقننه

در جلسه‌هاي بيست و دوم، سي و هفتم و سي و هشتم و چهلم مذاكرات شوراي بازنگري جايگاه قانوني مجمع تشخيص نظام در قانون اساسي به تصويب نهايي رسيد. و به صورت اصل يكصد و دوازدهم قانون اساسي متجلي گشت. و در نهايت مقرر شد كه نهاد مجمع تشخيص مصلحت نظام يك بازوي مشورتي براي مقام رهبري است كه اختلافات بين مجلس و شوراي نگهبان در موضوع قانون­گذاري را حل و فصل خواهد كرد و رهبري مي‌تواند به كمك اين نهاد، نظام را از بن­بست‌هاي قانوني نجات دهد و حرف‌ آخر را بزند. براساس اصل يكصد و دوازدهم قانون اساسي، اعضاي ثابت و متغير مجمع تشخيص مصلحت نظام را رهبري تعيين مي‌نمايد و مقررات مربوط به مجمع توسط خود اعضا تهيه و تصويب و به تاييد رهبري مي‌رسد.[45]

 

درج اصل بازنگري قانون اساسي

يكي از موضوعات بازنگري قانون اساسي در سال 1368، اصل بازنگري است كه در فصل چهاردهم الحاقي (اصل يكصد و هفتاد و هفتم) قانون اساسي، تحت عنوان بازنگري در قانون اساسي، پيش‌بيني شده است.[46] بر اساس اين اصل، مقام رهبري پس از مشورت با مجمع تشخيص مصلحت نظام طي حكمي خطاب به رئيس­جمهور موارد اصلاح و... قانون اساسي را به شوراي بازنگري قانون اساسي پيشنهاد مي‌نمايد. اصل 177 تركيب شوراي بازنگري را در نه گروه به شرح ذيل بيان مي‌كند:

1- اعضاي شوراي نگهبان. 2- روساي قواي سه‌گانه 3- اعضاي مجمع تشخيص نظام 4- پنج نفر از اعضاي مجلس خبرگان رهبري 5- ده نفر به انتخاب مقام معظم رهبري 6- سه نفر از هيات وزيران 7- سه نفر از قوه­ی قضائيه 8- ده نفر از نمايندگان مجلس شوراي اسلامي 9- سه نفر از دانشگاهيان.[47]

همچنين اصل 177 قانون اساسي مقرر مي‌دارد مصوبات شورا پس از تأييد و امضاي مقام رهبري بايد از طريق مراجعه به آراي عمومي به تصويب اكثريت مطلق شركت‌كنندگان در همه‌پرسي برسد. اما در اين مورد ذيل اصل 177 محدوديت‌هايي را بدين شرح پيش‌بيني نموده است. «محتوي اصول مربوط به اسلامي بودن نظام و ابتنای كليه­ی قوانين و مقررات بر اساس موازين اسلامي و پايه‌هاي ايماني و اهداف جمهوري اسلامي و جمهوري بودن حكومت و ولايت امر و امامت امت و نيز اداره­ی امور مذكور به اتكاي آراي عمومي و دين و مذهب رسمي ايران تغيير‌ناپذير است.».[48]

 


[1] . نظرپور، مهدي؛ تاريخ سياسي معاصر ايران، قم، زمزم هدايت، 1388، چاپ چهارم، ص 162.

[2] . هاشمي، محمد؛ حقوق اساسي جمهوري اسلامي ايران، تهران، دانشكده­ی حقوق دانشگاه شهيد بهشتي، 1370، چاپ اول، جلد اول، ص 32.

[3] . فوزي، يحيي؛ تحولات سياسي اجتماعي بعد از انقلاب اسلامي در ايران، 1380-1357، تهران، چاپ و نشر عروج، 1387، چاپ دوم، جلد دوم، ص 220.

[4] . همان، ص 219.

[5] . هاشمي، محمد؛ پيشين، صص 35-32.

[6]  . فوزي، يحيي؛ پيشين، ص 220 و هاشمي، محمد؛ پيشين، ص35.

[7] . فوزي، يحيي؛ پيشين، ص 220.

[8] . هاشمي، محمد؛ پيشين، ص33.

[9] . دفتر تحقيقات و انتشارات روابط عمومي نخست وزيري، چگونگي انتخاب اولين نخست وزير در جمهوري اسلامي ايران و مكاتبات رجايي با بني‌صدر، بي‌جا، دفتر تحقيقات و انتشارات روابط عمومي نخست وزيري، 1360، چاپ اول، صص131-125.

[10] . فوزي، يحيي؛ پيشين، ص 220.

[11] . اصل 60 قانون اساسي جمهموري اسلامي ايران، سال 1358.

[12] . اصل 11و 115 قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران سال 1358.

[13] . اصل 134 قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، سال 1358.

[14] . هاشمي، محمد؛ پيشين، ص 34.

[15] . اصل 137 و 134 قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران،  سال 1358.

[16] . اصل 87 و 89 قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، سال 1358.

[17] . هاشمي، محمد؛ پيشين، ص 34.

[18] . اصل 157 و 158 قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، سال 1358.

[19] .  فوزي، يحيي؛ پيشين، ص 221.

[20] . اصل 72 قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، سال 1358.

[21] . نشر دبيرخانه مجمع، مجموعه قوانيني و مقررات مربوط به مجمع تشخيص مصلحت نظام،تهران، نشر دبيرخانه مجمع، 1371، چاپ دوم، صص4-3 و خميني، روح الله؛ صحيفه امام، تهران، عروج، 1379، چاپ سوم، جلد 20، ص 464.

[22] . فوزي، يحيي؛ پيشين، صص 222-221.

[23] . عميد زنجاني، عباسعلي؛ فقه سياسي، تهران، اميركبير، 1378، چاپ اول، جلد اول، ص 448.

[24] . مدني، سيد جلال­الدين؛ حقوق اساسي در جمهوري اسلامي، تهران، بي‌نا، 1367، چاپ اول، جلدب5، ص 165.

[25] . مجلس شوراي اسلامي، راهنماي استفاده از صورت مشروح مذاكرات مجلس بررسي قانون اساسي، تهران، انتشارات مجلس شوراي اسلامي، بي‌تا، چاپ اول، جلد چهارم، ص 20.

[26] . مدني، سيد جلال­الدين؛ پيشين،  ص 165.

[27] . عميد زنجاني، عباسعلي؛ پيشين، ص448.

[28] . فوزي، يحيي؛ پيشين، ص 222.

[29] . روزنامه­ی جمهوري اسلامي، 28 ارديبهشت 1368، ص 10.

[30] - هاشمي، محمد؛ پيشين، ص 36.

[31] - فوزي، يحيي؛ پيشين، ص224.

[32] -  نظرپور، مهدي؛ پيشين، ص 162و هاشمي، محمد؛ پيشين، ص 36.

[33] . خميني، روح الله؛ پيشين، ج21، صص 264- 263 و هاشمي، محمد؛ پيشين، ص 37.

[34] . فوزي، يحيي؛ پيشين، ص 226، و هاشمي، محمد؛ پيشين، ص37

[35] . فوزي، يحيي؛ پيشين، ص219.

[36] . همان، ص227.

[37] . خميني، روح الله؛ پيشين، جلد 21، ص371.

[38] . اداره كل امور فرهنگي و روابط عمومي مجلس شوراي اسلامي، مشروح مذاكرات شوراي بازنگري قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، تهران، اداره كل امور فرهنگي و روابط عمومي مجلس شوراي اسلامي، 1369، چاپ اول، جلد اول، صص197-189.

[39] . قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران مصوب 1368، اصل 109.

[40] . همان، اصل 110.

[41] . همان، اصل 111.

[42] . فوزي، يحيي؛ پيشين، صص 233-231.

[43] . خميني، روح الله؛ پيشين، جلد 21. صص 266-263.

[44] . اداره كل امور فرهنگي و روابط عمومي مجلس شوراي اسلامي،‌پيشين، ص321 و  فوزي، يحيي؛ پيشين، صص 235- 234.

[45] .  فوزي، يحيي؛ پيشين، صص234-233.

[46]. نظرپور، مهدي؛ پيشين، صص163- 162.

[47] . فوزي، يحيي؛ پيشين، صص 236-235.

[48] . همان، ص236.

شیوه تعیین رهبری

 

نويسنده:مصطفي ناصحي

 

در نظام جمهوری اسلامی ایران ، مرجع خاصی برای تعیین رهبر مشخص شده است، قانون اساسی 58 یكی از طرق تعیین رهبری را پذیرش اكثریت مردم می دانست، چنان كه اصل 5 قانون اساسی 58 مقرر می دارد:«در زمان غیبت حضرت ولی عصر(عجل الله تعالی فرجه) در جمهوری اسلامی ایران ولایت امر و امامت امت بر عهده فقیه عادل و با تقوا، آگاه به زمان، شجاع، مدیر و مدبر است كه اكثریت مردم او را به رهبری شناخته و پذیرفته باشند...» و همین طور طبق اصل 107 سابق كه مقرر می داشت:«هر گاه یكی از فقهای واجد شرایط مذكور در اصل پنجم این قانون از طرف اكثریت قاطع مردم به مرجعیت و رهبری شناخته و پذیرفته شده باشد، همان گونه كه در مورد مرجع عالی قدر تقلید و رهبر انقلاب آیت الله العظمی امام خمینی ـ رحمت الله علیه ـ چنین شده است، این رهبر، ولایت امر و همه مسئولیت های ناشی از آن را بر عهده دارد، در غیر این صورت خبرگان منتخب مردم درباره همه كسانی كه صلاحیت مرجعیت و رهبری دارند بررسی و مشورت می كنند.» هر گاه یك مرجع را دارای برجستگی خاص برای رهبری بیابند او را به عنوان رهبر به مردم معرفی می نمایند، و گرنه سه یا پنج مرجع واجد شرایط رهبری را به عنوان اعضای شورای رهبری تعیین و به مردم معرفی می كنند، در حالی كه در بازنگری قانون اساسی سال 68، اعضای بازنگری به این نتیجه رسیدند كه پذیرش مردمی رهبر، مخصوص امام خمینی ـ رحمه الله علیه ـ بوده و مردم هنگامی كه امام خمینی ـ رحمه الله علیه ـ را بدون چون و چرا به رهبری انتخاب كردند، این گونه انتخاب را در اصطلاح فقهی «شیوع» می گویند[1] و برای دوره های بعد از امام خمینی باید یك طریق روشن و مشخصی وجود داشته باشد و رهبر از طرف مرجع خاصی انتخاب شود، لذا به این نتیجه رسیدند كه رهبر باید از طرف خبرگان انتخاب شود.
بنابر این، طبق اصل 107 قانون اساسی ، خبرگان، مرجع تعیین كننده رهبر در نظام جمهوری اسلامی ایران شناخته شده است:«پس از مرجع عالیقدر و رهبر كبیر انقلاب جهانی اسلامی و بنیان گذار جمهوری اسلامی ایران حضرت آیت الله العظمی امام خمینی ـ قدس سره الشریف ـ كه از طرف اكثریت قاطع مردم به مرجعیت و رهبری شناخته و پذیرفته شدند، تعیین رهبر به عهده خبرگان منتخب مردم است. خبرگان رهبری درباره همه فقهای واجد شرایط مذكور در اصول پنجم و یكصد و نهم بررسی و مشورت می كنند، هر گاه یكی از آنان را اعلم به احكام و موضوعات فقهی یا مسایل سیاسی و اجتماعی یا دارای مقبولیت عامه یا واجد برجستگی خاص در یكی از صفات مذكور در اصل یكصد و نهم تشخیص دهند او را به رهبری انتخاب می كنند و در غیر این صورت یكی از آنان را به عنوان رهبر انتخاب و معرفی می نمایند. رهبر منتخب خبرگان، ولایت امر و همه مسئولیت های ناشی از آن را بر عهده دارد...».
پس قانون اساسی 58، برای انتخاب رهبر، دو راه پیش بینی كرده بود، یكی از طریق پذیرش و مقبولیت عامه از طرف مردم، دیگری از طرف خبرگان كه مورد اشاره قرار گرفت، اما در بازنگری 68 یك راه برای انتخاب رهبر پیش بینی گردید كه آن مجلس خبرگان است. در مجلس خبرگان رهبری درباره همه فقهای واجد شرایط رهبری مذكور در اصل پنجم و یكصد و نهم بررسی و مشورت می كنند كه در صورت تعدد اشخاص واجد شرایط رهبری، یك نفر را كه نسبت به دیگر واجدین شرایط، دارای برجستگی خاص باشد، به عنوان رهبر انتخاب می كند، اگر همه واجدین شرایط در یك سطح بودند، به نظر می رسد شخصی را كه دارای مقبولیت عامه بیش تری باشد، به رهبری برگزیند.

شیوه تعیین رهبر

شیوه و طریقه تعیین رهبر در نظام جمهوری اسلامی ایران در قانون اساسی 58، طبق اصل 5 و 107 به سه صورت بوده است:[2]
1. یكی از فقهای واجد شرایط مذكور در اصل 5 از طرف اكثریت قاطع مردم به مرجعیت و رهبری شناخته و پذیرفته می شود، همان گونه كه در مورد مرجع عالیقدر تقلید و رهبر انقلاب اسلامی آیه الله العظمی امام خمینی ـ مدظله العالی ـ، تحقق یافت. (اصل 107 سابق)
2. اگر چنین انتخابی به هر دلیلی صورت نگرفت، خبرگان منتخب مردم درباره همه كسانی كه صلاحیت مرجعیت و رهبری را دارند بررسی و مشورت می كنند و یكی از مراجع را كه دارای برجستگی خاص برای رهبری هستند به عنوان رهبر، به مردم معرفی می نمایند.(اصل 107 سابق)
3. در صورتی كه به دلیل عدم برجستگی یا عدم امكان ترجیح یك فقیه، انتخاب یك فقیه از طرف خبرگان نیز ممكن نگردید، خبرگان 3 یا 5 مرجع واجد شرایط رهبری را به عنوان اعضای شورای رهبری تعیین و به مردم معرفی می كنند. (اصل 107 سابق)
بنابراین، مجلس خبرگان رهبری در انتخاب رهبر موظف به رعایت ملاك های قانونی جهت انتخاب شخص واجد شرایط می باشد.[3] و آن ملاك ها عبارت اند از:
1. اعلم به احكام و موضوعات فقهی باشد؛
2. اعلم به مسائل سیاسی و اجتماعی باشد؛
3. دارای مقبولیت عامه باشد؛
4. واجد برجستگی خاص در یكی از صفات رهبری باشد.
به نظر می رسد در انتخاب رهبر، رهبری لزوماً نباید دارای همه این صفات باشد و داشتن بعضی از آنها كافی است و همان گونه كه در اصل 107 ذكر شد كلمه «یا» به كار رفته است، اعلم به احكام و موضوعات فقهی یا مسایل سیاسی و اجتماعی یا ... آمده است و این بیان گر آن است كه بعضی از صفات یا یكی از آن ها برای انتخاب شدن به رهبری كفایت می كند.

تعیین رهبر به انتخاب است یا به انتصاب؟

یكی از مباحث مهم در نظام ولایت فقیه و رهبری، بحث انتخابی یا انتصابی بودن رهبری است و آن این كه آیا رهبر باید از طرف مردم انتخاب شود یا این كه رهبر باید انتصاب شود اگر قایل به انتخابی بودن رهبر شدیم، باید بگوییم مرجع انتخاب چه كسی است؟ مردم یا مرجع دیگری و هم چنین اگر قایل به انتصابی بودن فقیه هستیم، این انتصاب از ناحیه چه كسی باید باشد؟ امام معصوم ـ علیه السلام ـ حضور ندارد كه شخصاً ولی فقیه را انتخاب كند، پس از طرف چه كسی باید منصوب شود. ماوردی می نویسد:
«امامت دو نوع منعقد می شود: یكی به وسیله انتخاب اهل حل و عقد (كه همان خبرگان باشد) و دیگری به وسیله امام قبلی، اما عده ای كه معتقدند امامت به وسیله اهل حل و عقد منعقد می شود در تعداد افراد اهل حل و عقد اختلاف نظر وجود دارد كه این تعداد باید چند نفر باشند؟ گروهی از آن ها بر این عقیده اند كه امامت منعقد نمی= گردد مگر این كه همه افراد اهل حلّ و عقد از بلاد مختلف بر امامت شخصی اجماع كنند و این بدان خاطر است كه امامت او فراگیر شود و همه مردم تسلیم اوامر او باشند.
اما عده ای دیگر می گویند امامت با حداقل رأی 5 نفر منعقد می شود و...»[4].
قاضی ابویعلی هم چنین می نویسد:
«.. امامت از دو طریق منعقد می شود، یكی با اختیار و انتخاب اهل حلّ و عقد (خبرگان) و دیگری با تعیین امام قبلی...»[5].
در كتاب «الفقه علی المذاهب الاربعه» چنین آمده است:
«همه پیشوایان مذاهب چهارگانه (حنبلی، مالكی، شافعی و حنفی) متفق اند كه امامت به وسیله بیعت اهل حل و عقد از علما، رؤسا و چهره های سرشناس مردم كه می توانند در یك امر اجتماع كنند، محقق می شود و عدد خاصی در تعداد آن شرط نیست...»[6].
هم چنین موارد دیگر كه ذكر آن به درازا می كشد. باید خاطر نشان كرد كه از این چند موردی كه ذكر شد، می توان استنباط كرد كه دو طریقه برای انتخاب رهبری در نظام اسلامی وجود دارد، یكی انتخاب و دیگری انتصاب.
حال بحث ما این است كه در نظام جمهوری اسلامی ایران ، گزینش رهبر بر اساس انتخاب است یا انتصاب؟ آیا تعیین رهبر مثل مقام نبوت است كه در اختیار خداوند باشد؟ یا این كه با اختیار مردم است؟
نظریه انتصاب[7]: در این دیدگاه خداوند پیامبر را به حاكمیت رسانده است و ولایت از طرف خداوند به پیامبر تفویض شده است و پیامبر منصوب برای اعمال ولایت است، «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم»، هم چنین پیامبر هم امامان معصوم را بر اعمال ولایت بر مردم نصب كرده است،«من كنت مولاه فهذا علی مولاه»، ائمه معصومین ـ علیهم السلام ـ هم فقیه جامع الشرایط را برای اعمال ولایت نصب كردند. به تعبیر دیگر، فقیه جامع الشرایط برای اعمال ولایت منصوب شده است و مستند اعمال ولایت برای فقیه اختیاری است كه ائمه ـ علیهم السلام ـ به فقیه جامع الشرایط تفویض كرده اند. بنابراین نظریه، مردم شأن و منزلتی برای انتخاب ندارند، چون انتخاب صورت گرفته است.
نظریه انتخاب: بر اساس این نظریه، ائمه معصومین ـ علیهم السلام ـ كسی را به ولایت منصوب نكرده اند و هیچ كسی از جانب شرع به ولایت منصوب نشده است، آن چه وجود دارد این است كه مردم موظف اند كه تشكیل حكومت دهند، این فریضه دینی واجب است، اما در موقع تشكیل حكومت، حاكمیت را باید به دست فقیه جامع الشرایط بدهند، پس ولایت را مردم به فقیه تفویض می كنند.
بنابراین، در نظریه نصب، فقیه منتخب، ولایت را از شرع می گیرد، ولی در نظریه انتخاب، ولی منتخب، ولایت را از مردم می گیرد. منتها هر دو نظریه در این اصل مشترك هستند كه كسی كه انتخاب می شود، باید فقیه عادل باشد.
سئوالی كه مطرح می شود این است كه آیا شرع مقدس اصلاً حق اعمال ولایتی به فقها نداده اند؟ اگر مردم بر اساس نظریه انتخاب، به عنوان مثال اختیار حاكمیت در فرماندهی نیروهای مسلح را به فقیه ندهند و بگویندحاكمیت از آن مردم است و تمام بخش های حاكمیت را به فقیه داده ایم غیر از نیروهای مسلح، آیا در شرع چنین اختیاری به ولی فقیه داده شده است یا نه؟ اگر در شرع نیست پس نظریه انتخاب به دو نظریه منشعب می شود:
1- این كه شرع هیچ نوع حاكمیتی به ولی فقیه نداده است و هر چه مردم بدهند همان است.
2. این كه اگر مردم اختیاراتی را به فقیه بدهند یا ندهند، شرع بعضی اختیارات را به فقیه داده است.
این انشعاب از این جا پیدا شده است كه بعد از این كه نظریه انتخاب مطرح شد، بعضی از فقها در درس های خود این نظریه را مطرح كردند. این سئوال به عنوان اشكال مطرح شد كه آیا شرع هیچ اختیاری ندارد؟
برخی اختیاراتی وجود دارد كه شرع به فقیه تفویض كرده است، چه مردم تفویض بكنند و یا نكنند، متعاقب این پاسخ، سئوال دیگری مطرح شده و آن این بود كه حدود این اختیارات (كه شرع داده) چقدر است؟ در جواب گفته شده است كه حدود این اختبارات و این نوع حاكمیت كه شرع به فقیه جامع الشرایط داده است، عبارت از آن اختیاراتی است كه معمولاً حكومت ها دارند. این اختیارات را چه مردم تفویض بكنند یا نكنند، شرع به %

نمایش چاپی